مرتضی مردیها تاكید میكند كه «آخرین باری كه در ایران سخنرانی كردم، ١٠ سال پیش بود. در این مدت معمولا پاسخم به دعوتهایی از این قبیل منفی بوده. » علت را امری كاملا تصادفی میداند و میگوید «علت خاصی نداشت و گفتم یك بار برای تنوع هم كه شده پاسخ مثبت بدهم». مرتضی مردیها كه سالها پیش در فضیلت عدم قطعیت كتاب نوشته بود، حالا هم میگوید نه فقط در زندگی روزمره كه حتی در علوم دقیقه نیز گریز و گزیری از بخت و تصادف نیست، دلیل هم آشكار است: نمیتوان شبكه پیچیده و در هم تنیده علتها را احصا كرد، بازشناخت و كنترل كرد، در نتیجه راه چاره آن است كه تا حدودی به نقش این عامل مهم و انكارناپذیر اذعان كنیم.
مرتضی مردیها، استاد پیشین فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی را به واسطه آثار متعددی كه نوشته و ترجمه میشناسیم، او در سالهای اخیر نیز به ترجمههایی از سنت فلسفه تجربی روی آورده است، اگرچه بیشتر شهرتش به واسطه مقالات و جستارهایی است كه در نسبت فلسفه و زندگی روزمره مینویسد. آنچه در ادامه میآید، گزارشی از سخنرانی او در دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران درباره علیت و زندگی روزمره است، با این تاكید كه در تنظیم آن به دلیل كمبود فضا ناگزیر شدیم از تعداد زیادی از مثالهایی كه ضمن بحث ارایه شد، چشم بپوشیم و شاكله اصلی بحث را حفظ كنیم:
موضوع علیت شاید مهمترین موضوعی باشد كه همیشه و در همه جا ذهن انسان را درگیر میكند، البته نه علیت به معنایی كه فیلسوفان یا دانشمندان گفتهاند. این اشتغال ذهن نیز نه بدان سبب است كه ما در وهله اول دغدغه فلسفی یا علمی داریم، بلكه حضور دایمی علیت عمدتا به میل ما باز میگردد. ما اولا و بالذات موجوداتی عقلی و فلسفی نیستیم، بلكه موجوداتی خواهشگر هستیم و چون به نظم علی معتقد شدهایم، برای به دست آوردن مطلوبات و پرهیز از امور ناخوشایند دغدغه علی داریم و در امور مطلوب به دنبال تقویت علت یا علل و در امور ناخوشایند به جستوجوی تضعیف علت یا علل هستیم. این علت اصلی در آمیختگی ذهن ما با علیت است.
علیت به روایت فیلسوفان
از آغازگاه تفكر بشر این دغدغه مسیری تا حدودی انحرافی را طی كرد، یعنی فیلسوفان باستان كوشیدند از این قاعده برای توضیح وجود جهان راهی بیابند. بعدها متكلمان این مساله را در جهت اهداف خود بسط و گسترش دادند. در حاشیه این مباحث در فرقههای كلامی چون اشاعره به دلیل ماهیت دیدگاههایشان تبیین خاصی از علیت ارایه دادند كه عقلا پذیرفتنی نبود و در تعارض با مسوولیت اخلاقی در افراد كه مورد تاكید دین است، قرار میگرفت. بعدا در دنیای مدرن دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی سخن عجیبی راجع به علیت گفت كه جذاب، غیرقابل رد، غیرقابل قبول و به درد نخور بود. او كه یك تجربهگرای محض بود، میگفت در مناسبات میان اشیاء چیز محسوسی به اسم علیت نمیبینیم، این سخن درست بود، اما ما با علیت زندگی میكنیم و میتوان این سخن را هم چون پارادوكسهای دیگر تلقی كرد. نكته مهم اما بیفایدگی بحث هیوم بود، زیرا بدون علیت زندگی غیرممكن است و یك تامل فلسفی بیفایده است. بعدا كانت سخن هیوم را تایید كرد، اما گفت علیت یك مقوله فاهمه است، یعنی ذهن انسان در مواجهه با واقعیت خمیرگونه آن را در قالب مقولات میفهمد. اما برای تجربهگرایان محض سخن كانت انحراف از هیوم بود، ایشان پیروی هیوم علیت را یك اصطلاح (term) مابعدالطبیعی (metaphysical) میخوانند كه فاقد هر گونه معناست، به نظر ایشان برای تبیین عالم نیازی نیست به امری كه به چنگ ما نمیآید، مستمسك شویم، ایشان میگفتند در دنیا مجموعهای از نظمهای تكرارشونده را میبینیم و این كفایت میكند. بعدا البته با ظهور علوم انسانی جدید مشكل بزرگتری ایجاد شد كه در مورد انسانها به چه تركیبی میان علیت در جهان طبیعی و علیت ناشی از تصمیم و اراده انسان باید قایل شد و این جدال تاكنون ادامه دارد. برخی در دنیای زیستشناسی و روانشناسی تكاملی تقریبا معتقدند كه در تحلیل نهایی فرقی میان موجود زنده و غیرزنده نیست و نه تفاوتی میان آنها با انسان. در مقابل نیز این ایده را قبول ندارند و بر تفاوت بنیادین انسان به عنوان صاحب اراده با سایر موجودات به مثابه محكوم به ایجاب علیتی تاكید میكنند.
