
«دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشننگری». ایمانوئل کانت(۱)
شاید کمتر کسی باشد که تردید کند در اینکه روشنفکری ما دستکم نسبت به دهههای پیش و به ویژه قبل از انقلاب تبدیل به جریانی نحیف و ضعیف شده است. اقبالی که نسبت به سخنرانیهای شریعتی و کتابهای آلاحمد میشد کجا و تیراژ کتابهایی که امروز نام و نشان روشنفکران بر تارکشان میدرخشد کجا؟ حتی در دهههای نخستین پس از انقلاب نیز شاهد بروز و ظهور برخی چهرههای روشنفکری چون دکتر عبدالکریم سروش بودیم که گرچه تاثیرشان در جامعه نسبت به سلف خود کمتر بود، اما در اصل تاثیرگذاریشان نمیتوان تردید و تشکیک کرد.
روشنفکرانی مشهور و محبوب اما بیاثر
حال اما با جریانی از روشنفکری مواجه هستیم که چهرههای آن هر چند به غایت مشهور و حتی محبوب هستند، اما این مشهوریت و محبوبیت فاقد کمترین اثرگذاری جدی در صحنه واقعی جامعه است.واقعیت این است که این نوع از شهرت و محبوبیت که در شماری از چهرههای امروز جریان روشنفکری میبینیم بیشتر از جنس شهرت و محبوبیت سلبریتیهاست که حداکثر نقش زینتالمجالس را ایفا میکنند. چهرههایی که بیشتر از آنکه به کار «روشننگری» جامعه بیایند، با حضورشان به گرم کردن محافل، مراسم، جشن تولدها، تشییع جنازهها، به صف ایستادن روی سنها برای اهدای جایزهها و… میپردازند. البته در خلال این مهمانیها و جشنها و عزاها، سخنرانیهایی را هم انجام میدهند و به بحث در مورد فلسفه، اخلاق، دین، روانشناسی، سیاست و… میپردازند.
چرا روشنفکری ما اثرگذاری خود را از دست داده است؟
اما چرا روشنفکری ما به اینجا رسید؟ چه شد که از یک نیروی مهم فکری – اجتماعی تبدیل به عناصری مشهور اما ناکارآمد شد؟ نیروهایی که نه قادر به نقشی تعیینکننده در تحولات سیاسی – اجتماعی هستند و نه به لحاظ فکری توانستهاند گرهای از کار فروبسته جامعه بگشایند؟
این در حالی است که به لحاظ حجم و تنوع موضوعات، احتمالا میتوانیم روشنفکری امروزمان را بسیار پرکارتر از گذشته بدانیم. در میان این جریان میتوان چهرههایی را یافت که به کمتر حوزهای از حوزههای فکری، فلسفی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، روانشناختی، هنری، زیباییشناختی و… ورود نکردهاند، اما با این وجود شاهد عقیم بودن جریان روشنفکری دستکم در مقایسه با زایشهای این جریان در دهههای گذشته هستیم.
اما اگر بخواهیم جوابی برای این پرسش مهم پیدا کنیم – که چرا روشنفکری امروز ما به جریانی تقریبا بلااثر تبدیل شده است؟- باید آن را در نیرو و توان این جریان برای نقش اصلیاش یعنی هدایتگری جامعه یا همان «روشننگری» بجوییم.
نقشی که شاید بتوان گفت دیری است از دست این جریان خارج شده و گویی به جای هدایتگری بیشتر درصدد دنبالهروی از امواج اجتماعی است.
افکاری که در خدمت شهرت گرفته میشوند
این در حالی است که در مورد روشنفکرانی نظیر شریعتی و آلاحمد عکس آن را شاهدیم. این کتابهای آل احمد و سخنرانیهای شریعتی بود که تکلیف بدنه اجتماعی آنها را در نوسانات سیاسی و اجتماعی معلوم میکرد.
آنها اگر شهرتی داشتند جز این نبود که در خدمت افکارشان قرار گیرد. اما در مورد بسیاری از چهرههای روشنفکری امروزمان میتوان به راحتی ادعا کرد که این افکار آنهاست که در خدمت شهرتشان قرار گرفته است و نه بالعکس.
روشنفکری ما عوامزده است
شهرتطلبی نیز از مهمترین آفات کار فکری است که میتواند جریانی را از پیشرو بودن و نقش هدایتگری به پسرو شدن و جریانی دنبالهرو تبدیل کند.
از دست دادن نقش هدایتگری جامعه که زمانی دامن روحانیت را گرفت – تا جایی که مرحوم استاد مرتضی مطهری را با همان صراحت لهجهای که در او میشناسیم- به تذکار وا داشت و گفت: «روحانیت ما عوامزده است.» امروز نیز بلای جان جریان روشنفکریمان شده است. بهطوری که بر همان سیاق میتوان گفت روشنفکری ما نیز عوامزده است!
اما اینکه چرا روشنفکری امروز ما از امکان هدایت جامعه و «روشننگری» برخوردار نیست، شاید جز این دلیل نباشد که از تولید فکر محروم و خود تبدیل به مصرفکننده افکار دیگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است. روشنفکری ما بلوغ خود را از دست داده؛ او این متاع ارزشمند را به بهای ناچیز آسودگی فروخته است. این جریان، سالهاست شهامت مواجه شدن با مدهای فکری را ندارد و همان را میگوید که سلیقه زمانه اقتضایش را دارد و همانطور مسائل را میبیند که عوامالناس میبینند و در تریبونهایش در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی همان سخنان را میگوید که مخاطبانش میپسندد. البته آنها از امکان عقلانی و به اصطلاح «rationality» کردن آن گفتهها برخوردارند و این هنر را به هنرمندانهترین شکلش به کار میبندند و برای مخاطبان خود این تصور – و ای بسا توهم – را به وجود میآورند که کسب آگاهی کردهاند. این همان آگاهی کاذب یا شبه آگاهی است که در روند رشد جامعه تاثیر معکوس دارد؛ آگاهی کاذب به جای پیشرفت، پسرفت و به جای اعتلا، انحطاط را برای جامعه رقم میزند. تاثیر مخربتر آگاهی کاذب این است که جامعه هدف روشنفکری، خود را محتاج آگاهی نمیداند، چراکه به اندازه کافی از آگاه بودن خود مطمئن است و تکلیف همه چیز برایش روشن است. بنابراین مترصد فرصتی است که عرصه عمل برایش گشایش یابد. اگر این عرصه برایش باز شد که نقش خود را ایفا خواهد کرد. در غیر این صورت به مبل خود تکیه میزند و پایش را روی پایش میاندازد و با نگاهی عاقل اندر سفیه به تماشای اوضاع مینشیند و رنجی که از مرارت جامعه میبرد را با فوت کردن شمع تولدی یا خوردن شیرینی انتشار کتابی دفع میکند!
اگر این زینت المجالس شدنها و فراغت یافتنها برای رفتن به جشنهای تولد و مهمانیهای روشنفکری و … نشانه نابالغی این جریان نیست پس نشانه چیست؟ اوضاع و احوال چهرههای روشنفکری امروز را با شریعتی مقایسه کنید که حتی وقتی از قلم یا بیانش تعریف و تمجید میشنید چهره در هم میکشید و آن را دون شأن خود میدانست. شأنی که رسالتی برای خود قائل بود و آمده بود تا کاری کند.
مساله کمسوادی آلاحمد و شریعتی
در نقد آلاحمد و شریعتی در طول دهههای گذشته کم گفته و نوشته نشده است. از قضا به «کمسوادی» و «بیمایهگی»شان هم خرده گرفتهاند. شاید هم حق با همان منتقدان باشد. شریعتی و آلاحمد مثل آنها ذهنشان آنقدر از سخن فلان فیلسوف انگلیسی و فلان روانپزشک امریکایی و… پر نبود که از ضرورت «بازگشت به خویشتن» حرف نزنند. روشنفکری برای آنها، کسب و کاری نشده بود که چشمشان را روی نقاط ضعف این جریان در تاریخ معاصرمان ببندند و از «خدمت و خیانت»شان چیزی نگویند.
آری شریعتی و آلاحمد آنقدر «باسواد» نبودند که در نوشتهها و سخنرانیهایشان، «استناد» را بر جای «استدلال» بنشانند.
در یک کلام شریعتی و آلاحمد همان روشنفکرانی بودند که به تعبیر دقیق کانت «دلیری» و شهامت داشتند.
اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سیاسی که این جهاد اصغر آنها بود، بلکه جهاد اکبرشان همانا درافتادن با مدهای فکری زمان بود که در نقدش به لکنت نمیافتادند و ابایی نداشتند از اینکه یافتههای خود را با شفافیت تمام به مخاطبانشان منتقل کنند؛ «بازگشته از جهاد اصغریم / با نبی اندر جهاد اکبریم» (۲)
امالرذایل جریان روشنفکری
بر همین اساس بود که شریعتی بر دموکراسی متعهد تاکید میکرد و دموکراسی غربی را «دموکراسی راسها و نه دموکراسی رایها» میدانست. آلاحمد نیز بر خطر ترویج دموکراسی غربی و نسبت آن با استعمار هشدار و جریان روشنفکری را به این خطر بزرگ تا حدودی مبتلا میدانست؛ «روشنفکر در حوزه دموکراسیهای به اصطلاح غربی (اروپایی و امریکایی) که چه بخواهد و چه نخواهد بر محمل استعمار میراند و گرچه وجدان ناآرام تمدن غرب هم باشد باز از معامله استعمار بهره میبرد.» (۳)
این «بهره»مندی به تعبیر جلال و در حد فروتر آن یعنی «آسودگی» به تعبیر کانت همان علتالعلل اختگی و امالرذائل جریان روشنفکری ماست.
جریانی که نمیتواند مولد باشد؛ چراکه مقهور اندیشههای روز و مرعوب اسمهای بزرگ است. از سوی دیگر امروز روشنفکران ما گویی تبدیل به یک صنف و طبقه شدهاند که بر آن منافعی مترتب است. صنفی شدن جریان روشنفکری، چابکی و حریت را از آنان ستانده است؛ مصالح صنفی از سویی و مرعوب و مقهور شدن مدهای فکری روز از سویی دیگر چنان آنها را به غل و زنجیر کشیده است که گویی هرگز نمیتوانند پایشان را از این دایره تنگ بیرون گذارند.
افضلالفضایل آلاحمد و شریعتی
اما وقتی برمیگردیم و به عقب نگاه میکنیم، شریعتی و آلاحمد را میبینیم که اساسا روشنفکریشان از گونهای دیگر بود؛ درافتادن با رژیم پهلوی که مشروعیت خود را نه از مردم ایران بلکه از رضایت و حمایت قدرتهای بزرگ جهانی میگرفت، حتما برای آلاحمد و شریعتی فضیلت است. اما افضلالفضایل آنها شهامتی است که در رودررویی با مدهای فکری زمانه و به تعبیر جلال «بازی»های دوران خود داشتند.
چنانکه مرحوم آلاحمد – که این یادداشت به مناسبت نودوششمین سالروز تولدش نگاشته شد- با انتقاد از رویه سلف خود (روشنفکران قبل از شهریور سال ۱۳۲۰) میگفت: «… چه بازیها که به راه انداخته شد. از زردشتیبازی بگیر تا فردوسیبازی و کسرویبازی؛ بهاییبازی هم که سابقه طولانیتر داشت. من به یکییکی این بازیها که هر کدام یا ادای روشنفکری بوده است یا ادای مذهب، یا جانشین قلابی این هر دو، خواهم رسید.» (۴)
آلاحمد البته این – به تعبیر خودش – «بازیها» را نتیجه دوره «کمخونی» و «بیرمقی» جریان روشنفکری ایران در سالهای قبل از شهریور ۱۳۲۰ (دوره سلطنت رضاشاه) میداند. (۵)
او در تبارشناسی ضعف روشنفکری ایرانی، البته از کودتای ۱۲۹۹ هم عقبتر میرود و ریشههای این معضل را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار میجوید. جایی که به احتمال او اولین جرقه زردشتی بازی زده شد؛ «نخستین آنها، زردشتیبازی بود. به دنبال آنچه در حاشیههای پیش گذشت در سیاست ضد مذهبی حکومت وقت و به دنبال بدآموزیهای تاریخنویسان غالی دوره ناصری که اولین احساس حقارتکنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ و ناچار اولین جستوجوکنندگان علت عقبماندگی ایران، مثلا در این بدآموزی که اعراب تمدن ایران را پامال کردند یا مغول و دیگر اباطیل … در دوره بیست ساله [۲۰ سال قبل از شهریور ۱۳۲۰ و دوران حکومت رضاشاه] از نو سر و کله «فروهر» بر در و دیوارها پیدا میشود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آوردهایم.» (۶)
آلاحمد بازی دوم را «فردوسی»بازی میدانست؛ «به چه خون دلها از پدرها پول میگرفتیم و بلیت میخریدیم برای کمک به ساختمان مقبره آن بزرگوار که حتی دخترش غم آن را نخورده بود… .» او البته جانب انصاف را فرو نمیگذارد و جرعه صحبت را به حرمت مینوشد و بر اینکه قصد اسائه ادب به ساحت حکیم طوس ندارد، تاکید میورزد؛ «و من اگر این داستان را فردوسیبازی میگویم هرگز به قصد هتاکی نیست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعری چون فردوسی. فردوسی را منِ فارسیزبان برای ابد در شاهنامه حی و حاضر دارد و در دهان گرم نقالها و این نه محتاج گور است و نه نیازمند کلیددار و زیارتنامهخوان و متولی.»
آلاحمد بازی سوم را «کسرویبازی» میدانست؛ «حالا که بهاییها فرقهای شدهاند دربسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو کرده و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست چرا یک فرقه تازه درست نکنیم؟ این است که از وجود یک مورخ دانشمند و محقق کنجکاو، یک پیغمبر دروغی میسازند، اباطیل باف و آیه نازل کن؛ تا فورا در شربالیهود پس از شهریور ۲۰ در حضور قاضی دادگستری ترور بشود و ما اکنون در حسرت بمانیم که تنها تاریخنویس صالح زمانه، پیش از اینکه کارش را تمام کند، تمام شده است». (۷)
توجه به این نکته ضروری است که آنچه هدف این نوشته است نه لزوما مدلولات اصلی سخن آلاحمد بلکه نحوه مواجهه دلیرانه او با جو زمانه و اتمسفر حاکم بر فضای روشنفکری آن دوره است.
باید پرسید این صراحت بیان و جسارت قلم در نسلهای بعدی روشنفکری ما چقدر حضور داشته است؟ بر زبان آوردن این انتقادات در دهه ۴۰ – آن هم از جانب کسی که سری در میان سرهای روشنفکران دوران خود بوده- ساده نیست. درست مثل اینکه یکی از روشنفکران دوران ما بخواهد با مدهای فکری امروز از قبیل جهانی شدن، هماهنگی با دنیای پیشرفته، «لیبرالبازی» و «جهان وطن» اندیشی و … در بیفتد.
اما آلاحمد و شریعتی از تبار روشنفکران بیدکان و دستگاه بودند و روشنفکری کسب و کارشان نبود. فروشندگی نمیکردند که محتاج جلب سلیقه مشتری باشند. وگرنه عافیتطلبی، آسودگی و زینت عروسی و عزا بودن که محتاج این همه «دلیری» نبوده و نیست.
روشننگری چیست؟
به همین دلیل است که از بین این همه جریانهای روشنفکری راهی به «روشننگری» نمیبریم! راستی «روشننگری» چیست؟ شاید تعریف و تبیین دقیق این مفهوم، عیاری برای سنجش جریان روشنفکری امروز ما باشد.
در مورد «روشننگری» افراد و شخصیتهای بزرگ و کوچکی در غرب و شرق گفتهاند و نوشتهاند اما شاید هیچ تبیینی گویاتر و دقیقتر از چیزی نباشد که ایمانوئل کانت نوشته است. هم او که در اوان این نوشته جمله طلاییاش را آوردیم و اصلیترین پیام روشننگری را «دلیر» بودن نه در خواندن، گفتن و نوشتن که در «به کارگیری فهم خویشتن» میدانست. هم او که میگوید گاهی آدمها کتاب میخوانند که فکر نکنند؛ درست مثل مسیحیانی که نزد کشیش میروند تا لازم نباشد خودشان را به زحمت بیندازند و وجدانشان را به کار گیرند؛ «دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش!» این است شعار روشننگری. تنآسایی و ترسویی است که سبب میشود بخش بزرگی از آدمیان، با آنکه طبیعت آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام مقیم ایشان برکشانند. نابالغی آسودگی است. تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است، تا کشیش غمگساری هست که در حکم وجدان من است و تا پزشکی هست که میگوید چه باید خورد و چه نباید خورد و … دیگر چرا خود را به زحمت اندازم؟ اگر پولش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این کار ملالآور را برایم [و به جایم] خواهند کرد.» (۸)
این همان متاعی است که شریعتی و آلاحمد داشتند اما غالب روشنفکران امروزی ما از آن محروماند. البته به جایش چیزهای دیگری دارند که در صدر آنها همان «آسودگی» است. آسودگی از دغدغههایی که میتوانست خواب را بر شریعتی و آلاحمد حرام کند چه برسد به اینکه آنها را به جشنهای تولد و رونمایی از کتاب و… سرگرم کند.
