کسانی که آثار مدرسه روشنفکری دینی ایرانی را دنبال میکنند، اخیرا شاهد اختلاف نظری جدی میان برخی چهرههای اصلی این جریان فکری بودهاند. در یک سوی این اختلاف نظر، چهرههایی مانند محسن کدیور، اکبر گنجی و آرش نراقی قرار دارند. این گروه، در عین اختلاف نظری که میان خودشان وجود دارد، معتقدند سیر فکری اخیر روشنفکری دینی، به ویژه در طرح فکری عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری، باورهای اصلی و مشترک مسلمانان (مانند اوصاف خدا، وحی، عصمت، نبوت و قرآن) را چنان به نحو رادیکالی به دست تجدیدنظر سپرده است که از نظر این گروه نهایتا از محتوای دین اسلام، در عمل، چیز چندانی باقی نمانده است.
اگر حقیقتْ معیاری میداشت ما کمابیش عاِلم مطلق میبودیم. [اما] وقتی میخواهیم واقعیاتی را کشف کنیم، باید دوباره و دوباره بکوشیم خطا کنیم.
کارل پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴)، فیلسوف علمِ اتریشی-بریتانیایی
۱. مقدمه
کسانی که آثار مدرسه روشنفکری دینی ایرانی را دنبال میکنند، اخیرا شاهد اختلاف نظری جدی میان برخی چهرههای اصلی این جریان فکری بودهاند. در یک سوی این اختلاف نظر، چهرههایی مانند محسن کدیور، اکبر گنجی و آرش نراقی قرار دارند. این گروه، در عین اختلاف نظری که میان خودشان وجود دارد، معتقدند سیر فکری اخیر روشنفکری دینی، به ویژه در طرح فکری عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری، باورهای اصلی و مشترک مسلمانان (مانند اوصاف خدا، وحی، عصمت، نبوت و قرآن) را چنان به نحو رادیکالی به دست تجدیدنظر سپرده است که از نظر این گروه نهایتا از محتوای دین اسلام، در عمل، چیز چندانی باقی نمانده است.
از این رو به نظر گروه اول، طرح روشنفکریِ سروش و شبستری، خواسته یا ناخواسته، سرآخر تبدیل به دینی جدید میشود (گرچه دینی جدید با ابزار و مصالحی برگرفته از دین اسلام) و نه آنکه به دینپیرایی یا بازسازی فکر اسلامی وفادار بماند. منتقدانِ گروه اول البته همگی پدیده دینسازی را لزوما منفی تلقی نمیکنند، اما جملگی بر این اعتقادند که داوری ما در باب دینسازی هر چه که باشد، در طرح روشنفکریِ سروش و شبستری متأخر، ما با دینسازی طرفیم و نه دینپیرایی یا بازسازی فکر دینی.
در سوی دیگر اما، چهرههای دیگر روشنفکری دینی (مانند عبدالکریم سروش و سروش دباغ) قرار دارند که معتقدند بازسازی بنیادی فکری دینی نه تنها دینسازی نیست بلکه لازمه بازسازی فراگیر روشنفکری دینی است. از نظر گروه دوم، در صورتی که تنها فقه یا باورهای فرعی الهیاتی بازسازی شود، روشنفکری دینی کار خود را تنها تا نیمه پیش برده است و به سرانجام نرسانده است. از نظر این گروه، پروژه روشنفکری دینی تنها در صورتی به کمال خود میرسد که تلقی رایج و متعارف از خدا، صفات او، نسبت خدا و جهان (به ویژه نسبت خدا با انسان)، نظریه رایج از نبوت، وحی، عصمت، مهدویت و مانند آنها را به دست بازسازی اساسی بسپارَد. این بازسازی میبایست در پرتو علوم طبیعی-تجربی و علوم اجتماعی-انسانی مدرن (به ویژه فلسفهفهمی و دینپژوهی جدید) صورت پذیرد.
این اختلاف نظر، لاجرم این پرسش بنیادیتر را به ذهن میآورد: چه معیاری برای تمایز میان دینسازی و بازسازی فکر دینی در اختیار داریم (البته اگر اصولا معیاری در دست داشته باشیم)؟ اصلاح یک دین تا کجا اصلاح همان دین است و از کجا به بعد، دیگر، تبدیل به دینسازی میشود؟ من در این نوشته کوتاه قصد ندارم معیار تمایزی میان بازسازی فکر دینی و دینسازی به دست دهم و یا حتی در بابِ این پرسش بنیادیتر بحث کنم که آیا اصولا میتوان چنین معیاری به دست داد یا خیر (با این حال، معتقدم نقل قولی که از پوپر در ابتدای این مطلب آوردهام، برای معیارپروران نکات روشنگری در خود دارد). قصد من در این نوشته تنها این است که، به شکلی گذرا، نشان دهم گروه اول تا کنون نتوانستهاند معیار قابل دفاعی برای تمایز میان دینسازی و بازسازی فکر دینی پیشنهاد کنند.
