در مورد اندیشههای پنداری یک رشته امور مهم دیگری باقی مانده که این نوبت عرضه میکنیم و توجه همه شنوندگان را به اینها به خاطر اهمیتی که دارند جلب میکنیم ما تاکنون گفتهایم و تاکید کردهایم که اندیشههای پنداری مشمول صدق و کذب نمیشوند و به روشهای منطقی و فلسفی و بر مبنای اندیشههای غیر پنداری نمیتوان درباره آنها داوری کرد این سوال خود به خود قوت خواهد گرفت که پس چگونه درباره این اندیشهها میتوان قضاوت کرد و از چه راهی مقبول بودن یا مقبول نبودن آنها را میتوان کاوش و بررسی کرد آن چه اکنون به صدد توضیح آن هستیم پاسخ همین سوالی است که گفتههای گذشته ما آن را در اذهان شنوندگان برانگیخته است، به طور کلی در مورد اندیشههای غیر پنداری گمان ما این است که راه داوری آسان است و آن این که انطباق یا عدم انطباق اندیشههای پنداری با واقعیت خارجی تکلیف صدق و کذب آنها را روشن خواهد کرد گر چه که فرمول کلی امر همین است اما از میان این گفته و آن چه که در عمل میتوان انجام داد راه بسیار دشوار و پر سنگلاخي است و نباید هرگز آسانگیر بود و گمان کرد که به راحتی که ابتدا گمان میرود این داوری انجام پذیر باشد اما چون ما فعلاً بر سر سخن گفتن درباره اندیشههای غیرپنداری نیستیم و آنها را به موعد دیگری و فرصت دیگری سپردهایم و انشا الله در همین سلسه بحثها به آنها خواهیم پرداخت فعلاً از آن در خواهیم گذشت و فقط اشاره خواهیم کرد که به دلیل این که اندیشههای غیر پنداری مشتمل بر مفاهیم کلی و بر امور انتزاعی هستند آن گونه انطباق با خارج که مورد نظر ابتدای و و سهلگیرانه انسان است چندان، به آسانی، به دسترس نخواهد بود و در آن جا هم دشواری زیاد خواهیم داشت این که این را در این جا عنوان میکنیم و اشاره میکنیم به خاطر این است که علی اصول این غمض صوبت در سر و پای تفکر انسان است و کسانی که آسان گیرند بهتر آن است هرگز به تفکر نپردازند در تفکر همیشه باید آماده بود برای رویاروی با اندیشهها و غوامض مردافکن و باید ابزار و سلاح و جهاز مناسب برای این رویاروی آمده کرد این را میگویم تا گمان نرود که اگر دشواری در امر اندیشههای پنداری هست این دشواری خاص آنهاست در هر نوع از اندیشه ما به نوعی صوبت متناسب با همان اندیشه برخورد خواهیم…
… داشت اما بپردازیم به اندیشههای پنداری و راه نقد و بررسی تحلیل و تشخیص مقبول از نامقبول آنها.
در درجه اول هم چنان که میگفتیم اندیشهها پنداری را اندیشههای ابزاری هم مینامیم و این درست به دلیل خصوصیت و طبیعت این اندیشههاست. اندیشههای پنداری و ابزاری اندیشههایی نیستند که کشف از خارج شده باشند بلکه مخلوق ما هستند و به دست ما آفریده میشوند و آن هم به خاطر هدفی که ما داریم بسیاری از نیازها میتوان تصور کرد که ما نداریم و به همین لحاظ ما برای آنها ابزار درخوری نساختهایم و به هر یک از اندیشههای ابزاری خودمان که مراجعه کنیم همچنان که قبلاً گفتهایم خواهیم دید که ابزاریست برای رسیدن به مقصودی از این نظر شان و طبیعت و تمام کار و وظیفه یک اندیشه پنداری این است که ابزار خوبی باشد برای حصول مقصودی و همین که این شایستگی و این توانایی در او نبود یا از او سلب شد یا از او فرو ریخت به دلیلی از دلایل و شرطی از شرایط آن اندیشه پنداری خود به خود لغو خواهد شد و از بین خواهد رفت. از این نظر یکی از معیارهایی که ما با آن معیارها اندیشههای پنداری و ابزاری را مورد بررسی و نقد قرار میدهیم عبارت است از کشف و بررسی توانایی این اندیشهها و کفایت آنها در حصول مقصودی که ما در آنها انتظار داریم پس اولاً مسائل توانایی و ناتوانی است این اولین معیار است همچنان که گفتیم معیار صدق و کذب در این جا حاکم نیست به عنوان مثال ما از زبان انتظار داریم که مقصود ما را به شخص مقابل منتقل کند این ابزار صرفاً برای این ساخته شده است اگر علایم بسیار پیچیدهای را ما بر گزينيم که طرف مقابل ما هرگز موفق به کشف رموز و معانی آن علایم نشود در این صورت چنین زبانی خود به خود لغو خواهد شد برای این که زبان بیش از این که ارزش یک حامل را داشته باشد ابزاری باشد برای انتقال اطلاعات هیچ چیز دیگر نیست خود زبان به ذات، موجودی از موجودات خارجی نیست که برای خود موجودیتی شخصیتی و قوامی داشته باشد قوام زبان به توانایی اوست برای کسب و تحصیل هدفی که از او مورد نظر است وقتی چنین هدفی برآورده نکرد خود به خود آن زبان پیچیده لغو خواهد شد و از بین خواهد رفت این نکته بسیار جالبی است تاریخ تطور اندیشههای اعتباری (پنداری) را در طی…
