زیبایی‌شناسی مبارزه: دوگانه «جنگ‌طلب-صلح‌دوست»

زیبایی‌شناسی مبارزه: دوگانه «جنگ‌طلب-صلح‌دوست»

«خشونت» به یکی از مهم‌ترین تابوهای دوران ما تبدیل شده است. اینکه خشونت دقیقا چیست، چه انواعی دارد و کدام گونه‌های آن و چه شکل‌هایی از آن نامطلوب هستند از نظر اخلاقی باید بررسی شود. ولی فرهنگ «نفی خشونت» یا «عدم خشونت» یا «ضدخشونت» نسبتا فراگیری بوجود آمده است که مدعی است با خشونت در هر شکل و حالتی و در هر حالی مخالف است. افراد متفاوت با اشاره به فرقه‌های عرفانی، برخی ادیان باستانی، گرایش‌های فلسفی و غیره سعی دارند مشارکت خود در این فرهنگ «نفی خشونت» را توضیح دهند یا توجیه کنند. «نفی خشونت» به چنان درجه‌ای از مقبولیت رسیده است که حتی به چالش کشیدن این موضع با برچسب «خشونت‌طلب» یا «جنگ‌طلب» مواجه می‌شود. گذشته از اینکه برخی واقعا به دنبال چنین هدفی هستند، یعنی با هرگونه نقدی به خشونت مخالف هستند، ولی هدف از نقد فرهنگ «نفی خشونت» را نباید با «جنگ‌طلبی» و «خشونت‌دوستی» یکسان در نظر گرفت. باید دید هر کسی که هر استدلالی در نفی یا تایید هر فرمی از خشونت دارد دقیقا چه می‌گوید و دلیل او چیست. قبل‌تر متنی در این باره نوشتم که در آن به معرفی کتاب مارتا نوسباوم پرداختم. در این متن می‌خواهم کتاب دومنیکو لزوردو را معرفی کنم، کتابی که به بررسی تاریخی شکل‌گیری فرهنگ «نفی خشونت» در دنیای مدرن می‌پردازد. او با بررسی تاریخی برده‌داری آمریکا، گاندی، دکتر کینگ به دالای لاما و انقلاب‌های رنگی دوران معاصر می‌رسد.