۲. معیار پیشنهادی کدیور
از میان گروه اول و یا مدافعان آنها، تا به امروز، این تنها کدیور است که تمایزی میان دینسازی و بازسازی فکر دینی پیش نهاده است. کدیور در بخش دومِ نوشتهای با عنوان «کوررنگیِ دینی»، میکوشد معیارهایی برای اصلاح «اصیل» فکر اسلامی پیش نهد. او معتقد است که عدول از این معیارها ما را از اصلاح دین به ورطه دینسازی میافکند. او با اشاره به رأی سروش در باب وحی به مثابه رؤیای رسولانه، میگوید:
اینکه قرآن تفسیر محمد بن عبدالله از جهان، یا تعبیر خوابهای وی است، یا وحی تابع شخصیت وی بوده و با فراز و فرود شخصیت وی قبض و بسط مییافته، و آیات مولود شخصیت محمد است، و یا به جای تفسیر قرآن از این به بعد باید به دنبال معبرّانی برای تعبیر رؤیاهای رسولانه باشیم، از مقوله بازسازی خود دین، اصلاح دین یا دستاندازی به منبع اول اسلام است. اصل دین در اینجا به معنای ذاتانگاری نیست، به معنی مشخص منبع اصلی دین است. تغییر منبع اصلی اسلام به هر یک از معانی که گذشت به تغییر دین میانجامد و منجر به دین تازهای می شود.
سروش قرآن را کلمات خداوند به حساب نمیآورد و محمد را ناقل وحی قلمداد نمیکند، بلکه او را مولّد وحی میانگارد. محمد، در مقام پیامبری، توانسته به درجهای از کمال برسد که، به تعبیری ادبی، به حیات خلوت خداوند سرک بکشد و از آنجا برای آدمیان خبر بیاورد و تاریخ را عوض کند. از همین رو، به نحو پسینی، میتوان محمد را در این سرک کشیدن، «در سایه تأیید و حمایت الهی» به حساب آورْد. در تلقی متعارف و «ارتدوکس» از وحی قرآنی اما قرآن عین کلمات خداوند به حساب میآید، محمد تنها ناقل وحی است و در شکل و محتوای قرآن نقشی، جز انتقال آنها به آدمیان، ایفا نمیکند.
به نظر کدیور، اگر از تلقی متعارف و «ارتدوکس» از قرآن فاصله بگیریم، آنگاه در واقع قرآن را از این که منبع اصلی دین اسلام باشد، باز داشتهایم. در نظر او چنین کاری، دیگر، اصلاح فکر اسلامی نیست، بلکه منجر به تأسیس دین تازهای میشود. به نظر میرسد که از نظر کدیور، اعتبار منابع اصلی اسلام (قرآن، سنت و عقل) به این است که از تلقی متعارف و «ارتدوکس» از این منابع فاصله نگیریم و در صورتی که چنین فاصلهای پدید آید، این امر دیگر اصلاح فکر دینی نیست، بلکه دینسازی است، یا به تعبیر او «قلب اسلام»، یعنی اسلام را به غیر اسلام تبدیل کردن.
۳. نقد معیار پیشنهادی کدیور
من در ادامه دو نقد به این ایده وارد میکنم. نقد اول نشان میدهد که این رأی به نظر فاقد سازگاری بیرونی میآید و نقد دوم نشان میدهد که علاوه بر فقدان سازگاری بیرونی، این رأی، واجد سازگاری درونی نیز به نظر نمیرسد. منظورم از سازگاری بیرونی، آزمودن این ایده با مراجعه به تاریخ تفکر اسلامی است. منظور از سازگاری درونی نیز این است که آیا پارههای مختلف این رأی میتواند با یکدیگر سازگار باشد و یا اینکه بخشی از این رأی بخش دیگر را نقض میکند.
۳.۱ فقدان سازگاری بیرونی
اگر از تلقی متعارف و «ارتدوکس» از قرآن، سنت و عقل فاصله بگیریم، آیا این امر لزوما منجر به تأسیس دین تازهای میشود؟ یک راه برای یافتن پاسخ این پرسش، آن است که به تاریخ تفکر اسلامی مراجعه کنیم و ببینیم آیا کسانی که تلقی نامتعارف و ناراستکیشانهای (غیر ارتدوکسی) از قرآن، سنت، عقل یا شریعت اسلامی ارائه کردهاند، کارشان لزوما به تأسیس دین تازهای منجر شده است؟ پاسخ منفی به نظر میرسد. میتوان لیست بلندی تهیه کرد از متفکران مسلمانی که قرآن را کلام خداوند نمیدانستند، اما آرایشان منجر به تأسیس دین تازهای نشده است و آرای آنها اکنون فصلی مهم از تاریخ کلام اسلامی است و نه فصل آغازین آیینی دیگر. اشارهای کوتاه به چند نام در پی میآید.
