آیا علم، خداوند را دفن کرده است؟ (نقدی بر ریچارد داوکینز و لاورنس کراوس)

در پاسخ به این پرسش که «آیا علم خدا را دفن کرده است» باید گفت نه تنها علم خدا را دفن نکرده که در واقع علم از نشانه‌های خداوند است و این خداناباوری است که علم را دفن کرده است. باور رایج این است که علم یک طرف قرار دارد و باور به خدا در طرف دیگر، این دو با هم در تعارض هستند و به یکدیگر ارتباط ندارند.این تصویر خیلی ساده انگارانه است. یک مثال بزنم، سال گذشته جایزه نوبل به فیزیکدان اسکاتلندی پیتر هیگز اعطا شد، به خاطر پیش بینی ذره بنیادی هیگز بوزون. پیتر هیگز خداناباور است. چند سال پیش جایزه نوبل فیزیک به ویلیام فیلیپس اعطا شد، فیزیکدان آمریکایی که مسیحی است. شرایط جالبی است، هر دو این افراد جایزه نوبل فیزیک را برده اند، فیزیکدانان خارق العاده ای هستند، آنچه آنها را از یکدیگر جدا می کند علم نیست. آنچه آنها را از یکدیگر جدا می کند جهان بینی آنهاست، یکی خداناباور و دیگری مسیحی است. تعارضی که وجود دارد بین خداوند و علم نیست، تعارضی که وجود دارد بین دو جهان بینی است؛ جهان بینی خداباورانه و جهان بینی خداناباورانه . تعارض بین این دو جهان بینی از دیرباز وجود داشته است. اگر به یونان باستان باز گردیم و افرادی مانند لئوکیپوس و دموکریت را مطالعه کنیم – این دو ایده اتم گرایی را مطرح کردند – متوجه می شویم که آنها براین باوربودند که واقعیت از دو چیز تشکیل شده است: اتم و فضاهای تهی. لئوکیپوس و دموکریت تلاش می کردند همه چیز را با استفاده از اتم و فضای تهی تبیین کنند. آنها پدر مکتبی هستند که ما امروز آن را ماده گرایی می نامیم. در همان دوران افرادی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو وجود داشتند که از وجود خداوند، خدایان یا استعلا سخن می گفتند. آنها معتقد بودند در جهان چیزی بیش از ماده و انرژی وجود دارد. در دنیای آکادمیک امروز نیز دقیقا با همین دو جهان بینی روبروئیم ، به خصوص در دانشگاه آکسفورد که من در آنجا تدریس می کنم. دانشمندان بسیار خوبی داریم که خداناباور هستند و دانشمندان بسیار خوبی داریم که دیندار هستند. بنابراین پرسش اصلی این نیست که آیا علم و دین با هم قابل جمع هستند، بلکه پرسش اصلی این است علم نشانه چیست؟ آیا بر خداناباوری دلالت می کند – آنطور که همکار من ریچارد داوکینز ادعا می کند – یا بر دینداری دلالت دارد . میخواهم در این باره صحبت کنم و به تعدادی از ابهامات که من آنها را «مِه عقلی» می نامم بپردازم . در این گونه بحث ها سوتفاهم های زیادی وجود دارد و باعث میشود افراد متوجه نشوند این بحث دقیقا در باره چیست.

من ریاضی دان هستم ولی در مورد اثبات های منطقی صحبت نخواهم کرد. اثبات منطقی تنها در ریاضیات محض و منطق ممکن است. آنچه من می خواهم درباره آن صحبت کنم شواهد است. این بدین معنا نیست که می خواهم در مورد چیزی صحبت کنم که به لحاظ مفهومی ضعیف است. به عنوان مثال من به مدت 46 سال است که ازدواج کرده ام، نمی توانم به شکل ریاضیاتی به شما ثابت کنم که همسرم عاشق من است ولی من زندگی ام را بر این باور بنا کرده ام. من فکر میکنم که شواهد به اندازه کافی قوی است که خود را به زندگی مشترک متعهد کنم. بنابراین اگرنتوانیم اثبات منطقی ارائه کنیم به این معنا نیست که شواهدی نداریم. وقتی به تاریخ علم نگاه می کنیم در می یابیم که بنیان گذاران علم مدرن، کوپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتن همه به خداوند باور داشتند. این واقعیتی خیلی مهم است. وقتی جوزف نیدم چندین سال با پیش فرض‌های تاریخی مارکسیسم، تلاش میکرد بفهمد چرا علم مدرن در چین بوجود نیامد، نتوانست به پاسخ مشخصی برسد. در پایان او عنوان کرد که تنها تفاوتی که بین شرق دور و غرب می بینم این است که شرق دور مفهوم «خالق واحد جهان » را در متن زندگی خود نداشت – مفهومی که جهان را مجموعه منظمی میداند که مخلوق واحدی دارد. به عبارت دیگر، ارتباطی بین ظهور علم مدرن و باور به خداوند وجود دارد. سی اس لوئیس میگوید انسان ها علمی شدند چون توقع داشتند در طبیعت قوانینی وجود داشته باشد، و به قوانین طبیعت باور داشتند چرا که به قانون گذار باور داشتند. آلفرد وایتهد عنوان کرد که علم مدرن از پافشاری افراد در سده های میانی بر عقلانیت خداوند به وجود آمده است.

هنگامی که با ریچارد داوکینز در این باره بحث میکردم، او میگفت یا خدایی وجود دارد یا ندارد، همه در سده های میانی به خداوند باور داشتند ، بنابراین عجیب نیست که علم در فرهنگی که به خداوند باور داشت ظهور کرد. من به او یادآوری کردم که همه افراد در اروپای غربی زندگی نمی کردند و نمی کنند، و او چین را فراموش کرده است و همان نکته ای که در مورد جوزف نیدم مطرح کردم را با او در میان گذاشتم . مورخان و فیلسوفان علم به طور کلی بر این باور هستند که رابطه ای عمیق بین ایمان به خداوند به عنوان هوش عقلانی در پس جهان و ظهور علم وجود دارد. البته دلیل منطقی ای برای آن وجود دارد. باور به خداوند مانع از علم نشده بلکه موتوری است که باعث ظهور علم شده است. تمایل دارم به شکلی دقیق تر این مطلب را بیان کنم. برای این کار دو شخصیت را با هم مقایسه می کنم، نیوتن و استیون هاوکینگ. هر دو فیزیکدان های خارق العاده ای هستند و هر دو در دانشگاه کمبریج تدریس می کردند. نکته جالب این است که نیوتن قانون جاذبه را کشف کرد و این برای او دلیلی برای باور به خداوند بود، استیون هاوکینگ در مقابل بر این باور است که جاذبه دلیلی است برای اینکه به خدایی باور نداشته باشیم. این برای من خیلی جالب است و مشتاقم بررسی کنم چه اتفاقی افتاده است و چرا این تفاوت وجود دارد. چرا کاشف قانون جاذبه به خداوند باور دارد و چرا استیون هاوکینگ که مشهورترین دانشمند زنده جهان است میگوید که قانون جاذبه باعث می شود به خدایی باور نداشته باشد. من به استدلال اصلی کتاب «طرح بزرگ» هاوکینگ اشاره می کنم. او در این کتاب اینگونه استدلال می کند: چون قانون جاذبه وجود دارد، جهان میتواند خود را از هیچ بیآفریند و چنین می کند. این بخش اصلی استدلال هاوکینگ برای نفی وجود خداوند است. درحالی که نیوتن می گوید علم و خداوند، هاوکینگ می گوید یا خداوند یا علم. من شنیده ام جوان های زیادی می پرسند چرا باید بین خداوند و علم یکی را انتخاب کنم، چرا هاوکینگ فکر می کند باید انتخاب کنم؟ به نظر من اولین ابهام، ابهام در مورد مفهوم خداوند است. مشکل در وهله اول علمی نیست. من ایرلندی هستم، وقتی جوان بودم از واژه خداوند استفاده می کردم خیلی ها فکر می کردند منظورم خداوند کتاب مقدس بود که جهان را خلق کرده و آن را اداره می کند. ولی دیگر اینگونه نیست، نمی توانیم فرض بگیریم که همه منظور ما از واژه «خداوند» را متوجه می شوند. آیا علم خداوند را دفن کرده است؟ بله و خیر.

علم بسیاری از خدایان را دفن کرده است. در بحث های بسیاری که با دوستان خداناباور خود داشته ام به این نتیجه رسیده ام که آنها فکر می کنند من به آنچه به «خدای رخنه‌ها» مشهور است باور دارم. خدای رخنه‌ها به زبان ساده یعنی هر جا نتوانیم چیزی را تبیین کنیم می گوییم این کار خداوند است. مثلا رعد و برق روی می دهد و من می ترسم و بعد میگویم خدای رعد و برق وجود دارد. اما وقتی در دانشگاه به تحصیل می پردازم رعد و برق را برایم به لحاظ علمی تبیین می کنند و خدای رعد و برق ناپدید می شود. این خدای رخنه‌هاست، خدایی که علم آن را رد می کند. اگر به خدای رخنه‌ها باور داشته باشید مجبور هستید بین خداوند و علم یکی را انتخاب کنید، چون خدا را اینچنین تعریف کرده اید. همچنین اگر تعریف شما از خدا این باشد که همه چیز را تبیین می کند مادامی که تبیینی علمی ارائه نشده باشد، آنگاه طبق تعریف باید بین علم و خداوند یکی را انتخاب کنید. این یکی از مه گرفتگی های موجود در این بحث است. افراد مشخصا نمی گویند منظورشان از «خدا» دراین بحث ها چیست. به عنوان یک دانشمند اگر به من بگویند بین خدای رخنه‌ها و علم کدام را انتخاب میکنی، البته من خواهم گفت علم را انتخاب می کنم. ولی خداوند، خدای رخنه‌ها نیست، او خدای کل ماجراست، یعنی او هم خالق بخش هایی است که ما نمی فهمیم و هم خالق بخش هایی که می فهمیم.

بگذارید به نیوتن بازگردم. نیوتن با کشف قانون جاذبه مدعی نشد که من قانون جاذبه دارم و دیگر به خداوند نیاز ندارم. در عوض او کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» که احتمالا مهم ترین کتاب علمی تاریخ است را نوشت، وی در این کتاب امیدوار است کشف جاذبه افراد را متقاعد کند به خداوند باور پیدا کنند. به عبارتی هر چه فهم او از جهان بیشتر شد، تحسین خداوندی که اینچنین آن را خلق کرده است نیز افزایش یافت. معمولا ما اینگونه عمل می کنیم. هرچه بیشتر از مهندسی سر در بیاوریم بیشتر می توانیم رولز-رویس را تحسین کنیم، هر چه بیشتر از هنر سر در بیاوریم بیشتر می توانیم رمبراند را ستایش کنیم. بنابراین هر چه طبیعت را بیشتر بفهمیم بیشترمشتاقیم خداوندی که خالق آن است را تحسین کنیم. چرا که خداوند، خدای رخنه‌ها نیست، بلکه خداوند کل داستان است، خداوندی که خالق آنچه که من میفهمم و آنچه که نمی فهمم است. بسیاری فکر می کنند که من به خدای رخنه‌ها باور دارم و بنابراین از نظر عقلی کمبود دارم، چرا که بین علم و خداوند انتخابی انجام نمی دهم. قطعا اگر مفهوم غلطی از خدا داشته باشیم مجبوریم بین خدا و علم یکی را انتخاب کنیم.

مسئله بعدی ماهیت «تبیین» است. تبیین چیست؟ تبیین علمی چیست؟ آیا «خداوند» و «علم» گونه ای واحد از تبیین هستند؟ ریچارد داوکینز بر این باور است خداوند با تبیین های علمی تفاوتی ندارد بنابراین باید علم را به خداوند ترجیح داد. بگذارید یک مثال بزنم. چرا آب درون کتری در حال جوشیدن است؟ در حال جوشیدن است چون انرژی گرمایشی به سطح کتری رسیده است و این گرما با تاثیری که بر مولکول های آب می گذارد منجر به جوشیدن آب می شود. ممکن است کسی بگوید نه، آب دارد می جوشد چون من یک فنجان چای می خواهم. این سخن بیهوده است. آب به دلیل گرمایش در حال جوشیدن است و آب در حال جوشیدن است چون من می خواهم چای بنوشم، دو مرحله متفاوت از تبیین هستند. یک تبیین در سطح علمی و دیگری تبیین در سطح تمایلات، عاملیت و قصد فردی است. خیلی مشخص است که این دو نوع تبیین با هم در تعارض نیستند و رقابت نمی کنند بلکه مکمل یکدیگرند. درواقع علم گرایی، یعنی این ایده که علم تنها راه رسیدن به حقیقت است، به این واقعیت که بیش از یک سطح تبیین وجود دارد بی توجه است. این ادعا که خداوند جهان را آفرید با علم تعارضی ندارد، همانطور که اگر بگوییم هنری فورد ماشین فورد و موتور ماشین را آفرید، با قوانین موتور درون سوز در تعارض نیست. اگر به شما بگویم بین هنری فورد و قوانین موتور درون سوز یکی را باید انتخاب کنید میگویید «شوخی نکن، هر دو را انتخاب می کنم». تبیین مراتب متفاوتی دارد، تبیین های علمی و تبیین هایی در سطح عاملیت. ریچارد اسیون‌برن از همکاران من در آکسفورد می گوید علم تبیین می کند ولی من خداوند را اصل قرار می دهم تا مشخص شود که چرا علم تبیین می کند. یکی از استدلال های اصلی کتاب «توهم خدا» نوشته ریچارد داوکینز این است که اگر خداوند را به عنوان خالق هستی اصل قرار دهید، آنگاه به لحاظ منطقی باید بپرسید چه کسی خداوند را خلق کرده است؟ سپس باید بپرسید چه کسی خداوندی که خداوند را خلق کرد، خلق کرده است؟ و این پرسش تا بی نهایت تکرار می شود، داوکینز از این استدلال نتیجه می گیرد که خداوند وجود ندارد. هنگامی که این استدلال را دیدم حیرت زده شدم، چون تحلیل ساده منطقی نشان می دهد وقتی می پرسیم چه کسی یا چه چیزی «الف» را خلق کرد، پیش فرضی دارد. پیش فرض این است که «الف» خلق شده است، برای همین می پرسیم چه کسی «الف» را خلق کرده است. اگر «الف» خلق نشده باشد، دیگر این پرسش در مورد آن بی معنی است. داوکینز فکر میکند با پرسیدن این سوال خداوند را از بین برده، در حالی که پرسش او تنها متوجه خدایان خلق شده است. اگر کمی فکر کنیم متوجه می شویم که برای از بین بردن خدایان خلق شده به علم نیازی نیست، همه می دانیم که خدایان خلق شده که آنها را بت می نامیم چرند هستند. استدلال اصلی دین این است که خداوند ازلی و ابدی است، اگر چیزی ازلی یا ابدی باشد و بپرسیم چه کسی آن را خلق کرده است، مرتکب تناقض شده ایم. بنابراین اگر استدلال داوکینز را درباره خداوند بپرسیم به تناقض منجر می شود، ولی میتوان این پرسش را درباره خدایان خلق شده پرسید. من در مناظره ای که با ریچارد داوکینز داشتم از او پرسیدم «تو باور داری که جهان تو را خلق کرده است، حال بگذار پرسشت را از خودت بپرسم، چه کسی خالق تو یعنی جهان، را خلق کرده است؟». این پرسش را هشت سال پیش در مناظره ای با او پرسیدم، و هنوز منتظر پاسخی از او هستم.

واقعیت برای خداناباوران ماده-انرژی است، برخی از آنها جهان های چندگانه را مطرح می کنند، ولی این روزها ایده ای در حال گسترش است: واقعیت بنیادین «هیچ» است. دوباره به هاوکنیگ گوش دهید: با قانون جاذبه، جهان می تواند خود را از عدم خلق کند و چنین می کند. برای خداباوری مثل من، واقعیت بنیادین خداوند است. امروز در عالم اندیشه به جایگاه جالبی رسیده ایم، پیش‌زمینه هستی یا خداوند است یا هیچ. این روزها من در حال درس دادن در مورد «هیچ» هستم، که جالب ترینِ موضوع‌هاست. بنابراین پرسش این نیست که آیا واقعیتی بنیادین وجود دارد یا نه ، پرسش این است که کدام واقعیت بنیادین است؟ بگذارید در مورد منطق تبیین هاوکینگ نکته ای را ذکر کنم؛ چون قانون جاذبه وجود دارد، جهان می تواند خود را از عدم خلق کند و چنین می کند. وقتی اولین بار این مطلب را خواندم به خودم گفتم یک دقیقا صبر کن، چون چیزی وجود دارد میتواند خود را از عدم خلق کند. ولی این یک تناقض است. نکته دیگر این است که او میگوید به خاطر قانون جاذبه، او نمی گوید جاذبه وجود دارد. ولی اگر هیچ چیزی وجود نداشته باشد که قانون جاذبه را تبیین کند، قانون جاذبه به چه معنا خواهد بود؟ این مطلب دری دیگر به سوی ابهام در مورد قوانین طبیعت می گشاید. قوانین حرکت اجسام نیوتن هیچ گاه باعث نشدند چیزی در تاریخ حرکت کند، قوانین حرکت نیوتن حرکت را توصیف می کنند. علت حرکت گوی های روی میز بیلیارد، قوانین حرکت نیوتن نیست، علت حرکت کردن آنها این است که شخصی در حال ضربه زدن به آنهاست، قوانین نیوتن این حرکت را توصیف می کند. این ایده که قوانین چیزی را به وجود می آورند ایده بسیار عجیبی است و البته همه ما با آن آشنا هستیم. یک بار با پیتر اتکینز که فیزیکدان خداناباور معروفی در دانشگاه آکسفورد است صحبت می کردم. از او پرسیدم به نظراو چه چیزی جهان را خلق کرد؟ اودرپاسخ گفت ریاضیات. من خنده ام گرفت، او پرسید چرا می خندی؟ گفتم پیتر، من ریاضی دان هستم، تا به حال 1+1=2 در جیب تو دو پوند استرلینگ گذاشته است؟ از او پرسیدم چه چیزی باعث شکل گیری بحران اقتصادی شد؟ چون برخی فکر می کردند ریاضیات می تواند پول تولید کند. آیا بحران مالی را به یاد دارید؟ ما همه قربانی این باور هستیم که ریاضیات می تواند پول تولید کند.

هاوکینگ فکر می کند که قانون جاذبه علت است و خلق می کند. اولین مثال او از قانون این است که خورشید در شرق طلوع می کند و در غرب غروب . ولی این قانون و نظم، نه خورشید را خلق می کند، نه شرق و نه غرب را، بلکه توصیفی است از آنچه که در طبیعت رخ می دهد. به نظر من در سطح فلسفی نوعی سردرگمی وجود دارد. دوباره تکرار کنم: به خاطر قانون جاذبه، جهان می تواند خود را از عدم خلق کند و چنین می کند. اگر من به شما بگویم «الف» ،«ب» را خلق می کند، یعنی چه؟ یعنی اگر الف را داشته باشید، «ب» را هم خواهید داشت. اگر به شما بگویم «الف»، «الف» را خلق می کند یعنی چه؟ به نظر من مهمل، مهمل باقی خواهد ماند حتی اگر باهوش ترین دانشمندان آن را بنویسند. نامفهوم است، ایده آفرینش جهان از هیچ به بیهوده ترین سخنانی انجامیده که من تا به حال خوانده ام. بگذارید نقل قولی از یکی از اخترفیزیکدان های شناخته شده برایتان مطرح کنم: «چون چیزی فیزیکی است، «هیچ» باید فیزیکی باشد، به خصوص اگر «هیچ» را نبودِ چیزی تعریف کنید». این سخن مهمل متعلق به لاورنس کراوس است. او در کتابی که نوشته است ادعا می کند که نشان داده چگونه جهان از عدم به وجود آمده است، در حالی که به چنین موفقیتی نرسیده است. کاری که او کرده بازتعریف «هیچ» است. این تمرین بسیار جالبی است، اغلب ما می دانیم هیچ یعنی چه، اگر من بگویم به میدانی در شهر رفتم و هیچ کسی را ندیدم به این معنا نیست که شخصی به نام «هیچ کس» را ندیدم، بلکه به این معناست که هیچ کسی را ندیدم. چند سال پیش فرصتی داشتم با الن گوت در مورد نظریه «تورم کیهانی» مناظره کنم. گفتم درمیان عموم مردم سردرگمی بزرگی درمورد واژه «هیچ» ایجاد شده است. از او پرسیدم وقتی از واژه «هیچ» استفاده می کنی، منظورت «هیچ» به معنای فلسفی است، یعنی به معنای عدم و نبود جوهر؟ او در پاسخ گفت البته که نه، «حالت خلا» عدم نیست. این ایده که فضا آغازی دارد – هرچند بر سر این ایده اجماع بین فیزیکدانان وجود ندارد – افراد را مجبور می کند به پرسش لایبنیتس پاسخ دهند، «چرا به جای هیچ، چیزی وجود دارد؟». از نظر دینداری مثل من از یک منظر پاسخ ساده ای وجود دارد، جهانی وجود دارد چون خداوند علت بوجود آمدن آن است. خداوند «هیچ» نیست، ولی فیزیکی نیست، روح است، ولی اگر دخالت خداوند در خلقت را نادیده بگیرید مشکل بزرگی پیدا می کنید، باید توضیح دهید چگونه چیزی از عدم بوجود آمده است، برخی افراد در این شرایط به بازتعریف هیچ می پردازند.

بگذارید دوباره به تبیین برگردم. گفتم که تبیین مراتب متفاوتی دارد. اجازه بدهید در مورد تبیین های علمی صحبت کنیم. قانون جاذبه چه چیزی را تبیین می کند. وقتی اولین بار در مدرسه به من قانون جاذبه را تدریس کردند فکر کردم این قانون، جاذبه را تبیین می کند. ولی چنین نیست، هیچ کس نمی داند جاذبه چیست. قانون جاذبه به ما این امکان را می دهد تا تاثیرات جاذبه را محاسبه کنیم، و این خارق العاده است. به ما اجازه می دهد سفر به کره ماه را حتی بدون در نظر گرفتن نظریه اینشتین انجام دهیم. ولی همانطور که نیوتن خودش متوجه شد قانون جاذبه به ما نمی گوید جاذبه چیست. ریچارد فاینمن یک بار عنوان کرد که هیچ کس نمی داند جاذبه یا انرژی چیست. وقتی می گوییم علم تبین می کند، بسیاری فکر می کنند دیگر همین است و هیچ تبیین دیگری ممکن نیست. ولی نه تنها علم ،تمام تبیین های ممکن نیست، بلکه تبیین های علمی حتی تمام تبیین های ممکن درون علم را نیز انجام نمی دهند. قانون جاذبه خارق العاده است، من واقعا دوست داشتم خودم کشفش می کردم، ولی متاسفانه نشد، نیوتن این کار را کرد. او کار خارق العاده ای کرد. ولی قانون جاذبه به شما نمی گوید جاذبه چیست. این روزها خیلی می شنویم می گویند، ما تبیین علمی داریم و به خدا نیازی نیست. این سخن بنا به دلایلی که در مورد تبیین گفتم ، دقیق نیست.

من به جز همسرم عاشق زبان ها و ریاضیات هستم. ریاضیات محض خود یک زبان است و در منتهای طیف زبانها قرار دارد، و زیباترین زبان هاست. ریاضیات برای فهم طبیعت به کار می رود، زبان‌های انسانی ولی برای برقراری ارتباط به کار می روند. ما مولد زبان هستیم. علاوه بر این در دی‌ان‌ای ما یک متن وجود دارد. همچنین ما قادریم جهان را با زبان ریاضیات بفهمیم. این خارق العاده است. اینشتین می گوید تنها چیزی که درباره جهان قابل فهم نیست، این است که قابل فهم است. یوجین ویگنر برنده جایزه نوبل فیزیک در اثر خود از ریاضی دانی سخن میگوید که در ذهن خود مشغول فکر کردن است و به فرمولهایی می رسد که در مورد جهان بیرون است، چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چگونه یک سری از مفاهیم انتزاعی در ذهن انسان به جهان خارج مرتبط می شود؟ خود ویگنر می گوید که این غیرعقلانی است. ولی این موضع بستگی به جهان بینی شما دارد. میخواهم بگویم که بزرگترین نشانه خداوند زبان است، در تمامی سطوح آن. در سطح دی‌ان‌ای، این واقعیت که ما انسان ها زبان داریم، و عقلانی هستیم و می توانیم جهان را با ریاضیات رام کنیم. من اغلب از همکاران در آکسفورد می پرسم با چه چیزی علم ورزی می کنید؟ آنها میگویند منظورت چیست؟ میگویم منظورم درون ذهنتان است. اغلب می خواهند بگویند ذهن، ولی با کمی احتیاط می گویند با مغزم، چرا که خیلی از آنها باور ندارند که تمایزی بین ذهن و مغز وجود دارد. سپس به آنها میگویم در مورد مغزت که با آن علم ورزی می کنی سخن بگو. مغز تو چیست؟ خیلی از آنها پاسخی شبیه به این می دهند: مغز مرحله پایانی فرآیندی بدون ذهن و هدایت نشده است. سپس من می پرسم چرا به مغزت اعتماد می کنی؟ اگر می دانستید که کامپیوتر شما مرحله پایانی فرآیندی بدون ذهن و هدایت نشده است هیچ گاه به آن اعتماد نمی کردید. این استدلال من نیست، استدلال داروین است.

.


.

جان لنکس استاد ریاضی دانشگاه آکسفورد

برگردان زهیر باقری نوع پرست

.


.

“Da li je nauka sahranila Boga?” Predavanje – John Lennox ETF Beograd 31 10 2013

.


.

580 نظر برای “آیا علم، خداوند را دفن کرده است؟ (نقدی بر ریچارد داوکینز و لاورنس کراوس)

  1. عجبا!
    خیلی وقت بود یه همچین استدلال های دقیق و پر و پیمانی از متافیزیسین های غربی ندیده بودم
    آفرین بر جان لنوکس، و آقای باقری که ترجمه مطلوبی ارائه داد.
    این سوالاتی که جان لنوکس از گذشتگان نقل کرد، بنظر بنده تا قیام قیامت پابرجا خواهد بود! و هیچکدام از پوزیتیویست های عزیز قادر به پاسخگویی شان نخواهند بود.

    1. پوزیتیویسم موضعی شکست خورده و پایان یافته است.شکست کارنپ در توجیه استقراء اعلام خطا بودن سری بود که از فرنسیس بیکن، انتقاد از نگاه ارسطو و هدف ماشین استقراء برای ارائه مکانیکی تبیین آغاز شد.

  2. واقعیت بنیادین «هیچ» است خیلی جالبه علم انها را به پوچی رساند به نظرم علم بدون فلسفه چهان را تبیین نمیکند خصوصا تبیین کلی نمی دهد علم کشف قانون است و نه غیر

    1. در تعریف چه کسی؟ بله در تعریف جمعی که بدون این که بداند متاثر از سیر تاریخی نامینالیست، مادی گرا، تجربه گرا، فیزیکالیست، بیزگرا،طبیعت انگار بلهاین طور است. این نحله ها همگی اشتراکی دارند و آن تلاش برای استقلال معرفت از متافیزیک و سعی برای نیل به اتوریتی خدشه ناپذیر عقل ، تجربه، و تبیین مستقل و متکی به خود. توهمی چند هزار ساله.

  3. آقای لنوکس خود، خدا و دین را پیش فرض میگیرد،مفهومی که(پیش فرض) بر مبنای آن دیگران را نقد میکند.

    1. موافق نیستم. لنوکس دو تبیین خداباورانه و بیخدا رو رو در روی هم قرار میده. بعد انتقاداتی که تبیین آتییستی علیه تبیین دینی مطرح کرده را ار همون تبیین بیخدایی پرسش میکنه و جواب میخواد. اینجا به این نتیجه میرسه که تبیین بیخدایی علی رغم بهره گیری و استفاده از قدرقدرتی علم، در پایه ای ترین مفاهبم به طرز رعب اوری ساده لوح و نادانه (اخرین پاراگراف)

      1. با سلام و احترام
        چه اشکالی دارد که خداباوران از خداناباوران بپرسند طبیعت را چه کسی یا چه چیزی خلق کرده؟
        مگر خداناباوران از خداباوران نمی پرسند خدا را چه کسی خلق کرده؟
        چه خداباوران و چه خداناباوران باید به اشکال دور، تسلسل و پرسش از مبدا پاسخ بدهند!
        دوستان را دعوت می کنم به مطالعه کتاب کم حجم ولی پربار “آفریدگار و آفریده” تالیف دکتر صادقی طهرانی
        (به راحتی از اینترنت قابل دانلود و مطالعه است)

    2. دکتر لنوکس خدا و دین را پیش فرض نگرفته
      اما اینکه وجود خود را پیش فرض بگیرد مگر کاری غیر عقلایی است
      مگر شما وجود خود را پیش فرض نمی گیرید؟
      منکر وجود داشتن خود که نیستید لابد!؟

    3. خیر مشاهده، تجربه، عقل به ما می گوید که دین تبیینی آلترنتیو برای جها است و در این تبیین موفق می شود.