اگر جریان امروز روشنفکری ما بهرغم اینکه دهها تریبون دارد – از کتاب و سخنرانی گرفته تا مطبوعات و انواع شکبههای اجتماعی – مجازی و … اما تاثیرگذاری چندانی ندارد، دلیل آن را نباید در بسته بودن فضای جامعه و سختگیریهای سیاسی دانست که اینها آدرس غلط دادن است، بلکه این بیرمقی را باید در بیحرفی آنها جست. بیحرفی در عین پرگویی!! چهرههایی که تعداد فایلهای سخنرانیهایشان از شبکههای مجازی سریز شده و دیری است که عکس و اسمشان زینتبخش همیشگی مطبوعات است و کمتر حوزهای وجود دارد که به آنها سرکی نکشیده باشند، اما با این وجود نه تنها نمیتوانند قدمی رو به جلو بردارند، بلکه مدتهاست از ذخیرههای پیشین خود ارتزاق میکنند و به اصطلاح از جیب میخورند.
البته این چهرههای روشنفکری ما به هیچوجه بازار مخاطبانشان کمرمق و بیرونق نیست و تعداد «ممبر» کانالهای منتسب به ایشان گوش فلک را کر و چشم حسود را کور میکند. در واقع این چهرهها و مخاطبان امروزینشان کارکردی برابر برای هم پیدا کردهاند. آنها چیزهایی میگویند که مخاطبانشان میپسندند و شنیدنش را خوش میدارند و نوعی آسودگی را برایشان فراهم میکنند که از رنج تامل و تفکر معاف شوند. حرفهای دهان پرکن یاد میگیرند و خود را سالک طریق «عقلانیت و معنویت» مییابند و از خوان «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» متنعم میشوند. از سوی دیگر آن چهرهها هم به برکت گفتن و تکرار همان نکتهها، روز به روز بر شمار مخاطبان و «ممبر»هایشان میافزایند و درخواستها و تقاضاها برای حضور در این مهمانی، آن جشن تولد، رونمایی از این کتاب و شرکت در آن تور بازدید از قونیه و … بیشتر و بیشتر میشود.
وضعیتی که ظاهرا همه از آن راضی هستند؛ هم گویندگان و هم شنوندگان. هم مهمانان و هم میزبانان. هم هدیهبگیران و هم اهداکنندگان. هم ناظران و هم ناشران و هم حاکمان و هم محکومان. همه چیز در این معرکه بجاست؛ کتاب و کیک و کادو و شمع و شاهد و شوق و شعر و شور – و انشاءالله شعور- جمله مهیاست.
اما آنچه یافت مینشود همان «روشننگری» است که بازارش در این روزگار بس کساد است؛ نه گویندگان انگیزه گفتنش و نه شنوندگان حوصله شنیدنش را دارند.
این وضعیت آنقدر طبیعی شده است که وقتی یکی از روشنفکران – استثنائا- «روشننگر» برجسته (دکتر عبدالکریم سروش)، «دلیری» میکند و بر اساس تشخیص خود و با به کارگیری «فهم خویش» در پاسخ به سوالی سیاسی، با «روشننگری» رایی صادر میکند که موافق طبع مخاطبان جریان روشنفکری نمیافتد، بر او میشورند که چرا چنین گفتهای و آنچه ما میپسندیم را نگفتهای؟ البته آن هجمه جاهلانه نتوانست سروش را به عقب براند و تسلیم منویات خود کند، بلکه او با بیان بلیغتر و استدلالاتی محکمتر بار دیگر ادعای خود را تکرار و بر خالی بودن دست مخالفانش از دلیل اصرار کرد و تسلیم این صحنهگردانی خطرناک جهال نشد.
این نمونه میتواند تبیینکننده تمهیدها، تمجیدها و تشویقهای سایر چهرههای روشنفکری ما باشد.
بنابراین اگر روزی شهید مرتضی مطهری در مورد «مشکلات اساسی در سازمان روحانیت» گفت و عبدالکریم سروش «حریت و روحانیت» را نوشت امروز باید کسی دست به قلم ببرد و در مورد حریت روشنفکری و مشکلات اساسی در صنف روشنفکران بگوید و سوالی را بپرسد که آلاحمد حدود ۵۰ سال پیش پرسیده بود؛ «اکنون باید دید که روشنفکر ایرانی کجاست؟» (۹)
.
.
منابع:
۱- ایمانوئل کانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از کتاب «روشننگری چیست، روشنیابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرینپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم ۱۳۹۴، صص۳۳و۳۴٫
۲- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش۷۶٫
۳- در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص۱۰۶٫
۴- همان، ص۱۵۳٫
۵- همان، ص۱۵۳٫
۶- همان، ص۱۵۴٫
۷- همان، ص ۱۵۷٫
۸- ایمانوئل کانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از کتاب «روشننگری چیست، روشنیابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرینپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم، ۱۳۹۴، صص۳۳و۳۴٫
۹- در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص ۱۰۳٫
.
.
نگاهی انتقادی به جریان روشنفکری معاصر به مناسبت سالروز تولد جلال آلاحمد
جلال؛ روشنفکر بیدکان
نویسنده: عظیم محمود آبادی
منبع: روزنامه اعتماد ۱۳ آذر
.
.
نویسنده التفات ندارد که ستایش دلیری بدون در نظرگرفتن سواد و عقل در واقع ستایش لاتبازی و بیخردی است که نامطلوب است، آلاحمد دروغزنی را برای پیاده کردن اهدافش مجاز برمیشمرد – مثلا دروغ ساختن درباره مرگ صمد بهرنگی و استفاده از آن ذروغ علیه پهلوی – و کسی که عقل ندارد و دلیر است در دروغگویی جای ستایش ندارد. شریعتی دروغزن بود و تمام تلاش خود را گرفت تا اسلام را مارکسیستی جلوه دهد و جوانان خام و جاهل را بشوراند، این هم دلیری او بوده است ولی اخلاق و عقل در آن دلیری غایب است. دیگر نکته که نویسنده این مطلب متوجه نیست که فضای غالب آن دوران مارکسیستبازی بود و هم جلال و هم شریعتی پیروی کورکورانه و بیخردانه از این جربان داشتند و شوریدن آنها علیه جو غالب دروغزنی دیگری است. دکتر سروش هم مطرخ شده است، ایشان با دفاعیه خود از امام و نقدش به پهلوی نشان داد که سختانش در مورد پوپر چقدر تزیینی و بیربط به عقاید باطنی اوست. سواد حاکم و دانایی او همان نکتهی افلاطون است که پوپر به شدت منتقد آن است.
مسئول محترم صدانت شما تنها نظرات افراد همفکر خود و بنیادگراها را منتشر مبکنید و چندین نظر من را منتشر نکردید، خواهش مبکنم دلیری به خرج بدید و نظرات من و امثال من راهم تحمل کنید. ما پیرو هیچ یک از دو جریان غالب شما و بنیادگرایی نیستیم.
اکیدا پیشنهاد میکنم عبارت «آگاهیکاذب» چندین و چندبار مطالعه و سپس جلوی نزدیکترین آینه، نگاهی به چهرهءخودتان بیاندازید.
پیشنهاد میکنم بهتر است اگر هم اندک سوادی دارید متواضعانه، به به اون دستگاه «دروغزن»یابی که احتمالا از نزدیکترین بقالی سرکوچه خریدهاید شک کنید.
به مواردی اشاره کردم گفتم مرگ صمد بهرنگی را به دروغ گفته کار پهلوی است مرگ تختی را هم به دروغ سیاسی جلوه داده اینا هست برو بخون شریعتی هم مهمل زیاد گفته نقدهای مطهری را بهش بخون تا بفهمی. این ادبیات خاله شادونهایت را هم دوست داشتم بامزه بود و از مسئولین صدانت هم تشکر میکنم بابت انتشار نظر شما فرهیختهی گرام.
۱ . لطفا معیار سنجش عقل را تبیین بفرمایید. چرا تصور می کنید درک شما از عقل قابل پذیرش است؟
۲ . آیا فکر نمی کنید صدور این رأی که هر کس با معیار عقلی شما سازگار نیست لات است؟
۳ . چگونه از تبدیل گرایشات فکری خود به فاشیسم و افراط گرایی جلوگیری می کنید؟ سخنان شما به نظر حاوی تنفر و احساسات متاثر از دانشگاهیان ایرانی است که فرهنگ خود و اندیشه ایرانی را حقیر می دانند.