… تحولات فرهنگ بشری میشود از این راه تعقیب کرد که بسیاری از آنها به تدریج تواناتر شدهاند و به همين لحاظ است که زبانها و خطوط را به خوبی میشود دید که از ابتدا وقتی به وجود آمدن تا امروز بسیار سادهتر شدهاند و این سادهتر شدن فقط در جهت این است که آموختنیتر شدهاند یعنی تناسب بیشتر با ذهن فهم بشر دارند و به راحتی بیشتری آموخته میشوند زبانهای علمی که خصوصاً امروز به وجود آمده است باز به خوبی میشود دید که از زبانهای طبیعی بسیار سادهترن و آموختنیتر از این لحاظ است که اگر ابزاری انتظاری را که از او داریم بر نیاورد تبدیل به چاقوی شد که کند بود و آن چه را که میخواستیم ببرد نمیتوانست ببرد ما این چاقو را کنار خواهیم گذاشت و اگر دیدیم که کند است توصیه خواهیم کرد که آن چاقو رها شود و به جای او حربه و ابزار دیگری برگرفته شود. ایدئولوژیها چنین چیزی هستند ایدئولوژیها به منزله ابزارهایی که بشرها به کار میبرند برای وصول مقاصدی اعم از مقاصد معنوی یا مقاصد مادی بر حسب این که مکتبی معنویتگرا باشد یا مادی صرف باشد وقتی که چنین توانایی را در رویاروی با حوادث خارجی نداشته باشند و آن مقصودی را که از آنها انتظار میرود برآورده نکند و به احتضار و ناتوانی بیفتد در این صورت لغو خواهند شد بنابراین در هنگام مواجه با یک اندیشه پنداری اولین سوال این است که آیا آن مقصود را که از او مورد نظر است و متوقع است برآورده خواهد کرد یا نه تواناست یا ناتوان است 1- پس به جای صدق و کذب، توانا و ناتوان را در اندیشههای پنداری به کار خواهیم گرفت، 2- در یک مجموع از اندیشههای پنداری وقتی که به منزله یک ایدئولوژی یا یک مکتب به ما ارائه میشود در این مجموع هم میتوان به نقد و بررسی پرداخت در این جا ما معیاری را میتوانیم به کار بگیریم که عیناً شبیه مجموعای معیاری است برای ارزیابی مجموعهای از اندیشههای غیرپنداری همه ما میدانیم که تناقض در یک مجموع از افکار غیر قابل قبول است بنابراین در برخورد با یک کمپلکس تئوریک یک مجموعه ایدئولوژی مشتمل بر اندیشههای متنوع که همه آنها فرض میکنیم از نوع و طبیعت اندیشههای پنداری هستند همه از خوبی و بدی، از کمال و نقص، از پستی و علو، از قراردادها، از حق، وظیفه، تعهد، فرض، الزام، حرام، واجب، مستحب و مسائل نظیر آنها سخن میگوید نباید بین اجزای این…
…مجموعه و بین اندیشههای متفاوتی که در آن هست، تناقضی یافت شود، یافت شدن چنین تناقضی خود به خود نشانه ضعفی و بیماری در آن مجموعه است ممکن است با رفع تناقض بتوان به یک مجموعهای رسید که بی تناقض باشد ولی اگر آن اندیشهها همه با هم مرتبط باشند و آن تناقض از آن ارتباط سراسری برخیزد در این صورت آن مجموع از یک بیماری مهلكي رنج میبرد و همه او فرو خواهد ریخت مگر این که اندیشههای بیارتباطی باشند و بین چند تا از این اندیشهها تناقض باشد که با برداشتن آن چند اندیشه بقیه همچنان بیتناقض باقی بمانند پس معیار دوم عبارت است از هماهنگی و نبودن تناقض بین اندیشههای پنداری که ضمن یک مجموعه ايدئولوژيك عرضه میشوند در مرتبه سوم وقتی که در مکتبی ما با مجموعهای از جهانبینی و ایدئولوژی مواجهه هستیم در این مجموعه ایدئولوژی نباید تناقض با جهانبینی داشته باشد اگر داشت این مجموعه مکتبی مورد سوال واقع خواهد شد و باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد ما فعلاً وقتی ایدئولوژی میگویم غرضمان از ایدئولوژی همان اندیشههای پنداری است که در یک مکتب است و وقتی که جهانبینی میگوییم غرضمان از جهانبینی اندیشههای غیرپنداری موجود در یک مکتب است در یک مکتب وقتی حقوق، آرمانها، تعهدها و ارزیابیها ذکر میشود این متعلق میشود به بخش ایدئولوژی آن مکتب بنا به تعریف اخص و اصح ایدئولوژی و وقتی که صحبت از ساختمان جهان از قوانین کلی و فلسفی مربوط به جهان میرود در این صورت بخش جهانبینی آن مکتب معرفی میشود حال سخنی که مورد نظر ماست این است که در یک مکتب ایدئولوژی با جهانبینی نمیتوان در تناقض باشد این را ما گفتهایم که از اندیشهها غیرپنداری نمیتوان اندیشههای پنداری را نتیجه گرفت ناگزیر از جهانبینی نمیتوان ایدئولوژی را نتیجه گرفت اما یک محدودیت برای ایدئولوژی است و آن این که ایدئولوژی نمیتواند در تناقض با جهانبینی باشد یعنی اگر در جهانبینی به عنوان مثال هر گونه موجودی که بتواند معبود واقع شود نفی میشود ما نمیتوانیم در ایدئولوژی چیزی داشته باشیم که مورد پرستش واقع شود مثلاً اگر در جهانبینی ما چنان فکر کنیم که جهان هدفی ندارد ما نمیتوانیم در ایدئولوژی دعوت کنیم و توصیه کنیم که رو به هدف جهان…
… حرکت کنیم و به خاطر تحقق او کوشش کنیم اینها است آن نکاتی که تناقض بین ایدئولوژی و جهانبینی را به وجود میآورد چیزی را که شما این جا ندارد آن جا نمیتوانید توصیه کنید به او، چیزی را که این جا دارید نمیتوانید آن جا توصیه کنید به نفی او، اگر چنین توصیههایی وجود داشته چنان باید و نبایدهایی وجود داشت که منتهی میشد به نقض کردن بعضی از امور و اصولی که شما در جهانبینیتان دارید در این صورت این مجموع ایدئولوژی شما به دلیل در تصادم افتادن با جهانبینی مقبول نخواهد بود معیار 4- این است که اگر آن اصولی که ما، آن اندیشههایی که به منزله امور پنداری و اعتباری عرضه میکنیم اگر خود به خود غیر قابل عمل کردن باشند در این صورت آنها خود به خود از بین خواهند رفت اگر شما به بیماران فرمان بدهید (بیمارانی که پایشان شكسته و کچ بستند) فرمان دویدن بدهید و برای اینها معین کنید که شما روزی چند بار باید دور بیمارستان بدوید این فرمان لغو خواهد شد باید به دور بیمارستان بدوید یک امر اعتباری (پنداری) است مطابق تعاریفی که گفتیم اما این از بیماران پاشکسته برآمدنی نیست از این لحاظ لغو خواهد شد اگر شما به دانشمندان دستور بدهید بیایند ماشینی بسازند که بدون مصرف سوخت بدون مصرف هیچ گونه انرژی از آن طرف برای ما کار مفید تولید کند اگر چنین طرح تئوری نقشهای شما برای صنعت بریزید چنین چیزی لغو خواهد شد دستور لغوی است امکانپذیر نیست بنابراین چیزهایی که خود امکان پذیر نیستند بایدها و توصیهها و دستورهایی که نشدنیاند اینها نه این که دروغ هستند، نشدنیاند، اما به دلیل نشدنی بودن بیرون خواهند رفت از یک مجموعه ايدئولوژيك و پنداری که برای روابط انسانی آنها را مایلیم برگیریم و به آنها عمل به کنيم و به آنها ارزش بدهیم عیناً اگر شما بیاید و یک اندیشه پنداری را بیان کنید و بگوید که همه مردم باید برده باشند یا این که تمام مردم منهای یک قشر اقليتي باید برده آن اقلیت باشند این یک توصیه است یک امر است یک امر اعتباری و پنداری است و هیچ کس به شما نمیتواند بگوید که این نادرست است به معنای این که دروغ است مطابق با واقع نیست، واقعیتی در کار نیست تا این با او مطابق باشد یا نباشد از این نظر که بخواهیم تعیین کنیم که این راست یا دروغ است چنین چیزی در این جا…
… جاری نیست اصولاً، ولی آیا میشود چنین حکمی را صادر کرد میشود چنین توصیه کرد و در راه او کوشید نه چنین چیزی در خارج واقع شدنی نیست به دلیل این که مردم ابا دارند از این که تن به چنین اسارت و ذلتی بدهند مردم جزء واقعیات هستند درست شبیه طبیعت خارجی که ابا دارد از این که ما بتوانیم از روی او و به کمک او و با به کار گرفتن ابزارهایی طبیعی ماشینی بسازیم که این ماشین بدون مصرف انرژی تولید انرژی کند چنین چیزی امکان ندارد طبیعت سرپیچی میکند از برداشتن و پذیرفتن چنین فرمانی انسانها {سوال یکی از شرکت کنندگان در بحث… مردم چرا ابا میکنند؟ با توجه به چه معیاری ابا میکنند؟} به هر دلیلی که مردم ابا کنند از این به گمان ما الان به خاطر شناختی که مردم دارند به خاطر فرهنگی که دراند به خاطر تربیت به خاطر مذهب و به خاطر تجربه طولانی تاریخی که بشریت داشته است فعلاً چنین چیزی را نخواهند پذیرفت البته هیچ دریغ نیست ممکن است که در یک روزگاری چنین چیزی پذیرفتنی شود در آن صورت البته این دستور از یک دستور لغو بیرون خواهد آمد ما در مورد طبیعت خارجی میدانیم که چنین نخواهد بود اگر نشدنی است برای همیشه نشدنی است در مورد انسانها دو گونه مسئله میتوان فکر کرد یکی این که به خاطر نوعی از تربیت خاص چیزی را بپذیرید یا چیزی را نپذیرند گاهی هم به خاطر فطرت و طبیعت انسانیشان است که چیزی را نمیپذیرند الان بیاید در نظر بگیرد که در جامعه ما اگر در مورد یک افراد خاصی بخواهند رایگیری کنند برای کاندیداتوری بعضیها به خوبی رای میآورند و بعضیها رای نخواهند آورد حالا اگر ما تبلیغات این جامعه را بدست کسانی خواستی بدهیم و اینها فرض کنیم که موفق باشند و مردم را افکارشان را چنان عوض کنند، ظرف ده سال، بیست سال به طوری که پس از بیست سال وقتی که شما برای همان فردی که امروز رای نیاورده رای گیری کنید و ببینید که رای اکثریت بیاورد در این صورت این نشاندهنده چیست؟ گر چه که انتخاب خودش یعنی رای دادن به کسی کاندیدایی کردن کسی و این که کسی کاندیدا است اعتباری(پنداری) است ولی اجراء شدن این فرمان که به فلان کس رای بدهید چنین چیزی کاملاً متکی به این که آن کسانی که میخواهند فرمان را اجرا کنند…
… چگونه فکر میکنند این چگونه فکر کردن چگونه عمل کردن دو دلیل دارد یکی دلیلهای پرورشی ما میتوانیم فکر بسازیم که بعداً خواستیم از آنها چنان عمل کنند که ما میخواهیم گاهی هم هستیش که دلیلهای سرشتی دارد یعنی طبیعت انسانی از پذیرفتن بعضی از فرمانها ابا دارد و ربطی هم به پرورش خواص ندارد بلکه به محض این که کسی انسان است چیزی را نمیپذیرد ما الان فعلاً در این بحث حاضرمان کاری به این نداریم که به چه دلیل کسی چیزی را میپذیرد به چه دلیلی چیزی را نمیپذیرد اینها دلایل مختلفی میتواند داشته باشد ما میخواستیم بگویم اگر پذیرفتنی شدنی نبود در آن صورت آن دستور لغو خواهد بود به عنوان مثال فرض کنید که شما وقتی که به کسی که زبان فارسی نمیداند یک خط فارسی را بگذارید جلویش و بگوید بخوان نمیتواند بخواند این دستور، دستوری لغوی است نسبت به کسی که فارسیدان نیست شما ممکن است که بپرسید که چرا این نمیتواند بخواند دلایل متفاوتی دارد و ممکن است و کاملاً روشن است که از اهم دلایلش این است که زبان فارسی را نیاموخته است آموختن زبان فارسی کاملاً بستگی دارد به این که ما در چه جامعهای زندگی کنیم یا به فرض که در یک جامعه فارسی زبان به دنیا نیامده و زندگی نمیکنیم انگیزهایی وجود داشته باشد که ما این زبان را بخواهیم بیاموزیم خود آن انگیزهها هم معلول بسیار شرایط پرورشی و تربیتی و اجتماعی است ولی به هر دلیلی اگر کسی زبان فارسی نیاموخته باشد و نداند دستور این که نوشته فارسی را بخواند دستور لغوی است و دست کم برای این که او آن را بخواند لازم است که برود و مقدماتی را در خودش ایجاد کند فارسی را بلد بشود آن وقت دستور ما اجرا شدنی است و البته در عین حال در همان صورت هم شخص میتواند لغو کند و میتواند لغو نکند ولی ابتداً این امر امری است که لغو است بنابراین با توجه به زمینهای که آن فرمان برای آن زمینه صادر میشود آن باید و نباید و آن توصیه نسبت به آن قلمرو اجرا و اعمال میشود باید دید که شدنی است یا نشدنی و این نشدنی بودن او خود به خود فرمان لغو بودن آن دستور و بیهوده بودنش را صادر خواهد کرد در عالم انسانی این نکته بسیار مهم است به خاطر این که در عالم طبیعت بیجان وقتی چیزی نشدنی بود آرامش خاطر داریم که برای…
… همیشه نشدنی است و از این نظر او را، آن دستور را برای همیشه کنار خواهیم گذاشت ولی در عالم روابط انسانی چنین چیزی برای همیشه محرز نیست مواردی است که یک دستوری نشدنی است ولی با فراهم کردن مقدمات آن نشدنی، شدنی خواهد بود بنابراین در عالم اجتماعات ما یک دشواری بزرگی داریم در نقد و بررسی اندیشههای اعتباری(پنداری) نه در تشخیص این که چه اندیشهای اعتباری(پنداری) است در تشخیصش ایرادی نداریم در مقبول بودن نامقبول بودنش بحث است در آن جا ما با یک صوبتی روبرو خواهیم بود و آن عبارت است از این که ما به طور قطع و یقین نمیتوانیم مشخص کنیم که چه چیزی برای انسان نشدنی است و چه چیزی شدنی است اگر قبول کنیم که در مورد امور جسمانی ما بتوانیم به خوبی بدانیم که چه چیزی قطعاً نشدنی است فرمان نسبت به او را هم صادر نخواهیم کرد از قدیم ما همه میدانیم که دیوانه را پند نمیتوان داد این مسئلهای است که به لحاظ روانشناسی شناخت شده است که دیوانه را به روش دیگری میباید معالجه کرد یا نمیباید معالجه کرد یا هم باید رهایش کرد ولی راه معالجش پند نیست، موعظه هم نیست، موثر واقع نمیشود بنابراین بسیار لغو است و بیهوده است که کسی بنشیند برای یک دیوانه یک واعظی بیاورد یا مواعظ گذشتگان را بخواند یا از او بخواهد و التماس کند و دعوت کند که آن روشها جنونآمیزش را کنار بگذارد چنین چیزی بیهوده است نسبت به حیوانات هم بیهوده است{سوال از طرف شرکت کنندگان در بحث: تصور میکنم که این مثالی که شما میزنید یک مقدار شاید که نارسا باشد البته به دید من در رفتارهای انسانی به خصوص در سطح اجتماعی یک مقدار بایدها جنبههای ارزشی به خودش میگیرد وقتی جنبه ارزشی به خودش میگیرد پس جنبه بهتری و برتری به وجود میآید و در این رابطه تکامل انسانی مطرح میشود در مجموعه این مسائل ما چطور میتوانیم قبول کنیم که یک جامعهای مثلاً باید در درونش تحولی ایجاد بشود من فقط از دیدگاه این که میشود یا نمیشود و چه کارهایی برای انسان ممکن است یا ممکن نیست این موضوع را بررسی میخواهیم به کنيم } اگر امری ثابت بشود برای انسانها نشودنی است میشود باز هم فرمان داد و انجام دادن او {یقیناً نه چون این…
… حیطهاش این قدر وسیع است و غیر قابل دسترسی است پس بهتر است که ما با معیار ارزش با آن مقابل کنیم با معیار بهتری و بدتری یعنی ما همیشه وضع بهتر را جستجو به کنيم و به دنبالش برویم این یک معیار قابل اطمینانتری هست تا این که این کار میشود یا نمیشود چون آن محدودهاش خیلی وسیع و ناشناخته است } معیار بهتری و بدتری هر چیز خوبی را هم که شما در نظر بگیرید همین که معلوم شود این چیز خوب برنیامدنی است و حصولش امکان پذیر نیست ناگزیر هستید آن را ترک به کنيد { ولی تاریخ زندگی بشر تقریباً عکس این موضوع را نشان میدهد یعنی این همیشه بشر وقتی آمده است جلو در رابطه با بهتر شدن آمده جلو البته نه لزوماً همیشه حداقل این در فکرش بوده است پس در تحولات فردی و اجتماعی ناخودآگاه به سوی یک ارزشی رفته است جلو نه به سوی این که آیا بود امکانات من چقدر است} آن منافاتی ندارد با سخنی که من گفتم در این که بشر طالب کمال بوده میخواسته رو به بهتری برود حرفی نیست ولی هر بهتری را ما توانستهایم ایجاد کنیم نتوانستهایم تاکنون ایجاد کنیم نمیگویم و نفی نمیکنیم که برای همیشه نمیتوانیم ولی این را دست کم میدانیم ما، مای انسانی که یک متر و نیم قد داریم یک توانایی هوشی محسوسی داریم توانایی بینایی محدودی داریم، توانایی شنوایی محدود داریم ما همه کار را نمیتوانیم به کنيم گر چه که خیلی از کارها هست که ممکن است ما تصورش را به کنيم که خیلی مفید یا مطبوع باشد یا خیلی متکامل باشد ولی در عین حال اگر نشدنی باشد طبعاً نمیتوانیم انجامش بدهیم فرض کنیم که ما شاید خیلی دوست داشته باشیم که بتوانیم بیماریها را، بیماریهای عفونی را با مثلاً خوردن آب ساده خوب بشود این راحتتر نیست واقعاً و اگر این طور میشد ما از خیلی از چیزهای دست و پا گیر نمیتوانستیم رها بشویم و به سراغ یک روشهای آسانتری برویم و بهتر فکر تکاملون را در یک زمینههای دیگری به کنيم { این راحتتر هست ولی از آن جایی که صحبت ما یک مقدار زمینه ایدئولوژی داشت و این ایدئولوژی در حقیقت راه زندگی ما را نشان میدهد من میخواستم در این رابطه صحبت کنم که اگر ایدئولوژی حاکم بر جامعه نمیتواند جواب گوی آن جامعه باشد لزوماً به دلیل این که شرایط آن جامعه ایجاب نکند…
وضع بهتری به وجود بیاید ممکن است به وجود نیاید منظور من این است یعنی ما به امید این که این جامعه الان ممکن است مثلاً بنابر فطرت و یا بنابر تربیتی که دارد این را قبول نکند نمیتوانیم ما به سوی بهتر شدن نرویم یعنی اگر ما بخواهیم در این جهت فکر کنیم تقریباً تکامل بشر را نفی کردهایم} بگذارید من یک مثال بزنم تا مقصود من روشن بشود فرض کنیم یک نظام پادشاهی داریم پادشاهی وجود دارد و همه قدرتها را هم ما به دست او سپردهایم و همان طور که واقعاً در رژیم سابق بود تمام نهادهای قانونی دیگر مملکت هم عملاً بيكارند یعنی استبداد محض است و ديكتاتوري و سخن شاه همان قانون است و قانون همان سخن شاه است شما توی این جامعه با این وضع جبار و ديكتاتوري به این که عادل باش که «در فکر محتاج و درویش باش نه در بند آسایش خویش باش» همین سخنانی که قدماء میگفتند توصیه مفیدی است یا نه دقیقاً لغو است چرا میگویم لغو است برای این که نشدنی است برای این که این انتظار برنیامدنی است ما نمیگویم نمیتوان سراغ عدالت رفت میگویم از آن راههایی که نمیشود رفت نباید رفت، از این راه نمیشود رفت از راه توصیه یک پادشاه دیکتاتوری که عادت کرده که همه اختیارات را در اختیار خودش بگیرد همه امکانات برای او باشد و سخنش عین قانون باشد از این راه نمیشود ایجاد عدالت کرد بنابراین باید پادشاه را به عدالت توصیه کرد یک دستور لغو است چرا لغو است اخلاقی نیست در یک مجموعه ايدئولوژيك هم قرار نمیگیرد یک دستور اعتباری، در اعتباری بودنش ما هیچ حرفی نداریم جز فرمانهاست باید دارد اما مقبول نیست چرا چون در حصول آن مقصودی که ما میخواهیم توانا نیست ما را نمیرساند به آن منظور حالا من در یک جامعهای مثال زدم که نظام پادشاهی دیکتاتوری در او هست ما نگفتیم که{راجب آن بردهداری که یک عدهای برده یک عدهی قلیلی باشند من میگویم اصلاً این یک موضوع ارزشی و یک موضوع اعتباری است همان قدر این اعتبار دار که بگویم واقعاً یک جامعه باید همهشان آزاد باشند پس این جا فقط معیار تعیین کنده است درست است من میگویم اگر آن معیار بهتری و بدتری نباشد پس تمام اینها با هم برابر هستند چه فرقی میکنند با یکدیگر؟ حالا در یک جامعهای یک عدهای مثلاً باید یک عدهی زیادی باید برده یک عدهی کمی بشوند همان قدر این قابل اجرا است که بگویم نه همه باید آقا…
… خودشان باشند } نه همان قدر قابل اجرا نیست{ و بدون این که ارزشی مطرح کنیم در واقع مثل این است که چیزی نگفتهایم } نه صرف نظر از ارزش، اینها همهاش حرفهای ارزشی است اصلاً ما داریم در حرفهای ارزشی بحث میکنیم بنابراین اینها تماماً ارزشی هستند سخنی نیست ولی بعضی از امور ارزشی قابل اجرا هستند و بعضیها نیستند درست تفاوت در این جاست ما میخواهیم همین را بگویم میخواهیم بگویم وقتی که ما در امور ارزشی میخواهیم بررسی کنیم کدام معیارها در نظر بگیریم که این بررسی ما انجام پذیر باشد شما اگر بیاید در یک جامعهای همهتان برده یک گروه خاصی باشید و یا این که بگوید همه آزاد باشید کاملاً قبول است هر دو به یک اندازه یک سخن اعتباراند ولی کدام یک از آنها شدنیتر است و کدام ناشدنیتر است روشن است دعوت مردم به اسارت و ذلت امری است که زیر با نخواهند رفت حالا به چه دلیل زیر بار نمیرود یک مطلب دیگری است ولی دست کم یکی از دلایلی آن این است که مطبوع طبع ماست همانی که میگویم یکی از آن فطری است برای ما فطریست یعنی همه ما یک جوری ساخته شدهایم که آن را میپسندیم و میپذیریم ولی یک دیگر نه فطرت درست همان ساختمان روانی ماست شبیه جسمانی ماست اگر بیایند در جامعهای توصیه کنند که همه غذای تلخ بخورند این اجرا نخواهد شد ممکن است یک تعداد معدودی هم به زحمت خودشان را مکلف کنند و این کار را بکنند برای روزهای معدودی ولی چنین چیزی در نخواهد گرفت به منزله یک رسم یک ادب در یک اجتماع، چرا؟ چون مطبوع طبع ما نیست یعنی با فطرت جسمانی ما چنین چیزی مخالف است همان طوری که دعوت به ازدواج نکردن به باقی ماندن بر عزبت چه برای زن و چه برای مرد یک دعوتی است که طبعاً در نخواهد گرفت و فرمانی است که اجرا نخواهد شد ممکن است باز کسانی به طور انفرادی در مواردی کما این که بوده که خویشتنداری کنند و سر و پا عمرشان را هم به تجرد به سر ببرند ولی من حیث المجموع به منزله یک رسم اجتماعی چیزی است که مطبوع اتباع نخواهد بود یعنی فطری نیست به تعبیر دیگر، از این نظر ما در بررسی و ارزیابی یک رشته از امور ارزشی این نکته را باید به خوبی در نظر داشته باشیم که کدام یک از اینها تصادم میکند با واقعیات و زمین میخورد و ميشكند و کدام میتواند واقعیات را به منزله…
