
الف. طرح مسأله
آیا بهراستی خدایی وجود دارد یا خیر؟ این سؤالی است که بسیاری از خوانندگان و نیز دانشجویان دورههای خودشناسی و فلسفۀ زندگی از من می پرسند. و موضوع این است که آنچه که اکثر این افراد خواهان آن هستند، یک جواب قاطع و روشن “بله” یا “خیر” است. اما به گمان من مفیدترین شکل در جواب دادن به هر سؤالی آن است که گوینده کمک کند تا پرسشکننده خودش پاسخ خود را پیدا کند. در آن صورت نه تنها به قدرت نقد و تفکر فرد کمک میشود، بلکه پاسخی هم که پیدا میشود یافتۀ خود پرسشکننده است و آنچه که انسان خود به آن دست بیابد، همواره مفیدتر و اطمینانبخشتر خواهد بود. در اینجا هم بهجای مطرح کردن نظر خودم، ترجیح میدهم موضوع را بشکافم تا هر یک از ما بهتر بتوانیم خودمان درباره جواب آن تصمیم بگیریم.
یکی از پرسشهایی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کرده این است که آیا خدا وجود دارد یا خیر؟ عدۀ بیشماری از انسان ها هرگز نتوانستهاند دستکم در نزد خود، به این سؤال، جواب قطعی بدهند و همواره در این شک باقی ماندهاند و اغلب، از این تردید رنج فراوان کشیدهاند. گروه دیگری هم هستند که ترجیح دادهاند پنجرههای سنجش و تفکر را بر روی خود ببندند و دل و ذهن خویش را به یکی از دو قطب انکار نسنجیده یا قبول متعصبانه تسلیم کنند… پس چه باید کرد؟ چگونه میتوان این معمای همیشگی را حل کرد و خود را از تعصب زیانبار و تردید ناخوشایند آزاد ساخت؟
ب. فکت و تئوری
ادیان و مذاهب البته برای این سؤال پاسخ مثبت آوردهاند اما یک نکته هست که غالبا در میانۀ کنکاشها، بحثها و آموزهها مورد غفلت واقع شدهاست و آن نکته، فرق میان «تئوری» (یعنی نظریه) و «فَکت» (یعنی امر مسلم) است. فکت یعنی یک امر قطعی و اثبات شده، یا یک چیز بدیهی و بی نیاز به اثبات، مثل این که: «نقطه جوش آب، صد درجه است» یا: «سیاره زمین، به دور خورشید میچرخد» یا: «اجتماع نقیضین، محال است». بر عکس، تئوری یعنی حدس یا گمانهای که بر اساس شواهد یا همان فکتهای موجود میتوان درباره یک پدیده نتیجهگیری کرد. نمونهای از تئوری، نظریۀ مهبانگ (بیگ بنگ) است که سعی دارد پیدایش جهان مادی را توضیح بدهد. تئوری مهبانگ، یک گمانه است که از مجموع شواهدی که درباره جهان هستی در دست داریم نتیجهگیری شده، و اگرچه نظریهای بسیار قوی و محتمل است اما حداقل فعلا بهطور قطعی اثبات نشده است. با این وصف باید پذیرفت که گفتن این که “خدایی وجود دارد” یا “ندارد” همیشه یک تئوری است و تئوری را نباید با آنچه اصطلاحاً “فَکت” یا امر مسلم میخوانیم اشتباه کرد.
یکی از خطاهای اکثر دینداران این است که آنها اعتقاد به این که “خدایی هست” را به عنوان فکت فرض میکنند. اینها به انسانها میگویند: “به وجود خدا ایمان داشته باش.” این در حالی است که وجود خدا به هرحال یک تئوری است در کنار نظریات دیگری که برای توضیح جهان هستی طرح شدهاند و اگرچه ممکن است در نظر من و شما یک باور محکم و خللناپذیر باشد ولی این دیدگاه به هر حال، ذاتا و ماهیتا یک تئوری است (البته همین که میگوییم به گزارهای “ایمان داشته باش” نشان دهندۀ تئوری بودن آن گزاره است وگرنه در رابطه با فکتها ما هیچگاه صحبت از ایمان داشتن یا نداشتن نمیکنیم چون فکت یک چیز بدیهی است و قبول آن نیازی به ایمان ندارد. مثلا معنی ندارد که کسی به شما بگوید: به کروی بودن زمین ایمان داشته باش! یا ایمان داشته باش که آب، ضد آتش است!)