  4. ین که بگویم جهان طراحی شده است ساده می نماید اما مسئله چگونگی به وجودآمدن جهان به چگونگی به وجود آمدن خدا منتقل می شود اینکه خدا چیست از چه ساخنه شده است خداباوران می گویند که خدا غیر مادی است غیر مادی یعنی چه با گفتن صفات سلبی مانند اینکه عدم وجود طول عرض ارتفاع و زمان چه چیزی را می توان شناخت چیز را که نتوان تصور و توصیف کرد چگونه می توان شناخت ما هر چه را که می بینیم همین ماده هست و وجود نظم را بر اساس رفتار ذرات بنیادی می توان توضیح داد

    1. خدا به وجود نیامده است بلکه ابدی و ازلی است و خود خود وجود است. بنابراین «مسئله چگونگی به وجود آمدن جهان به چگونگی به وجود آمدن خدا منتقل» نمی شود. خیلی ساده است. از فرط سادگی بسیاری نمی توانند باور کنند. اگر بتوانی خدا را تصور کنی یعنی او را محدود کرده ای. هیچ موجودی محیط به خدا نیست بلکه انّه بکل شیءٍ محیط.

    2. شما به توضیح موضع مخالف وفادار نمی مانید. شما در آن تغییری ایجاد می کنید و به این موضع دوم ایراد گرفته اید. بله این موضع دوم معیوب است، اما مسئله این است که این موضع دوم نیست که مد نظر تبیین گر است بلکه موضع اوریجینالی است که شما در آن به عمد و یا خودآگاه اشکالی تعبییه کرده اید. دانشمندانبطور مثال نیوتون و اینشتین (نظریه نسبیت)، ماکس پلانک (نظریه کوانتوم)، هایزنبرگ (کوانتوم)، تامسون(مدل اتمی)و لاوازیه، پریستلی، تیکو براهی(استاد کپلر)،یوهانس کپلر، ;:پرنیک، فرانسیس بیکن، جان لاک، بارکلی، لایب نیتس، هرشل، الکساندر فلمینگ، لویی پاستور)آن را علت غیر مادی خلق جهان توصیف می کند.
      اگر شما خدا را تحریف کرده و مادی توصیف کنید دیگر خدای دین را توصیف نکرده اید.

      نقل قول از شما:
      ” چیزی را می توان شناخت چیز را که نتوان تصور و توصیف کرد چگونه می توان شناخت ما هر چه را که می بینیم همین ماده هست”

      این توصیف شما از چیزی که می توان شناخت خود توصیف چیزی مادی است؟
      توصیف ماده را چطور بدست اورده‌اید؟ ماده را دیده اید؟ تجربه کرده اید؟

      نقل قول از شما:
      ” وجود نظم را بر اساس رفتار ذرات بنیادی می توان توضیح داد”

      نظم را تعریف کنید. لطفا نظم را بر اساس رفتار ذرات بنیادین توضیح دهید.

      چطور نظم را پذیرفته اید؟ آیا نظم که با نام بردنش و اشاره به آن به شناختش اشاره ضمنی دارید چیز مادی است؟ اگر هست تبیین کنید اگر نیست پس چطور این موضع شکسنت خورده که هر چه می شناسیم مادی است را کنار نمی گذارید؟

  5. شونارمیتو اینها ادعاست ماده هم ازلی وابدیست ماده که نه خلق میشود ونه نابود میگردد ازلی وابدیست وقائم به ذات است ونیازی به خدا ندارد انچه شما در حال نابودی میبینید صور ماده هستند ذات ماده فناپذیر نیست البته در فلسفه اسلامی هم ماده را زمانا قدیم میدانند ولی مدعی هستند که ذاتا حادث است ولی قادر به اثبات ان نیستند اینکه شما در ذهن خود نیرویی را متصور شوی که محیط عالم است ساده است این تصور شماست ولی قابل اثبات نیست

    1. آیا این موضع شما که ماده ازلی و ابدی است موضعی تجربی است؟آیا شما در ازل و ابد حضور داشته اید مشاهده کرده ید و حال حاصل تجربه و مشاهده را در اختیار ما می گذارید؟
      اگر اشکال شما به خداباوران این است که که خدا خالق می خواهد چرا این اشکال را به ماده نمی گیرید؟
      چه فرقی بین ماده شما و خدای دینداران وجود دارد؟ اگر فرقی نیست پس خدا را قبول کنید. اگر فرقی هست پس ادعای شما ربطی به تبیین آ«نها از خدا ندارد.

  6. اول : خدا یک فرضیه است . خود جناب خدا هیچوقت خودی نشان نداده . خود جناب خدا هیچوقت نیامده بگوید آی انسانها این منم ها ! خالق جهان . استدلالات له خدا ، نه از جانب خدا ، که از جانب انسانهاست . و بارها گفته ام خدای روکاغذی دلی را گرم نمیکند . در اگر نتوان نشست .

    دوم : بزرگترین مدعیان خدا ادیانند . ادیانی که حقانیت خودشان واجد کمترین بینه ای ( دلیلی ) نیست . هنوز از مادر زاده نشده که بتواند یک دلیل نیم بند له الهی بودن ادیان مثلا اسمانی ارائه دهد . گشتیم نبود ، نگرد که نیست .

    سوم : اصلا فرض کنیم خدا هست . فایده اش چیست ؟ اگر داستان داستان اخلاق است ، هزار و یک دلیل عقلی و شاهد تجربی داریم که اخلاق بدون خدا ممکن و محقق است . تنها فایده خدا اینست که جهان کرو کور و سرد را گرم میکند . زمانی خدا گرمی جهان بود ( و ایکاش همیشه بود ) ، ولی متاسفانه خدا مرده است . من از این بابت خوشحال نیستم ولی باید جرات رویارویی با واقعیت را داشت . خدا مرده است .

    چهارم : متاسفانه در کشورهای جهان سوم ” خدا و دین” وسیله ای است برای سوء استفاده . کسانی پیدا میشوند که مدعی نماینده خدا بودن میشوند ، کسانی پیدا میشوند که مدعی حفظ دین خدا میشوند. و نتیجه اش این میشود که یک ملت ( یعنی خود ما ایرانیان ) بازیچه بازیهای یک ” شخص ” و یک اقلیت محدود میشود .

    1. 1. الف آیا الحاد یک فرضیه نیست و یک واقعیت است؟
      2 ب. این که خدا غیر مشاهدتی است که دلیلی بر رد خدا نیست بلکه شما دارید به نفع دین سخن می گویید چون خدا در دین بنابه تعریف غیر مشاهدتی است. پس خطایی استراتژیک در اتخاذ موضع خطای خودتان مرتکب شدید. ج. چرا شما سعی در انکار خدا پس از هزاران سال تجربه بشری دارید؟ ظاهرا متوجه شدید که باور به خدا موضع قوی ، موجود ، و مورد باور است. چرا پس از هزاران سال شمای غیر تحصیل کرده مجبور به صرف این همه وقت بری انکار خدا می شوید؟این خودش شاهدی مؤید باور به خداست.
      2 یک نظریه نیم بند: مامانم به من گفت خدا وجود دارد!(البته خانواده من منکر خدا هستند).
      4. فایده اش تبیین جهان است.
      5. به نظر می رسد این سوء استفاده بیشتر متوجه شماست که مقاصد سیاسی خود را دنبال می کنید و بخاطر جبهه گیری سیاسی موضع گیری کی کنید که به آن اعتقاد ندارید.

  7. این که مدام بگوییم علم میتواند یا نمیتواند خدا را اثبات کند به نظرم مصادره به مطلوب است و ره به دری نمی گشاید.
    واقعا با کدام یک از روش های علمی میشود اثبات کرد که خدایی هست؟با الکترون و پروتون یا با ژن و DNA هیچ راهی برای اثبات خدا با متد علمی وجود ندارد-البته بماند که با فلسفه هم نمیشود خدا را اثبات کرد.
    به نظر من البته دلایلی که به نفع atheism است قدرتمندتر از Theism است.

  8. اینکه وجود و یا عدم خداوند قابل نفی و اثبات فلسفی و یا علمی نسیت نزد بسیاری پذیرفته است.
    سوال اساسی تری که در پی می آید این است که آیا «باور» به چیزی که وجود یا عدمش قابل اثبات نیست معقول است؟

    1. سوال اساسی تر البته این است که «معقول» چیست؟
      آیا مومنی که به خدا باور دارد مسئله اش معقولیت است و یا صرفا باور است؟
      در اینجا به قول خود جناب ویتگنشتاین گرامر معقولیت مهم میشود.کاربرد معقولیت در بازی زبانی دینی همان کاربرد معقولیت در بازی های زبانی علمی یا فلسفی را ندارد.
      شخص مومن هیمن که world picture اش معقول باشد دیگر باوری که به مثلا خدا دارد چندان ربطی به معقولیت اثبات وجود یا عدم وجود خدا ندارد.

      1. شما که جواب سئوال خود در ابتدا را ندادید! بدون پاسخ نتیجه علیه موضع مقابل گرفته اید. منطق را راعایت کنیم .
        مگر این که ویتگنشتاین چیزی را بگوید به معنای درست بودنش است؟
        بازی علمی و فلسفی چیست؟ بدون کلامی به نتیجه پریده اید.
        علم چیست که شما بازیش را درست فرض کرده اید؟
        منظورتان از فلسفه چند هزار سال اثر است؟ شما نماینده فلسفه جهان هستید؟ آیا نتیجه پروژ های فلسفی را مطالع کرده اید؟ از شکست و یا موفقیت اشن خبر دارید؟
        جنگیدن با یک موضع به خاطر مد بودنش و یا نان آور بودن آن در آیندهو یا مد روز بودن و شیک بودنش در محافل متعصب ایرانی متبختر ممکن است رای شما نان بشود اما برای ما عقلانی نمی شود.

    2. اقای ویتگنشتاین عزیز اگر این باور رودرروی عقلانیت قرار نگیرد واز کنار ان عبور کند معقول است اگر این باور دنباله اش ایدئولوزی واحکام وقوانینی نباشد که با عقل ضدیت داشته باشد ویا اینکه عقل نتواند انها را تایید کند اگر اینطور نباشد معقول است واگر این باور دنباله اش احکامیست که عقل نمیتواند انها را تایید کند حتما معقول نخواهد بود

    3. این که بسیاری چیزی را بپذیرند برهان سالمی نیست.
      2. شما باور به چیزی سراغ دارید که قابل اثبات است؟
      3. اثبات در نظر خودتان را تبیین بفرمایید .

    4. اینکه وجود یا عدم خداوند قابل نفی و اثبات نیست نزد بسیاری پذیرفته است؟!!!!
      اثبات وجود خداوند ادله فراوانی دارد ولی اثبات عدم حتی یک دلیل هم ندارد که اگر هست مشتاق شنیدن آنیم…
      در ضمن فرض خود را اثبات کنید بعد براساس فرض مسئله بعد را مطرح نمایید…
      باتشکر

      1. ازلیت ماده اثبات عدم وجود خداست تمامی ادله اثبات وجود خدا فرو ریخته است البته استحکام ازلیت ماده هم مانند اثبات وجود خدا از راه استقرا حاصل میشود واز قدرت وضعف یکسان برخوردار است

        1. متافیزیکی تر از این هم سخنی می شه گفت؟ شما حضور داشتید از ازل؟ شما بطور ازلی تجربه کردید؟ شما که غرق در متافیزیک هستید نمی توانید از غیر آن دم بزنید.

    5. چرا از چیزهای سخت شروع کنیم چرا وقایع اطراف خود را قبول کنیم؟ چرا بپذیریم که معرفت داریم؟ می بینید که این موضع شما منجر به شک گرایی می شود.

  9. جناب آقای منوچهر خان
    حقیقتآ بعضی از دلایلتان ضعیف هستند.
    اینکه خدا خودی نشان نمی‌دهد، دلیل بر نبودن‌اش نیست. شما حضور نداشتن را با نبودن یکی گرفته‌اید. مثالی می‌زنم: شما در حال خواندن کتابی هستید که به دلایلی نویسنده نمی‌خواهد نام و هویت‌اش فاش شود؛ آیا مشخص نبودن و ندیدن نویسنده‌ی این کتاب، دال بر نبود اوست؟ و باز هم مثالی دیگر: فرزندی را تصور کنید که از بدو تولد پدر یا مادرش را نمی‌بیند (حال به هر دلیل) آیا این مسئله باید باعث شود که او بودن پدر یا مادر خود را انکار کند؟
    خدا دست به یک خلقت زده است که به دلایلی که بر ما پوشیده است، توان دیدن او را نداریم. اصلآ شاید تا مدتی نمی خواهد ما را ببیند. شاید ما در جایی جرمی مرتکب شده ایم و در اینجا یک دوره «بدون او بودن» را داریم سر می‌کنیم. از همه‌ی این‌ها که بگذریم، شما تمامی نماد‌ها، نشانه‌ها و شواهد بودن او را نادیده می‌گیرید. از نظر من بزرگترین دلیل بر وجود او، بودن ماست. اگر خدایی نباشد و این خلقت بر حسب تصادف به وجود آمده باشد، باید خیلی وقت پیش هم بر حسب یک تصادف از میان می‌رفت. من نمی‌دانم چگونه می‌توان باور کرد سیاره‌ای که حدود چهاده میلیارد سال از عمرش می‌گذرد، تمام این مدت فقط بر حسب تصادف، دوام آورده است! فقط خواهشآ نفرمایید چهارده میلیارد سال در عمر کیهانی ناچیز است؛ چرا که مسئله‌ی اصلی در این میان، به وجود آمدن هستی و حیاتی است اینچنین شگفت‌انگیز و پیچیده؛ حال اگر این خلقت به عمر کائنات به کوتاهی 24 ساعت هم باشد و در این 24 ساعت موجوداتی به وجود بیاید که رشد کنند و آفرینندگی کنند و رنج بکشند و لذت ببرند و تاریخ‌ساز شوند و دارای قوه‌ی تفکر، اندیشه و دانش شوند، باید گام‌هایمان را برای منشآ به وجود آمدن‌اش محتاطانه‌تر برداریم. از نظر من انکار خالق با توجه به این همه نشانه، یعنی: خستگی و ناتوانی از حل صورت مسئله و در نهایت پاک کردن آن. البته اشکالی ندارد؛ اما یادمان باشد که صورت مسئله (هستی)، همچنان باقی‌ است.

    اینکه ادیان بزرگترین مدعیان خدا هستند کاملآ درست است؛ اما هیچکدام از ادیان نگفته‎اند بیایید تا خدا را برای شما ظاهر کنیم تا شما ببینیدش. ادیان فقط رد پایی هستند بر حضوری و گواهی بر وجودی. ادیان هم در اصل یک نشانه هستند، همین.
    ادامه دارد

    1. قرار نیست خدا ظاهر شود خدا باید وجودش در سرتاسر گیتی حس شود تاثیر گذاریش در سرتاسر گیتی حس شود وقتیکه انسانها را در کوره میانداختند ومیسوزاندند خدا کجا بود ؟ از پاپ سوال شد وقتیکه کودکان مورد سواستفاده جنسی قرار میگیرند خدا کجاست؟البته پاپ سر به زیر انداخت وجوابی نداشت ادیان هم رد پای خدا نیستند ادیان رد پای شیطان هستند رد پای حکومت وسلطنت وخودخواهی هستند ادیان رد پای ظلم وسلطه بردیگران هستند خدا اگر هست باید وجودش مقابل ظلم بایستد اگر او ناظم است باید نظم ببخشد وجلوی بینظمی را بگیرد نگویید اگر خدا دخالت کند اختیار انسان بی معنا میشود ای لعنت براین اختیار که بهانه همه جورمظالم شده خوب نمیخواهیم اختیار را نمیخواهیم این دنیا اگر فقط به همین صورت ممکن است این دنیارا نمیخواهیم خالق چنین دنیایی اگروجود داشته باشد خودش باید محاکمه شود با چه رویی میخواهد مخلوقات را به محاکمه بکشد؟ اول مرتبه خود خدا باید حساب پس دهد که چرا چنین دنیایی خلق کرده؟چرا میلیارها انسان بایدبیایند و شکنجه ببینند وبروند وهمینطور ادامه یابد

      1. وقتی انسانها را در کوره می انداختند.خدا بود اما انسان و انسانیت نبود.اگر اختیار انسان نباشد,عدالت خدا زیر سوال می رود.اختیار و جبر هر دو در جهان حاکم است.

        1. مگر درمورد ملائک که اختیار ندارند عدالت خدا زیر سوال است که در مورد انسان اینطور باشد اختیار وقتی خوب است که فساد بهمراه نداشته باشد که در این جهان شما اوج فساد را میبینید البته اختیار هم به معنای واقعی دراین جهان نیست امیخته ای از جبرو اختیار است واختیار انسانها همیشه تحت الشعاع جبر زمانه ومحیط است این جهان فعلی بدترین جهانیست که میتوانست باشد

          1. اختیار وقتی خوب است که فساد به همراه نداشته باشد؟؟؟؟؟
            این حرف در تناقض علمی و تزاحم عملی با خود اختیار است…
            اینکه آتش سوزان است و انسان مختار از دست فرو بردن یا نبردن در آتش… حال اگر کسی دست در آتش فرو برد یعنی اختیار نیست.. اما براساس حرف شما اگر اختیار باشد اصلا کسی نباید در آتش دست فرو ببرد؟؟؟ این خود نقض اختیار است
            اختیار دو بعد دارد
            اول اینکه انسان مختار است که برگزیند
            دوم اینکه اگر برگزید باید تاوان انتخاب خود را به جان بخرد
            این دو عوارض انتخاب در حوزه تکوین و تشریع است که از اختیار جدا نخواهد شد

          2. خیر.
            در مورد فرشتگان عدالت خداوند زیر سوال نمی رود.

            زیرا در فرشتگان فقط (امکان ذاتی) وجود دارد.
            اما در انسان (امکان ذاتی و امکان استعدادی)هر دو موجود است.
            در (امکان استعدادی) باید اختیار نیز موجود باشد.

      2. آقای جانان “باید” ممکن است در مورد احساسات شما صادق باشد اما در مورد خدا در توصیف ادیان به توصیف ادیان مراجعه می کنیم نه به دستورات شما. خدا در ادیان ناپیدا هستند.آن ها به خواسته دل شما سخن نمی گویند.
        2. جهان لیبرال دموکرات مانند کندی و کشتار ویتنامی ها، رهبر جامعه مدرنی مانند هیتلر آلمان و کشتار انگلیسیها، و فرانسوی ها و دیگران است که مستوجب ارزیابی و جهان غیر مشاهدتی است. اگر عدالتی در جهان است این عدالت با مجازات این افراد عملی می شود و این مستلزم نظامی متفاوت است. This is the dictate of reason.

        1. منظور از اختیار وقتی خوب است که فساد بهمراه نداشته باشد اینست که انسانها انقدر تربیت یافته باشند وانقدر محیط خوب وسازنده باشد کسی به فکر ظلم وفساد نباشد وقتیکه چنین امری محقق نشده اختیار مفسده بسایر بالایی دارد وحتما نبودش بهتر از بود انست

          1. کل جهان و متافیزیک و معاد، ادیان، و خدا را در یک خط! مصادره به مطلوب کردید بدون ذکر حتی یک ارجاع از متن مورد اعتراضتان!!!! اینها که گفتید در مورد ذهنیت و تصور حاکم بر ذهن شما است چه ربطی به خدا در دین دارد؟

  10. اینکه فایده‌ی وجود خدا چیست؟ پاسخش می‌شود همین خلقت. حال اگر این خلقت به مزاج ما خوش نمی‌آید و به دلایلی علت وجودی‌اش بر ما نامشخص نیست، دلیل نمی‌شود خالقش را انکار کنیم. ضمن اینکه هنوز کار خدا با خلقت تمام نشده است. به قول شاعر: هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است. اگر کسی بگوید خدا مرده است، یعنی پذیرفته که خدایی وجود داشته است و اکنون مرده است و حال این شمایید که باید دلایلتان را بر مرگ خدا بیان کنید.

    اینکه در جهان سوم، به نام دین و خدا این همه سو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ء استفاده می‌شود برای این است که ما جهان سومی‌ها عقل و خرد خود را که تنها دارایی ما در این دنیاست تعطیل کرده و دنبال کسانی راه افتاده‌ایم که آنها هم متآسفانه ذره‌ای عقل ندارند و همان‌طور که نشانه‌های خدا را نمی‌توانیم ببینیم، نشانه‌های بی‌عقلی آنها را هم نمی‌توانیم ببینیم. و این هیچ ارتباطی به نبود خالق ندارد. اگر ملتی کرکره‌ی عقلشان را پایین بکشند قادر به دیدن هیچ چیز نیستند و نابودی‌شان حتمی است.

    1. شماکه مدعی وجود خدا هستید ابتداباید وجود خدا را اثبات کنید بعد بگویید فایده وجود خدا همین خلقت است این خلقت هم به مزاج ما خوش نمیاید چون این ماهستیم که داریم شکنجه میشویم
      اینکه خدا مرده است داستان دیگری دارد که ربطی به اثبات وجود خدا ندارد خدا مرده است یعنی وجود خدا در زندگی مردم حس نمیشود مردم از خدابسیار دور شده اند شما مردن خدا را باید در محاکم قضایی ببینید درروابط بین انسانها در خانوادهها ببینید
      ما جهان سومی ها عقل خود را تعطیل نکردیم ما گزینه ی دیگری نداشتیم ما ایرانیها اتفاقا دنبال دین وخدا راه افتادیم اخر وعاقبتمان این شد ما محکوم به جبر تاریخ وجبر محیط هستیم اختیار در سرتاسر زندگی پستانکی است که کودکی را فریب میدهد ما گزینه ی دیگری نداشتیم

        1. همینکه باشما درحال گفتگو هستم ومطابق سوالات شما پاسخی مرتبط میدهم یعنی وجود دارم شما درهمین حداثبات خدا کنید

          1. جناب جانان
            اولاً:من یک خانم هستم و نه آقا.

            ثانیاً: لطفاً به من اثبات کنید که شما (وجود ذهنی) من هستید یا (وجود عینی)؟
            اگر وجود ذهنی من هستید:من در ذهنم می گویم که خدا وجود دارد.

            اگر وجود عینی من هستید .چرا من شما را با چشم خودم نمی بینم؟!
            لطفاً به من ثابت کنید که نه “وجود ذهنی” من هستید ونه “وجود عینی” من..

          2. شما این جا موضع خودتان را نقض کردید . شما نمی توانید در یک مورد شک گرایی پیشه کنید و در موردی دیگر استدلال Moore را بکار ببرید. این موضع شما خود شکن است. سخنان شما بسیار پراکنده ضد و نقیض و متناقض است. اگر شما شک گرا هستید نمی توانید بگویید دارم با شما سخن می گویم. پاسخ راحت است شاید یک رباطید!
            یا طبق بیانت دکارت دیو بدجنسی دارد ما را فریب می دهد و دچار توهمیم.
            همین مسئله را ابن سینا به شکل دیگری بیان کرده.
            اگر شما مثل مور به چنین matter of factراضی میشوید پس شاید کل و یا اکثر اشکالاتی که که بیان می کنید رفع میشود.

          3. حرفهای بیربط میزنید من موجود ذهنی شما هستم چون شما علائم حضور مرا میبینید از من سوال میکنید وپاسخی مرتبط دریافت میکنید ذهن شما از انسان پیشینه دارد میداند که یک انسان چه ظاهری وچه مشخصات عمومی دارد ممکن است تصویری که ازمن در ذهن خود میسازید تصویر واقعی من نباشد ولی مجموعا در کل ذهن شماقادر است که مرا به عنوان یک انسان درک نماید
            از خدا هیچ پیشینه ای درذهن شما نیست هیچ ارتباطی بین تصور من وتصور از خدا وجود ندارد موجوداتی که در جهان میبینید هیج ارتباط مستقیمی با خدا ندارند بر عکس سوال وجوابی که شما با من میکنید واین قیاس شما از اساس باطل است

          4. 1/آیا شما “وجودِ ذهنی” من هستید یا “موجودِ ذهنی” من؟؟
            اگر “وجودِ ذهنی “من هستید من در ذهنِ خودم می گویم که خدا وجود دارد.

            در نتیجه شما هم به خدا باور دارید.

            چنانچه شما” موجودِ ذهنی” من هستید, برای موجود بودن,, من باید ابتدا شما را با چشم خودم ببینم.
            چرا که موجودیت باید دیده شود , آنگاه وجودش تایید گردد.
            زیرا: (موجود) بر( وجود) مقدم است.

            2/ من از کجا می توانم به صورت ذهنی, شکل و شمایل واقعی شما را تشخیص دهم,, من که از شما هیچ تصویری و عکسی ندیده ام ؟!
            پس قیاس شما در اساس باطل است.

        2. خانم یزدانی شما اگر میتوانید وجود خودتان را اثبات کنید اگر شما نمیتوانید وجود خودتان را اثبات کنید وجود خدا را هم که نمیتوانید اثبات کنید لابد وجود من هم که اثبات نمیشود پس دیگر چه گفتگویی میماند؟
          ماوقتیکه شروع به گفتگو کردیم براساس فلسفه اسلامی وبراساس اینکه جهان هستی ومن وشما را مفروض گرفتیم اینکه من وامثال من میگویند که شما وامثال شما نمیتوانید خدا را اثبات نمایید برای اینست که شما وهمفکرانتان مدعی اثبات خدا بودید کتابهای زیادی دراین ارتباط نوشته شده بود ادعاهای زیادی دراین ارتباط شده بود ولی الان تمام ان ادله فروپاشیده اند وخدا قابل اثبات نیست خدای وحدت وجودی که جای خود دارد حتی قابل تبیین هم نیست

          1. اگر خداوند قابل اثبات نیست, پس چرا خداناباوران می خواهند نبودن خدا را اثبات کنند؟
            چه توجیهی برای این عملشان وجود دارد؟

      1. burden of proofبیشتر بر عهده شما قرار می گیرد دینداران تبیین موفق دارند . اما الحاد ، مادی انگاری و غیر a logical impossibility d dیک غیر ممکن منطقی را باید مرتکب شوند.
        2. توضیح دادن جهان بر اساس ماده کور انتخابی است به نفع بی توضیحی. یعنی بگوییم جهان هست همه چیز فقط هست همه چیز تصادف کور است.کمی تصور کنید چقدر بلاهت می خواهد چنین موضعی:
        تصور کنید کسی به شما می گفت دائره المعارف بریتانیکا خودبخود و با قرار گرفتن قطعه های سربی چاپ بطور تصادفی بروی کاغذها آن هم بطور تصادفی ردیف شده اند بدون دخالت انسان بوجد آمده بغیر جنون چه نسبتی به باورکنند این نظریه می توان داد. تصور جهان مادی تصادفی کور که به احتمالات ترلیاردها و بینهایت می رود.
        بیایید عدم عقلانیت و نگاه های جنون آمیز را کنار بگذاریم.

        1. خانم یزدانی من چون درمقابل دیدگان شما نیستیم وجود ذهنی شما هستم ولی بر اساس مشاهده عکس العملهای من در پاسخ به مطالب شما است که شما به این نتیجه میرسید که من وجود دارم ولی در مورد خدا ما نمیتوانیم با خدا چنین ارتباطی داشته باشیم از خدا سوال کنیم واو پاسخ بگوید بنا براین قیاس شما کاملا بیربط است

          اگر شما از موضع شکاکیت مسئله را بررسی میکنید واز دیدگاه فیلسوفان غرب در پی اثبات وجود انسان هستید که نه من ونه شما ونه جهان هستی را انان قابل اثبات نمیدانند پس اصلا مسئله خدا هم منتفی خواهد شد وقتیکه جهانی نباشد خدا به چه کارخواهد امد ؟خداهم قابل اثبات نخواهد بود

          این وجود ذهنی که شماازمن میسازید بدنبال سا بقه ی ذهنی است که شما از یک فرد انسان دارید ذهن شما بدلیل شناختی که از انسان دارد میتواند موضوعرا شناسایی نماید درمورد خدا این شناخت مسبوق به سابقه نیست خدا موارد مشابه ندارد پیشینه ندارد و عکس العملهای پرسش وپاسخی هم ندارد بنا براین با انسان قابل مقایسه نیست

          1. جناب جانان

            جنابعالی وجودِ ذهنی من هم نیستید؟!
            چراکه من در ذهنم می گویم (خدا ) وجود دارد.
            شاید شما (وجودِ کتبی) من باشید.
            البته شاید.
            چراکه من فقط کلماتی را در مقابل خودم می بینم که وجودِ خارجی دارند.
            یعنی از طریق چشم آنها را می بینم.
            پس می توانم ادعا کنم که شما (وجودِ کتبی) من هستید.

