«تصرف عدوانی» رمانی است در باب رابطهی عاطفی خانم استر نیلسون که شاعر، مقالهنویس و درسخواندهی فلسفه است و هنرمندی پُرآوازه به نام هوگو رِسِک. هوگو هنرمندی است که او را به سبب شورمندی اخلاقیاش میستایند. ظاهراً هوگو یک روشنفکر چپ است و استر با مواضع سیاسی او همدلی ندارد.
آغاز آشنایی از آنجاست که از استر خواسته میشود در سمینار «زندگی و آثار هوگو رسک تا کنون» سخنرانی کند و مطالعات استر دربارهی زندگی و آثار هوگو، زمینهساز علاقهمندی و دلبستگی به هوگو میشود.
هوگو در مقام تعبیر و بیان، دلنگران انسان و رنجهای اوست، اما عمدتاً دولتهای غربی، مقامات ارشد سیاسی و اقتصادی و نهادهای قدرت را مسؤول میداند. او عمدتاً قدرتمندان را اخلاقاٌ مسوول و پاسخگو میداند و پیکان نقد و مسؤولیتخواهی او متوجه خود و دیگر مردمی که به زعم او ناتوان و خُردند، نیست.
استر، این تقسیمبندی او را نمیپذیرد. به باور او، همه مسؤولاند و همه از جهاتی قدرتمند و از جهاتی فاقد قدرتاند.
«استر پرسید: فکر میکنی من ایرادگیرم؟
هوگو گفت: آره.
استر گفت: مگر خودت اخلاق مردم را بیرحمانه محکوم نمیکنی؟
هوگو گفت: فقط کسانی را که قدرت دارند… تو بی توجه به این که مردم قدرت دارند یا نه، انتقاد میکنی.
استر گفت: آره. من میکوشم میان افراد تفاوت نگذارم… اعمال و کردار را میبینم… در بحث اخلاقی این اعمالند مه موضوعیت دارند.
هوگو گفت: شرکتهای دارویی، دولتهای غربی، مقامات ارشد و مثل آنها مهم هستند.، نه مردم خُردِ بیگناه و فقیرِ بیچاره…
استر گفت: نه مردم آنطور که تو تصور میکنی، خُردند و نه قدرتمندان آنچنان بزرگ… مشکل این که قدرت را معیار ارزیابی اخلاقی قرار دهیم، این است که تقریباً همه وقتی لازم باشد، راه نشان دادنِ فقدانِ قدرت خودشان را پیدا میکنند. چون همه در برابر کسی یا چیزی فاقدِ قدرتند. هر کس لایهای از ناتوانی در خود دارد و از همین تجربهاش در هستی، به موقع استفاده میکند. و برای همین جهان چنین است که هست. هر کس در قدرتش شکافی دارد، حتی زمانی که میداند دارای قدرت و مسئولیت است. و از همین شکاف است که میتواند استفاده کند و بفهمد چرا چنین و چنان عمل کند. اخلاق آغازگاهی فردی دارد. باید آن را از همه خواست. صاحبان قدرت ناتوان به دنیا آمدهاند و همین احساسِ بیقدرتی در طول زندگی، همراه آنهاست؛ به خصوص در آن لحظاتی که که نادرست عمل میکنند. دقیقاً همان موقع است که به یاد میآورند در مدرسه آزار دیدهاند، در دوران کودکی از پدرشان کتک خوردهاند و تصور میکنند تقصیر همه چیز، حتی در حال حاضر هم، به گردن دیگری است….
از آدم گرسنه، بیچیز، و از کسی که به ناحق از همه چیز محروم شده، نمیتوان انتظار داشت همانطور رفتار کند که آدم سیر و دارا رفتار میکند، اما میتوان از او انتظار داشت که بینشِ اخلاقی داشته باشد و همه چنان عمل کنند که کمترین آسیب را به دیگران برسانند.»(ص144 و 145)
هوگو حتی مقصر اصلی تروریسم را دولتهای غربی میداند و میگوید:
«در اعتراض به سرکوب، آدمها طالبان میشوند. تروریسم تنها سلاحِ آدم فقیر است.»(ص160)
استر مخالف است:
«چرا فقط مردمِ کشورهای غربی باید پاسخگوی اعمال و نظراتشان باشند و دیگران نباشند؟ تو و امثال تو جهان را به دو دستهی ثابت و تغییرناپذیر تقسیم میکنید: مسؤولان و بیگناهان… قدرتمندان و درماندگان… چطور میتوانید با خودتان کنار بیایید که اینطور بیرحمانه در موردِ همهی کسانی که جُزء خودتان نمیشمارید، تحقیرآمیز حرف بزنید؟»(ص160)
این نگاه و منش متفاوت در رابطهی شخصی آنان نیز پیامدهای متناسب خود را دارد.