***
انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا به عنوان دستاوردهای عملی روشنگری نگریسته می‌شوند. وعده عصر روشنگری چنین بود: رها شدن از رژیم کهن و ورود به دنیای نو با مناسبات سیاسی و اقتصادی بر مبنای عقل و علم، زمینه را برای رهایی جامعه بشری از شر جهل و خرافه فراهم می‌کند و بدین شکل آزادی و صلح برای همگان میسر می‌شود. هرچند در دنیای نو نسبت به دنیای کهن پیشرفت اخلاقی داشته‌ایم، جهل و خرافه کمتر شده است، و برخی از گونه‌های آزادی میسر شده‌اند، ولی تصور اینکه کار تمام شده و به جایی به نام «پایان تاریخ» رسیده‌ایم تصوری اشتباه است. برای رها شدن از خرافه و جهل یکی از کارهایی که می‌توانیم و باید انجام دهیم بررسی سیر تاریخی شکل‌گیری ارزش‌هایی است که در حال حاضر داریم. این بدان معنا نیست که بررسی تاریخی شکل‌گیری ارزش‌ها تنها کاری نیست که می‌توان در بررسی‌های «اخلاقی» انجام داد. همچنین بررسی تاریخی ارزش‌ها و فهمیدن اینکه ارزشی خاص در دوره و زمانه خاصی شکل‌ گرفته است نیز دلیل بر بی‌اعتباری آن ارزش‌ها نمی‌شود، باید دید هر ارزشی کجا به شکل و به چه مقصودی شکل گرفته و آیا همچنان همان کارآیی‌ها یا کارآیی‌های دیگری دارد یا خیر. ارزشی که لزوردو در کتاب خود بررسی می‌کند، ارزش ضدیت با خشونت و صلح‌دوستی است که شکل خاصی از آن بسیار فراگیر است. در حالی که قرار بود در دنیای جدید صلح و آزادی برقرار باشد، برآورده نشدن این ایده‌آلها برای همه، باعث شکل‌گیری مقاومت توسط زیردستان شد. یکی از گونه‌های مقاومت در برابر نابرابری و تبعیض، مبارزه بدون خشونت بود. لزوردو اولین مورد از چنین جنبش‌هایی در دوران مدرن را در آمریکا بررسی می‌کند. در زمانی که برده‌داری وجود داشته است و برخی از سیاه‌پوستان برای مبارزه با این ستم سیستماتیک به مبارزه ضدخشونت روی آورده بودند. ولی آنچه در نهایت به پایان برده‌داری انجامید جنگ داخلی و استفاده از زور و اسلحه بود. لزوردو در اثر خود به جزییات این نوع مبارزه اشاره کرده است. به جزییات این مورد نمی‌پردازم ولی نکته‌ که باید تا انتهای کتاب لزوردو به آن دقت کرد تاکید بر عوامل متعدد در بدست آمدن آزادی در مبارزه‌های ضدخشونت است. یکی از خصیصه‌های فرهنگ ضدخشونتی که در حال حاضر داریم این است که با اشاره به نمونه‌های تاریخی ضدخشونت، و صرف تاکید بر اعمال افراد ملتزم به چنین فلسفه‌ای برای مبارزه، به ما می‌گویند که این تاکتیک برای بدست آوردن آزادی کارآمد است.
مورد دیگری که لزوردو بررسی می‌کند گاندی است. گاندی به عنوان پیامبر «نفی خشونت» شناخته می‌شود و بسیاری او را به عنوان فردی که خشونت را نفی کرد و بدین وسیله توانست هند را از از سلطه انگلستان خارج کند می‌شناسند و سعی دارند او را به عنوان الگویی برای دیگر مردمان تحت انقیاد و ستم بازسازی کنند. یعنی به مردمان تحت ستم و انقیاد یادآوری کنند که حتی بدون خشونت هم می‌توان به آرمان‌های سیاسی خود رسید. ولی قضیه قدری پیچیده‌تر از این تصویر کاریکاتوری است. در انتهای سده نوزدهم و ابتدای سده بیستم انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی بخش‌های عمده‌ای از جهان را تحت استعمار خود داشتند. این استعمار مشخصا توجیه نژادپرستانه پیدا می‌کرد: هندی‌ها و چینی‌ها و دیگر مردمان دنیا می‌بایست می‌پذیرفتند که هرجا که هستند و هر که هستند، سفیدپوستان نژاد برتر و تنها نژادی هستند که توانایی حکمرانی بر جهان را دارد.