            اینکه ما قادر نیستیم که خداوند را از طریق چشم ببینیم ,,این مسئله برمی گردد به حالت (ماده و تجرد)

            تا زمانیکه منِ انسان در بند زمان و مکان باشم, قطعاً نمی توانم حالت (مجرد از ماده ) باشم.

      2. در این موضوع ایشان از فایده وجود خدا گفتند . خدا بر ااساس متن مرجع ایشان فهمیده میشود . شما از موضوع فایده وجود خدا خارج شدید.
        در ضمن طبق معمول سخن شما هیچ ربطی به محتوای صفحه ندارد.
        در هر مقاله آکادمیک موضوعی وجود دارد که در مورد آن موضع گیری می شود. نوشته های شما خارج از موضوع و در هر خط پرش فکری دارند:
        موضوع صفحه موضع جان لنکس در مورد علم و خدا … موضوع حجت:
        ضرورت اثبات وجود خدا، این که در محاکم قضایی باید چه ببینیم، وضع ما جهان سومی ها، اتفاقی بودن دیانت جهان سومی ها، فریبنده بودن اختیار، جبر تاریخ.
        شما از یک کلمه متن شروع می کنید و دیگر اختیار کلام از دستتان در می رود. سئوال ربط؟

    2. اینکه شما میگویید شما با اختیارخوداختیار رااختیار میکنید یعنی چه؟کمی منظورتان را روشن نمایید

      1. اختیارِ انسان از” درون “ناشی می شود.
        انسان تنها موجودی است که با اختیار( انتخاب ) می کند. یک انسان را می توان از روی انتخابهایش شناخت.
        انتخاب کردن به نوعی( غربال کردن) است.
        این غربال کردن و تشخیصِ درست از نادرست با عقل امکان پذیر است.

        انسان ذاتاً موجودی اخلاقی است,,یعنی هر انسانی بالذات می داند که اخلاق چیست؟
        اخلاق یک نوع “تعهد” است. انسان با اخلاقی زیستن به نوع متعهد می شود .
        تعهد یک “امر درونی” است و نه بیرونی.
        و تعهد خودش یک “ضرورت” است.
        انسان خودش را ملزم می کند به “ضرورتِ ” اخلاقی.

        اما این ضرورتِ اخلاقی (درونی) است,که در مقام انجام با “اختیار” انجام می گیرد.

        انسان آگاهانه با اختیار اخلاقی می شود.
        و در اینجا “اختیار” به نوعی (امکان) است.
        انسان می تواند (ضرورت) را به اختیار درآورد.
        انسان به ضرورت مختار است.

        مثلاً : یک نفر خودش را از طبقه 10 با اختیارِ خودش به پایین پرتاپ می کند, در میانه راه ممکن است که پشیمان شود.

        آیا می توان جلوی عملِ خودش را بگیرد؟

        آیا اختیار دارد که خودش را نجات دهد؟ قطعاً : خیر ,, زیرا او نمی تواند بر جاذبه زمین غلبه کند.

        اما مسئله اینجاست که (اختیار نداشتن) خود را خودش( اختیار) کرده است.

        در نتیجه :

        این شخص با (اختیارِ خودش) , خودش را (بی اختیار) کرده است..

        1. انسانها هرگز از بینهایت امکان انتخاب برخوردار نیستند اختیار انسان محدود است وامکانهای انتخاب انسان ممکن است گاهی حتی هیچکدام ازانها انتخاب واقعی انسان نباشد ولی ادم مجبور باشد یکی از انها را برگزیند وبه پیش برودانسان در ظاهر مختار است ولی درواقع مجبور به جبر محیط وجبر زمانه است چنین اختیاری هرگز اصیل نیست وحتما نبودش بسیار بهتر از بودن ان است چنین اختیاری فساد انگیز است وبرای همین است که چنین جهان داغانی داریم

          1. بله
            انسانهااز بی نهایت امکانِ انتخاب برخوردار نیستند.
            مثلاً ماانسانها در انتخاب پدر و مادر,,,محل تولد خود,, لحظه و زمان مرگِ خود, اختیاری نداریم.

            (اختیارِ مطلق از آنِ خداوند) است.
            چون انسان در بندِ زمان و مکان محصور است.

            اما اختیار هنگامی فساد انگیز است که با عقل و درایت همراه نباشد.
            برای اختیار باید از برخی از اختیارات گذشت.
            فرق طبیعت با انسان در همین (اختیار) است.
            در طبیعت جبر حاکم است و چون جبر هست,, قدرت هم هست.
            درون وجودِ انسان هم جبر است و هم اختیار, زیرا درون وجود انسان طبیعت هم هست.

            علت اینکه چنین جهان غیر عادلانه ایی داریم ,, بیشترین دلیلش انتخابهای نادرست است.

            اتفاقاً اختیارِ انسان , اختیارِ (اصیل) است.

            چراکه انسان با عقل, انتخاب و اختیار می کند.
            عقل به اختیار” اصالت” می بخشد..

      2. وجود ذهنی اگرفقط مثل ومانند بیرونی داشته باشد وظهور وبروز داشته باشد فقط وفقط میتوان گفت این همانی است مانند انست مثالی میزنم شما درختی را در پیاده رویی میبینید بعدا انرا در جایی دیگر تصور میکنید این تصور شما از ان درخت ایا واقعا خود ان درخت است ؟ مسلما خیر فقط تصویر درخت در ذهن شما میاید تازه این در موردیست که شما انرا قبلا مشاهده کرده اید وجودی را که شما اصلا مشاهده نکردید واز راه حواس به شناخت نرسیدید وهیچ پیش زمینه ذهنی از ان ندارید وظهور وبروز هم ندارد وجود ندارد مانند ازدهای هفت سر که شما میتوانید انرا درذهن تصویر کنید ولی ایا ازدهای هفت سر واقعا وجود دارد ؟ مسلما خیر بنا براین صرفا وجود ذهنی نمیتواند دلیل بر وجود واقعی باشد

        1. همینکه شما اژدهای هفت سر را در ذهن خود تصویر می کنید.این یعنی وجود دارد.
          اما وجود خارجی ندارد.
          چرا که از قوه تخیل خود کمک گرفته اید و خودتان انرا ساخته اید.
          یکی از شگفتیهای قوه خیال و عالم خیال همین است.

    1. کدام عقل به اختیار اصالت میدهد؟ از خودتان قانون درمیاورید؟!کدام عقل است که وقتیکه به محکوم به اعدام بگویند طناب دار را انتخاب میکنی تا تیرباران را ؟ویا…. در هرصورت مرگ درانتظار است وهیچکدام انتخاب واقعی عقل نیست کجا عقل این انتخاب را اصالت میبخشد ؟انتخاب ما از میان گزینه هاییست که اکثرا هیچکدام انتخابهای واقعی ما نیستند ما فقط مجبوریم از میان گزینه های برخلاف میل وعقلمان انتخاب کنیم بنابراین انتخابمان غیراصیل است

      1. 1/ همان محکومِ به اعدام, خودش با انتخابِ خودش و با عقلِ خودش , انتخاب کرده است که در( مسیرِ ) اعدام قرار گیرد.

        2/یا آن شخصِ مجرم ,جرمی مرتکب شده است و باید مجازات شود یا قاضی دادگاه در تشخیص حکم اشتباه کرده است. در هر دو صورت باز هم اختیارِ انسان دخیل است.
        یا اختیار و انتخابِ قاضی و یا اختیار و انتخابِ مجرم.
        در نتیجه : اینجا خودِ انسان است که با اختیار ,انتخاب می کند.
        عقل هنگامی اصالت دارد که( درست و منطقی ) انتخاب کند.

        1. من انتخاب بین نحوه اعدام را مثال زدم تا به شما بگویم صرف هر انتخابی اصیل نیست ان محکوم به اعدام خودش انتخاب نکرده وبا عقل خودش انتخاب نکرده شرایط اجتماعی وتربیتی وخانواده وحاکم او را درمسیری قرار داده که بدینجا کشیده شود واقعا فهمیدنش سخت است ؟
          شما باید در خانواده ای زندگی میکردید که پدر ومادری معتاد ودزد میداشتید واز حداقل امکانات برخوردار نبودید امکان تحصیل برایتان فراهم نباشد واز کودکی مانند کودکان کار سر چهار راهها میایستادید ویا در خا نه های مردم زمین را میسابیدید بعد میدیدیم که شما برای تهیه مواد مخدر برای پدر ومادرتان چطور باید بال بال بزنید انموقع معنی اختیار را می فهمیدید انموقع میدیدید که جبر زمانه از شما چه انسانی میساخت تا شاید شما هم کمی هم درد انسانهای رنج کشیده شوید قاتل مادرزاد قاتل که بدنیا نمیاید دزد واعدامی هم همینطور شرایط وجبر محیط واجتماع تبعیض وشکاقف طبقاتی و… از انسان دیگری میسازد انتخابهای عقل در اکثر موارد هیچکدام انتخاب واقعی اونیست بلکه شرایط محیطی عقل را مجبور به انتخاب یک گزینه میکند تا به پیش برود

          1. سخن شما کاملا صحیح است .
            ولی من معتقدم که انسانهایی از همان کودکان با شرایط بسیار بد به درجات عالی رسیده اند و کودکانی که در پرقو بزرگ شده اند و انسانهایی خلافکارشده اند.
            من به هیچ عنوان جبر زمانه را منکر نیستم ولی معتقد به (جبرمطلق ) هم نیستم.

  11. جناب ویتگنشتاین بزرگوار. باور به خدایی که نه می‌توان اثباتش کرد و نه انکار، اگر عقلانی و از روی شواهد و جستجوی مداوم باشد، شک نکنید که عقلانی است. کارل یاسپرس دقیقآ چنین ایمانی داشت، اما اگر از روی تقلید و تنبلی فکری و راه‌های از پیش تعیین شده باشد، به احتمال زیاد به داعش ختم خواهد شد و یا در بهترین حالت به…

  12. ببینید فراسوی گرامی حرف بنده این نیست که ما جناب خدا را مثلا ببینیم ، چرا که علی الفرض چیزی غیرمادیست . حرف بنده اینست که ما به نحو غیر مستقیم حضور او را حس کنیم . مثلا ما بدانیم که جناب خدا اجازه نمیده اطفال معروض تعرض واقع شوند ، و یا مثلا ما بدانیم که شرور یه حد معقولی داره . حال آنکه هر شری در اینجهان قابل تحقق است و کک جناب خدای فرضی هم نمیگزد . تصور اینکه یک دیوانه یک دختر خردسال را برده جنسی کند و یا پوست تنش را زنده زنده بکند کاملا ممکن است ( و اصلا موارد عینی دارد ) . خب ! پس سوال اینه که شواهد غیر مستقیم جناب خدا کجا هستند ؟ اینکه شما همه چیز را به خدا ربط دهید بی ارزش است . شما به راحتی میتوانید هر چیزی را در این جهان به شیطان ربط دهید .خیلی معقولتر است که این جهان آشغال را محصول شیطان بدانیم نه خدا . به بیان دیگر ادعای تجربی باید ابطال پذیر باشد . مثلا اگر من بگویم جناب ولایت فقیه یا به مردمسالاری واقعی تن میدهد و یا تن نمیدهد ، یک ادعای بی ارزش و ابطال ناپذیر است . ابطال پذیری حسن یک ادعای تجربی است و نه ضعف آن .

    مراد بنده از اینکه خدا مرده است این نیست که مثلا جناب خدا قبلا بوده و حالا مرده . نه ! مراد بنده اینست که ” دلایل له خدا ” مرده است . و صد البته هیچگاه بطلان دلیل مساوی بطلان ادعا نیست .

    1. شواهد غیر مستقیم جناب خدا,من و شما هستیم.وجود من و شمانشان می دهد که وجود ,موجود است.

      1. وجود من وشما ربطی به خدا ندارد من وشما حاصل تکامل ماده هستیم وبنا بر اقرار فیلسوفان مسلمان ماده قدیم است بنابراین قائم به ذات است ونیازی به خدا ندارد

        1. اولاً:شما از کجا تشخیص دادید که من مرد هستم؟
          یزدانی نام فامیلی است ونه اسم خاص!
          در نتیجه جنابعالی تا حال دچار( خطای ادراکی) بوده اید.
          پرسش:آیا تصور شما از خدا و جهانِ پیرامون خودتان ممکن است که نتیجه (خطای ادراکی) شما نباشد؟!

          در نتیجه:خطای ادراکی ما انسانها در مورد (خودمان و محیط پیرامون خودمان) بی شک وجود دارد.
          ما نمی توانیم و قادر نیستیم که تماماً و به طور قطع و یقین چیزی را تایید و یا رد کنیم.

          1. زن یا مرد بودن شما چه فرقی میتواند داشته باشد جنسیت شما تاثیری در انسان بودنتان ندارد ما دو فرد دو انسان هستیم که درحال گفتگو هستیم وهیچ خطای ادراکی درکار نبوده چون پیشینه مباحث این چنینی بیشتر مردان وارد گفتگوی فلسفی میشوند واز باب احترام کلمه اقا بکار برده شده وربطی به خطای ادراکی ندارد
            بلی انسانها هم دچار خطای ادراکی واحساسی میشوند ولی نه اینکه هیچ چیز بطور قطع ویقین نتوان تایید ویا رد کرد پس اینهمه پیشرفتهای بشری از همه نوعش چگونه حاصل شده است ؟
            اگر بخواهید موضوع شکاکیت که در بعضی فیلسوفان غرب هست را طرح نمایید که اصلا کل بحث بی فایده است یعنی نه من وشما ونه جهان هستی قابل اثبات نیست خدا که جای خود دارد اصلا شاید کل جهان هستی خوابی مشوش بیش نباشد
            ما موضوع را براساس دیدگاه فیلسوفان مسلمان بررسی میکنیم پس نباید شکاکیت فلسفه غرب را دران دخیل نماییم که اگر چنین کنیم باید این گفتگو را بیفایده دانسته انرا تمام کنیم

      2. وجود من وشما هرگز نشان دهنده وجود خدا نیست چون این ربط قابل اثبات نیست اینکه شما از من سوال میکنید ومن پاسخ مرتبط با سوال شما رامیدهم کاملا واضح است که فردی اینکار را میکند وجود من وشما میتواند حاصل تکامل ماده باشد اینکه حتما وجودی مختار وعاقل عامدا من وشما را به وجود اورده باشد اصلا معلوم نبوده قابل اثبات نیست
        وجود چنین جهان پر از شروری هرگزتوجیه عاقلانه ندارد که وجودی از روی عقل واختیار عامدا چنین جهانی خلق کرده باشد

          1. این را علم اثبات کرده داروین واصل انتخاب اصلح وتکامل اینرا اثبات کرده در ضمن مطهری هم در علل گرایش به مادیگری به ازلیت ماده اقرار کرده وگفته که ابن سینا هم معتقد به ازلیت ماده بوده است وقتیکه ماده ازلی باشد شما حاصل تکامل ماده خواهید بود

          2. نظریه داروین فقط در حد یک نظریه است.
            این نظریه هنوز به طور قطعی اثبات نشده است.

    2. شما که در کامنت بالاتر غیر مشاهدتی بودن خدا را دلیل بر رد گرفتید!!! یادتان رفت؟ حافظه ضعیفی دارید!
      2 اشکال بزرگ و واضح شما اینست که خدا را تحریف کرده و از آن بازخواست می کنید. شما آزادی انسان بر اساس ادیان را نادیده می گیرید. طبق سخن دینداران خدا به انسان آزادی داده که اخلاقی زندگی کند یا خطا کند. جنایات نافی خدا نیست نافی وجدان و اخلاق مرتکب شونده است. او نیز طبق ادعای ادیان مجازات خواهد شد. این مجازات بخشی اش در جهان و بخش اش در آخرت است. در این جهان عذاب وجدان بخشی از مجازات است و سرنوشت نیز بخشی دیگر. اگر سنجش اعمال و معاد را نپذیریم پس مجازات هیتلر چگونه ممکن خواهد بود؟می بینید که حتی در در بحث عدالت پذیرش معاد موفق تر از الحاد است

  13. ضمنا فراسوی گرامی نوشته اید : ” اینکه فایده‌ی وجود خدا چیست؟ پاسخش می‌شود همین خلقت. حال اگر این خلقت به مزاج ما خوش نمی‌آید و به دلایلی علت وجودی‌اش بر ما نامشخص نیست، دلیل نمی‌شود خالقش را انکار کنیم.”

    متاسفانه سخن بنده را درست نفهمیدید . اتفاقا بنده اگر بخواهم با ترازوی پراگماتیسم خداباوری را بسنجم ، نمره اش را خیلی خیلی بالاتر از خداناباوری میدانم . بنده در محیط هایی که افراد معمولی هستند یک خدااثبات کن درجه یک هستم . صدانت فرق میکند . یک محیط اکادمیک است . اینجا خودم هستم

          1. اگر هیچ است , چرا به دنبال پاسخی برای هدفِ خلقت آفرینش هستید؟
            این پارادوکس است.

        1. اگر انسان هیج است و و توضیح اش بیهوده است شما توضیح چرا می دهید این همه تلاش می کنید که بگویید هیچ است؟
          خودتان با تلاش خودتان دارید اثبات کمی کنید که هیچ نبیست. اگر بود اینقدر دست و پا نمی زدید.این تلاش شما خودش بهترین دلیل بر این است که باور ندارید هیچ است.

          1. همینطور برای خودتان یک چیزی میگویید ها!چون پاسخی برای هدف خلقت نیست هیچ است بیهوده است من با شما گفتگو میکنم تا حرفهای شما راهم بشنوم تا مطمئن شوم نظرم صحیح است وهدفی برای افرینش نیست دیگرانی هم اگر ایده ای داشته باشند با انها هم گفتگو میکنم تا بیشتر تحقیق کرده باشم وحرفهای همه را تا انجا که ممکن باشد شنیده باشم واگر پاسخی نبود بر نظرم راسخ تر میشوم انسان باید همیشه گوش شنوا داشته باشد نباید درها را برروی خود ببندد

  14. سلام
    این مقاله را مناسب حال و اوصاع امروز و فردا ایران یافتم
    تقاضا دارم در صورت امکان بازنشر کنید.
    سپاس
    قانون، لیبرالیسم و خیر مشترک – ژکلین ای لنگ – ترجمه سید محمد جواد سیدی

  15. دوست عزیز، من هم به چگونگی هستی نقد دارم؛ اما بحث من اصلآ چگونگی نیست، بحث من چرایی وجود است. قبول کنیم که قبول وجود هستی و حیاتی اینچنین، تنها بر حسب تصادف، بسیار دور از خرد است. ما واقعآ نمیدانیم هدف از وجود چنین جهانی چه می‌تواند باشد و چرا گاهی این همه رنج نمود می‌یابد؛ اما اما اما، شواهد و نشانه‌های بسیاری هست که با زبان بی‌زبانی دارند می‌گویند: در حشمت سلیمان هر کس که شک نماید/ بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی. من به شخصه به این نتیجه رسیده‌ام که نیرویی که عامل به وجود آمدن این چنین حیاتی بوده و دارای چنین قدرتی در خلق کردن است، دنیاهای بسیار متفاوت تر و شگفت‌انگیزتر دیگری هم می‌تواند خلق کند که فلسف‌ی وجودی‌شان با اینجا بسیار می‌تواند متفاوت‌تر باشد. اینجا که به نظر می‌رسد ما یک دوره رنج را داریم سپری میکنیم، چرا؟ نمی‌دانم؛ اما می‌دانم این آفتابی که می‌تابد بر حسب تصادف به وجود نیامده است.

    1. جناب فراسوی عزیز چنین تبین هایی نیازمند یک سری اصول منطقی ای فراسوی خودشان است.سخنانتان راجع به چرایی وجود هستی و این که بی علت نیست تماما سوال هایی بی معنی است.چرا؟چون که کانت با روش فلسفی به ما ثابت کرد که -نمیتوانیم-چنین سوال هایی بپرسیم.وقتی شما نتیجه میگیرید که قدرتی باید باشد تا این چنین حیاتی را خلق کند ما هم در پاسخ میگوییم:نحن أبناء الدليل
      با کدام برهان پیشینی میتوانید ثابت کنید جهان هایی شگفت انگیزتر از جهان ما وجود دارد.شما وقتی سوالی میپرسید ولی جوابش را ندارید دلیلی هم ما نداریم که سوالتان را با معنا و درست بدانیم.
      ویتگنشتاین در تراکتاتوس میگویید:آنچه را که ما نمیتوانیم بیندیشیم آن را نیتوانیم بیندیشیم بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم آن چه را نمیتوانیم بیاندیشیم.
      چیزی را که حتی نمیتوان ذره ای معنا درشان پیدا کرد-به مانند سخنان شما-چیزی جز بی معنایی مطلق نیست.

      1. آقای حسین اولا این که کانت این ا گفته appeal to authority]ست و دلیل نیست . متوسل به دلیل شوید نه مغالطه. این اقدام کانت به ادعا که انسان قادر به فهم و توضیح چنین مسائلی نیست خود نیازمند به درک این مسئله درجه بالاتر است که خود شکنself-defeater آست. برای اظهار چنین ادعایی باید ذهنی داشت که مسئله را درک کند ، capacityذهن انسان را ارزیابی کند، مقایسه کند و با درک مقدمات به این نتیجه برسد. خود ادعای کانت رافع موضع خودش است.
        2. اشان نگفتند وجود دارند بلکه امکان بودنشان را گفتند.
        3. تز بیمعنایی تز شکست خورده ایست. نه تنها از لحاظ فلسفی از نقطه نظر سمانتیک هم قادر به دفاع از موضع خود نیستید.

  16. بسیار عالی بود. هاوکینگ شاید فیزیکدان بزرگی بوده ولی قطعا فیلسوف بزرگی
    نبوده !! قانون طبیعت از طبیعت انتزاع میشود. قوانین علمی که قائم به ذات
    نیستند . انعکاسی از طبیعت در ذهن انسان هستند . وقتی هیچ چیز وجود ندارد
    قانونی هم وجود ندارد که بخواهد چیزی را خلق کند .
    نظریه ی بیگ بنگ به لحاظ فلسفی کاملا به سود خداباوران است و بهمین دلیل
    مارکسیست های روسی که بطور جزمی تبلیغ میکردند که ماده ازلی است بشدت
    با آن مخالفت کردند اما هر چه کیهان شناسی پیشرفت کرد شواهد تجربی
    بیشتری در جهت تایید آن بدست آمد . جزمیتی که در کامنتهای آقای حجت جانان
    دیده میشود حتی در تبلیغات کارمندان حزب کمونیست شوروی دیده نشده !!
    و از این جهت شگفت انگیز است.
    حتی اگر بیگ بنگ هم تایید نمیشد باز هم ازلی و ابدی بودن ماده بسیار سست
    بود. وجود بشدت محدود در مکان و زمان چگونه میتواند ازلی و ابدی و بی نیاز
    از خالق باشد ؟

    1. فلسفه اسلامی خودش به ازلیت ماده اقرار دارد مطهری در علل گرایش به مادیگری میگوید که ماده ازلی است واتفاقا ذکر میکند که ابن سینا هم معتقد به ازلیت ماده بوده است

  17. بیگ بنگ اغاز حیات است نه اغاز ماده اتفاقابیگ بنگ اثبات میکند که ماده وجود داشته که منفجر شده خلا که منفجر نشده ماده منفجر شده در فلسفه اسلامی هم ماده را زمانا قدیم میدانند اما ذاتا انرا حادث میدانندکه قادر به اثبات ان نیستند

  18. اقای سعید شمابیگ بنگ را تعریف کنید ایابیگ بنگ انفجار عدم است ؟ یا ماده ای بوده که منفجر شده ؟

      1. اقای یزدانی دین مدعیست که خدا انسان را از عدم افریده البته به لحاظ فلسفی خلقت از عدم محالست ولی ما براساس پیش فرض دینداران با انها وارد بحث میشویم که بگوییم حتی با قبول چنین پیش فرضی باز هم ادعای انان قابل قبول نیست
        بلی در میان متدینان عده ای هم قایل به وحدت وجود هستند ومعتقدند که اصلا خلقتی درکار نبوده انسانها وکل جهان هستی ظهور وجود خداست ورابطه خدا با انسان را مانند رابطه موج ودریا میدانند که البته این دیدگاه هم به نوبه خود اشکالات فراوانی دارد ومعتقدان به خدای وحدت وجودی قادر به اثبات خدای خود نیستند که هیچ حتی قادر نیستند خدای وحدت وجودی را تبیین نمایند
        دوست گرامی یادتان نرود به محض انکه خدا به وجودی اراده داد عقل داد یعنی به او شخصیت وهویت ووجودی مستقل داده است
        ما اگر از خدابودیم که در کمال بینهایت بودیم پس چه معنی دارد که خدا وجودی را از کمال بینهایت جدا کند بعد انرا با نفسانیات بیامیزد تا بعد دوباره به جایگاه قبل باز گردد این دیگر کمال نیست ارتجاع است وچنین عملی از خدا ملعبه است

        1. دین کجا ادعا کرده است که خدا انسان را از عدم آفرید؟
          شما وجود محض و وجود مطلق را برابر می دانید؟ وجود مطلق خداوند است.
          در فلسفه و عرفان اسلامی وجود محض و عدم محض را برابر می گیرند, در فلسفه وجود مطلق داریم ولی عدم مطلق نداریم.

          1. دین مدعیست خدا انسان را خلق کرده خلق کردن به فعل وعملی گفته میشود که قبلا نبوده بعد موجود شده جدای از انکه در قران هم مکررا گفته شده که خداانسان وجهان را خلق کرده است
            دوست عزیز بازی با کلمات شما را به جایی نمیرساند عدم عدم است عدم محض ومطلق نداریم عدم یعنی نیستی و نیستی محض ومطلق ندارد نیستی نیست است تمام

          2. اینکه از عدم خلقت صورت نمیگیرد از نظر فلسفی صحیح است ولی این دلیل نمیشود که خدای وحدت وجودی دلیل خلقت باشد این گفته دلیل میشود که ماده قذیم است ونیازی به خالق ندارد ضمنا چه کسی گفته در فلسفه عدم مطلق نداریم در فلسفه عدم مطلق داریم ولی از عدم مطلق خلقت نتیجه نمیشود شما بگویید زمانیکه انسان وجهان نبود از چه وچگونه اینها پدید امدند شما که نمیتوانید بگویید وقتیکه انسان انا لله بود عدم محض بود یعنی در خدا هم وجود مطلق بود هم عدم محض بود اینکه تناقض است وقتیکه معتقد باشید خدا وجود مطلق است هرانچه در خداست هرانچه انا لله است انهم وجود مطلق است قطره وقتیکه در دریاست خود دریاست زمانیکه جدا میشود قطره میشود حال سوال اینست که خدا چرا این قطره را از دریا جدا کرد وبه اینهمه رنج والم ودرد سر انداخت ؟

          3. وقتیکه خدا وجودمطلق است وجایی برای غیر باقی نمیگذارد چطور انسان که بقول شما وجود محض است وبالقوه بوده در میان خدا که وجود مطلق وفعلیت تمام بوده قرار داشته ؟اگر خدا همه جا را پر کرده باشد انسان وجهان هم باید در فعلیت تمام بسر میبردند که نیازی به بالقوه شدن نداشتند

          4. عدم خودش مطلق است عدم نیستی است ونیستی مطلق است فلسفه به شما گفته عدم مطلق ندارد ؟نیستی مطلق است

        2. ما اگر از خدابودیم که در کمال بینهایت بودیم پس چه معنی دارد که خدا وجودی را از کمال بینهایت جدا کند بعد انرا با نفسانیات بیامیزد تا بعد دوباره به جایگاه قبل باز گردد ؟
          این پرسش شما را با برهان بی نهایت می توان پاسخ داد.بي‌نهايت بر دو گونه است: بي‌نهايت بالقوه و بي‌نهايت بالفعل. بي‌نهايت بالقوه كه از آن به بي‌نهايت لايقفي (ناايستا) تعبير مي‌شود، عبارت از آن است كه چيزي الان و بالفعل بي‌نهايت و نامحدود نيست، بلكه متناهي و محدود است لكن مي‌تواند تا بي‌نهايت به پيش رود. مثلاً اعدادي كه بشر توانسته تاكنون به شماره درآورد محدود و متناهي‌اند، ولی عددْ في‌نفسه و بالقوه نامتناهي است,يعني هرچه بشماريم باز جلو مي‌رود و حالت لايقفي و ناايستا دارد. سير صعودي و تكاملي انسان نیز همین‌گونه است، و از این رو در تبيين مقام انساني، از او به موجود لايقفي ياد مي‌شود. بنابراين اگر مي‌گویند كمالات انسان بي‌حد و مرز است، مراد آن نيست كه بالفعل نامحدود است بلكه هرچه فعليت یافته محدود است؛ لكن مقصود آن است كه ظرفيت گسترش و تكامل وجود را الي‌الابد دارد. پس اين گونه از بي‌نهايت، بالقوه نامتناهي است و هميشه در مقدار فعليت‌يافته خود متناهي و محدود است. در برابر، قسم دوم نامتناهي‌ای است كه هم‌اكنون و در فعليت خود بي‌نهايت است و در موجوديت فعلي خود حدومرزي ندارد.
          پس از تبيين اين دو قسم بي‌نهايت، روشن است كه بي‌نهايتيِ خداوند از گونه بالقوه و لايقفي نيست,زيرا چنين معنايي هميشه با نقص و حركت به سوي كمال همراه است. بلكه خداوند در فعليت خود بي‌نهايت و نامحدود است. در اصطلاح عرفان، از بي‌نهايتی بالفعلِ خداوند به اطلاق مقسمی وجود تعبير مي‌شود كه بحث‌هاي دقيق و ویژه‌ای در پی دارد.