چگونه از گزافه گویی پرهیز می کنید؟
۴ . چگونه در مورد کسی که به چشم خود ندیده اید و احتملا دستگاه دروغ سنج reliableبه او وصل نکرده اید ذهن او را خوانده اید؟
۵ . آیا نیت سنج دارید؟
مطلب را خواندم بسیار خوب نکته های را گفته اند الن که در بعضی از کانالها هجمه های هم علیه شان میشود مثلا چرا شریعتی کتاب فاطمه فاطمه است را نوشت در حالیکه خودش و خانوادش در پاریس بی حجاب بودند و یا جلال آل احمد گفته وقتی دولت و بروکراسی آمد کار پدرم که ملای ده بود کساد شد و ……
خیلی حرف های دیگر …..اینها اصل قضیه که بر پایی عدالت در جامعه باشد را نادیده گرفته اند .ضمنا باید این مطلب را بدانیم که مبارزه با استبداد دینی سخت تر از مبارزه با استبداد ملوکانه است شاید به این دلیل روشن فکر گرفتار یاس شده است
شاید باور اولیه شما درست باشد . آیا با هر دو استبداد مبارزه کرده اید؟ لطفا تجربه خود را در مورد مبارزه با استبداد ملوکانه بفرمایید . شهوداً شاید این گونه یاشد. با این وجود بد نیست که به جریان اندیشه در اروپا توجه کنیم و مانند آن ها دچار تعصبی بزرگتر یعنی تعصب ساینتیستی که استبداد روز دنیاست نشویم.
وقتی شما ناتوان از اثبات و تبین ماوراءالطبیعه هستید چگونه می توان چنین مفهوم مبهم و غیر قابل دسترسی را مبنای علم قرار داد چرا باید دانشگران وقت و انرژی خود را صرف نظریه ای کنند که ناکارآمدی ش قرن ها به اثبات رسیده واقعا انتصاب تعصب به سانتیسم ناروا لا اقل آنها اگر هم متصب هم باشند مانند متحجران مذهبی دگراندیشان را تکفیر و قتل عام نمی کنند
اثبات ماوراء الطبیعه؟ چی خوندید؟
اول شما منظورتان از ساینتیسم رو آشکار بکنید
اقای محمودابادی شماچون روشنفکران را همفکر وهمراه خود نمیبینید چنین بی مهابا بر روشنفکران میتازید!روشنفکران بیایند وباهماهنگی با دنیای پیشرفته در بیافتد ؟!با به اصطلاح شما لیبرالبازی دربیافتد؟! که چه بشود ؟ که شما بگویید او روشنفکر شجاعیست؟ بعد انوقت روشنفکری کارکرد دارد ؟شما اصلا میدانید چه میگویید ؟شما اصلا روشنفکری را میشناسید ؟ دکتر سروش حرف خوبی زده شجاعت بخرج داده گفته فلانی از همه باسوادتر بوده ویا صالح تر بوده ؟! بعد همین دکتر سروش وقتی گفته قران کلام خدا نیست که همه ی همفکران شما از هر دشنامی به او دریغ نکردند ایا انموقع هم میگویید دکتر سروش شجاعت بخرج داده گفته قران معصوم نیست کلام خدا نیست
استاد مصطفی ملکیان شجاعتش وتاثیر گذاریش ومحبوبیتش بر همگان روشن است ایشان پیشرو در حوزه فرهنگ وسیاست بوده وهستند انچه شما بدان التفات ندارید اینست که زمانه عوض شده روزگار شریعتی وال احمد گذشته ما دیگر دران فضا تنفس نمیکنیم دنیا در تغییر است والبته کشور ما هم تغییری بنیادین را در حال گذر دارد تمام ایدئولوزیها فروریخته اند تمام مکاتب وادیان مادی والهی از درون تهی شده اند ارمانخواهی بازیچه دست کودکان کوی شده دیگر هیچ ندایی جانها را گرم نمیکند اسلامی بازی هم تمام شده شریعتی وال احمد وراهشان بی خاصیت شده راه عوض شده سنگر تغییر کرده وهر روشنفکری بنا به تشخیص خویش روشی برگزیده گاهی مقابله رودررو میکند گاهی سیری وغوری در خویشتن تا با خودسازی نمونه عملی برای نسل جدید باشد وهمه را ودیگران را به خودسازی تشویق میکند نتیجتا اینکه روشنفکری در ایران هرگز نمرده بلکه کاراتر از همیشه راه میپیماید منتها دیگر ان فضا وزمانه نیست که با دین مردم را تحریک کنید واحساسات غلیان کند تجربه ای که بسیار سنگین برای مردم این مرز وبوم تمام شده همراه انانست که با هر ادعای ظاهر فریبی شیدایی نکنند وخود را نبازند
۱٫ طبیعت در دراز مدت کار خود را می کند. Time will tell.دلیل بی تاثیری روشنفکری بی ربط بودنش به مشکلات مخاطب است. روشنفکری که واله وشیدا ی غرب است و توان و حتی جرات ادعای درک اورا ندارد و شیفته و دلداده اظهار فضل های اوست و بی توجه به historiography بدیع و مبتنی بر تحقیق و درک شخصی آرزوی انتساب به چنین جایگاه اجتماعی رال دارد جسمی بی رمق و ذهنی اکنده از نحله های فکری این و آن دارد و گیج و وامانده تنها وربیاژ انتحالی منتشر می کند و منتظر تعریف و تمجید اجتماعی است.
حسادت به شریعتی و جلال در میان مترجمین مدعی تالیف اظهر من الشمس است. اینان با حیرت و با حسرت به چاپ های چند صدمین شریعتی و اثر گذاری کلام محلی و پر غرور جلال می نشینند وآرزوی حضور چند نفری دانشجو سر کلاس خود را دارند. تنها سلاحششان برای تخلیه عصبانیت و حسادت بد گویی و character attackعلیه شریعتی و جلا ل و بیسواد خواندن جلال و ضعف نسبت دادن به شریعتی است.
به اصطلاح روشنفکری که سئوالش از غرب، جوابش از غرب، ژستش غربی، آرزویش غرب است دیگر جرات اندیشه را از دست می دهد و می شود حکایت زاغ و تقلید کبک:
با دلی از دور گرفتار او/رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش پای/در پی او کرد به تقلید جای
عاقبت از خامی خود سوخته/رهروی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش/ ماند غرامتزده از کار خویش
جامعه تاثیری از روشنفکر نمی گیرد چون روشنفکر اصولا هدف حل مسئله جامعه خویش را ندارد. او توان سخن گفتن ندارد. او مترجمی است فریب کار که افکار شلایر ماخر را به جای در ک خود از دین خود جا می زند و موضع مارتین لوتر و جان کالون رابه جامعه ای متفاوت و زمان و مکانی نامربوط وصله پینه می کند. هیچ کس حرف او را نمی فهمد زیرا با این کلام کلام او نیست و موضوع ربطی به جامعه مخاطب ندارد.
نتیجه این که شریعتی و جلال صدها جان را شیفته خود می کند و سروش و گدایان توجه و عاشقان شهرت جوان ایرانی راسرخورده و پیاده نظام فاشیسم-لیبرالیسم.
اگر ولتر و کندورسه و امانوئل کنت خطایی مرتکب شدند اگر مادی انگاری تلاشی شکست خورده در تبیین عالم داشت بایست این شکست را پذیرفت و با academic itegrity به آلترنتیو نگریست همان که جلال گفت و آنچنان که شریعتی کرد.
نویسنده ی محترم نوشته ی خود را با کانت آغاز کرده است کسی که نه شریعتی او را می شناخته و نه آل احمد. اگر معیار روشن نگری سخن کانت است لطفا اندیشه هاو باورهای شریعتی را با بخش دیالکتیک استعلایی یا منطق توهم کتاب نقد خرد ناب بسنجید و رفتار و زندگی آل احمد را با اصول مندرج در نقد عقل عملی.در این صورت شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم این دو اوج نابخردی تراژیک ایرانی بودند که باید آرزو کرد روزی بازتولید آن پایان پذیرد.
نگاه به استدلال البرز:
۱٫ نویسنده ی محترم نوشته ی خود را با کانت آغاز کرده است
۲٫ نه شریعتی او را می شناخته و نه آل احمد
۳٫ معیار روشن نگری سخن کانت است
…………………………….
این دو اوج نابخردی تراژیک ایرانی بودند
بدون شرح
در ایران روشنفکران به دو گروه تقسیم می شوند.روشنفکرانی که دغدغه اجتماعی و فرهنگی دارند مانند استاد ملکیان و گروهی دیگر که دغدغه سیاسی و اجتماعی دارند.افرادی مانند دکتر شریعتی و جلال آل احمد دغدغه سیاسی و اجتماعی داشتند .
۱- نحوه تاثیرگذاری روشنفکران بر جامعه و بازخورد آن از طرف مردم و یا اقبال مردم به این قشر از نخبگان یک بحث است و علل این اقبال یا عدم اقبال مردم بحثی دیگر است.
۲- به نظر من؛ اینکه اقبال مردم و یا تاثیر روشنفکران بر مردم نسبت به گذشته کم یا زیاد شده است را باید از روش های آماری و نظرسنجی ها بدست آورد و بررسی کرد و نمی توان به سادگی قضاوت مثبت یا منفی کرد.
