پروفسور کوئنتین اسکینر در تاریخ بیست و یکم نوامبر 2001 سخنرانی افتتاحی آیزایا برلین در دانشگاه را موضوع سخنرانی خود قرار داد. عنوان سخنرانی اسکینر «مفهوم سوم آزادی» است. این عنوان به مقاله معروف برلین، که در آن به طرح دو مفهوم مثبت و منفی آزادی پرداخته، اشاره میکند. در چکیده ویرایش شده این سخنرانی اسکینر تاریخ طولانی مفهوم سوم آزادی را تشریح میکند؛ مفهومی که به دلیل حضور در دوره ای از آزادی، که صرفاً با خواست و اراده سایرین (مبنی بر مخدوش کردن آن) میتواند محدود شود، همواره مورد بیمهری قرار گرفته است.
هنگامی که برلین دیدگاه خود در باب آزادی منفی را برای نخستین بار ارائه میکند، به درستی این نکته را مورد توجه قرار داده [و مینویسد] «این همان چیزی است که فیلسوفانِ سیاسیِ کلاسیکِ انگلیسی» از «آزادی[1]» مدنظر داشتند. برلین مشخصاً به تعریف هابز از انسان آزاد در لویاتان اشاره میکند: «یک انسان آزاد فردی است که در حین انجام اموری که با توان و عقل خود میتواند از پس آنها برآید، چیزی سد راه او نشده و در نتیجه فرد بتواند آنچه قصدش را دارد عملی کند». اما آنچه که برلین از قلم انداخته، سرشت عمیقاً جدلی تحلیلهای هابز است. وقتی هابز با زبانی بسیار نزدیک به زبان برلین اعلام میکند که آزادی ما چیزی بیش از «نبود موانع خارجی» برای اِعمال قدرتمان نیست، در عین حال سعی میکند تا برداشت رقیب و بسیار متعارضی از آزادی منفی را، که در دهههای نخستین قرن هفدهم در مباحث عمومی انگلستان غالب بود، بیاعتبار ساخته و ملغا نماید. به نظر میرسد آن برداشت برای هابز همچنانی که امری حیران کننده است، بسیار خطرناک نیز است. آنچه هابز را وا میدارد تا به صورت منسجمی به این بحث بپردازد، درک وی از لزوم عکس العمل در قبال افرادی است که آنها را «نجیبزاده مردمسالار[2]» میخواند. اینان تلاش میکردند نظریه متفاوت خود را گسترانده و به این وسیله آرمان استقرار پارلمان را در مقابل شاه رواج دهند و اعدام چارلز اول را مشروع جلوه دهند.
دیدگاه این منتقدان به حق ویژه سلطنت بود که باعث میشد تا افراد خود را محصور در زندگی وابسته به قدرت شاه دریابند و در نتیجه میبایست برای تداوم و بقای حقوق و آزادیهای شان به خیرخواهی[3] حاکم تکیه و اعتماد کنند. به بیان دیگر مدعای اصلی منتقدان این است که آزادی نه تنها با مداخلات واقعی و یا تهدید به آن، که حتی از طریق این واقعیت که زندگانیمان بر خیرخواهی دیگران متکی است، محدود شده است. این نویسندگان به روشنی مطرح نمیکنند که امکان مداخله خودسرانه، آزادی ما را تضعیف و غیرایمن میکند. آنها ادعا میکنند صرف وجود قدرتی خودسر[4] که امکان مداخله در فعالیتهای ما را –بی آنکه توجه به منافع ما برای او لزومی داشته باشد- داراست، به تنهایی کافی است تا آزادی ما تضعیف و محدود شود. علم به اینکه ما صرفاً به سبب خواست فردی دیگر مبنی بر تصمیم به عدم توقف ما، میتوانیم آزادانه عملی را انجام دهیم یا ندهیم، همان چیزی است که ما را به برده بودن تقلیل میدهد.
