اخیراً به سخنرانی مصطفی ملکیان در باب پروژهی فکری عقلانیت و معنویت گوش سپردم[1]. مثل همیشه کلام استاد شنیدنی و تأملبرانگیز بود. هر چند تا اندازهای نیز تکرار مکررات به نظر میرسید. ایشان مثل دفعات پیشین دیگربار از عدم همخوانی و ناسازگاری میان عقلانیت و دیانت سخن گفتند و تأکید کردند که اساس عقلانیت استدلال است، و اساس دیانت تعبد. از نظر این فیلسوف عالیقدر دیانت __از آن روی که میگوید: الف، ب است؛ چون فلان شخص میگوید،__ با عقلانیت جفت و جور از آب درنمیآید. عقلانیت استدلالورزی محض است و با این تعبدتات همسوشدنی نیست: ” مسلمان سخن خدا در قران یا سخن پیامبر در قران یا حدیث را بدون چون و چرا می پذیرد. فرم و صورت و شکل سخن یک انسان متعبد به زبان حال و قال این است که الف ب است چون فلان شخص گفته است که الف ب است. اگر تعبد را نداشته باشید به هیچ دینی متعبد نیستید[2]”.
همچنین گفتن ندارد که این دیدگاه استاد او را در برابر روشنفکری دینی مینشاند. چه، از نظر او روشنفکری دینی میخواهد دیانت را با عقلانیت آشتی دهد و این کار کار پارادوکسیکالیست: ” پروژه روشنفکری دینی دستخوش تناقض درونی است. به خاطر روشنفکری باید استدلال داشته باشد و به خاطر دینی بودن باید تعبد در آن باشد و جمع بین استدلال گرایی و تعبد گرایی جمع متناقضان یا لااقل جمع متضادان است. به جای این پروژه بعد از تطوراتی، بحث عقلانیت و معنویت را طرح کردم. یعنی روشنفکری معنوی، به خاطر روشنفکری، عقلانیت در آن است و همراه با معنویت است[3]”.
بنابراین، راه حل این اندیشمند تراز اول جهت آشتیسازی-ای بهینه جایگزینی معنویت با دیانت است. او بر آن است که میباید در کنار عقلانیت از معنویت سخن گفت، نه دیانت. او معنویت را غیرتعبدی میداند و لذا آن را با استدلالورزی جمعشونده میانگارد.
معهذا، نگارنده معتقد است که نگاه جناب استاد اگرچه زیبا، امّا ناموجه است. ما نمیباید مبهوت اسم بزرگ این اندیشمند فرهیخته شویم و اصل داستان را فراموش کنیم. حجیتگرایی معرفتی نوعی بتپرستی مرموز است و خطرات آن کم کشنده نیست.
حال، بگذارید به چند نکته در باب پروژهی عقلانیت و معنویت جناب استاد مصطفی ملکیان اشاره کنم. این نکات تماماً جنبهی انتقادی دارد و اصلاً مربوط به خوانش ناموجه ایشان از تعبیرِ تعبدی بودن دین، و البته عدم سازگاری آن با عقلانیت و استدلالورزیست:
- ابتداً به این آیه قرآن توجه کنید: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا/ و (عبادالرحمن)كسانىاند كه چون به آيات پروردگارشان تذكر داده شوند كر و كور روى آن نمى افتند.(فرفان/73)
ذکر این آیه صرفاً به خاطر یاددآوری این امر است که خودِ قرآن هم تعبدگریز نشان میدهد. در این آیه نکته برجسته تأکید بر بکارگیری عقل و خردورزیست. قرآن از ما __حتّی تعبد و کور و کری__ در برابر آیاتِ خودش را هم نمیخواهد. میباید اخلاقِ داوری را رعایت کرد و بدون پیشداوری قرآن را استدلالطلب دانست.
همچنین در قرآن میخوانیم: وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا/ و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد. (إسرا/36)
- از آنجا که نمیخواهم تماماً دورن متنی بحث کنم، از تفصیل نکته اول دست میکشم. و اما نکته دوم:
جناب استاد چندین بار فرمودهاند که عقاید دینی صرفاً برخواسته از تعبد به شخص یا اشخاص بخصوصیست. چنین دیانتی اصول عقلانیت را نقض میکند و آن را مخشوش میسازد:” هرگونه تقلید، تعبد، القاپذیری، تبعیت از افکار و مدهای زمانه در این اندیشه و طرح مردود است. اینجاست که من با تعبد مخالفم و گفته ام که قوام دین نهادینه و تاریخی و دینداری تاریخی و نهادینه به تعبد است و از این لحاظ من با آن مخالفم. چون معتقدم که با زندگی اصیل منافات دارد. زندگی اصیل، همانطور که گفتم، یعنی با فهم و تشخیص خود عمل کردن که ترازوی آن، عقل و وجدان اخلاقی من است[4]”.