۳- به نظر می رسد که جامعه متکثر امروز قابل قیاس با جامعه توده وار گذشته نیست، امروز به علت فضای باز رسانه ای و وجود اندیشه ها و صداهای متکثر و متفاوت و حتی متضاد، هر اندیشه و نظری هرچند بسیار جدید و از لحاظ استدلالی و منطقی قوی، تنها نظری است در کنار نظرهای خوب دیگر که هر اندیشه ای و یا شخصیتی که نماینده آن است دارای طرفدارانی است و مشتریان خود را دارد، پس طبیعتاً در یک چنین فضا و اتمسفری نمی توان افرادی مثل شریعتی یا آل احمد بوجود بیاید.
۴- به راستی مگر امروز روشنفکرانی شجاع و جسور که خلاف جریان روشنفکری شنا می کنند در ایران وجود ندارند؟ افرادی مثل اباذری، مثل سید جواد طباطبایی که همه را از لبه تیز تیغ خود بی بهره نکرده اند؟ امروز اکثر روشنفکران با افکار و اندیشه های متفاوت و متضاد خود به نقد و بررسی همدیگر مشغول هستند که گاهی با نقدهای منصفانه و علمی باعث ارتقای مباحث می شوند و گاهی هم متاسفانه همدیگر رو تکفیر می کنند.
آمار!
تکیه گاه مبهمی که هر وقت جامعه علاقمند به غرب نیاز به شاهد دارد ناگهان ظاهر می شود.
در جامعه متکثر افکاری مانند شریعتی نمی تواند بوجو د آید . بله چون تکثر غربی کلک خفه کردن صدای مخالف لیبرالیسم در هیاهوی رسانه هاست.
طباطبایی خلاف کدام رود شنا کرده. تمامی مترجمینی که منبع خود را مخفی می کنند و با لطایف الحیل با کلاژ عقاید این و هآن دست به انتحال می زنند و جون ایرانیی را خام می کنند در حال تحقیر دیگر رقبای خودند!
سروش: همه بیسواند!
طباطبایی: همه بیسوادند!
آی پی ام: همه بیسوادند!
موسسه حکمت و فلسفه چندی قبل: حمله به آی پی ام!
ای پی ام: حمله به حکمت و فلسفه!
دکتر بهشتی: فلان افراد بیسوادند!
زیبا کلام: آخوندها بیسوادند!
…
…
و
و
و
آیا این فضا را شما فضا ی اندیشه می بینید؟ یا هدف فقط خودنمایی و همان ذوق مرگ شدن از برگشتن از فرنگستون؟
همون که جلال باسواد یا بیسواد متوجه شد و بخاطر حق گفتن مورد حمله فخر فروشان متبختر قرار گرفت و از ذنجی که می بریم گفت. و شریعتی که از cultural assimilation گفت. آن چه شما د ایران نسخه چیپ و پستر آن را در موسسات زبان و دروغها و خالی بندی های مسافرین شاهد هستید. و نسخه عامیانه آن در مهمانی ها و قمپز در کردن های اقوام از خارج برگشته اتان که از مورد تمجید قرار گرفتن شیرینی به حلاوت عسل می چشند و با تحقیر ایران و ایرانی احساس غرور می کنند . چیزی که روانشناسان ego trip می خوانند.ترمینولوژی ایشان شامل: جهان سوم، دیکتاتوری، جامعه بسته است.
در حالی که فارغ التحصیل از فرنگ برگشته با تحقیر دیگران و زیرذ سئوال بردن جامعه و فرهنگ ایرانی با ارائه نگاه سربازان advance-gaurd غربی که جاده صاف کن militarism و expansionism فرهنگی و فکری جامعه متجاوز غربی است با ارائه نظریه ها و detailسنگین مخاطب خود را با فریبی فکری ساکت می کنند. این گونه باکلاس تر همان قمپز زن تازی از فرنگ برگشته برای بیچاره گان رقیب خود است.
تکثر فریب غرب برای نیل به بازارها، تسخیر اذهان، تصاحب منابع طبیعی ، و دزدی جوانان مستعد کار علمی است.
اگر جوان ایرانی بجای گوش کردن به سروش که دکتری نگرفت ، و دکتر … که انگلیسی نمی دانست، منطقدانی که پاچه می گیرد، سروش دباغی که دین را بجای از منبع و مرجع از پدرش فرا می گیرد، زیباکلامی که به حکومت می تازد اما دلش نمی خواهد صدمه بخورد تا ایشان بتواند کنسرت سیاسی مهملش را بنوازد، و دانشجوی جویایی نامی که همه هستی و فرهنگ خود را زیر سئوال می برد اما ذره ای سر سلاح انتقاد را به طرف خود منبع انتقاد نمی چرخاند آن گاه جلال حکم آن کودکی را پیدا می کند که لختی پادشاه را فریاد می زند و من و تو او را نادان می خوانیم. از هر چه بگذریم من و تو هم می خواهیم به نوایی برسیم. من و تو هم می خواهیم سری از توی سرها برآویم. هر چه آن چه زیر سئوال می بریم بزرگتر ، جلوه اش بیشتر.
سروش خدا را برگزید. بیا من و تو خودمان و هستی مان را زیر سئوال ببریم. نان و آب توی این کار است!
یک علت دیگر برای محبوبیت امثال شریعتی و جلال آل احمد این هست که ضریب هوشی ایرانی ها نسبت به سایر کشور هایی که توسعه پیدا کردند مانند کره و چین کمتر هست و قادر به دریافت استدلال های دقیق و موشکافانه ملکیان نیستند
تحصیلات ملکیان در چه سطحی است؟ کجا درس خوانده؟ شریعتی چقدر درس خواند؟ کدام دانشگاه درس خواند؟
میگن شریعتی یک دانش آموز متوسط بوده که به واسطه پدرش به واسطه همان قاعده فامیل بازی که این همه تبلیغش میکند عازم فرانسه شد در آنجا هم نه به فکر تحصیل بود نه تحقیق همش دنبال همین انقلاب بازی های کمونیستی بود و با دریافت لیسانس تاریخ ادیان با نازل ترین رتبه به ایران بازگشت و باز با همان قاعده قوم گرایی لیسانسش معادل دکترای جامعه شناسی پذیرفته شد و در دانشگاه ادبیات مشهد مشغول تدریس شد
نگاهی به ۳ خط متن کسی که ضریب هوشی ایرانی ها! را نسبت به کشورهای! دیگری کمتر اعلام می کند:
آیا این ضریب هوشی کمتر شامل شما می شود و یا نمی شود؟
اگر می شود پس شما چطور متوجه استدلال های دقیق ملکیان شدید؟
اگر شدید که ادعای خودتان نقض می شود. اگر نشدید که شرایط نیل به این تبیین را واجد نیستید.
ضریب هوشی ایرانی ها چند است؟
ضریب هوشی چینی ها چند است؟
ضریب هوشی کره ای ها چند است؟
چطور ضریب هوشی حدود ۲۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ نفر را اندازه گرفتید؟ چقدر وقت صرف کردید؟
بغیر از impossibility موضع آقای وحید بعلت قرابت آن به ادبیات ژورنالیستی حاکم بر ذهن افراد تحصیلکرده فهمیده دارای ضریب هوشی بالا که ایشان با نیم نگاهی به منطق بیانشان در آن دسته هم جایی ندارند،racism باور به تبعیض نژادی در ادعای ایشان دیده می شود که نشان می دهد حتی باارزشهای اظهار فضل و تکنیک های روانشناختی تاثیر گذاری بر جامعه (به تعبییری قدیمی بخشی مهم از آن ئها petite bourgeoisie و فرزندان proletariat )مخاطب خیلی مسلط نیستند.
نهایتا در جامعه فلسفی روز دنیا فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی دارای وزن است که آقای ملکیان در هیچ یک از دو قسم نمی گنجد. اگر غرب رو قبول دارید که آقای ملکیان با وجود احترام به ایشان بایست بدانید که مواضع ایشان با فلسفه روز دنیا فاصله دارند . (منبع: نقد آی. |ی.ام. دکتر صائمی).