ملهمات آغازین چنین نوع نگرشی بر اساس برخی از متون قوانین عرفی[5] قرون وسطا نزج مییابد؛ به ویژه از آثار افرادی همچون برکتن[6] و لیتلتون[7]. اینان همان مراجعی هستند که سر ادوارد کوک[8] و پیروانش در اوایل برپایی مجلس خاندان استوارت[9] به آنها متوسل میشدند و با کمال احترام به آنان استناد میکردند و لذا از چنان مرجعیتی بهرهمند شدند که هیچ گاه پیش از آن نداشته و بعدها نیز هرگز آن را از دست ندادند. هانری دو.برکتن[10] در «قوانین و آداب و رسوم انگلستان[11]»، نگاشته شده در سال 1260میلادی، در نخستین فصل از اثر خویش به تفکیکِ میان افراد آزاد و بردهها پرداخته و درپی آن برده را به عنوان فردی که «با انقیاد کامل تحت سلطه فردی دیگر زندگی میکند» تعریف کرده است. در رساله قرن پانزدهمی سر توماس لیتلتون[12] مجموعه تمایزاتی را میان آزادان، رعایا و بردگان مطرح میکند. در تعریف لیتلتون برده فردی است که کمبود آزادیاش چنان است که نه تنها مالکیت او- چنان که در مورد رعیت میبینیم- که حتی شخصیت او نیز تابع قدرت بوده و در چارچوب قدرت و منافع فردی دیگر قرار میگیرد.
برجستهترین ویژگی این تعاریف (اگرچه حقوقدانان عرفی تمام تلاش خود را برای نادیده انگاشتن این واقعیت انجام دادهاند) این است که آنها عبارت پردازی های خود را کاملاً مرهون تحلیلهای موجود از آزادی و بردگی در ابتدای خلاصه[13] قانون رومی هستند. اینجا است که برای نخستین بار میبینیم به موجب «تقسیم مبنایی صورت گرفته در باب حقوق افراد[14]، تمامی مردان و زنان یا آزاد هستند و یا برده». سپس تعریفی رسمی از بردگی ارائه میشود: « بردگی نهادی از قانون ملل[15] است که به موجب آن یک فرد، بر خلاف طبیعت، به انقیاد فردی دیگر درآمده است».
این نگاه به بردگی مبنایی برای تعریف آزادی فردی میشود. هر یک از افراد حاضر در یک رابطه مدنی میتواند یک فرد آزاد و یا برده باشد، میتواند یک شهروند و یا یک رعیت آزاد[16] باشد که به هیچ وجه تحت سلطه فردی دیگر قرار ندارند(یعنی مطابق اراده خود عمل میکنند). اما این تنها فرد دارای قلمرو قضایی[17] است که میتواند صرفاً بر اساس حق شخصی خود دست به عمل زند[18]. همچنین می توان این نکته را پیگرفت که تضعیف موقعیت یک رعیت آزاد به این جهت است که او دارای قلمرو قضایی ویژه خود نیست، بلکه در عوض در قلمرو صلاحیت ارباب قرار دارد. یعنی رعیت تحت قدرت و سلطه اراده فردی دیگر قرار دارد.
گرچه تمایزات ذکر شده قطعاً در قوانین جاستینی[19] تلخیص شده ، اما قبل آن زمان نیز برای نسلها این مباحث سکه رایج نظریه سیاسی رومی بوده است؛ مباحثی که مشخصاً به رهبری تاریخ نویسان قانون اساسی، از قبیل افرادی همچون سالوست[20]، لوی[21] و تاسیتوس[22]، رواج مییافتند. لذا این نکته دادهای[23] منحصربفرد است که نشان میدهد چنین تمایزی در نسلهای پیش از ستیزِ میان سلطنت و پارلمان، در اوایل قرن هفدهم و در حالی که این آثار برای نخستین بار به انگلیسی ترجمه میشدند نیز وجود داشته است. ترجمههای هنری ساویل[24] ازتاریخهای تاسیتوس[25] و آلریکولا[26] در سال 1591 میلادی ظاهر میشود و به وسیله ترجمه ریچارد گرینوی[27] از «تاریخچه[28]» و «آلمان[29]» تا سال 1598 ادامه مییابد. دو سال بعد فیلموند هالند[30] اثر خود را، که شامل تمامی بخشهای چشمگیرِ تاریخ لوی[31] بود، در قطع بزرگ رحلی منتشر کرد. تا اینکه در سال 1608 میلادی توماس هیوود [32]ترجمه خود از دو اثر سالوست[33] را منتشر کرد.
