سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

با توجه به تفکیکی که عرض خواهم کرد بخش عظیمی از اخلاق عرفانی و بخش عظیمی از توصیه‌های فرزانگان تاریخ برای ما قابل فهم‌تر می‌شود و آن تفکیک این است. به صورت کلی آدمیان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. البته این تقسیم را به ‌صورت افراطی طرح می‌کنم تا خودمان را در آن جایابی کنیم، وگرنه هرکدام از ما در یکی از این دو قسم که قرار می‌گیریم، گاهی میل به قسم دیگر هم نشان می‌دهیم. ولی من برای اینکه مطلب را روشن کرده باشم، به صورت خیلی شارپ و قاطع مطرح می‌کنم. به‌طورکلی می‌شود گفت همۀ ما یا در زندگی به دنبال موفقیتیم یا به دنبال رضایت.

.

سخنرانی

موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟![1]

مصطفی ملکیان

دمی با غم به سر بردن ، جهان یکسر نمی‏ارزد

به می بفروش دلق ما، کزین بهتر نمی‏ارزد

به کوی می‌فروشانش، به جامی برنمی‏گیرند

زهی سجادۀ تقوی، که یک ساغر نمی‏ارزد

رقیبم سرزنش‏ها کرد، که از این باب رخ برتاب

چه افتاد این سر ما را، که خاکِ در نمی‏ارزد

بشوی این نقش دلتنگی، که در بازار یکرنگی

مُرقّع های گوناگون، می ِاحمر نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی، که بیم جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما، به ترک سر نمی‏ارزد

چه آسان می‏نمود اول، غم دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان، به صد گوهر نمی‏ارزد

تو را آن به که روی خود، ز مشتاقان بپوشانی

که شادی جهان‌گیری، غم لشکر نمی‏ارزد

چو حافظ در قناعت کوش، وز دنیایِ دون بگذر

که یک جو منّت دونان، دو صد من زر نمی‏ارزد

در غزلی که خوانده شد به قناعت و یکرنگی اشاره شده بود. با توجه به تفکیکی که عرض خواهم کرد بخش عظیمی از اخلاق عرفانی و بخش عظیمی از توصیه‌های فرزانگان تاریخ برای ما قابل فهم‌تر می‌شود و آن تفکیک این است. به صورت کلی آدمیان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. البته این تقسیم را به ‌صورت افراطی طرح می‌کنم تا خودمان را در آن جایابی کنیم، وگرنه هرکدام از ما در یکی از این دو قسم که قرار می‌گیریم، گاهی میل به قسم دیگر هم نشان می‌دهیم. ولی من برای اینکه مطلب را روشن کرده باشم، به صورت خیلی شارپ و قاطع مطرح می‌کنم. به‌طورکلی می‌شود گفت همۀ ما یا در زندگی به دنبال موفقیتیم یا به دنبال رضایت. این دو مفهوم ممکن است کمی برای دوستان مبهم باشد؛ ولی بعد با توضیحات روشن می‌شود و وقتی با توضیحات روشن شد شاید بشود به جای این دو از دو مفهوم دیگر استفاده کرد که هر دو در حافظ آمده است. یعنی باید ببینیم که آیا «موفقیت» و «رضایت»ی را که من می‌گویم می‌شود در دو مفهوم «خودفروشی» و «یکرنگی» جا داد یا نه. بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است که در حافظ داریم و یکرنگی هم در این بیت داشتیم که: بشوی این نقش دلتنگی که در بازار یکرنگی… . فکر می‌کنم که این دو لفظ گویا باشند؛ اما چون با دو لفظ موفقیت و رضایت طرح بحث را شروع کردم، به این الفاظ بعداً می‌پردازم. یک وقت بحث بر سر این است و بعضی از ما انسان‌ها این‌گونه‌ایم که می‌بینیم که در جامعه مردم برای چه چیزی ارزش مثبت قائل‌اند و فهرستی از آن‌ها تنظیم می‌کنیم که این چیزها معمولاً در آن هفت‌ چیزی خلاصه می‌شود که من به کرّات و مرّات دربارۀ آن گفته و نوشته‌ام. یعنی در جامعه ارزش‌های مثبتی که مردم قائل‌اند، اگر در آن دقت کنیم، بالمآل و سرانجام به این هفت تا چیز برمی‌گردد: ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت و علم. یعنی علم مدرسی، علم مکتب و مدرسه و دانشگاه و… .  این فهرستی است که از آن به «فهرست مطلوب‌های اجتماعی فردی» تعبیر می‌کنیم. یعنی مطلوب‌هایی که در ظرف زندگی  اجتماعی مطلوب‌اند و اگر حاصل بیایند، برای فرد حاصل می‌آیند. مثلاً اگر ثروت حاصل بیاید، برای من یا فلانی حاصل می‌آید. ولی از این منظر به این‌ها مطلوب‌های اجتماعی گفته می‌شود که تا زندگی اجتماعی وجود نداشته باشد، هیچ‌کدام از این‌ها حاصل نمی‌آید. اما وقتی در ظرف زندگی اجتماعی حاصل بیاید، برای افراد حاصل می‌آید. این غیر از «مطلوب‌های اجتماعی جمعی» است که در ظرف زندگی اجتماعی حاصل می‌آیند و وقتی حاصل می‌شوند برای همۀ جامعه حاصل می‌آیند که عبارت‌اند از: امنیت، رفاه، عدالت و آزادی. این چهار مطلوب هم، در ظرف زندگی اجتماعی پدید می‌آیند؛ ولی وقتی پدید می‌آیند برای همه پدید می‌آیند. دوستان باید دقت کنند که رفاه غیر از ثروت است. ثروت ویژگی فرد است. ممکن است این آقا ثروتمند باشند و من نباشم. من ثروتمند باشم و آقا ثروتمندتر باشد. اما رفاه، صفت جامعه است. مثلاً می‌گویند جامعۀ دانمارک جامعۀ مرفهی است ولی جامعۀ بنگلادش جامعۀ مرفهی نیست. به‌هرحال امنیت، رفاه، آزادی و عدالت محل بحث من نیستند. این هفت مطلوب که اجتماعیِ فردی‌اند، محل بحث‌اند. ابتدا به دسته اول می‌پردازم:

