توضیحات : راج موهان گاندی ، عضو سابق راجیا سابها (مجلس عالی هند)، استاد میهمان “برنامهی بررسیهای جنوب آسیا و خاورمیانه” در دانشگاه ایلینویز در اوربانا چمپین است.
آخرین کتابش “غفّارخان: پادشاه بیستیزهی پشتونها” است. وی ضمنا ً مولف “قایقران نیک”، زندگی نامهای برای پدر بزرگش، موهانداس (مهاتما) گاندی است.
این مقاله ترجمه غلامعلی کشانی است که در سال 85 انجام شده است .
راج موهان گاندی ، عضو سابق راجیا سابها (مجلس عالی هند)، استاد میهمان “برنامهی بررسیهای جنوب آسیا و خاورمیانه” در دانشگاه ایلینویز در اوربانا چمپین است.
آخرین کتابش “غفّارخان: پادشاه بیستیزهی پشتونها” است. وی ضمنا ً مولف “قایقران نیک”، زندگی نامهای برای پدر بزرگش، موهانداس (مهاتما) گاندی است.
این مقاله ترجمه غلامعلی کشانی است که در سال 85 انجام شده است .
ابرهای دشمنی اعراب و اسرائیل، لحظاتی است که در حال کنار رفتن اند
ابرهای کشمکشهای عرب-اسرائیل حداقل در این لحظات بکناری میروند. رئیس جمهور جدیداً برگزیدهی فلسطینی، محمود عباس دستانش را برای استقبال از نخست وزیر سابقا ً جنگ سالار اسرائیل، آریل شارون گشودهاست که اینک همچون یک صلح سالار ِ محتاط، از نو زادهشدهاست. زندان ها خالی شدهاند، اسرائیل از انهدام خانهی متهمان به ترور دست برداشته است، و رادیکالهای اسلامی، دعوت به آتشبس را می پذیرند. آدم میتواند منطقا ً امیدوار شود که دشمنان هر دو سو، اهمیت لحظهی کنونی را برای بازاندیشی به چرخهی ستیزه و انتقام درک میکنند، چرخهای که درگیریشان را عمیق و طولانی ساخته است.
در این چنین فضایی است که تلاش کردهام به پرسشی بجا وبموقع پاسخ گویم: رسولان بزرگ هند، موهانداس گاندی ِ”هندو” و عبدالغفارخان مسلمان، اگر زنده بودند، چگونه میتوانستند فایدهها وبرتریهای وداع با اسلحه بر ضد دشمنان خونی و خستهی امروزین را شرح دهند؟
آتش بس موقت و علاقهی تازه به مقاومت مدنی برای پاسخ به مسئله ی فلسطین- اسرائیل، توجیهی است برای بازبینیی استدلالهای پیشنهادی دو رهبر جنوب آسیا – که در دورانی نه چندان دور، راهبردهای بیستیزهی موثر را به عمل درآوردند.
عبدالغفار خان (1988-1890)، مسلمان سنی ِ استان مرزی ِ شمال غربی ِ شبه قارهی هند که در بیش از یکبار در نبرد با قدرت انگلیس در منطقهاش پیروز شده بود و پس از آن، در دوران استقلال پاکستان در برابر دشواریهای خود مختاری برای پشتونها مبارزه کرد، کمتر از مهاتما گاندی(1948-1869) شناخته شدهاست – گاندیای که از طبقهی کسبه و اهل گجرات بود و مبارزهی هند را برای استقلال رهبری کرد. با این حال افکار او به همان اندازهی گاندی با جریان استقلال ارتباط دارد.