بیایید این عقیدهی ویژه را به بازیگران عرصهی عقلانیت نیز سرایت دهیم. من معتقدم همین ایراد به عرصهی عقلانیت نیز میچسبد(و یا میتواند بچسبد). اگر در عرصهی عقلانیت نسبت به گزارهها استدلالورزی نقش اول را دارد، چرا در دین چنین نباشد. به نظر من میتوان گزارههای دینی را نیز مستدل به چنگ آورد و با آنها البته کشتی عقلانی گرفت. آنچه من درنمییابم بازیگری استدلال در عرصهی عقلانیت و بازنشستگی آن در عرصهی دیانت است.
به این معنا اگر دین تعبدیست، عقلانیت هم تعبدیست؛ و اگر عقلانیت استدلالی، دین هم استدلالی. جناب ملکیان چگونه مثلاً کلام تامس نیگل را میپذیرند؟! و من باب او بسط کلام میدهند؟! آیا این پذیرش محصول استدلال ورزیدن است؟! ایشان چگونه نظر روانشناسان، فیلسوفان، عارفان و… را باور میکنند و آنها را بکار میگیرند؟! و… . حقیقتاً این استاد برجسته وفق مرام خود از دریچهی استدلالورزی با این موارد برخورد کردهاند و مسائل مختلف را دریافتهاند. ایشان نه مبهوت اسم آن بزرگان شدهاند و نه کور و کر بر افکار آنان افتادهاند.
حال، بگذارید کنار اسم مثلاً تامس نیگل، سورن کیرکگارد، دیوید هیوم، ابوعلاء معری و که که نام پیامبر اسلام را نیز اضافه کنیم. چه فرقی در میان است؟! پیامبر اسلام هم یکی همچون دیگران. جناب ملکیان میباید پاسخ دهد که چرا مثلاً پذیرش استدلالی نظراتِ متفکران بزرگ ممکن و عقلانیست، امّا پذیرش استدلالی نظرات پیامبر اسلام ناممکن و تعبدی؟! چگونه است که میتوان گفتارهای اندیشمندان را عقلانی و خردورزانه دریافت، امّا کلام بزرگان دینانت را نمیتوان؟!
بنابراین، من برآنم که مواجه با نظرات بزرگانِ تاریخ چنین انفکاکی نمیشناسد و لذا تعبد و استدلال(در این فقره) مرزهای مشخص و بارزی ندارند. اینکه گمان کنیم عقلانیت استدلال محض است و دیانت تعبد صرف خیال نامبارکیست. همان اندازه که دیانت میتوان تعبدی باشد، میتواند استدلالی هم باشد. اگر ما میتوانیم مثلاً نظر فلان فیلسوف را استدلالی بپذیریم، نظر پیامبر اسلام را هم میتوانیم. در اینباره هیچ فرق فارقی میان پیامبر اسلام و متفکرانِ غیر وجود ندارد و اصلاً اینگونه متفاوتبینی ناروا و ناموجه به نظر میرسد.
معالوصف، اگر نظر استاد مصطفی ملکیان را بپذیریم نتایج رهزن خواهد بود. طبق این دیدگاه ما دیگر میباید هر فرد قائل به دینی را متعبد و اصلاً فاقد هرگونه امتیاز عاقلانه و استدلالی به حساب آوریم و آنها را از دور کنار بگذاریم. خواه این فرد پیامبری خوشنام همچون پیامبر اسلام باشد، و خواه فیلسوفی شهیر همچون صدرالدین شیرازی.
نتیجتاً نگارنده این تعریف خشک از دیانت و دینورزی را موجه نمیداند و آنها را ناکامل میانگارد. چه بسا دیندارانی که با گزارههای دینی از دریچهی استدلالورزی و عقلانیت سروکار دارند و خردورزی را با ارادتورزی مخلوط نکردهاند. ایشان اگرچه به بزرگان دین احترام میگذارند امّا از قوای ادارکی خویش نمیزنند. درست همچون جناب مصطفی ملکیان که مثلاً به فلان متفکر تاریخساز ارادت فراوان میورزد امّا نظرات او را مستدل درمییابد. و…
- آنچه در بالا آوردم تماماً در باب گزارههای عقلی-استدلالی دیانت بود؛ گزارههایی که همچون هر گزارهی عقلی-استدلالی دیگری با خردورزی به چنگ آمدنیست. گزارههایی همچون این گزاره:” و به شما نمى گويم كه گنجينه هاى خدا پيش من است و غيب نمى دانم و نمى گويم كه من فرشته ام و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مى نگرد نمى گويم خدا هرگز خيرشان نمى دهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاه تر است [اگر جز اين بگويم] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود”(هود/31).
و امّا نقد سوم. نقد دیگر من بر نظر استاد خوانش فیکس ایشان از تمام گزارههای دینیست. تعریف این فیسلوف برجسته تمام دین را در برنمیگیرد. به عبارت سادهتر، دیانتی که مصطفی ملکیان بر آن انگشت تأکید میگذارد تنها به بخشی از دین مربوط میشود. این تعریف چنان است که گویی مواردی از دین از آن بیرون میماند. بگذارید با تقسیمبندی-ای از خود جناب استاد جلو برویم:
“اگر براي اين گزاره از انسان قبول طلبيده شود، انسان نيز بايد در ازاي آن دليل بطلبد، در اين صورت يک گزاره مي تواند با توجه به ميزان استحکام دلايل صور مختلفي به خود بگيرد که اکنون به شرح آن خواهيم پرداخت.