آقای صدانت محترم، من در پاسخ به کامنت مسافر که به من گفته از بقالی سر کوچه ام خرید کرده ام مبتنی بر همان پاسخی دادم شما آن را سانسور کرده اید. در حالی که اگر قرار است چنین چیزی سانسور شود باید کامنت «مسافر» کلا منتشر نشود. من نوشته بودم «دفعه بعد از بقالی شما خرید میکنم ظاهرا جنس مرغوبی دارد»
سلام مخاطب عزیز
لحن و ادبیات کامنتها به شدت رو به ابذال میرود
فرصت خواندن تمام کامنتها و بررسی آنها وجود ندارد
لطفا هم خودتان رعایت کنید هم جواب کسانی که لحن مناسبی ندارند را ندهید
آقای ایرانمنش من به شما ارادت قلبی دارم ولی ابن استاندارد دوگانه شما را که به کرات دیدهام متوجه نمیشم. اگر مخالف ابتذال و نفرتپراکنی هستید باید از تایید کامنتهایی مثل کامنت مسافر، امیر، روشنا و کاربران مشابه به طور کلی جلوگیری کنید نه اینکه آنها را تایید کنید و پاسخ دیگران به آنها را سانسور کنید. اگر هم کامنت وقت شما را زیاد میگیرد ببندید بخش کامنت را و افراد را در کانال و اینستا و غیره مختار به کامنت گذاشتن کنید. من شخصا راضی به ناراحتی یا فوت وقت شما نیستم شما هم لطفا اصل بیطرفی را اعمال کنید.
سلام و درود
لطف دارید
قالب جدید سایت در حال ساخت است، در اونجا هرکس با جیمیل خودش وارد میشه و پروفایلی داره. در مکانیزم جدید امکان گزارش تخلف برای کامنت وجود داره و کامنتها میتونه چندبار بررسی بشه. فعلا تا چند ماه آینده لطفا با همین مکانیسم خودتون با کسانیکه لحن نامناسبی دارند وارد سخن نشوید.
لطفا بفرمایید کجای کامنت من hate speech است؟ تحمل نقد و پذیرش خطا بهتر از سانسور است.
در اولین کامنت این صفحه خودتان لات بازی و دروغ را شما تایپ کردید . شریعتی و جلال را لات و بیسواد خواندید و خودتان هم اتیکس و اخلاق دم می زنید؟!!!!!
از فوکو و دیگران و نیز کرامت الله راسخ جامعه شناس ایرانی آموختیم که روشنفکر باید اراده معطوف به دانستن داشته باشد حال آنکه بسیاری از روشنفکران دهه سی و چها (که عمدتا در سمت چپ جاده حرکت می کردند از جمله جناب مستطاب جلال خان) اراده معطوف به قدرت داشتند. شاید آن چه شما شجاعت آنها می دانید از همین اراده برخاسته است.
در زمان فعالیت ساواک و خورد کردن استخوان جوانان و مجاهد، و فدایی، و مبارزین مسلح، و اسلام گرایان معتقد به کار فرهنگی ، و خفه کردن هر چه صدای مخالف است اراده معطوف به قدرت داشتند؟ شما آخوند کشور خودتان را از هموسکشوال فرانسوی می شناسید؟ چه منبع معتبری؟ واقعا چطور فکر می کنید؟
بهتر نیست برای یکبار هم که شده تکبر و تبختر توخالی دانشگاهی و اندیشه ورزی متظهرانه را کنار گذاریم و به میان جامعه هدف برویم و به مغز خودمان به جای کپی پیست کردن کتب “””مهم معتبر با کلاس “” تکیه کنیم؟
بهروز عزیز دروغ و شجاعت در یک تن جمع نمی شود. تطهیر پهلوی انگلیسی و ساواک محمدرضا میر پنج آیا روشنفکری است؟ یا اسیر فضای مجازی برای جامعه بیسواد نوجوان بودن؟
زمانی شایع بود که ساواک جلال را به قتل رسانده اما به گفته همسرشان افراط در نوشیدن مشروب و سیکار اشنو علت ان بوده
“من جلال را پیش عمویم بردم که رییس بهداری ارتش وقت بود. او معاینات فراوان کرد و دستور آزمایش های فراوان تر داد و به این نتیجه رسید که جلال سل ندارد اما برونشیت مزمن دارد و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک است و سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه را مطلقن ممنوع کرد .پدرش حضرت آیت الله سید احمد طالقانی ،جلال را به شاه آباد پیش آقای عباس آل احمد برد که متخصص عکسبرداری از ریه بود و او هم تشخیص عمویم را تایید کرد.حاج آقا با تعدادی جوجه که خریده بودند با جلال از شاه آباد بر گشتند .تصور می فرمودند بیماری جلال از بی قوتی است از نوشابه و سیگار اطلاع نداشتند.
هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد.یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت پس از تدریس و یا ترجمه ، یک عدد بکش ،خستگی ات رفع می شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم ،هم پیاله ی خود بکند که این بار زیر بار نرفتم .می گفت مگذار شیطان هم پیاله ی من شود.
وقتی به اسالم می رفتیم یعنی می رفتیم که دو ماه و اندی بعد جسدش،جسد بی جانش را به تهران بیاوریم ،در قزوین توقف کرد و چندین کارتن قزونیکا خرید. در نوشابه هایش آب جوشیده می ریختم ،اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمی دارد،آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری می نوشد و سیگار کارگری اشنو می کشد .
بیشتر هم پالگی های جلال،از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی قربانی نوشابه شدند . ملکی و ساعدی ازسیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی
نقل از کتاب “غروب جلال”.” نوشته همسر جلال آل احمد، خانم سیمین دانشور
اینکه آیا جلال آل احمد مشروب می خورده یا سیگار می کشیده ,چه ربطی دارد به روشنفکری او؟
مثلا فوکو که همجنسگرا بوده است,نباید از نظریاتش استفاده کرد.زندگی شخصی و خصوصی افراد چه ربطی دارد به نظریاتشان؟
شرابخواربودن و سیگاری بودن افراد دلیل و مدعایی بر دروغگوبودن آنها نیست.ممکن است برخی از مطالب نیز تحریف شده باشد.هم جلال آل احمد و هم دکتر شریعتی زنده نیستند که از خودشان دفاع کنند.بهتر است به قضاوتهای غیرعادلانه نپردازیم.
علت محبوبیت امثال شریعتی و آل احمد این بود که آنها از فرهنگ عقب مانده ایرانی تعریف و تمجید می کردند و علت عقب ماندگی خود ایران را کشور های اروپایی و و آمریکا و حکومت شاه معرفی می کردند اما علت عدم محبوبیت امثال مصطفی ملکیان اینکه به جای نقد حکومت مردم رو نقد میکنه و میگه وقتی مردمی اینطوری باشد و نقد ناپذیر و سرکوبگر و فامیل باز و مقدس ساز باشند طبعا نمایندگانشان هم اینگونه اند
چند نمونه از تعریف و تمجید شریعتی و آل احمد از فرهنگ عقب مانده ایرانی را می آورید تا بدانیم منظورتان چیست ؟! آن دو ناقد بی تعارف سنت جاری و قدرت روز بودند و اگر نفوذی یافتند به دلیل صداقت ، صراحت ، پاسخگویی به نیاز مخاطبان و … بود .
همین تایید قوم گرایی و فامیل بازی مرسوم بین ایرانیان
مصادیق این تأیید در گفتار و نوشتار و کردار اینان کدام است ؟ !
با سلام و انتخاب درست موضوع که قابل فکر و بررسی است.
ما وارد پارادایم جدیدی از جامعه با خصوصیت شبکه ای شده ایم. در ابن نوع برساخت جدید نمیتوان انتظار نوع قدیمی را انتظار داشت اما بی شک می توان به جلوه ها و راه هایی تازه فکر کرد.در دنیا و جهان نیز ما شاهد افراد پر نفوذ گذشته مثل مارکس و لنین و مائو و غیره نیستیم.بخشی از آن بدلیل آگاهی است ولی بخشی بدلیل نیافتن موقعیت جدید و راهکار های جدید است.
موضع نویسنده ی متن ، حمله به عافیت طلبی روشنفکران فعلی است. که در اینجا چند نکته حائز اهمیت است:
این نویسنده چگونه و به چه دلیلی روشنفکران فعلی را عافیت طلب و دکان دار و شهرت پرست میداند؟ سروش با نظریه رویای پیامبر عملا حجیت ظاهر قرآن را برانداخته، آر ش نراقی اسلام را با همجنسگرایی سازگار میدونه. ملکیان وجود تاریخی ایران را نقد میکنه و طباطبایی از حضور فکر ایرانشهری در طول تاریخ سخن میگه. بر اهل مطالعه پوشیده نیست که همه این نظریات فوق رادیکال اند و اساسادرگیری با هژمونی فکری مسلط اند.
در مقابل جلال و شریعتی هر دو بنا بر مد روز تفکرات مذهبی و چپی را تلفیق کردند و با ابزار خطابه توده ها را تحمیق کردند.
دقت و استدلال و احترام ملکیان کجا، این قبیل سخنان جلال کجا! زرتشتی بازی فردوسی بازی!!!
جلال که خودش اسیر چپ بازی بود چنین دیگران را قضاوت میکند.
مشکل جامعه ما این است که فقط چیزی که دوست داریم را میشنویم. هم جلال و هم نویسنده ی این متن، فقط چیزی هایی را که باب طبع خود را میپذیرند.