پیش از نگاه به استدلالهای این دو، یادآوری ِ این نکته اهمیّت دارد که استقلال شبه قاره اساسا ً و نه فقط، از طریق مقاومت مدنی بدست آمد. در این امر، هندیانی هم که به خشونت باور داشتند مشارکت داشتند، همانطور که خستگی و فرسودگیی انگلیس ِ پس از جنگ دوم جهانی نیز، به این مسئله یاری رساند. بعلاوه – با وجود تلاش های گاندی، غفارخان و متحدانشان- این نیز حقیقت دارد که خشونت ِ”مسلمان-هندو”، استقلال و تقسیم شبه قاره را تحت تاثیر خود قرار داد.
با این وجود، اثربخشی جنبش بیستیزهی پادشاهخان( پادشاه یا شاهشاهان، واژهی احترام آمیز پشتونی بود که به نام او اضافه میشد) درخاطرهای از افسری انگلیسی بنام بیکن در خلال مبارزهی سال 1930 وی در استان مرزی شمال غربی ثبت میشود که در طی آن هزاران پشتون، بدون ستیزهجوئی در مقابل انگلیس قامت برافراشتند. هشت سال بعد، وقتی پیروان پادشاه خان، که به پیرهن قرمز شهرت داشتند، قدرت را در انتخابات استانی بدست گرفتند، بیکن دربارهی رویدادهای 1930 با غنی خان پسر غفارخان گفتگویی داشت، غنی خان میگوید:
بیکن میگفت که: غنی، من دستیار کمیسر “چهار صدا” بودم. پیرهن قرمزها را پهلوی من میآوردند. به من فرمان داده بودند که به هر کدامشان دو سال زندان با اعمال شاقه بدهم. به آنان میگفتم؛ ببینم، تو پیرهن قرمزی؟ میگفتند، بله، میگفتم آزادی میخواهی؟ میگفتند بله آزادی میخواهم. میگفتم اگر آزادت کنم، باز هم آن کار را میکنی؟ میگفتند بله. بیکن میگفت میباید بلند میشدم و در آغوششان میگرفتم، اما بجای این کار مینوشتم: “دو سال”.
در همان سال 1930، سربازان جمعیی تیپ گاروال ارتش انگلیس، از فرمان آتش گشودن بر روی شورشیان بیستیزهی بازار پیشاور سرپیچی کردند و این خبر به گوش همه رسید. امّا چشمگیرتر ازینها، پیروزیهای روانی غفارخان و گاندی بر علیه انگلیس بود.
نکاتی که الهامبخش مقاومت بیستیزه بودند، اینها بودند:
پیروزی بر ترس
اینکه مقاومت مدنی توانست بر ترس غلبه کند، اولین نکته بود. در همان دورانی که بیکن با غنی خان به گفتگو پرداخته بود، پدرش به گاندی میگفت: ما بسیار بزدل و تنبل بودیم. قیافه آدم انگلیسی ما را به وحشت میانداخت. جنبش]ما[ هوایی تازه به درونمان تزریق کرد و ما را سخت کوشاتر ساخت. ما ترس را بدور ریختیم و دیگر از آن پس، از انگلیسی نمیهراسیم و به همان خاطر از هیچ انسانی هم نمیترسیم. انگلیسیها از بیستیزهگیمان درهراسند. آنان میگویند:
“پتان ِ بیستیزه، خطرناکتر از پتان ِ ستیزهجوست.”*
پیروزی بر ترس همان چیزی است که جواهر لعل نهرو، وارث سیاسی گاندی و نخست وزیر هند از 1947 تا 1964، بعنوان دستاورد اصلی راهبرد بیستیزهی گاندی بر آن انگشت گذاشت: “بیباکی- بله بر این باورم که بیباکی بزرگترین هدیهاش بود. و این واقعیت که مشتی استخوان ضعیف خرد، از هر نظر، چه جسمی و چه ذهنی، بیباک است، نکتهای فوق العاده بود که به آدمهای دیگر هم سرایت میکرد، و ترسشان را پایین میآورد.”