اگر به آراء هر یک از این مصادر اندیشه بپردازید، همچنان که لوی تأکید میکند، خواهید دانست که شما در کنار اینکه صاحب آزادی خود هستید، منقاد قدرت فردی دیگر نیز نیستید. به عنوان مثال زمانی که لوی تسلیم شدن کولیتینیها[34] به مردم روم را توصیف میکند، تأکید میکند آنان حق اتخاذ چنین تصمیمی را داشتند، چراکه با قدرت و اختیار خود چنین کردند و در نتیجه «آزادانه به خواست و اراده خویش جامه عمل پوشاندند.» (بر اساس ترجمه هالند در سال 1600) چنین منظری در صحفات بعدی اثر لوی با وضوحی بیشتر خودنمایی میکند؛ آنجا که او از تلاش شهرهای یونان برای احیا دوباره رابطه با روم بحث میکند، یکی از سخنگویان یونانی جهت تمهید چنین مذاکراتی، دارا بودن حق «آزادی حقیقی» را پیش فرض گرفته و آغاز به سخن میکند که در چنین شرایطی هر فرد «قادر است تا به تنهایی ایستاده و بدون اتکاء به میل و اراده دیگران بر اعتقاد خویش ایستادگی ورزد».
بر مبنای چنین درکی از آزادی سیاسی بود که در دهههای نخستین قرن هفدهم، برخی از سخنرانان در پارلمان برای نقد سلطنت صف آرایی میکردند. ما زمانی برای نخستین بار با طراحی چنین مفروضاتی رو به رو میشویم، که پدیدآورندگان آن در حال دفاع از شمار مشخصی از آزادی ها هستند؛ آزادیهایی که به واسطه امتیازات ویژه سلطنت، توسط حاکمان مورد تجاوز قرار میگیرند. یکی از وجوه چنین مبارزاتی، که در دورهای به صورت گسترده مورد بحث قرار گرفت و سنگ بنای تعبیر سنتی «ویگ»ها را بنا کرد، شعلهورکردن آتش جنگ داخلی انگلستان در سال 1642 بود. حکومت پیوسته، حتی بیش از جنبش «دادخواهی حقوق» سال 1628، متهم به مداخله قهرآمیز در پارهای از حقوق و آزادیهای اساسی افراد بود. چارلز اول به واسطه واداشتن و مجبور ساختن مردم در دادن مواجب و زندانی کردن و حتی اعدام آنها بدون آنکه علتی برای آن طرح کند، مورد اتهام قرار داشت. صورت پذیرفتن چنین اقداماتی تصویری روشن از تعدی به حقوق و آزادیها اقامه میکرد. چرا که ( بنا بر ادبیات پتیشن[35]) آنان به جای رعایت قوانین و اعطای بخشودگی مالیاتی به زمینها، به آزار و اذیت شمار زیادی از افراد میپرداختند.
همچنان که نجیبزادهگان مردمسالار آشکار نمودند، آنچه که سلطنت خواهان را بیش از این دچار مشکل میکند، زاویه دید آنان به حقوقی است که بر اساس فهمی خاص از امتیاز ویژه سلطنت برای آنان توجیه میشود. برای صیانت از آزادیهای اساسیمان ،که به سادگی در معرض نابودی قرار گرفتهاند، میبایست اعلام کنیم که حاکمان از اعتبار قانونی لازم برای اِعمال چنین اختیاراتی برخوردار نبوده و صرفاً دارای آزادی عمل و امتیازات محدودی هستند. این زیرکی منتقدان بود که آنان را بلافاصله به ایجاد «برکتون» و همچنین «لوی» و «تاسیتوسِ» خودشان (به معنای بومی کردن روح مباحث این سه اندیشمند)، فعال میکند. آنها زیرکانه پاسخ دادند پذیرش اینکه ما دقیقاً حقوق و آزادیهای خود را در اختیار داریم، به این معناست که زندگی تحت سلطه اراده شاه را پذیرفتهایم. اما پذیرش آنکه در حال زندگی در چنین مقتضایی هستیم، به معنای پذیرش این است که ما نه به عنوان شهروندانی آزاد که به عنوان بردگان روزگار میگذرانیم. صرف آگاهی از وجود امتیاز ویژه سلطنت است که آزادی مان را سست کرده و ما را به بردگی وا میدارد.