علیت در زندگی روزمره
فارغ از این مباحث اما علیت به دلیل دیگری ذهن انسان را به خود مشغول داشته است. آن دلیل نیز این است كه انسانها تمایل دارند تصویر نوعیای كه از خودشان ارایه میدهند، با شكوهتر از آنچه در واقعیت هست، باشد. برای مثال انسانی كه تمام زندگیاش در رفع امیال و لذتهای محسوس و ملموس خلاصه شده، به سختی این را میپذیرد كه تمام زندگی در همین امر خلاصه شده است. در مورد علیت نیز همین طور است، یعنی اتصال ما با علیت به این دلیل است كه دغدغه فهم جهان را داریم و به آگاهی جایگاه بسیار مهمی دادهایم كه آن جایگاه را ندارد. اصلیترین دغدغه انسانها آگاهی در این سطح پیچیده نیست، بلكه اگر هم به دنبال آگاهی هستیم، آن آگاهیهایی را مد نظر داریم كه به كسب منفعتی منجر شود. البته انسان كنجكاو هم هست اما این به زندگی روزمره ربطی ندارد. در زندگی روزمره ما به دنبال علتهای سادهای هستیم كه به امر مطلوب منجر میشود یا مانع از امر ناخوشایند میشود.
مشكل علیت در زندگی روزمره
اما مشكل اصلی علیت در زندگی روزمره چیست؟ این مشكل به نظر امری بدیهی به نظر میرسد، اما هیچگاه به صورت یك دغدغه (problematic) مطرح نشده است، دلیل این امر نیز آن است كه ما در دنیای روزمره با یك علت خاص مواجه نیستیم، بلكه در هر مساله شبكهای از علل در كار هستند كه ما برخی از اجزای آن را نمیشناسیم و آنهایی را هم كه میشناسیم، شكل و میزان دخالت علیشان را گاهی نمیتوانیم برآورد كنیم و مرحله سوم كه پیچیدهتر است آن است كه در بسیاری موارد این عناصر موجود در شبكه علل كه بر عنصر مفروضی اعمال علی میكنند، خودشان هم با یكدیگر هم كنش دارند و در نتیجه این برهم كنش پیشبینی نتیجه را با مشكل مواجه میكند. البته همیشه اینطور نیست، زیرا در غیر این صورت زندگی دنیا هم از حیث فهم آن و هم از نظر زندگی در آن دشوارتر میشد.
بهترین مثال علم پزشكی است. بسیاری از انسانها میگویند به پزشكان اعتماد ندارند و این صرفا به دلیل یك داوری ضدعلمی یا عوامگرایی نیست، بلكه دلیل مصادیق متعددی است كه در آن پزشكان متفاوت علتهای متفاوتی را برای یك بیماری بیان كردهاند. قطعا وقتی فردی بیمار میشود، علتی دارد، اما چرا ابهام و تردید در شناخت این علت وجود دارد و حتی گاهی پزشك از بیمار تعهد میگیرد؟ ماهیت معلوم نبودن علت قطعی بیماری در چیست؟ این به خاطر آن است كه معمولا در چنین مواردی نه یك علت كه شبكهای از علل در كار هستند كه این شبكه كاملا شناخته شده و تحت كنترل نیست، ضمن آنكه خود این شبكه نیز بهطور كامل به دست نمیآید.
