اسرانیوز در خصوص مقایسه ی آراء مصطفی ملکیان و آیت الله جوادی آملی (1395/10/26) نوشت: مصطفی ملکیان از روشنفکران مطرح کشور است. وی پروژه «عقلانیت و معنویت» را گرهگشای جهان امروز میداند. ملکیان بر اساس همین پروژه فکری است که رابطه میان عقل و دین را نیز ترسیم میکند. اگر چه استاد ملکیان دورههای فکری مختلفی را از سر گذرانده و ممکن است که در حال حاضر، برخی از ایدههای سابق خود را برنتابد، اما نگاهش به عقلانیت دینی در خور توجه است، اگر چه نسَب به گذشته فکریاش میبرد. وی ایده «تدین متعقلانه» را مطرح کرده است و برای تبیین این ایده، از هشت مؤلفه نام میبرد که بر اساس آن، عقلانیت به عرصه دین وارد میشود.
1-متدینی که متعقّل است، از دین یک فلسفه حیات جامع، فراگیر و کاملاً دامن گستر میطلبد. کسی که متدین است، نمیخواهد همه زندگیاش مثل غیر متدینان باشد و فقط یک حجره از حجرههای زندگیاش با حجرههای دیگر فرق کند. متدین متعقل میخواهد دیانتش، به خورد کل زندگیاش رفته باشد. درواقع، دیانتهای غیر عقلانی دیانتهایی هستند که در آنها یک حجره، اتاقها و بخشهای زندگی او با غیر متدینان فرقی نمیکند. اگر فرق من با غیر متدینان فقط در این باشد که در زمانهای خاص، مکانهای خاص، و وضع و حالهای خاص، کارهایی انجام دهم که عموم غیر متدینان آن کارها را انجام نمیدهند، اما صرف نظر از این وقتها، محلها، و وضع و حالها، بقیه زندگی من مثل غیر متدینان باشد، پدیدهای است که تدین را از عقلانیت بیرون میبرد. بنابراین دین برای متدین متعقل، یک فلسفه حیات جامع دارد. اما معنای فلسفه حیات جامع این نیست که تدین عقلانی برای کوچکترین حرکات و سکنات ما امر و نهی داشته باشد. تدین عقلانی به کوچکترین حرکات ما معنا میبخشد.[1]
2-متدینانی که دیانت متعقّلانه دارند، دیانت خود را به معنای «مالک حقیقت بودن» نمیدانند، بلکه به معنای «طالب حقیقت بودن» میدانند. دیانت را به معنای مالکیت نسبت به حقیقت نمیگیرند، بلکه به معنای شروع یک هدف و یک سیر و سلوک برای یافتن حقیقت میگیرند. ما باید تلقی خود را از دیانت، شبیه تلقی شناگری کنیم، نه شبیه تلقی کشتیسواری. بین کسی که به دین به چشم شناگری نگاه میکند و کسی که به چشم کشتیسواری نگاه میکند خیلی فرق است. دیندار شدن سوار کشتی شدن نیست، شناگری است. بنابراین ذرهای کاهلی در شناگری، باعث به مقصد نرسیدن میشود. در این حال دیگر مطلقاً نمیتوان گفت دین من برتر از دین توست. دیگر نمیتوان گفت دین من جامعتر یا کاملتر از دین توست، بلکه باید گفت تدین من از تدین تو بهتر یا بدتر است(تدین و نه دین)، میتوان در باب تدین داوری کرد اما نمیتوان در باب دین داوری کرد.[2] در همه ادیان و مذاهب، انسانهایی را دیدهایم که در اثر تدین خود به آرامش، امید و شادی رسیدهاند. از سوی دیگر در همه ادیان و مذاهب کسانی را دیدهایم که از راه دین و مذهب خود به آرامش، شادی و امید نرسیدهاند. این مطلب نشاندهنده آن است که نمیتوان فی حد نفسه داوری کرد. فقط اگر کسی که در هر دین و مذهبی هست، به ساحل برسد، معلوم میشود خوب شنا کرده است و کسانی که به ساحل نرسند، معلوم میشود خوب شنا نکردهاند. اصول و قواعد شنا، اصول و قواعد یکسانی است.[3]