کاوش پیرامون این مبحث یکی از اشتغالات اصلی نویسندگان کلاسیک بوده است که من آنها را برشمردهام. بیش از همه با این موضوع در [آثار] مورخان رومی مواجه میشویم که اصطلاحاً بر روی گذار از آزادی قانون اساسی جمهورخواه به بردگی شاهزاده تمرکز کردهاند. اگر ما به سالوست، و فراتر از آن به تاسیتوس، بپردازیم آنها را در حال ارائه تحلیلِ آگونیستی از اثرِ روانیِ لغزش به دولت انقیادگری که دارای قدرتی خودسر است، خواهیم یافت. چنین تجزیه و تحلیلهایی بود که اِعمال هر یک از آنها به نوبه خود تأثیری سازنده بر نجیبزادههای مردمسالار گذارد؛ افرادی که به مبارزه با چارلز اول ادامه دادند و بدین ترتیب نخستین، و تنها جمهوری انگلیسی را تاکنون بر پا داشتند.
همچنان که نویسندگان کلاسیک تأکید نمودهاند، دو راه متضاد در پیش رو وجود دارد. بر اساس راه نخست شما با علم به اینکه در وابستگی به خیرخواهی شاهزاده روزگار میگذرانید، محدود میشوید. در این موقعیت خواهید دانست اموری وجود دارند که در سخن گفتن از آنها و یا انجام آن موارد، آزاد نیستید. همانگونه که سالوست و تاسیتوس هردو تأکید میکنند، علاوه بر این موارد لازم است اطمینان یابید که از به زبان آوردن و یا انجام دادن امری که ممکن است توسط حاکم به عنوان فعلی جاه طلبانه و یا سرزنشگرانه تفسیر شود، اجتناب میورزید. سالوست نیاز چنین مصلحت اندیشیهایی را در صفحهای از کتاب خود[36]، که نویسندگان جمهوریخواه انگلیسیِ قرن هفدهمی مجذوب استناد به آن هستند، مورد توجه قرار میدهد. به بیان ترجمه هیوود در سال 1608میلادی، «شاهان مطلق بیش از خبیثان، به فرزانگان حسادت می ورزند، چراکه چنین فضیلتمندانی موجب تقلیل احترامپذیری آناناند، و این یعنی خطر … » . نتیجه اخلاقی این عبارت اینگونه است که اگر شخصی با استعداد یا فضیلت فوقالعاده هستید و تحت سلطنت چنین شاهزادهای زندگی میکنید، راهی ندارید جز آنکه کیفیات خود را تا جای ممکن از منظر و مرئی مخفی نگاه دارید. در غیر این صورت، همان طور که ساویل در ترجمه توصیف تاسیتوس از سلطنت نرو[37] آورده است، به احتمال زیاد متوجه خواهید شد که چنین کیفیاتی میتوانند «مایه رهنمونی شما به نابودی قطعی باشد». آنچه که بیش از پیش مایه نگرانی سالوست و تاسیتوس است، تأثیر روانی درازمدت این خود محدودیتی است. وقتی یک ملت دائماً از به کارگیری استعدادها و فضایل متعالی خود منع شود، این کیفیات تحلیل رفته و مردم تدریجاً به وضعیت ذلیلانه رخوت و بیتحرکی دچار میشوند. تاسیتوس هنگامی که در مورد قبیله ژرمنِ[38] «تنستری[39]» و شکست قیام آنان علیه روم سخن میگوید به طراحی اخلاق میپردازد. همچنان که در ترجمه ساویل بیان شده است « آنگاه که ددمنشان دهانها را بستند، [مردمان] دلاوری و فضیلت[40] خود را از یاد بردند».
اما مسیر دیگری که باعث میشود تا شما خود را، به واسطه آگاهی از زندگی تحت قدرتی مطلق، دربند و محدود شده به حساب آورید این است که آزادی لازم جهت امتناع از گفتن و انجام دادن اموری مشخص را نخواهید داشت. زمانی که با حاکمی مطلق رو به رو میشوید، و شما میبایست مشورت یا نصیحتی ارائه دهید، خود را مقید به تأیید هرآنچه که او میگوید و مقید به پشتیبانی از خط مشیهایی که او برگزیده تا دنبال شوند، خواهید یافت. تاسیتوس در کتاب «سالگشت[41]»، هنگامی که رفتار طبقات سیاسی تحت قدرت تیبریوس[42]را توصیف میکند، این معضل را به صورتی عاطفی و هیجانی پیش میبرد؛ لحن تحقیر کننده و یأس آور او در ترجمه گرین وی به سال 1598 به بهترین وجه انتقال یافته است:
« اما آن دوران به واسطه چاپلوسی پلیدان، بسی مخدوش و تباه مینمود. بدان سان که نه تنها مِهتران دیار، برای مراقبت از نیکنامی خویش، که تمامی دادرسان بالاجبار تن به زندگانی زبونانه میدادند. آنچه که پیدایش چنین مقتضایی بیش از پیش از آن برمیخاست تکاپوی افرادی همچون حاکمان شهرها و سناتورهای بیقدر[43] است. چراکه اموری را فرا می خوانند که بیش از بیش خفتبار و حقیرانه است. نوشته شده است آنگاه که تیبروس[44] از کوریا[45] خارج گشت، چنین قصد نمود تا به یونانی سخن گوید. فریاد از این انسان که تا چه حد برای بردگی مهیا است! با آنکه او کمتر از مردمان دستخوش اموری بود که موجب حرمان آنان از آزادی میگشت، از تندهی به چنین مقتضای خفتبار و زبونانهای احتراز میکرد؛ گام به گام از تملقگویههای ناپسند فرو نشست و به شهوترانیهای خود اکتفا نمود.»
همان طور که تاسیتوس روشن نمود، سناتورها تحت فشار تهدید مستقیم و اعمال زور نبودند؛ تنها آگاهی از وابستگی به سلطنت کافی است تا افراد خود را وادار کنند که هرچه را احساس میکنند از آنها انتظار است که انجام دهند، عملی کنند.
.
.
[1] Freedom
[2] Democratical Gentleman
[3] goodwill
[4] arbitrary
[5] Common-Law
[6] Bracton
[7] Littleton
[8] Sir Edward Coke
[9] Stuart
[10] Henry de Bracton
[11] de legibus et consuetudinibus angliae
[12] Sir Tomas Littleton
[13] Digest
[14] Law of Persons
[15] Ius gentium
[16] اینجا منظور فردی است که در قلمرو صلاحیت و حاکمیت قانونی فردی دیگر قرار میگرد و خود دارای قلمرو مستقل برای عمل آزاد نیست. اما در عمل، او کاملا مطابق میل و اراده خود رفتار میکند. به عنوان مثال او برده ای است که صاحبش او را آزاد گذارده است. در این حالت او همچنان رعیت است، و در واقع آزادانه عمل میکند. پس می توان گفت در عبارت رعیت آزاد، رعیت وصف ثبوتی فرد است و آزاد وصف اثباتی او.
[17] Sui iuris
[18] برای درک بهتر این عبارت باید توجه نمود که تفاوت برده و فرد آزاد اساساً در وجود و عدم وجود قلمرو صلاحیت قضایی است. برده خود یک قلمرو قضایی نداشته و صرفا تابع قلمرو قضایی فرد دیگر است.
[19] Justinian’s Codex
[20] Sallust
[21] Livy
[22] Tasitus
[23] fact
[24] Henry Savile
[25] Tacitus
[26] Agricola
[27] Richard Greneway
[28] Annals
[29] Germania
[30] Philemon Holand
[31] Levy
[32] Tomas Heywood
[33] “Bellum Catilinae” and ” Bellum Iugurthinum”
[34] Collatines
[35] Petition
[36] منظور کتاب ” bellum catilinae”
[37] Nero
[38] German tribe
[39] Tencteri
[40] vertue
[41] Annals
[42] Tiberius
[43] Pedary Senators: اینان افرادی بودند که در سنا حاضر شده و سخن می راندند ولی در حین تصمیم گیریها حق رآی نداشتند.
[44] Tiberius
[45] Curia
.
.
فایل pdf مقاله «مفهوم سوم آزادی» به زبان انگلیسی
.
.
عنوان مقاله : مفهوم سوم آزادی
نویسنده: کوئنتین اسکینر
مترجم: اسحاق سلطانی
.
.