ابراهیم نظّام (حدود ۱۶۵-۲۲۱ هجری قمری)، از متکلمان برجسته معتزلی اهل بصره، معتقد بود که وحی، در لحظه نزول، در قالب اصواتی در هوا آفریده میشود. اما این اصوات به زبان خاصی نیست و این گیرنده وحی است (یعنی پیامبر) که به آن اصواتِ بی صورت، لباس زبانی خاص را میافکند. معمّر ابن عَبّاد سُلَمی (وفات. ۲۱۵ هجری قمری)، دیگر متکلم معتزلیِ اهل بصره، معتقد بود که کلام خدا تنها «ظرفیتی است که خداوند در درون فرد قرار میدهد تا آن فرد کلماتی را بیان کند که حاکی از اراده و صنع الهی است» (هری ولفسون، فلسفه علم کلام، نشر دانشگاه هاروارد، ۱۹۷۶، ص ۲۷۷). از نظر عباد، قرآن کلام مستقیم خدا نیست، بلکه کار مستقیم طبیعت است. از نظر او خداوند تنها ذوات را میآفریند و این ذواتاند که عرضیات را میآفرینند و کلام هم در زمرهی عرضیات است، پس آفریدهی مستقیم خدا نیست. بِشر مَریسی (وفات ۲۱۸ یا ۲۱۹ هجری قمری)، متکلم مرجئهمسلک و فقیه حنفی مذهب، معتقد بود که قرآن کلام خدا نیست، بلکه کلامی بشری در باب خدا است (یوزف فان اِس، در: قرآن چونان متن، نشر بریل، ۱۹۹۶، ص ۱۸۱). از نظر تاریخی هیچ کدام از متکلمان فوق دین جدیدی نیاوردند و همگی مسلمان به حساب میآیند. بر این اساس، داوری کدیور مبنی بر این که تجدید نظر اساسی در تلقی رایج از منابع اصلی اسلام، لزوما منجر به تأسیس دین تازهای میشود، با تاریخ تفکر اسلامی سازگار نیست و از این رو فاقد سازگاری بیرونی است.
۳.۲ فقدان سازگاری درونی
اما صرف نظر از سازگاری یا عدم سازگاری بیرونی، آیا این رأی واجد سازگاری درونی است؟ پاسخ، باز هم، منفی به نظر میرسد. در بخش دیگری از گفتار «کوررنگی دینی»، کدیور به این نکته اشاره میکند که:
آنچه نیاز به اصلاح یا اجتهاد ساختاری یعنی اجتهاد در اصول و مبانی دارد، علوم اسلامی است، از فقه [گرفته تا] اصول، کلام، تفسیر، علم الحدیث، اخلاق، فلسفه و عرفان. این علوم فهم عالمان دین اعم از فقیه، اصولی، متکلم، مفسر، محدث، اخلاقی، فیلسوف و عارف بوده است. این نهایت کاری است که مجتهد در اصول و مبانی یا روشنفکر دینی یا نواندیش دینی (یا هر عنوان دیگری با پسوند «دینی» و اسلامی) می تواند و مجاز است انجام دهد. اما بازسازی یا اصلاح خود دین مطلقا چیز دیگری است. مراد از اصلاح دین «تغییر منابع دین» است. (قلاب و بین قلاب از ماست)
از نظر کدیور، اصلاح فکر اسلامی به معنای اصلاح علوم اسلامی است و نه اصلاح خود اسلام. از نظر کدیور تجدیدنظر اساسی در تلقی رایج و متعارف از قرآن و سنت (کاری که سروش و شبستری میکنند)، به معنای تغییر منابع دین است و تغییر منابع دین به معنای تغییر خود دین است؛ و تغییر خود دین، دیگر، اصلاح فهم دینی نیست. اما این رأی، این نکته مهم را نادیده میانگارد که آنچه ما «خودِ دین» میانگاریم نیز، لاجرم، بخشی از فهم ما از دین است و بخشی از علوم اسلامی است و اگر فهم ما از دین میتواند اصلاح شود (و این چیزی است که کدیور به صراحت میپذیرد و آنرا لازمه روشنفکری یا نواندیشی دینی میداند)، آنگاه فهم ما از آنچه «خود دین» به حساب میآید نیز میتواند دستخوش بازسازی، بازنگری و اصلاح شود.