- a. گزاره هاي خردپذير(Rational) در حالت اول، مجموعه قواي ادراکي، يا نيروي استدلال گر خود انسان مي تواند گزاره ‘الف، ب است’ را اثبات صدق کند. بر طبق معرفت شناسي اگر حکم و گزاره?اي خرد پذير باشد، بايد پذيرفته شود.
- b. گزاره هاي خردستيز(Antirational) در حالت دوم، مجموعه قواي ادراکي، يا نيروي استدلال گر خود انسان مي تواند اين گزاره ‘الف، ب است’ را اثبات کذب کند. در اين صورت حکم يا گزاره خرد ستيز خوانده مي شود. بر اساس معرفت شناسي گزاره خرد ستيز را بايد رد کرد.
- c. گزاره هاي خردگريز: در حالت سوم و آخرين حالت، مجموعه قواي ادراکي، يا نيروي استدلال گر خود انسان نه قدرت اثبات صدق گزاره ‘الف، ب است’ را دارد و نه توان اثبات کذب آن را. که در اين صورت حکم يا گزاره خرد گريز خوانده مي شود[5]”.
به گمان من تعریف جناب ملکیان(اگر از گزارههای نوع دوم صرف نظر کنیم) تنها با گزارههای نوع اوّل در ارتباط است، نه گزارههای نوع سوم. دیانت تنها در برگیرندهی گزارههای نوع اول نیست. بسیاری از گزارههای دینی گزارههای خردگریزند. این گزارهها از جنس گزارههای عقلانی نیستند که با استدلال به چنگ بیآیند. بهتر است پای استدلالیان را در اینجا چوبین و بیتمکین به حساب آوریم. من بر آنم که مسائلی همچون ایمان، معجزه، دعا و… همگی از جنس گزارههای نوع سومند.
بنابراین، من برآنم که عقلانیت و دیانت هرگز دو موهبت هموزن و همحدود و ثغور نیستند. همهی جهان را استدلالات پر نکردهاند. دین مجموعهی ذیقیمتیست که البته عقلانیت را نیز با خود یدک میکشد. چنانچه گفتم وجود گزارههای خردگریز دینی راه را بر عقلانیت تنگ میکند. کدام استدلالورزی-ای میتواند داستان ابراهیم و پسرش اسماعیل/یا اسحاق را تبیین نماید. خوب است جناب استاد توضیح دهند که پروژهی ایشان در قبال این دست گزارهها چه خواهد کرد؟! این پروژه چه راه حلی را پیشنهاد خواهد نمود؟! به نظر من صاحب پروژهی عقلانیت و معنویت حساب بیش از اندازهای برای استدلالورزی و خردپذیری باز کردهاند و پای آن را از گلیماش بیشتر دراز نمودهاند. چه، دیانت حرفهای میزند که حقیقتاً از خمیرمایهای غیراستدلالی و خردگریز بهره بردهاند و لذا معطوف به ایمان و عشق و خداجویی نشان میدهند. چه به قول مولوی: “هرچه گویم عشق را شرح و بیان/چون به عشق آیم خجل باشم از آن/گرچه تفسیر زبان روشنگرست/لیک عشق بیزبان روشنترست/چون قلم اندر نوشتن میشتافت/چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت/عقل در شرحش چو خر در گل بخفت/شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت/آفتاب آمد دلیل آفتاب/گر دلیلت باید از وی رو متاب[6]”.
نتیجتاً اگر بخواهیم از مثالی ارگانیستی استفاده کنیم و آن را به مسئله این نوشتار مربوط کنیم، میباید چنین بگوییم: دیانت پیکریست که یکی از اعضاء آن استدلال و عقلانیت است، و البته دیگر اعضاء آن ایمان و خدا و جهان واپسین و دعا و معجزه و غیرهاند.
بنابراین، وفق این نکته من برآنم که پروژهی مذکور تنها ناظر به بخشی از ساحت دین و دیانت است. پروژهی عقلانیت و معنویت از پرداختن به بسیاری از مسائل دینی سر باز میزند و آنها را رها رها میکند. معنای دین صرفاً در آنچه جناب استاد ملکیان بیان میکنند، خلاصه نمیشود و همانا از آن درمیگذرد. دین شامل گزارههاییست که هیچ عقل استدلالی-ای نمیتواند آنها را دریابد و لذا با سلاح عقلانیت به فهم آنها نائل شود. چه باز قول مولوی: “آنچ حقست اقرب از حبل الورید/تو فکنده تیر فکرت را بعید/ای کمان و تیرها بر ساخته/صید نزدیک و تو دور انداخته/هرکه دوراندازتر او دورتر/وز چنین گنجست او مهجورتر/فلسفی خود را از اندیشه بکشت/گو بدو کوراست سوی گنج پشت/گو بدو چندانک افزون میدود/از مراد دل جداتر میشود[7]”.
- امّا نکتهی دیگر مربوط به معنای مورد نظر جناب استاد از مفهوم معنویت است. آنچه این استاد توانا بر آن انگشت تأکید نهاداند، چیزی جز همان خداشناسی و یا الهیات وحدت وجودی نیست: ” اگر عمیق تر شویم در من چیزی به نام روح هست که اختصاص به من ندارد. این روح یعنی ژرف ترین ژرفای وجود من که با ژرف ترین ژرفای وجود هر انسانی و هر موجودی یکی است. ادیان به این، خدا گفته اند. رکون و اعتماد و تکیه و اتکا و اتکالمان باید به آن باشد. بدن، ذهن و نفس محتاج روح هستند. از این سه تا باید گذشت تا به روح رسید تا تمام نابسامانی هایی که در بدن و ذهن و نفس دارم از طریق او درمان شود. از خود می طلبم که درمان شوم هم بیمار، خودم و هم طبیب، خودم هستم. سخنی به حضرت علی نسبت داده شده است که ”اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی عالم الاکبر” تو گمان می کنی موجود کوچکی با اینکه بزرگترین جهان در تو پیچیده شده است. “دوائک فیک و لاتبصر …” هم دوای تو از توست و هم درد تو از توست و نمیدانی. اگر پی ببرم که فقط دادرس خود، خودم هستم ولی خودی که هر انسانی در آن ژرفا دارد یکی است، نتیجه این میشود که اولا به هیچ چیز بیرون خود در هیچ جهتی نه در حل مساله یا رفع مشکل نباید چشم بدوزم”.
و: “می گویند آن ابر است..آن انسان است…آن سنگ است و خدا نیستند و در هستی موجودی هست که خدا هست و هیچ یک از آنها نیست. در این نگاه کهکشان و چوب و انسان در عین اینکه خودشان هستند خدا هم هستند. اول تفاوت این اعتقاد این است که موجود خاصی به نام خدا در کار نیست نه اینکه خدا در کار نیست بلکه موجود خاصی به نام خدا در کار نیست یعنی هستی را یک موجود پر کرده است اسم آن را می توان خدا، جان جهان، حق یا روح، فرجامین واقعیت، حقیقت الحقایق گذاشت. وقتی اینطور شود آن موجود ربط و نسبتی با هیچ گروهی متفاوت با گروه دیگر ندارد. این تفاوت دیگر معنویت و ادیان هست[8]”.
بنابراین، نکته سوم ناظر بر این است که مفهوم معنویت در پروژهی مذکور چندان معنای بدیعی ندارد. این مفهوم همان نظریهی خداشناسی وحدت وجودیست اما با نامی جدید. اینکه همه خدایند و جهان پر از خداست، حرف تازهای نیست؛ اینکه آدمی میباید خدا بودن خود را دریابد، حرف تازهای نیست؛ اینکه جهان واجد یک روح همگانی و عالیست، حرف تازهای نیست. همهی اینها پیشتر گفته شده و بر سر آن نقد ونظرها صورت پذیرفته.
نتیجتاً، اگر نام پروژهی مذکور را عقلانیت و الهیات وحدت وجودی هم بگذاریم، هیچ نمیشود. در این پروژه فرق ممیزه میان مفهوم معنویت و الهیات وحدت وجودی مشخص نیست و گویی ایندو کاملاً با هم درآمیخته نشان میدهند. و… .
- بگذارید این آخرین نکته من در خصوص پروژهی عقلانیت و معنویت جناب استاد مصطفی ملکیان باشد. این نکته مربوط است به یکسانانگاری و یکنواختبینی همهی دینداران و همهی متدینان.
ابتدا به این کلام استاد بنگرید: “در دین به دو جهت عقلانیت خدشه دار می شود. یکی به جهت فرایندی یکی به جهت فراوردی. در معنویت نه تعارض فرایندی است نه تعارض فراورده ای.
تعارض فرایندی این بود که یک فرایند غلطی در دین وجود دارد و آن این است که “الف ب است” چون فلان شخص گفته است الف ب است. در معنویت حقانیت یک سخن به این نیست که چون فلان شخص گفته است، حقانیت دارد. بنابراین وقتی می گویم نیاز نیست که تعبد بورزیم به این معنا نیست که گوشمان را به هر سخنی ببندیم. ما نیاز به تعالیم و آموزه های بنیان گزاران ادیان و مذاهب، عارفان، فرزانگان، عالمان علوم تجربی، مورخان، هنرمندان حتی منطقیون و ریاضی دانان هم داریم. اما به این معنا هست که سخن آنان را می شنوم بعد به ترازوی عقلم مراجعه می کنم و ببینم که در میان آنها کدام را باید بپذیرم. نه اینکه چون فلان شخص خاصی گفته است بپذیرم.