          1. اقای عزیزاین خدای شما که در بینهایت بالفعل است بنا به ادعای شما انسان هم دران بینهایت بوده حال چرا خدا انسان را ازان بینهایت جدا کرد وبا نفسانیات امیخت تا دوباره به جایگاه قبلی باز گردد؟

          2. “وجود مقید” اقتضا می کند که به “وجود مطلق” باز گردد.اقتضا وجودی است.(انا لله و انا الیه راجعون)

          3. لازمه ” بي‌نهايتيِ بالفعل” خداوند آن است كه همه مواطن هستی و واقعيت را فراگرفته و جايي براي وجودی ديگر به منزله مصداق” بالذات وجود و موجود” نخواهد گذاشت؛ يعني يك وجود بي‌كران، جايي براي غير نمي‌گذارد و اين همان تحليل عرفا از “وحدت شخصية وجود” است.

          4. شما اصلا پاسخ ندادید ما وقتیکه درکمال بینهایت بودیم دیگر نیازی به کمال نداشتیم مادر کمال بینهایت خداوندی بودیم کمال خداوندی بالفعل است وبینهایت است دراین صورت دیگر چه معنایی داشت تا مااز ان بینهایت بالفعل وحقیقی جدا شویم وبا نفسانیات امیخته شویم در بوته ازمایش قرار گیریم تا که شاید بجایگاه قبلی باز گردیم ؟
            اینکه انسان بالقوه نامحدود است ولی بالفعل محدود است ویا اینکه خدا بالفعل بینهایت است پاسخ سوال من نیست شما دور خود میچرخید

          5. ما انسانها وجود بالقوه بودیم و باید بالفعل می شدیم.مانند جنین داخل شکم مادر, هنگامی که جنین است بالقوه است بعد از به دنیا آمدن نفسِ کودک به مرور بالفعل می شود.

          6. یزدانی نکته‌ی خوبی اشاره کردی در چند کامنت متعدد بخصوص در موزد علت و معلول ولی تصو می‌کنم علیت چنان که مدنظر قدما بوده با قرآن ناهمخوان باشد آنها پیرو ارسطو بر این باور بودند هر چیزی بالقوه وجود دارد و علیت باریتعالی دز فعلیت بخشیدن به آن است. خداوند بدین شکل آنها را بوجود می‌آورد. ولی در قرآن خداوند از عدم خلق می‌کند. بنظر شما این دو نگرش به علیت همخوانند؟

          7. مسئله خلقت از عدم، یکی از مباحث مهم کلامی، فلسفی است. اندیشمندان اسلامی همگی اتفاق نظر دارند که عالم، “قدیمِ ذاتی” نیست، بلکه “حدوث ذاتی” دارد,زیرا قدیم ذاتی بودن عالم، با بینش توحیدی ناسازگار است. متفکران اسلامی در عین اتفاق بر حدوث ذاتی عالم و قدیم ذاتی نبودن آن، در حدوث (زمانی) عالم اختلاف نظر دارند.اکثر متکلمان اسلامی عالم را “حادث زمانی” می‌دانند, اما بیشتر فیلسوفان مسلمان “حدوث زمانی” را در مورد عالم بی‌معنا می دانند.
            زیرا زمان یکی از ابعاد عالم ماده است,بنابر این معنا ندارد که زمانی بدون ماده داشته باشیم. البته به نظرم اینجا پرسشی که مطرح می شود در مورد رابطه “علت و زمان”.
            اینکه چه رابطه ایی بین زمان و علت وجود دارد؟
            مفهوم زمان یکی از مهم ترین مباحث در فلسفه و علم کلام است.

          8. درمورد اینکه فرمودید آیا مسئله( خلقت از عدم )در قرآن کریم با گفته فیلسوفان همخوانی دارد یا خیر؟

            من با یک مثال توضیح می دهم.
            فرض کنید که شما یک نقاش و تصویرگر هستید و برای تصویرگری دو حالت وجود دارد.
            1/شما از روی یک نمونه و یک مدل عینی, تصویرگری می کنید.
            2/شما از روی یک نمونه و یک مدل ذهنی ,تصویرگری می کنید.
            3/شما نه مدل ذهنی دارید و نه مدل عینی ,شما از یک مدل خیالی که اصلاً در بیرون واقعیت عینی ندارد, تصویرگری می کنید.
            معنای (خلقت از عدم )در قرآن کریم این است که خداوند (انسان و جهان) را بدون هیچ مدل و نمونه ذهنی و عینی آفرید.
            یعنی به زبان ساده تر از جایی “کپی برداری” نکرد.
            اما در مورد معنای خلقت از عدم در فلسفه این است که در” وجود خدا” عدم راه ندارد, چراکه چنانچه عدم راه داشت.موجودی به نام “خدا “وجود نداشت.زیرا (عدم و وجود) نقیض همدیگر هستند و اجتماع نقیضین محال عقلی است.

        3. براهین و ادله قائلین به وحدت شخصیه وجود(عرفا) عبارتنداز :
          1-برهان وجود ربطي و فقري 2-برهان صرف‌الوجود 3-برهان بي‌نهايت 4-براهین یا برهان نقلي 5-برهان تواتر

          سه برهان نخست از براهين عقلي‌اند؛ در برهان چهارم از روش نقلي استفاده می شود و روش برهان پنجم نقلي‌ـ عقلي مبتنی بر تواتر است.

          1. براهین عقلیتان را تبیین نمایید تا روی ان گفتگو کنیم برهان نقلی وتواتر ارزش استدلالی ندارد

          2. برهان اول 🙁 برهان وجود ربطی و فقری)است.
            ملاصدرا در آثار خودش برداشتهای دقیقی از حقیقت “معلول” در نظام علی و معلولی در نظر گرفته است او در این برداشتها هویت معلول را تماماً هویت “ربطی و تعلقی” به علت معرفی می کند.
            صدرا معتقد به بنیاد ربطی به معالیل است,که به “وحدت شخصیه وجود” می انجامد.
            در تبیین “برهان وجود ربطی و فقری” دو مقدمه لازم است.

            مقدمه اول: معلول از آن جهت که معلول است و به سبب آنکه معلول است ,هیچ “ذات” مستقلی ندارد و همه بنياد آن به علت وابسته است.
            این فقر همه وجود معلول را در برگرفته است , یعنی معلول” فقیرِ به ذات” است.
            فقر فقط در رابطه را علت تعریف می شود.
            (فقر و حاجت )بالذات از آنِ وجودِمعلول است و وجود معلول در (ذات خود فقیر) است چرا که در غیراین صورت حاجت بر او عارض می شود و اودر مرحله ذات خود بی نیاز خواهد بود و این در حالی است که بی نیازی با معلولیت سازگاری ندارد.بنابراین “ذات وجودِ معلول” عین حاجت فقر است.یعنی در مرحله ذاتِ خود هیچ استقلالی ندارد و “قائم به علت” خود می باشد.

            مقدمه دوم :

            “وجود فی غیره” است و قسم مقابل “وجود فی غیره”, وجود فی نفسه” است.
            “وجود فی نفسه” آن است که نفسیت وجودی دارد و اصل وجود او بدون لحاظ چیز دیگری,حتی ” علت” تامین است.
            زیرا ذاتاً از سنخ( وجود )است.
            که به آن” وجود مطلق” هم اطلاق می شود.
            اما” وجود فی غیره” آن است که هیچ نفسیت وجودی ندارد زیرا اساساً از سنخ وجود نیست بلکه در اصل تلقی وجودی از آن, محتاج لحاظ غیر است و تا غیر نباشد, وجود بودن آن از ریشه بی معناست, که به “وجود فی غیره” وجود محض و یا وجود مقید نیز گفته می شود.

          3. برهان دوم: برهان صرف‌الوجود

            مقدمة اول: وجود حقيقتي اصيل است و غير از آن‌ ـ هرچه باشد‌ـ از حيث متن واقع، باطل و غيرواقعي است. بنابراين تنها وجودْ متن واقع را پر ساخته است و هيچ چيز ديگري با آن مخلوط نيست. پس نتيجة نهايي اين مقدمه آن است كه وجود در متن خارج و واقع به نحو صرف و خالص تحقق دارد.

            مقدمة دوم: وجود صرف، دوم نخواهد داشت؛ زيرا اگر وجود دومي فرض شود، قطعاً بايد مغايرت و دوگانگی آنها را پذيرفت. اين مغايرت نیز یا بِدان روست كه اين وجود دوم غير از آن وجود اول اصيل و صرف است، يا به چيز ديگري متغاير و ممتاز شده است،.

            مقدمة سوم: 
            وجود ذاتاً نقيض عدم است و از نظر (ذات) هرگز عدم‌پذير نيست؛ بلكه وجود هميشه براي او به نحو “ضرورت ازلي” ثابت است. در نتيجه چنين وجودي “واجب‌الوجود” است.

            منبع:سایت عرفان و حکمت

          4. اینکه وجود مقید اقتضا میکند که به وجودمطلق باز گردد شما خودتان با این گفته دویت اوردید انا لله وانا الیه راجعون برای الان ماست که بگوید زمانی ما از خدا بودیم وباید به او باز گردیم واین بدان معنی نیست که زمانیکه ما در خدا بودیم وجود مقید بودیم هرگز این خودش دویت است زمانیکه مادر خدا بودیم ما هم وجود مطلق بودیم ما هنوز بروز وظهوری نداشتیم ما غرق در خدا بودیم بعد چطور خدا خودش را تجزیه کرد و به فکر ارتقا وتکامل خودش افتاد معلوم نیست !

          5. این اقتضا سیر نزولی و سیر صعودی است. ما از “وجود مطلق” آمده ایم و دوباره به” وجود مطلق” باز می گردیم.
            وجود مقید در عالم ماده (مقید )است و نه در عالم مجردات.
            انسان به محض تولد در عالم ماده دچار تقید می شود ,چرا که در زمان و مکان محصور می شود.

            انالله و انا الیه راجعون ,یعنی ما از وجود مطلق آمده ایم و دوباره به وجود مطلق باز می گردیم.

          6. اگر ادعا کنید ما انسانها وجودبالقوه بودیم یعنی اینکه ما انسانها خدای بالقوه بودیم که خدای بزرگتر ما را به فعلیت دراورد!ما اگر وجود بالقوه باشیم یعنی قدیم هستیم دیگر نمیتوانیم حادث باشیم ما بالقوه قدیم هستیم که خدای بزرگتر ما خدایان کوچکتر بالقوه را به فعلیت دراورد !

          7. اینکه شما میپندارید که ما وقتیکه انا لله بودیم وجود بالقوه بودیم حتما باطل است خدا وجود بالفعل است ما نمیتوانیم در خدا باشیم انا لله باشیم بعد در عین حال وجود بالقوه باشیم این خودش دویت است خدا اجزا ندارد بسیط است همه خدا یکسان است اگر ما انا لله بودیم یعنی وجود بالفعل بودیم حال علت جدا شدنمان از خدا وتحمل اینهمه شرور چیست ؟

          8. انسان (موجودی) بوده است ,”بالقوه “در وجودِ مطلق.
            این موجود برای تبدیل شدن به “موجودِ مطلق” باید از (بالقوه) به( بالفعل) برسد.
            با صیرورت و شُدن تبدیل می شود به (موجودِ مطلق).
            درنتیجه :هنگامیکه در (وجودِ مطلق) بوده است,,بالقوه بوده است و نه بالفعل.
            در مسیر(انالله و انا الیه راجعون) که مسیرِشُدن است,قرار گرفته است.

          1. خوب چرا از وجود مطلق امده ایم ؟ اینکه بازی است لهو ولعب است ما که در وجود مطلق بودیم چرا امدیم تا اینهمه شرور را متحمل شویم وباز دوباره به جایگاه قبلی باز گردیم ؟ما غرق دریای وجود مطلق بودیم وفعل خدا بیجا وبیخود بود!

          2. این پرسش شما برمی گردد به اینکه هدف از خلقت و آفرینشِ انسان چیست؟فکر نمی کنم خداوند ما انسانها را فقط به منظور لهو و لعب خلق کرده باشد.معمولاً اهدافِ غایی در هر خلقی موجود است.

  19. شما اصلا تو یک عالم دیگه هستید و نمیدانید خدا رت چگونه تعریف کنید یا اصلا خدا جهان را برای چه افریدهیا هدف چیست و اصلا ما برای چه افریده شده ایم اگر یکبار از روی قران میخواندی میفهمیدی و جواب همه ی سوالاتت را میگرفتی دنیا محل ازمایش است و دین امده تو تو سردرگم نشوی و خدا خواسته به سمت ان بروی خدا در قران فرموده هر کس دنیا را بخواهد تمام و کمال ان را به ان میدهیم.خیلی ها دین را خرافات میدانند این افراد در قران کسانی معرفی شدند که دوست دارند گناه کنند.ودرباره ی کسانی که ظاام بوده اند کسامی مثل شما بودند که نه خدا را شناختند نه اخرت را و نفس اماره خود را خدای خود گرفتند (نفس اماره قسمتی از مغز که این علم که سنگش را بسینه میزنید ان را ثابت کرثه که قسمتی از مغز است که70.80درصد القاات ان منفی است.و در مورد کسانی که مورد ظلم قرار گرفته اند شما نگران نباشید خدا حق مظلوم را میگیرد همان طور که حق امام حسین را میگیرد(راستی شما چرا نپرسیدید که زمانی که گلوی امام حسین را میبردند و با اسب بر سینه ان مظلوم تاختند خدا کجا بود)امام حسینی که پیامبر او را جوان اهل بهشت معرفی کرده اند.
    اصلا براس پی بردن بخدا لازم نیست بفهمیم که منظور از هیچ در فیزیک چیست. ما باید دین را بشناسیم و بعد خود را تا رد هر ثانیه و هر چیزی خدا را ببینی و مثل افرادی که در قران خدا انهارا کسانی معرفی کرده که چشم و گوش دارند و کور و کرند به خاطر گناه.بله فلسفه گناه اینست هقل را به حاشیه میراند.عالم مظهر خدا است.

    1. اقای علیرضا من دنیا را میخواهم پس چرا خدا تمام وکمال انرا به من نمیدهد ؟یعنی قران وخدا بدقولی کرده اند ؟!خدا به چه حقی انسانها را مورد ازمایش قرار میدهد؟ تا برای این به قول شما ازمایش میلیاردها انسان شکنجه شوند ونابود شوند تا چهارتا از میان انها انسان کامل دربیاید تلکیف این همه انسانی که رنج میبینند وبه هیچ کجا نمیرسند چیست ؟امام حسین اگر گلویش بریده شد خودش راهش را انتخاب کرد هدفی داشت وبرایش جانش را گذاشت ولی ان کودکی که مورد ازار جنسی قرار میگیرد اختیار خودش نقشی ندارد دیگری او را وادار به غوطه ور شدن در گردابی هولناک میشود

      1. 1/اگر خداوند تمام کل جهان را به شما بدهد اما (اختیار) را از شما بگیرد چه می کنید؟

        2/امام حسین خودش با اختیارِ خودش راهش را انتخاب کرد, همچنانکه یزید و شِمر خودشان با اختیارِ خودشان, راهشان را انتخاب کردند,, اما فرق بین امام حسین و یزید در انتخابِ (اهدافشان) بود.

        3/آن فردِمتجاوز نیز, خودش با اختیارِخودش به کودک تعرض می کند و آن کودک نیز به دلایلی نظیر “ناآگاهی” و عدمِ آموزش صحیح در( معرضِ تعرض قرارگرفتن) قرار می گیرد.
        در نتیجه : هردو انتخاب می کنند.
        یکی(کودک) انتخاب می شود و دیگری(فردِ متجاوز) انتخاب می کند.

    2. اقای یزدانی مثلا الان شما برهان اقامه کردید؟!
      شما بجای اقامه برهان برای خدای وحدت وجودی فقط ادعا نمودید که مثلا معلول ذات مستقل ندارد علت ذات مستقل دارد شما اول برادری را اثبات کن بعد تقسیم ارث بنما
      شما اول اثبات کن خدای شما علت جهانست واین جهان قبل از خلقت کجا بوده به چه صورت بوده بعد بیا بگو این جهان چون معلولست وجود مستقلی ندارد
      ویا انکه وجود همه جا را پر کرده ودومی نمیتواند داشته باشد اینها که شما میگویید اصلا برهان نیستند وجه اثباتی ندارند ادعاهایی هستند که در صورت طرح ان به اشکالات فراوانی برخورد میکنید از جمله همان که در کامنت دیگر هم نوشتم که اگر جهان وهستی وانسان همه از خداست وخدا همه جا را پر کرده پس هدف ظهور چنین جهان پر از ظلم ورنج والمی چیست ؟ایا خدا خودش را در بوته ازمایش قرار داده؟ وقتیکه خدا همه جا را پر کرده وهمه جهان وانسانها ظهور خدا هستند یعنی وقتیکه فردی مرتکب ازار جنسی کودکی میشود ان فرد خداست کودک هم خداست در واقع خدا خودش را مورد ازار جنسی قرار میدهد
      مجموعا نمیتوان چنین جهان وانسان وهستی را تبیین کرد

      1. در ابتداي بحث عليّت سخن از اين است كه” موجود” يا علت است يا معلول، زيرا هستي هر “موجود” يا عين ذات اوست يا غير آن؛ و اگر عين ذات او باشد (معلول) نيست و مي‌تواند علت باشد وگرنه معلول است؛ ولي وقتي كه اين معنا دقيق‌تر شد معلوم مي‌شود كه” موجود” بيش از يك قسم نيست و آن همان (علّت) است و دانسته مي‌شود كه (معلول )تنها شأني از شئون و آيتي از آيات و وجهي از وجوه علّت است.

      2. شما می گویید پس فردی که مرتکب آزار جنسی کودکی می شود آن فرد خداست؟!!
        در اینجا شما مفهوم (وحدت شخصیه وجود) را اشتباه متوجه می شوید.
        شما “حلول واتحاد” را با” وحدت شخصیه وجود” یکی می دانید؟!

        تحليل قانون عليّت نه تنها قول به (حلول) را نفي مي‌كند، بلكه اصل( حلول) را نيز انكار مي‌كند، زيرا حلول متعلق به” عرض “است كه نيازمند به محل است؛ امّا ربط فقط متكي به فاعل است نه قابل؛ يعني به يك جانب كه همان مصدر باشد وابسته است نه به دو جانب: يكي مصدر و ديگري محلّ.

        1. شما که درست متوجه شدید بگویید که وقتیکه ادعا میکنید خدا جهان را پر کرده است رابطه ان کودک با خدا چیست؟ایا ان کودک با خدا اتحاد دارد ؟ با مصدر یکی است ؟با کلمات بازی نکنید روشن بیان نمایید رابطه کودک با خدا چیست؟

          1. برای تببین( وحدت وجود) یکی از بهترین تمثیلها,تمثیل “آینه “و” شخص ناظر” در آن است.
            به طوریکه عین القضات همدانی می گوید:اگر خدا آینه را خلق نمی کرد, معنای “وحدت وجود “قابل تببین و تمثیل نبود.
            تمثیل آینه به عنوان یکی از اصلیترین تمثیلهای” وحدت وجود “است.
            1-شخصِ ناظر در آینه ,در عین اینکه در آینه ظهور کرده,دستخوش هیچ تغییری نشده است.این ویژگی می تواند تمثیلی از این امر باشد که خداوند در عالم تجلی نموده,بدون آنکه هیچ تغییری در ذاتش صورت گرفته باشد.نه چیزی از او کم شده است و نه چیزی به او اضافه شده است.

            2-تصویر در آینه قائم به شخصِ ناظر است.
            تمثیل آینه برای نشان دادن این حقیقت مناسب است که مخلوق از خود هیچ استقلالِ ذاتی ندارد و قائم به خالق است.
            اگر عمل خلقت را به تجلی مبدل کنیم , و تجلی را به ظهور در آینه تشبیه کنیم.
            تصویر در آینه تا هنگامی برقرار است که شخص ناظر در آینه , در مقابل آینه ایستاده است.
            در ارتباط با رابطه آن کودک با خداوند , مانند رابطه “تصویر” در آینه با” شخص ناظر “برآینه است.
            کودک باخدا (حلول و اتحاد )ندارد.بلکه تجلی و ظهور خداوند است.

      3. متاسفانه بحث (علت و معلول) در فلسفه درست تبیین نشده است.
        خدا علت است و عالم معلول اوست.
        چیزی که سریع به ذهن همه می رسد اینکه یک موجودی هست به نام (علت=دهنده) و موجودی دیگر به نام (معلول=گیرنده) است.
        این معلول یک چیزی را می خواهد از علت بگیرد.اگر این گونه بحث کنیم دچار “وحدت عددی” می شویم.

        در صورتیکه علت و معلول دو شئ جدا از هم نیستند,بلکه یک شئ هستند ولی اگر در حالت تنزل ببینیم آنرا (معلول) می دانیم .

        1. وقتیکه شما علت ومعلول رایک شیئ ببینید ولی بقول شما درحال تنزل انگاه باید موقعیت ان شیئ ومسوولیت انرا هم پذیراباشید ان شیئ در حالت نزول وقتیکه انسان میشود خطا میکند ظلم میکند جنایت میکند که به همان یک شیئ که علت است وخدا است برمیگردد حال چطور این با خدا بودن همخوانی دارد ؟ با خیر محض بودن همخوانی دارد ؟با عدالت همخوانی دارد ؟بعد این شیئ در حال تنزل که معلول باشد وهمان علت نزول یافته است ایا ارادی نزول یافته؟ یا مجبور بوده ؟ به چه دلیل نزول یافته تا اینهمه ظلم وجنایت ازاو سر بزند ؟

          1. در اینجا “تنزل” را می توان به نوعی “تمثل” در نظر گرفت.
            مانند (تصویر در آینه) و (شخصِ ناظر بر آینه).
            شخص ناظر بر آینه “علت” است و تصویر شخص در آینه “معلول ” اوست.
            علت و معلول هر دو یک شئ هستند, ولی در حالت تنزل و یا تمثل در آینه ما شخص را معلول می دانیم.
            تا شخصِ ناظر بر آینه نباشد ,تصویری در آینه نخواهیم داشت.
            حال در مورد پرسش شما مبنی بر اینکه چرا در حالت تنزل انسان دچار خطا می شود؟
            این بر می گردد به خود (آینه).
            اگر آینه صیقلی شده باشد و پاک و پاکیزه باشد,تصویری که نمایش می دهد ,تصویر زیبایی از خودِ شخص است.
            پس اشکال کار در آینه است و نه شخص ناظرِ بر آینه.
            اینجا یک پرسش مطرح می شود.
            چرا شخص ناظر بر آینه ,آینه را خودش پاک نمی کند؟ که تصویر خودش را در آینه واضح ببیند.
            در اینجا دوباره بحث رابطه علت و معلول و حالت تنزل پیش می آید.
            اگر خرابی در جیوه و ماهیت آینه باشد .شخص ناظر برآینه چه باید بکند؟

        2. تصویردراینه اراده ای از خود ندارد وهمانی مینماید که ناظر براینه هست اگر نسبت ان کودک وان فرد متجاوز را نسبت تصویر دراینه بدانیم خدا خودش را مورد ازار جنسی قرار میدهد!!!هم کودک که مفعول واقع شده تصویر خدا وهم ان فرد که فاعل است تصویر خدا هستند پس خدا خودش را مورد تجاوز قرار داده !

          1. 1/تصویر در آینه از خود اراده ایی ندارد.
            2/یک آینه که تجلی و ظهور کودک است و آینه دیگر تجلی و ظهور فرد متجاوز به کودک است.پس (دو آینه )موجود است .
            حال این پرسش ایجاد می شود که آیا دو آینه یعنی( دو خدا) وجود دارد؟

            پاسخ : خیر
            یک خدا در دو آینه جدا از هم تجلی و ظهور پیدا کرده است.
            اما آینه مربوط به کودک شفاف و روشن است, و آینه مربوط به شخص متجاوز تیره و کدر می باشد.
            حال پرسش:
            آینه باید تغییر کند یا تصویر در آینه ؟
            کدامیک؟

          2. اینه چو نقش تو بنمود راست
            خود شکن اینه شکستن خطاست
            اینه هیچ نقش خوبی را بد نمیکند وهیچ نقش بدی را خوب نمیکند اینه واقعیت را نشان میدهد
            ان مطلبی هم که شما پاک فراموش کردید اینست که اینه تمثیل است در واقع میخواهد بگوید که انسان تصویر خداست واصلا در عالم واقع ودر خلقت اینه ای در کار نبوده تا خدا خود را دران ببیند
            تصویر خدا دانستن انسان از انسان سلب مسوولیت میکند چون اراده را از انسان میستاند وبه محض اینکه انسان را مختار بدانید ومسوول اعمال خودش بدانید یعنی به او شخصیت ووجودی مستقل داده اید که با وجود خدا متفاوت است

          3. درمورد خرابی جیوه ناظر براینه نباید از اول اینه ای که جیوه ان خرابست را بردارد باید برود اینه سالم پیدا کندودر اینه سالم خودرا ببیند

        3. چرا بعضی از کامنتها جای پاسخ دادن ندارد وبرای پاسخ دادن مجبور هستیم به کامنتهای پایین تر رجوع کنیم

          1. اینه دخالتی نداردناظر وتصویر هستند که نقشها را میافرینند ونشان میدهند کودک به او تجاوز میشود انوقت شما از اینه شفاف وروشن حرف میزنید کودک قربانیست همه حیثیت و حال واینده اش دستخوش طوفان میشود شما از اینه شفاف میگویید!!!از اینه کدر متجاوز چطور او هم اینه دراو نقشی ندارد ناظر وتصویرهستند که تعیین کننده اند این خداست که متجاوز است وان فرد فاعل تصویر خداست که عمل اورا مینمایاند چقدر شرم اور است خدای متجاوز و مفعول .

          2. چرا آینه دخالتی ندارد؟
            آینه نقش واسطه را اجرا می کند.
            آیا آینه تیره و کدر قادر است تصویر شما را نمایش دهد؟
            شما هنگامیکه در مقابل آینه می ایستید,ترجیح می دهید که آینه کدر و آلوده باشد؟!

          3. خانم یزدانی خدا در دواینه خود را ندید خدا دریک اینه خود رادید وانسان را تصویر گری کرد انسانها پس از تصویر شدن ووجود پیداکردن وامدن به این دنیا وزندگی کردن ماهیتشان بطرف مثبت ومنفی گرایش پیدا میکند اینه در ابتدای خلقت است رفتار بعدی انسانها دراین دنیا ربطی به اینه ندارد خدا نفس اماره را قرار داد خدا شیطان را خلق کرد خدا ظرفیت شرور وجنایت وظلم را در انسانها قرار داد وبرای کارش هم باید پاسخگو باشد خصوصا اینکه براساس خدای وحدت وجودی ان انسانها که موجب شرور میشوند هم خدا هستند وخدا مستقیما دران دخالت دارد

          4. ناظر و تصویر یکی نیستند!
            تصویر(مجاز) است و ناظر(حقیقت).

            فرض کنید یک شعله آتش را در مقابل یک آینه قرار دهید,تصویرِ شعله آتش را در آینه می بینیم.
            آیا تصویرِ شعله آتش همان آتش است؟

            قطعاً:خیر
            چرا که سوزانندگی و حرارت آتش را ندارد.

            تصویرِ آتش مجازی است از (حقيقتِ) آتش.
            پس آتش حقیقت است و تصویرِآتش مجازِ آن حقیقت..

    3. فکر نمیکنم پاسخ نیست وقتیکه ما در وجود مطلق بودیم دیگر درعین کمال بودیم درعین فعلیت بودیم چه دلیلی برای اینست که از وجود مطلق جدا شویم تا بعد با تحمل رنج ومشقت فراوان به ان باز گردیم ؟من همه ی کامنتها را با پیش فرض گرفتن گفته های شما بررسی کردم درواقع از سنگر خود به درامدم ودر فضای فکری شما قدم زدم وبا شما گفتگو کردم گفته شما پاسخگو وقانع کننده نیست
      اگر ما واقعا در خدا بوده ایم جدا شدنمان معنایی ندارد مگر انکه اصل قضیه توهمی بیش نباشد واصلا هرگز ما در خدا نبوده ایم

      1. ما در وجود مطلق( بالقوه )بودیم و نه (بالفعل).برای بالفعل شدن باید در مسیر صیرورت و یا شُدن قرار می گرفتیم.پس با آمدن به عالم ماده شکل و صورت گرفتیم ,تا بالفعل شویم.