مثال بعدی به اقتصاد مربوط است كه در میان سایر علوم انسانی تا حدودی این داعیه را دارد كه با علوم دقیقه قابل مقایسه است. بر این اساس تبیینهای ایشان باید دچار آفت پیشبینیناپذیری و ناتوانی در توضیح مشكلات اقتصادی نباشد، اما واقعیت چیز دیگری است، یعنی همچنان اقتصاددانان در ارایه یك توضیح قطعی و تردیدناپذیر از معضلات اقتصادی مثلگران شدن یا ارزان شدن قیمت نفت یا بحران اقتصادی ٢٠٠٨ ناتوان هستند، اگرچه توضیحاتی ارایه میدهند. این هم كه اقتصاد ذرهای از سایر علوم انسانی اعتبار بیشتری دارد، به این دلیل است كه بر نكتهای تاكید گذاشته كه در انسانها نسبت به سایر چیزها برایشان مهم است، توضیح این نكته بعدا ارایه خواهد شد.
در روانشناسی اجتماعی نیز مثالهای متعددی از این قبیل میتوان ارایه كرد، مثلا نمیتوان بهطور قطع بیان كرد كه فرزندان خانوادههای تبهكار به سرنوشت والدین خود دچار میشوند. اما این به معنای رد هر گونه نسبتی میان آسیبهای اجتماعی و خاستگاه آنها نیست، زیرا در علوم اجتماعی با احتمالات سر و كار داریم و برای مثال گفته میشود كه احتمال اینكه فرزندی از خانوادهای دچار آسیب اجتماعی سرنوشتی مشابه والدین خود داشته باشد، بیشتر است. از این حیث احتشام علوم اجتماعی در حدی عادی قابل قبول است. اما دلیل این مشكل در علوم اجتماعی نیز همان است، یعنی شبكه علی هم از جنبه فاعلی و هم از نظر قابلی به قدری پیچیده و متكثر است كه نتیجه تا حدود زیادی به بخت و احتمال ربط دارد و پیشبینی و تبیین دچار دشواری است.
در سیاست نیز چنین است، برای مثال بسیاری شنیدهایم كه درجاتی از پیشرفت اقتصادی و ترویج آموزش مقدمه لازم یك دموكراسی پایدار است. این ادعا هم استدلال عقلانی و هم استدلال تجربی دارد، در حالی كه میبینیم استثناهای شدیدی مثل هند هست كه در آن شاهد یك دموكراسی پایدار با بدترین وضعیت اقتصادی و آموزشی مواجه هستیم. البته آن نظریه اكثر موارد را توضیح میدهد و همین میزان اعتبار علم را تامین میكند، اما بحث بر سر علیت است. مثالهایی از این دست در علوم اجتماعی زیاد است. یعنی نمیتوان یك علت مشخص برای یك پدیده عرضه كرد یا گاهی علتها وارونه میشوند. البته در بسیاری موارد اینچنین نیست و باید آن را به فال نیك گرفت، زیرا حتی تصور دنیایی كه در آن هیچ نوع دریافت حداقلی از علت و معلولها در آن ممكن نباشد، دشوار است، اجرای آن را نمیدانم كه ممكن است یا خیر.
عاجز از درك علت اصلی
اما در هر صورت اینكه ما در بسیاری موارد در فهم و یافتن و كنترل علت و معلولها دچار عجز میشویم، مشكل بسیار مهمی است. البته اگر یك علت در میان سایر علتها غلبه جدی پیدا كند، مشكل تا حدودی حل میشود، این البته به معنای نفی شبكه علی مذكور نیست، بلكه این علت به نحوی بر آنها غلبه پیدا میكند كه تقریبا آن علل از اهمیت میافتند و پیشبینی ما تا حدود زیادی درست میشود. البته در این موارد نیز اگر این علت غالب را به نحو عالمانه پیجویی و دقت كنیم، شاهد همان مشكل شبكه علی و علل بغرنج خواهیم بود.