گاندی در واقع هنگامی که در انگلستان بود به گیاهخواری روی آورد، پس از اینکه کتابهای عرفان‌گرایانه غربی را خواند، آثاری که از خشونت مرد غربی علیه دیگر موجودات زنده به ستوه آمده بودند و به نفی خشونت روی آورده بودند. هرچند او بعدها توانست در آیین جنینیسم هندی برای این نوع از گیاهخواری توجیهی پیدا کند و «آهیمسا» را فلسفه زندگی خود معرفی کند. ریشه‌های غربی شکل‌گیری ایده نفی خشونت در گاندی و یافتن توجیه شرقی برای این ایده از اهمیت زیادی برخوردار است. علاوه بر این تصور اینکه گاندی همواره به نفی خشونت پایبند بوده است نیز تصور اشتباهی است. او در ۱۹۰۵ پیروزی ژاپن بر روسیه در جنگ را مایه فخر آسیایی‌ها نامید و سه سال بعد این پیروزی را شروع دورانی نامید که مردمان آسیایی دیگر هرگز تسلیم سفیدپوستها نخواهند شد. در واقع گاندی امپریالیسم ژاپن را به عنوان نماد پیروزی ملت‌های آسیایی تفسیر می‌کرد. علاوه بر این گاندی در دو جنگ و یک نبرد مسلحانه نیز نقش مستقیم بازی می‌کرد. او و هندی‌های تحت تاثیر او در جنگهایی که در سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ بین استعمارگران هلندی و انگلیسی از یک سو و بوئرها از سوی دیگر شکل گرفت، در خدمت انگلستان نقش فعال داشت. او همچنین به تشویق دیگر هندی‌ها برای مشارکت در این مبارزه می‌پرداخت و افرادی که مایل به مشارکت نبودند را «زن» خطاب می‌کرد. چند سال بعد گاندی در سرکوب «زولو»ها توسط استعمارگران انگلیسی نقش داشت. بنابراین، گاندی جوان در حالی که از حمله نظامی ژاپن علیه روسیه به عنوان جنگی ضداستعماری یاد می‌کند و از آن ابراز شادی می‌کند ولی به استعمارگران بریتانیایی در جنگ خود با افراد تحت استعمار کمک عملی می‌کند. مشخصا هیچ یک از این اقدامات با «نفی خشونت» ارتباطی ندارد.
در سال ۱۹۱۴ هنگامی که جنگ شروع شد عده‌ای از مسیحیان صلح‌گرا حتی پس از اینکه آلمان بلژیک را اشغال کرده بود مخالف هرگونه عملیات نظامی بودند. ولی گاندی هیچ‌گونه همدردی با این افراد ندارد و برعکس موافق حمله نظامی انگلستان است و حتی دیگران را برای مشارکت در این جنگ یا همنظر شدن با این جنگ تشویق می‌کند. او در خودزندگی‌نامه‌نوشت خود می‌گوید که هرچند می‌دانسته که این جنگ با «آهیمسا» در تضاد بوده ولی همانند مورد جنگ با بوئرها گاهی آدم مجبور است چنین کند! او همچنین علت دفاع از انگلستان در این جنگ را چنین عنوان می‌کند که اگر کمک کردن به انگلیسی‌ها شرایط هندی‌ها را بهتر کند وظیفه آنهاست است که با آنها همکاری کنند و بر این باور بود که نباید از ضعف و نیاز انگلستان در آن زمان برای خواسته‌های هندی‌ها سواستفاده کرد. او در لندن نماند و به هند بازگشت و نه تنها در توجیه جنگ فعال بود که در ثبت نام نیم میلیون هندی برای مشارکت در جنگ برای انگلستان استعمارگر نقشی فعال بازی کرد، او در این باره گفته بود که هند باید تمام پسران توانمند خود را برای قربانی شدن برای امپراطوری انگلستان در این لحظات حساس تاریخی هدیه کند. گاندی حتی تاکید داشت که پسران خود نیز در این جنگ ثبت نام کنند. به رغم مخالفت‌های زیادی که به او می‌شد و یادآوری اصل «آهیمسا» به او، او به توجیه این اقدام خود روی می‌آورد: با گفتن سخنانی مانند اینکه او دعوت به کشتن آلمانی‌ها نمی‌کند بلکه نترسیدن از مرگ را ترویج می‌کند.
در واقع خوشخدمتی‌های گاندی با این تصور انجام می‌شد که می‌تواند برای مردم هند کاری کند. به رغم اینکه او خود را مبلغ نفی خشونت می‌نامید ولی در واقع در آفریقای جنوبی تنها به فکر وضعیت هندی‌ها بود و بهبود وضعیت هندی‌ها را حتی به قیمت مشارکت در قتل و کشتار مردمان بومی طلب می‌کرد. او از اینکه انگلیسی‌ها، هندی‌ها را با دیگر مردمان رنگین پوست یکسان در نظر می‌گرفتند گلایه داشت و بر این باور بود که از آنجایی که هندی‌ها هم آریایی هستند بنابراین انگلیسی‌ها باید برای هندی‌ها حساب ویژه‌ای باز کنند، چرا که از نظر گاندی، هندی‌ها بر خلاف مردمان رنگین پوست بومی «متمدن» بودند. او همچنین بر اینکه هند تمدنی باستانی، بسیار کهنتر از انگلیسی‌ها دارد تاکید می‌کرد. گاندی نیز مانند دیگر مخالفان استعمار به نوعی ملی‌گرایی فرهنگی یا دینی روی آورد. مبارزان علیه