        1. وجود مطلق همه فعلیت است ما نمیتوانستیم در وجود مطلق بصورت بالقوه باشیم امکان ندارد درانصورت قسمتی از خدا بالقوه میشود که ممکن نیست وخودش دویت است همه ی وجود مطلق خدا که همه جا را پر کرده فعلیت تمام است این ادعای شما اشتباه است

          1. چرا نمی توانستیم؟
            خداوند (بسیط الحقیقه) است.
            بسیط حقیقی، یعنی چیزی که اصلاً جزء نداشته باشد، نه جزء خارجی “ماده و صورت”، نه جزء عقلی “جنس و فصل” و نه جزء مقداری “یعنی به لحاظ کمّی قابل تقسیم نباشد”، و نیز مرکب از وجود و ماهیت نباشد که آن را «بسیط الحقیقه» نیز می‌گویند، و به این معنی فقط واجب الوجود را می‌توان بسیط نامید.
            اما انسان “مرکب حقیقی” است.

          2. وجودِ مطلق همه فعلیت است,,ما در وجودِ مطلق(موجود) بوده ایم ونه وجود!
            ما( موجودی بالقوه) بوده ایم.
            در این
            صورت
            موجودی در وجود بودن,, هیچ دوگانگی وجود ندارد.
            دوگانگی وقتی (وجود) دارد که( وجودی در وجود) باشد.
            که به این می گویند(وحدت عددی)

          3. مدیر محترم سایت چرا کامنتهای مقابل جای پاسخ دادن ندارد ؟لطفا رسیدگی فرمایید اینگونه عمل نشود

          4. اتفاقا چون خداوند بسیط است وجزندارد نمیتواند همه ی انسانها وهمه ی موجودات اجزای خداوند باشد ووجودشان عین وجود خدا باشد اینکه ادعا کنید که انسانها وهمه ی موجودات وجودشان عینا از خداست یعنی خدا تجزیه شده است که با بسیط بودن خدا همخوانی ندارد

          5. انسانها و هر آنچه خلق شده و می شود اجزاء خداوند نیستند!

            چرا که اگر جزئی از اجزاء خداوند باشند در صورتِ جدا شدن از خداوند , موجبِ نقص خداوند می شوند و در این صورت,, خداوند نیاز به تکامل دارد.

            البته در( الهیات پویشی )اینگونه است.

            در الهیات پویشی خدا به تکامل نیاز دارد.

            اما در (الهیات اسلامی) اینگونه نیست.

            وجودِ موجودات اعم از (انسان و لاانسان) تجلی و ظهور است و نه جزئی از اجزاء!

            در تجلی و ظهور به نوعی “حرکت وجودی” از باطن به ظاهر محسوب می شود..

        2. خدا اشتباه کرد باید مارا وقتیکه در وجود مطلق بودیم بالفعل میافرید ویا اینکه اصلا نمیافرید تا نیازی به اینهمه بزن وبکش وظلم وستم وتبعیض و….اینها نباشد

      2. تصویر اتش مجاز ان حقیقت که اتش است میباشد حالا اگر قرار باشد تصویر اتش که مجاز است جان داشته باشد اراده داشته باشد وخانمان بیگناهی را بسوزاند ایا ان اتش که این تصویر مجاز اوست مقصر نیست ؟نباید پاسخگوی این جنایت باشد ؟تصویری که مجاز اوست خانواده بیگناهی را از هم میپاشد خانه وکاشانه اش را میسوزاند همسرو فرزندش دراتش میسوزند وهمه ی اینها را ان تصویر اتش که مجاز حقیقت اتش است وبا اراده اتش سوزانندگی پیدا کرده انجام داده است ایا اتش که حقیقت است وباعث وبانی اصلی کار است مقصر نیست ؟نباید محاکمه شود ؟

        1. تصویرِ آتش( بالعرض) است و نه( بالذات).

          1/آیا آتش می تواند تصویر خود را در درون آینه بسوزاند؟

          اگر این عمل را بتواند انجام دهد, ابتدا باید آینه بسوزد و با سوختن آینه دیگر تصویری نخواهیم داشت!

          2/ چنانچه فرضاً تصویرِآتش قدرت سوزانندگی هم پیدا کند,, هم آینه را می سوزاند و باز هم آتشی نخواهیم داشت؟
          در نتیجه در هر دو حالت آتش مقصر نیست.

  20. باز هم شما به حقیقت نزدیکترید.عزیزم دنیا محل ازمایشه تا خوب و بد معلوم بشن البته ذات باری تعالی میداند که ما بهشتی میشویم یا جهنمی این دنیا برتی این است که خودمان بدانیم سرنوشت خودمان را.برید طرف خدا یک قدم تا خدا شتابان به سوی شما بیاد اصول دین را بشناسید و فروع دین (مخصوصا نماز را انجام دهید)تا جز کسانی شوید که خدا به انها خطاب فرموده که نه ترسی بر ام هاست نه اندوهگین میشوند. این ایسم پیسما همش بخاطر دشمنی با اسلام که از یهود و اسراییل شیطانی شکل گرفته(اگر قبول ندارید بروید در تورات بخوانید که درباره پیامبر و خدا چه نوشته اند).

    1. اقای عزیز شما تصویر دراینه وناظر براینه را گفتید تصویر دراینه را نازل شده ناظر براینه دانستید اینجا دو مولفه درکار است تصویر وناظر که به نظر شما یکی هستند ولی تنزل داده شده ولی در مقام پاسخ به عملکرد خود اینه را هم دخالت دادید که میشود سه مولفه 1- ناظر براینه 2- تصویر دراینه3- خود اینه این تحلیل شما یک مولفه دارد که معلوم نیست نسبتش با خدا چیست ؟تصویر دراینه نمیتواند حرکتی مستقل از ناظر براینه داشته باشد اراده ای از خود ندارد پس در مورد ظلمها و جنایات هم باید گفت همه اش کارناظر یعنی خداست

      1. ناظر بر آینه مساوی با( خدا),, تصور در آینه مساوی است با آنچه در جهان خلق شده است و آینه واسطه بین خدا و خلق خدا

  21. مشکل همه خداناباوران این است که می خواهند خدا را بیرون از وجود خودشان ببینند.خدا موجودی بیرون از وجود انسان نیست!
    خدا موجودی است درون وجود انسان و انسان موجودی است درون وجود خدا.

    1. یزدانی‌ قهرا” التفات داری که این سخنی که میگویی اژ نظر قاطبه‌ی مومنین و مومنات کفر محسوب میشود و اکثرا خدای باریتعالی را منفک از ماده و هستی بر می‌شمارد و خالق آن. فلذا نخست نشان دهید خداشناسی شما وجهی دارد سپس به بررسی خداناباور و استشکال بپردازیم.

      1. بله از نظر کلامی کفر محسوب می شود ولی از نظر عرفانی و فلسفی توحید محض است.

        1. شما باید مدعایتان را اثبات کنید صرف اینکه ادعا کنید توحید محض است هرگز پذیرفته نیست عقایدتان حتی از نظر متدینان نیز قابل قبول نیست

          1. چرا؟ بدون ارائه مسئله بدون ارائه توضیح ادعا بی فایده و بی ارزش است.

          2. شما لطفاً “وجود” خود را اثبات کنید,سپس من هم ادعای خودم را اثبات می کنم.

  22. آقای علیرضا لازم نیست بحث را اینقدر دون کنید. توهم توطئه پروراندن به مخالف شما به راحتی امکان میدهد شما را رد کند. استدلال کنید. بگویید این حرف غلط است و آن حرف درست. بنظر من حرفهای ریاضیدان لنکس در رد نوعی از خداناباوری که خداناباوری داکینزی است کارآیی دارد ولی نه همه انواع آن. آنچه من مدل داکینزی می نامم از بدیهیات و امهات فلسفه عاری است. مدعی است هستی از هیچ به وجود آمده حال آنکه از دوران ارسطو می دانیم که چیزی از هیچ نمی آید. اشتباه آنها البته شاید اشتباهی لفظی باشد چنان که من تدقیق کرده ام شخصی مانند اتکینز که از تیم و گردان همین آقای داکینز است میگوید قوانین وجود داشته اند و سپس این قوانین محقق شده اند فلذا عدم مطلق مد نظر این علما نیست. ولی دقایقی باقی می ماند فی المثل اینکه تحقق یافتن آن قوانین از چه روی است؟ آیا قوانین خود به خود میتوانند تعین و تحقیق بیابند؟ چگونه؟ خداباور میگوید خدا آنها را محقق میکند. خداناباور چه میگوید؟ فلذا آقای علیرضا از شما استدعا دارم سطح بحث را با طرح اسراییل و شیطان و غیره تبدیل به استندآپ کمدی نکنید.

    1. بکار گیری “توهم توطئه” برای رد خود غیر مستدل است. مسئله را طرح، موضع مخالف را صادقانه و وفادارانه ارائه و موضع گیری کنید. این که اصطلاحات ژورنالیتس غربی که نمی شناسید بکار ببرید نشان دهنده چیست؟

      1. آقای امیر من اینجا با افراد مذهبی و غیزمذهبی زیادی با دیدگاههای مختلف بحث می‌کنم و یاد می‌گیرم ولی از شما خواهش می‌کنم با من حرف نزنید کامنتهای شما موید این امر است که به دنیال استدلال نیستید و اهدافتان عمدتن سیاسی و ایدئولوژیک و افعالتان عمدتن حمله شخصی و سخنان نامربوط و فضل‌فروشی‌های بی‌جاست. ممنون میشم با کامنتهاتون مزاحم من نشوید. چیزی برای آموختن از شما وجود ندارد مگر همان بی‌ادبی شما که بقدر کفایت چشمه‌های آن را دیده‌ایم.

        1. ادعا کردن بدون ساپورت متکی بر شاهد احساسات است.
          واژه که نسبتی خاص به مخاطب می دهد را الان شما بکار بردید.
          این فضا نیز پروتوکل خود را دارد در فضای گفتمان که عموم در آن شرکت دارند رعایت پروتکل معیار است . حال با نسبت توهین آمیز دادن به مخاطب می توان ادعایی کرد.
          ضمنا این متن شمابجز نسبت هایی که دادید حاوی هیچ استدلالی نیست . اگر هست بفرمایید.

  23. قرآن میگوید خدا انسان را از عدم آفریده است در سوره مریم فی المثل

    أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا ﴿٦٧﴾

    آیا انسان به یاد نمی آورد [و توجه ندارد] که ما او را پیش از این در حالی که چیزی نبود، آفریدیم. (۶۷)

    1. ما عدمهاییم و هستیهای ما
      تو وجود مطلقی فانی‌نما
      در اینجا منظور عدم مقید یا محض است نه عدم مطلق.

      1. مثل اینکه منظور شما از عدم مقید یا محض اینست که صورت فعلی انسان وجهان اصیل نیست واعتباریست ووجودش وابسته به خداست بنا براین از خود وجودی ندارد درحالیکه ظاهرا موجود است
        حال سوال اصلی اینست که انسان وجهان قبل ازاینکه بدین صورت موجود شوند ایا عدم بودند ایا جزئ خدا بودند ؟ انسان وجهان چگونه بود تا اینکه بدین صورت الان ظاهر شده است

        1. در مورد سوال شما مبنی بر اینکه انسان وجهان چگونه بوده است و چگونه بدین صورت ظاهر گردیده است؟
          این پرسش مربوط می شود به بحث “صادرِ اول ” و هیولای اولی”
          اولین چیزی که از حق متعال صادر شده است, (هیولای اولی) بوده است.

          1. پس منظورتان اینست که همه چیز از جمله انسان وجهان از خدا صادر شده است
            بنابراین خدا میخواسته خودش را ارتقا دهد؟! وبرای اینکار خودش را با نفسانیات امیخته بعد انرا دربوته ازمایش قرار داده تا تکامل یابد وارتقا پیدا کند
            ایا خدا دچار سادیسم وروانپریشی است ؟خدا خود ازار است ؟ خودش را با نفسانیات امیخته خودش را دچار رنج والم کرده تا خودش ارتقا یابد ؟ در حالیکه خودش کمال بینهایت بوده وهست اینها همه متناقضند وبهیچ عنوان قابل قبول نیستند

          2. علت در ذاتِ خود کامل است و معلول در ذاتِ خود محتاج.خدا علت تام و تمام است و هیچ نیازی به تکامل ندارد.البته در” الهیات پویشی” اینگونه نیست,چراکه الهیات پویشی بر اساس الهیات انسان گرایی است.چون الهيات بر مبنای انسانگرایی است و خود معلولی است, محتاج و نیازمند تکامل.

        2. حرف توی دهن دیگری گذاشتن با صداقت آکادمیک مغایر است. نقل قول
          ” مثل اینکه …..مثل اینکه منظور شما از عدم مقید یا محض اینست که صورت فعلی انسان وجهان اصیل نیست واعتباریست ووجودش وابسته به خداست ”

          سخن ایشان را بفرمایید .منظور خوانی چه معنی دارد!منظورشون رو خودشون می دونن.

          1. معنای هیولای اولی را شما باید بگویید چون شما از این کلمه استفاده کردید اگر من بگویم بعضی از دوستان شما خواهند گفت که من حرف دهان شما میگذارم وقتیکه شما بدرستی مواضعتان را تبیین نمیکنید من مجبورم کمکتان کنم تا مطلب روشن شود

            هیولای اولی همان ماده بزرگ است که با انفجار ان حیات اغاز شد ولی این مطلب چه ربطی به سوالات وگفته های من دارد ؟

          2. هیولای اولی همان ماده بزرگ است که با انفجار آن حیات آغاز شده است؟؟
            منظور شما بیگ بنگ است؟!

    2. در اين آیه معنی (خلقت از عدم) این است که خداوند از هیچ نمونه و مدلی (خلقت) را کپی برداری نکرد.بلکه جهان و انسان را خودش بدون هیچ نمونه قبلی آفرید.

  24. باور کردنی نیست! در واکنش به آیه ای از قرآن که آورده بودم، یزدانی یک بیت شعر از شاعری می‌نویسد و سپس می‌گوید «در اینجا منظور عدم مقید یا محض است نه عدم مطلق». بر فرض هم که معنی این آیه چنین باشد، این طرز استدلال کردن حقیقتاً مغالطه آمیز است. چه ربطی به این شعر دارد؟! چرا باید بحث با امثال آقا/خانم یزدانی ذره ای ارزش داشته باشد؟ وقتی خودشان برای کلام خود ارزشی قائل نیستند؟ این سوال جدی است. قصد تعرض یا بی احترامی ندارم. وقتی مطلقاً حرفی که می زنید مرتبط به بحث نیست و نشانی از احترام شما به خود و طرف مقابل ندارد چرا باید در بحث مشارکت کرد؟! صدانت لطفن این را سانسور نکن میخواهم ببینم آیا واقعا یزدانی پاسخی برای این کار خود دارد یا نه.

    1. از (عدم مطلق )خلقت پدید نمی آید.خدا (وجود مطلق) است که (عدم مطلق) در او راه ندارد.در آن آیه آمده است که خدا از” عدم محض” خلقت را آغاز کرده است.
      (هو الاول و هو الاخر)

      1. عدم مطلق در خدا راه ندارد ولی عدم محض هم در خدا راه ندارد اصلا عدم درخدا راه ندارد اصلا عدم مطلق ومحض ندارد عدم عدم است تمام
        از ایات قران استفاده موردی نکنید وانرا مصادر به مطلوب ننمایید ایات قران بسیار رهزن است ومعانی وتعابیر مختلف وبرداشتهای متفاوت از ان میتوان داشت
        عدم قرار نیست درخدا راه داشته باشد خدا وجود است برای خودش است عدم برای ماده است ماده مطابق تفسیر وبرداشتی از متدینان سنتی زمان نبود ماده بوده است ولی من قرار نیست از موضع انها دفاع نمایم من از موضع شما موضوع را بررسی میکنم اگر بپنداریم تمام هرانچه بوده وهست را خدا پرکرده باشد وهمه هرانچه بوده وهست خدا باشد انگاه ارتقا وتکامل برای خدا چگونه معنا پیدا خواهد کرد درحالیکه خدا کمال محض است هدف ظهور جهان وانسان واین بازار مکاره چیست ؟چه مطلبی میتواند اینهمه ظلم وجنایت وتبهکاری و ..را توجیه منطقی نماید؟

        1. بهتر است بپرسیم:چرا انسانها اعمال غیر اخلاقی انجام می دهند؟چرا انسانها دچارظلم و تباهی می شوند؟

          1. این انسانها که تصویر خدا هستند انسانها همان کاری را انجام میدهند که خدا انجام میدهد تصویر که اراده ای از خود ندارد این اعمال غیراخلاقی وظلم وتباهی را خدا انجام میدهد ودراینه تصویر هم همان را نمایش میدهد درواقع پاسخگوی جنایات خدا باید باشد تصویر انعکاس اعمال خداست

          2. انسانها تصویر خدا نیستند بلکه (تجلی و ظهور) خداوند هستند.

            با مثالی توضیح می دهم.
            فرض کنیم که شما یک نقاش زبردست هستید و شما تصویر و صورت خود را می خواهید بکشید.
            آیا بدون وجود آینه می توانید این کار را انجام دهید؟
            قطعاً : خیر.
            شما بایستی یک عکس یا آینه در جلوی چشمهایتان باشد که بتوانید چهره واقعی خود را ببنید و نقاشی کنید.
            حال شما چهره خود را نقاشی می کنید.
            پرسش:آیا این تصویر چهره شما , خود واقعی شماست؟
            آیا این تصویر شما بیانگر همه خصوصیات درونی شماست؟
            آیا این عکس یا تصویر,, واقعیت وجودی شما را نشان می دهد؟
            چگونه می توانید ادعا کنید که تصویر شما (خودِ واقعی ) شماست؟

        2. خودشما پاسخ خود را داده اید.
          وقتی عدم در وجود راه ندارد,درنتیجه وجود همه هستی را پُر کرده است.
          الله صمد..

          1. وقتیکه وجود خدا همه جا را پر کرده بود پس چرا خدا خودش را مورد ازمایش قرار داد؟ خودش را با نفسانیات امیخت تا اینهمه جنایت مرتکب شود تا به جایگاه قبلی برگردد ایا خدا خود ازار است ؟ خدا سادیسم دارد؟

          2. خدا نیازی به آزمایشِ خودش ندارد.
            او خودش,خودش را می شناسد.
            این ما هستیم که با آزمایش و امتحان (سره از ناسره) در وجودمان پدیدار می شود.
            مانند دانشجویی که تا امتحان ندهد,لیاقتِ دریافت مراتب بالاتر تحصیلی را پیدا نمی کند.

          3. بلی تصویر من خود واقعی من است وقتیکه من به اوجان بدهم خدا به تصویرگری که قناعت نکرد به او جان داد واز وجود خود داد پس اگر هم خیر وشری از او برسد بر عهده خداست که او را تصویر گری کرد وبر اساس خودش تصویر گری کرد واز خودش به او جان داد ووجود خودش را به او داد پس باید در مورد شرورش هم پاسخگو باشد در مورد رنجها والامیکه بدو میرسد هم باید پاسخگو باشد

          4. وجودِ مطلق خود را با نفسانیات نیامیخته است,,بلکه این موجود است که با نفسانیات آمیخته شده است.
            فرق است بین (وجود و موجود)..

          5. تصویر شما خودِ واقعی شما نیست!
            بلکه مجازی است از حقیقتِ وجودی شما..
            اگر شما حتی به تصویر خودتان در آینه (جان) ببخشید باز هم مجازی است از حقیقتِ شما.
            چرا که شما در درونِ آینه نیستید شما حقیقتی هستید در بیرونِ آینه.

          6. تصویر من اگر نتواند همه ی خود واقعی مرا نشان دهد حتما قسمتی از انرا نشان میدهد انچه مهم است اینست که تصویر من چیزی فراتر از من نشان نخواهد داد یعنی اینکه تصویر من چیزی به غیر از من نشان نمیدهد فقط ممکن است همه ی وجوه مرا نشان ندهد پس اگر تصویر من ظلم کند حتما من ظالم هستم چونکه تصویر من چیزی اضافه برانچه من هستم نشان نخواهد داد

          7. شما چنانچه فرزندی داشته باشید,این فرزند شما به گونه ایی تصویرِشماست.از لحاظ خصوصیات ژنتیکی از شما,خصوصیتهایی را به ارث می برد.
            چنانچه فرزند شما مرتکبِ جرمی شود.

            آیا این فرزند به طور کامل و جامع نماینده خصوصیات شماست؟
            اگر بگویید : بله
            در نتیجه شما هم ظالم و هم مجرم هستید.

      2. عدم محض ومطلق ندارد وقتیکه گفتید عدم یعنی عدم مطلق چیزی بنام عدم محض نداریم اگر مدعی هستید انرا توضیح دهید که چطور عدم میتواند عدم محض باشد ؟ مگر بنا به گفته شما خدا همه جا را پر نکرده ؟ مگر به گفته شما خدا وجود مطلق نبوده ؟ این عدم محض کجای خدا بوده ؟ خدا چگونه جایی به این عدم محض داده ؟ خدا که همه جا را پر کرده بود

        1. خودشما پاسخ خود را داده اید.
          وقتی عدم در وجود راه ندارد,درنتیجه( وجود) همه هستی را پُر کرده است.
          الله صمد..

          1. من پاسخ شما رادادم نه جواب خودم را شما گفتید که ما از عدم مطلق به وجود نیامدیم چون ازعدم مطلق وجود پدید نمیاید ما از عدم محض یا مقید به وجود امده ایم من هم در پاسخ گفتم 1- عدم مطلق ومحض ومقید ندارد عدم نیستی است ونیستی مطلق است 2- اگر بگوییم ما عدم محض یا مقید بودیم هم با فرضیه شما که خدا را وجود مطلق میدانید که همه جا را پرکرده نمیخواند وقتیکه وجود مطلق خدا همه حجا را پر کرده باشد جایی برای عدم محض یا مقید نمیماند همه جا وجود مطلق خدامیشود

          2. عدم (نبود) است و نه نیستی!
            خدا (وجود مطلق) است.
            ما (وجود مقید) هستیم.
            ما(وجود مطلق) نیستیم.چرا که اگر بودیم,خدا بودیم.
            عدم در( وجود مطلق) راه ندارد.

        2. ما نیازی به امتحان دادن نداشتیم ما طبق ادعای شما انا لله بودیم غرق در خدا که کمال بینهایت است بودیم نیازی به امتحان دادن نداشتیم دانشجو ربطی به خلقت انسان ندارد دانشجوچون دراین دنیا زندگی میکند برای بهتر زیستن باید اموزش ببیند ولی ما که دراین دنیا نبودیم نیازی هم به امتحان دادن نداشتیم در فعلیت تمام غرق در خدا بودیم پس خلقت مان واوردنمان به این دنیا ومتحمل شرور شدن بیهوده بوده است

          1. ما (انا لله) بودیم اما (بالقوه) بودیم.
            برای بالفعل شدن باید به صورت” شکل و ماده “در می آمدیم.
            شکل و صورت جسمانی و جسمِ عنصری به ما( شخصیت) بخشید.
            یعنی در جهان ما (تشخص )پیدا کردیم. من و شما و همه انسانها از هم تفکیک شدیم و در عالم کثرت وارد شدیم .
            یعنی از وحدت به کثرت آمدیم .
            چرا ؟ زیرا باید نام و نشان دریافت می کردیم.
            با به دنیاآمدن, وارد عالم کثرت شدیم.
            در عالم کثرت برای تشخیص خوب و بد باید امتحان داد.
            مانند دانشگاه
            یک دانشجو وقتی وارد دانشگاه می شود , ابتدا کارت دانشجویی دریافت می کند.
            چرا که با دریافت کارت دانشجویی مشخص می شود که او یک دانشجو است,,یعنی (تشخص) می یابد.

            به محض ورود در معرض انواع امتحانات قرار می گیرد.
            این امتحانات فقط به منزله تعالی اوست.
            خروجِ موفقیت آمیز دانشجو از دانشگاه هنگامی میسر می شود, که از تمامی امتحانات دانشگاه سربلند بیرون آید.

        3. خانم عزیز فرزند من هرگز تصویر من نیست تصویرتابع ناظر است فرزند وجودی جداگانه ومستقل از پدر دارد این مثالهای بیربط شما هم معضلی شده که بحث را به بیراهه میبرد
          در مورد خدا وانسانها وموجودات بنا به گفته شما رابطه تصویر وناظر برقرار است وشما گفتید که انسانها وجودی مستقل ندارند ووجود انها مقید است وقید وبندش هم به وجود خداست وانسانها تصویر خدا هستند اینها هیچ ارتباطی به رابطه پدر وفرزند ندارد فرزند همانطور که از پدر چیزهایی را به ارث میبرد از مادرش هم چیزهایی را به ارث میبرد وحتی از دایی وعمو وپدر بزرگ ومادر بزرگ وخاله وعمه یعنی ملغمه ای از چندین وجود میتواند باشد ولی خدا چنین شریک وملغمه ای را نمیپذیرد وفرزند وجود مستقلی از پدر ومادر دارد ولی در مدل ارائه شده شما انسان وجود مستقلی ندارد شما قیاس مع الفارق کردید

          1. 1/ فرزند( وجودی )مستقلِ تام و تمام از پدر و مادر ندارد,مثلاً اگر خدای ناکرده یک فرزند در اثر سوختگی از بین برود تنها راه تشخیص هویت آن فرزند از طریق تست (دی ان ای) است.این نشان می دهد فرزند موجودی مستقل از پدر و مادر نیست.

            2/ در اینجا استقلال وجودی و ذاتی مطرح می شود.
            اگر فرزند شما از وجود شما مستقل است.چگونه می توانید ادعا کنید که فرزندِ شما,, فرزندِ شماست؟

          2. چه ربطی دارد ؟ فرزند من فردی جداگانه از من است که بطور مستقل تصمیم میگیرد هویت مستقلی دارد اخر خانم محترم شما چه میگویید تست دی ای ان نقطه مشترک ماست نه اینکه او تصویر من باشد شما از یک موجود جداگانه حرف میزنید با هویت واراده ای جداگانه با تفکری جداگانه که دریک چیزنشانی از والدین خود دارد این چه ربطی به تصویر واینه دارد ؟ شما وقتیکه خودتان را دراینه میبینید تصویر شما با فرزندتان برابر ویکیست ؟ شما در عمرتان خودتان رادراینه ندیدید ؟ دراینه نگاه کنید دستتان را بالا ببرید او هم میبرد دماغتان را بخارانید او هم میکند هیچ حرکتی بدون اذن شما نمیکند ایا فرزندتان چنین ارتباطی با شما دارد ؟ چنین پیوندی باشما دارد ؟فرزندتان فرد دیگریست او جایی هست که شما نیستید کاری میکند که شما نمیکنید او اراده اش وفعلش وتفکرش وهویتش ووجودش جدای از شماست ولی تصویر اینه وجودی حقیقی ندارد وجودش به وجود شما وابسته است کاری میکند که شما میکنید جایی حضور دارد که شما حضور دارید چطور شمافرزندتان را با تصویر دراینه یکی میدانید ؟!

          3. بله فرزند شما از شما هویتِ مستقلی دارد,,

            1/ آیا این هویتِ مستقل ” وجودی” است؟

            اگر وجودی است شما چگونه می توانید در بین میلیونها انسان ثابت کنید که فرزندشما کدامیک است؟ به چه روشی ثابت می کنید؟

            2/ در مورد تمثیل آینه و تصویر,, فقط و فقط یک تمثیل است.

            3/فرزندشما , معلول شماست و شما علتِ فرزند خود هستید.چگونه علت نمی تواند بروی معلول تاثیرگذار نباشد؟!

    2. بیگ بنگ به انفجار هیولای اولی گفته میشود نه به خود هیولای اولی
      هیولای اولی یا همان ماده بزرگ منفجر شد یعنی بیگ بنگ کرد وحیات اغاز شد بیگ بنگ صدای انفجار است نه خود ماده . منظور اشاره به انفجار است

      1. ما قبل از به وجود امدن چه بودیم ایا وجود مقید بودیم ؟نبود همان نیستی است از خودتان داستانسازی نکنید عدم نیستی است عدم در مقابل وجود است وجود هستی است وعدم نیستی است خدا را وجود مطلق فرض گرفتید ما از کجا امدیم چه بودیم ؟ اصلا بودیم ؟
        حرفهای انحرافی میزنید مگر من گفتم که ما وجود مطلق بودیم ؟خودتان میگویید عدم در وجود مطلق راه ندارد پس ما به چه صورتی بودیم؟نگوییدبالقوه که بالقوه هم در خدا راه ندارد چون خدا بالفعل است

      2. هیولای اولی منفجر شد؟!
        هیولای اولی (قوه محض)است,هیچ نحوه فعلیت در آن خوابیده نیست.فقط فعلیت آن قبولِ محض است.اگر بخواهیم آنرا تصور کنم ,در خارج از نظام هستی وجود ندارد.
        فقط می توانیم آنرا در ذهن تصور کنیم.