3-دیانتپیشهگی کاملاً با نقادی و فهم عمیقی که از نقادی لازم میآید، ملازمه دارد. دیانتپیشهگی به این معنا نیست که کورکورانه تسلیم شوم و بدون دلیل و بدون چون و چرا به یک سلسله از باورها، عبادیات، مناسک و شعائر و اخلاقیات تسلیم شوم. در واقع در دین خود باید کاملاً حالت نقادی را حفظ کنم، نقادی به معنای انتقاد نیست، بلکه به این معنا است که باید به مجموعهای که به نام دین و مذهب به من تحویل دادهاند، نظر کنم. اگر در این مجموعه تعارضی ظاهری میبینم، باید یک مرحله عمیقتر وجود داشته باشد که در آن مرحله عمیقتر، آن تعارضات از بین برود. از مرحلههای رویینتر به مرحلههای زیرینتر رفتن، برای آن است که دین عقلانی شود.[4]
باید بین متون مقدس دینی و مذهبی ما و یافتههای بشری ناسازگاری وجود نداشته باشد. اگر دادههای وحیانی بخواهند با یافتههای انسانی ناسازگار باشند، نمیتوانم در درون خود دو باور داشته باشم. جمع نقیضین که نمیتوانیم بکنیم. کار ما باید این باشد که به نحوی دادههای وحیانی را با یافتههای انسانی سازگار کنیم.[5] یکی از وجوه تفکر نقادی در دین، قرائتهای مختلف از دین است، اما تنها وجه آن نیست. اگر بخواهیم نسبت به دین، تفکر نقادانه داشته باشیم، باید اجازه دهیم کسانی که به جِدّ و صادقانه کار دینی میکنند، قرائتهای مختلف خود را بیان کنند.[6]
4-کسی که دیانت متعقلانه دارد، جهان را دارای نظام اخلاقی میداند. به این معنا که معتقد است یک ذره خوبی در جهان گمشدنی نیست و یک ذره بدی هم در جهان گمشدنی نیست. چنین شخصی معتقد است جهان به گونهای ساخته شده است که نسبت به اینکه کار خوب انجام دهیم یا کار بد، کار درست انجام دهیم یا کار نادرست، -که همه مفاهیم اخلاقی هستند- ادراک دارد. جهان به گونهای ساخته شده که ادراک میکند کار خوب میکنیم یا بد، کار درست میکنیم یا نادرست، و کاری را که باید بکنیم میکنیم یا کاری را که نباید، نمیکنیم. عالم نسبت به خوبی و بدی اخلاقی شعور دارد و علاوه بر آن، نسبت به خوبی و بدی واکنش متناسب اخلاقی نشان میدهد.[7]
5-متدین متعقل، کاملاً به ضبط نفس و یا انضباط شخصی معتقد است. مراد من از ضبط نفس، تسلیم خواستههای فوری و فوتی نشدن است. در دینداری متعقّلانه، اگر شخص در محاسبات خویش فقط منافع و مضار کوتاه مدت و مادی را در نظر بگیرد، در واقع، راه تدین را با دستان خود کور کرده است. متدین متعقل کسی نیست که به منافع، خواستهها، خواهشها و گرایشهای زودگذر یا به تعبیر بهتر، فوری و فوتی خود تسلیم شود، بلکه یک نوع ضبط نفس و انضباط شخصی بر وی حاکم است. بسا آلام کوتاهمدتی که باید آنها را بخوانیم و بسا لذات کوتاهمدتی که باید از آنها بگریزیم. آنچه مهم است، محاسبه نهایی و آن چیزی است که در درازمدت عاید آدمی میشود.
