
الف. طرح مسأله
آیا بهراستی خدایی وجود دارد یا خیر؟ این سؤالی است که بسیاری از خوانندگان و نیز دانشجویان دورههای خودشناسی و فلسفۀ زندگی از من می پرسند. و موضوع این است که آنچه که اکثر این افراد خواهان آن هستند، یک جواب قاطع و روشن “بله” یا “خیر” است. اما به گمان من مفیدترین شکل در جواب دادن به هر سؤالی آن است که گوینده کمک کند تا پرسشکننده خودش پاسخ خود را پیدا کند. در آن صورت نه تنها به قدرت نقد و تفکر فرد کمک میشود، بلکه پاسخی هم که پیدا میشود یافتۀ خود پرسشکننده است و آنچه که انسان خود به آن دست بیابد، همواره مفیدتر و اطمینانبخشتر خواهد بود. در اینجا هم بهجای مطرح کردن نظر خودم، ترجیح میدهم موضوع را بشکافم تا هر یک از ما بهتر بتوانیم خودمان درباره جواب آن تصمیم بگیریم.
یکی از پرسشهایی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کرده این است که آیا خدا وجود دارد یا خیر؟ عدۀ بیشماری از انسان ها هرگز نتوانستهاند دستکم در نزد خود، به این سؤال، جواب قطعی بدهند و همواره در این شک باقی ماندهاند و اغلب، از این تردید رنج فراوان کشیدهاند. گروه دیگری هم هستند که ترجیح دادهاند پنجرههای سنجش و تفکر را بر روی خود ببندند و دل و ذهن خویش را به یکی از دو قطب انکار نسنجیده یا قبول متعصبانه تسلیم کنند… پس چه باید کرد؟ چگونه میتوان این معمای همیشگی را حل کرد و خود را از تعصب زیانبار و تردید ناخوشایند آزاد ساخت؟
ب. فکت و تئوری
ادیان و مذاهب البته برای این سؤال پاسخ مثبت آوردهاند اما یک نکته هست که غالبا در میانۀ کنکاشها، بحثها و آموزهها مورد غفلت واقع شدهاست و آن نکته، فرق میان «تئوری» (یعنی نظریه) و «فَکت» (یعنی امر مسلم) است. فکت یعنی یک امر قطعی و اثبات شده، یا یک چیز بدیهی و بی نیاز به اثبات، مثل این که: «نقطه جوش آب، صد درجه است» یا: «سیاره زمین، به دور خورشید میچرخد» یا: «اجتماع نقیضین، محال است». بر عکس، تئوری یعنی حدس یا گمانهای که بر اساس شواهد یا همان فکتهای موجود میتوان درباره یک پدیده نتیجهگیری کرد. نمونهای از تئوری، نظریۀ مهبانگ (بیگ بنگ) است که سعی دارد پیدایش جهان مادی را توضیح بدهد. تئوری مهبانگ، یک گمانه است که از مجموع شواهدی که درباره جهان هستی در دست داریم نتیجهگیری شده، و اگرچه نظریهای بسیار قوی و محتمل است اما حداقل فعلا بهطور قطعی اثبات نشده است. با این وصف باید پذیرفت که گفتن این که “خدایی وجود دارد” یا “ندارد” همیشه یک تئوری است و تئوری را نباید با آنچه اصطلاحاً “فَکت” یا امر مسلم میخوانیم اشتباه کرد.
یکی از خطاهای اکثر دینداران این است که آنها اعتقاد به این که “خدایی هست” را به عنوان فکت فرض میکنند. اینها به انسانها میگویند: “به وجود خدا ایمان داشته باش.” این در حالی است که وجود خدا به هرحال یک تئوری است در کنار نظریات دیگری که برای توضیح جهان هستی طرح شدهاند و اگرچه ممکن است در نظر من و شما یک باور محکم و خللناپذیر باشد ولی این دیدگاه به هر حال، ذاتا و ماهیتا یک تئوری است (البته همین که میگوییم به گزارهای “ایمان داشته باش” نشان دهندۀ تئوری بودن آن گزاره است وگرنه در رابطه با فکتها ما هیچگاه صحبت از ایمان داشتن یا نداشتن نمیکنیم چون فکت یک چیز بدیهی است و قبول آن نیازی به ایمان ندارد. مثلا معنی ندارد که کسی به شما بگوید: به کروی بودن زمین ایمان داشته باش! یا ایمان داشته باش که آب، ضد آتش است!)
البته منظور از تئوری بودن این گزاره، نه غیرقابل قبول بودن آن است ونه بیاهمیت بودن آن؛ بلکه مقصود این است که وجود خدا را نمیتوان به شکل عینی و علمی تحقیق کرد و آن را مانند یک فکت، بدون این که برای کسی تردیدی بجا بماند، اثبات نمود – دستکم تا به حال چنین هدفی محقق نشده است. در حوزه فلسفه نیز چنین قطعیتی اتفاق نیفتاده است. اگر هم افتاده است میبینید که باز هم نتوانسته است بسیاری از مردم را قانع و مطمئن سازد. پس این سخن که “باید قبول کنی که خدا هست” با عقل و منطق ناسازگار است. به گمانم روشن است که من نمیگویم خدایی وجود ندارد و اساسا اعتقاد این قلم به وجود خداوند، تأثیری در اصل بحث ما ندارد. آنچه میخواهم بگویم این است که اجبار به پذیرش چیزی که به هر دلیل برای فرد اثبات نشده، کاری است نامعقول و بیثمر. خوب پس راه حل چیست؟
ج. از نگاه خدا
من میخواهم بپرسم چه اشکالی دارد که مسأله را از دید خدا نگاه کنیم؟ بیایید فرض کنیم (فقط فرض کنیم!) که شما خدا هستید، خالقی خردمند، مهربان و با انصاف. خوب وقتی خود شما موجودی متفکر را خلق میکنید و او را بیخبر از همه جا، در میانۀ یک هستی بیکران و ناشناخته رها میسازید، شما که علم مطلق و مهر مطلق هستید بیشک میدانید که او دچار سردرگمی و تردید خواهد شد. به خوبی پیشبینی میکنید که مخلوقِ اندیشندۀ شما تا ابد از خودش خواهد پرسید: چه کسی من را به این دنیا آورده و من چرا اینجا هستم؟ نیک میدانید و میفهمید که این موجود پرسشگر و معناگرایی که آفریدهاید، به زبان حال یا قال خواهد سرود:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودهاست مُراد وی ازین ساختنم
(منسوب به مولانا)
خوب، شما که آفریدگاری مهربان و منطقی هستید به آفریدۀ خویش حق میدهید که دستخوش شک و تردید و حیرت شود. میدانید این خود شما بودید که از اول قرار گذاشتید خودتان را “آفتابی نکنید”. و اصولا این متفکر و جستجوگر بودن ذات آدمی از یکسو و «نادیده بودن» و «ناپیدا ماندن» شما از سوی دیگر، جزوی از طرح آفرینش شما بوده است. پس نه تنها از چنین بندهای خشمگین نمیشوید بلکه او را به پاس حقیقتجویی و بیتفاوت نبودنش تحسین خواهید کرد. پس نمیتوان گفت که شمای خدا انتظار دارید که بندهتان، بی هیچ شک یا سؤالی به شما ایمان داشته باشد چون که اساساً از اول، قرار بر این نبوده است. اگر چنین بود، میتوانستید یا او را از قوۀ تعقل و پرسشگری عاری سازید تا از دغدغۀ معنای حضور خویش در هستی تهی گردد و همچون سایر موجودات، فرصت عمر را به “خور و خواب و خشم و شهوت” سپری سازد و یا این که از همان روز اول با نشان دادن خودتان، جای هر گونه شک و تردید را از بین ببرید و صورت مسأله را پاک کنید. پس نیت شما چه میتواند باشد؟
د. تردید و هوشمندی
بیشک، شما از بندۀ خود انتظار دارید که آنچه که را در آن تردیدی ندارد دنبال کند. قرآن هم صریحا تذکر میدهد که “آنچه را به آن علم نداری دنبال نکن“: ولا تقف ما لیس لک به علم (سوره اسراء، آیه ۳۶). و معنای آن این است که فقط چیزی را بپذیرد و به چیزی عمل کند که در درستی آن شک و تردید ندارد. و آن این است که بهجای مشغول شدن به گرههای ناگشودنی و پرسشهای لاینحل، هوشمندانه به آنچه که دارد و به آن مطمئن است نگاه کند و از آن استفادۀ مفید و مطلوب را ببرد.
یک بندۀ عاقل با خودش خواهد گفت: خوب اگر خدا میخواست من او را ببینم خود را بر من آشکار میساخت (چنان که بر فرشتگان). پس بهتر است از همین “نقدی” که در اختیار دارم نهایت استفاده را ببرم و از آن در جهت آبادی روح و جسم و دنیای خود بهره بگیرم. بهقول خیام:
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
خدای عاقل و عادل هم حتماً همین را میخواسته است. اگر جهانِ آخرتی باشد و از من سؤال کنند: “چرا خدا را نپرستیدی؟” و من جواب بدهم که “در وجود خدا تردید داشتم”، از من خواهند پذیرفت اما اگر بپرسند: “چرا از فرصت کوتاه و امکانات بیشمارت به درستی استفاده نکردی؟” و من بگویم “در وجود عمر و امکاناتم تردید داشتم”، بعید است که قبول کنند!
مطلب جالب و مهم دیگر آن است که چنان که از سخن قرآن برمیآید، اساسا صرف قول یا عدم قول به وجود خدا بهخودیخود ارزش چندانی ندارد و آنچه اصل است، کردار و رفتار حقطلبانه است، چنان که قرآن کسانی را که به آفرینندگی خداوند قائل هستند ولی از حق رویگرداناند نکوهش میکند. در آیۀ ۸۷ سورۀ “زخرف” آمده است: “و اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را خلق کرده؟ مسلماً خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حقیقت] بازگردانیده مىشوند؟“ همچنین آیۀ ۳۸ سورۀ “زمر” از کسانی نام میبرد که در زبان میگویند خالق هستی خداست ولی در عمل، کس دیگری را به خدایی میخوانند: “اگر از آنها بپرسى: «چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده؟» قطعاً خواهند گفت: «خدا.» بگو: «[هان] چه تصور مىکنید، اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند؛ آیا آنچه را به جاى خدا مىخوانید، مىتوانند صدمه او را برطرف کنند؛ یا اگر او رحمتى براى من اراده کند آیا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند؟“.
سخن آخر
گذشته از اینهمه، بیایید فرض کنیم که خداوند، خودش را به من و شما نشان میداد و برای همیشه مسأله را حل میکرد. بعدش چه؟ بعدش از ما چه انتظاری داشت؟ بهگمانم باز هم انتظار داشت که از آنچه که برایمان فراهم کرده و پیش چشممان قرار داده است به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم، وگرنه مالک تمامیت هستی، به نماز و روزه یا کلیسا و کنیسه رفتن ما چه احتیاجی دارد؟ آیا بهترین شکلِ استفاده از امکانات، ساختن یک زندگی سالم و شکوفا و دنیایی عاری از ظلم و جهل و دشمنی نیست؟ اما چگونه ممکن است انسانی که اهل خواندن و دانستن و اندیشیدن نیست بهترین راه زیستن را پیدا کند؟
سپاس از همراهیتان
.
.
خدایی هست یا خدایی نیست؟
نویسنده: ساسان حبیبوند
.
.
مشابه این نظر رو آقای ملکیان هم دارند. اما این نگاه فقط به درد کسانی میخورد که زندگی را متوقف میکنند و میگویند تا یقین پیدا نکنم حرکتی نمیکنم. ولی مواقعی هم هست که انسان در حال طی کردن مسیر زندگی است اما بدون ایمان به خدا زندگی برای او معنای خود را از دست داده. در واقع مسئله آنجایی است که خدا در معنا بخشی زندگی موضوعیت پیدا میکند
خیلی جالبه، شما پیش فرضت اینه که خدا هست و ازش آیه میاری!فکر کنم آیات دیگه ای رو از قلم انداختید که دغدغه خدا اینه که به فقط اون ایمان داشته باشیم و نه خدایان دیگه و وعده وعید هم میده
فرق ایشان با شما چیست؟ پیش فرض شما این هست که خدا نیست.
دغدغه داشتن رو هم بر اساس
anthropomorphism
personification
خدا را با قرار دادن خدا در نگاهی و تصوری انسانی به خدا نسبت دادید. در صورتی که خدا بنا به تعریف انها که خدا را را به ما می شناسانند کامل است و بنا به تعریف دغدغه ندارد. پس دغدغه داشتن متعلق به حریفی است که در معنای خدا ایجاد کرده اید و به۸ خدای موحدین یا انواع دیگر صدمه ای نمی زند اما به کاریکاتوری که شماخود از خدای دیگری ساخته اید چرا.
با سلام.
بنظرم برای شما شایسته همان است که به توصیه خود در سخن آخر عمل کنید.چرا که اگر خداوند را آنطور که واقعا هست_صرف الوجود و بسیط الحقیقه-بشناسیم و ملتزم به لوازم چنین ذاتی باشیم و در مقابل بندگان را موجودات ممکنی با همه لوازمی که دارد بشناسیم ،سبب آشکار نبودن حسی و مرئی وی بر بندگان بوضوح روشن می باشد و آنگاه البته مدعی عدم امکان رؤیت حقیقت وی هم نمی شدوم بلکه چون لا تدرکه الابصار است او را به شناخت و رؤیت قلبی آنگونه که مولای متقیان فرمود ل:خدایی را که نبینم،پرستش نمی کنم،می شناسیم.
یا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره.
الغیرک من الظهور ما لیس لک لیکون هو المظهر لک
مقاله عالی
با سلام
صادقانه بگویم که همواره از شنیدن این که تاکنون بشر نتوانسته است دلیلی بر وجود خداوند اقامه کند، تعجب می کنم.
البته من دانشجوی رشته زبان اسپانیایی هستم ، با این حال برهان های مختلفی را بر وجود خداوند مطالعه کردم که دوست دارم نویسنده گرامی یا هر کس دیگر نقد خود را به این دلایل بیان کند.
برهان حدوث
برهان صدیقین
برهان نظم
مقاله عالی بود فرض وجودخدا وتعریف ان با پارادکسهای زیادی همراه است عدم پذیزیش خدای ادیان بخصوص ادیان ابراهیمی به معنی خروج از عقلانیت وانسانیت نیست بلکه شروع پرسشگری واندیشیدن است شعور وتعقل یعنی پرسش ازهستی
با سلام اولا خدا در آیات انفسی و آفاقی و از طریق پیامبران و اولیا خود را شناسانده است و ثانیا استفاده از فرصت و امکانات و عمل در مسیر درست بر مبنای ایمان صحیح و بدون شک معنا می دهد و قرآن هم بر خلاف نظر نویسنده بر ایمان درست بیشتر تاکید دارد.
نظر دادن را بهتره از تجربه کنندگان نزدیک به مرگ بپرسیم
من از تجربه کنندگان نزدیک به مرگ هستم و باید بگویم واو به واو قرآن درست است برزخ و خدا وفرشتگان و شیطان جن و شیطان انس را دیده ام و باید بگویم خداوند کل جهان است بزرگتر و زیباتر و مهربانتر از خدا کسی ندیده ام و هر کس خدا را ملاقات کند دیگر عشق اول و آخرش خدا میشود و به همه عشق میورزد
سلام ببخشید میشه بیشتر تو ضیح بدید من تو همه چیز یه مدته شک دارم
۱٫ پس وجود دارید.
۲٫ همه چیز را پس دارید که به ان ها می تونید شک کنید.
۳٫ اگر توضیح می خواهید پس دیگران وجود دارند.
۴٫ توضیح برای روشن کردن حقیقت مسایل و اشیاء است پس چیزهایی وجود دارند که به انها یقین دارید.
۵…
۶…
.
.
.
دنیای شما خیلی شلوغ شد فعلا با این که یقین دارید دنیای پر سر وصدا و پر از یقینیاتی دارید.