غلبه بر قانون نانوشتهی انتقام
اگر بیستیزهگی بر ترس غالب شد، به این خاطر بود که پادزهر قاعدهی انتقام بود. انتقامهایی که آفت جامعهی پشتون بود. گاندی در تابستان 1940- که به همراه غفارخان به دفاع از راهبرد بیستیزه (به تعبیر گاندی، ساتیاگراها) مشغول بودند- پیش ازاینکه برخی از همراهانش به مسیر ستیزهجویانه منحرف شوند، تاکید میکرد که: :غفارخان پتان است و ممکن است گفته شود که پتان، با اسلحه یا شمشیری در دست بدنیا میآید. اما غفارخان آگاهانه از خدمتکاران خداییاش میخواست که تمام سلاحها را بدور بریزند تا به ساتیاگراها بپیوندند… .
او می دید که رها کردن آگاهانهی سلاح های ستیزه جویانه، تأثیری جادویی دارد. این راه، یگانه درمان دشمنیهای خونینی بود که از پدر به پسر به ارث میرسید و بخشی از زندگی عادی هرپتانی شدهبود. آنان با دستان خود، خانوادههای بسیاری را نابود کردهبودند. امّا بیستیزهگی، به نظر غفارخان همچون رستگاری موعودی بود که فرا رسیده بود. و در غیر این صورت، دشمنیهای خونین خشن، پایانی نداشتند و فقط به پایان حیات پتانها ختم میشدند.
انتقامهای پیش دستانه
از آنجایی که راهبرد بیستیزه، از مقابله به مثل تحمل ناپذیر استقبال نمیکرد، لذا، پشتیبانی صمیمانهای را از سوی مردم عامی بدست آورد، مردمی که انتقامهای بیرحمانهای را کنار میگذاشتند که نتیجهی حملات خشن بودند. هارولد گولد روشهای گاندی و غفارخان را که در آسیای جنوبی “امپراتوریها را شکست دادند”، با روش “بمبهای متحرک” خاورمیانه و کشمیر در مقابل هم میگذارد و دست به مقایسه میان آنها میزند، روشهایی که “خود- چاشنی- گریشان”، حملات انتقامی نابودکنندهای را به شهروندان بیگناه تحمیل میکنند.
غفارخان در زندگینامهی خودنوشتش- همراه با یادآوری ِ دوران کودکیاش در منطقهی مرزی شمال غرب در اواخر دههی1890 و خیزشهای خشنی که زندگی مردم را به نابودی کشانده بودند- با غروری پذیرفتنی، از نتیجهی متضاد جنبشهایی که در اوایل دههی 1930 رهبری کرد چنین یاد میکند:
انگلیسیها بدون معطلی جنبش ستیزهجو را سرکوب میکردند، اما جنبش بیستیزه، با وجود سرکوب شدید، شکوفا میشد … . اگر انگلیسیای کشته میشد، نه تنها مجرم مجازات میشد، بلکه تمامی روستا و کل منطقه بخاطر آن دچاررنج و حرمان میشدند. مردم، ستیزه و عامل آن را مسئول سرکوب میدانستند. در جنبش “بیستیزه” امّا، این ما (خدایی خدمتگارها) بودیم که آگاهانه به استقبال رنج میرفتیم نه مردم عامّی. جماعت مردم زیر بار رنجی نمیرفتند، بلکه از نتیجهی آن سود میبردند. به همین خاطربود که جنبش، عشق و همدلی مردم را به خود جلب میکرد.
خلع سلاح و موافق سازی دشمن
از آنجا که جنبش “بیستیزه” میتواند حریف را درمانده و خلع سلاح و مبهوت کند (آنطور که غفارخان مدعی بود)، وفاداری به یک رهیافت بیستیزه، پشتیبانی عناصر اردوی حریف را به خود جلب میکند. وقتی در فوریه 1922، تظاهر کنندگان فریاد میزدند: “پیروز باد مهاتما گاندی” ، و بعضیشان در یک گوشهی دور افتادهی هند از کوره در رفتند و 22 پاسبان را که از پاسگاه به آتشکشیدهی خود فرار میکردند، تکه تکه کردند، گاندی، بیدرنگ مبارزهی سراسری را متوقف کرد، مبارزهای که تا آن زمان توانسته بود هند را بیدار کند و انگلیسیها را به وحشت بیاندازد.