فهم هیچ کس از دین مساوی خود دین نیست، که اگر میبود این همه اختلاف نظر میان عالمان علوم اسلامی شکل نمیگرفت. اما فهم دین شامل تلقی ما از آن چه «خود دین» میانگاریم نیز میشود. در واقع از نظر تاریخی، بخش مهمی از علوم اسلامی درگیر بحث در باب این نکته بودهاند که: «چه چیزی خود دین است»؟ آیا «خود دین» همان ظاهر کلمات قرآن است یا باطن آن، یا ترکیبی از هر دو؟ آیا «خود دین» تفسیر امامان از قرآن است و یا قرآن به صورت بی واسطه برای غیر امام نیز حجت است؟ آیا «خود دین» آن است که با محمد قدم به قدم پیش رفت تا به جایی رسید که مانند او به معراج رفت و دلی مهبط وحی یافت یا خیر؟ نیچه میگفت کسی که همیشه شاگرد باقی بماند، زحمتهای استاد خود را به هدر داده است. حال، آیا «خود دین» این است که با «قرآن محمد» پیش رفت، اما در آن نماند تا به تعبیر شمس تبریزی، در نهایت، «قرآن خود» را یافت؟
نتیجه آنکه، اگر بتوان علوم اسلامی را اصلاح کرد، از آنجا که بخش مهمی از علوم اسلامی اختلاف نظر بر سر آن چیزی است که «خود دین» انگاشته میشود، پس میتوان دست به اصلاح تلقی رایج از «خود دین» نیز زد. اما اگر نمیتوان تلقی رایج از «خود دین» را اصلاح کرد، لازمه آن این است که بخش مهمی از علوم اسلامی را نیز نمیتوان اصلاح کرد. اینجاست که به نظر میرسد رأی کدیور ناسازگاری درونی خود را نشان میدهد: یا علوم اسلامی را میتوان اصلاح کرد، پس تلقی رایج از «خود دین»، که بخش مهمی از علوم اسلامی است، را نیز میتوان اصلاح کرد، و یا تلقی رایج از «خود دین» را نمیتوان اصلاح کرد، پس بخش مهمی از علوم اسلامی را نیز نمیتوان اصلاح کرد.
.
.
روشنفکران دینی، بازسازی فکر دینی یا دینسازی ؟
یاسر میردامادی (پژوهشگر دین و فلسفه)
.
.
هنوز بسیاری از سنیان ، شیعیان را مسلمان نمی دانند یا نمی پذیرند که « اهل حق » مسلمانند ، چنان که عده ای عرفا و فلاسفه را برون از دایره دین قرار می دهند . شاید مرز مشخصی نتوان ترسیم کرد و طیفی با لایه های متداخل ، توصیفی مناسب تر باشد ؛ با این حال تلقی مدعیان از جایگاه خود می تواند یکی از شاخص ها باشد .
بگمان من تلقی که از دین تابه امروز بوده است و در بسیاری از موارد دقیقا با خود دین برابری کرده است، لزوما نمیتواند کامل و بی عیب ونقص باشد. چه بسا افرادی باید بیایند و ازقضاهم آمده اند تاباعنوان رفرمیست دست به اصلاح تلقی ما نسبت بدین بزنند. اما نکته ای که شاید اینجا اهمیت دارد برای مثال این است که اگر فرض براین رود که قرآن کلام خدا نیست بنابراین شاید بستری فراهم شود تا افراد تقدس شکل گرفته در ذهنشان شکسته شود و آن وقت انتظاری که از دینداران درقبال اجرای دین می رود از سوی متشرعان برآورده نشود ولی نکته مثبت این نظر آن است که مارا بسوی جنبه های عمیق تره دین سوق می دهد، مثلا با پذیرش رویاهای رسولانه شاید بشود تا با استفاده از روانشناسی و علوم شناختی که تحقیقات بسیار گسترده ای در حوزه فرآیندهای ذهنی رویا در اختیار دارد بتوان تفسیر یا بعبارت بهتر تعبیری جامع دراختیار ما قرار دهد و مارا ازسردرگمی ها و تفاوت های امروزی نجات دهد…اما چه کسانی حاضرند طبق این رای پارادایم فکری خود را جهت دهند خود جای بحث دارد… سپاس فراوان
شما که میخواهید در جلو نور خورشید مانع ایجاد کنید در تاریکی چگونه خود را از سر در گمی وبی هدفی نجات می دهید؟ چه نتیجه وبهره ای از کل زندگی خود برایتان باقی می ماند؟ کدام برنامه مدون وقانع کننده را به مردم پیشنهاد میکنید؟ با انکار کلام خدا دچار پوچی میشوید.