هوگو میخواهد آزادیاش را به هیچ وجه محدود نکند و اجازه نمیدهد حتی ضرورت ظاهراً اخلاقی راستگویی و بیان حقیقت، به آزادی شخصی او لطمه بزند. هوگو دروغ را نوعی مقاومت در برابر سلب آزادی میداند:
«مردم دروغ میگویند که آزاد باشند، چون اگر راست بگویند، آزادشان نمیگذارند. مردم دروغ میگویند برای اینکه دیگران به خود حق میدهند به نام «حقیقت»، با آنها مقابله کنند. دروغ به منزلهی گریز از تنزهطلبی مطلق، تبدیل به نوعی مقاومت میشود در برابرِ صداقتی که ادعای تمامیتخواهانه دارد.»(ص121)
«هوگو گفت: اینکه آدم در موردِ همه چیز صادقانه و شفاف حرف بزند هم خودش فقط نوعی قرارداد است؛ قراردادی تمامیتخواهانه، مسئولیتی خفهکننده و قید و بندی است که به هم تحمیل میکنیم. این خواست که آدم به محضِ تماس با دیگری، باید همه چیز را رها کند هم نوعی استبداد است. این خواست که آدم بعد از تماس، هرگز نباید چیزی را برای خودش نگه دارد، نه تنها خواستی خُردهبورژواییست، بلکه نقضِ احترام به آزادیهای فردی هم هست.
استر گفت: نمیتوانم در ردِ این حرف تو چیزی بگویم. متأسفانه بُرهانی علیهاش ندارم… جز این که گاهی، آزادی یکی به معنی درد و رنجِ دیگری است.»(ص113)
آنچه در زندگی شخصی هوگو در صدر نشسته و بر همه چیزی برتری یافته است آزادی شخصی اوست و اینکه تن به هیچ ارتباط مسؤلانهای که محدودکنندهی آزادی باشد نسپارد. اما آزادی محترم او به درد و رنج دیگری میانجامد.
هوگو به رغم آنکه یک هنرمند است و زندگیاش را وقف کار هنریاش کرده است، و در عین حال که معتقد است: «کسی که جامعه و آسیبپذیری انسان را در این هستیِ بیرحم در هنرش نادیده میانگارد، شایسته نیست خود را هنرمند بنامد.»(ص 5)؛ اما هنر را تنها نبردافزاری برای اعتراض به نهادهای قدرت و دولتمردان به کار گرفته است و در روابط شخصی و عاطفیاش توجه چندانی به «آسیبپذیری انسان» ندارد.
«هوگو می کوشد مهربان باشد. مردم اغلب با کسانی که در فاصلهی دور قرار دارند، مهربانند. آنها ادای مهربانی را درمیآورند؛ چیزی که هیچ هزینهای ندارد. آنچه به دیگران ربط دارد، تأثیر ناچیزی رویِ آنها میگذارد. از اینرو، اَدایِ مهربانی درآوردن آسانتر است از نامهربانی که فقط ناراحتی و دردسر ایجاد میکند. اَدایِ مهربانی درآوردن باعث میشود آدم را راحت بگذارند.»(ص91)
او همچنان که در مشی روشنفکریاش مشهود است تنها قدرتمندان را مسؤول شکنندگی انسان میداند، اما حریم آزادی شخصی برای او چندان مهم است که از هر گونه مسؤولیتپذیری در روابط شخصی و دوستانهاش تن میزند:
«کارهایش همان کمبود شخصیتهای شخصیتش را داشتند. او جرأت کاویدنِ رنج خود را نداشت. در نتیجه، جرأتِ کاویدنِ رنج دیگران را هم نداشت. اصلاً نمیدانست رنج چیست. از بیرون آن را نگاه میکرد، اما آن را حس نمیکرد و به همین دلیل، توصیفش از انسان، آن عمقی را نداشت که عطشش برای رسیدن به شهرت و عظمت، به آن نیاز داشت. دروغِ غیرارادی و توقف در سطح، در تمام اموری که به انسان مربوط میشد، او را از رسیدن به آنچه در جستوجویش بود، ناتوان میکرد. هر جا درد شروع میشد، او یا پا پَس میکشید؛ خواه در دروننگری، خواه در مشاهدهی جهانِ بیرون. از ترسِ یافتنِ چیزهایی در درونِ خود که جرأت دیدنشان را نداشت، به