تا اینجا گفتیم كه اگرچه شاید قول فلاسفه یعنی الواحد لایصدر منه الاالواحد (هیچ علتی دو معلول ندارد) سخن درستی باشد، اما چندان به كار نمیآید، به خصوص وقتی كه قرار است واحد را تعریف كنیم. ما در زندگی با پدیدههای پیچیده (complex) روبهرو هستیم و تردید نیست كه این پدیدهها از عوامل متعددی تشكیل شدهاند كه این عوامل هم در مقام فاعلی (علت) و هم در مقام قابلی (معلول) وقتی با یكدیگر تركیب میشوند، شبكهای پیچیده و در هم تنیده را تشكیل میدهند. غیر از وجه كمی باید كیفیت (چگونگی) را نیز در نظر گرفت، ضمن آنكه برهم كنشهای (interactions) این عوامل با هم را هم باید در نظر داشت، در نتیجهگویی انسانها موجودات مستاصلی هستند. اینجا ممكن است انسان به نتایج غریبی برسد و اعلام كند كه هیچگاه نمیتوان گفت یك چیز علت چیز دیگری است! برای مثال پیشبینی رفتار یك انسان در حالت عادی بسیار دشوار است. البته اگر آن انسان در حالت خاصی باشد، مثلا بسیار گرسنه یا تشنه باشد، پیشبینی رفتار او سادهتر میشود و میتوان حدس زد كه به دنبال غذا یا آب برای رفع گرسنگی و تشنگی است.
در دنیای آینده ما احتمالا از این یك جانبهگراییهای شخصیتی پرهیز خواهد كرد و انسانها معقول میشوند. این امر پیشبینی رفتارها را هم دشوارتر و هم سادهتر میكند. از آن حیث كه انسانها دستكم در كنش ها (و نه واكنش ها) بیشتر مطابق قواعد ولو در پیچیدگیها رفتار میكنند، آسانتر میشود، اما از آن جهت كه یك انسان پیچیده خواستها و امیال فراوانتری دارد، كار دشوارتر میشود. برای مثال در یك جامعه بدوی انسانها عمدتا به جستوجوی نیازهای اولیه هستند و از این حیث رفتارشان پیشبینیپذیرتر است از انسانهای امروزی.
تمایز علم و تكنولوژی
به غلبه یك علت بر سایر علل اشاره شد. این امر سبب میشود كه ما احكامی صادر میكنیم و به آن احكام پایدار میمانیم. یعنی اگرچه با نگاه دقیقتر علل متفاوتی در ظهور یك پدیده میتواند دخیل باشد، اما زندگی ما بهطور روزمره چنان است این ظرافتها چندان دغدغهای ایجاد نمیكند، به همین خاطر علم مقادیر زیادی از راه خودش را میرود. به عبارت دیگر آنچه ما از دقت در علوم میدانیم، چندان دقیق نیست. البته باید تكنولوژی را از علم متمایز كرد. این دو به شكلی متفاوت از آنچه تصور عمومی است، به یكدیگر ربط دارند، یعنی چنین نیست كه ابتدا نظریه علمی كشف یا ارایه شود و بر مبنای آن فناوری پیشرفت كند، بسیاری از عوامل تكنولوژیك بدون اطلاع از مبانی علمی یا حتی بر اساس بخت یا در نتیجه استمرار و آزمون و خطاهای اغلب شكست خورده، ساخته شدهاند. بنابراین بهطور كلی تكنولوژی از سوی علم مورد حمایت قرار میگیرد، اما نه به شكل عامیانهای كه تصور میشود، حتی با یك نظریه غلط میشود تكنولوژی مفید ساخت. در هر صورت با در نظر داشتن تمایز علم از تكنولوژی باید گفت علم دقیق هم تا حدودی دقیق است و بخشی از ادعای دقت علم نیز تبلیغاتی است. برای كسی كه در فیزیك و شیمی كار میكند، این علوم چندان دقیق نیست، سیاهچالهها مثال خوبی برای این نكته است. با مطالعه جایگاه اصلی پیشرفتهای علمی یعنی مقالات علمی دانشمندان و پایان نامههای معتبر دانشگاهی در مییابیم كه نظریات علمی بر خلاف تصور چندان دقیق نیستند و بخشی از این موضوع به شبكههای علی مرتبط میشود كه كمی تا قسمتی از تاثیرات مستقیم آنها را میتوان حدس زد.
تعبیر شانس را دوست نداریم
در زندگی روزمره نیز چنین است. یعنی موارد فراوانی در زندگی روزمره هست كه ما را به این نتیجهگیری سوق میدهد كه گویی چیزی علت چیز دیگری نیست. البته با پذیرش این حكم زندگی سختتر میشود. اینجاست كه پای عنصری به نظر خرافی به میان میآید. عنصری كه مطلوب ما نیست و ما تمایل داریم كه دنیا در چنگال اقتدار ما باشد. این عنصر شانس است. شانس را نباید به معنای كلاسیك یعنی بخت و اقبال یا تقدیر در نظر گرفت، اگرچه ممكن است مشابه آنها به نظر برسد. برای مثال امكان ندارد یك نفر در تمام زندگیاش یا ذاتا بدشانس باشد. شانس حساب احتمالات است و حساب احتمالات ارتباط ذاتی با فرد یا چیزی یا پدیدهای ندارد. شانس در بحث ما به معنای احتمالات است به عبارت دیگر شانس یعنی در شبكههای علی كه دهها عامل دخیل هستند و ما بعضی از آنها را نمیشناسیم و در نتیجه از نوع و میزان عملكرد آنها اطلاع نداریم، نتیجه قابل برنامهریزی و پیشبینی نیست. نمونه ساده آن بلیت بختآزمایی است یا به دنیا آمدن فرزندی بسیار كم هوش از پدر و مادری باهوش یا ثروتمند شدن یا فقیر ماندن آدمها.
البته ما عموما تعبیر شانس را نمیپسندیم، اما گریزی از كنار آمدن با آن نیست و این به نظر من به آرامش روحی ما كمك میكند. بعضی گرایشهای به خصوص سیاسی این حرف را مضر میدانند، زیرا معتقدند این سخن انسان را از كوشش و پویش باز میدارد. اما انسانی كه تلاش میكند و در بعضی موارد به نتیجه نمیرسد، چارهای جز این ندارد. كنار آمدن با عنصر شانس در تحلیل مسائل به انسان آرامش میدهد، البته مثل هر چیز دیگری در دنیا میتواند مورد سوءاستفاده قرار بگیرد یعنی میتواند ابزار از زیر كار در رفتن و مسوولیتپذیر نبودن و خطاها را بر عهده نگرفتن شود. اما اینكه این عنصر میتواند مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، نباید باعث شود از آن استفاده نكنیم. شبكههای علی از چنگ علم و اقتدار ما میگریزند، به همین دلیل ما نمیتوانیم، علتهایی كه مطلوب ما هستند را تقویت كنیم و علتهایی را كه باعث ناخوشایندی ما میشوند كنترل كنیم. البته در مورد بعضی از این علل میتوانیم و این كار را هم میكنیم، به همین دلیل است كه دنیا را كمابیش بر اساس قواعد به محلی برای زیستن بدل كردهایم، اما مطمئنم بخش قابل توجهی از همان قسمی است كه در اختیار و آگاهی ما نیست. بنابراین بدون اینكه خوش شانسی یا بدشانسی را به دو صفت یا خصلت كه با ما به دنیا میآیند، تقسیم كنیم، باید حس كنیم در دنیایی هستیم كه در آن شانس نقش مهمی دارد، البته به غلظتهای متفاوت. اینكه اثر انگشت هر فردی با دیگران متفاوت است، به دلیل شبكه در هم تنیده علل دخیل و بر هم كنشهای تقریبا نامتناهی آنها است.
البته معمولا ما شانس را در مورد زیبایی یا حتی هوش میپذیریم، اما به سختی نقش آن را در مورد قدرت یا ورزیدگی اندام یا ثروت میپذیریم. تا حدود زیادی حق داریم، زیرا این پدیدهها با یكدیگر متفاوت هستند و آدمها با ویژگیهای متفاوت میتوانند قدرت یا ورزیدگی اندام یا ثروت متفاوت كسب كنند، اما میزان كسب به پتانسیلها و آن شبكه علی ربط دارد و به همین خاطر نقش شانس در این زمینه را نیز نمیتوان نادیده گرفت. كنار آمدن با عنصر شانس البته باید ما را از آفتهایی پرهیز دهد. امكان آن هست كه افرادی تنبلیها یا بیفكریها یا هوسرانیهای خود را به شانس نسبت دهند، این به هیچوجه پذیرفتنی نیست. اما عكس آن نیز بسیار رخ میدهد، یعنی مثلا ممكن است یك انسان بهشدت اخلاقی باشد، اما مورد خیانت قرار بگیرد. تفكر شانس در این موارد باعث آرامش روانی و پذیرفتن شرایط باشد. همچنین مثل تمام مسائل عالم، ابزاری برای پیدا كردن نقطه بهینه (optimal) طلایی برای استفاده از شانس وجود ندارد و باید سنجید و تمرین كرد كه چه میزان برای كارهایی كه میكنیم، مسوولیتپذیر باشیم و تا چه میزان اتفاقات و حوادث را دخیل بدانیم. در این زمینه باید بازی تعادلی صورت گیرد كه البته ممكن است همیشه در پیدا كردن راهحل موفق نباشیم.