فرق جلال و شریعتی و منهاج آن ها با عافیت طلبی و professionalismکه بنام فلسفه ارائه می شود این است که شریعتی زندان ساواک و دستگیری حکومتی را به جان خرید و علیه تعصب دانشگاهی سخن راند و از حجمه بیرحم و بی وجدان اساتید دانشگاه و قشر the eliteجامعه هراس به خود راه نداد و لی عافیت طلب هنرپیشه نقش فیلسوف غربی باب دل کافی شاپ، دانشجوی عاشق پذیرش در راه حمله به ایران و ایرانی و سنت و هرچه رنگ شرق دارد سخن می گوید . ترجمه می کند و به ایران وصله می کند. اولی دعا می کرد نانش را فدای اندیشه کند و فیلسوف و استاد دانشگاه وجدان و اخلاق کشور و اندیشه را در پای alter سر زبانها افتادن ذبح میکند.امروز نون توی سر و صدا راه انداختن و ادای روشنفکر درآوردن است.
اقایان مذهبیون که انگ همکاری با ساواک را به شریعتی میزدند ونامه ارتداد شریعتی را دست به دست میچرخاندند وامضا میگرفتند ولی بعد از مرگش تا توانستند از خون شریعتی سوئ استفاده کردند تا مرگش را به دروغ گردن شاه بیاندازند تا افکار عمومی را علیه شاه نمایند امروزه از مبارزات وزندان شریعتی سخن میگویند!
یادشان رفته که همین مذهبیون میگفتند شریعتی در زندان سقوط کردو با ساواک همکاری کرد وازاد شد الان اینان مدافع دروغین شریعتی شده اند
ضمنا یادتان نرود که استاد ملکیان شخصا در راهپیمایی سال ۸۸ شرکت داشت استاد ملکیان هم عملا وهم به لحاظ تئو ریک با استبداد دینی جنگیده ومیجنگد
من درست فکر می کنم!!!! شاهدم هم این این جملات است که مؤید سخن من است!!!!
نتیجه این که مذهبیون بد هستن!
حالا کی این کلمه مذهبی را بکار برده مهم نیست(خود این مدعی!).
این که hate speech ایشان علیه دیوهایی که ایشان در ذهن خود ساخته اند ” حتی ” با نازل ترین ارزشهای جامعه ای که شیفته و واله آن هستند هم سازگار نیست مطلبی است که تنها کسی که متوجه آن نیست خود ایشان هستند.
ایرانی عزیز و بزرگوار باشد متوجه شدیم خدا بد است و توهم. دین بد است. شما از مذهبیون بدتون می آید. چشم آبی و موی بلوند و ساختمون های بلند خیلی خوبن! خیلی!
مشروب خوردن وسیگار کشیدن جلال ال احمد ربطی به روشنفکری او ندارد ولی ربط به این داردکه کسانی الان مدعی جلال ال احمد وشریعتی خود را جا میزنند که اسلامگرا ومتدین ومثلا متعهد به دین هستند شرابخواری اگر ربطی به روشنفکری نداشته باشد حتما ربط به اسلامگرایی ومتدین بودن دارد
شریعتی وجلال ال احمد اگر پس از انقلاب را میدیدند تا الان هزار بار اعدامسشان کرده بودند ویا در گوشه انزوا روزگار میگذراندند
هنوز هم هرکسیکه کمترین اشکال واعتراضی به احکام دین وروحانیت داشته باشد به او انگ پیروی از شریعتی را میزنند حتما شریعتی وجلال ال احمد خار چشم متدینین متعصب هستند بارها به خود من برچسب پیروی از افکار شریعتی را زده اند تا بدین طریق مرا تخطئه کنند
این دیگر واقعا اخر زمانست که دگمترین مذهبیون مدافع شریعتی وال احمد شده باشند
شریعتی وال احمد هر چند اشکالات واشتباهاتی داشته اند ولی مسلما نمیتوانند الگوهای مذهبیون تند رو باشند واینان به گروه روشنفکران تعلق دارند واز پیشروان روشنفکران هستند هرچند که اشکالات اساسی هم در دیدگاهشان بنا بر وضعیت زمانه ای که دران میزیسته اند وجود داشته باشد
جلال فریاد اعتراض ایران و ایرانی علیه خفقان ، تظاهر، دروغی بنام تحصیل کرده فهمیده باسواد فرنگی با کلاس بود و خار چشم عاشقان قمپز و افاده با کلاس و غریبه با فکر ، اندیشه، و حل مسئله بدون فریب مخاطب . ارائه اندیشه و درک خود از ایران و ایرانی و نه گفتن با ترس از نام تو خالی نحله های فکری که هیچ کدام موفق نشدند و هر یک یک به یک شکست خوردند و فقط در کلاس دانشگاه و با فشار روانی رسانه ها سر پا می مانند.
فرتا گرفتن از غرب اما پرهیز از دروغ و ارائه ترجمه آثار دیگران به نام تالیف، اجتناب از تقلید مطلق و حقیرانه از بیگانه ای که در کشور خودش هم اینقدر که هنرپیشگان فهمیده تحصیلکرده فرنگ رفته دارای افق دید اروپایی! و آمریکایی!دانشگاه جلوه می دهند جدی گرفته نمی شوند.
اینکه میگم ضریب هوشی ایرانی ها نسبت به شرق آسیایی ها پاینه معنیش این نیست که هیچ آدم باشوهی بین ایرانی ها نیست بلکه توزیع هوش بیشتر در میانه رنج هوش هستش و گرنه من هم از وجود ابن سینا ها و مریم میرزا خانی ها و سمیعی ها خبر دارم اتفاقا این افراد هم اگر در ایران می موندند هرگز این دست آورد های علمی رو کسب نمی کردند جامعه آلمان و آمریکا این افراد رو پرورش داد و ریاضی دان و جراح مغز کرد پرورش استعداد هم به جامعه ای هوشمند نیاز داره راه توسعه یکیه همون راه که اروپا از دوران روشنگری رفت و ژاپن از قرن نوزدهم رفت یعنی سکولاریسم یعنی رجوع به عقل خود بنیاد حالا اگر ایرانی ها متوجه این نکته نمی شوند مقصر مدرنیته نیست و نهایت برای اینکه نشان بدهم که نوشته هام مستند به تجربه و آمار هست و منشاش توهمات افلاطونی هگلی نیست شما را به کتاب ضریب هوشی و ثروت ملت ها ارجاع می دهم
Carl Popper’s criticism of Adler’s Psychology is a case of a critic clearly demonstrating a ridiculous claim of scientific explanation ! When you show him the counter-example he moves back one step and gives another modified delineation!
پاپر رفتار غیر عقلانی ، غیر مستدل و داگماتیک افرادی که توضیح غیر قابل قبولی را ارائه کرده اند را با روانشناسی آدلر تبیین می کند. وقتی ناتوانی و خطای توضیح آن را ارائه می کنید ad hocمی زنند و با توضیح دیگری با عقب نشینی خطای خود را نمی پذیرند. هیچ گاه از رفتار غیر معقول خود دست بر نمی دارند و ه دفعه عقب نشینی دیگری می کنند و این dogmatism و عقب نشینی ادامه دارد تا زمانی که از توضیح اولیه ان ها چیزی باقی نمی ماند!
سور کلی ایشان فعلا افتاد.
توضیح دیگری جایگزین شد.
ایرانی تقسیم شد به دو قسم!
این سینا در قرن donkey’s years ago خارج رفته!!!!!
خود ایشان بالاخره معلوم نشد با این racism و نگاه قومیتی که دارند بالاخره چطور متوجه استدلال دقیق آقای ملکیان شدند! از هر چه بگذریم ایشان ایرانی هستند!
ملکیان هم که از جمع مغضوب آقای وحید مانند قوم یهود در نظر هیتلر برخاسته. خود ملکیان با وجود ضریب هوشی ایرانی به این درجه از هوش مورد تایید آقای وحید رسیده!
خلاصه نظریه محکمی دادند.
چرا سئوال ها را جواب ندادند؟
برای یادآوری:
.نگاهی به ۳ خط متن کسی که ضریب هوشی ایرانی ها! را نسبت به کشورهای! دیگری کمتر اعلام می کند:
آیا این ضریب هوشی کمتر شامل شما می شود و یا نمی شود؟
اگر می شود پس شما چطور متوجه استدلال های دقیق ملکیان شدید؟
اگر شدید که ادعای خودتان نقض می شود. اگر نشدید که شرایط نیل به این تبیین را واجد نیستید.
ضریب هوشی ایرانی ها چند است؟
ضریب هوشی چینی ها چند است؟
ضریب هوشی کره ای ها چند است؟
چطور ضریب هوشی حدود ۲۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ نفر را اندازه گرفتید؟ چقدر وقت صرف کردید؟
بغیر از impossibility موضع آقای وحید بعلت قرابت آن به ادبیات ژورنالیستی حاکم بر ذهن افراد تحصیلکرده فهمیده دارای ضریب هوشی بالا که ایشان با نیم نگاهی به منطق بیانشان در آن دسته هم جایی ندارند،racism باور به تبعیض نژادی در ادعای ایشان دیده می شود که نشان می دهد حتی باارزشهای اظهار فضل و تکنیک های روانشناختی تاثیر گذاری بر جامعه (به تعبییری قدیمی بخشی مهم از آن ئها petite bourgeoisie و فرزندان proletariat )مخاطب خیلی مسلط نیستند.
نهایتا در جامعه فلسفی روز دنیا فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی دارای وزن است که آقای ملکیان در هیچ یک از دو قسم نمی گنجد. اگر غرب رو قبول دارید که آقای ملکیان با وجود احترام به ایشان بایست بدانید که مواضع ایشان با فلسفه روز دنیا فاصله دارند . (منبع: نقد آی. پی.ام. دکتر صائمی).
چرا دانشگاه های کشور شما هیچ گاه موفق به انجام کاری نمی شوند؟ چرا دانشگاه ها در هیچ کشور مظلوم اروپا زده غربزده فلج فکری به هیچ کجا نمیرسند؟ چرا اینقدر اختلاف سطح بین دانشگاه های شما و کشورهای غربی وجود دارد؟
چون: روشنفکری
روشنگری
مدرنیته
پست مدرنیسم
چون اعتبار به دست ارباب فکری شماست. چون مقاله نویسی غربی به کشور شما حقنه شده است.
کشوری که نوابغ را در رأس مدیریت خود قرار ندهد,به هیچ کجا نخواهد رسید.وقتی پستهای مدیریتی به افراد صاحب صلاحیت سپرده نشود و هرشخصی به نام آقازاده مدیر شود ,انتظار پیشرفت نداشته باشید.
نحوه سخن گفتن طباطبایی،صادق زیبا کلام و چندی پیش مرحوم (فلسفی) سروش انعکاس حقارت افراد در برابر اتوریته برخی سنن فکری است. اگر واقعا این سنن فکری معقول و مستدل هستند بایست گوش کرد و پذیرفت. اما اگر با دقت بنگریم مغالطه appeal to authority غرقند. کوچکترین تخطی از مواضع اتاریته حاکم بسختی مجازات می شود. و نتیجه حقارت فکری در برابر منابع معتبر است. چیزی که در خود غرب هم دیده نمی شود. دکتر شریعتی بیسواد بوده! و محصول اعمال نفوذ پدرش (یک نیمچه روحانی ) است چون جرات کرده و در مورد رفتار مضحک سودو آکادمیک ایرانی فرنگ رفته (مثل سروش دکتری نگرفته، و زیبا کلام عاشق سر و صدا کردن ، و طباطبایی خدایگان فروفرستاده شده از عرش !) نطق کشیده. این افراد که حتی زبان فرانسه و انگلیسی هم نمی دانستند مدعی اتورتی هستند که استبداد بعد مشروطیت را به جان کشور انداخت و معدودی چون اقبال ها و سید جمال ها و کشورهایی مانند مصر ، الجزایر ، و غیره علیه آن سخن تلاش کردند. اما آن چه فاشیسم هیتلری نتوانست انجام دد فاشیسم لبخند بر لب و کلام شیرین بر زبان لیبروفاشیسم با سخنان شیرین و ژست استعمار بر جسم و جان و بدتر از همه ذهن جوان اسیایی حاکم شد. استعماری که در زمانی واژه ای approvingبود ولی بعد چهره سفاک خو را نشان داد. آن چه اکنون New World Order با نامی متفاوت جای آ« را گرفته. دانشگاه در قبضه، سازمان ملل در قبضه، قدرت نظامی در قبضه!
عجیب است اگر افراد opportunistمدعی علم هم نشوند! افرادی که در برلین هیتلری حاکم بودند. هایدگری که عاشق هیتلر بود و او را تحسین می کرد.
از رنجی که می برید!
Fascismنگاهی به فاشیسم که مانند استالین ، روزولت میوه مدرنیته بود برای جامعه ایرانی می تواند روشنگر باشد. موسیلینی، فرانکو در اسپانیا، و حزب سوسیال ناسیونال و هیتلر proper nounهایی است که معمولا بعنوان prime example های فاشیسم معرفی می شوند. فاشیسم در مرکز اروپا در زمان جنگ جهانی دوم و پیش از آن مستقر شد.علم سیاست اذهان دانشجویان را با گفتن این که معمولا آن ها به اتحاد طبقه متوسط و مواضع عوام پسند تکیه می کردند اقناع می کند اما به مدرنیسم هیتلری و وابستگی فاشیسم به به فلسفه غرب زیاد تمرکز نمی کند و مانند demogogyمعمول در آموزش دنیا با مسائل واقعی اما نه ضرورتا همه مسائل و نه مسائل پنهان شده با ارائه Detailفراوان مخاطب را گیج ، تحت تاثیر ، و اقناع می کند.حتی در کشور انگلیس در کشوری که چرچیل مردم را فریب داد و از مشوقین جنگ جهانی شد آزواد مازلی فاشیسم انگلستان را بعنوان عضو کابینه حزب کارگر نمایندگی می کرد.طبق آموزه های آن چه در دانشگاه هایی مانند جورج واشینگتن به جامعه جهانی تلقین می شود تنفر و عقاید پاپیولیستی دامن زده شده و حمایت مردمی حاصل می شود عقاید ناسیونالیستس ، بر ضد هر دو مرام کمونیستی دموکراتیک تشویق می شود. اما این که اوبرمنش یا ابرمرد سوپرمن که از دل فلسفه غرب بیرون آمد تا بر علیه کلیسا و کاتولیسیزم قرون وسطایی راه الترنتیوی ارائه کند و نیاز به ابرمرد و رهبر قوی را مورد تمرکز قرار نمی دهد و این واقعیت پنهان یا کم رنگ شده و به فراموشی سپرده میشود. رهبری قوی تبعیت نیاز دارد و تا این تبعیت کامل وجود دارد توان حل مشکلات حاضر و موفق خواهد بود.حال با شکست این پروژه مدرنیته که شفافیت و صداقت بیشتری داشت همان فاکنورهای اداره کامل و مقتدر که بی هیچ رقیبی بر گرده جامعه جهانی مستقر می شود با وربیاژ مغالطه و تکنیکی سیاسی یعنی کسب حمایت مردمی با در کنترل گرفتن نهاد تحصیلات، آموزش ، و dessimination of information و تکنولوژی خبررسانی ، پروپاگاندا و مونوپولایز کردن آن حاصل می شود پروژه فاشیسم با تکیه بر آموزش، میلیتاریسم، کنار گذاشتن ریگانیسم و اتخاذ فریب افکار عمومی دموگاگی بر گرده جهانیان سوار شده و ادعای حقانیت هم می کند.
در ظاهر آزاد اما کنترل شدید افکار عمومی با تکیه بر رسانه، دانشگاه، و کنترل آموزش، و پس از جنگ جهانی با برپا کردن league of nations بانک جهانی اعمال میشود. دانشگاهی که از نظام لیبرالیسم منتفع شده اعتبار که شایسته اش نیست و پول دریافت می کند، اذهان عمومی اقناع شده و فریب strategemها و حقه های فلسفی دانشگاهیان را می خورد هر از گاهی هم جنبش جلیقه زرده در فرانسه در مهد دموکراسی!!! و وال استریت در آمریکا خفه می شود. کشورهای دیگر نیز با سلطه بر دانشگاه شان اصولا راه درست را راه حاکمان جهانی می بینند.
اگر اقبالی ، شریعتی، جلالی هم پیدا شود با حمله به شخصیت وی و لجن مال کردن حیثیت او ازجوان و پیر اهل اندیشه و تفکر ذهر چشم می گیرند.professionalism فلسفی تنها راه فریب مردم فاقد تحصیلات و کسب جایگاه، احترام، و مکنت اجتماعی است.
چطور شریعتی از سوربون دکتری می گیرد اما به ملکیان حوزوی rigour استدلالی و اندیشه ورزی و سواد!!! نسبت داده می شود؟ چون ملکیان برخلاف مشی دیکته شده بوسیله اوتاریته مستبد غربی راه حمله به فرهنگ خود را پیشه کرده و تحصیلکرده فوکولی فرانسه از حاکمیت داگماتیسم حاکم بر روح و جان و اندیشه جوان ایرانی تخطی کرده.
We apprecite the memory of Jalal. We feel deeply what he went through with the Bully demagogy of westernized minds of psudo-philosophy.
سانسور عقاید بوسیله صدانت تعصب راست گرای لیبرال