درونِ خود نمینگریست. و چون درونِ خود را نمیدید، آنچه را نیز در دیگران هست، نمیتوانست ببیند. نمیخواست آنچه را در دیگران هست ببیند زیرا آنجا ممکن بود حمله یا اتهامی علیهِ او وجود داشته باشد. بنابراین نمیتوانست چشم در چشم هستی بدوزد؛ حال آنکه ادعا میکرد چنین میکند…. برای پنهان کردن ضعفش، میکوشید هنرش را وارسته بنمایانَد. این استعدادِ بزرگِ او بود که با آن، جهان را فریب میداد. از این راه، نیرو و توانِ هنریِ او تداوم مییافت.»(ص71 و 72)
«هوگو به او فهمانده بود که او دستیارانش در اینجا از صبح تا شبِ تمامِ روزهای هفته و حتی آخرِ هفته کار میکنند. به او باورانده بود مردی است پُرمشغله، هنرمندی است سختکوش که نباید کسی مزاحمش شود و هیچکس نباید انتظاری از او داشته باشد، چون او برای «هنر» کار میکند؛ همان هنری که به آدمیان میآموزد چگونه با یکدیگر رفتار کنند، همان هنری که شرارتِ بیپروا را عریان میکند و اِعمالِ قدرت و ناتوانی را نشان میدهد… اما فعلاً هنرمند از این مسؤولیتها فارغ بود.»(ص80 و 81)
هوگو رِسک گر چه به ظاهر هیچ تعهد روشن و صرایحی به استر نداده است که خود را اخلاقاً مسؤول مراقبت از آن بداند، اما نوع رابطهی او به گونهای است که استر را در وضعیت تعلیق و پادرهوایی قرار میدهد. به باور استر، هوگو در قبال شعلهی امیدی که در او روشن کرده، باید مسؤول و پاسخگو باشد:
«استر گفت: فکر نمیکنی بعد از آنچه تا به حال بینِ ما گذشته، و معنیِ ضمنیای که همهی این چیزها داشته، من حق دارم ناراحت شوم و حق دارم بدانم در مورد من و رابطهمان چه فکر میکنی؟ تو مرا تصرف کردی، واردِ حریم من شدی. فکر نمیکنی این به من حقی ویژه میدهد که به حریم خصوصی تو راه پیدا کنم و تو مسئولیت داری در مورد کارهایی که به من ربط پیدا میکند، با من حرف بزنی تا اینطور ضربه نخورم که در واقع، نتوانم سرِ پا بایستم؟… من از شدّت این اضطراب دارم میمیرم.»(ص89)
از نظر استر، هوگو در این رابطه، از موضع قدرت برخوردار است و همچنان که خودش قدرتمندان را مسؤول میداند و مدام مؤاخذه میکند، باید پاسخگو باشد:
«اگر قصد ادامه دادن نداری، در مقابل آدمِ امیدوار، ظاهرسازی نکن!… برتر کسی بود که چیز کمتری برای از دست دادن داشت.»(ص150)
هوگو در عین حال که استر را آغشته در امید و بلاتکلیف در یک رابطه نگه میدارد اما نمیخواهد عشق و ستایش استر را رد کند و او را پاک از خود نومید سازد. خوشبرخوردی او ترفندی است به منظور خلع سلاح جهانی بیگانه که استر نیز جزیی آن است:
«متوجه شده بود که هوگو چگونه پیوسته میکوشد تا جایِ ممکن، در برابرِ جهان، خوش برخورد باشد، چون جهان بالقوه خصمانه بود. جهان بیگانه بود. و در این موقعیت، استر همان جهانِ بیگانه بود که باید خلع سلاح میشد، مبادا در حالِ تیز کردن سلاحی باشد. جهان همواره در حال تیزکردن سلاحهایی بود. هوگو نمیخواست عشق و ستایش استر را(که او را وفادارانه آرام نگه میداشت) رد کند و هر دوشان را آزاد کند، بلکه بیشتر میخواست استخوانی دیگر جلوش بیندازد و او را دوباره، در چرخ گوشت فرو کند.»(ص132)
استر در نهایت درمییابد که هوگو بیآنکه صراحتاً تعهدی بدهد و یا برای استر مزاحمتی ایجاد کند، روان او را تصرف عُدوانی کرده است.
استر آهستهآهسته میفهمد که نمیتواند با هوگو ادامه دهد: «نمیتوانست با کسی زندگی کند که فکرش از شعار فراتر نمیرود و همواره، در سطح ظاهریِ شادانِ کنشگرایی توقف میکند تا هرگز مجبور نباشد در پیچوخمهای هزارتویِ کندوکاو گام بگذارد.»(ص163)
رمان تصرف عدوانی، تنها، داستانی دربارهی یک رابطه دونفره نیست، تصویرگر دو نگرش و روحیهی متفاوت به مقولهی آزادی و مسؤولیت است.
از یکسو نگرشی که قایل به وظیفهی اخلاقی و ضرورت پاسخگویی همگانی است و به دوقطبیسازیهایی که جامعه را در یک مرزکشی قاطع به دو طیف قدرتمندان و ضعیفان تقسیم میکند باور ندارد. نگرشی که معتقد است احترام به آزادی فردی لازم است دوشادوش توجه به آسیبپذیری انسان باشد و کسی حق ندارد به خاطر آزادی فردیاش به عدم شفّافیت که منجر به رنج دیگری میشود روی آورد.
و از سویی نگاهی که قایل است مقصر اصلی قدرتمندانند و رسالت او نقد بیرحمانه و مستمرّ نهادهای قدرت به منظور حمایت از آدمی است، اما در زندگی شخصی و روابط عاطفیاش با گریز از شفافیت و تعهد، تنها دغدغهی حفظ آزادی فردی خود را دارد.
رمان خواندنی «تصرف عدوانی» به شکل ظریفی به موضوع «امید» هم میپردازد. سرشت انگلوار امید که آدم را در وضعیتی نیمهجان رها میکند. در حالتی پا در هوا و فضایی گرگومیش. گریز انسانها از پاسخهای قطعی، انگل امید را تقویت میکند. پاسخهای مبهم و اقداماتِ از سرِ لطف، به امید، خوراک میدهند. رهایی استر از وضعیت بغرنج رابطهای که در آن است در گرسنگی دادن بیرحمانه به «امید» است. روشنی و صراحت بیرحمانه بهتر از پاسخهای مبهم و رفتارهای دوپهلو است:
«آدمیزاد با پاسخِ قطعی آسانتر از پاسخ مبهم کنار میآید. این قضیه به امید و ماهیتِ آن مربوط میشود. امید انگلی است در بدنِ انسان که در همزیستی کامل با قلب او زنده است. کافی نیست انسان دست و پایِ آن را ببندد و گوشهای تاریک پنهانش کند. به آن گرسنگی نیز نمیشود داد. نمیشود فقط نان و آب به این انگل داد. باید جلوِ تغذیهاش را به طور کامل گرفت. اکسیژن صفتی است که موصوف گمراهکنندهای دارد. در قیدی نسنجیده است، در حرکتی برای همدلی است به جبران قصوری. در رفتار، در لبخند، در درخششِ چشمان است… آنان که بیتوجهند، به طورِ خودکار، کارهایی از سرِ لطف انجام میدهند برای این که هم خودشان را محافظت کنند و هم دردمندان را…
امید را باید با گرسنگی کُشت تا حیوان میزبانش را گمراه و گیج نکند. امید را فقط به کمکِ بیرحمیِ روشن میتوان کُشت. امید ستمگر است، چون دست و پا را میبندد و زنجیر میکند.
وقتی انگل امید را از حیوان میزبان جدا میکنند، میزبان یا میمیرد، یا آزاد میشود.»(ص169)
رمان «تصرف عدوانی: داستانی دربارهی عشق» نوشتهی لنا آندرشون و برندهی جایزهی بهترین رمان سالِ 2013 سوئد، به قلم سعید مقدم ترجمه شده است. این رمان امسال از سوی نشر مرکز منتشر شده و هماکنون به چاپ دوم رسیده است.
.
.
کشاکش آزادی و مسؤولیت در رمان «تصرف عدوانی»
معرفی به قلم صدیق قطبی
.
.