  1. اهل موفقیت: اهل موفقیت سه گام را برمی‌دارند:

گام اول: اگر من فهرستی از این مطلوب‌های اجتماعی فردی فراهم آوردم، که مثلاً می‌شود این هفت تا، این می‌شود گام اول.

گام دوم: چون می‌بینم این هفت مطلوب در نظر مردم ارزش دارد، من هم شروع کنم صاحب این هفت تا یا  شش تا یا لااقل یکی از این هفت تا بشوم. چون می‌بینم جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم برای این هفت تا چیز ارزش قائل است و منم می‌گویم از این هفت تا یا بعضی از این هفت تا بی‌بهره نباشم که از طریق بی‌بهره‌نبودن از این‌ها من هم در نظر مردم، انسان موفقی به حساب بیایم. در نظر مردم کسی موفق است که یا ثروتمند باشد یا قدرتمند یا جاه و مقام داشته باشد یا حیثیت اجتماعی یا شهرت یا محبوبیت یا علم آکادمیک داشته باشد یا… .

گام سوم: این است که چون وقتی من به دنبال این هفت مطلوب می‌‌روم، سایر اعضای جامعه هم به دنبال این هفت تا هستند، خودم را همیشه در چند تا از این هفت تا به طور نظری درحال مقایسه با بقیۀ مردم ببینم و در عمل هم در حال مسابقه. این مقایسۀ نظری و مسابقۀ عملی هم گام سوم است.