چند روز پیش ازین، گاندی با نایب الحکومهی انگلیس در هند اتمام حجتی کرده بود که بدنبال آن قرار بود کارزار تشدید شود. اما وی کارزار را متوقف کرد، هرچند که، وسوسهی درون به او میگفت: “بهتر است پس از اعلام تهدیدهای پرسرو صدا به دولت و دادن قولها و تعهداتی به مردم، آدم بزدلی بنظر نیاید که از حرفش عقب مینشیند.”
وقتی گاندی کارزار را ایستاند، هزاران نفر از همرزمانش که بخاطر مقاومت مدنیشان در زندان بودند، از آنچه که عقب نشینی او مینامیدند، در حیرت ماندند. مردم هند، بطور کلی تا مدتی مأیوس و بهتزده بنظر میآمدند. اما، منتقدین تعلیق مبارزه، بعداً فهمیدند که جنبش، در حال لغزش به میان دستانی نامطمئن میبوده، و اینکه گاندی با تعلیق موقتاش ترتیبی داد تا شخصیت خود را در میان هندیان و بریتانیاییها نجات دهد.
بنابراین در سال 1931، هنگامی که گاندی برای مذاکره با دولت اعلیحضرت پادشاه به لندن رفت، انگلیسیها با شور و عشق ازو استقبال کردند، هر چند وی همان کسی بود که سال پیش جنبش عدم خشونتی را در سراسر هند رهبری کرده بود که بقول چرچیل، در نتیجهی آن جنبش، انگلیسیها از زمانی که پا به خاک هند گذاشته بودند، هرگز آن گونه خفت و سرپیچی را تجربه نکرده بودند.
پس از شورش و سرپیچی ارتش بنگال در سال 1857، که داستان بیرحمی هندیان و انتقام وحشیانه انگلیسیها بود، احساسات در کشور انگلیس بر علیه هندیان بالا گرفت. اما برعکس در سال 1931، با وجود نافرمانی ِ حتی شدیدتر ِ هندیان از حکومت بریتانیا، امّا به لطف رهیافت بیستیزهی گاندی، روحیهی مردمی نسبت به هندیان دوستانه بود. وی راز موفقیت را در اظهاراتی در سال 1919 بیان کرده بود، در این سال بدترین رویداد در تاریخ حکومت انگلیس در هند روی داد. در قتل عام امریتسر، پیاده نظام حکومتی و به همراه آنان خشونت اوباش هندی، مردم بیدفاع را قتل عام کرد. راز موفقیت در اینجا بود که :”دولت دیوانه شد، اما مردم ما نیز دیوانه شدند. نظر من این است که، دیوانگی را با دیوانگی پاسخ نده. برعکس، دیوانگی را با خرد و شعور پاسخ بده، آن وقت است که اوضاع در کنترل تو درخواهدآمد.”
حفاظت از آینده
پنجمین فایدهی راهبرد “بیستیزه” این بود که امکان لغزش ملت به باتلاق عادت شرارتبار خشونت را دشوارتر میساخت. در سال 1908، پس از این که بمبی از سوی انقلابیون هندی ادارهای بریتانیایی را در بیهار منفجر کرد و جان دو زن انگلیسی را گرفت، گاندی پیش بینی کرد که:” بمبی که امروز بسوی انگلیسیان پرتاب شد، پس ازاینکه انگلیسیها از این جا بروند، خود هندیان را هدف خواهد گرفت.”
گاندی میدید که در ذات خشونت این خاصیت هست که خود را هر چه بیشتر باز-تولید کند و هر چه کمتر آزادی بزاید. به لطف وجود او، بجای بمب، این ساتیاگراها* بود که هندیان را نشانه گرفته بود، و ممکن است همین واقعیت به کاهش خشونت در هند مستقل کمک کرده باشد. بخوبی میتوان دید گروههایی همچون ببرهای تامیل سریلانکا و برخی شورشیان قبیلهای ِ “ناگال” در شمال شرقی ِ هند که به اقدامات خشونت بار استقلالخواهانه دست میزنند، احتمالاً همانقدر جان مردم خود را میگیرند که جان مخالفانشان را. گاندی و غفارخان به این نتیجه رسیدند که حذف بیرحمانهی رقیب، لازمهی اقدام خشونت بار برای کسب قدرت است، در حالی که راهبردهای “بیستیزه”، فضا و فرصت را برای “گفت و شنود” با هم، فراهم میکنند.
تعریف دشمن
و در آخر، گاندی و غفارخان فهمیدند که تنها، کارزار “بیستیزه” است که میتواند تاکیدی باشد بر وحدت بشری یا تضمینی باشد بر این که مبارزهی کنونی با بیعدالتی باشد و نه مبارزه با یک نژاد و قوم رقیب. این آموزه با تمام قدرت در یکی از چالشهای نخستین گاندی با مدل هندی ِ ستیزهجویی مطرح شد. بدنبال ترور سر کورزون ویلی، مشاور لرد جان مورلی، وزیر لیبرال ایالت هند در لندن در جولای 1919 بحث هایی در همین مورد مطرح شد.
ویلی که به دعوت انجمن ملی هندیان مقیم انگلیس در تالاری در کنزینگتون جنوبی حضور یافته بود، از سوی دانشجوی هندی بنام مادان لال دینگارا ترور شد. دینگارا تحت تأثیر ستیزهجویان هندی مستقر در لندن بود. نفر دیگری هم که کشته شد دکتر هندیای بود بنام “کواس جی لال کاکا” که تلاش کرده بود خود را بین دینگارا و ویلی بیاندازد.
گاندی اتفاقاً هشت روز پس از ترور، برای مأموریتی از سوی هندیان تحت فشار در آفریقای جنوبی به لندن وارد شد. همین که فهمید بسیاری از دانشجویان هندی مقیم انگلیس از عمل دینگارا پشتیبانی میکنند، در مجلهی دیدگاه هندی که در آفریقای جنوبی به سردبیری وی منتشر میشد چنین اظهار داشت:
” در دفاع از ترور سر کورزون ویلی چنین گفته میشود که همانطور که انگلیسیها در صورت تجاوز آلمانیها به انگلیس، هر آلمانیای را میکشند، بنابر این حق هر هندی است که هر انگلیسیای را بکشد …….. این منطق، سفسطه آمیز است. اگر آلمانها قرار بود به انگلیس تجاوز کنند، انگلیسیها فقط تجاوزگران را میکشتند. هر آلمانیای را که دستشان میرسید نمیکشتند. آنان هر آلمانیی غیر مظنون یا آلمانیهای میهمان را نمیکشتند.”
آنطور که گاندی میفهمید، آنانی که دینگارا را تحریک میکردند ازو گناهکارتر بودند، چرا که وی در پذیرش مرگ شجاعت بخرج داده است، اما شجاعتی “در نتیجهی سرمستی از مسمومیت فکری.” گاندی چنین ادامه میدهد:
“حتی اگر انگلیسیها در نتیجهی این گونه اقدامهای مرگبار، هند را خالی کنند، چه کسی بجایشان حکومت خواهد کرد؟ انگلیسی بد است، چون انگلیسی است؟! هر آدمی با پوست هندی، آدم خوبی است؟! اگر این طور باشد، پس هیچ اعتراض خشمگینی در برابر ستمکاری شاهزادگان هندی نباید پیش بیاید. هند نمیتواند هیچ چیزی در زیر سایهی حکومت قاتلین به چنگ بیاورد. فارغ ازینکه قاتلها پوستشان سیاه باشد یا سفید، خودی باشند یا غیر خودی- این هند است که کاملاً پریشان و ریشه کن میشود.”
بیاعتمادی به مقاومت مدنی
این روزها، بیشتر از آنچه که عموماً درک میشود، فلسطینیها و اسرائیلیهای بیشتری از طریق اعتصاب غذا در زندان و با روشهای دیگر، به اشغال سرزمینهای فلسطینی اعتراض و مقاومت مدنی میکنند. اما استدلالهایی که کارآمدی مقاومت مدنی در برابر اشغال اسرائیلی را زیر سئوال میبرند نیز کم نیستند.
مثلاً جاناتان کوک در مقالهای در هفته نامهی الاهرام قاهره (2 تا 8 سپتامبر 2004) استدلال میکند که شهروندان فلسطینی ِ اسرائیل فکر میکنند که “اگر اعتراض بیستیزه به مرگت ختم میشود بهتر است اعتراض نکنی.” کوک در ادامه میگوید: “بر عکس در مناطق اشغالی، فلسطینیها میگویند اگر اعتراض بیستیزه تو را میکشد، بهتر است اعتراض نکنی، یا بهتر است تا ته خط اسلحه بروی.”
در این جا فرض شده که مقاومت مدنی دعوتگر مرگ به دست اسرائیلییان است، و رویدادهای انتفاضهی اول هم، شاهد این ادعا هستند. با این وجود باید از خود پرسید آیا این مدرک، قاطع و تردید ناپذیر است یا نه.”
کوک با ادعای اینکه “شرایط ویژهای” که در پی سلب مالکیت و پراکنش فلسطینیها پیش آمده است، مقاومت مدنی را نامناسب ساخته است، فهرستی شش تایی ازین شرایط ویژه را ارائه میدهد.
: بیش از هر چیز، برخلاف انگلیسیها در شبه قارهی هند، اسرائیل به جمعیتی یهودی در منطقه “جا” داده است که به پروژهی “اسرائیلی” متعهدند و بصورتی به سرزمین اشغالی دلبستهاند که هرگز افسران مأمور انگلیسی در سفر مأموریت خود به هند آنچنان نبودند.
: دوم اینکه اسرائیل احساس گناه غربیان نسبت به هالوکاست را به خدمت خود در آورده است.
: سوم اینکه درحالیکه واشنگتن اسرائیل را سدّ کارآمدی در برابر ملیگرایی عربی و تهدید منابع نفتی میبیند، ائتلاف خاورمیانهای ِ اسرائیل با آمریکا مستحکم باقی میماند.
: چهارم اینکه در حالی که نژادپرستی ِ آفریقای جنوبی مستقیماً باعث آزردگی آمریکائیان آفریقایی تبار میشد، هیچ گروه بزرگ آمریکاییای وجود ندارد که احساس قرابت و خویشاوندیای با قربانیان اشغال اسرائیلی داشته باشد.
: پنجم اینکه اسرائیل با شبکهای از دیوارها، منع عبور و مرور، ایست- بازرسی، و خبرچینهای عرب؛ همسایگان فلسطینی را از یکدیگر جدا ساخته و با موفقیت توانسته است مانع گردهم آیی فلسطینیان برای اقدام جمعی شود.
: ششم اینکه اسرائیلییان منتقد اشغال سرزمینهای فلسطینی، بجای اینکه هدفشان درگیرکردن افکار عمومی جهانی باشد، با هدف مصرف داخلی، هموطنانشان را به زبان عبری مورد خطاب قرارمیدهند.
این تردیدها و شکّها را آنچنان نقل میکنیم که پشتیبانان عرب، اسرائیلی، یا سایر حامیان راه حل صلح آمیز ممکن است به آنان اشاره داشته باشند و نیز برای اینکه پاسخ احتمالیی گاندی یا غفارخان به این مسئله را بتوان حدس زد. فکر میکنم این دو میگفتند که:
: مرگ در راه “ساتیاگراها”یی صلح آمیز در اسرائیل/فلسطین بسیار تأثیرگذارتر، مؤثرتر، و در واقع افتخار آمیزتر از مرگ و کشتار از طریق بمب گذاری انتحاری است.
: در ضمن خواستار اندیشه کردن عمیق و دقیق در راستای کشف راههای نوین مقاومت مدنیای میشدند که دعوت به مرگ با دست اسرائیلیها در آن شیوهها کمتر احتمال داشته باشد و احتمال جلب مشارکت و توجه جهانی به خود را بیشتر به همراه بیاورد.
: آنان ممکن بود بر این نکته انگشت میگذاشتند که مالیات نمک، نه مسئلهای فرّار بوده و نه پیش بینی پذیر، اما با این وجود، مقاومت مدنی در برابر آن مالیات بود که نتایج به یاد ماندنی سال 1930 را بدنبال خود داشت.
: اما نامحتمل بود که این دو، مسئولیت اقدام را فقط به فلسطینییان یا اسرائیلییان محدود سازند. گاندیای که در آغاز سرپیچی از مالیات نمک گفته بود:” من خواستار همدلی جهانی در این نبرد حق در برابر قدرت هستم”، امروز نیز از همهی مردم جهان و در رأس همهی آنان، از آمریکاییها میخواست که خود را در رفع فلاکت بیپایان اعراب و یهودیان ِ فلسطین و اسرائیل درگیر سازند.
گاندی در طی 21 سال زندگی در آفریقای جنوبی، از سوی تعداد زیادی از مسلمانان و یهودیان کمک و پشتیبانی شد. اگر عبدالله شطّ ، بازرگان مسلمان سنّی همشهری پوربندری ِ وی نبود که خواهان وکالتش شده بود، گاندی اصلاً به آفریقای جنوبی نمیرفت. دو تن از نزدیکترین دوستان و
متحدین گاندی در آفریقای جنوبی هنری پولاک، خاخامزادهی یهودی انگلیسی با ریشهای لهستانی، و هرمان کالنباخ، معمار تیزهوش یهودی متولد و تحصیل کردهی آلمان بودند. اما در مورد غفارخان– که برخلاف گاندی، از اورشلیم دیدن کرده بود، و همسرش نامباتا در حادثهای در آنجا مرده و مدفون بود- وی از دیدگاه برخی دانشمندان مطلع بود که ریشهی پشتونها را به یهودیان وصل میکردند.
هر دو بیچون و چرا با اشغال مخالف میبودند. گاندی در سال 1929 در یک پیام مرتبط با این مسئله به مجلهی “بحران” به سرپرستی دو بوا نوشت که “ننگی در این نیست که انسان پدربزرگ بردگان باشد، بیآبرویی در بردهدار بودن است.” با توجه به مسئلهی امروزین اسرائیل/فلسطین، وی بی شک به اسرائیلیها میگفت، “بدنامی در اشغالگر بودن است.” و اضافه میکرد که اشغالگر دائمیبودن، بینهایت هزینهبر و بینتیجه است.
نایب الحکومهی انگلیس و مأموران ارشد وی تقریباً همیشه در برخورد با گاندی با نزاکت و
حتی احترام آمیز رفتار میکردند، اما حتی قبل از 1920، که گاندی در نهایت، از باور خود مبنی بر مفید بودن امپراتوری انگلیس دست کشید، وی در صورتی که انگلیسیان با هندیان معمولی به عنوان عناصر مظنون رفتار میکردند، از کوره در میرفت.
از دیدگاه وی، حکومت بریتانیا فقط به این دلیل مجاز بود در هند حضور داشته باشد که خدمتکار و معتمد هند باشد. گاندی در 1918 در نوشتهای به ماهادو دسای، محرم درازمدّتاش چنین میگوید: “اولین چیزی که به فکر میرسد این است که انگلیس میباید بطورکامل از هند بیرون برود؛ اما حسی عمیق در من، اصرار دارد که “خیر” هند در ارتباط با انگلیس است، و لذا من خود را وامیدارم که به آنان عشق بورزم.
در مورد هندوها و مسلمانان، گاندی اعتراف میکرد که “نمیتوان آنان را همچون “برادرانی کنونی” در نظر گرفت، اما در این مورد نیز، چیزی از درون به من میگوید که راه دیگری بر رویشان باز نیست مگر اینکه برادر ِ هم باشند.” اگر خاطرهی دلخوریها و خرده حسابهای گذشته را دائماً یادآوری کنیم، حس خواهیم کرد که “وحدت” ناشدنی است، اما چارهای نیست، ما باید به هر قیمتی گذشته را فراموش کنیم.”
در ماه مارس 1947 بود که انگلیسیها و نیز همکاران گاندی و غفارخان در کنگرهی ملی هند، با درخواست مسلم لیگ، که نخستین بار در 1940 مطرح شده بود برای “جدائی مسلمانان از هند و تشکیل وطنی به نام پاکستان” موافقت کردند. گاندی و غفارخان با اندوه و تنها بخاطر اینکه هیچ راه دیگری در چشم انداز نبود، به تقسیمی گردن گذاشتند که بشدت و قاطعانه با آن مخالف بودند.
در 16 مارس 1947، غفارخان و گاندی در تلاش برای مرهم گذاری بر زخم خشونت هندو- مسلمان به بیهار رفته بودند. غفارخان در این روز چنین سخنی گفت :
“خود را در محاصرهی تاریکی میبینم، تاریکیای که هر قدر به آیندهی هند فکر میکنم بیشتر میشود. هند بر روی آتش است. اگر آتش هند را بگیرد، همه آسیب میبینند. هندو، مسلمان، سیک و مسیحی. آنچه که از راه عشق میتواند بدستآید، هرگز نمیشود که از راه نفرت یا زور
بدستآید…… مسلم لیگ پاکستان را میخواهد. آنان، فقط آن را میتوانند با عشق و ارادهی رضایتمندانه بدست آورند. پاکستانی که از راه زور تأسیس شود، نعمتی مشکوک است و بر باد رفتنی.”
چند روز بعد، گاندی و غفارخان پیشنهاد جسورانهی نهایی خود را برای پیشگیری از تقسیم به همکاران کنگرهشان دادند که نخست وزیری هند مستقل و متحد را برای اول بار به محمد علی جناح واگذار کنند که رهبر مسلم لیگ بود. همکارانشان پیشنهاد را رد کردند، پیشنهادی که هرگز به جناح داده نشد، اما گاندی و خان آرزو داشتند که جناح را با تمام ساکنان هند درگیر سازند و نه فقط با مسلمانان.
سالها بعد، در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا همچون انسانی برای تمامی نژادها ظاهر شد، و با گذشتهی خود بمنزلهی ستیزه جوی رادیکال ضد سفید خداحافظی کرد. فلسطین/اسرائیل نیز خطاب به افرادی خودساخته، مصمم و آمادهی عمل، بیتوجه به تاریخ گذشته، ندای فریادرسی سرمیدهد تا به ترسها و امیدهای هر دو سو، عربها و نیز یهودیان بپردازند.
پذیرش این نکته که ابتکارات گاندی و غفارخان در دههی 1940، به اهدافشان در شبه قاره هند، کاملاً دست نیافتند، ارتباط پر معنی آن اهداف و ابتکارات را با خاورمیانهی امروزی بیاعتبار نمیکند.
.
.
دانلود مقاله «ماهاتما گاندی، عبدالغفارخان و فلسطین امروز»
مترجم : غلامعلی کشانی
منبع: وبسایت عدم خشونت
.
.