استعمار خشونت را محصول فرهنگ غربی معرفی می‌کردند و ضرورت احیای فرهنگ یا مذهب خود را برای مقابله با این خشونت و از بین بردن آن یادآوری می‌کردند. گاندی پس از تمام خدماتی که برای امپراطوری انگلستان انجام داد و هیچ تغییری در شرایط هندی‌ها صورت نگرفت، نهایتا بریتانیا را به عنوان نماد خشونت تمدن غربی معرفی کرد. او تمامی مظاهر مدرنیته مانند راه آهن، صنعت، استفاده از ماشین آلات، شهرسازی، از بین رفتن جوامع سنتی را از مصادیق خشونت و توحش تمدن غربی برشمرد و مدرنیته را بدترین دوران تاریخ معرفی می‌کرد. این میل بازگشت به زندگی روستایی عاری از نشانی از مدرنیته یا جنگل منحصر به گاندی نبود و بین دیگر رهبران و اندیشمندان شرقی و غربی نیز مشاهده شد. عجیب‌تر از همه اینکه گاندی هند را به لطف فرهنگ نفی خشونت تنها کشوری می‌دانست که به فرهنگ منحط غربی آلوده نشده است. فرهنگ نفی خشونت گاندی بیش از آنکه هندی و شرقی باشد غربی بود، و بیش از هر چیز به تفسیری بحث برانگیز از مسیحیت باز میگشت با این حال عده بسیار زیادی از مردمان هند متقاعد شده بودند که این فرهنگ اصیل هندی است که باید به آن بازگشت. گاندی با خواندن کتاب هنری سالت در مورد گیاه خواری در انگلستان به گیاه خواری روی آورد و با خواندن آثار نویسندگان محافظه کار غربی مانند جان راسکین و توماس کارلایل که منتقد انقلاب صنعتی و مدرنتیه بودند به این نتیجه رسید که تمدن غربی برخلاف تمدن شرقی بر مبنای زور و خشونت بنا نهاده شده است. گاندی مبارزه با انگلستان برای استقلال را جنگ بین فرهنگ اصیل هند که خداوند با آن است و شبه فرهنگ شیطانی انگلستان نامید. بدین شکل ملی‌گرایی مذهبی گاندی به نفی تمامی مظاهر غرب انجامید. گاندی همچنین به نوعی به شعار «نه شرقی نه غربی» هم پایبند بود، او سوسیالیسم را نیز تبلور دیگری از خشونت غربی قلمداد و محکوم می‌کرد.
گاندی ابتدا ایدئولوژی برتری نژادی سفیدپوستان را پذیرفته بود و سعی داشت با تاکید بر اینکه هندی‌ها هم اصالتا آریایی هستند به امپراطوری انگلیس بقبولاند که آنها را با خود برابر بدانند و برتری هندی‌ها بر دیگر رنگین پوستان را بپذیرند. ولی پیروزی انقلاب کمونیستی اکتبر ضربه‌ای مهلک به باور نژادپرستانه برتری سفیدپوستان اروپایی بر دیگر مردمان جهان وارد کرد. انقلاب اکتبر، با ترویج ایده ضدامپریالیستی خود به استقلال کشورهای زیادی از استعمار غرب کمک کردند، انقلاب کمونیستی چین که چین را از شر استعمار ژاپن (کشوری غیرغربی) رها کرد نیز مصداق دیگری از تاثیر این انقلاب است. به تعبیری دو حزب عمده در آسیا به ترویج ضدیت با امپریالیسم مشغول بودند، حزب گاندی و حزب لنین. گاندی به رغم اینکه به نفی خشونت معترف بود در مبارزه با استعمار انگلستان آسیب رساندن به املاک و دارایی های استعمارگان را ترویج می‌کرد و در نهایت خرید پارچه انگلیسی را ممنوع کرد و افرادی که کالای انگلیسی می‌خردیدند را تحت فشار روانی بسیار زیادی قرار می‌دادند. تحریم محصولات خارجی، توسط چین کمونیست نیز اجرا شد هنگامی که از خرید محصولات ژاپنی سرباز زدند. هم لنین و هم گاندی از تاکتیک اعتصاب بهره بردند. در حالی که در چین راه بر اعتصاب بسته شد و تنها گزینه باقی مانده مبارزه مسلحانه بود که گاندی با این مبارزه نیز به صورت ضمنی موافقت خود را اعلام کرد.
