چه وقت دیگران دوزخ میشوند؟ وقتی که با نگاهشان میخواهند تو را در قاب تصویری که از تو دارند، بخشکانند. تویی که ماهیتی سیّال و همیشه جاری داری، تویی که جایی بند نمیشوی، تویی که هویتات در بستر زمان شکل میگیرد، دیگر میشود و هر بار رنگی جدید میپذیرد.
دیگری «چو آبگینهی شکستهای است» که گر چه شمهای از حقیقت را میگوید، اما از گفتن همهی حقیقت ناتوان است.
دیگری دوزخ میشود، زمانی که تو را تنها بر اساس رفتارهای خارجی و بیرونیات تحلیل میکند و از منش و انگیزهها و دلهرههای درونیات ناآگاه است. دیگری دوزخ میشود زمانی که اکنون تو را میبیند، اما از شبکهی پیچیدهی اسباب و عللی که از آغاز تولد، بر تو تنیدهاند، بیخبر است.
دیگری دوزخ میشود زمانی که تنها یک تصویر از تو را میقاپد، قیچی میکند و در قاب ذهنش محصور میکند.
چرا تماشای عکسهایمان غالباً حس خوبی به ما نمیدهند؟ عکسهای ما تنها لحظهای از ما را ثبت کردهاند. اگر زیبا نیفتاده باشیم، غمناک میشویم از اینکه دیگران بپندارند ما همینایم. اما خودمان میدانیم که این عکس تنها از یک زاویه ما را حکایت میکند. وقتی هم عکسمان زیبا و دلخواه باشد، باز مزهی تلخی زیر زبانمان هست: اینکه این هم، همهی ما نیستیم و مبادا خودمان را با همین تصویر گول بزنیم و یا دیگرانی فریب بخورند.
به گمانم یکی از وجوه دوزخ بودن دیگران در همین ارایهی تصویری باژگونه و یا ناقص از ما به ماست.
ماهیت ما، در گذر زمان، مدام، ورز میخورد و شکل و رنگ عوض میکند و یا میتواند عوض کند. خلاصه کردن کسی در یک تصویر از او، صدمه زدن به هویت سیّال اوست.
دیگران دوزخ میشوند، زمانی که ما را خلاصه میکنند. در یک اتفاق، یک گفته، یک تصویر، یک مواجهه و…
هر نگاهی که ابعاد متکثر و حقیقت لایه لایه و پرنقش و نگار ما را نادیده بگیرد، نگاهی دوزخی است. نگاه دیگران غالباً بارگرفته از داوری و نمرهدهی است و برای این داوری لاجرم میباید فرد مقابل را در قابی محصور کنند و بخشکانند، غافل از آنکه به گفتهی غاده السَّمان:
«آیا نمیبینی، مَویز
کوششی است مأیوسانه
برای دربند کردن دانهی انگوری گریزپا!»
شاید از همین رو بود که سارتر میگفت: «جهنم، یعنی دیگران»
.
.
جهنم، یعنی دیگران ؟
نویسنده: صدیق قطبی
.
.
یک سوال آقای قطبی
آیا اصلا امکان شناخت دیگری ممکن است؟
اما انسان بی دیگری ـ از جمله مادر ـ نتواند بود و همواره ، در تنهاترین لحظه ها و دورترین جاها ، اجتماعی باقی خواهد ماند .
دیگری اگر « دوزخ » است ، تو هم « دوزخ » دیگرانی و ناگزیر و ناگریز چنینی : مگر می توان کودکی پدر یا نوجوانی مادر بزرگ را دید ؟ مگر می توانی تلون و دم به دم رنگ به رنگ شدن اطرافیان را تاب آورد ؟!
ما باید آن چه را درست میدانیم انجام دهیم. اینکه تصویر ما در ذهن دیگری خوب است یا بد، دیگر در اختیار ما نیست و از این رو به ما مربوط نیست …
من که همیشه از دیدن عکس هایم لذت می برم. چون عاشق خودم هستم. من تصویر خدا در زمین هستم. پس زیبا هستم. البته گاه خودم را به زشتی آرایش می دهم. اما تا ایمان هست، بوی خدا هست.
قالب دیگران را هم هدیه می دانم. مؤمن برای مؤمن جز محبت نمی خواهد. حتی اگر سلیقه اش را نپسندم اما هدیه اش برایم بوی بهشت می دهد.
اشاره جناب قطبی به «زندگی عاریتی» است که شکل و سبک مشترک زندگانی عموم مردم است. واقعیتی که در برابر «زندگی اصیل» که وجه اساسی و شیوه رکنی حیات انسانهای معنوی و خودساخته است قرار می گیرد و همچون «جهنمی» در مقابل آن خودنمایی میکند.
الا ای طوطی گویای اسرار
مفادا خالیت شکر زمنقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
چقدر خوب و فهمیدنی می شود وقتی یک فیلسوف ادیب است. می آموزی، زمانی که نظراتش را همطراز تجربه های زیستی ات می بینی. اینجاست که تعاملی اندیشه ورزانه و دو سویه شکل می گیرد و جوهره درک معنایی به جان می نشیند. چون از پیچیده گی های زبان دیر فهم فلسفی خواص رها شده است. از این رو بی واسطه مخاطب را با مضمون همراه می کند.نوشته ای که با یکبار خواندن حق مطلبش دریافت می شود. ترا در دالانهای تو در توی بازی زبانی له له کنان رها نمی کند تا پشت دستت را داغ کنی تا دیگر بار بخواهی به درک روشنتری از جهانت برسی.
از این منظر این دیگری نیست که دوزخ است این توهم من کش آمده در طول زمان است که دوزخ است
از که بگریزم؟ از خودم؟ که فیها خالدونم در خودم؟!
بسیار تلخ بود.این نگاه ،نگاه خداناباوران است،کسی که خداباور است حتی در بدترین شرایط زندگی چنین نگاهی به زندگی ندارد،یک خداباور همه چیز را زیبا می بیند.زیراخالق آن در نهایت زیبایی است.تا هنگامی که یک انسان در بند قضاوت دیگران باشد مسلما این نگاه را
،خواهد داشت
این مقاله جناب قطبی با مقاله جهان آبستن خداست در تضاد کامل است.تعجب می کنم از این تضاد!!!