به لحاظ فراورده کتاب های مقدس چون حاوی علوم و معارف عصرهای خودشان هستند الان برای پذیرش آن ها، با آخرین دستاوردهای علوم و معارف تعارض وجود دارد. هر متدینی برای رجوع به متون مقدس ادیان و مذاهب چون هر کدام در یک مختصه زمانی و مکانی و وضع و حالی خاصی نوشته شده است تحت تاثیر معارف آن زمان هستند و اگر بخواهم متدین باقی بمانم باید چیزی قائل بشوم در حالی که آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری چیزی دیگر می گوید. جمع بین این دو جمع بین اضداد یا نقایض است. آخرین علوم و معارف بشری مثلا نمی گوید هر موجود زنده ای نر و ماده دارد یا نطفه استخوانی است که بعدا گوشت دورش بوجود آمده است. مشکل بعدی این است که متون مقدس تحت تاثیر علوم و معارف زمانه ای نوشته شده اند و امروز به راه حل و راه رفع هایی رسیده ایم که جمع بین داده های وحیانی و یافته های انسانی ناشدنی است. متون مقدس در باب فیزیک و شیمی و زیست شناسی و روان شناسی و غیره حرف هایی زده اند که آخرین علوم و معارف بشری اجازه نمی دهد که آنها را بپذیرم. جمع بین روشنفکری و دین داری به لحاظ فراورده های عقل و دین قابل جمع نیست. در معنویت متن مقدسی ندارد که بخواهیم التزام به آن داشته باشیم. جهات دیگری هم وجود دارد. دو جهت را گفتم. فرایندی به نام تعبد وجود ندارد و فراورده های وحیانی هم وجود ندارد[9]”.
چنین نیست؛ این اظهارات به همهی دینداران نمیچسبد. به گمان من ما میباید میان دینداران سنتی و دینداران غیرسنتی تمایز بگذاریم و همه را به یک چوب نزنیم. تا آنجا که من میدانم دینداران غیرسنتی هرگز فرهنگِ زمانهی پیامبر اسلام را مقدس ندانستهاند و از آیاتِ لوکال قرآن فهم یونیورسال نکردهاند. این بیانصافیست اگر همه را به یک چشم ببینم و تمایزاتِ مطروح را ندید بیانگاریم. آنچه جناب استاد مطرح کردهاند، تنها میتواند به بخشی از دینداران(دینداران عوامی) مربوط شود و نقدی بر نحوهی دینورزی همانها باشد. فهم روشمند قرآن، تمایزگذاری میان آیاتِ ذاتی و عرضی و… همگی نشان میدهد که دینداران غیرسنتی هرگز در بند جغرافیای نزول نبودهاند و لذا فریفتهی امور فرعی نشدهاند. شما نمیتوانید دینداری فردی همچون عبدالکریم سروش را با دینداری فردی کوچهبازاری همچون علی یا کیومرث مقایسه کنید و لذا بد-دینداری فرد دوم را به عبدالکریم سروش نیز تسری دهید. این تعمیمدهی تعمیمدهی-ای ناموجه و نامبارک است و اصلاً قابل پذیرش و مقبول نیست.
.
.
کلام آخر
نتیجتاً نگارنده برآن است که پروژهی عقلانیت و معنویت چندان نسبت به دین و دینداری موضع درستی ندارد و لذا دست به نتیجهگیریهای نامطلوب میزند. نه جهان تماماً از استدلال پر شده است، و نه دین. دین دارای مواهبیست که البته از محدودهی عقل درمیگذرد و همانا کلاً با استدلال به چنگ درنمیآید. بهتر است کمی ذهنِ با زیربنای فلسفی را رها کنیم و اندکی برای امور ایمانی اعتبار قائل شوم. دین حرف اساسیاش ایمان است و ایمان امریست فراعقلانی و خردگریز.
.
.
[1] – متن پیادهشدهی این سخنرانی(آشتی پذیری/ ناپذیری معنویت با عقلانیت)
[2] -همان.
[3] -همان
[4] -بنگرید در: متن سخنراني استاد ملكيان در نشست «عقلانيت و معنويت بعد از دهسال»، به تاريخ 28 ارديبهشت 1389 در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.
[5] -مراجعه فرمائید به: معنويت و عقلانيت/ گفتوگو با مصطفي ملكيان، نغمه پروان، اطلاعات حکمت و معرفت.
[6] – مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش6
[7] -همان:دفتر ششم/بخش79
[8] -بنگرید در: سخنرانی استاد مصطفی ملکیان به تاریخ 30 بهمن 1395 در تالار فرهنگ و هنر تهران.
[9] -همان
.
.
عقلانیت رقیب دین نیست ؛ در نقد پروژهی عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان
به قلم حسین پورفرج
23/12/1395
.
اقای پور فرج گویی تنها همین سخنرانی اقای ملکیان را شنیدهاند برای مثال بسیاری از گزاره هایش هر دینی خرد ستیز هستند در صورتی که در معنویت اینگونه نیست. در باره اینکه دین استدلال گراست و با عقلانیت جمع پذیر است هم ادعایی بس بی اساس است حال آنکه اقای پور فرج منظور خود از دین را کاملاً توضیح ندادهاند که دین اسلام مسیحیت یهودیت. بودیسم یا ده ها و صدها دین دیگر کدام مورد نظر ایشان است در کل نقد ایشان چه به اقای ملکیان چه به عقلانیت و معنویت کاملو پخته و جامع نیست
آقای پور فرج گرامی،
اولا، فقط یک بار به دادگاه های محترم خانواده تشریف ببرید تا خواهر های مان را ببینید که با چه استنادات و استدلالات اقوایی مشمول احکام طلاق و نفقه یا حضانت و تمکین می شوند، یا اجرای مراسم قسامه را ملاحظه بفرمایید تا ربط استدلال و احکام واقعی و عینی را با پوست و رگ و پی ی انسان ها دریابید، آنگاه عبارات مقدس قرآن مجید را به صورت گزینشی دستمایه ی کلام بر خلاف واقع خود کنید.