با بررسی تمام این موارد به این نتیجه می‌رسیم که گاندی در واقع به «نفی خشونت» پایبند نبوده است، ولی با تاکید بر نفی خشونت، یک نوع برتری اخلاقی برای هندی ها در مبارزه خود علیه استعمارگران بدست آورد. مثلا در «رژه نمک» او به پیروان خود گفت که نه تنها نباید از درگیر شدن با پلیس خودداری کنند که حتی از دستان خود نیز برای دفاع از ضربه‌های پلیس نباید استفاده کنند. در واقع گاندی پیروان خود را در معرض خشونت قرار داد، به شکلی که جلوه این خشونت پلیس باعث برتری اخلاقی گاندی و پیروانش شود. او با تاکید بر مرگ به عنوان تنها مسیر برای رسیدن به زندگی به پیروان خود می‌گوید که باید حتی له شدن زیر سم اسب را تمرین کنند. گاندی بر این باور بود که با کشته شدن یاران و همفکرانش آنها قوی‌تر می‌شوند چرا که برتری اخلاقی نزد اذهان عمومی پیدا می‌کنند. در واقع ریخته شدن خون همفکران برای یافتن نوعی برتری اخلاقی هدف گاندی بوده است که خود او و برخی این تاکتیک را نیز نوعی از نفی خشونت می دانستند. گاندی رژه نمک را مراسمی برای از دست دادن جان می‌نامد، و حتی شرکت کودکان در این مراسم را نیز مجاز بر می‌شمارد. گزارش شده که در آن مراسم مادری کودک نوزاد خود را در دست گرفته بود تا با ضربه باتون پلیس سرش بترکد.
گاندی از ضرورت جان دادن برای رسیدن به آزادی سخن می‌گوید و می‌گوید که حتی اگر لازم باشد یک میلیون کشته بدهند باید بدهند. او در همان دوران نفی خشونت خود را اینچنین توصیف می‌کند: ترس نداشتن از کشته شدن و کشتن. در واقع گاندی نوعی فرهنگ انتحار و شهادت درست کرده بود و کشته شدن در این راه را با خشنودی خداوند گره زده بود. او برای توصیف رژه نمک گفته بود که دست خداوند را در این رژه می‌بیند. لنین نیز برای خلق حزب کمونیست آمادگی برای قربانی کردن خویش را ترویج می‌کرد. ولی ترویج حزب کمونیست مذهبی نبود و در عوض لنین بر سیر تاریخی تاکید داشت. بدون از خودگذشتگی و قربانی کردن خود نمی‌توان با استعمار جنگید یا بنا نهادن نظمی نوین را در سر پروراند. نگرش مذهبی گاندی به این مسئله بسیار پررنگ بود و او حضور خداوند را در مراسم خود به قدری پررنگ می‌دید که حتی بر این باور بود که خداوند جزییات رژه نمک مانند اینکه به کدام شهر ختم می‌شود را تعیین کرده است و این رژه سرآغاز پایان «استعمار شیطانی» انگلستان است. این فرقه انتحاری که گاندی آن را بنا نهاد به خاطر باورهای مذهبی ممکن بود ولی چنین گزینه‌ای برای لنین و حزبش که مرگ را پایان زندگی می‌دانستند ممکن نبود. گاندی بین پیروان خود به عنوان نوعی پیامبر یا رابط با عالم معنا در نظر گرفته می‌شد.
در مقابل لنین که با امپریالیسم و استعمار غربی مخالف بود، هویت انقلابی خود را بر مبنای ضدیت با هر آنچه مظهر غرب است بنا ننهاد و روی آوردن به عرفان شرقی برای رها شدن از تمدن غربی را تجویز نکرد و در عوض خواستار مبارزه با بورژوازی غربی شد. لنین از برخی از مظاهر غرب مانند آزادی بیان، مطبوعات، احزاب سیاسی تمجید می‌کرد و آگاه بود که در شرق چنین مظاهری وجود نداشته و تنها سرکوب عموم مردم و در جهل نگاه داشتن آنها در همکاری رهبران مذهبی و پادشاهان وجود داشته است. لنین رهایی خلق غیراروپایی را در تناقض با رهایی خلق اروپا نمی‌دید بلکه آنها را مکمل یکدیگر می‌دانست. او همچنین کاملا آگاه بود که ایده‌های مانند آزادی و رهایی و تعیین سرنوشت ایده‌هایی غربی هستند که مردمان شرقی با به کارگیری آنها به انقلاب علیه استعمارگران و بدست آوردن استقلال روی آوردند. برخلاف گاندی که آزادی هند از استعمار انگلستان را با تفسیر دینی خود رهایی دین ناب هندی از استعمار شیطانی غرب می‌دید. انقلاب‌های کشورهای غیرغربی به تعبیر لنین روحی اروپایی داشتند. چین نیز مانند شوروی برای تعیین هویت انقلابی خود به حکمت دینی باستان خود روی نیاورد بلکه به تکنولوژی، علم و حتی جهان بینی غربی (مارکسیسم) روی آورد. از این رو در حالی که لنین به دنبال پشرفت و صنعتی شدن شوروی و پیشرفت در علم و تکنولوژی بود و شوروی در این زمینه موفقیت‌های چشمگیری هم داشت گاندی به پسر خود در نامه‌ای می‌نویسد که به این نتیجه رسیده است که فقر و تنگدستی موهبت است و علیه رسیدن به جامعه‌ای که در آن رفاه و راحتی بیش از اندازه وجود داشته باشد اخطار می‌دهد. در راستای ساده زیستی، گاندی الکل و چای را نیز به عنوان پدیده‌هایی که استعمارگران برای تخریب فرهنگ هند وارد کرده بودند نفی کرد.