        1. وقتیکه میگویید قوه محض است یعنی فعلیت دران خوابیده است وقتیکه فعلیت به منصه ظهور وبروز نرسیده میگویند بالقوه است

        2. فقط میتوانیم درذهن انرا تصور کنیم یعنی چه ؟ایا شما میگویید که هیولای اولی وجودی خارج از ذهن ندارد ؟اگر چنین باشد که اصلا وجود ندارد
          هیولای اولی ماده بالقوه وصادر اول است حالا مسئله اینست که چرا از اول بالفعل نشد کار تمام شود وبه اینجا نکشد ؟

          1. برخی چیزها را فقط می توان در قوه خیال تصویر کرد, نمی توان آنرا به عالم ماده آورد.
            مثلاً آیا شما تا به حال (فیل صورتی) را دیده اید؟ اصلاً همچنین موجودی وجود دارد؟
            شما فقط می توانید در ذهن خود( فیل صورتی) را ببینید. این دیدن از طریق قوه خیال امکان پذیر است.

          2. انچه فقط درقوه خیال است وجود واقعی وحقیقی ندارد اگر بپندارید که هیولای اولی فقط در قوه خیال است وجود انرا انکار کرده اید

          3. هیولای اولی خودش( تصویرسازی) می کند.هرچیز به او بدهید,می پذيرد.
            در جهان مثل و مانند ندارد که بتوان آنرا تصور کرد.
            مثلا فیلِ صورتی در جهان ما موجود نیست اما در ذهن ما موجود است.

      3. فرزند با پدر ومادرش نقطه اشتراک دارد ولی نقطه اختلاف بسیاری هم دارد برخلاف تصویر دراینه که دقیقا عین ناظر است
        علت بر روی معلول اثر میگذارد به قدر بضاعت خویش علت برای خلق معلول اثرگذار است ولی وقتیکه معلول نمایان شد ومستقل شد انگاه خودش موجودی مستقل است که البته نقطه اشتراکی هم با علت خود دارد درمورد تصویر اینطور نیست تصویر چیزی مازاد ناظر بروز نمیدهد تصویر ممکن است نتواند همه ی جنبه های ناظر را نشان دهد ولی چیزی مازاد بر ناظر نمیتواند دارا باشد واستقلالی از خود ندارد وفقط هرجا که ناظر باشد حضور دارد درحالیکه در علت ومعلول اینطور نیست معلول لزوما هرجا که علت باشد حضور ندارد فرزند هرکجا که خواسته باشد میرود که پدرش اصلا انجا نبوده است اعمالی انجام میدهد پوشاکی میپوشد که پدرش نپوشیده درحالیکه تصویر مطیع ورام است

  25. عدم مطلق در خدا راه ندارد ولی عدم محض هم در خدا راه ندارد اصلا عدم درخدا راه ندارد اصلا عدم مطلق ومحض ندارد عدم عدم است تمام
    از ایات قران استفاده موردی نکنید وانرا مصادر به مطلوب ننمایید ایات قران بسیار رهزن است ومعانی وتعابیر مختلف وبرداشتهای متفاوت از ان میتوان داشت
    عدم قرار نیست درخدا راه داشته باشد خدا وجود است برای خودش است عدم برای ماده است ماده مطابق تفسیر وبرداشتی از متدینان سنتی زمان نبود ماده بوده است ولی من قرار نیست از موضع انها دفاع نمایم من از موضع شما موضوع را بررسی میکنم اگر بپنداریم تمام هرانچه بوده وهست را خدا پرکرده باشد وهمه هرانچه بوده وهست خدا باشد انگاه ارتقا وتکامل برای خدا چگونه معنا پیدا خواهد کرد درحالیکه خدا کمال محض است هدف ظهور جهان وانسان واین بازار مکاره چیست ؟چه مطلبی میتواند اینهمه ظلم وجنایت وتبهکاری و ..را توجیه منطقی نماید؟

    1. سوء استفاده، بی منطقی، خصومت، و تحریف و تکیه بر صرف بر مخالف چطور است؟ این را می پسندید؟
      این رفتار شما مصداق بارز
      جدل و انکار عقل در مواجه با یک نگاه به عالم است.

  26. یزدانی ممنون از اینکه به جای آوردن بیت شعر بی ربط وارد استدلال شدی. حال که حرفی زدی، میتوان حرف زد. میشه یک آیه ای از قرآن به من نشان دهید که نشان دهد خدا در قرآن وجود مطلق است. این مفاهیم هیچ ارتباطی به قرآن ندارند و مطلقا مفاهیم فلسفی یونانی هستند. ممکن است بگویید اینها مفاهیمی هستن که شما به کار میگیری تا اسلام را بفهمی، آنگاه به شما خواهم گفت مبانی این مفاهیم با مبانی قرآن در تعارض است. خداوند در قرآن جهان مادی را از عدم آفریده است حال آنکه در فلسفه یونانی ماده همواره وجود داشته است و خلق نشده است.

    1. بله صحیح می فرمایید.در هیچ کجای قرآن کریم خدا (وجود) نامیده نشده است.برای معرفی خداوند در قرآن کریم از لفظ “نور” استفاده شده است.

      اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کأَنَّها کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقِیةٍ وَلا غَرْبِیةٍ یکادُ زَیتُها یضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ وَیضْرِبُ اللهُ الأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَاللهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾

      لفظ (وجود) توسط فلاسفه برای اقامه “برهان و استدلال منطقی” بکار برده می شود.

      1. سپاسگزارم یزدانی از توضیحت
        حال که از لفظ وجود در قرآن استفاده نشده است چرا باید برای فهم خدای قرآن از آن لفظ و مفهوم بهره ببریم؟ ای بسا راه شرک و کفر هموار شود. حکمتی هست حتمن در اینکه از وجود دز قرآن نامی نیامده است. لفظ و مفهوم نور نیز در قرآن ارتباط چندانی به نور که برخی فیلسوفان مسلمان به کار برده‌اند ندارد.

        1. دو قرائت و تفسیر از قرآن کریم توسط مسلمانان انجام می شود.یکی قرائت و تفسیر( کلامی) است و دیگری قرائت و تفسیر (عرفانی و فلسفی) است.
          در قرائت کلامی (خدای متباین هستی) تعریف می شود و در قرائت فلسفی و عرفانی ,معمولاً قرائت (خدای وحدت وجودی).
          یعنی از یک کتاب دو قرائت و تفسیر انجام می گیرد.
          البته در بین فیلسوفان مسلمان,سهروردی بیشترین لفظ” نور” را در فلسفه خودش بکار برده است.

          1. پیامبر اسلام و حضرت علی (ع) با فلسفه و عرفان وجودی آشنایی نداشتند و اگر هم بر فرض داشتند مبنای تفییرشان از قرآن نبوده است. برای تفسیر قران و فهم آن باید به سنت و رفتار و اعمال پیامبر اسلام و ائمه توجه کرد. از این رو حتی کلام هم محل مناقشه است. کسی نمیتواند مدعی باشد قرآن را نبی اکرم (ص) بهتر می‌فهمد در نتیجه برای تفسیر باید پیرو ایشان بود نه فلوطین و عرفان مسیحی و فلسفه یونانی.

          2. همه پیامبران اللهی, دین را برای عموم مردم ابلاغ می کردند.در نتیجه چون دین باید قابل فهم و ادراک برای عموم جامعه باشد ,چنانچه فلسفی و یا عرفانی تفسیر می کردند ,خیلی از افراد دین را فهم نمی کردند.
            در نتیجه مجبور بودند دین را قابل فهم برای همگان ارائه دهند.
            بعد از ابلاغ دین توسط پیامبران,نوابغ جهان نظیر فیلسوفان و عارفان به نوعی به تفسیر ادیان اللهی پرداختند.
            تفسیر قرآن کریم دو گونه است.
            تفسیرآفاقی و تفسير انفسی.
            تفسیرآفاقی معمولاً کلامی است و تفسير انفسی معمولاً عرفانی است.

          3. یزدانی عزیز ممنونم از پاسخهای خوب و روش بحث پرمتنانتت. سوالی که من دارم این است که همان فهم عامه قرار است هدایت را تضمین کند بر چه اساسی میتوان مطمئن بود فلسفه سینوی و صدرایی و عرفان ابن عربی و غیره توان هدایت داشته باشند و لو برای خواص؟

          4. من هم از شما سپاسگزارم.
            در مورد پرسش شما که فرمودید:
            آیا همان فهم عامه قرار است که هدایت را تضمین کند؟
            به نظرم همه ما انسانها با ظرفیت وجودی خاصی به دنیا آمده ایم.
            از آنجاییکه خداوند متعال خودش( هادی و هدایت گر) است,خودش بنا به ظرفیت وجودی هر انسان ,, در جامِ وجودِ آن انسان (شرابِ معرفت ) می ریزد.

            موفق باشید…

          5. یزدانی عزیز ما نمی‌دانیم کسی که به عرفان یا فلسفه اسلامی و خدای متأثر از آن باور دارد راهنمایی شده است یا نه، پس استدلال شما وارد نیست. نخست باید مشخص شود عرفان یا فلسفه‌ی اسلامی راه هدایت است سپس می‌توان چنین سخنی را مطرح کرد.

          6. در اینجا مبحث الاهیات مطرح می شود.عرفان و فلسفه اسلامی بر اساس (الاهیات اسلامی) بنا شده است.اکثر فیلسوفان در جهان با ذهنیت الاهیاتی به تفلسف می پرداختند.یعنی هیچ فیلسوفی با ذهنِ خالی , تفلسف انجام نمی داده است.
            قطعاً مرجع و منبع هر دینی در جهان ,پیامبرِ آن دین و کتاب مقدسِ آن دین می باشد.
            فیلسوفان اسلامی از کندی و فارابی وتا ملاصدرا,منبع و مأخذ فلسفه آنها کتابِ قرآن کریم بوده است.در مورد روایات و احادیث امامان معصوم هم , نمی توان با ضرس قاطع همه را معتبر دانست .
            در نتیجه تنها کتاب معتبر در دین اسلام قرآن کریم است.
            اینکه آیا فلسفه و عرفان اسلامی توان هدایت دارد یا خیر؟
            به نظرم بله ,,اما نه برای عمومِ جامعه..

            مثلاً: اگر شما برای یک روستایی ساده (خدای وحدت وجود) را بخواهید توصیف کنید , بی شک دچار تعارضات بسیار می شود ,,و چه بسا دچار کفر شود.

            در تاریخ اسلام هم نمونه هایی وجود دارد.مثلاً مراتب توحیدی در مورد سلمان فارسی و ابوذر .
            به گفته حضرت علی(ع): ای ابوذر اگر من چیزهایی که از سلمان می دانم برای تو بازگو کنم, هر آن تو کفر او را صادر می کنی..
            پرسش: آیا سلمان فارسی کافر بود؟ چه مراتبِ توحیدی در سلمان وجود داشت که ابوذر توانِ دریافت , آن مطلب توحیدی را نداشت؟
            در الاهیات مراتب توحیدی وجود دارد.

          7. بنظر من این نگاه مملو از تکبر است. روستایی آدم کودنی تصویر شده که اگر زیادی بداند گمراه میشود در حالی که مومنین صدر اسلام همه از جنس همین آدم روستایی هستند که چیزی از وحدت وجود نمیدانند و ابن سینای شرابخوار قطعا گمراهتر از ابوذر بیسواد است.
            گذشته از این دیدگاه شما به تناقض می‌انجامد. وحدت وجود با خدای متشخص قرآن یکسان نیست. وحدت وجود ایده‌ی فلوطین و دیگر فیلسوفان غیرمسلمان بوده و فیلسوفان مسلمان هم از آن طریق ترجمه در دوران عباسیان با این ایده آشنا شده‌اند. این تناقض در مبانی را استاد حکیمی بخوبی شرح داده‌اند. الهیات فیلسوفان مسلمان التقاطی است و دچار عدم انسجام است.

          8. دوست گرامی

            1/ من روستایی ساده را به هیچ عنوان (کودن) خطاب نکرده ام ؟!

            2/شما بر اساس چه منبعی می گویید که ابن سینا شرابخوار بوده است؟

            3/ اینکه واقعاً تاریخ باور به خدای وحدت وجود از ایده فلوطین بوده است یا خیر؟

            الاهیدانان درآن اختلاف نظر دارند.

          9. من شما را ارجاع می دهم به رسالات علامه حسن زاده آملی,,ایشان در رسالات خود در مورد “وحدت وجود” به صورت جامع و کامل توضیح داده اند.
            1/رساله( انسان در عرف عرفان)
            2/رساله (معرفت نفس)

          10. چنانچه همان روستایی ساده دل “کانال وجودی” او به عوالم غیب باز شود.
            هم او به( وحدتِ شهود) رسیده است.
            و خوشا به حالش..

          11. خانم روشنا ممنون از توضیحاتی که دادید. ایده‌ی وحدت وجود در تاریخ اسلام تنها پس از نهضت ترجمه و با ترجمه‌ی آثار یونانی و بخصوص فلوطین مطرح شده است. این از نکات پذیرفته شده‌ی تاریخ است.

          12. سخن گفتن درباره تاريخ پيدايش وحدت وجود آسان نيست!

            سابقه( نظريه وحدت وجود) رامي توان تا فلاسفه قبل از سقراط در یونان پيگيری كرد.
            اما از آنجاییکه قبل از ظهور فلسفه در یونان,حکمت
            در ایران وجود داشته است,چه بسا این نظریه در ایران هم موجود بوده است.حتی برخی از متون کهن در هند ردپایی از نظریه وحدت وجود, موجود است.
            چون عارف فقط ازطريق تعبيرات زباني قادر است مكاشفات وتجارب عرفاني خودرابه غير عارفان منتقل كند .لذا درمورد وحدت وجود با دو مسئله روبه رو هستیم .
            1-تجربه 2-تعبير شهود وتجربه
            لذادر مورد تجربه عرفاني( وحدت وجود) نمي توان از تاريخچه سخن گفت .
            اما هنگامي كه همين تجربه شخصي وارد عرصه “تعبير” مي شود،به تاريخ مي پيوند .اينجاست كه بحث  از تاريخچه معنی دار ميشود.

          13. خانم روشنا تفاوتی بین تجربه و وحدت وجود است که به آن توجه ندارید. تجربه‌ی شخص می‌تواند معلول علتهای متنوع و متعددی باشد. مثلا وقتی ال اس دی مصرف می‌کنید «وحدت وجود» را تجربه می‌کنید، نه اینکه چنین چیزی وجود داشته باشد بلکه تجربه شما چنین است.
            نکته دیگر اینکه ایده‌ی وحدت وجود پیش از فلوطین هم بوده در هندوئسم هست که دین بسیار کهنیه ولی صورتبندی فلسفی آن که مورد استفاده فیلسوفان مسلمان بود یونانی است و بی‌ارتباط به اسلام و حتی در تعارض با آن. خدای اسلام شخص است و خدای وحدت وجود شخص نیست.

          14. دوست گرامی
            مصرف (ال اس دی) توهم زاست!!

            فرق است بین( توهم و خیال).

            در توهم انسان دچارِوهم می شود,,اما توسط قوه خیال , انسان وارد” عالم خیال” می شود. در شهودِ عارفان که عمدتاً (شهودِ عقلی و خیالی ) است و نه شهودِ توهمی..

          15. اوپانیشادها یکی از بهترین نمونه منابع تاریخی (وحدت وجود) است که حدوداً به 800 سال قبل از میلاد مسیح باز می گردد.
            بعد از حمله آریایی ها به هند( وداها) هم , پیدا شدند.

            این نشان می دهد که در تمدن هند (وحدت وجود) موجود بوده است.

            اما متاسفانه به دلیل کج فهمی در طول تاریخ در هندوستان ,, وحدت وجود به( حلول و اتحاد) مبدل شد.

            و “حلول و اتحاد” هم به” تناسخ “رسید.
            یعنی آن( توحیدِ خالص ) به بت پرستی , گاوپرستی رسید.

            چرا که درست در بین مردم هند ( وحدت وجود) تبیین نشد.
            یکی از دلایل بت پرستی در طی قرون و اعصار همین دلیل است.
            مردم فکر می کردند که خدا , در اجسام و افراد “حلول” پیدا می کند و این کفر است.

  27. این مطلب ارائه شده حاوی واقعیتی مهم است. افراد از یک پدیده تبیین های متفاوتی ارائه می کنند.
    در سطحی بالاتر از دانش طبیعی نیز دانشمندان استنتاج های مختلفی ارائه کرده اند. بطور مثال تکامل مورد تفسیرهای سطح بالتری قرار گرفته که هر کدام تکیه به گزاره هایی از تکامل دارند. اما یک مطلب که می توان بدان توجه کرد این است که تبیین علمی سازگار با دین وضع بهتری دارد. همچنین تبیین های طبیعت گرا بسیار متشتت، غیر معقول، و در وضع غیر قابل نجاتی هستند.

  28. سلام
    آقای جانان
    اگر امکان دارد بفرمایید چقدر آموزش فلسفه دیده اید؟ و در کدام دانشگاه یا حوزه ی علمی؟
    متشکرم

    1. ایشون فقط تبلیغ الحاد می کنن و تبلیغ علیه حکومت. در هر صفحه ای از یک کلمه شروع می کنن وصلش می کنن به حکومت یا دروغ بودن خدا. تبلیغات وهابی . اوائل از فحش کارشون رو شروع کردن الان با کمک صدانت دو تا اسم فیلسوف قاطی حرفشون می کنن. زیاد جدی گرفتین ایشون رو. تبلیغات چی سیاسی است.

  29. سلام سوال مرتبط با گفتگو طرح نمایید اینکه من دانشگاهی ام یا حوزوی چه مشکلی را حل میکند ؟ یا بعضی دوستان سوال میکنند مدرک تحصیلی شما چیست؟ اینجا مدرک تحصیلی حرف اخر را نمیزند اینجا استدلال حرف اخر را میزند با مدرک دکترا هم اگر نتوانید از موضع فکریتان بدرستی دفاع نمایید قافیه را واگذار کرده اید
    هیچکدام من نه دانشگاهی ام ونه حوزوی من مطالعات ازاد فلسفی دارم اصلا چهارچوبهای هیچکدام را قبول ندارم فلسفه جغرافیا نیست که بگویند رود کارون کجاست ؟ جوابش اهواز باشد وتمام شما رود کارون را در گیلان ومازندران ندارید پاسخ کاملا قطعی ومشخص است در فلسفه اینطور نیست ممکن است برای نمره گرفتن در دانشگاه وحوزه چهارچوبهای انها را پاسخ بدهید وقبول شوید ولی کسیکه اهل تفلسف است پیش فرضی را نمیپذیرد مثلا در حوزه بگویند که ما عدم مطلق داریم عدم مقید !!!خوب بر چه اساسی چنین ادعایی میکنید عدم را اول معنی کنید بعد بگویید که عدم چطور میتواند مقید باشد ؟عدم نیستی است ونیستی مطلق است وتمام وقتیکه میگوییم عدم یعنی نیستی مطلق . اینکه بپنداریم هرانچه در حوزه ودانشگاه فلان استاد گفته وحی منزل است وباید انرا دربسته پذیرفت هرگز اینطور نیست لا اقل در فلسفه اینطور نیست خانمی میگفتند چون دینانی گفته دیالکتیک توحیدی پس درست است دینا نی کیست ؟دینانی در مقابل بزرگان فلسفه مانند افلاطون وارسطو و کانت هگل ومارکس وهایدیگر و…. اصلا یک نقطه هم بحساب نمی اید ایا سخنان این بزرگان فلسفه همه اش درست است ؟حتما خیر پس در فلسفه نمیتوان گفت چون فلانی گفته این حرف حرف درستی است حتما باید استدلال برایش اقامه کرد
    در فلسفه مدرک دانشگاهی وحوزوی بکار نمیاید درفلسفه فقط استدلال حرف نهایی را میزند

  30. اقای یزدانی پاسخ ندادید که رابطه خدا با ان کودک که مورد ازار جنسی قرار میگیرد چیست؟ خدای وحدت وجودی چه رابطه ای با ان کودک مفعول وان فرد فاعل دارد ؟

    1. برای تببین( وحدت وجود) یکی از بهترین تمثیلها,تمثیل “آینه “و” شخص ناظر” در آن است.
      به طوریکه عین القضات همدانی می گوید:اگر خدا آینه را خلق نمی کرد, معنای “وحدت وجود “قابل تببین و تمثیل نبود.
      تمثیل آینه به عنوان یکی از اصلیترین تمثیلهای” وحدت وجود “است.
      ۱-شخصِ ناظر در آینه ,در عین اینکه در آینه ظهور کرده,دستخوش هیچ تغییری نشده است.این ویژگی می تواند تمثیلی از این امر باشد که خداوند در عالم تجلی نموده,بدون آنکه هیچ تغییری در ذاتش صورت گرفته باشد.نه چیزی از او کم شده است و نه چیزی به او اضافه شده است.

      ۲-تصویر در آینه قائم به شخصِ ناظر است.
      تمثیل آینه برای نشان دادن این حقیقت مناسب است که مخلوق از خود هیچ استقلالِ ذاتی ندارد و قائم به خالق است.
      اگر عمل خلقت را به تجلی مبدل کنیم , و تجلی را به ظهور در آینه تشبیه کنیم.
      تصویر در آینه تا هنگامی برقرار است که شخص ناظر در آینه , در مقابل آینه ایستاده است.
      در ارتباط با رابطه آن کودک با خداوند , مانند رابطه “تصویر” در آینه با” شخص ناظر “برآینه است.
      کودک باخدا (حلول و اتحاد )ندارد.بلکه تجلی و ظهور خداوند است.

      1. تجلی وظهور خدا مورد تجاوز جنسی واقع شده وتجلی وظهور دیگری از خدا این تجاوز را انجام داده خدا چه کارهای عجیبی میکند!خودش به خودش تجاوز میکند!

        1. در اینکه خدا کارهای عجیبی می کند,هیچ شکی نیست.
          عجیب ترین کار خدا (خلقتِ انسان) است.
          اینکه انسان را از یک نطفه خلق کرد و همین انسان که ابتدایش یک نطفه و انتهایش یک لاشه است,او را انکار می کند.

          1. شما اول اثبات کنید که خدا انسان را خلق کرده بعد راجع به انکار او نظر دهید شما حتی قادر نیستید خدایتان را تبیین کنید اثبات خدا پیش کشتان باشد

          2. جالب است که شما هم قادر نیستید که وجود خودتان را اثبات کنید؟!

          3. شما از واژگان فلسفی استفاده می کنید و از مخاطبتون درخواست اثبات می کنید. خوب شما یک موجود که به نظر خودتان وجود دارد را اثبات کنید. شما هنوز نمی دانید که در فلسفه ای در چاچوبش سخن می گویید اثبات تعریف شده نیست. وقتی موجوداتی که وجودشان را قبول دارید نمی تونید اثبات کنید طبق موضع شما عالم طبیعی دیگر نمی ماند چه برسد به باورهای ادیان. اگر عدم امکان اثبات(براساس تجربه مطلق) برای طبیعت ممکن نیست شما دچار مشکل می شوید و می دانید اما به نتایج منطقی چنین نگاهی تن نمی دهید. اگر عدم امکان اثبات منکر وجود است کاندید اول وجود دیگران است چون انکار وجود انها منتج به شکست موضع ما میشود.

    2. بی ربطی در حد بینهایت!
      موضوع صفحه چیست؟ آیا scienceخدا را دفن کرده. آقای حجت جانان مخاطب را فریب داده و به آقای دینانی و آزار جنسی کشانده!!!خدای وحدت وجودی چه ربطی به موضع Dawkinsدارد؟
      ممکن است افراد حاضر در این صفحه را از بحث منحرف کنید و تبلیغات ضد آخوندی خسته کننده خود را دوباره تکرار کنید اما بزودی همه متوجه ماهیت جدلpolemicsشما می شوند. نگران نباشید همه فهمیدند شما از صداقت، دینداری، فرهنگ مقاومت در برابر آمریکا بدتون میاد.این چه ربطی به محتوای صفحات صدانت دارد؟

    3. رابطه خداوند با آن کودک مفعول وآن فردِ متجاوز فاعل در تفاوت (آینه ها) است.دو آینه موجود است یکی برای فاعل و دیگری برای مفعول.

      1. کودک مگر تصویر خدا نیست ؟ خدا خودش اینه را ساخته که تصویر خود را ببیند ان فرد فاعل هم تصویر خداست ونقشی در ساخت اینه ندارد خدا خواسته خودش را دراینه ببیند ربطی به کودک وان فرد فاعل ندارد هر دو کودک وان فرد فاعل فقط تصویر خدا هستند تصویر اراده ای از خود ندارد فقط بازتاب دهنده ناظر بر اینه است درواقع این خداست که تجاوز میکند واین خداست که به او تجاوز میشود

        1. کودک تصویر خدا نیست ,بلکه تجلی و ظهور اوست.
          این انسان است که در (آینه وجودش) خدا را به اشکال و صور گوناگون می بیند.

          1. شما مثال تصویر واینه رازدید بعد میگویید کودک تصویر خدا نیست !!!پس مثال تصویر واینه شما چه میشود ؟تجلی وظهور چه فرقی با تصویر دارد ؟ایا وجود کودک از ان خداهست یانه ؟پس کودک خداست که دران وضعیت گیر کرده است

          2. جالب است شما اول خدا را ناظر براینه میدانستید وانسان را تصویر داخل اینه حالا برعکس شده!انسان براینه وجودش خدا را میبیند!ابتدای خلقت که انسانی نبود تا خدا را ببیند مدام گیج ومبهوت دور خود میچرخید

          3. تصویر (مجاز) است و ناظرِ بر آینه (حقیقت) است.
            وجودِ کودک ازآن وجودِ خداست,,اما مقید است و نه مطلق.

      1. این وجود کودک که به گفته شما ازان وجود خداست درحال مفعول واقع شدن است یعنی وجود خدا به تعبیر شما مفعول واقع شده !!! شما قایل به خدای مفعول هستید من چنین خدایی را قبول ندارم

        1. وجودِ خدا مفعول واقع نشده است؟!
          آفریده خدا , مفعول واقع شده است.
          (وجودِ مطلق ) مفعول نیست, بلکه فاعلِ مختار است.

          1. خدای وحدت وجودی افریده ندارد رابطه خالق ومخلوقی ندارد رابطه ناظر وتصویر اینه است رابطه موج ودریاست اگر کودک را افریده خدا بدانید شما معتقد به خدای متباین با جهان هستی هستید که ان گفتگوی جداگانه میطلبد شما خودتان گفتید وجود کودک متعلق به خداست این وجود خداست که در کودک متجلی شده چرا الان حرفتان را عوض میکنید ؟!
            خدا در حالتی فاعل متجاوز است ودر حالتی مفعول واقع شده است طبق انچه شما ادعا کردید وهمه موجودات وانسانها را تجلی خدا دانستید ووجود انها را عینا وجود خدا دانستید که بصورت وجود مقید ظهور کرده اند اصلا معنای وجود مقید همین است یعنی قید وبندی دیگر او را نگه داشته وواداشته ظهور نماید وان قید وبند را شما خدا دانستید که وجود مقید بند وبسته اوست وظهور وجود اوست

        2. وقتی خدای مذکور شما از امکان گناه، شرور، و خطا ، و مجازات فعل خطا می گوید سخن شما شکستن تعریف شر و خیر و هستی شناسی دین است. متون دینی از پیدوفیلی سخن گفته اند و این در تعریف خدا بر اساس متن مرجع است. این که کوچکترین پدیده چگونه رخ می دهد را طبق متن دین انسان نمی داند چون معرفتش بسیاربسیار حقیر است. این که خود متن اوریجینال از گناه بگوید و شما بگویید نمی شود که خروج از جهان تبیین شده دین است و دیگر بقیه سخن شما ربطی به دین ندارد.

      2. خودتان میگویید وجود کودک ازان وجود خداست اما مقید است نه مطلق ماهم که نگفتیم مطلق است ما هم براساس گفته های شما داستان رادرحال بررسی هستیم مقید بودن ان از مسوولیت خدا کم نمیکند بلکه بران میافزاید چون مقید بودن وجود کودک یعنی اینکه وابستگی کامل به وجود خدا دارد بدون او از میان میرود پس وجود کودک که بقول شما از ان خداست درحال مفعول شدن است پس این خداست که درحال مفعول شدن است

  31. 1. سئوالی که از شما شده مکررا تکرار شده. نه ایشان دیگران هم از شما این را می پرسند چون تعصب شما با دو خط نوشته شما برای همه محرض می شود. علت این سئوال اتفاقا پراکندگی ، عدم انسجام، خروج از موضوع در نوشته های شماست.
    2. مغالطه های شماَ الی ماشاءالله ، و پرش افکار شما بینهایت است.
    3. توسل به مرجعیت در مورد حتی یک خط مغالطه است شما بدون بیان موضع یک فیلسوف مسلمان او را کوچک و شمار بینهایتی(…) از فلاسفه را بزرگتر وصف و نتیجه مشخصی هم نگرفته اید . چیزی که در شما مشخص است چیزی بجز دشمنی با چند حوزوی نیست. observation های شما ربطی هم به هیچکدام بحث ها ندارد.
    از شما بی ربط تر، مغالطه آمیز تر ، خصومت آمیر تر در عمرم ندیدم و نه شنیدم.
    با خود صادق باشید. اگر برای تبلیغات ضد حکومتی تلاش می کنید لااقل آزاده مرد باشید.اینقدر فریبکاری و تظاهر هم در جای خود بی نظیر است.