بیانات قرآن کریم را فقط در میانه ی سیاق و کانتکست خود باید درک کرد و روایت کرد و فهمید. قرآن کریم آیه ی شریفه ای هم دارد که صریحا نگاه عده ای را رد می کند که: «یومنون ببعض و یکفرون ببعض» صریحا فرموده که نمی شود یکی را قبول کنی و آن دیگری را چرتکه استدلال بیندازی و رد کنی، این کار نشدنی است، همچنانکه عموم علمای بزرگوار دین ( و نه عوام، به تعبیر شما)، کسی را که حکمی از احکام مسلم فقهی را (همچون حجاب) قبول نداشته باشد، مرتد می دانند. کافی است به رساله ی عموم بزرگان نگاه کنید.
اگر روایت یا آیه ی شریفه ای باشد که صریحا بفرماید الف ب است، شما در چارچوب دین مبین، آیا هیچ گونه اجازه ای داری که چند و چون کنی؟
صحبت ملکیان (بدون تعابیر تکراری شما، همچون استاد مسلم و…) بر سر این نیست که فلان آیه ی شریفه اصرار بر نادانسته ها را رد کرده یا نه. او به درستی و مستندا می گوید: «آقا وقتی فصل الخطاب وجود دارد، اجتهاد ممنوع است، اجتهاد در برابر نص مقبول نیست والسلام» در دین فصل الخطاب دارین و بس. حالا هی شما بگو ولا تقف فی ما لیس… ، و کلام خدا را به نفع دانش و عقل خود معنی کن، اگر توانستی یک رئیس محترم دادگاه را در یک بحث دینی و با استفاده از آیات شریف مجاب کنی، آن گاه ملکیان هم باید حرف خود را پس بگیرد.
در مجموع، با وجود امیدواری به خواندن یک نقد جانانه از ملکیان، مثل نقد امیر یحیی آیت اللهی، بحث جنابعالی متاسفانه و با عرض معذرت، و بسیار بسیار ضعیف بود و شاید اصلا در قد و قواره ی نقد نبود. دوستان صدانت، با وجود نگاه ارزنده ی لیبرال خود، بهتر بود به شما همین نکته و چند ایراد آشکار دیگر را به شما یادآوری می کردند، تا در این زمانه ی مراد پرستی، شاهد نقد اندیشمندی نامدار، در زمان حیات خود باشیم تا او را از ترکتازی ی طبیعی هر انسان نامداری با خبر کند و نقص هایش را ترمیم.
به امید خواندن نقد های بسیار پخته تر شما نسبت به آقای ملکیان و نور افشانی ی بیشتر شما.
ملکیان همیشه به نقد بیرحمانه و در عین حال مشفقانه نیازمند است.
با تشکر از اعتنای تان.
سلام دوست گرامی جناب کاظمی عزیز
پاسخ و نقد مودبانه و ناصحانه شما را خواندم. ابتدا از صرف وقت شما سپاس دارم. اما چند نکته را جهت ایضاح کلام لازم می دانم.
۱- امیدوارم اشتباه کرده باشم، اما گویی شما یا مطلب حقیر را کامل نخوانده اید و یا اگر خوانده اید با دقت نخوانده اید. من در انتهای بحث آوردم که می باید میان دینداران سنتی و غیر سنتی تمایز بگذاریم. آنچه شما درباره دادگاههای خانواده به آن اشاره کردید مربوط به دینداران سنتی است که البته من هم با شما در این فقره هم رایم. می باید دست از این گونه نگاه ها بکشیم.
۲- دوست عزیز آنچه شما درباره جغرافیای نزول و زمینه وحی به آن اشاره کردید کاملا درست است اما همه گزارههای قرآن لوکال نیستند. بسیاری از گزارههای متن را می توان یونیورسال نامید. یعنی می توان آنها را فرا زمانی-فرامکانی دانست. من دو آیه مذکور را از این دست می دانم. برخلاف نظر شما برآن نیستم که قرآن را گزینشی دریافته باشم. چناچه در اول آوردم شما متن مرا بی دقت خوانده اید. من در نکته اول گفتم که ذکر دو آیه قرآن صرفا جنبه تذکار دارد و من مشغول بحث درون متنی نبوده ام.
۳- آنچه از کلام شما مشخص است این است که خود شما گویی هی از دین به معنویت و از معنویت به در حال حرکتید. موضع شما اصلا مشخص نیست. یک جا دینی سخن می گویید و یکجا معنوی. به عبارت دیگر شما سردرگمی شدیدی از دانش دیگران گرفته اید و این شاید محصول برداشتهای سرسری و غیر روشمند شما از نظریات مختلف است.
۴- از نگاه شما مشخص است که یک طرفه به قاضی می روید و حکم می دهید. من در این چند روز با بازخوردهایی مواجه شده ام که بسی مغایر با نظر شماست. اینجا فضای فکر و درانداختن اندیشه است. خوب است اگر سخن و نقد درستی چنانچه در قد قواره نقدی اصولی باشد(چنانچه فرمودید) دارید، بنگارید تا بنده نیز بیآموزم. والا بیان چند نکته رونوشتی آنهم ناپخته و غیر مربوط چندان کار علمی و معرفتی نیست.
با مهر فراوان
جناب آقای پورفرج ؛
1.پیش فرض ملکیان اینه که دیانت مبتنی بر تعبده . خب حالا اگر شما دوست دارید اسم این رو بذارید دین سنتی و یک روش درست کنید که مبتنی بر تعبد نباشه و اسمش رو بزارید دین غیر سنتی . در هر حال شمایی که معتقد به نوعی دینداری غیر مبتنی بر تعبد (بر فرض امکان) هستید از محدوده ی حکم ملکیان بیرون هستید . در واقع ادعای ملکیان اینه که استدلال ورزی جایی که تعبد وجود داره معنا نداره . حالا شما اگه نشون دادید در جایی تعبد نیست مسلما اونجا استدلال منع ورود نداره.
2. فرمودید سه نوع گزاره داریم و از ملکیان استفتا کرده اید که راجع به گزاره های خردگریز چه کنیم . نه فقط در دین بلکه غالب اونچه که گفته می شه و نوشته می شه خردگریزه . شما به چه دلیل نسبت به فرد خاصی یا کتاب خاصی تعبد دارید ؟ آیا شما که متعبدانه تعداد دروازه بان های جهنم رو 19 تا می دونید چرا همین تعبد رو در مورد عهد عتیق مثلا ندارید ؟ اگر تونستید استدلال کنید که کتاب مقدس شما بر کتب مقدس سایر ادیان برتری معرفت شناختی داره تعبد شما موجهه (اصلا دیگه اسمش تعبد نیست) در غیر این صورت پذیرفتن فقره ای از کتاب مقدستون ترجیح بلا مرجحه . نمی شه هر کی از خواب پاشه یک مشت گزاره ی خردگریز بگه یه عده هم راه بیفتن بگن آقا چون دست عقلمون به این جاها نمی رسه پس این حرفا رو قبول می کنیم ! به عبارت دیگه خردگریز بودن یک گزاره مجوزی برای قبولش نیست.
3. فرمودید که توی ملکیان واسه چی حرفای تامس نیگل رو قبول می کنی . سوال : آیا ملکیان حرف نیگل را از آن رو که نیگل است قبول می کند ؟ یعنی آیا مث این داور های مقالات ، سربرگ مقاله رو جدا می کنه و می خونه یا نه اول اسم نویسنده رو نگاه می کنه بعد می خونه (شاید هم نمی خونه !)
من حتی ملکیان رو هم کار ندارم کسی که می گه من عقلانی ام (تابع استدلالم) اگر حرف تامس نیگل رو از اون رو که تامس نیگل گفته است قبول می کنه این البته خطا کرده که گفته من عقلانی ام. اما یک دیندار بما این که دینداره اولا رجحانی بر همه ی سخنان عده ای بر همه ی سخنان بقیه می بینه ثانیا به خاطر همین رجحانی که می بینه اول می گرده ببینه این حرف از دهن کی اومده بیرون . به خاطر همین هم هست که ملکیان صد در صد حرف های تامس نیگل یا زید یا عمرو رو قبول نمی کنه ولی یک دیندار به هیچ وجه حاضر نیست بگه بنیانگذار دین من حتی در یک جا اشتباه کرده .
به عبارت دیگه اگر شما جلوی یک دیندار متنی رو گذاشتید و گفتید نقدش کن . گفت به این دلیل به این دلیل به این دلیل این قسمتو قبول ندارم اون قسمتم قبول ندارم این قسمت دیگه رو قبول دارم ؛ بعد بهش جلد کتاب رو نشون بدید اگر از حرف هایی که زده توبه کرد و به اصطلاح به غلط کردم افتاد بدونید این آدم تعبد داره نسبت به نویسنده . شما بسیاری از آنچه که در کتاب دین خودتون هست رو فقط چون اون تو هست بهش نمی خندید .
4. درباره ی معنویت این که هی می گید « این که حرف تازه ای نیست این که حرف تازه ای نیست » من نمی فهمم مگه ملکیان گفته حرف تازه ای است ؟ حداقل 2500 ساله که معنویت رو شناخته ایم . بعدش ، فرض کنیم حرف جدید نباشه ، کی چی؟ نوشتید : نتیجه می گیریم که می شه به جای اسم فلان بهش گفت بهمان ! خب شما بگید بهمان ! نزاع لفظی دارید آیا ؟!
5. یک رویه ای که باب شده اینه که میان آیه رو از ریخت و قیافه می ندازن و یک تفاسیر عجیب و غریبی از آیه ارائه میدن که به زور خرد ستیز نباشه و فکر می کنن با این کارشون می تونن گزاره ی خردستیز رو یواشکی هلش بدن تو گزاره های خردگریز . مثلا آسمان های هفتگانه می شه آسمان های معنا و این حرفای عرفانی که دیگه دست عقل بهشون نرسه. بعد اسم اینو میزارن دین غیر سنتی . در حالی که این عقب نشینی باعث عقلانی شدن دیندار نمی شه چرا که وقتی همه ی گزاره ها خردگریز شد ، دیگه دیندار نیازی به استدلال کردن نداره . اما توجه نمی کنن که رد و قبول گزاره های خردگریز بدون معیار ممکن نیست. اگر معیاری دارید ، بفرمایید حجیت معرفت شناختیشو اثبات کنید.
6. این قسمت یک توصیه ی دوستانه به شما نویسنده ی محترم هست : اولا ما عادت کردیم با کلماتمون قداست درست کنیم واسه کسانی . این استاد استاد گفتن های شما اگه امروز نه ، چند وقت دیگه یه عده ای رو به ملکیان متعبد می کنه . خطاب کردن البته باید مودبانه باشه اما این القاب و اوصاف رو خود ملکیان هم بدونید راضی نیست و یه جایی این رسم مرید و مرید پروری باید شکسته بشه که اگه شما امروز می تونید به ملکیان انتقاد کنید با این وضع تا چن سال دیگه بگید بالای چشمش ابرویه شب باید با ترس و لرز بخوابید که نکنه مریدانش کان لم یکن شیء مذکورا تون کنن. ثانیا تا می تونید جوری صحبت نکنید که گویی بزرگان هم پشت سر شما ایستاده اند و با شما هم نظرند . لذا از به کار بردن آیات قرآن و ابیات مولانا و غیره جدا خودداری کنید چون اولا ناخودآگاه ممکنه چیزی از آیه بفهمید که مراد گوینده نبوده ثانیا باز هم ممکنه ناخودآگاه آیات و ابیات رو دستچین کرده باشید و قسمتی دیگه رو که مخالف رای شماست مغفول قرار داده باشید که این کار ها جز اذیت کردن مخاطب سود دیگه ای نداره . چرا که کسی که داره استدلال های شما و فقط شما رو گوش می ده باید غصه ی تفسیر اشتباه و غیره رو هم بخوره . لذا با ابیات مولانا استدلال نکنید و اگر که استدلال نبوده و فقط استشهاد بوده و کمکی به استدلالتون نمی کنه حتی اگر اعصاب و روان خواننده رو در نظر نمی گیرید حداقل به خاطر اجتناب از بلند نویسی ، درب گنجینه ارزشمند حافظتون رو در مجالس شعرخوانی و مولانا پژوهی و دورهمی بگشایید
موفق باشید
سلام علی عزیز
کامنت شمارا با دقت خواندم.
ممنون از نظر و نکات خوب شما.
البته من از استاد ملکیان بسیار آموخته ام و استاد خطاب کردن ایشان نه از روی عادت بلکه از روی شخصیت والای علمی ایشان است. همچنین نقد ایشان هم رواست.
به هر حال از نکات شما بهره بردم.
سپاس فراوان
جناب آقای پورفرج،
به نظر من میرسد برای آنکه بتوانم درباره یکی از گزارههای یک کتاب یا سخنی از یک پیامبر شروع کنم به ارزیابی عقلی، باید اول فرض مقدس بودن آن کتاب یا معصوم بودن آن پیامبر را کنار بگذارم. و حتی بعد از آنکه با عقل ورزی آن گزاره را پذیرفتم، باید این احتمال را بپذیرم که ممکن است اشتباه کرده باشم و باز هم نمیتوانم به تقدس آن متن یا معصومیت پیامبر قائل باشم. آیا همین من را تبدیل به یک مرتد نمیکند؟
متشکرم
“استاد ملکیان” سالهاست سعی میکنند که به عده ای فیلسوف نما بقبولاند که بین “باورمند بودن” و “عقل”، تضاد وجود دارد، ایمان جز از طریق زیر پا گذاشتن اصول “منطق” ممکن نیست و باورمند با “پیش فرض” گرفتن خدا در پشت استدلالهایش، در حال انجام مغالطه ای ابتدائی است. در نتیجه، در تحلیل نهایی او نهایتا از طریق “تعبد” است که “ایمان” آورده و باور دارد.. (هر چند خود حاضر به اعتراف به این مسئله نباشد).. آن مغالطات چیستند ؟؟ مغالطه های: “پیش فرض” ، “دور” و “مصادره به مطلوب” و …
واقعا خوشحالم که امروز، این مسئله به “شکلی عملی” هم, برایم ثابت شد ……
علی جان ممنون از جوابیه ی روشنگر شما
عقل ، انسان را به باور میرساند و مهمترین باور ، اعتقادات دینی است. بعضی فقط مدعی طرفداری از عقل ومنطق هستند ولی بدون رسیدن به هیچ باوری به دور خود می چرخند. اینها باید بدانند که اصول دبن با دلیل پذیرفته می شوند. اکنون معلوم شد که عقل و دین کاملا با یکدیگر هماهنگ هستند.
مدعیان پذیرش عقل باید نظر عقل در باره توحید را بپذیرند. دلایل توحید انکار نا پذیر و تردید ناپذیر است.