دین و سیاست برای گاندی با هم گره خورده بودند تا جایی که او عنوان می‌کند «من باور ندارم که دین هیچ ارتباطی به سیاست ندارد. اگر سیاست را از دین جدا کنید مانند جسدی است که باید دفن شود». بدین شکل او می‌توانست سیاست‌های مورد نظر خود را به عنوان وظایف دینی به مردم هند معرفی کند و سرپیچی از دستورهای سیاسی او به منزله سرپیچی از دستورات دینی در نظر گرفته می‌شدند. یکی از بزرگترین اشتباهات گاندی تفکیک قائل نشدن بین صنعتی شدن و نظامی‌گرایی بود و او هر دو این موارد را به یک شکل و اندازه مصداق غربی شدن و خشونت می‌دانست. از این رو، گاندی فریفته شعارهای موسولینی مبنی بر مخالفت با ابرصنعتی کردن شهرها شد و او را منجی ایتالیا نامید. مخالفت موسولینی با صنعتی شدن و مدرنیته غربی تحسین گاندی را برانگیخت و از نظر گاندی فاشیسم می‌توانست تمدن غربی را به حالت روستایی بازگرداند و صنعتی شدن و مدرنیته که به نظر گاندی ریشه خشونت تمدن غربی است را از بین ببرد. مشخصا خشونت اختصاصی به غرب یا تمدن غربی ندارد و هر کسی که خشونت را به غرب یا شرق محدود کند باید دید چه اهداف و منافع سیاسی در کار است. مواضع ضد و نقیض گاندی در برابر خشونت در این دوره نیز ادامه پیدا می‌کند و هنگامی که ایتالیای فاشیست اتیوپی را اشغال می‌کند او ابتدا نه تنها این خشونت را نفی نمی‌کند که از اعلام موضع سرباز می‌زند و اعلام می‌کند که تنها می‌تواند برای صلح دعا کند ولی بعدتر اتیوپیایی‌ها را به خاطر مقاومت مسلحانه علیه ایتالیای فاشیست محکوم می‌کند! همانطور که پیشتر او مردمان بومی را در مبارزه علیه انگلستان محکوم کرده بود و حتی برای سرکوب انها به انگلستان خدمت کرده بود. بررسی این مواضع گاندی با شعار نفی خشونت او که مبتنی بر احترام بی قید و شرط برای حیات است (تا حدی که گیاهخواری را نیز به همین دلیل ترویج می‌کند) به خوبی نشان می‌دهد که «نفی خشونت» آنچنان که امروز به عنوان یک ایده به ما ارائه می‌شود چقدر با نفی خشونت به عنوان موضع گاندی متفاوت بوده است.
این سخن کلی گاندی مبنی بر اینکه تمدن مدرن غربی بر خشونت بنا نهاده شده است، علاوه بر اینکه این پیام غلط را می‌دهد که در دنیای قبل مدرن خشونتی وجود نداشته است، همچنین انسان را از تمایز قائل شدن بین انواع خشونت عاجز می‌کند و این موضع به لحاظ سیاسی بسیار خطرناک است. با چنین موضعی در درگیری‌هایی که رخ می‌دهند واقعیت‌ها را نادیده خواهیم گرفت چرا که نمی‌توان بین طرفین درگیر موضعی اتخاذ کرد و باید هر دو را به جرم ارتکاب خشونت محکوم کرد.
در این مورد نیز می‌توان گاندی و لنین را مقایسه کرد. انقلاب اکتبر از جمله مهم‌ترین مصادیق قیام مردمان غیرغربی برای رها شدن از زنجیرهایشان بود. اقدامی که به ترس قدرت گرفتن کمونیسم و شعارهای برابری‌طلبانه اولیه‌اش انجامید. از جمله دلایل پیدایش فاشیسم و نازیسم در اروپا واکنش به گسترش کمونیسم بود. آلمانی‌ها که در رقابت با دیگر دولت‌های استعمارگر غربی قدری عقب مانده بودند می‌خواستند اروپای شرقی را به استعمار خود در بیاورند. ایدئولوژی نازی‌ها و فاشیستها (به رغم برخی تفاوتها) همان برتری نژادی بود که به شکل‌گیری استعمار انگلستان و دیگر دولتهای اروپایی انجامید. لنین و حزبش در تشخیص اینکه فاشیسم و نازیسم در آن دوره از تاریخ خطری جدی‌تر بودند و می‌بایست به صورت ضربتی با آن مقابله کرد و با خشونت علیه خشونت آن ایستاد موفق عمل کردند. اگر بخواهیم با امروز مقایسه کنیم، سخن گاندی مانند این است که بگوییم دولت اسد خشونت می‌کند و داعش نیز خشونت می‌کند و موضع لنین این است که داعش خطری به مراتب جدی‌تری است و از بین رفتن آن در اولویت است. در واقع لنین و حزبش در تشخیص اینکه نازیسم و فاشیسم نیز گونه دیگری از امپریسالیسم و استعمار هستند موفق عمل کردند در حالی که برخی این نیروها را به عنوان نیروهای رهایی بخش از استعمار و امپریسالیسم در نظر می‌گرفتند. همچنین باید توجه داشت که برخی از مهم‌ترین مدافعان گاندی از محافظه‌کاران و میانه‌روهای غربی بودند که مایل بودند با ترویج «نفی خشونت» گاندی جلوی مبارزات مسلحانه جوانان مارکسیست شده آفریقایی علیه استعمارگران را بگیرند.
مارتین لوتر کینگ نیز از دیگر چهره‌هایی است که به مبارزه با روش نفی خشونت شهرت یافته است. قوانین آمریکا در دهه دوم سده بیستم هرچند برده‌داری به سبک گذشته را کنار گذاشته بود ولی شامل تبعیض‌های گسترده و سیستماتیک علیه سیاه‌پوستان می‌شد. به عنوان مثال سیاه‌پوستها در اتوبوسها جداسازی می‌شدند و حق اینکه با سفیدپوستها در یک جا بنشینند را نداشتند. دکتر کینگ با اعلام اینکه صرفا باید از قوانین عادلانه تبعیت کرد با مقام‌های آمریکایی که هرگونه قانون شکنی را خشونت می‌نامیدند به مخالفت برخاست. کینگ با اشاره به مبارزه‌هایی که در آنها خشونت بود مانند مبارزان ضدکمونیست در مجارستان اعلام داشت که مبارزه برای از بین بردن خشونت قانونی علیه سیاه‌پوستان را نباید محکوم کرد.
یکی از راههای مبارزه دکتر کینگ این بود که برای مبارزه با تفکیک نژادی در مدارس آمریکا دانش آموزان دختر و پسر سیاه پوست را تشویق می‌کرد این نظم را برهم بزنند. کینگ به پدران و مادران سیاه‌پوست می‌گوید که اگر بچه‌های آنها می‌خواهند به این سبک مبارزه روی بیاورند مانع آنها نشوند. دکتر کینگ از اینکه روزنامه‌ها تصاویر برخورد خشونت آمیز پلیس با این دانش آموزان را به تصویر کشید ابراز خشنودی کرد چرا که نمایانگر برتری اخلاقی مبارزان بود. دکتر کینگ در توضیح موضع خود می‌گوید که اگر کسی در دفاع از خود از اسلحه استفاده کند معقول است ولی سوال اصلی او و موضع نفی خشونت این است که آیا در راهپیمایی‌های مدنی استفاده از اسلحه عاقلانه است یا خیر، یعنی کینگ بین این دو نوع خشونت تمایز قائل می‌شد و مشخصا نوع اول را محکوم نمی‌دانست و نوع دوم را به عنوان یک تاکتیک برای جنبش مدنی خود مفید نمی‌دانست. در کنار مبارزه‌های سیاه‌پوستان برای رهایی خود عاملی دیگر در پایان یافتن قوانین تفکیک نژادی در امریکا وجود داشت: بسیاری از سیاه‌پوستان آمریکا و همچنین مردمان سرزمین‌های استعماری در آفریقا و دیگر کشورها در مبارزه خود علیه سیستم به مارکسیسم گرایش پیدا کردند و این خطر نفوذ شوروی در آمریکا و دیگر نقاط جهان بین مخالفان را به شدت بالا برده بود. با اینکه در آمریکا یادبودی از هالوکاست یهودی‌ها در جنگ جهانی دوم وجود دارد ولی آنها یادبودی برای هالوکاست بومی‌های آمریکا و سیاه‌پوستان که در دوره متفاوت تاریخی توسط سفیدپوستان قتل عام شدند ندارند.
به رغم تمام این واقعیت‌ها درباره «نفی خشونت» گاندی و دیگر چهره‌ها، در حال حاضر «نفی خشونت» به شکلی کاملا انتزاعی و غیرواقعی توسط دولتهای غربی تبلیغ می‌شود، نوعی صلح‌طلبی که در واقع هیچ مصداقی در تاریخ ندارد. در حال حاضر یکی از مهم‌ترین قهرمانان نفی خشونت که توسط غرب به این عنوان تبلیغ می‌شود دالای لامای چهاردهم است. دالای لاما در تلاش خود برای استقلال تبت، از شعارهای نفی خشونت گاندی مبنی بر تقدس حیات و «آهیمسا» تبعیت می‌کند. دالای لاما در توصیف مردمان تبت می‌گوید که مردم آن منطقه به شکل سنتی ضدخشونت بوده‌اند و ارزش‌های آنها در همدردی با جهانیان ریشه دارد. آنچه که سنت یک منطقه نامیده می‌شود معمولا محصول پررنگ کردن بخشی از یک فرهنگ و کمرنگ کردن دیگر بخش‌ها یا نادیده گرفتن انهاست. این گونه توصیف‌ها از سنت مردم تبت یا هر مردم دیگری کاربردهای سیاسی دارد ولی اعتبار ندارند. به عنوان یک مثال در سال ۱۶۶۰ دالای لامای پنجم در واکنش به یک شورش دستور قتل عام نه تنها شورشیان مرد و زن که فرزندان و خواهرزاده و برادرزاده‌های آنها را داد، با این شعار که همه آنها باید مانند تخم مرغ‌هایی که به سنگ کوبیده می‌شوند له شوند. همچنین در تبت مجازات‌های بسیار سهمگینی وجود داشته است، هرچند آنها مجازات اعدام نداشته‌اند ولی یکی از مجازات‌های آنها شلاق زدن بوده یا هنگامی که شخصی از معابد دزدی می‌کرده است دستهای او را قطع می‌کرده‌اند. ولی آنها بر این باور بودند که تنها در صورتی که نیروی الهی بخواهد شخص مجازات دیده زنده باقی خواهند ماند و در بسیاری از موارد پس از اینکه شخصی را شلاق می‌زدند او را شب روی سنگ‌ها رها می‌کردند تا بمیرد. به عبارتی اطمینان حاصل می‌کردند که اراده الهی بر این بوده که آن شخص بمیرد!
قطع عضو و در آوردن چشم بین مردمان تبت به عنوان مجازات رایج بوده است. برده‌داری بسیار گسترده و فراگیری در جامعه تبت لامائی وجود داشته است. در این جامعه باور بر این بوده که برده‌ها از نژادی دیگر هستند و عقاید نژادپرستانه در این جامعه شرقی باعث می‌شد به برده‌ها به دید کالا نگریسته شود. همچنین فرامین دینی در این سرزمین به عنوان امری مطلق در نظر گرفته می‌شوند و هرکس بخواهد آنها را حتی زیر سوال ببرد مجازات می‌شود. سخنان و سنت بودا به شکل مطلق پذیرفته شده‌اند و نافرمانی از آنها ممکن نیست و و جود این ممنوعیت جلوی پیشرفت‌های علمی بخصوص در پزشکی را می‌گیرد. یکی از نزدیکان دالای لاما در توصیف موضع نفی خشونت دالای لاما از زبان خودش گفته که در مبارزه مسلحانه آنها علیه چین باید بین روش و انگیزه تمایز قائل شد. در نفی خشونت از نوع دالای لاما، هرچند روش کشتار لحاظ می‌شود ولی انگیزه نوع‌دوستی و مهربانی است و این انگیزه روش را توجیه می‌کند. همچنین گزارش افرادی که با مقام‌های مذهبی تبت رفت و آمد داشته‌اند از فساد مالی شدید و همچنین خوردن گوشت در مهمانی‌های آنها گزاش می‌دهند! در واقع دالای لاما و «نفی خشونت» او نیز یک تصویرسازی است که با نفی واقعی خشونت آنچنان که ممکن است افراد در ذهن داشته باشند کاملا متفاوت است. «نفی خشونت» تصویری ایده‌آل و جذاب است که برای دل بردن از افراد کارآیی دارد ولی واقعیت نشان می‌دهد که هیچ یک از مواردی که مبارزه ضدخشونت نامیده می‌شود با چنین تصویری همخوانی ندارند. در راستای ترویج این تصویر و ارائه این ایده‌آل، انقلاب‌های رنگی – که «دستورالعمل» آن به زبان‌های متفاوت توسط انستیتوی آلبرت اینشتین در آمریکا تهیه شده است – نیز در کشورهایی که حکومت‌های استبدادی دارند شکل می‌گیرد. به عنوان مثال، رسانه‌های غربی با پررنگ کردن خشونت در کشور چین و ارائه تصویری یک طرفه از واقعیت سیاسی چین در برابر تبلیغ فرهنگ «نفی خشونت» تبت و دالای لاما – که این نیز یک تصویر یک طرفه و ساختگی است – زمینه را برای بی‌ثبات کردن این کشورها از طریق انقلاب‌های رنگی که شکلی از «نفی خشونت» است، فراهم می‌کنند. در واقع چرخش بزرگی شکل گرفته است، در حالی که سیاست «نفی خشونت» سیاستی برای مبارزه علیه استعمار غرب سفیدپوست بوده است ولی در حال حاضر نپرداختن به تاریخ و جزییات آن، این سیاست خود به ابزاری جدید برای سیطره غرب بر مخالفانش تبدیل شده است.

.

مشخصات کتاب:

Losurdo, D. (2015). Non-violence: A History Beyond the Myth. Lexington Books

دومینیکو لزوردو فیلسوف سیاسی ایتالیایی است.

.


.

زیبایی‌شناسی مبارزه: دوگانه «جنگ‌طلب-صلح‌دوست»

زهیر باقری نوع‌پرست

.


 

2 نظر برای “زیبایی‌شناسی مبارزه: دوگانه «جنگ‌طلب-صلح‌دوست»

  1. تصوراتم در مورد گاندی کاملا دگرگون شد. تازه این بنده خدا که مال همین پنجاه سال پیش بوده اینجوری تحریف شده واقعیت گاندی را به ما عرضه میکنند ببینید افرادی که مال چندین قرن پیش هستند چجوری به ما عرضه میشوند. الله اعلم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *