امیرحسین ترکاشوند: در چند ماه گذشته، هرازگاه خبری از اقدامات شگفت و گاه تنفرآمیز داعش به گوش میرسد و متأسفانه این اقدامات را خود آنها، برگرفته از متون دینی میدانند! داعش مخفف دولت اسلامی عراق و شام است و یعنی میخواهند جامعه را بر مبنای احکام اسلامی اداره کنند پس باید دید در متون اسلامی که مجموعه ای از احکام راستین ، تحریفات ، جعلیّات ، برداشتهای درست و نادرست و… است چه چیزهای نگران کننده ای یافت میشود که نیاز به بررسی دقیق دارد تا راست (یعنی واقعاً اسلامی) از ناراست (یعنی نفوذ یافته در اسلام) جدا شود.
داعشیّات؛ پیش گفتار
در چند ماه گذشته، هرازگاه خبری از اقدامات شگفت و گاه تنفرآمیز داعش به گوش میرسد و متأسفانه این اقدامات را خود آنها، برگرفته از متون دینی میدانند! داعش مخفف دولت اسلامی عراق و شام است و یعنی میخواهند جامعه را بر مبنای احکام اسلامی اداره کنند پس باید دید در متون اسلامی که مجموعه ای از احکام راستین ، تحریفات ، جعلیّات ، برداشتهای درست و نادرست و… است چه چیزهای نگران کننده ای یافت میشود که نیاز به بررسی دقیق دارد تا راست (یعنی واقعاً اسلامی) از ناراست (یعنی نفوذ یافته در اسلام) جدا شود.
روایات ساختگی ، تحریفات و آموزه های نادرستِ به ظاهر اسلامی، آتش زیر خاکسترند! که هر از گاه در جنبشهای اسلامی سر بر میآورند و ممکن است آتش به جان قافله پیشرفت بشریّت بیندازند پس باید استخراج شده و مورد شناسایی قرار گیرند و به مردم و تصمیم گیران معرفی شوند تا خدای ناکرده به گمان اسلامی بودنشان وقت و انرژی کشورمان را برای احیای آنها هدر نداده و جامعه را به عقب نکشانیم.
لزوم بازنگری در متون دینی:
در این باره نباید خود را به تجاهل و تغافل زد و از وجودشان اظهار بی اطلاعی کرد چه، سرانجام سراغمان خواهند آمد و اگر مجهّز نباشیم خود و نسلهای بعد را در کام گشادشان فرو خواهند برد بنابراین باید به بازنگری در متون دینی پرداخت و تکلیف خود را با این متون مشخص کرد و تفکیک آموزه های واقعی از غیر واقعی را در دستور کار قرار داد و به ویژه آن را ضرورتی حیاتی برای نظام جمهوری اسلامی دانست.
فرد مذهبی تلاش میکند سراپای زندگیش بر پایه آموزه های دینی باشد: اگر از فقیه و متکلم چیزی بشنود همان را ملاک عمل و معرفت خود میداند اگر حدیث و روایتی ببیند به مضمونش ایمان میآورد و اگر آیه قرآن بشنود که دیگر جای خود دارد. زیست دینی تمام اوقات شبانه روزش را اشغال میکند و عمل به هر یک از موارد دینی را وجهه همت خود قرار میدهد. روزانه ده ساعت در شهر و محل کار حضور می یابد و با شمار زیادی زن روبرو میشود اما به چهره هیچیک از آنان نمی نگرد زیرا شنیده است که نگاه کردن به چهره نامحرم گناه دارد (مثل اکثر جوانان مذهبی در اوایل انقلاب). این ده ساعت را در 365 روز و سپس در سنّ او ضرب کنید ببینید چه عدد بزرگی میشود! حال اگر در این میان کسی ثابت کرد که بر اساس آموزه های دینی، نگاه به چهره زنان حرام نیست در این صورت چه احساسی نسبت به آنهمه تکلف که برای خود ایجاد میکرد در وی به وجود میآید؟ آن عدد خیلی خیلی بزرگتر میشود اگر بخواهید این نفر ساعت را در مورد همه مردانی که در طول تاریخ اسلام به آن دستور عمل کردند به دست آورید. پس میبینید که لزوم بازخوانی و بازنگری در متون دینی چه اندازه جدی است به ویژه که در ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی، تلاش میشود اوامر و نواهی شرع، مبنای نظم و قانونگزاری در جامعه شود.
95% باقی مانده است:
یکی از محققان با تأسف فراوان از جنایات داعش، اما اعمال و رفتار آنان را برگرفته از متون به ظاهر اسلامی (و در واقع تحریفی و جعلی) می دانست. او گفت آنچه تاکنون توسط چنین گروه ها ، نظامات و تشکیلاتی پیاده شده فقط پنج درصدِ احکام به ظاهر اسلامی است و هنوز نود و پنج درصدِ دیگر از این احکام در راه است و فرصت ظهور و پیاده شدن پیدا نکرده است! من نیز پس از شنیدن این عبارت تکان دهنده تصمیم گرفتم و فایلی با نام 95% باز کردم تا این نوع احکام را شناسایی و استخراج کنم و به مرور با شما خواتندگان در میان گذارم تا معلوم شود اگر فرصت به دست این نوع قبایل افتد به کجا می برندمان؟
بر این اساس و به سهم ناچیز خود بنا دارم در سلسله مقالاتی، به معرفی برخی از این احکام ،که در متون اسلامی جا خشک کرده ولی اسلامی نیست و با قرآن (به عنوان سند بالادستی اسلام) سازگاری ندارد، بپردازم. عنوان کلی این مجموعه را داعشیّات نامیدم.
بازبینی آرای عقل گریز:
چندی پیش یکی از مراجع حوزه ،در جریان دیدارمان با وی، چنین گفت: «ما میخواهیم اسلام به گونه ای باشد که دنیا بپذیرد، اسلامی که دنیا نپذیرد فایده ندارد، شبها خوابم نمیبرد و همیشه این پرسش در ذهنم است که چرا و چگونه و چه کنیم که اسلام را بپذیرند». ایشان در همین رابطه از عزم خود برای مرور فقه و شناسایی آرا و احکامی که موجب عدم گرایش به اسلام و رویگردانی از آن است و نیز از تصمیم خود برای بازبینی این موارد و همچنین از رویکرد عقلانی در این مسیر سخن به میان آورد و گفت: «تمام اسلام عقلانیت است».
اینک من نیز در استقبال از این وعده بسیار مهم، برخی از این موارد را در مقالات آتی میآورم تا وی و دیگر مراجع و متخصصان دردمند و شب نخواب!، به بازبینی و بازخوانی آنها بپردازند.
صدای پای بوکوحرام:
محققی ارجمند از تصمیم خود برای نگارش مقاله ای با عنوان “صدای پای بوکوحرام” گفت و مرا به کمک فراخواند؛ بنده نیز از عزم خود برای نگارش داعشیات گفتم.
-گروه اسلامگرای بوکوحرام چند ماه پیش 276 دختر دانش آموز مسیحی 15 تا 18 ساله را از مدرسه ای در شمال شرق نیجریه ربود! و این کار را خواست خداوند دانست! بوکوحرام پس از چند روز اعلام کرد که دختران ربوده شده مسلمان شدند! و تصویری نیز از آنان در حال نماز و با حجابی کامل نمایش داده و گفتند: آنها هرگز نباید به مدرسه می رفتند و در عوض باید ازدواج می کردند. این گروه تهدید کرد که دختران یادشده را به عنوان برده میفروشد. 219 تن از دخترکان مطابق خبری که این گروه به تازگی اعلام کرد مسلمان شده و به عقد مردان مسلمان درآمدند! گفتنی است شماری از دانش آموزان در همان اوایل توانستند بگریزند. گروه بوکوحرام در تلاش برای برپایی حکومت اسلامی در شمال شرقی نیجریه ، شمال کامرون و نیجر است. بوکوحرام در زبان محلی یعنی آموزش مدرسه ای حرام!. ایشان خواهان تعطیلی تمام مدارس کشور هستند
-گروه اسلامگرای داعش چندی پیش در جریان حمله به شهر کردنشین سنجار واقع در نینوای عراق چند هزار دختر و زن ایزدی مذهب را مال خود کرد و پس از تجاوز جنسی به ایشان، برخی را با به راه انداختن بازار برده فروشان به فروش رساند ، برخی را میان مردان متعدد دست به دست کرد و جهاد نکاح (پیاپی به رختخوابهای متعدد روانه ساختن) راه انداخت و برخی را وادار به مسلمانی و پرده نشینی و بردگی جنسی نمود. این گروه در مجله خود (دابق) موضوع به بردگی گرفتن زنان ایزدی را افتخار خود دانسته و مدعی اند که «ما بخشی از شریعت را که به بندگی گرفتن انسانهاست احیا و زنده کرده ایم اینان اقلیتی بت پرستند که شیطان را عبادت میکنند زنان ایزدی پس از بازداشت به همراه فرزندانشان، بر اساس شرع، بین مبارزین که در نبرد سنجر مشارکت کرده بودند، تقسیم شدند و یک پنجم آنها نیز به عنوان خمس به دولت اسلامی تحویل داده شدند. این نخستین عملیات گسترده به بندگی گرفتن خانوادههای مشرک به شمار میآید. البته پیش از این نیز چنین عملیاتی انجام شده اما در مقایسه با عراق بسیار کوچک بوده است. تنها قضیه معروف در این رابطه عملیات به بندگی گرفتن زنان و کودکان مسیحی در فیلیپین و نیجریه از سوی مجاهدان آنجا بوده است». برپایه برآوردها بین پنج تا هفت هزار زن ایزدی از روستاهای مناطق کردنشین اسیر شدند که یا فروخته شده و یا تحویل اعضای داعش شدند. اخبار تازه حکایت از آن دارد که داعش با صدور اطلاعیه ای قیمت زنان ایزدی و مسیحی را بر اساس سنین مختلف تعیین کرده و در معرض فروش قرار داده است. داعش سخت کوشانه به دنبال بازگشت خلافت و برپایی حکومت اسلامی است. این گروه از ملیتهای مختلف عضو میگیرد.
-بخشی از مذهبیون ایران به موی پیدای دختران و زنان اعتراض جدی داشته ، آن را مهمترین مسئله نظام جمهوری اسلامی میدانند و خواهان ریشه کنی این پدیده در جامعه اند. ایشان خواهان جدی تر شدن پایبندی زنان و دختران به حجاب و مداخله حکومت و مردم در این باره هستند. تنها ذهنیّتی که ایشان از امر به معروف و نهی از منکر دارند فقط و فقط همین حجاب است (حال آنکه موی پیدای زنان هیچ جایگاهی در ذهن امام حسین هنگام بیان عبارت “ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر” نداشت! و همچنین است در تمام 9 آیه قرآن که در همین باره است). حال تصور کنید اگر شماری (ولو بسیار بسیار کم) از میان مذهبیون یادشده، با شنیدن خبر اسیدپاشیهای اخیر به چهره دختران و زنان اصفهانی ، ذوقی در دلشان پدید آمده باشد در این صورت آیا تشابهی میان این شمار مفروض معدود با جنایات بوکوحرام و داعش وجود ندارد!؟ این مقایسه را نکردم تا این جریان داخلی را با آن گروه های خارجی یکی بدانم، هرگز! زیرا اسیدپاشی و اعمالی از این دست در نزد همین جریان (که رقبایشان آنها را تندرو میخوانند)، چنان تنفّرآور است که مرتکب آن را یا “جاسوس بیگانه” یا “فردی روانی” و یا “نفهمی مستحق مقابله به مثل و بلکه اعدام” میدانند. با اینهمه اما باید به هوش بود. (افسوس که دختران چهره از دست داده، امسال نتوانستند همانند سالهای گذشته باشند و: در مراسم محرم و عاشورای حسینی شرکت کنند ، به هیئت و تکیه روند ، دسته های زنجیرزنی و سینه زنی را با ذوق تماشا کنند و با شور و شوق دخترانه در صف غذای نذری بایستند. خواهر آسیب دیده و عزیزم! تو را به امام حسین! از سال آینده ،ولو با رویی پوشیده، به مراسم بازگرد. مدالی که چند روز پیش میثم جهانی پور قهرمان رزمی کار جهان و فرزند جانباز، به یکی از همین آسیب دیدگان اهدا کرد، در واقع نه فقط از سوی او بلکه از سوی تمام جریانات مذهبی و همه ایرانیان به تک تک آسیب دیدگان بود) دلیل دیگر برای نادرست بودن این مقایسه آن است که اخبار وحشتناک بوکوحرام و داعش در خصوص دختران و زنان! به همان اندازه برای دیگر آحاد مردم مسلمان ایران دردآور و بهت آور است که برای این بخش از مذهبیها! با اینهمه باید دانست که ریسمانهای شیطان نامرئی است و آرام آرام ، نامحسوس و پله پله! جلوی پای آدمی نهاده میشود و او را تا ته چاه همراهی میکند.
قابلیّت هر نوع رویکرد:
تعجب نکنید! متون به ظاهر اسلامیِ ما (که آن را چون میراثی گرانبها قرنهاست بر دوش حمل می کنیم و کمرمان در زیر بار گران آن خمیده گشته) چنان ملغمه ایست که تاب هر برداشت ، زیست و تفکری را داشته و برای هر کدام (ولو 180 درجه مخالف هم) میتوان از درونش استناد و استشهاد فراهم کرد! این واقعیتی است که به عنوان پیش درآمد بحثها باید به آن توجه داشت و بابت آن افسوس خورد. یعنی میخواهم بگویم متونی که به عنوان میراث اسلامی در اختیار ماست قابلیت هر استناد ، نتیجه گیری و رویکردی را دارد! در این متون غوغایی برپاست ، هر آدمی (با گرایشهای متنوع و مخالف) را راضی میکند و برای هر یک از آنها استناد به ظاهر دینی دارد ، جمع اضداد متنافر است ، گویی موجودات یعنی اجزای درون این متن، به جان هم افتاده و نزاع سنگین و نبرد تن به تن میانشان جریان دارد؛
-یکی میگوید گسترش اسلام با زور شمشیر، دیگری میگوید تنافی دعوت زورکی با ذات اسلام
-یکی میگوید فاطمه در نه سالگی شوهر کرد (و ما نیز باید از وی الگو بگیریم) دیگری میگوید او در 18 سالگی ازدواج کرد (و تازه نه به قصد الگودهی).
-یکی میگوید سنّ تکلیف دختران نه سالگی است دیگری میگوید سیزده سالگی
-یکی میگوید زنان موپیدا را در جهنم از همان مو آویزان میکنند دیگری میگوید دختران امام علی در روز عاشورا با موهای نمایان و پریشان به ایراد سخنرانی برای یاران حسین پرداختند
-یکی میگوید خانه کسی که در نماز جماعت شرکت نمیکند را باید آتش زد دیگری میگوید وقتی سنگین وبیحال هستی اصلاً نماز نخوان
-یکی میگوید اصلاح دیگران ولو با قوه قهریه دیگری میگوید با عمل خود و نه حتی با زبان
-یکی عجم را تحقیر و تضعیف میکند و لایق خواری و بردگی میداند دیگری به ذکر فضایلش میپردازد و در اوج علم و ایمان میشماردش
-یکی میگوید حضرت فاطمه، دیده شدن اندامِ تماماً! پوشیده اش حتی در برابر نابینا را روا نمیدانست دیگری میگوید وی سخنرانی و اعتراض در برابر همگان با رویی باز و حتی آشفته مو را روا شمرد
…
استقبال از نشان دادن متن های مشکل آفرین:
یکی دیگر از محققان ارجمند، از اقدامم ابراز خرسندی کرد و خواهان نشان دادن موارد مشکل آفرین شد. وی نیز در تأیید سخن آن مرجع به آیاتی از قرآن که ایمان را برآمده از خواست درونی فرد میداند و نه حتی زور خدا! استناد کرد. ایشان در ادامه، به وجود مبانی دیگر و راهگشا بودنِ آن مبانی در حل مسئله پرداخت.
دانش در برابر داعش:
دانش اسم مصدر است برای دانستن، همانند کوشش برای کوشیدن. باید کوشش کرد تا هر یک از ریشه های اقدامات دهشتناک داعش شناسایی و از درون متون استخراج شده و در معرض بازبینی اهل فن قرار گیرد تا بلکه به کمک این دانش از سرنوشت داعش برهیم.
جدی ترین مشکل و اصلی ترین راز در اُفت فرهیختگی این است که ما افراد مذهبی در مواجهه با متن دینی مذهبی، از پیش باخته هستیم و داشته های خدایی و امکانات نهادینه در خود (عقل و خرد ، عاطفه و احساس و…) را تعطیل کرده و تسلیم محض متن (آیه ، حدیث و تفسیر) میشویم و در واقع هنگام مطالعه متن، خود را خلع سلاح میکنیم (زیرا هر آموزه موجود در متون دینی را درست و دقیق و مقدس میشماریم): اگر متن بگوید با حیوانات مهربانی کنید و آزارشان ندهید ما نیز می پذیریم و اگر بگوید انسان خطاکار را با سنگسار زجرکش کنید باز می پذیریم پس عاطفه و احساس خدادادی ملاک نیست بلکه متن ملاک است و ما ماشین هستیم!. نیز اگر متن حاوی مطلبی علمی و عقلایی باشد ما می پذیریم و اگر خلاف عقل و ضد علم باشد باز می پذیریم و این نشان میدهد که در این مواجهه علم و خرد خدادادمان مهم نیست بلکه این متن است که مهم است و ما باید به صورت ماشینی به آن وفادار باشیم غافل از آنکه دین بر پایه همین داشته های خدادادی استوار است و برای راهیابی به احکام و معارف دینی باید مجهز به عقل ، احساس و دیگر چیزهای تعبیه شده در وجود خود بود زیرا مثلاً متن آیه با وجود سلامت از تحریف لفظی اما ممکن است دچار تحریف معنوی شده باشد و یا تفسیر نادرستی از آن شده باشد و متن حدیث نیز ممکن است اساساً ساختگی باشد و از پیامبر و ائمه صادر نشده باشد و با جعلش حتی آیاتی روشن از قرآن را به قربانگاه خود کشانده باشد و ..
در مقاله بعدی با عنوان “داعشیات1- شوهردادن دخترکان” به دیدارتان خواهم آمد و در آن اسنادی از فقه فریقین آورده میشود که چگونه به شوهردادن دخترانی که در سنین کودکی و نوجوانی هستند تشویق میشود!
.
.
نویسنده: امیرحسین ترکاشوند
بیست ونهم آبان نودوسه
منبع: سایت نیلوفر
.
.
اگه همین مطالب رو برای یک فرد متدین بخونیم بدون توجه و سریع جبهه میگیره و در پی پاسخ میگرده , تا این زمانی که جهالت رخت ببنده از تفکر(برخی)مردم و مملکت تمام ضرر ها و آسیب هاش رسیده هم به خودشون و هم به دیگران و همچنان باید عذاب بکشیم !
مرسی از نویسنده و وب سایت صدانت برای انتشار مطالب این چنینی
من یکی که واقعا نمی فهمم در اساس چه نیازی به دین وجود داره. امروزه می توان همه آن نیازهایی که دین قرار است برآورده کند را به اشکال دیگر برآورده کرد. چه پاسخ به معنای زندگی باشد، چه پاسخ به پرسش های اخلاقی، چه راههای ایجاد همبستگی اجتماعی. به نظرم کافیست فقر، بیسوادی و جزم اندیشی از میان برود، دیگر نیازی هم به دین در معنای ادیان نهادینه ی تاریخی اش نخواهد بود. تنها راه از میان رفتن جزم اندیشی مذهبی جایگزین کردن معنویت گرایی آزاداندیشانه به جای دینداری است.
خب شما برای پیدا کردن پاسخ باید خودتو بذاری جای یک دیندار.
یک نیاز عمیق در بشر وجود داره که خودش رو از بقیه مهم تر بدونه . تمام ادیان این نیاز رو به رادیکال ترین حالتش براورده می کنن . به نظر من از این جهت دین رقیب نداره تو دنیای مدرن .
خود شیفتگی گروهی در گروه های جهان مدرن هم البته که وجود داره اما به هیج وجه به اندازه ی خود شیفتگی ، خود حق پنداری و خود برتربینی متدینین نیست.
اون جزم اندیشی که شما به هر دلیلی مخالفشی ، یک نوع اعتماد به نفس و قدرت به شخص واجدش میده که جایگزین نداره .
شما تو همین سایت نگاه کن یک عزیزی هر روز از خواب بلند میشه میاد 10 تا کامنت میذاره و فک می کنه حق مطلقه و علامه دهره و هیچ رقیبی برا حرفاش وجود نداره و بقیه همه نفهمن و خودش با پای منبر نشستن همه ی شبهات شرق و غرب و شمال و جنوب عالمو می تونه جواب بده ! خب کدوم آدم عاقلی تو تاریخ همچین اعتماد به نفسی داشته ؟! و چه مکتبی تو دنیای مدرن می تونه همچین موجودی رو تحویل جامعه بده ؟
لذا دین نیاز هایی در انسان رو ارضا می کنه بدون شک .
از آنجا ملاک اسلام فقط قرآن و عترت (کلام خدا و تبیین عملی و نظری چهارده معصوم) است، دیگر بهانه ای برای ندانستن و فریب دادن وفریب خوردن وهر متنی را اسلامی دانستن باقی نمی ماند.انحرافات انواع زیادی دارند و تمام آنها در دو کلمه خلاصه می شوند: «نفاق» و «کفر».
جالب اینجاست که اولا همین ملاکی که شما فرمودید (چهارده معصوم) برای اکثریت مسلمانان (سنی ها) اساسا ملاک نیستند و از این چهارده معصوم برای وجود یکی از مهمترین شان (امام زمان) نیز دلیلی متقنی وجود ندارد، چه رسد به آنکه بخواهیم به سخنان اش اتکا کنیم. افزون بر اینکه همان کتاب واحدی هم که همه ی مسلمانان به آن اعتقاد دارند (قرآن)، از آن حتی میان مراجع تقلید شیعه نیز تفسیرهای به غایت متفاوت و حتی متضادی ارائه شده است. اگر مسائل آنقدر که شما ادعا می کنید بدیهی بود این میزان اختلاف نظر حتی میان خود مراجع تقلید شیعه باقی نمی ماند. اختلافاتی که گاهی موجب شد در تاریخ بعضی این مراجع مانند آیت الله شریعتمداری و آیت الله منتظری از سوی حکومتی که توسط خود روحانیون اداره می شود محکوم به حصر خانگی شده و حتی اعتراف تلویزیونی از یکی از آنها گرفته شود. حکومتی که اگر نظر امثال آیت الله بروجردی (بزرگترین مرجع تقلید شیعه در زمان خود) اساس قرار می گرفت اساسا نباید تشکیل می شد. زیرا ایشان در اساس مخالف دخالت روحانیون در سیاست بود. مرجعی که خود البته به دلیل مخالفت اش با فلسفه سالها مخالف آن بود که اجازه تدریس به یکی از مهم ترین اندیشمندان تاریخ اسلام یعنی علامه طباطبایی داده شود، و تنها با میانجی گری شهید مطهری این مخالفت کمی تعدیل شد و اجازه تدریس به علامه طباطبایی داده شد.
اول_ شما (ایمان) و اساتید شما که از عهده پاسخ به حقایق اسلام بر نمی آیید موضوع تسنن را مطرح میکنید. آیا شما با آنان بحث می نمودید؟!!!
دوم_ موضوع بحث این بود که هر سخن و نظر و متنی را نمیتوان ونباید به اسلام نسبت داد بلکه خود پیامبر(ص) ملاک اسلام را مکرر وبا تاکید بارها اعلام فرموده اند :قرآن و عترت که از هم جدا نمی شوند.
سوم_ توجه شود که اسلام از روش و اخلاق معصومین شناخته میشود که منطبق بر قرآن است و بر ضد روش منافقین میباشد.
چهارم_ نه سیاستمداران ، نه روحانیون ، ونه مدعیان اسلام شناسی ، هیچیک نماینده اسلام نیستند و نام بردن آنان خارج از موضوع بحث است.
پنجم _ ازنظر منطقی اول باید از دلایل توحید سخن بگوییم تا به دلایل نبوت و امامت برسیم.
بفرمایید دلایلتان را استفاده خواهیم کرد.
به کامنت های متعددی که در موضوع توحید در همین سایت از چند ماه قبل اورده ام که بصورت بحث و مناظره نگارشی است ، مرا جعه کنید. دراینجا فقط یک سوال را می اورم : قانونهای علمی مانند قانون جاذبه چرا در تمام عالم بر قرار هستند؟ اینها فقط یک دسته از نشانه هایی هستند که بر خدا دلالت می نمایند.
اولا قانون جاذبه در فیزیک امروزی دیگر مطرح نیست. در نظریه ی نسبیت عام اینشتین دیگر حتی چیزی تحت عنوان نیروی گرانش (به معنای نیوتونی آن) نیز وجود ندارد و آنچه که بر اساس آن نزدیک شدن اجسام به سوی هم تبیین می شود خمیدگی فضا-زمان است و نه نیروی گرانش. باید اطلاعاتتان از علم را اندکی بروز رسانی کنید. دوما وجود نظم در جهان بر اساس نظریات علمی اثبات نمی شود، بلکه پیش فرض گرفته می شود. به عبارت دیگر اگر شما بخواهید از نظریات علمی استفاده کنید نخست باید جداگانه اثبات کنید این نظریات در همه عالم برقرار هستند، در حالیکه چنین ادعایی را خود دانشمندان نیز اثبات نکرده اند و این یکی از مسایل مطرح در فلسفه ی علم امروزی است که اعتبار نظریات علمی از کجا نشات می گیرد، و از چه نوعی است (باید به نزاع میان واقع باوران و ابزار باوران در فلسفه ی علم رجوع کنید). حتی امروزه برخی فیزیکدانان برای توضیح پدیده ی عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم ایده ی جهان های موازی را مطرح کرده اند و ادعا کرده اند می توان جهان های دیگری را فرض کرد که دارای قوانین طبیعی متفاوت با جهان ما باشند. افزون بر این نظر اکثر فیزیکدانان آن است که در برخی مناطق از جهان خود ما مانند مناطقی که دچار تکینگی (Singularity) هستند، یعنی در مکانهایی که خمیدگی فضا-زمان در آنها بی نهایت می شود، مانند سیاهچاله ها، حتی قوانین نظریه ی نسبیت عام نیز در هم می شکند.
اما جدای از بحث درباره ی غلط بودن مثالتان، در واقع پرسش شما تنها بیانی ابتدایی از برهان نظم است. که می توان آن را به این صورت بیان کرد: 1- در جهان نظمی وجود دارد. 2- برای تبیین هر نظمی باید ناظمی را فرض کرد. 3- پس ناظمی وجود دارد. اما باید توجه کنید که این برهان دارای سه اشکال اساسی است: اول آنکه خود وجود نظم در جهان را پیش فرض گرفته است، ادعایی که خود نیاز به دلیل دارد. دوم آنکه مقدمه دوم نیز خود گزاره ای تحلیلی نیست. یعنی نپذیرفتن آن ما را دچار تناقض نمی کند. بنابراین دارای ضرورت منطقی نیز نیست. بلکه تنها گونه ای به-تبیینی است (Abduction)و استدلالات به-تبیینانه یا همان ابداکتیو دارای ضرورت منطقی نیستند. (در این زمینه باید کارهای جارلز سندرس پیرس، مبدع اصطلاح abduction را ببینید). سوم آنکه حتی اگر ما این استدلال را نیز بپذیریم در بهترین حالت اثبات کرده ایم که ناظمی وجود دارد، اما هنوز هیچ کدام از ویژگی های این ناظم را اثبات نکرده ایم. برای مثال هر چند شوپنهاور به گونه ی خاصی از برهان نظم قائل بود اما در عین حال استدلال می کرد که از آنجایی که این جهان پر است از بدبختی و شقاوت، پس نیروی پدیدآورنده آن که او آن را “اراده” (به آلمانی Wille) می نامید نیز باید نیرویی شر باشد. بنابراین حتی صرف پذیرش برهان نظم دلیلی بر پذیرش خدای ادیان ابراهیمی نیست. افزون بر این باز اگر بخواهم همدلی بیشتری با شما داشته باشم و برهان نظم را دلیلی بر وجود خدا بدانم، تنها دلیلی برای خداباوری تعقلی (deism) در اختیار داریم و همچنان دلیلی برای پذیرش یک دین تاریخی خاص مانند اسلام به ما ارائه نشده است.
ادامه بحث با « ایمان» :
۱_ نسبیت عام هرگز نمی گوید که نیروی جاذبه یا میدان جاذبه وجود ندارد ، بلکه وجود آنرا از نظر ریاضی معادل با انحنای فضا میداند.اگر برطبق گفته شما واقعا جاذبه وجود ندارد چرا از نزدیک شدن به پرتگاه اجتناب می نمایید؟!!!! احتمالا شما فقط نام نسبیت عام را شنیده اید وگر نه اینگونه داوری نمی نمودید.
۲_ فعلا پیش داوری در باره آنچه برهان نظم نامیده اید ، نداشته باشید. بنده از برهان نظم و گفته های دیگران سخنی به میان نیاوردم تا لازم باشد به آن پاسخ بدهید.
۳_ موضوع جاذبه فقط یک مثال است از قانونمندی جهان، اگر در عالم هیچ قانونی برقرار نیست پس علوم در پی چه هستند و چه چیز را کشف میکنند؟
۴_ اکنون که دانستید بطور کلی وجود قانونها در جهان انکار ناپذیر است ، پاسخ بدهید که چرا اینها برقرار هستند؟ آری قانونهای علمی فقط بخشی از نشانه ها و آثاری هستند که بر خدا دلالت دارند.
۵_ اگر تا اینجا را پذیرفته اید نکات بعدی مربوط به توحید را مطرح مینمایم و اگر هنوز قانع نشده اید دلیل خود را بیاورید بدون اینکه از موضوع خارج شوید! مطالب پراکنده ای که یکجا مطرح نموده اید ، همه مغالطه اند و دارای پاسخ میباشند ولی باید ترتیب مطالب رعایت شود البته اگر حوصله داشته باشید.آنچه در پایان نوشته اید در ارتباط با موضوع های عدل و نبوت است و باید پس از توحید مطرح شوند.
1- اولا اینکه بگویید نظریه ی نسبیت عام “نیروی” گرانش را با خمیدگی فضا-زمان یکسان می داند بیان دقیقی از مساله نیست. بیان دقیق تر مساله آن است که اساسا در نظریه ی نسبیت عام دیگر نیازی به فرض کردن مفهومی همچون گرانش به عنوان یک “نیرو” مستقل از ساختار فضا-زمان وجود ندارد. زیرا خودِ خمیدگی فضا-زمان حرکت اجسام را توضیح می دهد. به دیگر سخن در معادلات نظریه ی نسبیت عام بر خلاف مکانیک نیوتونی متغیری مانند F در معادله ی عمومی گرانش نیوتون F=G*M1*M2/r2 که بیانگر نیروی گرانش باشد وجود ندارد، (توجه داشته باشید تفاوت بنیادینی هست میان ساختار با نیرو، نیرو به لحاظ ریاضی یک متغیر عددی است اما ساختار به لحاظ ریاضی یک، یا مجموعه ای از معادلات است). برای مثال در نظریه ی نسبیت عام همچنان سه نیروی بنیادی مستقل از ساختار فضا-زمان یعنی نیروی الکترومغناطیس، نیروی هسته ای قوی و نیروی هسته ای ضعیف به عنوان متغیرهایی مستقل از ساختار فضا-زمان مطرح هستند و دقیقا همین عدم تناظر میان گرانش نه به عنوان نیرو بلکه به عنوان خمیدگی در ساختار فضا-زمان از سویی و وجود سه نیروی بنیادی مذکور یکی از دلایلی است که موجب می شود نظریه ی نسبیت عام به عنوان نظریه ای واحد برای تبیین حرکت اجسام طبیعی ناکام بماند. در این زمینه می توانید این منابع را ببینید:
َAn Introduction to General Relativity, R. Aldrovandi and J. G. Pereira, 2004
Relativity: The Special and General Theory, Albert Einstein, Methuen & Co Ltd, 1916, part II
Einstein’s
General Theory of Relativity, Øyvind Grøn and Sigbjørn Hervik, 2004
به خصوص منبع سوم در این زمینه بسیار جامع بحث کرده است.
(به گمانم بنده اندکی بیش از صرفا نام نظریه ی نسبیت را بلد باشم. اگر خواستید بیان دقیقتر هم ریاضیاتی و هم فلسفی بحث را به صورت مبسوط تری برایتان توضیح خواهم داد.)
دوما برای توجیه نزدیک نشدن به پرتگاه صرف اتکا به شواهد استقرایی کافی است، یعنی همین که کسی دیده باشد “تا کنون” امور به سمت پایین حرکت کرده اند می تواند عقلا نتیجه بگیرد: “احتمالا” من هم به سمت پایین پرت خواهم شد، فارق از آنکه علت این امر را بداند، اما از شواهد استقرایی نتیجه ضروری نمی توان گرفت. (در این زمینه می توانید A Treatise on Human Nature اثر دیوید هیوم را ببینید). انسان ها پیش از مطرح شدن فیزیک امروزی نیز از نزدیک شدن به پرتگاه اجتناب می کردند بدون آنکه چیزی از گرانش نیوتونی یا نسبیت عام اینشتین بدانند. افزون بر این بنده ادعا نکردم گرانش وجود ندارد، عرض کردم در نظریه نسبیت عام چیزی تحت عنوان گرانش به عنوان یک نیرو مطرح نیست. افزون بر این اگر کسی ادعا کند شواهد برای پذیرش ادعای خاصی کافی نیست، لزوما نقیض آن ادعا را مطرح نکرده است، بلکه می تواند نسبت به آن ادعا موضع لاادری داشته باشد، یعنی می تواند ادعا کند ما دلایل منطقی کافی برای اثبات یا رد وجود نظمی ثابت در جهان در اختیار نداریم. در ضمن شما ادعا کرده بودید “قانون جاذبه در همه جا بر قرار است”، اما همچنان که گفتم درون تکینگی ها معادلات نسبیت عام در هم می شکند، اما شما پاسخی برای این مساله مطرح نکرده اید. به همین سان درباره ی ایده ی جهان های موازی.
2- همچنان که در یادداشت بالا اشاره کردم اینکه آیا قوانین علمی حاکی از ویژگی های عینی خود جهان هستند یا نه، خود موضوع بحث میان فیلسوفان علم است و بسیاری از فیلسوفان علم بر آن هستند که نمی توان ادعا کرد که نظریات علمی لزوما حاکی از ویژگی های عینی خود جهان هستند. یکی از این دیدگاهها ابزارباوری (Instrumentalism)است که ادعا می کند نظریات علمی تنها ابزارهایی قوی برای کنترل محیط برای انسان فراهم می کنند اما واجد عینیت متافیزیکی نیستند. در این زمینه می توانید آثار جان دیویی، ریچارد رورتی، اوتو نویرات، ویلارد وان اورمن کواین، هیلاری پاتنم، باس ون فراسن و … را ببینید.
3- حتی اگر بنده بخواهم با شما همدلی کنم و رئالیسم علمی را بپذیرم، همچنان شما نفرموده اید چگونه از اینکه نظمی در جهان وجود دارد می توان “منطقا” نتیجه گرفت که خدا وجود دارد. لطفا استدلالتان را با بیان دقیق منطقی (مقدمات مشخص، گام های مشخص استدلال و نتیجه مشخص) ارائه بفرمایید.
بحث با«ایمان»(قسمت سوم):
۱_ خمیدگی فضا چقدر است و مقدار آن به چه چیز بستگی دارد؟ ملاحظه میشود که چاره ای جز پذیرفتن جاذبه یا گرانش نداریم. ارزش نسبیت عام در این است که با این فرمالیزم تمام ناظر ها با روش یکسانی به حل مساله حرکت می پردازند. اگر جهان فاقد نظم می بود ، نسبیت عام هم حرفی برای گفتن نداشت.واین یکی از نشانه هایی است که بر خدا دلالت مینمایند، خدایی که بر تمام عالم تسلط دارد.
۲_ از آنجا که نظریات فیلسوفان معمولا ضد و نقیض است نمی توانیم صرفا استناد به آنها را بعنوان دلیل بپذیریم.اگر استقرا را کنار بگذاریم تمام علوم تجربی را از دست خواهیم داد!!!!!. باز هم می بینید که قانونمند بودن جهان انکار ناپذیر است. پاسخ بدهید که چرا عالم از قانونها پیروی میکند؟
۳_ ارایه نقیض به عهده طرف مقابل است. وجود تکینگی اولیه و نقض قوانین در آن یک فرضیه ناقص است که مورد قبول تمام کیهان شناسان نیست. در همین سال ۲۰۱۷ مقاله معتبری در این موضوع به چاپ رسیده است.آ یا شما قانون های علمی را قبول ندارید؟
۴_سیستم های منظم که بین اجزای آنها هماهنگی بر قرار است ، بطور خود به خود تشکیل نمی شوند ، زیرا مخالف اصل افزایش آنتروپی است.محدودیتی در گسترش حوزه این اصل وجود ندارد.جهان با تمام هماهنگی ها و قانونها و نظم های آن نشانه هماهنگ کننده ای است که علم و قدرت وحکمت او چنین آثار با عظمتی را اریه فرموده است.
1- اولا اینک خمیدگی فضا-زمان چقدر است وابسته است به میزان جرم اجسام، و در اینجا هیچ نیازی نیست که “نیروی مستقلی” به نام گرانش فرض شود. جالب است خودتان می دانید که در معادلات نظریه ی نسبیت متغیری متناظر نیروی گرانش وجود ندارد اما باز بر وجود آن در این نظریه اصرار دارید. دوست عزیز اینکه شما در نظریه نسبیت که همچنان که خودتان گفتید در معادلات آن خمیدگی فضا-زمان همان نقش گرانش را ایفا می کند، این خمیدگی در فضا-زمان به عنوان یک ساختار را “نیرو” بنامید و در عین حال متغیرهایی مانند نیروی الکترومغناطیس، نیروی هسته ای قوی و ضعیف را نیز “نیرو” بنامید، اشکالی ندارد اما باید توجه داشت که در اینجا کلمه ی “نیرو” تنها مشترکی لفظی خواهد بود، زیرا در موردی بر یک ساختار و متناظر ریاضیاتی آن بر معادلات دلالت دارد و در موارد دیگر بر امری که درون این ساختار تعریف می شود و متناظر ریاضیاتی آن نیز یک متغیر است.
2- فرموده اید “اگر استقرا را کنار بگذاریم تمام علوم تجربی را از دست خواهیم داد”. اولا بر فرض که چنین باشد (که توضیح خواهم داد ضرورتا چنین نیست)، بر شماست که معرفت بخش بودن علوم تجربی را توجیه کنید، صرف اینکه بگویید در این صورت آنها را از دست خواهیم داد، استدلال منطقی نیست. دوم آنکه بنده عرض نکردم استقرا را کنار بگذاریم، عرض کردم از استقرا به نتایج “ضروری” نمی توان رسید. سوما اینکه بدون استقرا علوم تجربی را از دست خواهیم داد باز ادعایی است که خود نیاز به دلیل دارد، و بسیاری از فیلسوفان علم (از جمله خود اینشتین) آن را نپذیرفته اند، و منطق علم را غیر استقرایی می دانند. فرموده اید بنده باید توضیح بدهم که چرا عالم از قانون پیروی می کند، شما نخست استدلالتان را به صورت مشخص (مقدمات مشخص، گام های استدلال مشخص و نتیجه مشخص) برای این ادعا که عالم قانون مند است بیان بفرمایید، سپس می توانیم بحث کنیم که چرا قانون مند است. شما تنها فرموده اید اگر قانون مند نباشد نظریات علمی حرفی برای گفتن ندارند. در اینجا حرف برای گفتن داشتن یعنی چه؟ یعنی جهان را آنچنان که در خود هست تبیین می کنند؟ اما همه آنچه ما می دانیم آن است که نظریات علمی مانند نظریه ی نسبیت عام می توانند برخی از شواهد تجربی (یعنی جهان آنچنان که بر ما نمایان می شود) را تبیین و پیش بینی کنند. اما نکته آن است که هنوز نمی توان از این مقدمه منطقا نتیجه گرفت جهان در نفس خود آنچنان است که این نظریات بیان می کنند. حتی در رابطه با بعضی از نظریات علمی هنوز معلوم نیست، معنای دقیق آنها چیست. برای مثال معنای متافیزیکی پدیده هایی مانند اصل عدم قطعیت و موج-ذره بودن ذرات زیر اتمی هنوز مورد مناقشه است. آیا خودِ مکان ذرات زیر اتمی نامتعین است، یا ما نمی توانیم این مکان را تشخیص دهیم؟ ذرات زیر اتمی ای مانند فوتون، الکترون، نوترینو و… موج هستند یا ذره؟ یا هیچکدام؟ آیا نظریات علمی بیانگر روابط علّی هستند یا ساختاری یا ذاتی و… . اینها همه مسایلی است که در رابطه با نظریات علمی نامشخص است و خود دانشمندان نیز در رابطه با آنها پاسخ واحدی ندارند. برای مثال میان شرودینگر، بور و آینشتین در رابطه با این مسائل همواره اختلاف نظر وجود داشته است. شما فرمودید که به آن دلیل که نظریات فیلسوفان ضد و نقیض است نمی توان استناد به آنها را به عنوان دلیل پذیرفت. در میان دانشمندان نیز در رابطه با بسیاری از مسائل (مانند آنچه اشاره کردم) اختلاف نظراتی بوده و هست، پس چگونه است که خود شما استناد به نظریات علمی را به عنوان دلایلی متقن مطرح می کنید؟ افزون بر این باید توجه کنید که اولا بسیاری از دانشمندان مانند اینشتین که خودِ شما با استناد به نظریه اش می خواهید حقانیت اسلام شیعی را اثبات کنید (نمی دانم اگر او چنین نتیجه گیری ای از نظریه ی خود را می شنید چه واکنشی نشان می داد، چرا که خود اینشتین بیان کرده است که به خدای یک “فیلسوف” به نام اسپینوزا باور دارد و نه خدا آنچنان که در ادیان رسمی مطرح است)، خود به مسایل فلسفه ی علم پرداخته اند، و از سوی دیگر عمده ی فیلسوفان علم بنام مانند کارنپ، نویرات، شلیک، کواین، پاتنم، ون فراسن، کوهن و… همه خود دانشمندانی برجسته و اتفاقا بسیاری از آنان فیزیکدان بوده اند. شما تصور کرده اید که علم و فلسفه ی علم دو امر کاملا مجزا از هم هستند و در میان دانشمندان اختلاف نظری نیست پس می توان به نظریات آنها اتکا کرد ولی میان فیلسوفان علم اختلاف نظر هست پس نمی توان چنین کرد. اما اگر اندکی در این زمینه ها مطالعاتتان را افزایش دهید در خواهید یافت که اصولا میان این دو امر نمی توان خط فاصل “دقیقی” رسم کرد (البته نه اینکه فلسفه و علم یک چیز باشند، ولی نقاط همپوشانی فراوانی دارند). اتفاقا این ادعای شما که می توان از کارآمد بودن نظریات علمی وجود خدا را نتیجه گرفت خود بحثی صرفا علمی نیست، بلکه نتیجه ای فلسفی است که شما می خواهید از نظریات علمی بگیرید. اگر خود این بحث بخشی از علم بود باید در کتاب های فیزیک علاوه بر تدریس نظریه ی نسبیت خاص و عام و مکانیک کوانتوم و… درباره ی توحید و معاد و نبوت و امامت و عدل و فرمول های ریاضی مربوط به آنها نیز بحث می شد.
3- فرموده اید نقض قوانین در تکینگی ها مورد قبول همه ی کیهان شناسان نیست. این باز شاهدی است بر اینکه میان خود دانشمندان نیز اختلاف نظر هست، چرا شما تنها آن دانشمندانی که نظریاتشان را هم راستا با اعتقادات خود می دانید در نظر میگیرد؟ چرا این اختلاف نظرها دلیلی بر آن نباشد که بر نظریات آنها نیز نتوان اتکا کرد؟ در ضمن ممنون خواهم شد اگر اندکی درباره ی محتوای آن مقاله “معتبر علمی” توضیح دهید. اینکه آیا من قوانین علمی را قبول دارم یا نه، بستگی به آن دارد که منظور شما از قبول داشتن قوانین علمی چه باشد. بله من قبول دارم نظریات علمی (البته همه نظریات علمی بیانشان بر اساس “قانون” نیست، برای مثال در روانشناسی) می توانند به عنوان مدل هایی لحاظ شوند که توانایی تبیین و در پاره ای از موارد پیش بینی “برخی” از شواهد “تجربی” را دارند، و در نتیجه می توانند برای حل مسائل “عملی” بشر “کارآمد” باشند، اما همچنان که عرض کردم اولا نظریات علمی واجد “ضرورت منطقی” نیستند، دوما معنای متافیزیکی این نظریات یعنی اینکه آیا آنها جهان را آنچنان که در خود هست برای ما توصیف می کنند یا نه، خود بحثی علمی نیست، بلکه بحثی است فلسفی و بر شماست که نشان دهید از این کارآمدی نظریات علمی می توان منطقا این نتیجه ی متافیزیکی را گرفت که جهان آنچنان که در خود هست قانون مند است.
4- اولا اصل آنتروپی خود اصلی علمی است، و باز شما از این اصل نتیجه ای فلسفی گرفته اید، و باید توضیح دهید که چگونه می توان از یک اصل علمی نتیجه متافیزیکی گرفت. اتفاقا بسیاری از دانشمندان بر آن هستند که نظریه ی داروین به ما نشان داد که چگونه ممکن است روندهایی منظم از دل آشوب و بی نظمی به صورت خود به خود تشکیل شود. نظریه ی آشوب نیز الگوی علمی دیگری است که توضیح می دهد چگونه نظم می تواند به صورتی خود به خود از درون بی نظمی به وجود آید. شما به صورتی کاملا دلبخواهانه برای آن بخش هایی از علم که هم راستای اعتقاداتان هست اعتبار مطلق و متافیزیکی قائل می شوید، و آن بخش های از نظریات علمی را که می تواند بر ضد آنها تفسیر شوند نادیده می گیرید. افزون بر این همچنان استدلالتان را بیان نکردید که اولا چگونه از این که در جهان نظمی بر قرار است (بر فرض که چنین باشد) می توان منطقا (یعنی به ضرورت منطقی) نتیجه گرفت که ناظمی وجود دارد؟ دیگر آنکه چگونه صفات این ناظم (بر فرض وجودش) بر شما آشکار شد و شما دریافتید این همان خدای اسلام است؟ سوم آنکه این استدلال شما (حتی اگر آن را بپذیرم) بر پایه اصل آنتروپی است، که خود اصلی علمی است و در نتیجه بنا بر ادعای خودتان استقرایی (زیرا فرمودید بدون استقرا نمی توان علم تجربی داشت). بنابراین یکی از مقدمات آن استقرایی و در نتیجه امکانی (Contingent) است،و بنا بر همه نظام های منطق موجهات (Modal Logic) حتی اگر یکی از مقدمات یک استدلال غیر ضروری یا همان امکانی باشند، نتیجه آن استدلال حتی بر فرض معتبر بودنش نیز نتیجه ای خواهد بود امکانی و نه ضروری. بنابراین در بهترین حالت شما احتمال وجود خدا را اثبات کرده اید و نتیجه تان واجد ضرورت منطقی نیست.
بحث با «ایمان» قسمت چهارم:
۱_ اصل بحث از ابتدا ، قانونمندی جهان بود.اکنون شما پذیرفتید که برطبق نسبیت عام میزان انحنای فضا وابسته به « جرم اجسام » است.بسیار خوب ، دقت کنید که این حکم ، یک قانون است. دیگر اینکه معادله اینشتین را قبول دارید. بسیار خوب این معادله ، تحولات سیستم را به انرژی و تکانه آن ارتباط می دهد.این ارتباط ریاضی برای کلیه سیستمهای مادی بر قرار است.ا ینکه تمام این سیستمها دقیقا مطابق یک معادله تحول می یابند به معنای هماهنگی در طبیعت است ، به بیان دیگر این معادله ، خود یک قانون کلی است. پس تا آنجا خودتان قانونمند بودن جهان را پذیرفته اید.
۲_ آزمایش و اندازه گیری یک رکن علوم و فنون است.ا گر علوم تجربی معرفت بخش نبودند نمی توانستند پدیده ها را پیش بینی و کنترل نمایند. علاوه بر این اگر در جهان نظمی وجود نمی داشت، چیزی برای آموختن در باره پدیده ها نداشتیم.
۳_شما این نظمها وهماهنگی را پذیرفتید. بسیار خوب پاسخ بدهید : هماهنگی ها ، نظمها و قانونهایی که پذیرفته اید چرا بر قرار هستند؟؟؟
۴_درهر معرفتی از تعدادی اصول بدیهی شروع میکنند وبدون آنها هیچ دانشی شکل نمی گیرد.شما که اصول بدیهی علوم را هم مورد شک قرار می دهید ولی در جای دیگر نا خواسته به آنها اعتراف مینمایید.قانونمندی جهان را نمی پذیرید ولی خودتان قانون هایی از آنرا مورد استناد قرار می دهید!!!!!
۵_ اینکه هماهنگی و پیروی اشیا و پدیده های عالم از قانونهای کلی ، بطور خود به خود انجام نمی شود ، هم مطابق با اصل افزایش آنتروپی است ، وهم یک بدیهی عقلی است.بدون این اصول اولیه هیچ موضوعی را نمی توانید اثبات نمایید.به این ترتیب جهان نیاز به هماهنگ کننده دارد که قانونها را بر قرار می سازد.
۶_ شما در ابتدای متن خود ، وجود ماده و اجسام را پذیرفتید.اکنون می پرسیم که اینها چرا وجود دارند؟ کل عالم چرا وجود دارد؟
۷_ پاسخهای حرفهای دیگر شما که خارج از مو ضوع است درصورتی مطرح می شود که مطالب فعلی را پذیرفته باشید ویا پاسخ مطالب فوق را بدهید.این به لحاظ منطقی ضروری است.
1- اولا اینکه بنده رابطه میان جرم و خمیدگی فضا-زمان را “بیان کردم”، صرفا جهت آن بود که توضیح دهم چرا بیان شما از نظریه ی نسبیت عام دقیق نیست، اما اینکه این نظریه صادق است یا نه بحث دیگری است. در رابطه با قبول داشتن یا نداشتن نظریات علمی هم عرض کردم بنده نظریات علمی را به عنوان مدل هایی برای تبیین و گاهی پیش بینی “برخی شواهد تجربی” (یعنی جهان آنچنان که “تا کنون” بر ما نمایان شده است) قبول دارم. اما از این امر نمی توان منطقا نتیجه گرفت جهان در نفس خود نیز چنان است که این نظریات بیان می کنند. بنابراین در بهترین حالت من پذیرفته ام جهان “آنچنان که بر ما نمایان می شود”، “احتمالا” قانون مند است. اما اولا ما هیچ دلیلی نداریم که جهان در نفس خود، فارق از آنچه بر ما نمایان می شود نیز قانون مند باشد و دوما هیچ دلیلی نداریم که جهان در آینده نیز آنگونه عمل کند که تا کنون عمل کرده است. زیرا شواهد تجربی هیچگاه ما را به نتایج ضروری نمی رسانند.
2- در این نوشته نیز باز شما نفرمودید دلیلتان برای اینکه جهان “در نفس خود” نیز قانون مند باشد، و اینکه چگونه از شواهد تجربی نتایج ضروری می گیرید، چیست. فرموده اید اگر علوم معرفت بخش نبودند نمی توانستند پدیده ها را کنترل و پیش بینی کنند. باید توجه کنید که حتی خودتان در اینجا فرموده اید “پدیده ها”. یعنی جهان آنگونه که بر ما “پدیدار” می شود. اما باز معلوم نیست که جهان در نفس خود نیز قانون مند باشد. لطفا توضیح دهید اولا چگونه از توانایی پیش بینیِ آن هم خطاپذیرِ برخی پدیده ها می توان به نتایج متافیزیکی (توضیف جهان آنگونه که در خود هست) رسید و دوما ما بر چه اساسی می توانیم بدانیم که حتی جهان پدیداری (آنگونه که امور بر ما پدیدار می شوند) “ضرورتا” در آینده نیز همین گونه که تا کنون عمل کرده عمل خواهد کرد. کدام دلیل عقلی وجود دارد که چنین فرضیه ای را رد کنیم: جهان دقیقا تا امروز مطابق نظریه ی نسبیت عمل می کرده است، اما ممکن است از فردا به گونه ی دیگری عمل کند. (زیرا همچنان که پیشتر عرض کردم اینها را علم اثبات نمی کند، پیش فرض میگیرد.)
3- اولا اینکه هر معرفتی از تعدادی اصول بدیهی شروع می شود، نگاهی قدیمی به علم است و اکنون بیش از یک قرن است که دیگر چنین نگاهی به علم مورد قبول نیست. مشخصا از زمان شکل گیری هندسه های غیر اقلیدسی (که اتفاقا شکل ریمانی آن در نظریه ی نسبیت مورد استفاده شده است) که از اصولی خلاف شهود و غیر بدیهی می آغازند، در سال های پایانی قرن نوزدهم و سپس تحولاتی که در منطق به دست فرگه و راسل انجام شد و ایجاد بحران در فیزیک نیوتونی این تصور از علم که اصول موضوعه ی علوم اموری بدیهی هستند زیر سوال رفت. از جمله خود نظریه ی نسبیت اینشتین (مثلا اینکه سرعت گذر زمان امری وابسته به مشاهده گر است) به شدت خلاف شهود است. (اگر اندکی بیشتر به مباحث فلسفه ی علم التفات کنید متوجه خواهید شد که چنین نگاهی به علم دچار چه بحران هایی است). افزون بر این اگر من در جاهایی بیان کرده ام که “بر فرض که جهان قانون مند باشد” به این معنا نیست که آن را پذیرفته ام. تنها خواسته ام به شما یادآوری کنم که حتی اگر شما بتوانید با دلایل عقلی از چنین ادعایی دفاع کنید در گام های بعدی استدلالتان دچار چه مسائلی خواهید شد. پس تعارضی در سخن من نبوده است. (اگر جز این بوده لطفا با اشاره دقیق به موارد توضیح بفرمایید).
4- فرموده اید:”اینکه هماهنگی و پیروی اشیا و پدیده های عالم از قانونهای کلی ، بطور خود به خود انجام نمی شود ، هم مطابق با اصل افزایش آنتروپی است ، وهم یک بدیهی عقلی است”. در اینجا بدیهی به چه معناست؟ اینکه نیاز به اثبات ندارد یا اینکه نمی توان آن را اثبات کرد یا هر دو؟ اگر صرفا مورد دوم باشد همان ادعای بنده است که علوم نظم در عالم را اثبات نمی کنند بلکه تنها پیش فرض می گیرند و در نتیجه به همین دلیل نیز نمی توان از آنها نتایج متافیزیکی گرفت. اما اگر نیاز به اثبات ندارد، می پرسم چرا؟ اگر کسی چنین اصلی را رد کند دچار تناقض می شود؟ با چه چیزی دچار تناقض می شود؟ بدون آن نمی توان هیچ ادعایی را اثبات کرد؟ چرا نمی توان؟ اولا هنوز اموری مانند منطق و ریاضیات برای ما می مانند (که ربطی به نظم علّی جهان ندارند). دوما همچنان ما می توانیم بر اساس توجیهی پراگماتیک (عمل گرایانه) از علوم تجربی نیز استفاده کنیم بدون آنکه بخواهیم برای آنها اعتبار متافیزیکی قائل شویم. بنابراین تنها چیزی که نمی توان اثبات کرد آن است که علوم تجربی اعتبار متافیزیکی ندارند، جز این مشکلی برای ما پیش نمی آید. به دیگر سخن تنها ادعایی که به فرض قانون مند بودن جهان وابسته است همان اعتبار متافیزیکی قائل شدن برای علوم تجربی است، که برای شما این چنین مهم است، و نه هیچ چیز دیگر.
5- شما باز چند ادعایتان را بدون استدلال مدوّن منطقی در اینجا تکرار کرده اید: وجود نظم در جهان نیاز بر فرض وجود ناظم دارد و اینکه بنده وجود اجسام را پذیرفته ام و وجود اجسام نیاز به فرض پدید آورنده ی آنها دارد. چرا؟ آیا این استدلال است؟ از چه نوعی؟ استنتاجی؟ در اینصورت اگر کسی بپذیرد جهان در خود قانون مند است (که شما هنوز دلیلی منطقی برای آن ارائه نداده اید) و وجود ناظمی را فرض نکند دچار چه تناقضی شده است؟ (توجه کنید استدلال استنتاجی یعنی استدلالی که اگر مقدمات را بپذیریم و نتایج را نه، دچار تناقض خواهیم شد). اگر هم استقرایی یا به-تبیینانه باشد واجد ضرورت منطقی نخواهد بود. در بهترین حالت استدلال شما چنین است: تا کنون ما هر نظمی دیده ایم ناظمی داشته است. پس “اگر” در جهان نظمی باشد، “احتمالا” ناظمی نیز برای این نظم هست. (به همین سان بر فرض پذیرش ماده از سوی بنده همین اشکالات بر استدلالتان وارد است). در ضمن شما نفرمودید که چه پاسخی به مدفعان نظریه ی تکامل داروین و نظریه ی آشوب به عنوان دو نظریه ی علمی دارید، که ادعا می کنند می توانند توضیح دهند که چگونه نظم از دل بی نظمی می تواند پدید آید.
6- در ضمن بسیاری از مطالب مطرح شده از سوی بنده را بی پاسخ رها کرده اید: از جمله آنها: معنای متافیزیکی اصل عدم قطعیت و موج-ذره بودن ذرات زیر اتمی چیست و چرا میان خود دانشمندان درباره اش اختلاف نظر هست؟ اساسا نظریات علمی (بر فرض داشتن اعتبار متافیزیکی) بیان گر چه نوع نظمی در جهان هستند؟ علّی یا ساختاری یا ذاتی؟ اینکه چرا از نظر شما اختلاف نظر میان فیلسوفان علم دلیلی بر بی اهمیت بودن نظریات آنهاست اما اختلاف نظرهای میان دانشمندان چنین نیست؟ اینکه آیا ادعای شما مبنی بر اینکه می توان از نظریات علمی وجود ناظمی را نتیجه گرفت خود ادعایی علمی است یا فلسفی؟ اگر علمی است با چه معیاری از علمی بودن و در اینصورت چرا در کتاب های علمی اشاره ای به آن نمی شود؟ و اگر ادعایی فلسفی باشد که “بنا بر ادعای خودتان” نمی توان برایش اعتبار قائل شد. افزون بر اینها همچنان مشتاقم پاسخی که خودتان در رابطه با در هم شکسته شدن قوانین نسبیت عام درون تکینگی ها پذیرفته اید را بدانم.
بحث با«ایمان» ( قسمت پنجم):
۱_ عین عبارت شما در متن قبلی چنین است:«اولا اینکه خمیدگی فضا-زمان چقدر است ، وابسته است به میزان جرم اجسام، ودر اینجا هیچ نیازی نیست که نیروی مستقلی به نام نیروی گرانش فرض شود» این صریحا نشان می دهد که شما جرم و اجسام و خمیدگی فضا را بعنوان واقعیت هایی پذیرفته اید که باهم رابطه دارند. این نوعی قانون مندی است.اکنون لازم است پاسخ بدهیم که چرا اینها وجود دارند؟ و چرا قانونمند هستند؟
۲_شما دراین مرحله از بحث نا گزیر شده اید در واقعی بودن نتایج تمام علوم تجربی شک نمایید و چیزی به نام «نفس جهان» رامطرح می کنید. آیا در واقعی بودن خودتان هم شک می کنید؟!!! لطفا بفرمایید کدام اصول و مبانی را قبول دارید ؟ می بینید که چگونه با شک در توحید ، به شک در همه چیز رسیده اید.
۳_ بیشتر مطالب شما دفاع از فلسفه و شک در واقعی بودن اطلاعات علمی از جهان است و قانونهای علمی را نظریات علمی نامیده اید.با یکی دو مثال ازقبیل دوگانگی موج-ذره میخواهید در واقعی بودن کل فیزیک شک نمایید.
بنده پاسخ آین چند مثال را دارم ولی نیازی نمی بینم که از فیزیک دفاع نمایم.
۴_ اینکه بطور کلی هیچ اصل موضوعی را نمی پذیرید موجب می شود که هیچ مطلبی را نمی توانید اثبات کنید. اینکه نظم نیاز به ناظم دارد یک اصل موضوع است که بیان علمی آن اصل افزایش آنتروپی است.اگر این اصل راهم قبول ندارید پس بگویید چه مطالبی را برای شروع بحث قبول دارید؟؟؟
1- ممنون از دقتتان. اما در ادامه ی همان نقل قول بنده عرض کرده ام:”جالب است خودتان می دانید که “در معادلات نظریه ی نسبیت…””. یعنی در اینجا در حال توضیح مفهوم گرانش “در چارچوب” نظریه ی نسبیت هستم و نه اینکه لزوما درباره ی خود جهان صحبت کنم. در واقع شما در اینجا دچار مغالطه ی نقل قول خارج از بافتار (quotation out of context) شده اید. زیرا معنای جملات را باید در متنی که در آنها قرار دارد فهمید، و درست در جمله بعدی معنای سخن من مشخص می شود.
2- اولا بنده توضیح دادم که می توان علوم تجربی را به لحاظ پراگماتیک و آن هم احتمالی پذیرفت و توضیح دادم این معنا چه تفاوتی با فهم شما از مساله دارد. لطفا استدلالتان را به صورت مدوّن (مقدمات مشخص، گام های مشخص استدلال، نتایج مشخص) بیان کنید که اولا چه دلیلی داریم که جهان در خود همانگونه است که علوم تجربی توضیح می دهند و دوما چگونه می توان از شواهد تجربی نتایج ضروری گرفت. افزون بر این بنده به خیلی چیزها باور دارم و برای آنها نیز دلیل عقلانی دارم، مساله آن است که شما چه استدلالاتی برای مدعیاتتان دارید. اولا صرف اینکه می گویید بنده به علوم تجربی شک دارم دلیلی منطقی برای مدعیات شما نیست. دوما شک در علوم تجربی به ضرورت منتهی به شک در وجود خودم نمی شود. من می توانم به وجود خودم باور داشته باشم، حتی به وجود جهان مستقل از خودم هم باور داشته باشم بدون آنکه به وجود نظم در جهان باور داشته باشم. حتی می توانم به وجود نظم در جهان باور داشته باشم اما بر آن باشم که علوم تجربی نتوانسته اند این نظم را بر ما آشکار کنند. درباره ی اینکه بنده کدام اصول را قبول دارم به دلیل آنکه بنده مخالف مبناگرایی (foundationalism) در معرفت شناسی هستم اساسا نیازی نمی بینم که به مبنایی باور داشته باشم تا بتوانم چیزی را توجیه کنم. اگر اندکی در زمینه ی معرفت شناسی (epistemology) مطالعه کنید می توانید نقدهایی که به رهیافت مبناگرایانه در معرفت شناسی وارد شده و رهیافت های بدیل را بشناسید. حتی بر فرض که من به شک در همه چیز برسم، پاسخ شما به یک شکاک چیست؟ چه پاسخ عقلانی ای می توان به شکاک داد؟
3- فرموده اید نیازی نمی بینید از فیزیک دفاع کنید. اگر چنین باشد هر کسی به هر چیزی اعتقاد دارد می تواند بگوید نیازی نمی بیند از آن دفاع کند (هر چند مانند شما پاسخ همه ی نقدها را پیش خود دارد!). یک هندو، یک بودایی، یک مسیحی، یک مارکسیست و… همه می توانند همین گونه سخن برانند. پس نظرات شما هیچ رجحانی به آنها ندارد.
4- فرموده اید این اصل که هر نظمی نیاز به ناظمی دارد یک اصل موضوع است. اصل موضوع علمی است؟ که بیان علمی آن آنتروپی است؟! یعنی هر دانشمندی که اصل آنتروپی را قبول دارد، وجود خدا را نیز قبول دارد؟ پس این همه دانشمندانی که خداباور نیستند اصل آنتروپی را نمی دانند؟ به نظر خودتان ادعایتان خلاف نظر جامعه ی علمی نیست؟ در کدام کتاب علمی آمده است که اصل آنتروپی به ما می گوید که هر نظم ناظمی دارد؟ ممکن است آن کتاب را معرفی نمایید؟ در ضمن نفرمودید پاسختان به هواداران نظریه ی تکامل داروین و نظریه ی آشوب چیست که ادعا می کنند نظم می تواند از دل بی نظمی نیز پدید آید.
بحث با ایمان(قسمت ششم)
۱_ شما قبلا نگفتید که با فرض پذیرش ویا واقعی بودن نسبیت عام،………، بلکه بطور مطلق نظر خود را ارایه نمودید .پس از دچار شدن به تناقض ، نظر خود را غیر واقعی میدانید!!!
۲_ نظریه نسبیت عام در باره خود جهان است و پراگماتیک نیست . پس چرا آنرا پذیرفته اید و از جرم اجسام سخن می گویید و ارتباط آن با انحنای فضا؟
۳_ اگر کسی به شما بگوید که هیچ تجربه ای را قبول ندارد وچون تمام آثار خورشید تجربی است پس در وجود خورشید شک دارد آیا شما هم در وجود خورشید شک می کنید؟ ۴_
از آنجا که شما چیزی را ثابت نمی کنید وفقط شک می نمایید ،البته نیازی هم به اصول موضوعه ندارید.
۵_ فعلا موضوع مورد بحث ، توحید است . تغییر موضوع ، بحث را بی نتیجه می گذارد.
۶_ با کسی که به همه چیز شک میکند میتوان اینگونه بحث نمود: اگر اتومبیل خود را در خانه شخص دیگری پیدا نمود نباید او را متهم نماید، شاید اتومبیل تصادفا روشن شده ،تصادفا به حرکت در آمده، تصادفا راههای مشخصی را طی نموده، در خانه آن شخص تصادفا باز شده و اتومبیل تصادفا در منزل او پارک شده و تصادفا خاموش شده است.!!!!!!!!والبته سویچ اتومبیل هم تصادفا در جیب آن شخص قرار گرفته است.! انکار ویا شک در نظم جهان به این معنی است که تمام هماهنگی ها بطور تصادفی رخ می دهد ! جرم ها تصادفا روی انحنای فضا اثر گذاشته اند ، نیروهای هسته ای و….. تصادفا وجود دارند و………
جناب مسلمان! وجود کودکان ناقص الخلقه و معلول نشانه ای است بر وجود نظم و هماهنگی در جهان؟ یا اتفاق و تصادف کور؟!
اگر بنا بر توهم شما، اتفاق وتصادف کور حاکم بود حتی یک فرد سالم در تمام دنیا پیدا نمیشد.
1- بنده برایتان توضیح دادم که چرا آن نقل قولتان نمی تواند بیان دقیقی از معنای مورد نظر بنده باشد. برای مثال فرض کنید از کسی برای شما نقل کنند که او گفته است: من می توانم به راحتی یک شیر را به طور کامل بخورم. سپس ما شیر جنگلی شکار کرده و برای او ببریم و بگوییم حال باید آن را بطور کامل بخوری و گرنه سخنی گزافه گفته ای. حال اگر معلوم شود آن نقل قول ناقص بوده بدان معنا که او در جمله قبل یا بعد مشخص کرده است درباره ی شیر پاکتی سخن می گفته است، آیا باز هم می توانیم از او انتظار داشته باشیم که شیر شکار شده را به طور کامل بخورد؟ در هر حال به نظرم توضیحم برای ناقص بودن نقل قولتان کفایت می کرد، و مشخص بود که در آن فقره در حال توضیح کاستی شرح شما از نظریه ی نسبیت بوده ام. به دیگر سخن ما گاهی درباره جهان (پدیداری) سخن می گوییم و گاهی درباره سخنانی که درباره ی جهان (پدیداری) گفته ایم، سخن می گوییم. در فلسفه ی منطق به حالت اولِ سخن گفتن زبان مرتبه ی یک و به حالت دوم زبان مرتبه ی دو گفته می شود. به گمانم آشکار است که زمانی که بحث درباره ی “توضیح دقیق معنای گرانش” در نظریه ی نسبیت عام” است سخن ما مرتبه ی دوم است و نه مرتبه ی اول. مثالی دیگر: دو نفر می توانند درباره ی شرلوک هلمز و اینکه آیا او (آنچنان که در کتاب توصیف شده است) انسان مهربانی نیز بوده است یا نه بحث کنند، اما این لزوما بدان معنا نیست که آنها به وجود شرلوک هلمز به عنوان یک انسان واقعی نیز باور دارند. به همین سان نفسِ سخن گفتن درباره ی معنای گرانش در نظریه ی نسبیت به معنای پذیرفتن آن به عنوان نظریه ای متافیزیکی نیست.
2- اگر کسی بگوید به دلیل آنکه تنها شواهدی که برای وجود خورشید داریم تجربی است پس در وجود خورشید شک دارد، بنده اگر به وجود خورشید باور داشته باشم یا خود را ملزم می کنم که برای پرسش او پاسخی “منطقی” فراهم کنم، یا به باورم به وجود خورشید شک می کنم، یا دست کم اگر بخواهم باورم را نگاه دارم می پذیرم که باوری دارم “بدون دلیل منطقی”.
3- باز هم تکرار می کنم نقد رئالیسم علمی نه به معنای رد کردن “کاربردی” بودن علم است، نه به معنای رد استقرا است، نه به معنای شکاکیت (به وجود خود، به وجود جهان یا حتی به وجود نظم در جهان). صرفا بدان معناست که حتی اگر نظمی هم در جهان باشد “ما دلیل متقنی نداریم که نظریات علمی توانسته اند این نظم در جهان را بر ما آشکار کنند”. ظاهرا دوباره باید خدمتتان یادآوری کنم شک در اینکه گزاره ی p صادق است، به معنای آن نیست که p کاذب است و در نتیجه نقیض p صادق. بنابراین “شک” در اینکه علم جهان را آنگونه که در خود است تبیین می کند، لزوما بدان معنا نیست که فرد ادعا کند که :”من می دانم که در جهان امور تصادفی است”. چنین کسی تنها ادعا کرده است “من نمی دانم که در جهان (آنچنان که در خود هست) نظمی هست یا نه، و همچنین نمی دانم که آیا نظریات علمی نظم در جهان را (اگر نظمی باشد) به درستی توصیف کرده اند یا نه”. این نکته ای است که در یادداشت های پیشین هم بدان اشاره کرده بودم. بنابراین در زمینه ی پاسخ مثالتان (دزدی ماشین) ما می توانیم به لحاظ پراگماتیک و استقرایی نتیجه بگیریم که “احتمالا” آن شخص ماشین را دزدیده است، اما این نتیجه نیز واجد ضرورت منطقی نیست. برای نمونه می توان فرض کرد کس دیگری که می خواسته به دزد (مفروض شما) ضربه زده و او را بدنام کند، ماشین شخص نخست را دزدیده در منزل دزد (مفروض شما) پارک کرده باشد سپس در هنگامی که دزد (مفروض شما) را با داروهای روانگردان در حالت نیمه هشیار قرار داده بوده سوییچ را در دستان او گذاشته بوده باشد. بنابراین هنگامی که سوییچ و ماشین توسط نیروهای خدوم انتظامی پیدا شده است دقیقا شرایط همانند آن چیزی بوده است که شما توصیف کرده اید، اما دزد حقیقی کس دیگری بوده باشد. پس نتیجه گیری های ما از شواهد استقرایی همواره خطاپذیر و بدون ضرورت منطقی است.
4- نکته ای دیگر: شما در یادداشت پیشین تان فرمودید که آنتروپی یک اصل موضوع است (به نظرم بدان معنا که نمی توان برای آن دلیل آورد). و افزودید که این اصل بیان علمی همان اصل توحید است. اولا نفرمودید که پس چگونه است که بسیاری از دانشمندان هستند که این اصل را قبول دارند ولی خداباور نیستند. دوما چرا در کتاب های علمی این اصول را کنار هم بیان نمی کنند. (از شما درخواست کرده بودم منبعی علمی معرفی کنید که چنین کرده باشد، هنوز منتظر معرفی منبعتان هستم). اما فارق از همه ی اینها اگر اصل آنتروپی یک اصل موضوع باشد (هر چند تا آنجایی که می دانم چنین نیست) و این اصل همان بیان علمی اصل توحید باشد (که تا آنجایی که من می دانم این سخن نیز صحیح نیست) در اینصورت معنای سخن شما آن است که وجود ناظم یا خداوند یک اصل موضوع علمی است، بدان معنا که نمی توان برایش دلیل آورد، پس در این صورت سخن شما چنین است: وجود خداوند اصل موضوعی است که نمی توان برایش دلیل آورد. در حالیکه ادعای شما در ابتدای بحث آن بود که می توانید اصل توحید را اثبات کنید، نتیجه سخنانتان آن است که وجود خداوند بدان دلیل که اصل موضوع است قابل اثبات نیست. بسیار شبیه به ادعای نخست بنده که عرض کرده بودم علوم نظم در جهان را اثبات نمی کنند، پیش فرض می گیرند.
5- افزون بر این شما پاره از نقدهای یادداشت های پیشین بنده را بدون پاسخ رها می کنید: توضیحتان دیدگاه خودتان درباره ی تکینگی ها (سیاهچاله ها) و گزارشی از مقاله معتبر علمی مورد نظرتان، معنای متافیزیکی اصل عدم قطعیت و موج ذره بودن ذرات زیر اتمی و اختلاف نظرهای دانشمندان و اینکه چگونه است این اختلاف نظرها از نظر شما دلیلی بر بی اعتبار شدن علم نیست، و اینکه نتیجه ای که شما می خواهید از علم بگیرید آیا خود نتیجه ای علمی است (پس چرا در کتاب های علمی اصول تشیع به عنوان اصول علمی مطرح نمی شوند) یا فلسفی (که در اینصورت بنا بر ادعای خودتان بی اعتبار خواهد بود)، پاسخ به هواداران نظریه ی تکامل داروین و نظریه ی آشوب درباره ی امکان توضیح شکل گیری نظم از دل بی نظمی، اینکه در نهایت استدلال شما برای وجود ناظم از چه نوعی است: استنتاجی، استقرایی یا… و موارد دیگر.
ایمان:
درود بر دوست عزیز.. بنده بسیار از شما در این مباحثه آموختم. بسیار دقیق و موشکافانه جلو میروید، که تقریبا هیچ جا نظیر آن را ندیده ام…
اتفاقا بنده هم مدتی پیش، با زبان قاصر خودم، دقیقا همین بحث نظم و قوانین جهان را با جناب مسلمان در جایی دیگر داشتم،. که به دلیل بازگشت مکرر ایشان به مراحل اولیه، بحث به جایی نرسید.. خواندن آن مباحثه در پایین کامنتهای لینک زیر شاید برایتان جالب باشد:
http://3danet.ir/برتراند-راسل-ماهیت-خدا/
به هر حال، بحث با ایشان به غیر از مضرات روانی آن برای انسان، محاسنی هم دارد، که کمک به طبقه بندی افکار، یکی از آنهاست. البته برای خود ایشان هم – که ماه هاست در این سایت مشغول ارشاد بندگان غافل خدا هستند – فوایدی دارد، که متاسفانه در بلند مدت خود را نشان میدهد…
😀
امیدوارم بحث رو ادامه بدی..
به هرحال موفق باشی رفیق 😉
درود بر شما.
نظر لطف شماست.
اتفاقا آن مباحث را دنبال کرده ام و از نظرات دوستان بهره برده ام.
ذکر دو نکته: به هر حال همین که این دوست محترم (جناب مسلمان) اهل گفگتو با مخالفان خود است و تلاش می کند با حوصله و رعایت ادب بحث را پیش ببرد در جامعه ای مانند جامعه ی ما خود امری است کمیاب و مغتنم که به نظرم باید آن را قدر دانست و به همین دلیل با وجود همه ی مخالفت هایم با او برای ایشان احترام بسیاری قائل هستم. دوم آنکه همچنان که خودتان نیز فرموده اید اتفاقا گفتگو با مخالف موجب می شود آدمی بتواند نقاط قوت و ضعف دیدگاههای خود را بفهمد و همین یعنی آموختن از یکدیگر. از نظر من عقلانیت و به طبع آن دموکراسی نیز جز این نیست.
شما هم موفق و موید باشید.
مناظره جالبی بین جناب مسلمان وجناب ایمان بود..بارعایت ادب واحترام
برخی شروط گفتوگو
انصاف: اگر گفتوگو به درستی صورت گیرد و طرفین از روی انصاف با هم گفتوگو کند و هر دو طرف طالب فهم باشند، هیچ مشکلی در عالم باقی نمیماند.
صداقت: گفتوگو صداقت میخواهد که متأسفانه ایدئولوژیها جایی برای آن نمیگذارند. البته گفتوگو بدان معنا نیست که فرد باید از عقایدش دست بشوید. عقاید هر کس محترم است و باید آن را حفظ بکند، اما در گفتوگو باید عقاید را در پرانتز بگذاریم و بر اساس تفاهم با طرف مقابل سخن بگوییم. توجه کنیم ما چه میگوییم و طرف مقابل چه میگوید و ببینیم که آیا این دو فکر با هم ارتباط دارند یا خیر. این کار تمرین میخواهد.
احترام: در گفتوگو فرد باید ادب را رعایت کند؛ یعنی احساسات طرف مقابل را جریحه دار نکند. وقتی احساسات دیگری را جریحه دار میکنید، او دیگر حال طبیعی ندارد. این مطلب را همه میدانند که باید احترام گذاشت و حرف تندی نزد توهین نکرد و احساسات طرف مقابل را جریحه دار نکرد. اینها معلوم است. شاید نصیحت گونه باشد اما این مطالب کمی فوق نصیحت است.
از خود فاصله گرفتن: مشکل گفتوگو از آنجا آغاز میشود که ایدئولوژی به میان میآید. فرد ایدئولوژی زده هیچگاه حاضر نیست خلاف حرفهای خود را بشنود، اما فیلسوف بر خلاف این عمل میکند. یک لحظه از خود فاصله میگیرد، عقایدش را در پرانتز میگذارد و حرف میزند. آیا میتوانیم عقایدمان را در پرانتز بگذاریم؟ گفتوگوی واقعی سختترین اتفاق ممکن است. البته ممکن است بین دو فیلسوف رخ دهد. سقراط گفتوگو میکرد و اهل گفتوگو بود اساسا کاری جز گفتوگو نداشت.
انسان باید از خود فاصله بگیرد. این خصیصه انسان است و هیچ موجود دیگری نمیتواند از خود فاصله بگیرد. بدین معنا که میگوید: این من هستم و با همین منی که اینجا هستم، سخن میگویم. مولانا همیشه از خود فاصله میگرفته است: «زین دو هزاران من و ما، از عجبا من چه منم» من از بدو تولدم تا وفاتم یک من هستم اما هر نفسی که میکشم یک من تازه است. چند من دارم؟ در هر نفس یک من دارم و از من، ماها ساخته میشود؛ در عین حال، منی وجود دارد که این منهای موضعی را میشناسد. من میفهمم این نفسی که میکشم، با نفس بعدی فرق دارم. آدم در دو نفس خود به اندازه یک نفس فرق دارد. آن منی که این نفسها را میداند، من مطلق است. پس آدمی یک من مجرد و یک من انضمامی دارد.
نزاع از آنجا آغاز میشود که میخواهیم عقایدمان را به دیگران تحمیل کنیم. برخی اهل گفتوگو نیستند و نمیپذیرند که با آنها گفت و گو کنیم. من گمان میکنم که اگر دنیا را به ابن ملجم میدادیم، باز نمیپذیرفت که حضرت علی (ع) را نکشد. با این آدمها نمیشود گفتوگو کرد. با امثال بن لادن و داعشیها راه گفتوگو بسته است، اما نباید گفتوگو را کنار بگذاریم. این همه آدم هستند که بیطرفند یا حداقل موضع داعشی ندارند. با اینها گفتوگو خیلی موثر است و راهی هم جز گفتوگو نیست. اگر بشریت به این ایده میرسد که درست گفتوگو کند؛ فکر میکنم که تمام مفاسد اجتماعی از بین میرفت.
بحث با “ایمان”(قسمت هفتم)
1_ شما در یکی از کامنت ها نوشته اید که” من می توانم به وجود خودم و حتی به وجود جهان خارج از خودم باور داشته باشم”. در جای دیگر از “نفس جهان” سخن می گویید.اضافه بر این در هرچه علوم از جهان و قانونهای ان کشف کرده اند شک می کنید.لطفا این جهان خیالی خودتان را معرفی کنید.
2_ نگفتید که سر انجام در وجود خورشید هم شک دارید یا به وجود ان مطمین هستید.
3_ نیاز نظم به ناظم یک حکم عقلی است و بیان علمی ان اصل افزایش انتروپی است.
4_بازهم می گویم موضوع بحث فعلا توحید است ونه تدریس فیزیک.
1- ببینید دوست عزیز اولا بنده تلاش دارم برای شما نشان دهم که وقتی شما ادعایی مطرح می کنید برای آنکه از مقدمه ی مورد نظرتان به نتیجه ی مورد نظرتان برسید چه گام های استدلالی مورد نیاز است. برای مثال بحث ما درباره ی نظریه ی نسبیت و معنای متافیزکی آن است، ناگهان شما می پرسید آیا بنده به وجود خودم هم شک دارم یا نه؟ بنده هم در پاسخ به شما می گویم که می توان به وجود خود و جهان خارج باور داشت اما نظریه ی نسبیت را توصیف کننده ی آن جهان خارج ندانست. در واقع هدف من آن است که به برای شما توضیح دهم شک در اعتبار نظریات علمی چیزی است، و شک در وجود خود یا جهان خارج چیزی دیگر. همچنان که پیشتر هم گفتم بنده به خیلی چیزها باور دارم و برایشان نیز دلایلی دارم، مساله آن است که دلایل شما برای باورهایتان چیست.
2- در رابطه با وجود خورشید هم عین پرسش شما این بود:”اگر کسی به شما بگوید که هیچ تجربه ای را قبول ندارد وچون تمام آثار خورشید تجربی است پس در وجود خورشید شک دارد آیا شما هم در وجود خورشید شک می کنید؟”. بنده هم پاسخ متناسب با این پرسش دادم. شما نپرسیده بودید که آیا بنده به طور کلی به وجود خورشید باور دارم یا نه.
3- ادعا کرده اید”نیاز نظم به ناظم یک حکم عقلی است و بیان علمی ان اصل افزایش انتروپی است”. این تنها تکرار ادعایتان است. بنده توضیحی از شما خواستم، وقتی می فرمایید این یک حکم عقلی است، به چه معنایی یک حکم عقلی است؟ آیا گزاره ای تحلیلی است؟ یعنی اگر کسی آن را نپذیرد دچار تنافض می شود؟ با چه گزاره ای دچار تناقض می شود؟ آیا استقرایی است یا… صرف این ادعا که حکمی عقلی است مساله ای را حل نمی کند. در اینصورت هر کسی هر حکمی را دلش خواست می تواند به عنوان حکم عقلی در نظر بگیرد.
4- اینکه می فرمایید الان بحث توحید است و نه تدریس فیزیک، مساله آن است که شما برای اثبات توحید از نظریات فیزیکی و مفروض داشتن اعتبار آنها بهره می برید، در نتیجه نمی توانید ادعا کنید مسایل حل نشده ی این علم ربطی به بحث ندارد. افزون بر این شما ادعا کرده بودید به دلیل اختلافات میان فیلسوفان نظریات آنها قابل استناد نیست، بنده هم از شما پرسیدم پس چگونه است که اختلافات میان فیزیکدانان دلیلی بر بی اعتباری نظریات آنها از نظر شما نمی شود؟
ادامه قسمت هفتم بحث با « ایمان» :
هرچند که پاسخ های طو لانی یک روش فرار از موضوع است و خواننده انرا بدون نتبجه رها میکند والبته همین برای طرفداران باطل کافی است، با وجود این برای رفع شبه به دو مورد از مغالطه های اخیر اشاره مینمایم:
سوال بنده این بود که ایا شما در وجود خورشید شک میکنید؟ وشما پاسخ را با « اگر» دادید و نظر خود را در مورد واقعی بودن یا نبودن خورشبد اعلام نکردید تا بعدا دچار تناقض نشوید ، درحالیکه پاسخ این سوال فقط یک کلمه است.
بنده نگفتم که اصل افزایش انتروپی همان اصل توحید است ، بلکه گفتم بیان علمی یک بدیهی عقلی است وان نیاز نظم به ناظم است. ظاهرا شما عقل را مساوی با فلسفه فرض نموده اید واین بدون دلیل است.
در مثال دزد نکته ایتست که نمی توان به دایل تصادفی بودن ان وقایع ، دزد را تبریه نمود. شما وقایع دیگری را مطرح نمودید که به دلیا انها ممکن است دزد تبریه شود واین مغالطه است.به این ترتیب ، فردی که به همه چیز شک می کند توانایی دفاع از حق خود راهم از دست می دهد.
اینکه دانشمندان در ارتباط با توحید دو دسته هستند ، دلایل توحید دا رد نمیکند زیرا اولا انگیزه ها متفاوت است ثانیا درتوحید باعقل بدون تعصب نیز (علاوه بر علم) سر و کار داریم.
1- اولا بنده تا کنون در هیچ کتاب منطقی ندیده ام که پاسخ طولانی را یکی از انواع مغالطه دسته بندی کرده باشند. اگر شما چنین منبعی می شناسید معرفی کنید. افزون بر این بنده می پذیرم که در اینجا بیشتر در حال پرسش و نقادی مدعیات شما هستم تا پاسخ به مسایل. یکی از دلایل این امر آن است که برخلاف شما پاسخ همه ی مسایل برای بنده بدیهی نیست و سالهاست در حال مطالعه و تفکر درباره این مسائل هستم و ادعا هم نمیکنم که به پاسخ نهایی مسایل رسیده ام. از آن روی که شما مدعی دانستن هستید، بر شماست که پرسش های یک فرد سرگردان مانند بنده را مستدل پاسخ دهید.
2- فرموده اید:”سوال بنده این بود که ایا شما در وجود خورشید شک میکنید؟ وشما پاسخ را با «اگر» دادید و نظر خود را در مورد واقعی بودن یا نبودن خورشبد اعلام نکردید تا بعدا دچار تناقض نشوید ، درحالیکه پاسخ این سوال فقط یک کلمه است.” در حالیکه همچنان که در یادداشت بالا یادآور شده ام، پرسش شما دقیقا چیز دیگری بود. و پاسخ آن نیز نمی توانست یک کلمه باشد. ظاهرا گاهی در نقل سخنان خودتان نیز بی دقت می شوید.
3- درباره ی اصل آنتروپی نیز در یادداشت بالا یادآوری کردم که نابسندگی پاسخ شما چیست. درباره اصل توحید نیز به همین سان: اصل توحید اصلی عقلی است به چه معناست؟ یعنی نیازی به اثبات ندارد؟ چرا نیازی به اثبات ندارد؟ یعنی اگر کسی آن را نپذیرد دچار نقض کدام اصل منطقی شده است؟ در ضمن در اینصورت در واقع شما ادعا کرده اید وجود خداوند پیش فرضی است غیر قابل اثبات (که همچنان که گفتم خلاف ادعای اولیه تان است).
4- فرموده اید در اصل توحید ما با عقل بدون تعصب نیز سر و کار داریم. همین سخن را دانشمندی خداناباور که اصل آنتروپی را نیز قبول دارد می تواند درباره ی موضع شما بیان کند و بیان کند آن کس که از اصل آنتروپی به اصل توحید می رسد دچار تعصب (دینی) است. از آن روی که صرف متهم کردن خصم به تعصب می تواند از سوی هر دو طرف انجام گیرد، مساله ای را حل نمی کند. (به همین سان صرف اتکا به انگیزه ها. زیرا در اینصورت دچار مغالطه ی خلط انگیزه و انگیخته خواهیم شد).
5- در مثال دزد نیز متوجه نشدم چرا پاسخ بنده مغالطه بود. ادعای بنده آن بود که نتیجه گیری های ما از شواهد تجربی همواره فاقد ضرورت منطقی و خطاپذیر است. لطفا توضیح بفرمایید چرا این نتیجه گیری مغالطه است.
جناب مسلمان گرامی! شما چیزی میگویید و چیزی دیگر را نتیجه میگیرید: از وجود «نظم» در جهان، «توحید» را نتیجه میگیرید!
اولاً نظم فقط نیازمند ناظم است و نه خالق.
ثانیاً وجود «یک ناظم» ضروری نیست، و وجود «چند ناظم متعدد» ممکن است. بنابراین، میتوان به وجود خدایان متعدد قائل بود.
ثالثاً اصلاً ضروری نیست که آن ناظم «خدای ادیان توحیدی» باشد، آن ناظم ممکن است «شیطان» باشد! و وجود «کودکان ناقص الخلقه» و انواع شرور طبیعی، مثل طوفان، میتواند دلیلی باشد بر این امر.
مسلمان عزیز! لطفاً حداقل یک کتاب مقدماتی دربارۀ فلسفۀ دین بخوانید! برای نمونه، کتاب «فلسفۀ دین» از جان هیک (که فیلسوف خداباور است)، ترجمۀ بهزاد سالکی.
و خواندن این کتاب را هم به شما و دیگران بسیار توصیه میکنم: «دربارۀ خدا» از مایکل پامر، ترجمۀ نعیمه پورمحمدی.
موفق باشید.
پاسخ به علم دوست:
اولا خدا هم خالق است وهم ناظم، ثانیا با فرض بیش از یک خدا ، نظم به هم می ریزد.ثالثا شما که دم از شیطان می زنید اول او را معرفی و وجود او را ثابت کنید.پاسخ شما در مورد آنچه شرور نامیده اید را گفتم ولی نمی خواهید آنرا ببینید! درضمن مباحث فلسفه دین قابل استناد نیستند و باید دلایل خود را بیاورید البته اگر دلیلی دارید.
جناب مسلمان عزیز! شما میگویید که وجود نظم در جهان نشانه ای است بر وجود خدای ادیان توحیدی. اما حرف من این است که اولاً نظم فقط نیاز به ناظم دارد و ناظم لزوماً خالق نیست و بنابراین، از وجود نظم در جهان نمیتوان وجود خالق را نتیجه گرفت. و کل این برهان برای اثبات خالق یا خدا مخدوش است.
ثانیاً اگر کسی، مانند جناب ایمان، به شما پاسخ طولانی بدهد، او را به مغالطه کردن متهم میکنید!و اگر کتاب معرفی کند، میگویید قابل استناد نیست! شما به کتاب «دربارۀ خدا» از مایکل پامر، ترجمۀ نعیمه پورمحمدی، نگاه کنید. در آنجا انواع تقریرهای جدید و قدیم برهان نظم آمده است و نقد شده و میتوان گفت که امروزه دیگر این برهان نامعتبر است. درواقع، نقد دیوید هیوم در کتاب « گفت و گوها در باب دین طبیعی» (Dialogues Concerning Natural Religion) در قرن 18 برهان نظم را از اعتبار انداخت! همچنین کتاب «ساعت ساز نابینا» (The Blind Watchmaker) از ریچارد داوکینز هم نقدی است امروزی بر برهان نظم. البته میدانم که دلایل هیوم و داوکینز برای شما اعتباری ندارد!
ثالثاً شما چگونه وجود بی نظمی های متعدد در جهان، مانند تولد کودکان ناقص الخلقه و طوفان، را نشانه ای بر وجود خدا یا ناظمی خیرخواه میدانید؟! لطفاً مرا راهنمایی کنید.
درود بر همگی
از «ایمانِ» گرامی سپاسگزار ام برایِ توضیحاتِ موشکافانهـشون؛ سخنانِ شما نمایندهیِ شناختِ ژرفِـتان از منطق و استدلالگری، فلسفهیِ علم و تاریخـش، فیزیک، متافیزیک، و–مهمتر از همه–شناختشناسی است. از سخنانـتون بهرهیِ فراوان بردم و بسیار آموختم.
_______________________
و با تمامِ ارجي که به کاربرِ «مسلمان» مینهم، باید بگم که سخنانِ ایشون نمایندهیِ دانشِ کمِ ایشون از یکایکِ موضوعاتِ بالا است، بهطورِ خاص فلسفهیِ علم و شناختشناسی و استدلالگری.
کاش فلسفه به همین سادگیاي بود که جنابِ «مسمان» میانگارند.
«مسلمانِ» گرامی، من دو پیشنهادِ دوستانه برایِ شما دارم: (1) با منطق و فنِ استدلال و انواعِ مغالطه ها آشنا بشید تا سخنانـتان چنین آشفته و بیانسجام نباشه. چهگونگیِ طرحِ استدلال خودـش قانوني داره، و نیز بسیاري از ما تا هنگامیکه با مغالطه ها و خطا هایِ ذهنیـمان آشنا نشده ایم، از اون ها فریب میخوریم و میگماریم که حق با ما ست؛ (2) در بارهیِ شناختشناسی نیز پیشنهاد میکنم حتماً مطالعهاي داشته باشید. پیشفرض هایي که شما به این سادگی حقیقی میانگارید جایِ بحثِ بسیاربسیار عمیقتري دارند.
این دو پیشنهاد را دوستانه به شما میدهم. با توجه به علاقهیِ شما به استدلالگری، این دو مورد بسیار به کارـتان خواهند آمد.
با مهر
درود بر شما.
نظر لطف شماست.
چرا یک خدا ناباور(آتئیست ) باید وقت و توجه و انرژی زیادی را صرف انکار موضوعی(اثبات وجود خدا ) کند که خودش اعتقادی به وجود آن ندارد؟؟؟!!!در صورتی که یک خدا باور توجه و وقت خود را صرف اثبات موضوعی(وجود خدا) می کند که خودش به آن یقین دارد…
پاسخ به علی
علتش این است که یک خداناباور (آتئیست)مانند شناگری است که خلاف جهت آب یک رودخانه متلاطم شنا می کند تا به منبع وسرچشمه رودخانه برسد اگر ازماهرترین شناگران هم باشد، بایدومجبوراست که انرژی زیادی مصرف کند تابه سرچشمه برسد،،تازه اگر برسد!!!
ولی یک خدا باور درجهت جریان آب شنا می کند و چون حرکت خود را از سرچشمه آغاز کرده ودر جهت جریان آب شنا می کند نیاز به صرف انرژی زیاد ندارد..واز شنا کردن خود نهایت لذت را می برد..ولی خلاف جریان آب شنا کردن جزخستگی هیچ ندارد،،،
پاسخ به «علی» و «آزاد»
علیِ گرامی، سخنِ شما نشان میدهد که مطالب را چندان با دقت نخوانده اید. هستهیِ اصلیِ بحثِ دو بزرگوار «مسلمان» و «ایمان» مبحثي معرفتشناختي بود: این پرسش که آیا بشر میتواند با قطعیت در بارهیِ جهانِ بیرون، از جمله وجودِ نظم یا بینظمی، نظر دهد؟ البته، این درست است که کاربرِ «مسلمان» در پیِ این بود که با اثباتِ وجودِ نظم به نتایجِ دینی برسه، اما این نکتهیِ اصلیِ بحثي که اینجا شد نبود. این موضوع اصلاً مسألهاي «دینی» و دینوابسته نبوده و نیست، میشه در هر زمینهاي ازـش استفاده کرد؛ و اگر هم به تاریخِ این بحث هایِ معرفتشناختی، که به طورِ خاص از سدهیِ هفدهم جاني تازه گرفت، بنگرید، خواهید دید که دین در رأسِ این جدال ها نبوده.
نکتهیِ دوم در بارهیِ حرفِ شما اینه که آیا دارید میگین که آدمي خداناباور کاري میکنه و سخني میگه که بهـش اعتقاد نداره؟ اینکه کسي وجودِ چیزي رو باور نداشته باشه و بخواد در بارهـش حرف بزنه، داره کاري میکنه که بهـش اعتقاد نداره؟!آیا اعتقاد به وجودنداشتنِ چیزي خودـش یک اعتقاد نیست؟ افزون بر این، فرض کنید با آدمي ندانمگرا (آگنوسنیک) بحث میکنین؛ اگر کسي در بارهیِ اینکه بشر نمیتونه در بارهیِ فلانمسأله شناخت بهدست بیاره بحث کنه، داره کاري میکنه که بهـش اعتقاد نداره؟
پاسخ به «آزاد»
چیزي که در پاسخ به آقایِ «علی» گفتم باید چراییِ نادرستیِ حرفِ شما رو، که با پیشفرضِ درستبودنِ حرفِ ایشون است، نشون بده. اما بگذارید دقیقتر بگم: در تشبیهِ خداناور به کسي که در جهتِ خلافِ آب شنا میکنه بر چه اساسي است؟ ببینید، در مطالعهیِ منطق و مغالطه ها، مغالطهاي داریم به نامِ خطایِ قیاسی: تشبیهِ دو یا چند چیز که پیوندي با هم ندارند. در این مغالطه، گوینده شباهتِ دو یا چیز رو پیشفرض قرار میده و بر اساسـش ادعا هایِ دیگري میکنه. در واقع، استفاده از تشبیه خودـش یک استدلال نیست و باید در کنارِ یک استدلال و برایِ فهمپذیرترکردنِ اون استدلال به کار بره؛ شما وقتي دو چیز را تشبیه میکنید و در کنارِ هم میذارید، باید چراییِ منطقیبودنِ تشبیه رو بیان کنید. من تشباهتي بینِ خداباور یا خدانابور به نمیبینم. مثلاً من میتونم برعکسِ حرفِ شما رو—با جابهجاکردنِ جایِ «خداباور» و «خدانابور» —بگم که به هموناندازه غیرِمنطقی است.
شاید شنیده باشید که در رسانه ها میگویند «زن مثلِ شکلات است؛ اکر پوشیده نشود، میپوسد.» در این گفته نیز همین خطایِ قیاسی رخ داده (بدونِ هیچ منطقي، زن را با شکلات تشبیه کرده) و بر اساسـش ادعایي دیگه خارج کرده. فرض کنید کسی بگوید «زن مثلِ تلویزیون است؛ باید به برق وصلـش کنید!» یا «مرد مانندِ آهن است، اگر رنگـش نکنید، زنگ میزند!» افسوسمندانه ادعا هایي از این دست را همهجا میشنویم و گویا خیلي ها هم واقعاً باور میکنند. کمی ژرفتر بیندیشیم و ندانسته سخن نگوییم.
با مهر
با درود به جناب علیزاده که پاسخ سنجیده و محترمانه می دهند.
از آدم های خداناباور، سؤالی داشتم؟
واقعاً هرچه فکر و مطالعه می کنم، مبنایی عقلانی برای «اخلاق منهای خدا» پیدا نمی کنم.
اگر بخواهیم «وجدانگرا» باشیم، باید به یافت های دیگر درونی مان هم اعتماد کنیم (مثل خدا وجود دارد). درحالیکه ما زیراب درونیات را توسط روانشناسی زدیم و آنها را به «القائات جامعه» نسبت دادیم.
اگر بخواهیم «جامعه گرا» باشیم و سود جامعه را لحاظ کنیم، در هیچ جا تاکنون اثبات نشده که اصول اخلاقی، به نفع جامعه هستند. مثلاً حکم «دزدی بد است» را در نظر بگیرید. چرا دزدی بد است؟ چرا وقتی من نیاز دارم، دزدی نکنم؟ چون همه اگر دزدی کنند، جامعه بهم می ریزد؟ چه کسی گفته وضع ناعادلانه فعلی جامعه، بهتر از آن آشفتگی است؟
اگر بخواهیم «آرامش گرا» باشیم و بگوییم رعایت اخلاق، باعث بهداشت روانی می شود، این هم قابل اثبات نیست. ما چیزی را بد می دانیم که جامعه به ما تلقین کرده و هیچ مبنای دیگری ندارد. اگر این حقیقت را بدانیم، دیگر بخاطر رعایت نکردن چیزی که جامعه به ما تلقین کرده، آرامش روانی مان بهم نمی خورد.
خلاصه اینکه چه مبنای محکمی برای اخلاق سکولار وجود دارد؟
متافیزیک را فیزیکی نکنید! ای دانشمندان عالم، هستی به اندازه در نمی آید
http://ebrahimi-dinani.com/do-not-physically-take-metaphysics/
بحث با« ایمان» قسمت هشتم:
۱_ بنده نگفتم این دو شک یکی هستند بلکه گفتم شما که جهان خارج را فبول دارید ولی در واقعی بودن تمام نتایج ازمایشها وقانونهای تجربی شک می کنید ، این دنیای مورد قبول خود را معرفی کنید.
۲_ در قسمت هفتم از بحث پرسیدم و نیز هم اکنون میپرسم : ایا شما در واقعی بودن خورشید شک دارید ویا به واقعی بودن ان مطمین هستید؟ پاسخ فقط یک کلمه است!
۳_ به همان دلیل که محال بودن تناقض ، محال بودن دور ، محال بودن تسلسل ، علیت ، اصول عقلی هستند ، به همان دلیل ، نیاز نظم به ناظم یک اصل عقلی است.هر وقت برای بدیهیات دیگر عقلی دلیل اوردید برای این بدیهی هم دلیل می اوریم!
۴_بسیار خوب پس شما هم عامل تعصب را در عقاید دانشمندان موثر می دانید.
۵_ اختاف بین فیزیک دانان به فرض وجود در یکی دو نظریه است ونه در قانونها و نتایج تجربی ، در حالیکه تقریبا تمام نظرات فیلسوفان مغایر یکدیگر وبسیاری از انها ضد و نقیض است.
۶_ در مثال دزد، دزدی که واقعا اتومبیل را دزدیده باشد می تواند در تمام شواهد شک نماید وهمه انها را تصادفی بداند و خود را تبریه نماید ، همانطور که شما در تمام تجربه ها بطور کلی شک می کنید.
۷_ خلاصه تا اینجا : اولا غیر واقعی دانستن تمام نتایج عاوم تجربی ویا شک در تمام انها غیر قابل قبول است زیرا به نتایجی مانند شک در وجود داشتن خورشید و تبریه تمام جنایتکاران ، منجر میشود. ثانیا براساس نتایج علوم تجربی عالم قانونمند ، هماهنگ ، و منظم است . ثالثا نیاز نظم موجودات به ناظم ، و انهم فقط یک ن ناظم ، از بدیهیات عقلی است ( درست مانند بدیهیات دیگر عقلی).
و دیگر ابنکه ناظم کل جهان و موجودات ، بر کل جهان مسلط است.
جهان و موجودات ان نیاز دایمی به خالق و نگهدارنده نیز دارند . این بحث را می توان شروع نمود.
1- بنده به وجود خورشید باور دارم. اما به وجود آن یقین ندارم. مساله آن است که شما یقین داشتن و باور داشتن را یکسان در نظر گرفته اید. یقین یعنی “باوری که نتوان در آن شک کرد”. برای مثال چندین قرن “باور” دانشمندان آن بود که خورشید به دور زمین می چرخد و کیهان شناسی بطلمیوسی مورد پذیرش بود و اتفاقا نظریه ی زمین مرکزی بطلمیوسی می توانست شواهد تجربی موجود آن زمان را به خوبی تبیین کند. تا زمانی که گالیله تلسکوپ را اختراع کرد و متوجه شد که این نظریه توانایی تبیین شواهد تجربی ای را که با تلسکوپ می توان دید ندارد. بر همین اساس بود که اعتبار نظریه ی زمین مرکزی بطلمیوس زیر سوال رفت. هر چند باید افزود اینکه تا آن زمان دانشمندان آن نظریه را پذیرفته بودند خلاف عقل نبوده است، زیرا شواهد تجربی موجودِ تا آن زمان را تبیین می کرده است. امروز هم پذیرش وجود خورشید عقلانی است، اما این بدان معنا نیست که این باور غیر قابل بازنگری باشد. بنابراین بنده به وجود خورشید باور دارم اما یقین ندارم، یعنی این باور را غیرقابل بازنگری نمی دانم، زیرا ممکن است در آینده شواهدی به ما ارائه شود که این باور را نقض کند.
2- فرموده اید فرض ناظم به همان معنایی اصلی عقلی است که محال بودن تناقض، دور، تسلسل، علیت. اولا این تنها ادعای شماست (نه نظر منطقدانان). از میان این اصول که فرمودید تنها اصل تناقض است که اصلی منطقی است (البته حتی این ادعا را نیز حتی برخی منطقدانان نپذیرفته اند از جمله ی آنها گراهام پریست، منطقدان تناقض باور). آن هم نه به این معنا که فیلسوفان و منطقدانان برای آن هیچ توجیهی ارائه نداده باشند. از همان زمان نخستین کسی که این اصل را صورتبندی کرد یعنی ارسطو (که اتفاقا خود یک فیلسوف بود) او توضیحات فراوانی می دهد که چرا این اصل پایه ای ترین اصل تفکر است. (باید به کتاب متافیزیک او رجوع کنید). او توضیح می دهد که چگونه است اگر کسی این اصل را نادیده بگیرد در اساس تفکر کردن برای او ناممکن می شود و در طول تاریخ نیز منطقدانان و فیلسوفان منطق در این زمینه بحث های فراوانی ارائه داده اند. بنده خودم دیدگاه ویتگنشتاین در زمینه ی توضیح اصل عدم تناقض را (فعلا) مرجح بر دیدگاههای دیگر می دانم. افزون بر این اصل علیت جزو بدیهیات عقلی نیست، و همچنین اینکه هر نظمی ناظمی دارد نیز. (در رابطه با دور و تسلسل نیز اختلاف نظر هست). در واقع شما به جای کنار هم قرار دادن این اصول باید توضیح دهید که چرا این اصل از نظر شما بدیهی است و بدیهی بودن در اینجا به چه معناست. چرا نتوان هر اصل دیگری را به عنوان اصلی عقلی پذیرفت؟
3- در رابطه با تعصب عرض بنده این بود که صرف متعصب خواندن خصم در بحث دلیلی منطقی برای نقد نیست. زیرا همین کار را طرف مقابل نیز می تواند انجام دهد، و از نظر من هر انسانی می تواند کم و بیش دچار تعصباتی باشد (از جمله خودم) و گفتگو نیز بهترین راهی است که انسان می تواند از طریق آن بر تعصبات خود آگاه گردد.
4- اولا اختلاف میان فیزیکدانان فراتر از صرف یکی دو نظریه است، و مهم ترین محل اختلافشان برای ما در اینجا آن است که آنها میان معنای متافیزیکی نظریات فیزیکی اختلاف نظر دارند. یعنی دقیقا نتایجی که شما می خواهید از علم فیزیک بگیرید جایی است که نمی توان با صرف اتکا به نظریات فیزیکدانان و اجماع نسبی میان آنها پیش رفت. آنها صرفا بر اینکه پاره ای فرمولهای ریاضی پاره ای شواهد را تبیین می کنند اجماعی نسبی دارند، ولی در اینکه این فرمولها چه معنای متافیزیکی دارند، میانشان اختلاف نظر است. از جمله این موارد همان اصل عدم قطعیت است که می تواند به عنوان شاهدی در رد نظم مورد نظر شما نیز تفسیر شود (و همچنین بحث تکینگی ها).
5- در رابطه با مثال دزد باید دوباره تکرار کنم که بنده ادعایم آن است که از شواهد تجربی نتایج ضروری نمی توان گرفت، اما نتایج احتمالی می توان گرفت. بنابراین در صورتی که ما شاهدی نداشته باشیم که سناریوی فرضی من درست بوده است می توانیم ادعا کنیم که “احتمالا” دزد مفروض شما ماشین را دزدیده است، اما این نتیجه همواره قابل بازنگری است (همچنان که همه ی نظریات علمی همواره قابل بازنگری هستند، از جمله نظریه ی نسبیت که دارای کاستی هایی است و بر همین اساس نیز فیزیکدانان امروزه نظریاتی مانند نظریه ی ابر ریسمان را مطرح کرده اند). بنابراین سخن من منجر به تبرئه ی همه ی جنایتکاران نمی شود، تنها منتهی به آن می شود که رویه های حقوقی را به گونه ای تنظیم کنیم که همواره امکان بازنگری در احکام قضایی باز نگاه داشته شود. باقی توضیحاتتان در اینجا تنها تکرار مدعیتتان است و نه دلیل منطقی برای آنها.
6- در ضمن پاسختان به هواداران نظریه ی داروین (که میان زیست شناسان مورد اجماع است) و نظریه آشوب را نیز نفرمودید.
7- درباره ی جهان مورد قبول خودم نیز باید بیان کنم که بنده (بر خلاف شما) ادعا ندارم که جهان را به طور کامل شناخته ام که بتوانم شرحی جامع از آن ارائه دهم. همچنان که پیشتر نیز عرض کردم مساله آن است که شما که مدعی شناخت جهان هستید چه دلایلی برای مدعیات خود دارید.
بحث با « ایمان» _ قسمت نهم
۱_ گفتید که خورشید را باور دارید. بسیار خوب ، به چه دلیل انرا باور نمودهاید ؟ این باور از طریق مشاهده ها و ازمایشهای مکرر واستقرا بدست امده است.پس به همین دلیل باید به موجودات دیگر و قانونهای علمی باور داشته باشبد. در ضمن تفاوت گذاشتن بین باور و یقینن ، بازی با کلمات است. دراین مورد بحث از نظریه مطرح نیست . موضوع واقعی بودن خورشید است وشما گفتید که واقعی بودن انرا باور دارید.
۲_ بدون نقل قول از دیگران ، بفرمایید که خودتان ایا محال بودن تناقض به عنوان یک بدیهی عقلی را قبول دارید؟ یا در اینهم شک می نمایید؟ اگر قبول دارید ، دلیل شما چیست؟
۳_ تمام دانشمندان توافق دارند که جهان قانونمند است واین ارتباطی به اختلاف در تعبیر چند قانون ندارد.
۴_ با هر سناریویی و با هر دسته از شواهد که بخواهید جنایتکاذان را محکوم کنید ، اگر شما در واقعی بودن نتایج تجربی شک داشته باشید ، نمی توانید انها را محکوم کنید ، زیرا انها نیز مانند خودتان دلایل استقرایی شما را مورد شک قرار می دهند .
۵_ اگر میخواهید در بحث های دیگری وارد شویم باید اول پاسخ مطالب مطرح شده را بدهید.
۶_ شرح جامع لازم نیست.شما جهانی را قبول نموده اید که واقعیت دارد . بگویید این جهان شما کجاست و نوع اجزای ان چیست وچگونه به وجود ان پی برده اید؟
۷_جناب ایمان ! شک در واقعی بودن همه ازمایشها ، شک در واقعی بودن قانونهای علمی ، شک در بدیهیات عقلی ، دیگر چیزی برای پذبرفتن و شروع استدلال باقی نمی ماند !!! . بنده استدلال خود را بطور خلاصه در انتهای فسمت قبل اورده ام. شما بفرمابید چه چیز را قبول دارید تا از همانجا شروع نماییم !!!
جاالحق و زهق الباطل
احسنت جناب مسلمان
بسیار عالی وحکیمانه… ممنون …
پاسخ به شیما: شیمای گرامی! مکالمۀ «اوتیفرون» افلاطون را خوانده اید؟! سقراط در نقد «اخلاق متکی بر وجود خدا» میپرسد که آیا یک کار (برای مثال، راستگویی) از آنرو که خدا به انجام آن حکم میکند، اخلاقاً درست است؟ یا چونکه آن کار اخلاقاً درست است، خدا به انجام آن حکم میکند؟! اگر کاری اخلاقاً درست باشد فقط چونکه خدا به انجام آن کار حکم میکند، پس «اخلاق امری دلبخواهی میشود، و وابسته به ارادۀ خدا.» (برای مثال، اگر خدا به شکنجۀ کودکان حکم کند، آنگاه شکنجه کردن کودکان اخلاقاً درست خواهد بود! اما این خلاف شهود اخلاقی ماست.) و دیگر نمیتوان ادعا کرد که خدا خوب است یا احکام خدا اخلاقاً درست است. اما خداباوران اعتقاد دارند که خدا خوب (خیرخواه) است. پس، باید مفاهیم خوب و بد معنایی مستقل از ارادۀ خدا داشته باشد، در غیر اینصورت، ادعای «خوبی خدا» ادعایی بی محتوا خواهد بود. بنابراین، باید پذیرفت که اخلاق (خوب و بد) مستقل از ارادۀ خداست!
و دیگر اینکه فلاسفۀ خداناباور مثل هیوم و شوپنهاور و راسل «همدردی (Sympathy)» را پایۀ اخلاق میدانند. آنهم همدردی نسبت به همۀ موجودات، که شامل حیوانات هم میشود.
با احترام.
پاسخ به جناب علم دوست:
پس جناب راسل ازهمین قاعده ((sympathyهمدردی))برای رابطه با بانوان به طور جنون آمیزاستفاده می کردند؟؟
ببخشید پاسخ شما مرا قانع نکرد…
من دررابطه بااخلاق دریک انسان صاحب عقل وشعور صحبت کردم..نه همدردی با موجودات دیگر،غیر از انسان!!
بااحترام
خدا خالق انسان واز جمله خالق عقل وخصوصیات روانی انسان است. مفاهیم اخلاقی را نیز برای انسان قابل تشخیص ساخته است. باوجود ابن خدا دین را نیز قرار داده است. در واقع اخلاق بدون دین الاهی ناقص است وبا اشکالات اساسی روبه رو است. ازجمله :
۱_ در مصداق های احکام اخلاقی اختلاف نظر های فراوان و ضد ونقیض وجود دارد بطوریکه باید راه حل را در دین الاهی جستجو نمود.
۲_ در دین الاهی الگو های واقعی اخلاق معرفی شده اند ( برگزیدگان خدا) که بطور عملی و نظری به مردم اموزش میدهند. اخلاق منهای دین فاقد الگوهای کامل است و اینها اصلا قابل مقایسه با الگوهای دینی نیستند.
۳_ بدون دین ، افراد اخلاقی بدون پاداش میمانند ، و افراد ضد اخلاقی به جزای ظلم های خود نمی رسند.زیرا اصل معاد یکی از اصول دین است.
۴_ اخلاق فقط در ارتباط با دیگران تعریف نمیشود ، بلکه انسان نباید به خودش هم ظلم نماید و این در دین الاهی تعریف میگردد.
با تشکر از جناب مسلمان، که سخنان خود را در کمترین عبارات و به صورت گویا وصریح بیان می کنند
موفق باشید
متاسفانه “جناب مسلمان” اکثر پاسخهای ایمان عزیز را – که به نوعی نتیجه گیری و نشان دهنده ی تناقضات در استدلالهای “ایشان” است – بی واکنش و بی پاسخ رها میکنند:
– برای مثال جناب ایمان چند بار به وضوح بیان کردند که:
شما با باور داشتن به اینکه: ( “نیاز نظم به ناظم” یک حکم بدیهی عقلی و از “اصول موضوعه” است و قابل اثبات نیست)، گویی تلویحاً باور دارید و گفته اید که: ( خدا قابل اثبات نیست).
و این در تضاد با ادعای اول شما – مبنی بر قابل اثبات بودن وجود خدا – است…
– جالب است که ایشان از کنار این نتیجه گیریها و پاسخها هر بار، یا با بی اعتنایی گذشتند و یا به “شکلی دیگر” مدعای خود را تکرار کردند، که به هیچ عنوان نفی کننده ی پاسخ داده شده ی “ایمان” نبود……….
– در ضمن تا آنجا که بنده خوانده ام و میفهمم، “نیاز نظم به ناظم”، یک حکم بدیهی عقلی و از اصول موضوعه نیست. بلکه حکمی استقرایی – در محدوده ای کران مند – است…
حتی اگر آنرا حکمی “عقلی بدیهی” بدانیم، الزاما به معنای “صدق” آن نیست و حتی در صورت صادق فرض کردن آن،، این صداقت و “بداهت” باز خود ناشی از استقراست… نتیجه اینکه “نیاز نظم به ناظم” به هیچ عنوان از اصول موضوعه منطقی نیست….
(با پوزش از ایمان گرامی ) 😉
۱_تمام دانشمندان قانونمند بودن جهان را تایید میکنند و اساسا در پی یافتن وکشف نظم ها و قانونهایی هستند که بر قرار میباشند. ۲_ چرا جهان قانونمند است ؟ چرا اینهمه نظم ایجاد شده است ؟ چرا اجزای جهان با یکدیگر هماهنگ هستند؟ هبچ عاقلی نیاز نظم به ناظم را انکار نمیکند وهمه انرا تایبد مینمایند ، چه رسد به نظمها ، هماهنگی ها ، وقانونمندیهای بیشمار در تمام موجودات عالم.۳_ همه می دانند که حفظ نظم در تمام عالم نشان دهنده فقط یک ناظم است که بر کل موجودات و کل جهان تسلط دارد.
این یکی از دلایل توحید است که ترکیبی است از اصول علمی وعقلی.
جناب مسلمان! ظاهراً حداقل یک داشمند عاقل هست، استیون هاوکینگ، که ادعاهای شما را تأیید نمیکند! و پاسخ قانعکننده به ادعاهای شما را در کتابش «طرح بزرگ» داده است.
شما فقط ادعاهای خود را «تکرار» میکنید و خیال میکنید که «تکرار ادعا» میتواند جای «ارائۀ دلیل کافی» را بگیرد!
حتی بسیاری از فیلسوفان خداباور، مثل جان هیک، هم این ادعاهای شما را تأیید نمیکنند و بر آنند که عقل نظری توانایی اثبات وجود خدا را ندارد.
ادعاهای ان کتاب هیچ ارزش علمی ندارد و از روی تعصب نوشته شده زیرا اولا فاقد دلیل است ، ثانیا درهیچ مرجع معتبر علمی به چاپ نرسبده و در جوامع علمی مورد تایید قرار نگرفته است. شما وامثال شما هم بدون فهمیدن ان حرفها درباره انها نظر می دهید!!!
مسلمان: ” هبچ عاقلی نیاز نظم به ناظم را انکار نمیکند ” …
– حتما موالفه ها و مصادیق ‘عقل و عاقل’ را هم شما مشخص میکنید ؟؟؟!!؟
😀 🙂
پاسخ به شیما:
1_ شما پرسیده بودید که «چه مبنایی برای اخلاق سکولار وجود دارد؟» پاسخ من این بود که «همدردی» را پایه ای برای اخلاق میدانند. و این «همدردی» بصورت بسیار وسیع در نظر گرفته میشود. اصلاً بحث بر سر همدردی با موجودات دیگر نبود! لطفاً با دقت بخوانید!
2_ اولاً من «وکیل مدافع راسل» نیستم! و ثانیاً نمیدانم که شما خصومتی با راسل دارید؟! اما، همانطور که قبلاً گفتم، اینکه شما بجای نقد سخن فیلسوفی مثل راسل به شخصیت او حمله کنید، فقط نوعی مغالطه است.
3_ راسل کتابی دارد با عنوان «زناشویی و اخلاق» که در آن به اخلاق جنسی پرداخته. اخلاق جنسی راسل با اخلاق جنسی سنتی و دینی ما متفاوت است. او بر اساس آنچه خودش اخلاقاً درست میدانسته است، زندگی میکرده. «راسل زندگی اصیل داشته و تابع مراجع بیرونی نبوده است.» او به free love : رابطۀ جنسی آزاد اعتقاد داشته! اگر شما به این امر اعتقاد ندارید، میتوانید با ارائۀ دلیل آن را نقد کنید، نه اینکه به راسل توهین کنید و او را بیمار جنسی و روانی بخوانید.
با احترام.
موفق باشید.
راسل یک شخصیت دون ژوان داشت واین یک اختلال شخصیت از نظر علم روانشناسی است وبا free love کاملا متفاوت است.
دون ژوان کیست؟
دون ژوان فردی است که قادر به برقراری ارتباط عاطفی عمیق و عشق ورزیدن به شریک خود نیست.
یکی از مهمترین اختلالات شخصیت که منجر به دون ژوانیسم و هرزه گری جنسی در انسان میشود اختلال شخصیت خودشیفته (narcissistic) است.
چنین شخصی نه قادر است دوست بدارد و نه دوست داشته شدن را باور می کند و یک حالت پارانویا و بدبینی نسبت به گرفتن پیغام های دوست داشته شدن از شریک عشقی خود دارد.
در بسیاری از موارد نیاز به دوست داشته شدن را در خود انکار میکند و بیشتر ترجیح میدهد به جای دوست داشته شدن، مورد تحسین واقع شود تا من آزرده اش ترمیم پیدا کند!
احساس میکند اگر کسی را دوستش داشته باشد و ابراز علاقه کند، میخواهد از او بهره برداری خاصی کند. در واقع به هیچ زنی اعتماد نمیکند.
داشتن یک اختلال روانی ربطی به زندگی اصیل ندارد . بلکه نیاز به درمان دارد چه در شرق باشد چه در غرب….
جناب علم دوست لطفا در کنار مطالعه کتب فلسفی مقالات و کتب روانشناسی هم مطالعه بفرمایید. ..
این مطالب “روانشناسانه ی بالینی عوامانه” را سعی کنید به همان مراجعین عوام مطب های مشاوره تحویل بدهید…
شما هم کمی “فلسفه روانشناسی” مطالعه کنید تا متوجه شوید که دیر زمانیست که بوی گند اینگونه رواندرمانگریهای سطحی و تک بعدی -که چیزی نیست جز تفسیر و ساده سازی مسئله و تعمیم آن به کل- بالا آمده ،
و همچون هر ایدئولوژی، محصول و سیاستی در این روزگار، که برای بسط و فروش کالای خود، ناگزیر از به تحمیق کشاندن توده هاست،
این توهم “بیمار پنداشتن هر آنچه متفاوت از توده هاست” نیز، امروزه چیزی نیست جز ابزار و دکانی برای تیغ زدن افراد ناآگاه و یا ‘درمانده و دردمند’…
پاسخ به جناب پارسا
طبق پیش فرض جنابعالی مبنی بر توهم “بیماران پنداشتن هر آنچه متفاوت از توده هاست”
ما در جهانی زندگی می کنیم که هیچ بیمار روحی وروانی در این جهان وجود ندارد و جهان پر از گل وبلبل وشعر و معنای زندگی است…
جناب پارسا لطفا صفحه حوادث مجلات وسایتها را نیم نگاهی بیاندازید (البته نه با نگاه عاقل اندرسفیه یک فیلسوف) بلکه به قول جنابعالی با همان نگاه عوامانه!!
مخصوصا (قتلها وخودکشی ها ) در بین کسانی که به قول جنابعالی متفاوت از توده ها هستند!!
و آیا این تفاوت از توده ها موجب توجیه خشونت آنان است.؟؟!!
بسیار خوب است که یک فیلسوف نظر خودش را در مورد یک روانشناس ابراز کند ولی با احترام نه با توهین و کنایه به شغل آن روانشناس!
ادب مرد به ز دولت اوست…
مشهوران بیاخلاق: این دسته همانها هستند که بسیار مشهورند و متاسفانه به همان اندازه که مشهورند بیاخلاق! کتابها و مقالات فلسفی بسیاری دارند اما چه سود که هنگامی که در یک سخنرانی در مقام نقد آرای خود قرار میگیرند همچون کوچه بازاریهای چنان ناسزا و حرف نامربوط نثار فرد ناقد میکنند که حاضرین و شنوندگان نه تنها به خاستگاه فلسفه شک میکنند و فراری میشوند که اگر کلاهشان هم در آن جلسه جاماند دیگر در پی آن نیایند. و چه غمانگیز و دردناک است نقدناپذیری و عدم تحمل نظر مخالف توسط کسی که نام فیلسوف را یدک میکشد. مگر میشود عمری فلسفه خواند و فلسفه ورزید و فلسفه گفت، اما نشانهای از انعطافپذیری، خودتصحیحی و انتقادپذیری نداشت؟! اگر چنین است باید به ذات چنین فلسفهای شک کرد؛ فلسفه این روزهای کشور ما!!!
پاسخ به خانم ترنم.. دوست عزیز،
بنده خودم روانشناس هستم، ولی هیچ همدلی با جریانی که امروزه -در سطحی توده وار- فریاد “درمان روانشناسانه” سر میدهد ندارم. و آن را آنچنان متفاوت، از دکان “اعتراف و بخشش کلیسای قرون وسطی” -که تنها خود را به شکلی نو باز آفریده- نمیبینم….
روانشناس داریم تا روانشناس و روانشناسی داریم تا روانشناسی..
و فکر میکنم یکی از نشانه های وجود خودآگاهی و فردیت عقلی، چیزی نیست جز دور شدن از: “نگاه قبیله ای” و فاصله گرفتن از “دفاع کور، از هرآنچه من هستم” …
همچنین “گزاره” ای که شما آنرا “پیش فرض بنده” خواندید، به هیچ وجه پیش فرض بنده نیست و اتفاقا محتوی آن ، پیش فرض طرفداران این نوع روانشناسی است.در واقع آنچه که بنده نمی پسندم، باور “قطعی و مطلق” به این گزاره در برخورد با انسان است ، که تنها نشان دهنده ی معرفت و شناخت سطحی و “رویکردی حقوقی و بازاری” به چیستی و چگونگی “روان و ذهن بشر” است…
بنده به هیچ عنوان در حال ارزشداوری و توجیح خشونت نبوده ، بلکه تنها در مقام توصیف فهم خود از واقعیت -و یا ضد واقعیتی به نام- “بیماری روانی” و یا “درمان روانشناسانه” بودم..
در مورد “معنای زندگی” هم، برداشت شما از حرف بنده اشتباه و یا کاملا معکوس است…
بعد از سالها امروز معتقدم، شناخت ساحات ذهنی افراد و دادن تبیینی -مطابق با واقعیت زیست جهان ذهنی آنها- از افکار و رفتارشان، اگر نه محال و غیر ممکن، که کاریست بس توان فرسا و دشوار.. حال چه برسد به اینکه بخواهیم این توضیح و تبیین را – از طریق تستهای گزینه ای روانشناسی و یا با “قضاوت ذهنی و تحلیل رفتار” افراد – از فاصله ای دور (به لحاظ زمانی و مکانی) بدست آوریم..
به باور بنده، تنها راه شناخت حداقلی واقعیت ذهنی انسانها، دوستی عمیق، نزدیک و طولانی مدت با آنهاست ..
مابقی حرفها و تحلیلها، چیزی نیست جز: تفسیر و ساده سازی مسئله به منظور رسیدن به یک راه حل پراگماتیستی فوری برای تغییر شرایط به سمت آنچه خود درست میپنداریم….
البته بنده مخالف کارکرد ابزاری “دانش کاذب” نیستم. -یعنی ممکن است دو چیز که یکی درست و دیگری نادرست است، امور را به گونه یکسانی وصف کنند. در این صورت “عالم” میتواند امر نادرست را فرض بگیرد و از آن بمثابه امر درست، در جهت تغییر شرایط بهره برد – به شرط اینکه این فرایند توسط عالم و یا روانشناس به شکلی آگاهانه انجام شود، “نه اینکه” بعد از استفاده از اینگونه “تفاسیر پراگماتیستی”، مشاور را یکهو هوا بردارد که تصور کند این تفاسیر لزوما “صادق” هم هستند…
ولی، چه بسا کسانی که افسرده اند و یا دست به رفتار خشونت آمیز میزنند، دقیقا به این دلیل واجد اینگونه علائم اند که به لحاظ روانی “طبیعی و سالم” هستند. و شاید برعکس، آنانی که در همین شرایط آرام و شاد اند باید -کارکرد و سلامت مغز و روان شان بررسی و – مورد درمان قرار گیرند …
در پایان، اگر جایی از محدوده ی ادب خارج شدم عذر خواهی میکنم…. موفق باشید.
پاسخ به جناب علم دوست
جنابعالی متاسفانه بادقت سخنان من رادر قسمت اثبات براهین وجود خدا از نظرراسل مطالعه نکرده اید
1-من هیچ خصومتی باشخص جناب راسل ندارم.ایشان یکی ازریاضیدانان وفیلسوفان برجسته جهان هستند.تمامی دانشمندان ((خداباور وخداناباور))ازنظر علمی قابل تقدیرواحترام هستند چراکه به بشریت از نظر علمی خدمت می کنند
2-آیایک دانشمند نمی تواند از لحاظ روحی ویا جسمی بیمار باشد؟؟
3-سوال من این است چه الگوی اخلاقی جامع یک خداناباور می تواند برای کل جهان (درشرق وغرب عالم )نه فقط غرب!!که پاسخگوی تمام نیازهای بشریت باشد،،معرفی کند؟؟
4-قاعده همدردی به تنهایی نمی تواند الگویی جامع برای تمام بشریت با فرهنگهای متفاوت باشد!!
جناب مسلمان فرمودند ادیان ابراهیمی می توانند پاسخگو باشند ودلایل خودشان را بیان کردند.
بااحترام
پاسخ به «شیما،» اندر چهگونگی هیِ اخلاقِ خداباورانه و خدا ناباورانه.
ببینید، چون پرسشِ شما بسیار پایهای ست نمیشه در چند خط یا بند به آن پاسخ داد. من هم اصلاً هدفـم پاسخدادن به پرسشِ شما، اونجوري که شما مطرح کرده اید، نیستم. کاري که من میتونم بکنم اینه که پرسشِ شما رو تحلیل کنم. کاري که من میخوام بکنم متمرکزشدن در پرسشِ شما ست. .
پیشفرضِ شما اینه که منطقي وجود داره که خداپرستان بر اساسـش کارِ اخلاقی میکنن و اینکه خداناباوران پیروِ این منطق نیستند. چون شما از «اثبات» ها حرف زدید و دنبالِ مدارکِ عینی هستید، بهتره اندکي در بارهیِ اثبات هایي که خداپرستان ارائه میکنن حرف بزنیم. گروهِ بسیاري از خداپرستان (از دین هایِ کهنِ منسوخ و نامنسوخ بگیرید تا دین هایِ ابراهیمی)، برایِ نمونه، از ترسِ عذابِ خدا یا خدایان دست به کار هایي میزدند و میزنند. آیا این افراد «ثابت» کرده بودند/اند که این خدا یا خدایان در صورتِ سرپیچی اون ها رو شکنجه خواهند کرد؟ یا بگذارید کمي عمیقتر برویم؛ قطعاً یکایکِ خداپرستان «تنها» برایِ هدفِ پیشِ-پا-اُفتادهای مانندِ «گریز از شکنجه» دست به کارِ اخلاقی نمیزنند بلکه بسیار اند خداپرستاني که فلسفهاي پیچیدهتر داشته و دارند. اما پرسش این است: آیا از نظرِ شما خداپرستان هیچگاه ثابت کرده اند که خدا یا خدایاني که به آن باور دارند حقیقی اند، تا حالا پس از اون بخوایم نتایجِ اخلاقی از وجودـشان بگیریم یا نه؟ نکته همینجا ست: خداپرستان به خدا/خدایانـشون باور دارند صرفِ نظر از اینکه اثباتـش کنند یا نه. خداپرستانِ تاریخ بیآنکه «مدرکي» داشته باشند به خدا/خدایانـش باور داشته اند و در این راه خدمتگزاری کرده اند. خداناباوراني هم که معتقد به کارِ اخلاقی اند «خدمت به بشر» (یا «خدمت به همهیِ موجودات») رو پیشفرض قرار میدن و بر اساسـش دست به کنش میزنند. از طرفي، ممکنه از نظرِ شما اثباتِ قابلِقبولي برایِ وجودِ خدا ارائه شده و معتقد اید که میشه این موضوع رو اثبات کرد. حتّا اگر این موضوع رو باور داشته باشید، یکي از مشکل هاـتون اینه: اینکه چند درصد از خداپرستانِ گذشته و کنونی میتونن خدا/خدایاني که میپرستند رو اثبات کنن؟ بیشک پُرشمار اند کساني که به خدا اعتقاد دارند اما نمیتوانند اثبات کنند؛ همچنین خداپرستاني هستند که اصلاً به اثباتِ خدا اعتقاد ندارند! بنا بر این، کساني که بیمدرک و بیاثبات کارِ اخلاقی میکنند محدود به خداناباوران نیست و شما در طرحِ پرسشـتون نباید خودـتون رو محدود به خداناباوران بکنید.
نسخهیِ خلاصهیِ همهیِ این حرف هایی که زدم اینه: «شما میپرسید که چه مبنایِ محکمي برایِ اخلاقگراییِ خداناباوران وجود داره؟! خب، خودِ خداباوران مگه مدرکِ محکمي برایِ خدایانـشان داشته اند که به پرستش و پیروی از اون ها میپرداختن و میپردازند؟»
افزون بر گفتهیِ بالا، اگر ما هیچ شکّي در وجودِ خدایي خاص نداشته باشیم و هیچشکّي هم نداشته باشیم که آموزه یا کتابي خاص از طرفِ خدا فرستاده شده، همچنان ما با یک نکتهیِ مشکلسازِ دیگه روبهرو خواهیم بود: یعنی، جایي که افراد در اخلاقیبودن یا نبودنِ کنشي با هم مخالفت میکنند. این موضوع به فرستهاي که درـش هستیم، یعنی «داعشیات،» هم پیوند داره. همانطور که میبینید، حتّا اگه من و شما خدایي یکسان رو بپرستیم و کتاب (یا آموزهاي) یکسان رو مقدّس بشماریم، به این معنی نخواهد بود که باور هایِ اخلاقیِ یکساني خواهیم داشت. علّتِ آن ساده ست: چون برداشت و «تفسیرِ» آدم هایِ گوناگون با هم متفاوته. معمولاً یکي از نقد هایي که برخی خداپرستان از خداناپرستان دارند اینه که «منبعِ» موسّخي برایِ اخلاقیاتـشون ندارند. این دسته میانگارد که وجودِ متني ثابت باعث میشه که همهیِ افراد برداشتي یکسان از اون ها داشته باشن. اگر تاریخِ ادیانِ گوناگون و نیز برخورد هایِ انتقادی با متن ها رو مطالعه بکنید خواهید دید که از یک کتاب یا آموزهایِ ثابت چه تفسیر هایِ متناقضي صورت گرفته؛ افرادي با یک متن صلحآمیزترین چیز ها رو میآموزند؛ گروهي دیگه بر اساسِ همون متن دست به کشتار میزنن. تا تاریخِ ادیانِ گوناگون رو، بهطورِ خاص مسیحیت و اسلام که دین هایي «کتابمحور» اند، نخونید به تنوّعِ بیاندازهیِ تفسیر ها پی نخواهید برد (هر کسي هم از نظرِ خودـش میتونه تفسیر هایِ خودـش رو «اثبات» کنه!). بنا بر این، این درست است که همهیِ خداناباوران نقطهیِ ثابتي برایِ استخراجِ «آنچه پیروِ اخلاق است یا نیست» ندارند، نکته اینجا ست که وضعِ خداپرستان نیز چنین است. خداناباوران «طبیعت» رو تفسیر میکنند، خداباوران «کتاب» رو. (جالبه که «سنت آگوستین» در یکي از نوشته هایِ خود همین تقسیمبندی رو میکنه–یعنی، طبیعت و کتاب–و میگه که تفسیرِ متنِ مقدّس از تفسیرِ طبیعت دشوارتره و باید متنِ مقدّس رو بر پایهیِ طبیعت تفسیر کنیم؛ سخنی ست بس ژرف برایِ کسي که در سدهیِ چهار و پنجِ میلادی میزیسته.)
نسخهیِ خلاصهیِ این بخش از گفتهیِ من: «شما میپرسید که چه مبنایِ محکمي برایِ شناساییِ باید ها و نباید هایِ اخلاقی برایِ خداناباوران وجود داره؟! خب، چه مبنایِ محکمي برایِ باید ها و نباید هایِ اخلاقیِ خداباوران هست؟ آیا خداباورانِ یک دینِ خاص در همهیِ زمان ها و در همهیِ مکان ها نظر هایِ اخلاقیِ یکساني داشته اند؟» اگر بهراستی بنا هایِ اخلاقیِ خداباوران چنین مشخّص و بینقص است که برخي ادعا میکنند، چرا اینهمه جنگ-و-کشتار هایِ دروندینی داشته ایم؟ هر طرفِ دعوا هم همیشه ادعا میکند که برداشتِ او ست که درست است! بنا بر این، حتّا اگه خدایِ ما و متنِ مقدّس ما یکسان باشه، به این معنی نیست که دیدگاه هایِ یکساني ازـش استخراج کنیم. تفسیر و برداشتِ بشر از هر پدیدهاي در این گیتی—چه تفسیرِ دین و خدا و اخلاقِ الاهی باشه و چه تفسیرِ پدیده هایِ طبیعی، چه این بشر خداباور بشه و چه خداناباور—به «مکان» و «زمان» وابسته است و در فرهنگ هایِ گوناگونِ بشر متغیّر است.
حالا برایِ افزودنِ لایهاي دیگه به این بحث بیایید آزمایشي ذهنی انجام دهیم: فرض کنیم شما با خدا دیدار میکنید و خدا آدمي رو بهـتون نشون میده و میگه که شما آزاد اید هر کاري میخواهید با این آدم بکنید، بیاونکه کنشِ شما پاداش یا شکنجهای در پی داشته باشه. آیا برایِ شما یا من یا هر آدمِ خداباوري سخت خواهد بود که این آدم رو نَکُشِه؟ یا عذابـش نده؟ چون خدا من رو در این مورد آزاد گذاشته، باید باعثِ رنجدیدنِ این آدم بشم؟ و این منطقی خواهد بود؟ آیا واقعاً تعجب خواهید کرد اگه من در این شرایط بلایي بر سرِ این آدم «نیارم»؟
و این بحث رو تا ناکجا میشه ادامه داد. حتّا کساني هستند که فکر میکنند اصلاً خداپرستان نمیتونن آدم هایي اخلاقی باشن و البته کساني هم ادعایِ عکسـش رو میکنن. افزون بر این ها، ما تاریخي دراز از فلسفهیِ اخلاق هم داریم که من اصلاً حرفي ازـش نبردم؛ مراجعه به اون ها و آشنایی با مکتب هایِ مختلف میتونه آدم ها رو، چه خداپرست چه خداناپرست، در چهگونگیِ رفتار راهنمایی کنه.
ولی اینکه شما دنبالِ اون استدلالِ نفوذناپذیرِ سراسرمنطقی میگردید، به نظرـم، نه در محفلِ خداباوران خواهید یافت و نه در محفلِ خداناباوران. و این موضوع اصلاً به مسالهیِ «اخلاق» خلاصه نمیشه.همین بحثي که میانِ دو کاربرِ «مسلمان» و «ایمان» درگرفت بیربط به مسالهاي که دارم دربارهـش حرف میزنم نیست. اینکه شما دیندار باشید یا نه، اینکه به وجودِ نظم در دنیا اعتقاد داشته باشید یا نه، تاثیري در این نداره که شما «نمیتونید» وجودِ نظم در دنیا رو «اثبات» کنید؛ دستِکم هنوز استدلالِ قانعکنندهاي در معرفتشناسی برایِ این موضوع داده نشده. نگذارید این تقسیمبندیِ «خداباور» و «خداناباور» شما رو فریب بده؛ و نیز نگذارید هیچکدام از این دو گروه شما رو فریب بدن به اینکه «آن یگانهراهِ درستزیستن»–یا «اخلاقیزیستن»—را کشف کرده اند؛ همین برخورد هایِ تعصّبی ست که به جنگ و کشتار هایِ دروندینی و بروندینی و بزرگترین جنایاتِ تاریخِ بشر انجامیده و میانجامه: چون هر طرف گمان میکنه که حق با او ست و در آن شکّي نیست! و در پایان توصیهاي دوستانه: هرگاه گمان کردید که چیزي ست که «هیچشکّي» در آن نیست، از خود بهراسید و بدانید که به مطالعهیِ بیشتر در بارهیِ آن نیاز دارید.
با مهر
این جمله اخر را می گویند « تعصب در شکاکیت» !!!
و معکوس آن میشود:
“خودشیفتگی معرفتی”
پاسخ به جناب علیزاده:من ازطرح این پرسش فقط یک هدف داشتم وآن پاسخ به جناب ایمان بود ،که ایشان درابتدای کامنتهابا قاطعیت تمام فرمودند:نیازی به دین نیست می توان بدون دین پاسخ تمام پرسشهای اخلاقی را داد!منتظر پاسخ جناب ایمان بودم،ولی متاسفانه پاسخی از ایشان نشنیدم؟؟
من هم با شما موافقم،،در همه ادیان توحیدی اختلاف تفسیروجود دارد (حکایت فیل درتاریکی در قصه مولاناست )
به نظرمن ماهیت وذات خدایک راز است از ازل تاابد. و راز همیشه بر همگان پوشیده خواهد ماند.پیامبران ادیان فقط وجود اورا بیان کردندبه عنوان عقل کل وخالق هستی واز طریق صفات او را معرفی کردند.مشکل بشر امروز این است که درعالم حس وماده گرفتاراست وازآن بالاتر نمی رود،تازه اگربالاتر برود وارد عالم خیال می شود (خیال اندر خیال)،اگرانسانی بتواندعالم خیالات وتصورات درونی را سامان بخشد،که بسیار مشکل است ،تازه وارد عالم عقل می شود،وآن عقل خالص است (منظورمن عقل حسابگرنیست)و اگر وارد عقل خالص شود فقط می تواند بگوید خدا وجود دارد،هر فیلسوفی که این مراحل را به نوعی طی کرده است، خداباور است.
ودر پایان توصیه دوستانه جنابعالی به من :دکارت درهمه چیز حتی دربدن خودشک کرد.اما درشک کردن خود شک نکرد…شک در شک،دیگر شک نیست وشک ازبین می رود
باتشکرواحترام
1- به دو دلیل بنده به شما پاسخی ندادم. نخست آنکه شما از بنده نام نبرده بودید. دوم آنکه همچنان که جناب علیزاده فرمودند پاسخ بسنده به این پرسش در یادداشتی کوتاه قابل بیان نیست. افزون بر این فکر می کنم خیلی بیش از آنچه جنابان علم دوست و علیزاده در یادداشت هایشان نوشته اند در یادداشتی کوتاه نمی توان بیان کرد. در ضمن بنده در همان یادداشت نخست بیان کرده ام که از نظر من معنویت گرایی آزاداندیشانه می تواند جایگزین دین شود. منظور بنده هم از دینداری (با توجه به محتوای مقاله ی اصلی) ایمان آوردن به متن خاصی به عنوان متن مقدس و در نتیجه نقدناپذیر تلقی کردن آن است و در نتیجه راه اصلی رهایی از بنیادباوری دینی را بازتفسیر متون دینی دانستن. از نظر من در متون دینی نیز مطالبی برای آموختن وجود دارد، همچنان که در متون علمی، فلسفی، ادبی و… . اما این آموختن از چنین متونی به معنای پذیرش نامشروط همه ی مدعیات آنها نباید باشد. همچنان که هیچ نظریه ی علمی ای از نظر دانشمندان، و هیچ نظریه ی فلسفی ای از نظر فیلسوفان مصون از نقادی نیست، اما بر اساس معنای “رایج” از دینداری، دیندار کسی است که به تقدس یک متن خاص ایمان بیاورد، و در نتیجه آن متن را حقیقت مطلق دیده و امکان مواجهه ی نقادانه با آن را از خود-و بدتر از آن- از دیگران سلب کند. آنچه نیز شما به آن پرداختید نه نسبت میان دینداری-در معنای مورد نظر بنده- و اخلاق بلکه نسبت میان خداباوری و اخلاق بود. اما باید توجه داشته باشید که همچنان که در یادداشت های پیشین هم عرض کرده ام، نمی توان خداباوری را با باور داشتن به یک دین تاریخی خاص (و در نتیجه فراسوی نقد دانستن متن مقدس آن) یکی دانست.
3- اما درباره ی بنیاد اخلاق: همچنان که عرض کردم نمی توان در یادداشتی کوتاه این بحث را به صورت بسنده ای مطرح کرد. اما اگر خواهان دانستن نظر بنده هستید، از نظر من مهم ترین کسانی که در تاریخ فلسفه در این زمینه قلم فرسایی کرده اند از نظر من یکی ارسطوست، دیگری کانت، هگل و ویتگنشتاین. در این زمینه باید آثار این افراد را بخوانید. در زمینه ی فرااخلاق معاصر نیز مطرح ترین کسانی که توانسته اند سنتزهایی از آرای این افراد در فرا-اخلاق ارائه دهند می توان از جان مک داول، یورگن هابرماس، کارل اوتو آپل، پل ریکور، استنلی کاول، کورا دیاموند، السدایر مک اینتایر و چارلز تیلور نام برد. می توانید آثار این افراد را نیز ببینید. اگر مایل بودید توضیحات مفصل تری در یادداشتی بعدی درباره ی دیدگاه فعلی خودم برایتان خواهم نگاشت. البته در این زمینه نیز بنده در حال تحقیق هستم و ادعا ندارم(مانند برخی از دوستان محترم) پاسخ نهایی مساله را می دانم.
با سلام و تشکر از ایمان گرامی که با رعایت اصول و آداب گفتگو، بحثهای خود را به نحو مستدل و منطقی پیش می بَرَد.
مایلم درباره دیدگاهتان درخصوص «بنیاد اخلاق»، توضیحات مفصل تری ارائه فرمائید.
اقای احمد بیخودی ذوق میکنید بنیان گفته های اقای مسلمان اینست که جهان قانونمند است واز این میخواهد وجود خدا وقانونگذار را نتیجه گیری نماید اقای مسلمان غافل از اینست که قانونمندی جهان درونیست از خودش است واگر نبود بدین صورت وجود نداشت واز هم میپاشید وبه صورت دیگری وبا قوانین دیگری موجود میشد به صرف وجود جهان وطبیعت نمیتوان حکم به وجود خدا داد حال که بخواهیم از ان هم فراتر رویم منظور خدای ادیان با ان صفات را در نظر داشته باشیم که علم مطلق دارد وقدرت مطلق دارد وتوانایی مطلق دارد و خیر محض است و….که اصلا هیچکدام قابل اثبات نیست وجود داعش و داعشیان از جمله شیعی وسنی اش بدلیل وجود ظرفیت داعش پروری در قران ومنابع اسلام یعنی حدیث وروایات است وقتیکه قران صراحتا حکم گردن زدن وقتال با کافران ومشرکان ومنافقان را صادر میکند حتی در شرایطی که انها جنگی را شروع نکرده اند وقتیکه از قران وحدیث وروایات جهاد ابتدایی در میاید حتما ولزوما داعش هم در میاید هردینی که خود را حق مطلق بداند ودیگران را باطل بداند همینجا خیمه واتش جنگ را افروخته است قران بصراحت میگوید که کافران ومنافقان را هرکجا گیراوردید بکشید وحتی از مسیحیان ویهودیان واهل کتاب هم درنمیگذرد وبر علیه همه حکم قتال میدهد با چنین منابعی باید داعش پرورش یابد
جناب حجت جانان
در اینجا یک مناظره بود بین جناب مسلمان و جناب ایمان ،لطفا کل مناظره را از ابتدا تا انتها مطالعه بفرمایید بعد نظر دهید!!!
امان از حسادت برخی از برادران اهل سنت نسبت به دانش و علم شیعیان ! پناه بر خدا…
اقای احمد شما از کجا میدانید که نخوانده ام ؟شما اگر پاسخی دارید بفرمایید یا اقای مسلمان حرفی برای گفتن داشته باشد ورود نماید
اما این حسادت واهل سنت وعلم شیعیان چه ربطی به هم داشت ؟ وچه ربطی به کامنت من داشت نمیدانم