البته منظور از تئوری بودن این گزاره، نه غیرقابل قبول بودن آن است ونه بیاهمیت بودن آن؛ بلکه مقصود این است که وجود خدا را نمیتوان به شکل عینی و علمی تحقیق کرد و آن را مانند یک فکت، بدون این که برای کسی تردیدی بجا بماند، اثبات نمود – دستکم تا به حال چنین هدفی محقق نشده است. در حوزه فلسفه نیز چنین قطعیتی اتفاق نیفتاده است. اگر هم افتاده است میبینید که باز هم نتوانسته است بسیاری از مردم را قانع و مطمئن سازد. پس این سخن که “باید قبول کنی که خدا هست” با عقل و منطق ناسازگار است. به گمانم روشن است که من نمیگویم خدایی وجود ندارد و اساسا اعتقاد این قلم به وجود خداوند، تأثیری در اصل بحث ما ندارد. آنچه میخواهم بگویم این است که اجبار به پذیرش چیزی که به هر دلیل برای فرد اثبات نشده، کاری است نامعقول و بیثمر. خوب پس راه حل چیست؟
ج. از نگاه خدا
من میخواهم بپرسم چه اشکالی دارد که مسأله را از دید خدا نگاه کنیم؟ بیایید فرض کنیم (فقط فرض کنیم!) که شما خدا هستید، خالقی خردمند، مهربان و با انصاف. خوب وقتی خود شما موجودی متفکر را خلق میکنید و او را بیخبر از همه جا، در میانۀ یک هستی بیکران و ناشناخته رها میسازید، شما که علم مطلق و مهر مطلق هستید بیشک میدانید که او دچار سردرگمی و تردید خواهد شد. به خوبی پیشبینی میکنید که مخلوقِ اندیشندۀ شما تا ابد از خودش خواهد پرسید: چه کسی من را به این دنیا آورده و من چرا اینجا هستم؟ نیک میدانید و میفهمید که این موجود پرسشگر و معناگرایی که آفریدهاید، به زبان حال یا قال خواهد سرود:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودهاست مُراد وی ازین ساختنم
(منسوب به مولانا)
خوب، شما که آفریدگاری مهربان و منطقی هستید به آفریدۀ خویش حق میدهید که دستخوش شک و تردید و حیرت شود. میدانید این خود شما بودید که از اول قرار گذاشتید خودتان را “آفتابی نکنید”. و اصولا این متفکر و جستجوگر بودن ذات آدمی از یکسو و «نادیده بودن» و «ناپیدا ماندن» شما از سوی دیگر، جزوی از طرح آفرینش شما بوده است. پس نه تنها از چنین بندهای خشمگین نمیشوید بلکه او را به پاس حقیقتجویی و بیتفاوت نبودنش تحسین خواهید کرد. پس نمیتوان گفت که شمای خدا انتظار دارید که بندهتان، بی هیچ شک یا سؤالی به شما ایمان داشته باشد چون که اساساً از اول، قرار بر این نبوده است. اگر چنین بود، میتوانستید یا او را از قوۀ تعقل و پرسشگری عاری سازید تا از دغدغۀ معنای حضور خویش در هستی تهی گردد و همچون سایر موجودات، فرصت عمر را به “خور و خواب و خشم و شهوت” سپری سازد و یا این که از همان روز اول با نشان دادن خودتان، جای هر گونه شک و تردید را از بین ببرید و صورت مسأله را پاک کنید. پس نیت شما چه میتواند باشد؟
د. تردید و هوشمندی
بیشک، شما از بندۀ خود انتظار دارید که آنچه که را در آن تردیدی ندارد دنبال کند. قرآن هم صریحا تذکر میدهد که “آنچه را به آن علم نداری دنبال نکن“: ولا تقف ما لیس لک به علم (سوره اسراء، آیه ۳۶). و معنای آن این است که فقط چیزی را بپذیرد و به چیزی عمل کند که در درستی آن شک و تردید ندارد. و آن این است که بهجای مشغول شدن به گرههای ناگشودنی و پرسشهای لاینحل، هوشمندانه به آنچه که دارد و به آن مطمئن است نگاه کند و از آن استفادۀ مفید و مطلوب را ببرد.
یک بندۀ عاقل با خودش خواهد گفت: خوب اگر خدا میخواست من او را ببینم خود را بر من آشکار میساخت (چنان که بر فرشتگان). پس بهتر است از همین “نقدی” که در اختیار دارم نهایت استفاده را ببرم و از آن در جهت آبادی روح و جسم و دنیای خود بهره بگیرم. بهقول خیام:
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
خدای عاقل و عادل هم حتماً همین را میخواسته است. اگر جهانِ آخرتی باشد و از من سؤال کنند: “چرا خدا را نپرستیدی؟” و من جواب بدهم که “در وجود خدا تردید داشتم”، از من خواهند پذیرفت اما اگر بپرسند: “چرا از فرصت کوتاه و امکانات بیشمارت به درستی استفاده نکردی؟” و من بگویم “در وجود عمر و امکاناتم تردید داشتم”، بعید است که قبول کنند!
مطلب جالب و مهم دیگر آن است که چنان که از سخن قرآن برمیآید، اساسا صرف قول یا عدم قول به وجود خدا بهخودیخود ارزش چندانی ندارد و آنچه اصل است، کردار و رفتار حقطلبانه است، چنان که قرآن کسانی را که به آفرینندگی خداوند قائل هستند ولی از حق رویگرداناند نکوهش میکند. در آیۀ ۸۷ سورۀ “زخرف” آمده است: “و اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را خلق کرده؟ مسلماً خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حقیقت] بازگردانیده مىشوند؟“ همچنین آیۀ ۳۸ سورۀ “زمر” از کسانی نام میبرد که در زبان میگویند خالق هستی خداست ولی در عمل، کس دیگری را به خدایی میخوانند: “اگر از آنها بپرسى: «چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده؟» قطعاً خواهند گفت: «خدا.» بگو: «[هان] چه تصور مىکنید، اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند؛ آیا آنچه را به جاى خدا مىخوانید، مىتوانند صدمه او را برطرف کنند؛ یا اگر او رحمتى براى من اراده کند آیا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند؟“.
سخن آخر
گذشته از اینهمه، بیایید فرض کنیم که خداوند، خودش را به من و شما نشان میداد و برای همیشه مسأله را حل میکرد. بعدش چه؟ بعدش از ما چه انتظاری داشت؟ بهگمانم باز هم انتظار داشت که از آنچه که برایمان فراهم کرده و پیش چشممان قرار داده است به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم، وگرنه مالک تمامیت هستی، به نماز و روزه یا کلیسا و کنیسه رفتن ما چه احتیاجی دارد؟ آیا بهترین شکلِ استفاده از امکانات، ساختن یک زندگی سالم و شکوفا و دنیایی عاری از ظلم و جهل و دشمنی نیست؟ اما چگونه ممکن است انسانی که اهل خواندن و دانستن و اندیشیدن نیست بهترین راه زیستن را پیدا کند؟
سپاس از همراهیتان
.
.
خدایی هست یا خدایی نیست؟
نویسنده: ساسان حبیبوند
.
.
مشابه این نظر رو آقای ملکیان هم دارند. اما این نگاه فقط به درد کسانی میخورد که زندگی را متوقف میکنند و میگویند تا یقین پیدا نکنم حرکتی نمیکنم. ولی مواقعی هم هست که انسان در حال طی کردن مسیر زندگی است اما بدون ایمان به خدا زندگی برای او معنای خود را از دست داده. در واقع مسئله آنجایی است که خدا در معنا بخشی زندگی موضوعیت پیدا میکند
خیلی جالبه، شما پیش فرضت اینه که خدا هست و ازش آیه میاری!فکر کنم آیات دیگه ای رو از قلم انداختید که دغدغه خدا اینه که به فقط اون ایمان داشته باشیم و نه خدایان دیگه و وعده وعید هم میده
فرق ایشان با شما چیست؟ پیش فرض شما این هست که خدا نیست.
دغدغه داشتن رو هم بر اساس
anthropomorphism
personification
خدا را با قرار دادن خدا در نگاهی و تصوری انسانی به خدا نسبت دادید. در صورتی که خدا بنا به تعریف انها که خدا را را به ما می شناسانند کامل است و بنا به تعریف دغدغه ندارد. پس دغدغه داشتن متعلق به حریفی است که در معنای خدا ایجاد کرده اید و به۸ خدای موحدین یا انواع دیگر صدمه ای نمی زند اما به کاریکاتوری که شماخود از خدای دیگری ساخته اید چرا.
آیا منظور شما از از ابن که خدا بنا به تعریف آنها که خدا را به ما شناخته اند کامل است و بنا به تعریف دغدغه ای ندارد خدای مطرح شده توسط ادیان ابراهیمی است یا خدای دیگری ؟
خدای ادیان ابراهیمی گذشته از این که یک خدای متشخص انسانوار است که دهها صفت انسانی مثل خشم و غضب را بنا به تعریف موحدین و دینداران این ادیان دارد هرچند که پیروان این ادیان مدعی اند این صفات نسبت داده شده به خدای مورد نظرشان با صفات بشری تفاوت دارد و در واقع انسانوار نیست ؛ اما اتفاقا یک خدای دارای هدف و دغدغه و حتی نیاز است .
خدای ادیان ابراهیمی بنا به تعریف خود موحدین و دینداران این ادیان جهان و به خصوص انسان را هدف مند برای جهان پس از مرگ خلق کرده است و در راستای این هدف و برای سعادت و راهنمایی بشر از آنجا که یک خدای شارع است نیاز به ارسال شریعت و پیامبر دارد و آنها را برای همین منظور فرستاده است .
حال یک چنین خدای شارع و ارسال کننده ی شریعت و پیامبر که انسان را هدف مند برای معاد و جهان دیگر خلق کرده و برای هدایت و راهنمایی اش و این که حجت برای وی تمام شود هم نیاز دارد تا پیامبر و شریعت بفرستد چگونه بدون دغدغه می تواند باشد؟!
خدا را تنها در صورتی می توان بدون دغدغه دانست که قائل به یک خدای نامتشخص پان تئیستی ( همه خدایی ) هم چون خدای اسپینوزا باشیم . خدایی که هم چون تلقی اسپینوزا همان طبیعت است یا نهایتا اگر چه دارای جنبه ی غیرمادی هم است اما به عنوان روح و جنبه ی غیرمادی اگر چه حاکم بر جهان بوده اما با آن یکی بوده و از آن جدا نبوده و از خود هم هیچ صفت و حتی اراده و اختیاری ندارد .
خدایی که دکتر سروش هم با توجه به کلیپ های اخیرش در باب خدا به نظر می رسد به یک چنین خدایی معتقد است . خدایی که مطابق تلقی سروش نه می بیند نه می شنود و نه هدف دارد . خدای بدون هدفی که اصلا هدف نداشته و فکر هم نمی کند و علم هم ندارد و بنا به گفته ی آقای سروش در یکی از کلیپ هایش هم چون چشمه ی جوشانی که بدون هدف و اراده ی خودش می جوشد این خدا هم به اقتضای خدا بودن و خالقیتش بدون هیچ هدف و اختیار و اراده ای و از سر جبر حاکم بر ذاتش خلق می کند و کرده و موجودات را پدید می آورد .
تنها در این نوع تلقی از خدا یعنی تلقی نامتشخص پان تئیستی از خدا که پروفسور ریچارد داوکینز آن را نوعی خداناباوری ضعیف قلمداد می کند و برخی از خداباوران نیز هم چون اسپینوزا و انشتین و سروش به چنین خدایی قائل هستند است که می توان ادعا کرد که خدا بنا به این تعریف دغدغه ای ندارد .
حتی خدای دئیستی و طرز تلقی دئیستی از خدا هم چندان این گونه نیست چون گذشته از این که خدای دئیست ها نیز یک خدای متشخص است ؛ مطابق این تلقی و باور ، خدا اگر چه بعد از استارت زدن خلقت جهان در ادامه آن را به حال خود رها کرده و در آن دخالتی نمی کند و فاقد ربوبیت و دخالت کردن است ( خدای ساعت ساز ) اما به هرحال در ابتدای آفرینش دغدغه ی خلق اصل جهان را داشته است .
حال خدای ادیان ابراهیمی که نه فقط مطابق تعریف فعال ما یشاء و دارای ربوبیت و دخالت دائمی در جهان و امر خلقت بوده بلکه شریعت و پیامبر هم برای هدایت و راهنمایی بشر می فرستد ؛ که جای خود دارد و چنین خدایی را به هیچ عنوان نمی توان فاقد دغدغه دانست .
پس اگر شما به یک خدای نامتشخص پان تئیستی هم چون سروش و اسپینوزا که فاقد صفات مشخص انسانی نسبت داده شده در ادیان ابراهیمی هم چون خشم و غضب و مهربانی و اجابت دعا و همین طور هدف هست و حتی در امر خلقت از خودش هیچ اراده و هدفی نداشته اعتقاد دارید می توانید ادعا کنید بنا به تعریف خدا دغدغه ای ندارد اما اگر به خدای دیگری به خصوص خدای ادیان ابراهیمی که گذشته از کامل بودن در صفات مطابق تعریف یک خدای شارع هم است معتقدید که به هیچ وجه نمی توانید مدعی شوید که خدا دغدغه ندارد .
با سلام.
بنظرم برای شما شایسته همان است که به توصیه خود در سخن آخر عمل کنید.چرا که اگر خداوند را آنطور که واقعا هست_صرف الوجود و بسیط الحقیقه-بشناسیم و ملتزم به لوازم چنین ذاتی باشیم و در مقابل بندگان را موجودات ممکنی با همه لوازمی که دارد بشناسیم ،سبب آشکار نبودن حسی و مرئی وی بر بندگان بوضوح روشن می باشد و آنگاه البته مدعی عدم امکان رؤیت حقیقت وی هم نمی شدوم بلکه چون لا تدرکه الابصار است او را به شناخت و رؤیت قلبی آنگونه که مولای متقیان فرمود ل:خدایی را که نبینم،پرستش نمی کنم،می شناسیم.
یا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره.
الغیرک من الظهور ما لیس لک لیکون هو المظهر لک
مقاله عالی
با سلام
صادقانه بگویم که همواره از شنیدن این که تاکنون بشر نتوانسته است دلیلی بر وجود خداوند اقامه کند، تعجب می کنم.
البته من دانشجوی رشته زبان اسپانیایی هستم ، با این حال برهان های مختلفی را بر وجود خداوند مطالعه کردم که دوست دارم نویسنده گرامی یا هر کس دیگر نقد خود را به این دلایل بیان کند.
برهان حدوث
برهان صدیقین
برهان نظم
مقاله عالی بود فرض وجودخدا وتعریف ان با پارادکسهای زیادی همراه است عدم پذیزیش خدای ادیان بخصوص ادیان ابراهیمی به معنی خروج از عقلانیت وانسانیت نیست بلکه شروع پرسشگری واندیشیدن است شعور وتعقل یعنی پرسش ازهستی
با سلام اولا خدا در آیات انفسی و آفاقی و از طریق پیامبران و اولیا خود را شناسانده است و ثانیا استفاده از فرصت و امکانات و عمل در مسیر درست بر مبنای ایمان صحیح و بدون شک معنا می دهد و قرآن هم بر خلاف نظر نویسنده بر ایمان درست بیشتر تاکید دارد.
نظر دادن را بهتره از تجربه کنندگان نزدیک به مرگ بپرسیم
من از تجربه کنندگان نزدیک به مرگ هستم و باید بگویم واو به واو قرآن درست است برزخ و خدا وفرشتگان و شیطان جن و شیطان انس را دیده ام و باید بگویم خداوند کل جهان است بزرگتر و زیباتر و مهربانتر از خدا کسی ندیده ام و هر کس خدا را ملاقات کند دیگر عشق اول و آخرش خدا میشود و به همه عشق میورزد
آفرین بر شما که از پیامبران هم نزدیکتر به حقیقت آن دنیا شدید.
واقعا پیش خودتون سوال نکردید چرا خیلی از امامان مثل شما از تجربه اون دنیا نگفتن. فکر نمیکنید ادعای پیامبری بتونید بکنید؟
سلام ببخشید میشه بیشتر تو ضیح بدید من تو همه چیز یه مدته شک دارم
۱٫ پس وجود دارید.
۲٫ همه چیز را پس دارید که به ان ها می تونید شک کنید.
۳٫ اگر توضیح می خواهید پس دیگران وجود دارند.
۴٫ توضیح برای روشن کردن حقیقت مسایل و اشیاء است پس چیزهایی وجود دارند که به انها یقین دارید.
۵…
۶…
.
.
.
دنیای شما خیلی شلوغ شد فعلا با این که یقین دارید دنیای پر سر وصدا و پر از یقینیاتی دارید.
من قبلا به خداوند خیلی اعتقاد داشتم ولی چند وقتیه کاملا فک میکنم کل بشر رفته سر کار دقیق تر بگم خدا رو گردانندگان جهان (گلوبالیست ها) ساختن تا انسان ها سرشون گرم باشه ی مثال میزنم بیشتر ادیان الاهی برای خودشون یکی رو دارن که ی روز ظهور میکنه مثل عیسی مسیح یا حضرت مهدی یا… به نظرم هر دین اومده یکی برای خودش ساخته تا بگه ببین ماهم یکی داریم الان ۱۳۰۰ ساله حضرت مهدی میخواهد ظهور کنه و نکرده شاید تا ۱۰۰ میلیون سال دیگه هم ظهور نکنه ولی مهم اینکه شما ایمانت رو داشته باشی تا یک روز ظهور کنه که عمرتم قد نمیده و مردی
در آخر حس میکنم بعد از مرگ نیستی هستش یعنی هیچ و تمام نکته دیگه ایی که هستش خیلیا وقتی به عدم وجود خدا پی میبردن یا به خدا شک میکنن گفته میشه که این افراد از به زندگی کردن شک میکنن و افکار خودکشی دارن آیا این خوبه یا اینکه با به چیزی باور داشته باشیم که که هرچی صداش میزنیم جوابمون نمیده
باور به Messiah و the Savior مسیح و مسلمانان که درست عکس اهداف Globalism و گلوبالیست هاست. Globalism در مقایسه Regionalism به Neoliberalism لیبرالیسم نو و عقاید امپریالیستی و خفه کردن و زیر استبداد انگلو ساکسونی در آوردن جهان با تکیه بر قدرت نظامی، سازمان ملل، اختناق دانشگاهی که کشور خودتان هم در مقابله با روحانیون کشور تان شاهد هستید است.
اکنون در وایامینگ ، در کالیفرنیا در نیویورک اما کمتر در تگزاس و Midwest دو فرهنگ dominant trend قابل حس هست. یکی بازمانده جهل sweet sixties و TV follower مردم اکثرا بیسواد و یکی سلطه مطلق the Establishment قدرت حاکم ناشناخته بر تحصیلات در جامعه آمریکا. مردم را در دهه ۶۰ بال تلویزیون تغذیه می کردند و اکنون با اینترنت. جامعه Elite Societies هم با مدیریت دانشگاهی manipulate مورد سوء استفاده ابزاری می شود.
برخلاف جامعه شما اگر درست فهیمده باشم تلاش بر تکیه بر داشنگاه برای دستیابی به قدرت است در جامعه مقابل دانشگاه ابزار کنترل جامعه داخلی و جامعه جهانی است.
Globalism به Neoliberalism و عرفی سازی و ابداء مفاهیم پایه associate ربط داده می شود.
از نظر بنده خدا فقط یک باور است که انسان بخاطر اینکه خومحورانه زندگی نکند از این باور پیروی میکند.
در اصل انسان خالق خداست و محل تولد خدا داخل ذهن انسانهاست
خوب این باور صادق است یا کاذب؟
جمله اول شما آیا یک باور است یا یک باور نیست؟
محل خلق آن کجاست؟ آیا در ذهن شما است یا در ذهن شمانیست؟
آیا خالق این باور شما یک انسان است یا یک انسان نیست؟
آیا این باور که که باور به خدا تنها یک باور است به دلیل مشابهی کاذب است یا کاذب نیست؟
Quad Erad Demonstradum
تنها راه شناخت خدا، شناخت خود انسان هست، انسان وقتی خودش شناخت، خدا را هم می شناسه؛ و این که ما انسان ها، بلکه حیوانات هم برای کارهای خودشان، هدفی در نظر می گیرن، آیا میشه گفت، دنیا با این عظمت بدون هدفی خلق شده، و انسان با این همه هوش و عقل، بدون هدف افریده شده:؛ فقط بخوره و بخوابه و بعد بمیره ، این حرف با عقل جور در نمیاد؛ پس معلوم دنیا خالق داره
سلام دوستان
بیایید فرض کنیم خداوند بزرگ با هزاران صفات ارزشمندی که از خود در کتب آسمانی به آنها اشاره کرده وجود دارد، همان ربّ العالمین، ربّ السماوات و الارض، همان اولین اولین و آخرین آخرین خوب تهش که چی؟ تمام این ویژگیها مخصوص اوست مبارکش باشد، ولی چه به درد ما میخورد؟ ما انسانهای ضعیفی که با عمر محدود وکوتاه و با هزاران سؤال و آرزوی دست نیافتنی مجبوریم بدنیا بیاییم و مجبوریم سختیها را تحمل کنیم که تهش چی بشه؟ که باورکنیم خدایی رحمان و رحیم هست؟ خوب آقا ما باورکردیم تهش ازاین باور چی نصیب بشریت شده؟ روز به روز نیکوکاران و محرومان پایمال میشوند پس این وعدههایی که خدا همش میگه چه زمانی محقق خواهد شد؟ آدم عاقل تو خلوت خودش فکرمیکنه با یه موجودی طرفه که همش داره وعده وعید میده! وعدههایی برای جهانی دیگر که اسمش آخرت هست، وقتی من تو همین دنیا زیر بار مشکلات و حسرت های نداری کم آوردم دیگه اون آخرتی که ازش میگن هم برام معنایی نداره، درنتیجه این میشه که طرف دین و دنیا وآخرتش برباد میره، همه اش هم تقصیر همون خدایی است که فقط وعده میدهد به جای اینکه واقعا کمک کند!
اینطوری که ناامیدی و به پوچی خوردی خوب از این وضع حاضرت که بدتر نمیشه شاید از قلاکت درآمدی.
خدایی هست چون ما هستیم…
انسان با موجودات دیگر فرق دارد…در ما غیبی نهفته است که ندانم چیست…
همچنانکه عالم مادی نیز در پس پشت خود غیبی دارد که نمیتوانیم آنرا درک کنیم…
این دو عالم غیب بهم ربط دارند….موجودات غیبی بیشماری میتوانند وجود داشته باشند…میتواند یکی از آنها تابع غیب اعظم (خدا) نباشد و عصیان کند…
دمیده شدن روح قدرتمند خدایی در انسانی با جسم شبه حیوانی برای او سردر گم بود ، نسبت به انسان تکبر نمود ، شاید فراموش کرد در هر شرایطی باید اطاعت امر خدا نمود….
برای انسان (طی پروژه تاریخی تربیتی) از عالم غیب پیام ارسال میگردد نوشته میشود اما بتدریج طبق سفارش قدرتمندان تحرف میشود ….همان کسانیکه یکسان بودن انسانها در تامین نیاز مادی آنها از جانب خدا را نمیخواهند…. آنها زیاده خواهند و متکبر و تامین نیازهای دیگران (که در ظاهر نا توان و پست تر دیده میشوند) طبق فرمان خدا برای آنها مهم نیست….و تحت القائات و دسیسه های آن موجود غیبی عصیانگرهستند (او الگوی عصیان خود را بین انسانها رواج میدهد)….
quranmizan.com
ما اگر هستیم پدر و مادر باعث شدن که ما باشیم یه چیز خیلی واضحه نه خدا
خدایی هست چون ما هستیم…
انسان با موجودات دیگر فرق دارد…در ما غیبی نهفته است که ندانم چیست…
همچنانکه عالم مادی نیز در پس پشت خود غیبی دارد که نمیتوانیم آنرا درک کنیم…
این دو عالم غیب بهم ربط دارند….موجودات غیبی بیشماری میتوانند وجود داشته باشند…میتواند یکی از آنها تابع غیب اعظم (خدا) نباشد و عصیان کند…دمیده شدن روح قدرتمند خدایی در انسانی با جسم شبه حیوانی برای او سردر گم بود ، نسبت به انسان تکبر نمود ، شاید فراموش کرد در هر شرایطی باید اطاعت امر خدا نمود….
برای انسان (طی پروژه تاریخی تربیتی) از عالم غیب پیام ارسال میگردد نوشته میشود اما بتدریج طبق سفارش قدرتمندان تحرف میشود ….همان کسانیکه یکسان بودن انسانها در تامین نیاز مادی آنها از جانب خدا را نمیخواهند…. آنها زیاده خواهند و متکبر و تامین نیازهای دیگران (که در ظاهر نا توان و پست تر دیده میشوند) طبق فرمان خدا برای آنها مهم نیست….و تحت القائات و دسیسه های آن موجود غیبی عصیانگرهستند (او الگوی عصیان خود را بین انسانها رواج میدهد)….
quranmizan[.]com