… مرکوبی بر گیرد و بر آنها سوار بشود و به پیش بتازد یک مثال میزنیم باز این که هدف وسیله را مباح میکند یک امر اعتباری است همه ما میدانیم این خود یک ارزش است جزء ارزشهای یک ایدئولوژی است که به خاطر رسیدن به اهدافتان از هر وسیلهای میتوانید استفاده کنید و یک ایدئولوژی دیگر هم میتواند این ارزش را نفی کند و بگوید چنین نیست و مجاز نیست که برای رسیدن به اهداف این مکتب هر وسیلهای مجاز باشد بعضی از وسایل میتواند مورد استفاده قرار گیرد پس یعنی که مکتبی وسیله را مباح کند یک ارزشی است یک امر اعتباری است حالا ببینیم که کدام یک از مکاتب پذیرفتنیترند به معنای این که کمتر با واقعیات تصادم میکنند طبیعی است آنی که معتقد است که هر هدفی هر وسیلهای را تجویز نمیکند این همه ما میدانیم که ما نمیپسندیم که بیایند به دروغ با تحمیق با پروندهسازی با اتهام، با نسبتهای سوء بخواهند یک کسی را که هیچ یک از آن اتهامها به او نمیچسبد از میدان به درش کنند صرفاً به خاطر این که فکر کردهاند یک هدف خوبی دارند که اگر این شخص را له کنند و این طور در انظار پستش بکنند آن هدف خوب تامین خواهد شد اگر ما این را به حد خودش میل بدهید و ببینیم که این را ما نخواهیم پذیرفت حتی مکاتبی هم و یا کسانی هم که این کار را میکنند مایل نیستند که به این شکل مسئله را جلوه بدهند بلکه توجیه دیگری از او میکنند در این صورت به گمان من هرگز مکاتبی که ایدئولوژیهایی که جزء ارزشهای آنها این ارزش است که هدف وسیله را مباح میکند پیروز نخواهند بود برای این که اینها با فطرت به قولی تصادم میکنند درست شبیه همان دستوری میمانند که ماشینهایی بسازید که بدون مصرف انرژی، انرژی تولید میکنند حالا آن در طبیعت است هرگز نشدنی است، در عالم انسانی ممکن است که یک چند باری یک مکتبی هم با همین شیوهها یک مقداری هم به پیروزی برسد ولی همیشه چنین چیزی امکان پذیر نخواهد بود{ سوالی که در این جا مطرح میشود در قسمت چهارمی که برادرمان گفت این مسئله مطرح میشود که شما با باید و نبایدهای خودتان دارید یک سری باید و نبایدهای مکتب دیگر را به این مسئله میگیرد که شدنی است یا نشدنی چون در مورد عالم انسانها دارید سخن میگوید باید آن فردی…
… که تشخیص میدهد مطرح شود اصولاً این فردی که دارد تشخیص میدهد که این شدنی است و یا نشدنی به چه معیاری دارد تشخیص میدهد البته شما الان اینها را برگرداندید به یک سری واقعیتها موافق بودن و یا با فطرت موافق بودن یا نه دوباره این مسئله دوباره مطرح میشود که آن مکتبی که شما دارید بایدها و نبایدهای قابل عمل میدانید یا نه فطرت معتقد است و یا نه به فطرت معتقد نیست قبلاً لازمهاش این است که ما قبلاً یک مقدمهای را ثابت کرده باشیم بعد بیایم تشخیص بدهیم که این شدنی است یا نه شدنی} من یک نکته را قبلاً تصحیح بکنم، من نگفتم چیزی با فطرت موافق باشد یا نباشد، گفتم چیزی با فطرت مخالف نباشد، بین این دو تا البته فرق خیلی زیادی است، ما نگفتیم در بررسیمان چيزهايي را در نظر میگیریم که موافق فطرت باشند، این را نگفتیم، بله گفتیم هنگام بررسی دستورهایی لغو میشوند که تصادم کنند با فطرت، اما در مرتبه بعد آن چه که گفته میشود که اگر اموری نشدنی باشند امور اعتباری که نشدنی باشند، اینها حذف میشوند، لغو میشوند، این نشدنی بودن خودش یک امر واقعی است، نه یک امر اعتباری، بنابراین آن چه که شما اشاره کردید که ما داریم با باید و نبایدهای خودمان مکاتب دیگر را بررسی میکنیم آن طور نیست، با امور واقعی داریم بررسی میکنیم این که امری محال است، نشدنی است، این یک امر واقعی است، نه یک امر اعتباری، حالا نشدنی بودن را از کجا میتوان دریافت؟ از علوم از فلسفه اگر علمی وجود داشته باشد و به نام علم جامعهشناسی، فرض میکنیم اگر علمی وجود داشت باشد به نام علم روانشناسی، و اینها همان نوع کاوش بکنند در اجتماع و در انسان که علوم فيزيك، شیمی، نجوم درباره طبیعت و آسمانها بررسی میکنند و به ما نشان میدهند چه چیزی شدنی چه چیزی نشدنی، چه چیزی موجود است و چه چیزی موجود نیست، اگر در جامعهشناسی و روانشناسی به وجود چنین علمهایی معترف باشیم و به یافتهای آنها اعتماد کنیم در این صورت ما کم و بیش میتوانیم به دست بیاوریم که در عالم اجتماع چه چیزهایی امکانناپذیر است، و در عالم روان چه چیزهایی امکانناپذیر است، الان علم طب، فیزیولوژی، بیوشیمی و امثال آنها فیالجمله به ما گفتهاند که توانایی بشر خاکی از…
… نظر بدنی چقدر است؟ چه چیزهایی برای او امکانناپذیر است، چه کارهایی نمیتوان بکند، و چه کارهایی را میتواند بکند و در مورد روان ما هم مسائل از این غامضتر و صعبتر و مخفی تر است، هیچ تردیدی نیست و آن علوم هرگز به دقت این علوم دقیقه نرسیدهاند ما در این تردیدی نداریم ولی اگر قبول کنیم که به هر حال برای کشف شدنی و نشدنی در آن قلمرو نفس و خلق در قلمرو اجتماع و فرد علمی به خدمت ایستاده است و دانشی است که عهد دار کشف آن امور است در آن صورت، اولاً یک علم است که اندیشههایی که آن علم را تشکیل میدهد غیرپنداری است ثانیاً ما از آنها میتوانیم با اطمینان استفاده کنیم در عین این که این را میدانیم که علوم خطا پذيرند و بنابراین ممکن است چیزی را امروز نشدنی اعلام کنند و پس از مدتی ما ببینیم شدنی است و بلعکس چیزهای را ما یک وقتی تصور کنیم شدنی است بعد نشدنی بودنش کاملاً ثابت بشود ما اگر بدانیم به عنوان مثال که یک هورمونی در بدن یک کسی زیاد ترشح میشود هورمون تيروئيد مثلاً، و این شخص خشمگین است همیشه ما میدانیم که تا درمان نشود این بیماری نمیشود به این آدم دعوت کرد که تو خشم خودت را فرو بخور این خشمگین بودن نتیجه طبیعی و قهری ازدیاد ترشح هورمون تيروئيد است در یک کس، این توانایی ماست در عالم روان عیناً این قانونمندیها جاری است در عالم اجتماع هم، در این که ما موفق به کشف چه مقدار از این قانونها شدهایم یا نشدهایم مسئله دیگری است ولی ما همه میدانیم که هر قانون علمی بیان یک امر محال است در عالم خارج هر قانون علمی یک حدوث یک دسته از حوادث را ممنوع اعلام میکند، قوانین علمی به تعبیر دیگر مفید منعاً به ما میگویند چه چیزهایی نمیشود، اگر ما در قلمرو اجتماع و روان هم به چنین ممنوعیتهای برخورد کنیم و اینها را کشف کنیم آن وقت دستورهای اخلاقی که نسبت به آنها صادر میشود البته لغو خواهد بود بنابراین در بررسی ما از امور اعتباری و پنداری، سخن در آنها بود، در این بررسی یکی از معیارهایی که ما به کار میگیریم خود علم است خود فلسفه است منتهی چگونه به کار میگیریم، از این راه که اگر آنها به دست آورده بودند با کشف قوانین واقعی خارجی، که بعضی از امور امکانناپذیرند و نشدنیاند، دستوری که…
… متوجه آنها است عبث خواهد بود. به عنوان مثال، یک مثال اجتماعی دیگری میزنیم آنارشیسم یعنی هرج و مرج طلبی، یعنی قول نبودن دولت، یعنی قول نبودن هیچ گونه قانون در اجتماع، آیا چنین چیزی شدنی است یا نه؟ دعوت به برداشتن همه قیود، به همه رسوم، به هر گونه اعمال محدودیتی از ناحیه دولت، آیا میشود قبول کرد هم چنین چیزی در اجتماع انسانها که برقرار بشود؟ «کلمه الحق یراد بهل باطل» سخن حقی است ولی انگیزه باطلیست آن مراد چه بود؟ آن مراد باطل، امیرالمومنین میگفت: اینها میگویند الا امرت الا الله، ما قبول داریم که باید قانون، قانون الهی باشد، ولی مجری هم میخواهد و کسی را هم میخواهد که این قانون الهی را اجرایش را عهد دار بشود، اینها، این دومی را در واقع دارند انکار میکنند، میگویند کسی نمیتواند امیر باشد حاکم نمیخواهیم حکم را میگویند ولی منظورشان حاکم است یعنی دولت نمیخواهیم یعنی دولت نمیخواهیم حاکم نمیخواهیم و ایشان البته مخالفت میکرد آنارشیستهای قرن نوزدهم عیناً همین را میگفتند ما همه میدانیم که این کار فعلاً ما میدانیم نشدنی است گر چه که سوسیالیستها به یک معنا میگویند شدنی است اگر ما دولت را کار گزار یک طبقه خاص بدانیم، کار گزار طبقه حاکم بدانیم، در آن صورت دولت، فرزند یک جامعه طبقاتی خواهد بود مطابق آن تئوری و اگر جامعه بیطبقه شد بی دولت هم خواهد شد، این نتیجه قهری آن است بنابراین مطابق تئوریهای سوسیالیستی و سوسیالیسم علمی اگر کسی قبول داشته باشد که آن علمی است، واقعاً علوم کشف کردن یک چنان حرکتی را در تاریخ، در آن صورت میتواند بپذیرد توصیه به جامعه بیدولت، توصیه محالی نیست و این جزء دستورهای لغو واقع نخواهد شد اما اگر کسی آن سوسیالیسم علمی را واقعاً مبتنی بر علم نداند و این را هم وهمی از اوهام بداند شبیه همان که خود سوسیالیستهای علمی، سوسیالیسمهای تخیلی را میگفتند شما اوهام میگوید اگر کسی هم پیدا بشود به خود اینها بگوید شما اوهام میگوید در این صورت دعوت به ایجاد جامعه بیدولت مبتنی بر تئوری است که آن تئوری علماً نادرست است و به این لحاظ باطل است یعنی باطل است به چه معنی به معنی دستور لغوی است که حذف خواهد شد و ایدئولوژی که مبتنی بر این…
… باشد یا مشتمل بر این باشد یک ایدئولوژی است که در آن ما یک نارسایی سراغ میکینم میبینید که وقتی مسئله وارد قلمرو انسانی و اجتماعی میشود داستان خیلی پیچیده میشود به راحتی نمیشود قضاوت کرد دلیلش این است که علوم اجتماعی ضعف دارند از این نظر آنها موجودات ناتوانیاند و این ناتوانی آنها به قلمرو اخلاق و باید و نبایدها توصیههای اخلاقی هم منتقل میشود اگر آنها توانا بشوند ما حربه تواناتری برای بریدن و تصفیه ایدئولوژیها خواهیم داشت یکی از معیارها ما البته این بود و بلاخره ما یک معیاری هم در نهایت باید ذکر بکنیم که این پنج معیار برای بررسی و ارزیابی امور پنداری و اعتباری تمام بشود عبارت است معیار نبودن تخالف بین اندیشه اعتباری که در یک ایدئولوژی است با اندیشههای اعتباری آغازین و مادر که در طباع عموم انسانها وجود دارد ما نمیتوانیم البته اثبات کنیم که چرا عدالت خوب است ما نمیتوانیم اثبات کنیم، ما از اول هم گفتهایم، حتی تصورش هم غلط است، اگر کسی خوب بفهمد که عدالت خوب است یعنی چه؟ متوجه میشود اثبات پذیر نیست، ابطالپذیر هم البته نیست، دلیل منطقی نمیشود آورد برایش ولی ما آدمها طوری که یک میوههایی برایمان شيرين و خوشمزه است یک موجوداتی برایمان زیباست یک اعمالی برای ما رضایت بخش است و خرسندیآور است یک اعمالی برای ما تنفرآور است و اینها را هم ما هیچ اثبات نمیکنیم عدالت هم خوب است و مورد پذیرش ما انسانهاست از نظر آن که انسانیم و ما تا آن جا که اعمال نظر میکنیم در تمام انسان میبینیم که چنین چیزی وجود داشته است میتوانیم بگویم یک امر فطری است ما در این نامگذاری هیچ تاکیدی هم نداریم هیچ مناقشی هم نداریم فطری غریزییست انسان غریزه عدالت خواهی دارد، بله درست است به این معنا که شما از هر انسانی که بپرسید از ظلم متنفر است اگر ایدئولوژیهایی بیایند که با این نوع اندیشههای مادر و آغازین در امور اعتباری مخالفت و منافات داشته باشند اینها هم قابل قبول نیستند ما نمیگویم غلطاند اصلاً غلط و درست در این جا جاری نیست بلکه مقبول نیستند به دلیل اینکه اندیشههای دیگری مقبولاً که اگر بخواهیم این بعدها را بگیریم مجبوریم از آنها صرف نظر کنیم و صرف نظر از آنها برای ما موثر نیست شدنی…
… نیست به تعبیر دیگر اگر به مردم بگوید بیاید همگی ظلم پیشه کنید این کار نشدنی است دوباره بر میخوریم به همان امری که لغو خواهد شد و دستوری که عبث خواهد شد اینها من حیث المجموع پنج تا معیار هستند که به کمک اینها میتوان یک اندیشهای را یا مجموعهای از این اندیشههای اعتباری را، یک ایدئولوژی را که کمپلکسی است از اعتباریات بررسی کرد و تاحدودی مقبول از نامقبول آنها را تمیز داد یک نکتهای را هم که جزء سوالات رسیده بود و من به او اشاره میباید بکنم و این بحث را به پایان ببرم این است که میتوان از خود اندیشههای پنداری اندیشههای پنداری دیگری را نتیجه گرفت این کار منطقاً موثر است و مجاز است آن چه که مجاز نبود عبور از پنداری به غیر پنداری و یا غیر پنداری به پنداری بود ما اگر قبول کنیم که عدالت خوب است یک اندیشه پنداری است اگر قبول کنیم فلان نوع کار عدالت است بعد میتوانیم نتیجه بگیریم که فلان نوع کار خوب است فلان نوع کار خوب است خودش یک نوع اندیشه پنداری است اما از چه زایده شده است از یک اندیشه پنداری دیگری که آن عبارت بود از عدالت خوب است همچنین است که میتوان این استنتاجها را خیلی به عقب برد و ادامه داد و نتیجههای خیلی نوین گرفت پس راه استنتاج باز است، برای پنداری از پنداری مادام که روش منطقی را تعقیب کنیم اما برای آن پل زدن بین اعتباری و غیر اعتباری البته چنین چیزی را نمیتوانیم مجاز بشماریم از آن طرف همان طوری که قبلاً میگفتیم ما نمیتوانیم به روشهای علمی و منطقی ثابت کنیم که چه چیزی، چه ارزشی دارد این جا یک سوالی رسید که آیا میشود نشان داد به روشهای علمی که استثمار چیست؟ نه نمیتوان استثمار را ما قبلاً باید روی مبنای ارزشیمان تصمیم بگیریم که ما چه چیزی را بهرهکشی ناروا میدانیم یا نامجاز میدانیم آن چه که در عالم خارج اتفاق میافتد بین دو موجود این است که کسی کار میکند و کسی دیگری لذت میبرد بهره میبرد آسایش پیدا میکند و غیره چه حدش مجاز است و چه حدش نامجاز اصلاً تمامش مجاز است تمامش نامجاز، صد در صد یک تصمیم ارزشی و اعتباری است اما همین که این اعتبار را کردیم که چه مقدارش را مجاز میدانیم و چه مقدارش را نامجاز میدانیم وقتی این اعتبار را کردیم از این اعتبار، اعتبارات دیگری میتوان به وجود آورد یعنی از این اعتبار میتوان استنتاج کرد که اگر در جایی دیدم فلان مقدار سود به کسی دارد تعلق میگیرد خواهیم گفت استثمار شده است و یا بلعکس اما تصمیم نخستین و تعیین این ارزش و تولید این اعتبار از آن ماست خود علم تولید اعتبار نمیکند خود علم تولید اندیشههای پنداری و ابزاری نمیکند .
.
.
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (5)
دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم
.
.
مطالب مرتبط:
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (3)
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (4)
.
.
با سلام و تشکر از مطالب مفید و ارزشمندتون
میتونم خواهش کنم حالت نوشتاری و متنی بقیه فایل های روش نقد اندیشه ها (یعنی از فایل ۵ به بعد) رو هم تو سایت بذارید…