6-متدین متعقل آهستهآهسته باید به مرحله «خودفرمانروایی» برسد، نه به مرحله «دیگرفرمانروایی» برای مثال هنگامی که بیمار میشوید، چون از علم پزشکی هیچ نمیدانید، به پزشک مراجعه میکنید و به نسخه او عمل میکنید. تا وقتی در حالت جهل و بیخبری نسبت به طبابت به سر میبرید، هرکس از شما بپرسد چرا به این نسخه عمل میکنید، خواهید گفت چون پزشک اینطور گفته است. در واقع خود را پایبند حرفهای پزشک نشان میدهید و البته این هیچ اشکالی ندارد. اما اگر در جریان بیماری خود، کمکم به علم پزشکی علاقهمند شدید و آن را آموختید، از آنجا به بعد احساس میکنید به نسخه همان پزشک عمل میکنید، اما دیگر نه به این خاطر که آن نسخه را پزشک نوشته است، بلکه به خاطر اینکه خود هم میفهمید که آن نسخه، نسخه درستی است و متوجه میشوید که برای علاج این بیماری، نافعترین راه درمان همین است که آن پزشک گفته است. در این حال دیگر هیچگاه نمیگویید من به این نسخه عمل میکنم، چون پزشک گفته است بلکه میگویید با توجه به اطلاعات پزشکی که خود دارم، این نسخه برای بیماری من نسخه یگانه و منحصر به فردی است لذا به آن عمل میکنم. از این لحظه به بعد شما خود فرمانروا هستید. هیچ شکی نیست که تدین در مرحله اول خود، دیگر فرمانروایی است، در مرحله اول، هر کس متدین میشود، از کسی به نام خداوند و از کسی به نام شارع فرمان میبرد. مسلماً در مراحل بعدی همین فرد باید بکوشد تا رفتهرفته چنان عمق دینی و فهم دینی عمیقی پیدا کند که آهستهآهسته به این نتیجه برسد که اگر خدا هم این مطالب را نمیگفت همین درست بود. اغلب ما تا آخر عمر هم به این مرحله نخواهیم رسید، زیرا دیانت عقلانی نداریم و تا آخر عمر در همان حالت دیگر فرمانروایی به سر میبریم.[8]
7-متدین متعقل در بییقینی زندگی میکند. به این معنا که اگر بنا باشد برای مدعیات دینی و مذهبی برهان ارائه شود، حتی به سود یک مدعای دینی و مذهبی، برهان عقلی وجود ندارد. یعنی همانطور که میتوانم اثبات کنم «مجموعه زوایای داخلی یک مثلث 180 درجه است»، هیچوقت نمیتوانم اثبات کنم که «خداوند وجود دارد.» به عبارت دیگر دلیلی که هیچ متفکری نتواند در آن خدشه وارد کند، برای مدعیات دینی وجود ندارد. مدعیات دینی اگر چه خردستیز نیستند، خردگریزند. بر خلاف قول کسانی که گفتهاند خردپذیرند، خردپذیر هم نیستند، بلکه خردگریزند. گزارهای خردپذیر است که عقل به تنهایی بتواند نادرستی آن را اثبات کند اما گزاره خردگریز، گزارهای است که عقل بهتنهایی نمیتواند اثبات کند که آن گزاره، درست است یا درست نیست. همه گزارههای دینی از این سنخ هستند. به این معنا که بر درستی و نادرستی آنها، نمیتوان استدلال عقلی اقامه کرد. بنابراین اگر مسأله اثبات عقلانی باشد، از لحاظ معرفتشناسی، گزارههای دینی با نقایضشان در یک سطح قرار میگیرند. داستان جالب تدین متعقلانه در این است که متدین متعقل، بیاطمینانی دارد، اما با طمأنینه است؛ اطمینان ندارد، اما طمأنینه دارد. برای نمونه اگر به کتاب دفاعیه افلاطون که شرح دفاعیات سقراط است بنگرید، خواهید دید هرجا بحث به زندگی پس از مرگ میرسد، با اینکه سقراط به زندگی پس از مرگ یقین نداشت، اما با شجاعتی با مرگ مواجه شد که در طول تاریخ نظیر ندارد. سقراط به زندگی پس از مرگ یقین نداشت، اما با طمأنینه با مرگ مواجه شد؛ طمأنینه در عدم اطمینان.[9]
8-تدین متعقلانه آن است که متدین متعقل، خدمت نوعدوستانه به همنوع را فقط از آنرو که همنوع، یک انسان است و نه از هیچ حیث دیگری از قبیل قومیت، ملیت، دیانت و… انجام میدهد. به تعبیری که در احادیث هم آمده است «مردم زن و فرزند من هستند، هرکس به آنها بیشتر سود برساند، پیش من محبوبتر است.» مشابه این دید که «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.»
درواقع کسانی که قدیس هستند، یک نوع عطوفت، محبت و شفقت نسبت به تمام انسانها از آن حیث که انسان هستند، دارند و نه از آن حیث که دین و مذهب خاصی دارند.[10]
زیست دینی و عقلانی در نظر آیتاللهالعظمی جوادی آملی
به نظر میرسد که ایدهها و راهکاری که مصطفی ملکیان ارائه داده است، در مواردی میتواند مورد توجه قرار گیرد و نکات نیک آن برجسته شود. در این خصوص اما آیتالله جوادی آملی نگاه و ایدهای مطرح کردهاند که میتواند به عنوان یک رویکرد مستقل و یک نگاه کلنگر، مورد توجه قرار گیرد و عقلانیت در عرصه دین نیز به ارمغان آید.
1-آیتالله جوادی آملی، اساساً زیست دینی را برابر با زندگی عقلانی میدانند. به باور ایشان، مشی زندگانی بر اساس اسلوب دینی، نهایت مرتبه زندگی عقلانی است. اگر انسانی در این دنیا به عبادت گرایش پیدا کند، و رضایت الهی را آخر مرتبه اهداف خود قرار دهد، به تعبیر آیتالله جوادی آملی، یک زندگانی عقلانی را نیز محقق ساخته است. ایشان در تعبیری در این خصوص، مرگ هرکس را برابر با نحوه زیست و زندگانیاش میدانند و اینگونه عنوان میکنند که: «مرگ هرکسی با زندگی او تناسب دارد و مردن مردم چون زندگی آنان است. پس هنگامی که مرگ کسی جاهلی باشد، زندگیاش نیز جاهلانه خواهد بود که با مرگ جاهلی پایان پذیرفته است. چون زندگی عقلانی، مرگ عقلانی را در پی دارد و هرکه از دنیا به باغی از باغهای بهشت برود، قطعاً عاقل است. زیرا پروردگارش را عبادت و بهشت را کسب کرده است و هرکس چنین باشد، عاقل است چون عقل آن نیروی درونی است که به واسطهاش خداوند رحمان عبادت شود و بهشت به چنگ آید.»[11] آیتالله جوادی آملی، وجود قرآن را نیز الگویی در دیانت عقلانی معرفی کرده و اینگونه عنوان میکنند که: «وجود قرآنِ علمی و عینی سبب پیدایش حیات پاکیزه عقلانی است.»[12] ایشان همچنین عنوان میکنند که: «به طور کلی حیات طوبای قرآن، عینی زندگی عقلانی است.»[13]در منظومه فکری آیتالله جوادی آملی، عمل به فرامین دینی و عبادت ورزیدن، نشان از یک زندگانی عقلانی است.
2-آیتالله جوادی آملی در ترسیم جایگاه عقل، بر این باورند که ابتدا میباید به محدودیتهای عقل راه یافت و جایگاه آن را شناخت، سپس به آن دل بست. به باور ایشان، عقل در عالم تشریع و احکام الهی و دینی از خود مطلبی برای ارائه ندارد، بلکه فقط میتواند منبعی برای ادراک احکام الهی باشد. اینکه گفته میشود عقل حکم میکند یعنی حکم خدا را میفهمد و گرنه عقل، خواه در بود و نبود، یعنی حکمت نظری و خواه در باید و نباید، یعنی حکمت عملی، فاقد حکم است.[14] آیتالله جوادی آملی بر اساس این تبیین، چارچوب و محدوده ورود عقل در عرصه دین را بیان میکنند. به باور ایشان، عقل در همه عرصهها راه ندارد و نمیتوان انتظاری فراتر از توانش بر آن بار کرد.
به تعبیر دیگری از آیتالله: «عقل مانند طبیب، اهل درایت و معرفت است، نه اهل ولایت و حکومت، لذا همانند طبیب فاقد اوامر مولوی است، زیرا وی مُدرک است نه حاکم. وی نسبت به جهان تکوین و عالم تشریع هیچ سمتی ندارد و فقط فهم و ادراک و درایت دارد، نه سیطره و سلطنت. میفهمد که چه چیزهایی هست و چه آثاری بر آنها مترتب میشود. هرگز خالقیت، ربوبیت و مولویت ندارد.»[15]
آیتالله همچنین در بیان محدودیتها و جایگاه عقل، بر این باورند که عقل، در جزئیات امور دینی راه ندارد و انتظار گشایش در این امور را نمیباید بر دوش عقل نهاد. به تعبیر ایشان: «یکی دیگر از محدودیتهای ادراکی عقل، به مقوله جزئیات دینی مربوط میشود. عقل خود میداند که در جزئیات مجاز به دخالت نیست و تنها در زمینههایی کلی در حریم دینشناسی راه دارد و مانند چراغی میتواند مناطق کلی را روشنگری کند. این محدودیت ادراک، نکتهای نیست که کسی بر عقل تحمیل کند، بلکه خود عقل نظری به جهل و قصور خویش در بسیاری از موارد معترف است، از این رو بهترین دلیل و بیشترین دلیل نیاز به وحی و نبوت و دین الهی از ناحیه عقل نظری اقامه میشود.»[16]
3- آیتالله جوادی آملی بر این نکته التفات میدهد که عقل، هیچگاه با دین معارضت پیدا نمیکند. عقل در درون هندسه معرفت دینی است و نمیتوان تقابلی میان عقل و دین برقرار کرد. هرکجا که سخن از دین است، عقل نیز حضور دارد و نمیتوان این دو را منفک از هم در نظر آورد. به باور آیتالله: «عقل میتواند با نقل معارض باشد، اما تعارض عقل و دین سخن ناصوابی است، چنان که تعارض نقل و دین نامعقول است، زیرا عقل در درون هندسه معرفت دینی جای گرفته و منبع معرفتی آن قلمداد شده است.» آیتالله جوادی همچنین در بیان تعارض میان عقل و دین، بر این باورند که عقل هیچگاه با دین در تعارض قرار نمیگیرد. اگر تعارضی وجود دارد، میان عقل و نقل است. این تعارض نیز به راههای مختلفی قابل حل است. در مواردی که عقل و نقل متباین هستند لازم است به یقین اخذ شود. مثلاً روایت یا آیهای که با مطلب یقینی و برهانی عقل ناسازگار است از ظاهر خویش منصرف میشود و آن را به معنایی موافق با دلیل عقلی تأویل میبرند و اگر محملی برای آن نبود، روایت مخالف با حکم صریح عقل را تأویل میکنند یا به بیان دیگر علم آن را به اهلش وامیگذارند.[17] آیتالله جوادی البته بر این اعتقادند که در موارد تعارض عقل و نقل ضابطه کلی وجود ندارد، گاهی دلیل نقلی مقدم است درصورتی که به لحاظ و دلالت اعتبار، اقوی از مطلب عقلی باشد و گاه مضمون عقلی مقدم است.[18]
همچنین برخی از تعارضهای متوهم میان علم و دین محصول مرزناشناسی بعضی از عالمان و عدهای از دینباوران است. اگر هریک از این دو گروه موضوع محوری تحقیق را کاملاً شناسایی کرده و هویت تجریدی یا تجربی یا تلفیقی آن را از تجربه و تجرید ارزیابی میکردند، آنگاه محققانه و روشمندانه در آن موضوع به تضارب آرا میپرداختند، هرگز ناهماهنگی پدید نمیآمد و اعراض یا اعتراض، به اقبال و اشتیاق مبدل میشد.[19]
به باور آیتالله جوادی آملی، کسی که عقل را بیرون از حریم دین میداند، طبعاً به آن بهعنوان منبع رقیب دین نگاه میکند، از اینرو همانگونه که تفریطانه آن دو را معارض یکدیگر میپندارد در مواردی نیز مفرطانه یکی را جانشین دیگری تصور میکند. از اینجاست که رشد عقل فضا را بر دین تنگ میکند و از وسعت قلمرو آن میکاهد و حتی به وجود آن خاتمه میدهد.[20]
4- آیتالله جوادی آملی در بیان جایگاه عقل در عرصه دین و تدین عقلانی، به نکتهای تذکر میدهند و آن اینکه حضور عقل در مواردی که تقابل میان نقیضین است، روا نیست. ایشان در توضیح این مهم اینگونه عنوان میکنند که: «امر وقتی دائر شد بین حق و باطل، صدق و کذب نقیضین، باید تشخیص بدهیم کدام حق است و همان را بپذیریم. جایی هم که نه حصر عقلی نیست، ثالث دارد، رابع دارد باید به دنبال ثالث و رابع و خامس باشیم. این مطلب را قرآن کریم به اینصورت بازگو میکند که میفرماید «فبشّر عِباد الذین یستمعونَ القولَ فیتبّعون اَحسَنه»؛ اینجا دیگر جای نوآوری نیست. اگر احسن الاقوال مشخص شد، حد مشخص شد، صدق مشخص شد، غیر از این هم نیست. اینجا جای گوشدادن است نه جای نوآوری و تولید علم و امثال ذلک. شما چه چیزی میخواهید بیاورید. امر بیش از این دو نیست یکی باطل است الا و لابد دیگری حق است. جا برای حرف ثالث و رابع هم نیست. جایی که امر دائر بین دو قول است و لاغیر دائر بین نقیضین است یکی باطل است و دیگری حق، تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که بفهمیم حق کدام است همان را بپذیریم. پس ما یکجا داریم که جای استماع است جای نوآوری نیست چون امر دائر بین دو قسم است؛ یک بخش هم مربوط به نوآوری و فنآوری و ابتکار است. آنجایی که فنآوری است، رب زدنی علما جایش است».
5-آیتالله جوادی آملی بر این باورند که میان کثرت مذاهب و حقانیت آنها فرق بسیار است. مصطفی ملکیان به این رأی رسیده است که در راه ایمانورزی، تدین مهم است و نه دین. به این معنا که نحوه عملکرد انسانها بر اساس اسلوب دینی، ملاک و معیار حقیقتطلبی و دستیابی به حقیقت است و نه صرفاً آموزههای دینی. آیتالله جوادی آملی این رأی را نمیپذیرند و تعالیم دینی را نیز متفاوت و متمایز از هم میدانند و همه مذاهب را در کنار هم نمینشانند. آیتالله با مطرح کردن بحث از فطرت واحد انسان، بر این باورند که فطرت واحد، قانون واحدی را میطلبد. ایشان با التفات به این مهم، اینگونه عنوان میکنند که: «آیا حقیقت انسان واحد است یا متنوع و متعدد؟ یعنی همه افراد بشر از یک گوهرند و تنها در درجات این گوهر یگانه، متفاوتاند، یا هر کدام حقیقتی دارند متباین با حقیقت دیگران؟… هم آیات قرآنی و هم شواهد تجربی عقلی این پرسش را پاسخ میگوید و همه انسانها را در گوهر هستی یکسان میدانند. بنابراین از سویی راه برای تحصیل کمالات و نوابغ بشری باز خواهد بود و از سوی دیگر نظریههای ناصوابی چون پلورالیزم دینی و صراطهای مستقیم باطل خواهد شد؛ زیرا برای حقیقت واحد، کمالهای گوناگون و متباین فرض صحیح ندارد»[21].
آیتالله جوادی آملی، فطرت واحد را سببساز قانون منسجم واحد میداند و تخلف از آن را عاملِ به سرانجام نرسیدن و پیراسته نگشتن فطرت قلمداد میکنند. به تعبیر آیتالله، این فطرت واحد را نه خداوند تغییر میدهد؛ چون آن را به زیباترین شکل آفریده است و نه غیر خداوند؛ چون غیر او قدرت تغییر نظام آفرینش را ندارد. بنابراین اگر پیامبر، کتاب، کعبه، مطاف، معبد، هدایت، فطرت و… برای همه انسانها یکی است، پس تمام جوامع بشری دارای حقیقتی یگانهاند.[22]
نتیجهگیری
استاد ملکیان در طرح ایده تدین متعقلانه بر نکات نیکی انگشت نهاده است. ایشان میکوشد تا با تنظیم متر و معیارهایی، اسلوب و روشی را ترسیم کند که بر اساس آن، رفتارهای دینداران، صبغه عقلانی به خود بگیرد و به دام خرافهگرایی و احساسات غیر منطقی نیافتد.
ملکیان به هشت مورد از مواردی اشاره میکند که دینداران میباید در سلوک رفتاری خود مراعات کنند و زیست دینی و عقلانی را به ارمغان آورند. به باور ملکیان، به صِرف اعتقاد به یک اندیشه، نمیتوان فردی را مالک حقیقت پنداشت؛ بلکه در این راه، عمل به فرامین و اسلوب رفتاری مهمترین هدف در زیست عقلانی و دینی است. با این سخن، ملکیان بر این مسأله تاکید میورزد که در قضاوتها و داوریهای خود میباید تدین افراد را ملاک قرار دهیم و نه دینی که بدان التزام دارند. ایشان همچنین بر این باورند که گزارههای دینی به معنای حقیقت تام و تمام نیستند و از هر مسلک و مرامی میتوان حقایقی را اقتباس کرد. استاد ملکیان بر عقلگریز بودن بسیاری از گزارههای دینی نیز تاکید دارند.
استاد ملکیان بر مواردی انگشت تاکید نهادهاند که میتوان به آنها باور داشت و بدان اهتمام ورزید. اما به نظر میرسد که نگاه ایشان به تدین متعقلانه، نگاهی جزءنگرانه است. آیتالله جوادی آملی در اینخصوص منظومهای را تبیین کردهاند که بر اساس آن، هر عمل دینی لزوماً صبغه عقلانیت نیز بر خود میگیرد و این دو از هم منفک و جدا نیستند.
به باور آیتالله جوادی آملی، تلاش در عرصه دینی و عمل به فرامین الهی، جز سلوک عقلانی نیست. نمیتوان عملی دینی را به انجام رسانید مگر اینکه مزین به گوهر عقلانیت باشد. آیتالله جوادی همچنین با تأکید بر مسأله فطرت، بر این باورند که فطرت واحد، نمیتواند قوانین متعددی برتابد. اگر کسی در عرصه دین قدم مینهد، میباید از یک قانون فطری و همیشگی تبعیت کند و دستدرازی کردن به مکاتب و نحلههای مختلف، سببساز پایگذاشتن بر روی فطرت پاک است و گمراهی را به همراه میآورد.
به نظر میرسد که استاد ملکیان در ترسیم ایدههای خود، عقلانیت را به عنوان ملاک و معیاری قرار میدهند و بر اساس آن، دین و گزارههای دینی را به محک آن مورد داوری قرار میدهند. آیتالله جوادی آملی اما میان دین و عقل تمایزی قائل نیستند. به باور ایشان، اگر اختلاف و تعارضی وجود دارد نیز میان عقل و نقل است. هرکجا که عملی عقلانی به انجام رسد، رایحه دین نیز استشمام میشود. استاد ملکیان با تفکیک این دو عرصه، پای به میدان ترسیم تدین متعقلانه نهادهاند در حالی که آیتالله جوادی آملی، این دو را در عِداد همدیگر تفسیر کرده و تمایزی میان ایندو در نظر ندارند.
استاد ملکیان بر این باور است که دادههای وحیانی میباید با یافتههای انسانی تعارضی نداشته باشد. به تعبیر ایشان، دو گزاره متناقض را که نمیتوان باور داشت. باید بین متون مقدس دینی و مذهبی و یافتههای بشری ناسازگاری وجود نداشته باشد. کار ما باید این باشد که به نحوی دادههای وحیانی را با یافتههای انسانی سازگار کنیم. آیتالله جوادی آملی اما میان دو نوع از تعارض تفکیک مینهند. در برخی از مواقع، میتوان نظریههای ثالث و رابع و خامسی را نیز مورد توجه قرار داد و با تضارب آرا به رأی واحدی رسید. در این عرصه است که میتوان به مداقّه عقلانی همّت گمارد و تولید علمی را کسب کرد. اما در مواردی نیز گزاره سوم و چهارمی وجود ندارد و امر دایر بین دو امر حق یا باطل است. در این مواقع است که قبول هر دو گزاره، به اجتماع نقیضین میانجامد. در این موارد دیگر جای مداقههای علمی و نوآوری نیست و میباید رأی صحیح را با تمسک به دین استنباط کرد.
در جایی که مصطفی ملکیان اصرار دارد که در تعارض میان عقل و دین میباید جانب عقل را نگه داشت، آیتالله جوادی آملی تعارض میان عقل و نقل را مطرح میکنند و معتقدند که در راه حل این اختلاف، اسلوب مشخصی وجود ندارد، بعضاً عقل غالب میشود و گاه نقل بر کرسی قبول مینشیند.
پینوشتها
[1]در رهگذار باد و نگهبان لاله، مصطفی ملکیان، صص111-112
[2]همان، صص114-115-116
[3]همان، ص117
[4]همان، ص118
[5]همان، ص120
[6]همان، ص121
[7]همان، صص124-125
[8]همان، صص142-143
[9]همان، صص144-145
[10]همان، ص146
[11]آیتالله جوادی آملی، قرآن حکیم از منظر امام رضا(ع)، ص44
[12]همان، ص44
[13]همان، صص152-153
[14]آیتالله جوادی آملی،منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص40
[15]همان، ص42
[16]همان، ص59-60
[17]همان، ص179
[18]همان، ص76
[19]همان، ص82
[20]همان، ص179
[21]آیتالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، صص90-91
[22]همان، صص91-92
.
.
دوگانه عقل و نقل ؛ جايگزين دوگانه دين و عقل
منبع: اسرانیوز
.
.
دوگانه « عقل / دین » جامعِ دوگانه « عقل / نقل » است و افزون بر دربرگیرندگی « عقل / نقل » ، سازش / ستیز دانسته های تاریخی و باورهای علمی و فلسفی غیردینی با جنبه های غیرنقلی دین را هم دربر می گیرد . در این بحث ها معانی مختلف « عقل » باید به دقت تفکیک شود .