این سه گام را برمی‌دارم. پس گام اول این است که مطلوب‌های اجتماعی و فردی را برای خودم فهرست می‌کنم؛ گام دوم برای اینکه در نظر مردم محترم و موفق به حساب بیایم می‌روم به دنبال کسب یکی ، دوتا سه‌تا از این‌ها و گام سوم هم اینکه چون دیگران هم به دنبال یکی یا دوتا یا سه‌تا از این‌ها هستند، خوب همیشه خودم را رقیب آن‌ها می‌بینم و همیشه دارم در فکر خودم، خودم را با آن‌ها مقایسه می‌کنم و در عمل هم خودم را درحال مسابقه می‌بینم. چون به هر حال هر کشوری یک رئیس‌جمهور بیشتر ندارد؛ پس اگر تو رئیس‌جمهور شدی، طبعاً من از رئیس‌جمهوری محرومم و برعکس. بنابراین مسابقه‌ای هم وجود دارد. کسانی که این سه گام را طی می‌کنند، چه آگاهانه طی کنند چه ناآگاهانه، این‌ها زندگی‌شان زندگی‌ای است که در پی موفقیت اجتماعی است. این‌ها در واقع چون موفقیت را در این‌گونه امور می‌بینند و جامعه جامعه‌ای است که انسان موفق را دارای یکی از این مؤلفه‌ها می‌بیند، انگار همیشه دارند خودشان را آرایش می‌کنند تا در نظر مردم خوب و زیبا جلوه کنند. از این نظر است که می‌توان گفت این‌ها همه‌شان در مقام خودفروشی‌اند. یک زن تن‌فروش، مرد تن‌‌فروش همیشه می‌خواهد خود را در نظر مشتریانش زیبا جلوه بدهد و بنابراین به راه‌هایی می‌خواهد زیبایی و خوش‌اندامی خودش را از دست ندهد و زیباتر و خوش‌اندام‌تر از آنچه واقعاً هم هست خودش را جلوه بدهد. خوب این به دنبال اینکه مردم من را موفق‌تر بدانند و در مجلس برای من احترام قائل باشند و من را در صدر مجلس بنشانند و تکریمم کنند، باعث می‌شود این کار را بکنم. لذا این آدم‌ها به دنبال موفقیت می‌افتند.

  1. اهل رضایت

دستۀ دومی وجود دارد که اصلاً برایشان مهم نیست در نظر مردم خوب و زیبا جلوه کنند. این‌ها در زندگی به دنبال یک چیز دیگرند که از آن به «رضایت» تعبیر می‌کنیم. آن‌ها در پی این‌اند که فقط با خودشان در آشتی باشند. جمله‌ای در انجیل از عیسی وجود دارد که این جمله خیلی بعدها مورد نظر فرزانگان بعد از او قرار گرفت. البته در شرق دور نظیر این جمله در سخنان بودا هم هست و عرفا هم خیلی بر آن تأکید کرده‌اند و آن جمله این است: «چنان رفتار نکنید که خانه‌تان بر ضد خودتان چند اتاقه شود». این‌ها [اهل رضایت] کسانی هستند که می‌خواهند خانۀ وجودشان چنداتاقه نشود، بلکه می‌خواهند وجود یکپارچه‌ای داشته باشند. یعنی همیشه درحال آشتی با خودشان باشند. اصلاً نمی‌خواهند در بیرون ثروتمند یا قدرتمند یا هر کدام از آن هفت تا تلقی بشوند. بلکه فقط می‌خواهند چنان زندگی کنند که با خودشان در آشتی و صلح باشند. چون از هر که بشود جدا شد، از خود که نمی‌شود جدا شد. پس  می‌خواهند خانه‌شان بر ضد خودشان به چند اتاق تقسیم نشود و این اتاق با آن اتاق نزاع نداشته باشد. نمی‌خواهند خانه‌شان مثل خانه‌هایی باشد که یک اتاقش را از شدت گرما نمی‌شود واردش شد، یک اتاقش را از شدت سرما نمی‌شود واردش شد. می‌خواهند یک خانۀ یکپارچه داشته باشند و به گفتۀ روان‌شناسان، وجودشان غرفه‌غرفه یا حجره‌حجره یا اتاق‌اتاق نشده باشد. مگر وجود انسان اتاق‌اتاق می‌شود؟ این دستۀ دوم معتقدند دستۀ اول ناچار وجودشان اتاق‌اتاق خواهد شد. آن‌هایی که به دنبال موفقیت‌اند، به ناچار وجودشان اتاق‌اتاق می‌شود. چرا؟ چون برای آن موفقیت، دست به کارهایی می‌زنند و برای رسیدن به مقصودشان همّ و غم‌هایی دارند که وجودشان را اتاق‌اتاق می‌کند.

لااقل چهار اتاق بزرگ در وجود آن‌ها [اهل موفقیت] پدید می‌آید:

  1. اتاق حسرت؛ حسرت از اینکه چرا از فلان فرصتی که پیش آمد، برای خرید زمین استفاده نکردم. حسرت برای اینکه چرا از فلان موقعیتی که پیش آمد، برای گرفتن فلان مقام و منصب استفاده نکردم. حسرت همیشه حالتی است که کسی دارد که به استنباط خودش یک نعمتی را استفاده نکرده، فرصتی را یا امکانی را از دست داده است.
  2. اتاق غم؛ به این معنا که شخص می‌گوید من کارم به موفقیت نینجامید. می‌خواستم از این راه پولدار شوم، اما ورشکسته شدم. می‌خواستم فلان مقام را به دست بیاورم، اما رقیبم به دست آورد. غم وقتی پدید می‌آید که من احساس می‌کنم کار به شکست انجامیده است.
  3. اتاق پشیمانی؛ پشیمانی وقتی است که احساس کنم برای اینکه به موفقیت برسم، یکجا خطایی محاسباتی کرده‌ام. یک اشتباه مرتکب شده‌ام.
  4. اتاق ترس؛ وقتی من اهل موفقیت باشم، همۀ شماها دیوارهای من هستید. دوومیدانی‌ها را دیده‌اید که وقتی آدم می‌خواهد از نقطه‌ای به نقطۀ دیگر برسد، باید از روی چهل تا مانع بپرد. خوب وقتی من می‌خواهم وزیر شوم، باید از روی پانصد مانع بپرم. و از هرکدام از این موانع در دل من ترس می‌افتد. می‌گویم شاید 520 مانع را پشت سر گذاشتم، پنجاه‌ویکمین مانع را که می‌خواهم پشت سر بگذارم، زمین بخورم و نتوانم بگذرم.

خب این چهار حالت با وجود شما چه می‌کند؟ وجودتان را اتاق اتاق می‌کند. یعنی آدمی که دستخوش حسرت و غم و پشیمانی و ترس است با خودش در آشتی نیست. مثلاً در پشیمانی به خودش می‌گوید خاک بر سرت! این‌گونه نباید محاسبه می‌کردم، آن‌گونه باید محاسبه می‌کردم. چرا این‌گونه و درست رفتار نکردی. این آدم با خودش نزاع دارد. آدم نمی‌تواند این چهار تا حالت را داشته باشد، مگر اینکه این چهار حالت، حالت نزاع او با خودش است. در حسرت به خودتان می‌گویید: خاک بر سرت آخر! آن فرصت به دست آمد، چه طور از دستش دادی و به همین ترتیب. پس این‌ها در وجودشان با خودشان در آشتی نیستند. حالا خواه در بیرون هم موفق شوند: یک ثروتمد یا قدتمند بزرگ، یک استاد دانشگاه بزرگ بشوند و برسند به آن چیزهایی که دلشان می‌خواست، خواه نرسند، به‌هرحا در درونشان با خودشان نزاع دارند.

این دستۀ دوم می‌گویند ما نمی‌خواهیم این نزاع را داشته باشیم. ما می‌خواهیم در درونمان این حسرت و اندوه و پشیمانی وجود نداشته باشد و به جای این می‌خواهیم یک وجود یکپارچه داشته باشیم که در آن آرامش و شادی و امید و آسودگی حاکم باشد. بنابراین راه زندگی‌شان این است که بیایند ضروریات زندگی را حساب کنند و ببینند چه چیزهایی واقعاً ضروری زندگی است. یعنی اگر من آن‌ها را نداشته باشم، دیگر اصلاً نمی‌توانم به زندگی‌ام ادامه بدهم. این ضروریات عبارت‌اند از: خوراک در حدی و نوشاکی، پوشاکی در حدی، مسکنی در حدی، خوابی، استراحی، تفرجی و ارضای غریزۀ جنسی. اما همۀ این‌ها هم در حد بسیار اندکی ضرورت دارد. آن‌ها به دنبال این می‌ر‌وند و خودشان را از هر مقایسه و مسابقه‌ای رها می‌کنند و دیگر بقیۀ زندگی‌شان در فکر این هستند که این تعادل درونی‌شان بهم نخورد و این آشتی که با خود دارند، به جنگ داخلی تبدیل نشود. به تعبیر دیگری این‌ها می‌خواهند آشتی با خود را در زندگی هدف قرار بدهند، نه موفقیت را. این‌ها می‌شوند یکپارچه. روان‌شناسان به چنین آدمی می‌گویند کسی که یکپارچگی دارد.  یکپارچگی را در ادب ما به یکرنگی هم تعبیر می‌کنند. یعنی تمام وجود آدم یک ساز کوک می‌کند، نه اینکه هر گوشه از وجود آدم یک سازی کوک کند. این آدم‌ها بزرگ‌ترین شعارشان دربارۀ ضروریات زندگی، «قناعت» است؛ که در این غزل بود. اولاً به غیر ضروریات دیگر نمی‌پردازند. دیگر به شهرت و محبوبیت و علم آکادمیک و هیچ چیز دیگر کاری ندارند. فقط به ضروریات کار دارند و این ضروریات هم فقط قناعت است. ترکیب دو چیز را قناعت می‌گوییم: یکی «شادی از داشته‌ها» و یکی «ننگریستن به نداشته‌ها». یعنی همین که آدم به همین چیزهایی که دارد دلش شاد باشد و نگاهش به اطراف نباشد که ببیند چه چیزهای دیگری هم هست که ندارد. این است که در این نوع تلقی عرفانی، قناعت این‌قدر اهمیت پیدا می‌کند.

خوب حالا شما می‌گویید اگر این‌گونه شد و اگر همۀ آدمها این‌گونه باشند، آن‌وقت فرهنگ و تمدن و پیشرفت‌ها حاصل می‌آید؟ خیر. اصلاً حاصل نمی‌آید. ولی شما اصلاً غم آن را نخورید. چون مردم کارشان به اینجا نمی‌کشد که یک وقتی دلنگران این باشید که قافلۀ فرهنگ و تمدن بشری متوقف شود. شما خودتان این صلح را در درون خودتان برپا کنید و نگویید آخر اگر همه این کار بکنند… . این اگر، اگریست که تا ابدآلاباد هیچ‌وقت محقق نمی‌شود. اکثریت آدم‌ها به دنبال موفقیت‌اند و بنابراین چرخ عالم هیچ‌وقت متوقف نخواهد شد و خواهد گشت. این همان مفهومی است که مولانا می‌گفت که تون‌سوز در عالم هست، تو غصۀ تون‌سوزی حمام‌ها را نخور. تو فقط وارد حمام شو و خودت را شسته و رفته و پاک و پاکیزه کن و بیا بیرون. این آدم‌های اهل موفقیت، تون‌سوزان عالم‌اند؛ چه بدانند چه ندانند. ما باید کسانی باشیم که بیاییم داخل این حمام و فقط از آن آب گرمی که این تون‌سوزها فراهم کرده‌اند، استفاده کنیم. بنابراین ما از هواپیما و تلفن استفاده می‌کنیم و هیچ‌وقت نباید بگویی که اگر این سخن عارفان و فرزانگان مورد قبول واقع می‌شد، دیگر نه هواپیمایی و نه چیزی خواهیم داشت و هیچ‌وقت اینگونه نخواهد شد. ما باید در این وضع خودمان را دریابیم.

.


.

[1] . پیاده و ویراستاری: سرکار خانم خیری

.


.

صوت سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

فایل pdf سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

.


.

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

منبع متن و فایل صوتی: کانال تلگرام مصطفی ملکیان

دی ماه 92

.


.

4 نظر برای “سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «موفقیت یا رضایت ؛ یک رنگی یا خودفروشی؟!»

  1. درودبرشما
    سپاس ازاهتمامی که برای انعکاس بیانات استادملکیان دارید
    این بحث موفقیت ورضایت مبتنی برغزل حافظ بسیارخوب ومفهوم ومنطقی است
    انشاالله افاضات بیشتر ایشان وبهره مندی بیشتر مخاطبان

    بااحترام 14/6/95

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *