در این یادداشت قصد دارم سه پدیدۀ پیش روی فلسفه در حال و هوای این روزهای فلسفه در ایران را برشمرم؛ سه پدیدهای که مطمئنا نه صرفا مختص این مقطع از تاریخ است و نه تنها زادۀ جامعه و جغرافیای ما، بلکه هم در گذشته وجود داشته است و هم احتمالا در دیگر کشورهای در حال توسعه و یا توسعهنیافته وجود دارد؛ اما شاید این روزها در کشور ما شدت و قوت بیشتری پیدا کرده است. بنابراین، این یادداشت یک متن فلسفی نیست و تنها حاصل مشاهدات و تجارب شخصی نویسنده در فضای آکادمیک و غیرآکادمیک فلسفه در ایران است.
همچنین، نویسنده در حالی قصد تقریر چنین متنی را دارد که بر این باور است که یکی از مهمترین خاستگاههای فلسفه، اخلاق است و فیلسوف کسی است که در حین پرسشگری و گام برداشتن در جهت دستیابی به حقیقت، باید مطابق با معیارهای اخلاقی، نگرش، افکار، رفتار و به طور کلی زیستجهان خود را تنظیم نماید.
اکنون، با پیش نظر داشتن پیشفرض بالا سه پدیدۀ مورد نظر را توصیف خواهم کرد:
۱.شومنها: در فرهنگ فارسی معین، «شومن» به فردی گفته میشود که عهدهدار اجرای یک برنامه و یا نمایش تلویزیونی است. بر اساس چنین تعریفی، یک شومن فلسفه، فردی است که در نقش یک استاد و یا محقق فلسفه در اجتماع ظاهر میشود اما همچون یک مجری توانای تلویزیون و یا بازیگر سینما در محیطهای دانشگاهی و غیردانشگاهی فلسفه، نقشآفرینی میکند و در حالی که به شوهای دانشمندمآبانه و پرطمطراق میپردازد، سخنرانیها و تدریسهای او خالی از ارزش و بار محتوایی است.
به علاوه، یک محقق و پژوهشگر فلسفه هنگامی به سخنرانی و تدریس درباره موضوعی میپردازد که آن موضوع در گذشته در برنامۀ پژوهشی و مطالعاتی او قرار داشته است و او از تسلط و دانش کافی برای ارائۀ چنین موضوعی برخوردار است؛ اما یک شومن فلسفه، امروز از پدیدارشناسی میگوید و فردا از فلسفۀ اسلامی؛ در جایی از هرمنوتیک و نسبت آن با پست مدرن میگوید و در جای دیگر درباره عقلانیت در دنیای مدرن حرف میزند؛ در نشستی از هایدگر و فوکو میگوید و در نشستی دیگر از کانت و ایدهآلیسم آلمانی! به طور خلاصه، او صرفا به دنبال کسب شهرت و نام و نشان است و نه فلسفه و دغدغههای یک فیلسوف. فلسفه برای او صرفا یک ژست روشنفکری و ابزاری برای مطرح شدن است نه یک منبع معرفتی که معنابخش زندگی او باشد، چه رسد که همچون سقراط بخواهد برای آن جان دهد.
۲. دیندارمآبان بی دین: منظور از کاربرد چنین واژهای، کسانی است که فلسفه برای آنان صرفا محل درآمد و ابزاری برای کسب و حفظ جاه و مقام است. چنین افرادی نه دغدغه دین دارند و نه اخلاق؛ نه معنای علوم انسانیِ ایدئولوژیزده را میفهمند و نه تا به امروز طعم فلسفهورزی فارغ از دین و ایدئولوژی را چشیدهاند؛ صرفا، هستند که فلسفه بفروشند حتی به قیمت از بین رفتن دین و دیانتی که از آن دم میزنند.
۳. مشهوران بیاخلاق: این دستۀ سوم همانها هستند که بسیار مشهورند و متاسفانه به همان اندازه که مشهورند بیاخلاق! کتابها و مقالات فلسفی بسیاری دارند اما چه سود که هنگامی که در یک سخنرانی در مقام نقد آرای خود قرار میگیرند همچون کوچه بازاریهای دهان دریده چنان ناسزا و حرف نامربوط نثار فرد ناقد میکنند که حاضرین و شنوندگان نه تنها به خاستگاه فلسفه شک میکنند و فراری میشوند که اگر کلاهشان هم در آن جلسه جاماند دیگر در پی آن نیایند. و چه غمانگیز و دردناک است نقدناپذیری و عدم تحمل نظر مخالف توسط کسی که نام فیلسوف را یدک میکشد. مگر میشود عمری فلسفه خواند و فلسفه ورزید و فلسفه گفت، اما نشانهای از انعطافپذیری، خودتصحیحی و انتقادپذیری نداشت؟! اگر چنین است باید به ذات چنین فلسفهای شک کرد؛ فلسفه این روزهای کشور ما.
.
.
شومنها، دیندارمآبان بیدین و مشهوران بیاخلاق؛ سه پدیدۀ فضای فلسفی این روزها در ایران
نویسنده: محمدرضا واعظ
.
.
نشانه ها و مولفه ها کم است. بهتر بود از چند نمونه بدون نام بردن فرد استفاده می شد.
سپاس از نویسنده ی محترم، که به آفت جلوه گری در حوزه ی اندیشه، آن هم اندیشه ی «به نرخ روز» پرداخت.
و
سپاس از سایت صدانت، که به این نوشته، فرصت نشر داد.
و چه درست گفته اید که:
«چه غمانگیز و دردناک است نقدناپذیری و عدم تحمل نظر مخالف توسط کسی که نام فیلسوف را یدک میکشد. مگر میشود عمری فلسفه خواند و فلسفه ورزید و فلسفه گفت، اما نشانهای از انعطافپذیری، خودتصحیحی و انتقادپذیری نداشت؟! اگر چنین است باید به ذات چنین فلسفهای شک کرد؛ فلسفه این روزهای کشور ما.»
با خواندن این نوشته، آدم به یاد تلنگر سیمون وی می افتد، سیمون وی، این عارفِ عامل، کنشگر اجتماعی، فداییِ همدلی که به همه ی اهل اندیشه و کتاب و خواندن و نوشتن و از جمله به من، به تو، به او و به… هشدار می دهد:
«آیا کتب یا مقالات زیادی هستند که این احساس را در ما پدید آورند که نویسنده از خود با دغدغهای واقعی پرسیده باشد:
«آیا در مسیر حقیقتام؟»
آیا خوانندگان زیادی هستند که پیش از گشودن کتاب، از خود با دغدغهای واقعی بپرسند:
«آیا میخواهم در این کتاب، حقیقت را بیابم؟»»
(سیمون وی، فروزان راسخی، ویراسته مصطفی ملکیان، نگاه معاصر)
شیخی به زن فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفت شیخا هرآنچه گویی هستم
آیا تو چنان که مینمایی هستی
منظور هم شما و هم من
اون موقع که این یادداشت رو زدید
میدونیم برای کدوم بنده خدا زدید
چند سالی میگذره و این یادداشت رو اتفاقی دوباره دیدم
تمام مواردی که ذکر کردید به چیزی که ما از شما میبینیم جناب شهرستانی نزدیک تر هست یک نگاه به کارنامه ی کاریتون بندازید
بی انصاف نباشم ، جز خصوصیت آخر
شما نزاکت دارید
که به قول آندره کنت اسپونویل
به ادب یک شکنجه گر نازی میمونه
قلب انسان رو بیشتر ب درد میاره
دوستی که از اشتباهاتم بود از دستش دادم
هیچ یک از این خصوصیات رو نداشت جز آخری در جمع خصوصی نامودب بود اما هم باسواد بود ، هم میتونست انقدر متنوع درس بده و خوب درس بده، شما که سر کلاسش نبودید چطور قضاوت کردید، پدر اخلاق و هم معرفت داشت و هم مهمتر از همه خودش رو پشت یک ردای پاک و تطهیر یافته پنهان نکرده بود
خودش بود
شما هم سعی کنید خودتون باشید
سلیمان با چنان حشمت نظر ها بود با مورش
فقط به وظیفه ی اخلاقیم عمل کردم.