همیشه دنبال مقصر
نكته پایانی اینكه در میزان دخالت شانس در حوادث عالم یك صفبندی غلیظ (harsh) میان موافقان و مخالفان نقش وجود دارد. البته در دنیای رسانه و روشنفكری اینكه نقش شانس نادیده گرفته شود، جذابتر و پرطرفدارتر است. انسانها به لحاظ فردی و روان شناختی نیز چنین هستند، یعنی با گرفتار شدن به یك مشكل به دنبال مقصر میگردند، زیرا انسانها به لحاظ طبع آمادگی پذیرش این را كه در وقوع این مشكل عنصر شانس تاثیرگذار بوده، ندارند. البته قطعا فلاكتهایی در دنیا مقصرهایی عمدی یا غیرعمدی دارد و در این تردید نیست اما میزان آن محل بحث است. این تصور كه برخی جریانهای اجتماعی و سیاسی به ترویج آن علاقه دارند و میخواهند هر فلاكتی را برساخته (معمولا حكومت) بخوانند، درست نیست. به نظرم در این جا نیز باید مثل مورد شانس با این مساله كنار بیاییم كه این خصوصیت غریزی و خصلت بدوی كه هر مشكلی بر سر انسان میآید، نتیجه یك موجود شر است كه باید با آن مبارزه كنم، خصوصیت انسان متمدن نیست. انسان متمدن میفهمد كه بخش اندكی از فلاكتهای عالم محصول حكومتهاست و بدیهای در عرصه زندگی خیلی گسترده است. بخش بیشتری از فلاكتهای ما از بر همكنش مناسبات انسانها با یكدیگر ناشی میشود. حتی فراتر از آن بخش عمدهای از فلاكتهای انسان ناشی از بیتناسبی میان موجود حساس ظریف مدركی مثل انسان با دنیای مادی است.
نقش احتمالات را ببینیم
بنابراین ما چون از واقعیتی به نام نقش شانس و تصادف در علیت و در اتفاقات این عالم خصوصا از اتفاقات روزمره گریزانیم، تمایل داریم مشخصا آن را در قالب اتفاقات علی توضیح دهیم، در حالی كه باید بپذیریم كه ساخت دنیا چنان است كه ضمن تلاش بینهایت برای بهبود وضعیت، باید نقش شانس و تصادف را نیز قبول كنیم و در اهمیت آن در پیدایش تفاوتها اذعان كنیم. بنابراین مشكل علیت كه در دنیای فكر و فلسفه و علم به آن پرداخته نشده مسائلی كه فیلسوفان و متافیزیسینها و علمشناسان به آن پرداختند، نبود. مشكلی كه زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد، مساله شبكه علی و ناتوانی ما در فهم آن و غلبه بر آن و در اختیار گرفتن آن و دخالت از طریق آن در در زندگیمان است؛ زندگیای كه متن اصلی آن خواهشگری است و حواشی آن تبیین عالم و كنجكاویهای علی است. در این مسیر دو كار لازم است: نخست اینكه سهم شانس را در حد تعادل (كه به سادگی به دست نمیآید) را به رسمیت بشناسیم و دوم اینكه آن خصوصیت مبارزهجویی سیاسی را كه دوست داریم هر فلاكتی را به جریانهای قدرت یا كسانی نسبت دهیم و بعد با آنها ستیز كنیم و در این ستیز ضمن اینكه هیچ چیز به دست نمیآوریم، سختی و تلخی به بار بیاوریم، را كنار بگذاریم. این تصور كه همهچیز باید در همین دنیا عادلانه باشد، باطل است. البته آن تصورات فولكلوریك میتواند مثل گلبولهای سفید روح موجب كاهش نقش منفی ناامیدیها شود، اما ما به فولكلورهایی نیاز داریم كه آرامش ما را بیشتر كند. بنابراین تا حدی این فولكلورهایی كه برای كاهش فشارهای دنیای نامتناسب با انتظارات و خواهشهای انسان پذیرفتنی است، اما نباید به اینها زیاد بها داد.