  32. یک جمع بندی از این گفتگو ارائه میکنم تا دلایل رد خدای وحدت وجودی روشن شده وعیان شود که براساس خدای وحدت وجودی نمیتوان انسان وجهان هستی را تبیین کرد
    1-شما گفتید که خدا وجود مطلق است وهمه جا را پر کرده است وما عدم محض یا مقید بودیم وخدا ما را از عدم محض به وجود اورد
    الف- وقتیکه خدا همه جا را پر کرده و وجود مطلق است عدم محض جایی ندارد وایندو با هم متناقضند شما یا باید از وجود مطلق بودن خدا دست بکشید ویا باید از همه جا پر کردن خدا دست بکشید تا جایی برای عدم محض بماند که خدا انرا به وجود بیاورد
    ب-عدم به معنای نیستی است ومطلق ومقید ومحض ندارد تقسیم بندی ندارد عدم نیستی است ونیستی فقط مطلق است
    2-شما گفتید که ما از خدا بودیم وانا لله بودیم وبصورت بالقوه بودیم وخدا ما را به وجود اورد
    ج-اگر ما بصورت بالقوه بودیم با عدم بودنمان متناقض است شما قبلا گفتید که ما عدم بودیم عدم بالقوه نیست فقط وجود بالقوه است
    د-اگر ما در خدا بودیم وانالله بودیم نمی توانستیم بالقوه باشیم چون خدا فعلیت تمام است وطبق گفته شما همه جا را پر کرده است پس جایی برای ما که بالقوه بوده باشیم باقی نمیماند نتیجتا اینکه اگر باور داشته باشیم خدا همه جا را پر کرده وباور داشته باشیم که ما در خدا بودیم پس ما هم باید بصورت بالفعل بوده باشیم که درچنین حالتی هم دلیل وفلسفه خلقت زیر سوال است که پس چرا خدا مارا از فعلیت تمام جدا کرد چون فعلیت نیازمند نیست
    3-شما رابطه انسان وجهان هستی را با خدا مانند ناظر بر اینه وتصویر دراینه دانستید وگفتید که خدا خودش رادراینه دیده وانسان وجهان هستی ظهور کرده است
    ط-اگر رابطه انسان با خدا را رابطه ناطر وتصویر بدانیم هرانچه از خیر وشر که از انسان سر میزند بر عهده خداست چون تصویر اراده ای از خود ندارد ومنعکس کننده حالات وافعال ناظر است که خداست بنا براین تمام زندگی انسان جبری میشود وخدا بجای محاکمه انسان برای ظلمها وجنایات باید خودش را محاکمه کند چون انسان تصویر او بوده واراده ای از خود نداشته است وهرانچه او خواسته نمایش داده است
    ظ-شما وجود سومی را در رابطه انسان با خدا طرح کردید وان اینه بود وگفتید چون اینه سیقلی نبوده تصویر کدر بوده است تصویر که در انتخاب اینه نقشی ندارد این ناظر است که اینه را میسازد یا انتخاب میکند بنابراین اینه را هم خدا به وجود اورده است ومیخواست انرا سیقلی وسالم به وجود بیاورد تا خود را درست دران ببیند
    4- رابطه کودک که مورد ازار جنسی قرار گرفته با خدا وفردی که متجاوز است باخدا را رابطه تصویر دراینه وناظر براینه دانستید که دراینصورت خدا در مرتبه ای بصورت متجاوز ظاهر میشود ومرتکب عمل شنیع لواط میشود ودر مرتبه ای هم بصورت مفعول ظاهر شده وبصورت کودکی که مورد تجاوز واقع شده ظاهر میشود درواقع خدا خودش را مورد ازار جنسی قرار میدهد که اینها هرگز پذیرفتنی نیست واز اصل اشتباه است ودلیل رد رابطه ناظر وتصویر است
    این مطالبی که بیان شد جدل نیست سو گیری سیاسی هم نیست اینها استدلال فلسفی است

    1. 1/خداوند “وجود مطلق” است و ما “وجود مقید”.
      خداوند ما را از هیچ آفرید,یعنی بدون هیچ الگویی( جهان و انسان) را خلق کرد.

      الف-وجودِ خدا همه جا را پرکرده است.
      عدم در وجودِ خدا راه ندارد,چرا که اگر عدم در وجود راه داشت, وجود موجود نبود.

      ب-عدم به معنای( نبود ) است و نه نیستی!
      از نیستی ,هستی خلق نمی شود.

      2/ما به صورت بالقوه بوده ایم , که باید در مسیر صیرورت و شُدن به فعلیت برسیم. ما “وجود مقید” هستیم .

      عدم مساوی است با “نبود”
      وجود مساوی است با” بود”
      با خلقت , نبود” بود” شد.

      در اینجا عدم به معنای نیستی , نیست.
      فرق است بین نبود و نیستی.

      3/ واسطه رابطه انسان با خدا ( آینه) است.
      اما چه آینه ایی؟
      پاسخ: آینه وجودِ انسان.

      چنانچه انسان آینه وجودش را با خشم وشهوت آلوده کند,” خالقِ شر” می شود,
      و چنانچه انسان آینه وجودش را با خوبی و نیکی و صداقت پاک کند,”خالقِ خیر” می شود.

      در نتیجه این خودِ انسان است که خالقِ شر و یا خالقِ خیر است.

      و در پایان:

      وحدت شخصیه وجودِ عارفان” رسیدنی” است.
      باید به سوی حقیقتِ وجود رفت و رسید.
      هنگامیکه عارف به مرتبه شهود عقلی می رسد و از مرتبه (حس و خیال )گذر می کند.
      آن هنگام به “وحدتِ شهود” رسیده است.
      هرچه می بیند حق است و حق…

      1. ایا زلزله و سیل را انسان مسبب میشود ؟ایا جهش زنتیکی ومعلولیتهای مادرزادی را انسان مسبب میشود؟ میکرب وبا و هپاتیت و ….را انسان سبب میشود ؟ بسیاری از شرور در عالم هستند که هیچ ربطی به انسان ندارند وان دسته ازشروری هم که انسان انرا موجب میشود هم بسیاری از انها را شرایط محیطی بد خانواده از هم پاشیده فقر و… سبب میشود که کنترل ان از عهده انسان خارج است

        1. در اینکه آیا مسببِ ایجاد زلزله و سیل انسان است ؟
          پاسخِ این پرسش هم آری و هم خیر است.
          آری ,, زیرا: انسان با برهم زدن (اکوسیستم) می تواند موجب حوادثِ غیرطبیعی شود .

          خیر,, زیرا: طبیعت دارای” قوانین و جبر” است.
          برخی از عوامل طبیعی نظیرِ حرکت لایه های زیرین کره زمین موجبِ حوادثی نظیر زلزله می شود که انسان هیچ دخالتِ مستقیمی در آن ندارد.
          در موردِ شرورِ دیگر نظیر (بیماریها و معلولیتها )نیز همین است.

          هم انسان می تواند دخالتِ مستقیم داشته باشد و هم خیر ..

          1. درانجا که انسان دخالتی ندارد مطلب مستقیما برمیگردد به خدا واین خداست که باید پاسخگوی این شرور باشد

          2. بله صحیح می فرمایید.
            در غیر این صورت عدالتِ خداوند زیر سوال می رود.

  33. چه فرقی بین نبود ونیستی است ؟اگر ما بالقوه بودیم نمیتوانستیم درخدا که فعلیت تمام است باشیم انالله دیگر معنی ندارد دیگر معنی ندارد که بگویید خدا همه حا را پر کرده است پس جای ما که بالقوه بودیم کجا بود ؟
    رفتار انسان پس از به وجود امدن وزندگی کردن است که در خلق وخوی او تاثیر دارد شما ابتدای خلقت را گفتید که رابطه انسان با خدا مانندرابطه ناظر بر اینه وتصویر دراینه است یعنی خدا دراینه خودرا دید وانسان ظهور کرد انسان تجلی وظهور خداست اینجا که ابتدای کار است اینه ساخته خداست تصویر کاره ای نیست تصویر منعکس کننده حالات ناظر است اگر برای تصویر اراده ای قایل شوید اولا دیگر مثال اینه وناظر وتصویر اشتباه است ثانیا به محض دادن اختیار واراده به تصویر اورا دارای شخصیت وهویتی مستقل کرده اید بنابراینکه بقول شما انسان تجلی خدا بوده خدا خود را متجلی کرده با نفسانیات امیخته تا ببیند که به جایگاه قبلی خود بازمیگرددیاخیر اینکار جز بیهودگی چیزی نیست درواقع خدا خود را در بوته ازمایش قرار میدهد وبرای چنین عمل بیهوده ای مرتکب جنایتها وظلمهای بیشمار میشود

    1. ما قبل از به دنیاآمدن( وجود مقید) بوده ایم.
      البته در اینجا دوباره به بحث (صادرِ اول) و (هیولای اولی) برمی گردیم.

      به نظرم
      تا مبحث “هیولای اولی “خوب حل نشود.
      بحث (وجود و خلقت) حل نمی شود!

      اما در مورد تفاوت (نبود و نیستی)
      با یک مثال توضیح می دهم.

      فرض کنید:
      شما( کوه دماوند )را بیرون از وجود خودتان با چشم می بینید.
      حال شما کوه دماوند را با همه عظمتش در ذهن خود تصویر می کنید.

      پرسش: آیا آنچه که شما از کوه دماوند در ذهن خود تصویر می کنید , دقیقاً خودِ کوه دماوند است؟
      منظورم حجم , اندازه و ارتفاع است؟
      آنچه که شما در ذهن خود تصویر می کنید که به آن (وجودِ ذهنی) می گویند.
      آیا این وجودِ ذهنی با خودِ وجود کوه دماوند مطابقت کامل دارد؟
      قطعاً :خیر

      در نتیجه بین( وجودِ ذهنی و وجودِ عینی )تفاوت بسیاری وجود دارد.
      حال در مورد تفاوت معنای( نبود و نیستی)
      در حالت نبود:

      شما در ذهن خود کوه دماوند را تصویر می کنید با توجه به وجود ذهنی,,که این (وجود ذهنی )وابسته به (وجود عینی) شماست.
      یعنی ابتدا کوه دماوند را با چشم می بینید,سپس آنرا تصویر می کنید.
      پس وجودِ ذهنی و وجودِ عینی (لازم و ملزوم) همدیگر هستند.
      معنای ((نبود و یا عدم))در اینجا مشخص می شود.
      شما درذهن خود کوه دماوند را هروقت بخواهید,به خاطر می آورید.

      چراکه قبلاً آنرا با “چشم” دیده اید.
      در نتیجه:
      کوه دماوند هر زمان شما بخواهید از ((عدمِ خودتان به وجودِ خودتان ))می آورید.
      یعنی به زبان ساده تر کوه دماوند از ((نبود ,, بود)) می شود.

      کوه دماوند” نیستی” نیست.
      نیستی یعنی اصلاً وجود خارجی ندارد ..

      1. یعنی انسان در ذهن خدا بوده بعد خدا انرا تصور نموده انسان خلق شده شما ادعاهای جالب وغیر واقعی میکند کوه دماوند را ول کنید از انسان وخدا بگویید تصور ذهنی انسان که چیزی را قبلا دیده به یاد میاورد چه ربطی به خدا وخلقت انسان وجهان دارد ؟ شما خودتان در کامنتهای قبل هم اصرار داشتید که خلقت انسان وجهان مورد مشابه قبلی نداشته واول بار بوده است پس مسئله یاداوری ذهن در مورد خدا نبوده است
        نبود ونیستی هردو یک مقوله اند مگر انکه شما نبود را مسبوق به یک بودی بدانید که درانزمان خاص خلقت نبود بوده است که چنین ادعایی را نمیتوانید به هیچ عنوان اثبات نمایید فقط یک ادعای بی پایه است
        شما اینقدر پراکنده گویی میکنید وبه درودیوار میکوبید که سخنان خودتان هم یادتان میرود که معتقد بودید خلقت انسان قبلا هیچ سابقه ای نداشته وبرای اول بار بوده است بهر صورت اگر هم انرا مسبوق به بودن بدانید که بعدا نبود شده به دور وتسلسل میافتید چونکه باز هم همان قبلی را باید تبیین نمایید که به چه صورتی بوده است

        انسان هم اصلا وجود خارجی نداشت انسان هم مانند همان نیستی شما وجود خارجی نداشت تا اینکه خلق شد مگر قبل از خلق شدن انسان وجود خارجی داشت؟به چه صورتی بود؟

        1. به چه صورتی بود؟
          به صورت (هیولای اولی)
          البته اینجا بحث (اعیان ثابته) پیش می آید.

          1. خانم محترم ربطی به هیولای اولی واعیان ثابته ندارد هرقدر دور خود بچرخید فایده ندارد ان صادر اول که خدا مرتکب ان شد همان را یا باید بالفعل میافرید ویا اینکه اصلا نمیافرید وهمه را نجات میداد وبه درد سر نمی انداخت

          2. این(موجود مجردِ عقلی) است که به هیولای اولی همه چیز می دهد.هیولای اولی یعنی (پذیرای محض)
            است.کودکی که به دنیا می آید دارای (نفسِ هیولانی) است.هرچه به او بدهید,پذیرا می شود.

            نفسِ انسان (قابل) است و همه صور علوم را می پذیرد.
            (قابلیت ) امرِ وجودی است و این قابلیت را “فیضِ اقدس” می دهد.
            قابلیت بر اساس (عینِ ثابت) است.

          3. اعیان ثابته درذهن خداست البته اینها گفته ها وادعاهای عجیب وغریب وحدت وجودیان است در واقع خدا اصلا ذهن ندارد خدا اصلا تفکر نمیکند خدا فعلیت محض است خدا اگر ذهن داشته باشد ونقشه بکشد وتفکر بکند یعنی از مجهول بطرف معلوم حرکت میکند درحالیکه خدا مجهول ندارد وتماما معلوم است
            ولی مطابق ادعای وحدت وجودیان جهان هستی وانسانها دراعیان ثابته وبه اصطلاح در ذهن خدا بودند وبعد خدا انها را تصویرگری کرد به فرض که خدا چنین کرده باشد موجود ذهنی که خدا در ذهنش متصور شده باشد که وجود حقیقی ندارد تا نیازمند به کمال باشد وجود ذهنی اصلا موجودیت واقعی ندارد مانند مهندسی که عمارتی را میخواهد بنا کند طرحش را در ذهنش متصور میشود این طرح در ذهن که موجودیت واقعی ندارد تا برایش نیازمندی منظور بداریم فقط وجود حقیقی است که میتواند بالقوه باشد وبرای به فعلیت رسیدن نیازمند باشد

          4. خیلی عجیب است که شما “عقلِ قدسی و اللهی “را با” عقلِ محدود انسانی” مقایسه می کنید!

            قیاس شما از اساس باطل است.

            اگر حتی” اعیان ثابته” در ذهن خدا باشد ,, این نشان دهنده این نیست که ما( عقل هیولانی ) انسان را با (عقلِ قدسی) مقایسه کنیم!!

            قیاس مع الفارق..

            چنانچه یک مهندس ساختمان بخواهد یک ساختمان را طراحی کند تمامِ استراکچر را در ذهنِ خود بازسازی می کند,, یعنی در قوه خیالش تصویر سازی می کند تا بتواند آنرا در بیرون از وجودش بسازد.

            او از مجهول به سمتِ معلوم نمی رود,, چرا که اگر برایش ساختمان( مجهول) بود به هیچ عنوان نمی توانست در قوه خیالش آنرا بسازد.

            آن مهندس آن ساختمان فرضی را از (عدمِ خودش) به( وجودِ خودش) آورده است.

            پرسش :

            1/اگر عدم (مجهول) بود چگونه وجود شد؟؟
            2/وجودِ ذهنی در ذهن موجود است و نه معدوم,, در نتیجه می توان آنرا وجودِ حقیقی دانست ,
            اما این وجودِ حقیقی (مجاز) است ونه (حقیقت)..
            (حقیقت) ساختمان ساخته شده است که دیده می شود..

      2. بارها گفتم شما توجه نمیکنید که قبل از به دنیا امدن نمیتوانستیم وجود مقید باشیم چونکه اقا توجه کن دوباره تکرار نکنی چونکه خدا طبق گقته خودتان وجود مطلق است وباز طبق گفته شما همه جا را پرکرده است پس جایی برای وجود مقید باقی نمیماند همه جا را وجود مطلق پرکرده بوده است
        در مرتبه بعد اگر ما قبلا هم وجود مقید بودیم بعد از امدن به دنیا هم وجود مقید بودیم پس امدنمام چه معنی داشت ؟یعنی ما قبل از خلقت خلق شده بودیم پس خدا مریض بود ما را به دنیا اورد ؟ما که در فعلیت خدا غرق بودیم چرا به دنیا امدیم ؟

        1. در مورد انسان( ماهیت و ذات) از وجود ناشی می شود,یعنی وجودِ انسان بر ماهیت او مقدم است.
          اما در مورد خداوند این وجود است که از ماهیت و ذات او ناشی می شود,, در نتیجه: (ماهیت و ذات) خداوند بر وجودِ او مقدم است.

          انسان (تجلی وظهور) خداوند است,,یعنی تجلی و ظهور” ماهیت و ذات ” از بطنِ وجود..

          1. اولا ماهیت وذات خدا عین وجودش است وگرنه دویت وشرک است برای همین است که صفات خدارا عین ذات او میدانند چون غیر این باشد مرتکب شرک میشوید
            ثانیا انسان اگر تجلی ذات وماهیت خدا باشد که نباید ظلم کند جنایت کند واگر میکند این ذات وماهیت خداست که چنین اعمالی دران هست که انسان که تجلی ماهیت وذات خداست ان جنایات را مرتکب میشود !

          2. اولاً : من از کلمه( ناشی شُدن) استفاده کردم.هیچ دوگانگی ایجاد نمی کند.وجودِ مقید از وجودِ مطلق ” ناشی” می شود.
            ثانیاً: وجود از ذات ناشی می شود.البته در اینجا مراتب وجودی
            مطرح می شود.

          3. اینکه بگویید ماهیت وذات خدا بر وجود او مقدم است اشتباه است خدا ماهیت وذات جدای از وجود ندارد که مقدم یا موخر از وجود باشد صفاتی دارد که عین ذاتش است البته اینها را براساس ادعای فلسفه اسلامی میگویم گفته شما شرک است

          4. 1/من در اینجا از مراتبِ وجودی سخن گفتم و نه تقدمِ وجود بر ماهیت!

            2/ (صفات و وجود و ذات) همه در وجودِ خدا است.

      3. شمامدام دور خود میچرخید وموضعتان را عوض میکنید شما یکبار درکامنتهای قبلتان گفتیدکه وجود مقید متعلق به عالم ماده نه عالم مجردات وماپس از به دنیا امدن وجود مقید هستیم که باید به وجود مطلق برگردیم ولی الان میگویید که ماقبل از به دنیا امدن وجود مقید بودیم وباز در کامنتهای قبلیتان گفتید که ما از عدم محض به وجود امدیم وعدم را دسته بندی کردید که من گفتم اشتباه است
        دوست عزیز به هیچوجه نمیتوان اثبات کرد ویا حتی تبیین نمود که وجودی عاقل از روی عمد چنین جهانی وانسانی خلق کرده باشد وان وجود خیر محض نیز باشد درچنین جهان پراز شروری واقعا خلقت توجیه عقلانی ندارد

        1. همین که برای ذهنِ هر انسانی این سؤال پیش می آید که انسان و این عالم برای چه خلق شده‌است؟
          خود نشان می دهد که (نظامِ خلقت) بیهوده و عبث آفریده نشده است .

          در مورد سوال که ,, هدفِ خدا از آفرینش هستی چیست؟
          به نظرم این سوال,, صحیح نیست.

          چرا که خدا خود( هدف و مقصود) است، نه این که هدف داشته باشد.

          هر کسی کاری را انجام می‌دهد، برای آن است که نقصِ خود را با آن کار برطرف کند.
          احتیاجی دارد و می‌خواهد آن احتیاج را بر طرف کند تا به کمال برسد.

          خداوندی که خودش کامل است چه نیازی دارد به هدف ؟!
          خلقت توجیه عقلانی دارد.
          همینکه من وشما در موردِ آن سخن می گوییم ,,نشان دهنده عقلانی بودن خلقت است.

          1. وقتیکه ما از هدف خلقت سوال میکنیم منظور اینست که خدا چه هدفی برای ما انسانها داشته که خلقمان کرده نه چه هدفی برای خودش داشته باشد اینکه انسانها میپرسند که چرا خلق شده اند به هیچعنوان نشانه هدفدار بودن خلقت نیست اتفاقا نشانه پوچی وبیهودگی خلقت است وقتیکه انسان سرگشته وحیران است سوال میکند من چرا اینجا هستم چرا باید اینقدر درد ورنج را متحمل شوم ؟قرار است به کجا بروم ؟ اینها همه نشانه حیرت وسرگردانی نوع بشر است ما سوال میکنیم برای اینکه مستیقما این ما انسانها هستیم که این دردها والام را تجربه میکنیم وحتما حق مسلم ماست که دلیلش را بدانیم

          2. اتفاقاًُ نکته همین جاست.
            (حیرت)
            هنگامی که انسان به این جهان آمد ,دچار حیرت شد.
            من کیستم؟
            در اینجا چه می کنم؟
            وچه باید بکنم؟
            همین پرسشها نشانه عقلانی بودن انسان و به دنبال پاسخ برای سوالات خودش است.
            این یعنی( هدف)..

        2. منظورتون اثبات تجربی است؟ کدام باور را می توان اثبات تجربی کرد؟
          اگر می شناسید بفرمایید.
          2. دفاع مبتنی بر RATIONALE هم مستلزم دانستن اهداف الهی است اگر خدایی را فرض کنیم. پس این هم بعلت جهل بینهایت و عدم دسترسی به ذهن مفروض خدا ممکن نیست.

          وقتی اثبات ممکن نیست شما نمی توانید نتیجه ای که می فرمایید بگیرید. اصولا ورود به چنین بحثی ضمن نامربوط بودن به THEME به نتیجه نمی رسد و این دلیل چیزی نمی تواند قرار بگیرد.

          1. اتفاقا دقیقا نکته همین جاست که شما از عقلانیت بدور هستید اینکه بگوید من کیستم ؟وچه باید بکنم وچرا امدم ؟ نشانه عقلانی بودن انسانهاست مگر ما گفتیم انسانها عقلانی نیستند؟ مسئله اینست که انسانها به این سوالات قادر نیستندکه پاسخ بدهند دین مدعی بود انسان برای رسیدن به کمال به این دنیا امده تا پس از امتحانات مختلف به خدا برسد ولی چنین ادعایی نمیتواند ونتوانست پاسخگوی انسانها باشد چونکه انسان قبل از امدن به این دنیا نیازی به کمال نداشت وکمال برایش معنا نداشت که بخواهد به دنیا بیاید ومتحمل رنج والم بشود تا به کمال برسد اصلا معنا ندارد
            مطابق ادعای دین ما در خدا ودر کمال بینهایت بودیم پس جدا کردنمان واوردنمان به این دنیا وشرکت دادن در یک مسابقه بدون عدالت که همه از یک جا ودریک وضعیت مساوی قرار ندارند با اینهمه ظلم وتبعیض بخواهیم دوباره به همان جایگاه قبلی برگردیم این ارتجاع است کمال نیست
            در مجموع دین نتوانست پاسخی در خور به این سوال اساسی بشر بدهد

          2. چرا از عقلانیت به دور است؟!

            هنگامی که یک کودک متولد می شود دنبال چیست؟
            شیرِ مادر و آغوشِ مادر
            این دو چیستند؟ (حقيقت)

            پس هنگامی که انسان پا به این جهان می گذارد دنبالِ (حقيقت) است.

            اینکه حقیقت چیست؟
            کجا دنبالِ حقیقت بگردیم؟
            آیا( حقیقت) موجودی بیرون از وجودِ انسان است؟ یا درونِ وجودِ انسان؟

            در نتیجه : انسان در پی حقیقت و معنای حقیقت است.

          3. تجدد امثال درواقع همان حرکت جوهری را منظور دارد در حرکت جوهری هم هرلحظه ایجاد ومعدوم میشود البته این مطالب هیچ چیزی به این گفتگو نمی افزاید وهیچ دلیلی برای حقانیت وحدت وجود نیست فقط چگونگی مخلوقات را براساس عقیده وحدت وجدیان توضیح میدهد که باز هم البته اشکال سر جای خودباقیست که اگر خدا ارادی چنین کرده چرا کرده ؟ چرا انسان را در گیر چنین جهان پر تزاحمی کرده؟هرگز چنین جهان پراز ظلم وتبعیض با خدای خیر محض قابل جمع نیست
            این شعر هم از وحدت وجدیان است که میگویند
            هرزمان نومیشود دنیا وما
            بی خبراز نوشدن اندر بقا
            عمر همچون جوی نونو میرسد
            مستمری مینماید درجسد

          4. نظريه( تجدّد امثال) در مورد موجودات مادي، با نظريه( حركت جوهري ) یک منظور نیست.

            “تجدّد امثال” ايجاد شدن موجودي است پس از فناي موجود ديگر، بدون اينكه چيزي از موجود قبلي باقي مانده باشد.

            اما در “حرکت جوهری”

            در هر حركتي، چيزي از دست مي‌رود و چيزي به دست مي‌آيد. در حركات عرضي، يك عرض زايل و عرضي ديگر حاصل مي‌شود، اما ذات شيء در هر دو حال باقي و ثابت است.
            حركت جوهري، مستلزم تحول تدريجي در ذات متحرك است. پس، حركت جوهري به معناي( ديگر شدن مستمر ) شيء است و اين امر، مستلزم از خود به در آمدن يا خود را از دست دادن است.
            البته عارفان و فیلسوفان می گویند: اکثر مردم بعد از این حیات دنیوی(حرکت جوهری) را به عینه ادراک می کنند.

        3. آقای جانان خدای قرآن خدای وحدت وجود نیست
          خدای وحدت وجود توان سخن گفتن ندارد
          خانم روشنا که هیچ بزرگان وحدت وجودی هم ناتوان از تبیین این موضوع است

          1. شما برچه اساسی می گویید که خدای قرآن, خدای وحدت وجود نیست؟!
            لطفاً با آیاتِ قرآن کریم مثال بزنید.

          2. اقای بهروز شما کاملا صحیح میفرمایید خدای قران خدای وحدت وجودی نیست خدای متباین با جهان است
            بلی خدای وحدت وجودی قهر وغضب نمیکند به رحم نمیاید خداییکه قران معرفی میکند هرگز خدای وحدت وجودی نیست

          3. عارف هنگامیکه به (سکوتِ درونی) می رسد,,با (گوشِ دل) کلامِ خدا را می شنود.

          4. ایجاد شدن موجودی پس از ازدست رفتن موجود دیگر بطوریکه هیچ از موجود قبلی باقی نماند تناسخ است واسلام تناسخ را هرگز نمی پذیرد
            تجدد امثال همان حرکت جوهریست اضافه بران خطاست

          5. شیر مادر واغوش مادر قابل دسترسیست وکودک به ان میرسد ولی انسانها به پاسخ سوالات اساسی خود نمیرسند بنابراین به پوچی میگرایند عصیان میکنند

          6. اگر انسان به واقع ,دنبالِ حقیقت باشد,به آن خواهد رسید.

            اما شرط اصلی برای رسیدن به حقیقت این است که انسان خودش با خودش صادق باشد.

            نوزاد خودش با خودش صادق است , او می داند که به شیر مادر و آغوش مادر نیاز دارد و به سمت حقیقت می رود.

            نوزاد می داند اگر شیرمادر نخورد,از گرسنگی خواهد مرد.به همین دلیل آنقدر گریه می کند تا مادر مُجاب شود که به او شیر دهد.

            اما برخی انسانها به محض بزرگتر شدن , به جای جستجوی (حقیقت) به دنبال( ناحقیقت) می گردند. چرا که برای رسیدن به حقیقت باید خیلی از امکانات و راحت طلبی خود بگذرند.
            برای رسیدن به حقیقت نیاز به پشتکار و(صداقت با خود) است.
            ابتدا انسان باید به شناخت و معرفت خود برسد.

            (من عَرف نفسه فَقد عَرف ربّه)

          7. ایجاد شدن موجودی پس از دست رفتن موجود دیگر بطوریکه هیچ از موجود قبلی باقی نماند تناسخ نیست!
            در تناسخ بازگشت به جسم و حلول در اجسام دیگر وجود دارد, که اسلام به طور کل تناسخ را رد می کند.

  34. نمیشود درخدا باشید وبالقوه باشید چون خدا فعلیت تمام است یا باید از درخدابودن دست بکشید یا باید از بالقوه بودن دست بکشید ایندو متناقضند
    ضمن اینکه اگرانسانها را وجود بالقوه بدانید انگاه به شرک افتاده اید وبه دو وجود قایل شده اید یکی خدا که فعلیت است ودیگری که انسان که وجود بالقوه است
    ضمنا درصورت وجودبالقوه دانستن انسانها ما تبدیل به خدایان بالقوه ای میشویم که خدای بزرگتر مارا به فعلیت رساند!
    بنابراین تمام این ادعاها باطل است
    ما از خدا هیچ نمیدانیم خدا یک راز است

    1. لطفا یک مورد در , تاریخ، ,historiography , در,science و در فلسفه در جهان امروز را معرفی بفرمایید که تبیینی موفق و قابل دفاع باشد. این همان چیزی است که توجه ندارید و نمی خواهید توجه کنید چون هدفتان شناخت نیست تبلیغات است.

      1. اگر هیچ تبیین موفقی در جهان نبود که اینهمه پیشرفتهای علمی صورت نمیگرفت شناخت انسان از فضا و زیست شناسی و کپی برداری از حیوانات و کامپیوتر و جت وهواپیما و….اینها همه حاصل تبیین موفق است

        1. یک کم درس بخونید رابطه بین factulity و explanation یکی از مهمترین anigmaهای فلسفه بوده و خواهد بود.
          این که چرا نظریه های علمی موفق به نیل به نتیجه می شوند در پوزیتویسم بعلت correspondence تابیر می شد که راسل در دوره ای که رئالیست بود و ویتگنشتاین متقدم تلاش داشتند با تبیین تصویری معنی آن را توضیح دهند. طرحی که شکست خورد اما عوام ملحد به سبب ناآگاهی از این پروژه شکست خورده به کاریکاتوری از آن استناد می کنند.
          تبیین موفقیت علم و پیشرفتن علم مبحثی پایه ای در فلسفه است. موفقیت خود conceptای نیازمند تعریف و تبیین است.
          ٌwisen up !

    2. چرا به شرک افتاده ایم؟
      اتفاقاً گفته شما موجبِ کفر می شود,چرا که شما انسان را برابر (خدا) می گیرید.
      با فرض شما انسان (وجود مطلق) است!!
      در صورتیکه انسان (وجود مقید) است و نه وجودِ مطلق.

    3. خداوند” وجودی” نیست که “موجود” شده است ,بلکه وجودی است که موجود بوده است و به این می گویند(وجودِ مطلق)

      اما انسان” وجودی “است که” موجود” شده است,یعنی قبلاً وجود نداشته و سپس وجود پیدا کرده است و به این می گویند(وجود مقید)

      انسان موجودی است که توان (موجودِ مطلق )شُدن را دارد,واین در مورد انسانِ کامل مصداق دارد.
      درنتیجه:
      انسان می تواند (موجودی مطلق) شود ولی نه( وجودِ مطلق).

      (وجودِ مطلق) فقط متعلق به خداوند است.

      1. چون پاسخی ندارید توضیح واضحات میدهید تا فرافکنی نمایید چون سکوت شما گمان وادادگی میدهد برای خالی نبودن عریضه همینطور یک چیزکی حتی شده بی ربط مینویسید !

    4. این که ماده در خدا که بنا به تعریف دین غیر مادی است باشد بی معنی است . نتیجه شما باطل است. اصولا این جمله اصلا معنی ندارد نه این که نادرست باشد.مصادره به مطلوب کرده اید.

  35. من کی گفتم انسان وجود مطلق است؟اصلا شما بحث را گم کرده اید مسئله ابتدای خلقت است ولی شما الان را میگویید که انسان وجود مقید است وجود مقید بودن الان انسان یک پیش زمینه ای میخواهد که شما قادرنیستید ان پیش زمینه را تبیین نمایید
    همه ی انسانها وموجودات وجهان هستی موجودی مستقل هستند مگر انکه مقید بودن انها اثبات ویا لااقل تبیین شود بگذریم که دیدگاه سنتی دینی نیز جهان وانسان را جدای از خدا میداند واگر شما به چنین دیدگاهی نسبت کفر میدهید بدانید انان نیز نسبت به شما همین کفروشرک را قایل هستند
    ولی مسئله من جداست من مسئله را از دیدگاه شما بررسی کردم از سنگرفکری خود بدر امدم وبا شما در جبهه فکریتان قدم زدم وگفتگو کردم منتها شما قادر نیستید که حتی خدای وحدت وجودی را تبیین نمایید
    من به شما میگویم انسان قبل از خلقت چگونه بود ایا از عدم خلق شد ؟ شما از عدم خلق شدن را رد کردید ولی عدم را دسته بندی کردید ومن با دلیل به شما گفتم که اینکارتان غلط است بعد مدعی شدید انسان وجود با لقوه بوده ودرخدا بوده بازهم بادلیل گفته شما را رد کردم انچه مورد مناقشه است الان انسان نیست ابتدای خلقت انسان وجهانست که چطور ممکن است خدای وحدت وجودی ظهور کند وبر چه اساسی وچرا ظهور میکند ورابطه اش با انسان چگونه است وچگونه شرور باچنین خدایی قابل جمع است شما نتوانستید به اینها پاسخ بگویید شما وقتیکه از نظریه ای دفاع میکنید ان نظریه یک کمپلکس است یک مجموعه است که باید همه ی اجزای ان باهم همخوانی داشته باشد وگرنه ان نظریه مردود است که خدای وحدت وجودی شما چنین وضعیتی دارد

    1. آیا ادعای استقلال تمامی موجودات عالم شما ادعایی مبتنی بر تجربه است؟ اگر هست بفرمایید.

      1. اگر از شکاکیت عبور کنیم که درحال حاضر گفتگوی ما براساس شکاکیت نیست وما جهان هستی وموجودات را مفروض گرفته ایم بلی هر موجودی وجود مستقل دارد مگر خلافش اثبات شود ما انچه را میبینیم ومشاهده ولمس وفهم میکنیم را با ان اعتماد میکنیم مجموعه مولفه های فهم ما میگوید موجودات وجودی مستقل دارند حداقل در ظاهر چنین است مگر انکه خلافش اثبات شود

        1. اگر هر موجودِ( انسانی و لاانسانی) وجودِ مستقل دارد,, چگونه می توانید رابطه وجودی خانوادگی بین این موجودات را توجیه کنید؟

    2. یک خدا وجود دارد.
      شما خود را به خدای وحدت وجود و خدای متباین هستی در ذهن خود تقسیم بندی کرده اید.
      این ما هستیم که می توانیم به دو روش به خدا برسیم.

      1. من اصلا تقسیم بندی نکردم این شما متدینان هستید که دونوع تفسیر از هستی دارید از نظر من هر دو تفسیر از هستی اشتباه است وهیچکدام قابل اثبات نیست که هیچ حتی قادر نیست تبیینی صحیح از عالم ارائه دهد اینکه یک خدا وجود دارد بلی اگر اثبات شود خدایی هست یکی بیش نیست ولی وجود خدا قابل اثبات نیست ووجود شرور درعالم با خداییکه ادیان ارائه میدهند هرگز قابل جمع نیست

        1. اگر خدا ( راز ) است,, چرا دنبالِ (اثباتِ وجودش) هستید؟!
          آیا می توان” راز ” را اثبات کرد؟!
          شما در کامنت قبلی خود گفتید که خدا راز است.

          1. من دنبال اثباتش نیستم ازنظر من خدا قابل اثبات نیست وتمام ادله ی اثبات خدا فروریخته است انهمه کتابهاییکه دراین زمینه نوشته شده بود همه فروپاشیده است راز قابل شناسایی نیست که بتوان انرا اثبات کرد خدا بقول کانت در نومن قرار دارد وعقل قادر نیست انرا شناسایی کند وتا بحال هر حرفی راجع به خدازده همه اشتباه بوده جای اشکال است خدا یک راز است

          2. گفتگوی من وشما درارتباط با خدا فقط بدلیل این بود که شما ودیگر خوانندگان را متوجه این مسئله کنم که اثبات وجود خدا خطای ذهن است وخدا قابل اثبات نیست اصلا عقل را راهی بدانجا نیست

          3. 1/کانت این سخن را گفت برای اینکه راه( ایمان به خدا) باز شود.
            2/اگر شما بپذیرد که اثباتِ وجود خدا خطای ذهن است, در واقع منکرِ وجودِ خود شده اید.
            3/عقلِ انسان هیچ راهی به (کُنه ذاتِ حق متعال) ندارد.

  36. درمورد کودک بالاخره نگفتیدکه کودک تصویر است یا ظهور یکبار میگویید که انسان تصویر خداست لابد کودک هم باید تصویر خدا باشد بعد میگویید کودک تصویرنیست ظهور خداست تفاوت تصویر وظهور راهم نگفتید واینکه چه تاثیری برسرنوشت ان کودک که مورد تجاوز واقع میشود دارد ؟

    1. ببینید جناب جانان

      من فکر می کنم با مثال زدن و استفاده از (تمثیل) بهتر بتوانیم با یکدیگر گفت و گو کنیم.

      به همین دلیل من از مثال ,,زیاد استفاده می کنم.

      تا کسانی که گفت و گوی من و جنابعالی را رصد می کنند,آنها نیز متوجه شوند.

      (در مورد رابطه کودک وخدا)
      من از شما سوال می کنم
      فرض کنیم شما و همسرتان فرزندی را به دنیا آورده اید.
      این فرزند, خصوصیاتی را از شما و همسرتان به ارث برده است.
      فرزند شما پس از بزرگ شدن,,یک فرزند غیر اخلاقی است .
      علیرغم اینکه شما و همسرتان ,انسانهای خوب و اخلاقی هستید.
      فرزند شما قتلی یا جُرمی مرتکب می شود.

      آیا در دادگاه ,فرزند شما محاکمه می شود یا والدینش؟

      قطعاً:فرزند شما

      ممکن است که بگویید من هم به عنوان یک پدر مقصر هستم.
      که البته امکان دارد, که در بزرگ شدن و تربیت فرزند خود, کوتاهی کرده باشید.
      ولی در نهایت این فرزند شماست که بنا بر (اختیار و اراده) خود خطا کرده است.

      در مورد کودک و خدا,, کودک” موجود” است و خدا “وجود”
      این کودک توسط خدا آفریده شده است.قطعاً خدا نیز مسئول آفریده شدن اوست .
      ما نمی توانیم خدا را مسئول ندانیم.
      اما خداوند به همه ما اختیار و اراده و عقل هم داده است.

      جهان هستی یک کل است.
      اگر کودک مورد تجاوز قرار می گیرد,,سلسله عوامل موجب این عمل شده است.

      1. فرزند من تصویرداخل اینه از من نیست این مثال شما هیچ ربطی به خدای وحدت وجودی ندارد
        کودک در مدعیان خدای وحدت وجودی وجود عین وجود خداست وحدت وجودیان رابطه خالق ومخلوقی راهم برنمیتابند هیچ دویتی را نمیپذیرند وکودک را خدا میدانند از نظر وحدت وجودیان کودک خداست ولی خدا کودک نیست چون به غیر از کودک در دیگر موجودات جهان نیز وجود دارد
        رابطه بین یک پدربا فرزند هیچ ربطی به رابطه بین خدای وحدت وجودی با کودک مورد تجاوز قرار گرفته ندارد شما مثال تصویر را زدید از مثال خودتان عدول نکنید ایا تصویر شما در اینه میتواند کاری به غیر از کاریکه شما انجام میدهید انجام دهد ؟ قطعا خیر تصویر اراده ای از خود ندارد وتابع فرد ناظر براینه است درمورد خدا وکودک هم همینطور است
        بازهم شمااز گفته خودتان درمورد دیگر عدول کردید شما در کامنت قبل نوشتید اختیار ما اختیارا اختیار کردیم اما اینجا میگویید خدا به ما اختیار داده است والبته من هم قبلا به شما گفتم که اختیار ما نسبت به جبرهای محیطی بسیار ناچیز وغیراصیل وظاهریست وچنین اختیاری که دریک مسابقه ناعادلانه برقرار است حتما نبود ان بهتر است که بودن ان فساد انگیز است کمااینکه شاهدش هستیم

        1. 1/ وحدت وجودیان کودک را خدا نمی دانند بلکه تجلی و ظهورِ خدا می دانند.
          از نظرآنان کودک, خدا نیست؟
          چراکه اگر خدا باشد,, اولین صفت او باید (خالق بودن) باشد.
          حال آنکه کودک (خالق) نیست و (مخلوق ) است.

          2/عرفا قائل به انسان کامل هستند یعنی (موجودِ مطلق)

          چنانچه انسانی بتواند به موجودِ مطلق مبدل شود ,,می تواند خداگونه شود.یعنی صفاتِ خداوند در او متجلی می شود.

          یک عارفِ کامل با گذر از( اسفارِ اربعه )به موجودِ مطلق می رسد.
          اما هیچگاه وجودِ مطلق نمی شود.

          1. معنای وحدت وجود یعنی همین یعنی ایتکه همه ی موجودات از یک وجود هستند پس ان کودک هم ازیک وجود که همان خداست میباشد ظهور وتجلی خدا همان معنی است که وجود الهی به صورت کودک تجلی کرده پس کودک خداست همانطور که گفتم ولی خدا کودک نیست خدا خالق است خدا کودک نیست ولی کودک خداست دقت کنید خدا درعین اینکه درکودک متجلی میشود در موجودات دیگر هم تجلی میکند اتفاقا برای همین است که شیخ اشراق ادعا کرده بود اناالحق
            البته وحدت وجودیان ادعاهای دیگر هم دارند واینکه میگویند فعل هم فعل خداست اراده هم اراده خداست اراده انسان درطول اراده خداست واراده انسان بدون اعمال اراده الهی اصلا قادر نیست به منصه ظهور برسد طبق ادعای وحدت وجودیان خدا اعمال اراده میکند تا ان فرد فاعل بتواند ان کودک را ازار جنسی بدهد بنابراین خدا مستقیما دخالت دارد وباید پاسخگو باشد

          2. یعنی خداوند به آن فردِ متجاوز اجازه داده است که کودک را آزار دهد؟!
            آن فردِ متجاوز یک بیمار روانی پدوفیلی است که باید درمان شود.
            مانند همه بیماران جسمی و روحی که نیاز به درمان دارند.

          3. (حقیقت) اداره کننده نظام , بلکه عینِ نظام هستی است.

            اگر موجودات را از این دنیا نگاه کنیم,همه موجودات (حد) دارند.
            (انسان و لاانسان) حدی دارند و محدود هستند.
            موجودات اعم از انسان و لاانسان همه واقعیت دارند یعنی (وجود) دارند و (موجود) هستند,, اما همه دارای ” حد” هستند.
            واقعیتِ موجودات در نظام هستی به همین “حد و محدودیتشان”است.

            حال اگر همه حدود را به یکباره برداریم, و به متنِ وجودشان نگاه کنیم, همه (وجود) هستند.
            همه( وجود) هستند یعنی همه( حقیقتِ وجودی) دارند.

            درضمن جنابعالی در ذهنِ خود دائماً “حلول و اتحاد” را بجای” وحدت شخصیه وجود” اشتباه می گیرید.

            به همین دلیل :وحدت شخصیه وجود” را درست متوجه نمی شوید؟!

          4. نه تنها خدا به ان فرد اجازه داده بلکه خدا خودش اینکار را کرده است البته مطابق نظر وحدت وجودیان چنین است به همین خاطر است که ابن عربی همه ی انسانها حتی بدترین وشریرترین انها را رستگار وبی تقصیر میداند از نظر ابن عربی حتی یزید هم رسته است چون نقش خود را در صحنه زندگی بازی کرده است وبه همین خاطر است که وقتیکه از دکتر سروش پرسیده میشود در اشویتس خدا کجابود ؟ میگوید همانجا بود همانجا حضور داشت اینکه اراده انسان در طول اراده الهیست وبدون اراده الهی امکان به منصه ظهوررسیدن را ندارد از عقاید مسلم وحدت وجودیان است مطهری و مصباح و جوادی املی و… هم به ان معتقدند

          5. این گفته ابن عربی در مورد همه انسانها (اعم از خوب و بد) است.

            ابن عربی می گوید: همه انسانها در “نهایت” رستگار می شوند ,اما نه در یک زمان و مکان,, بلکه بنا به تناسبِ مراتبِ وجودی.
            آنهاییکه که شرور هستند مدتی در( تصفیه خانه) اللهی تشریف می برند تا نفسِ آلوده آنها تصفیه شود.

      2. خانم بزدانی به نظرم مثال درستی نیست ما در این زندگی نمی توانیم عدالت را برقرار کنیم توانایی انجام آن نیست به همین دلیل تنها فرد گنهکار همان فرزند است و پدر و مادر محاکمه نمی شوند.اما در دادگاه الهی که نباید این ناتوانی های انسانی تکرار شود. مگر نمی گوییم شمشیر عدل خدا بران است واز هیچ نکته ای غافل نمی شود؟!

        1. سرکار خانم محبوبه
          اینکه من از مثال استفاده می کنم ,برای روشنتر شدن موضوع است.

          بله صحیح می فرمایید , متاسفانه ماانسانها در این جهانِ امروزی نمی توانیم عدالت را به صورت( تام و تمام ) برقرار سازیم.

          شاید یکی از بزرگترین آرزوی بشریت در کل تاریخِ جهان برقراری( عدالت) باشد.
          آن هم به صورت (عدالتِ جهانی).

          به نظرم تا وقتی موجودی به نام انسان درگیر ایگوی خودش باشد, آش همان آش است و کاسه همان کاسه.

          در مورد اینکه فرمودید شمشیر عدل اللهی بران است.
          به نظرم بله ولی اگر فقط عدالت را در این جهان مادی منحصر کنیم , شمشیر عدل اللهی بران نیست!
          چون ما انسانها در قید زمان و مکان محصوریم.

        2. خانم محبوبه پدرومادر نباید محاکمه بشوند ربطی به پدر ومادر ندارد فرزند گناه وجرمی که مرتکب شده خودش پاسخگوست اگر پیش زمینه ها را بخواهیم بررسی کنیمبه غیر از پدرومادر بسیاری از کسان هستند که باید پاسخگو باشند واین منحصر در پدر ومادر نیست جامعه ومدرسه ودوستان وهمسایگان ومهمتر از همه نظامی وحکومتی که دران زندگی میکنیم باید پاسخگو باشد
          منتها دراینجا مسئله مطلب دیگریست مثال اینکه فردی خود را دراینه ببیند وتصویر اینه ورابطه اش با خود فرد این ارتباط را نمیتوان با رابطه پدرومادر با فرزند مقایسه کرد شما وقتیکه خودتان را دراینه میبینید تصویر شما دراینه مطیع محض شماست وهران کاریکه شما میکنید او هم انجام میدهد با دست خودتان دماغتان را بخارانید او هم میکند چنین رابطه ای هرگز بین فرزند وپدر ومادر وجود ندارد فرزند جاهایی میرود که پدر ومادر انجا حضور ندارند درحالیکه تصویردراینه چنین نیست فرزند اعمالی انجام میدهد که پدرو مادرانجام ندادند درحالیکه تصویر مطیع محض شماست این قیاسی که خانم یزدانی انجام داده اند که تصویر دراینه را مانند فرزند وپدر تشبیه کردند کاملا اشتباه است

          1. هنگامیکه شما خود را در آینه می بینید,
            آیا (خودِشما) درون آینه است یا بیرونِ آینه؟
            در این مثال که من در مورد رابطه فرزند و پدر بکاربردم نیز همینگونه است.شما (بیرون) از وجودِ فرزندِخود هستید و نه درونِ وجودِ فرزندِخود.

      3. شما اینجا یک خدای متباین با جهان را ترسیم میکنید درحالیکه مدعی خدای وحدت وجودی هستید اینکه خدا مسولیت دارد ولی ما اختیار واراده وعقل داده این مباحث جای خود دارد همانطور که قبلا نیز اشاره کردم اختیار ما ظاهری وغیر اصیل است اراده وعقل ما هم بشدت تحت جبرمحیط خانواده ای دران زندگی کردیم و….
        ولی انچه شما باید به ان التفات داشته باشید اینست که خدای وحدت وجودی به مراتب بسیار بیشتر از خدای متباین با جهان هستی درگیر ومسئول این رخدادهاست شما اگر معتقد به خدای وحدت وجودی باشید دیگر نمیتوانید بگویید خدا ما را افریده به ما عقل واراده داده اینطور نیست در وحدت وجود خدا اصلا نیافریند بلکه متبلور میشود وجود خداست که تصویرگری میشود از شما میپرسم برای چه میگویند وحدت وجود ؟ وجود که موجود خیالی نیست وحدت وجود هم به این معنی نیست این اشیا وانسانها مارا به یاد خالق انها بیاندازد که خالقی انها را به وجود اورده است اصلا اینطور نیست اینها مدعیات خدای متباین با هستی است خدای وحدت وجودی وجودش در اشیا وانسان تصویر گری شده است تبلور یافته است برای همین است که وحدت وجودیان مثال اینه وتصویر را میاورند ویا موج ودریا را مثال میزنند چون موج از دریا جدا نیست تصویر از ناظر جدانیست نشانه عینی وقطعی اوست شما متاسفانه مدعی وحدت وجود هستید ولی در گفتگو مدام در ذهنتان خدای متباین با هستی را منظور دارید به نظرم شمااطلاعات ناقصی از وحدت وجود دارید ووحدت وجود را درست فهم نکرده اید

        1. شخصی که به خدای وحدت وجود باور دارد, قطعاً قبل از آن به خدای متباین هستی باور داشته است.

          1. اگر وحدت وجود را صحیح بدانید چنین قطعیتی که او قبلا به خدای متباین باجهان اعتقاد داشته ناشی از جهل او بوده است بالاخره باید موضع شما روشن باشد یکی را باید انتخاب کنید ومتعهد به انتخابتان باشید یا خدای متباین با جهان یا خدای وحدت وجودی نمیتوانید وحق ندارید مدام در گردش باشید

          2. من شخصا خودم خدای وحدت وجود را انتخاب کرده ام ولی قبل از ان به خدای متباین هستی باور داشتم.

        2. مشکل اینجاست که شما خدا را بیرون از وجودِ خودتان جستجو می کنید.
          بیرون ز تو نیست آنچه در توست..

        3. چه ربطی ماست با دراوازه دارد ؟ اینکه من بیرون از فرزندم هستم چه ربطی به اینه وتصویردارد؟اتفاقا اگر وجه مشترکی ازمن باشددردرون فرزندم است که همان دی ان ای است
          اصل قیاسی که شما کردید اشتباه است رابطه من وفرزند با رابطه ناظر وتصویر همانند نیست

          1. تصویر,(معلولِ ) ناظرِ بر تصویر است و فرزندشما,معلول شماست.
            شما علتِ فرزندِ خود هستید.
            در اینجا رابطه” علت و معلول” بین تصویر و ناظر بر تصویر مطرح می شود.

          2. رابطه علی ومعلولی من وفرزند با رابطه علی ومعلولی تصویر وناظر متفاوت است من یک معلول واقعی که وجودی متفاوت از من دارد میافرینم ودراین افرینش پدر ومادر و خدا بفرض وجود دخالت دارد شما چطور متوجه نیستید که ناظر با تصویر چنین داستانی ندارد شما وقتیکه تصویر خودتان را دراینه میبینید ان تصویر تصویر فقط شماست شوهرتان دران تصویر با شما اشتراک ندارد ان تصویر مطیع محض شماست درحالیکه فرزندتان مطیع محض شما نیست یک وجود دیگر است مستقل از شما .

          3. تصویر من در اینه مطیع محض من نیست.
            من مایلم تصویر من در اینه به زیباترین شکل ممکن نمایش داده شود اما چنانچه اینه مشکلی داشته باشد تصویر من را به وضوح نشان نمی دهد.

    2. بستگی داره منظور شما از شرور چه باشه ؟ رذالت های اخلاقی یا اتفاقات طبیعی اگر منظورتان اتفاقات طبیعی چند سوال از شما دارم آیا همان اسیدی که در صنعت به کار می رود باعث آسیب به دست نمی شود آیا همان جاذبه ای که عامل بسیاری از اتفاقات مفید برای ماست باعث مرگ انسانی نمی شود آیا همان آبی که ما می نوشیم باعث مرگ مورچه ای نمی شود ؟؟ اتفاقات جهان به خودی خود نه خیر هستند و نه شر و ما به خاطر داشتن فضائل و رذائل اخلاقی آن ها را به دو دسته تقسیم می کنیم اما پس خدا کجاست ؟ ما با پی بردن هر چه ببشتر به حکمتی که در نظم آن هست از همان روشی که بعضی به بی خدایی می رسند به خدا می رسیم و این نظم جهانی یکی از روش های تکامل انسانی ما هست که با حذف شدن اتفاقات به ظاهر شرورانه اش نه تنها خدا اثبات نمی شد بلکه رد هم می شد اما فلسفه وجود شروری چون رذائل اخلاقی و اتفاقات شر ( شر نسبت به مخلوق معین )برای چیست ؟ تکامل انسان در تمام ابعاد از راه مهم ترین ویژگی اش یعنی بالفعل شدن اختیار که هر کسی با کمی دقت متوجه می شود اگر شری نبود اختیار هیچ گاه به شکل الانش بروز نمی کرد و خیر هم معنایی نداشت زیرا تا زمانی که سردی حس نشود گرما آنطور که باید معنا پیدا نمی کند اگر درد حس نشود درمان لذت و فایده ای ندارد و مجموع همین خوبی ها و بدی ها است که ما را به تکامل روحی و روانی می رساند

  37. مغالطه حجت جانان: ایشان ابتدا شرور در عالم ماده را (بر اساس مادی گرایی) را مغایر با تبیین دین از عالم فرض می کنند
    تبیین دین را تحریف می کنند
    و نهایتا مصادره به مطلوب می کنند
    وجود شرور در عالم با توصیف مادی انگارانه شما و طبیعت گرایی با فرض وجود خالق omniscient , و absolute good مغایرت پیدا می کند
    ورود به این گفتگو پذیرش تصویری از عالم و خدایی که است در آن عالم غیر مشاهدتی وجود نداشته باشد و این مغالطه کاشتن تغییری در موضع اولیه و حمله به موضع مصنوعی و دست کاری شده ماست که نیجه هم مشخص است.
    نتیجه شما کاذب است چون: 1. تعریف “خیر” در دین ناقض وجود شرور در عالم مشاهده پذیر نیست. در باور دینداران جهان مشاهده پذیر تنها مرحله ایtransient و گذرا است. در نگاه دین چه بسا شرور نه تنها شر نباشد که بلکه بالاترین خیر ممکن باشد.
    شما در سئوال و جواب خود مفروضاتی دارید که تبیین اولیه دین را بهم می زند . وقتی که کسی در مورد شرور و جایگاه و نقش آن در تصویر کلی هستی سخن می گوید نمی تواند اشکال های کاذب شما که مبتنی بر ناخواسته و معیوب بودن وجود شذر در عالم است مطرح کند.
    جهان مشاهده پذیر در هستی دینی گذراست و فرد شرور مجازات می شود و این در عالم غیر مشاهدتی و پاداش و جزاست که عدالت، خیر مطلق و … برقرار می شود.
    بنابراین اصولا طرح این مغالطه در ظاهر اشکال به تبیین دینی غیر عقلانی است.
    نهایتا با توجه به جهل بینهایت ما و دائره ناچیز معرفت ما از عالم وomniscientبودن هر deity و یا Godای که مبدا عالم است نمی توان با استقراء و مشاهدات جزیی اشکالی به عدالت در عالم کرد زیرا این اشکال مستلزم احاطه علم ما به کل است. البته ملحدین مغالطه گر در راه نیل به جهل خود امکان طرح سئوال مغالطه آ»یز را دارند و جواب داده می شود.

    1. اقای عزیز شروررا که نمیشود انکار کرد شما ظلم وتبعیض ونسل کشی وجنایت وتجاوز را میخواهید انکار کنید ؟شما زلزله را که از یک خانواده هفت نفره یک نفر باقی میگذارد را میخواهید انکار کنید ؟
      قبلا هم گفتم که قران هم بارها وبارها به وجود شرور در عالم اعتراف دارد
      کل نفس ذائقت الموت ونبلوکم بالشر والخیر فتنت والینا ترجعون
      هر نفسی چشنده مرگ است وما میازماییم شما را با شر وخیر وشما باز گردانیده خواهید شد
      قران هم میگوید انسانها با شرو خیر ازمایش میشوند پس شرور وجود دارد که انسانها با ان ازمایش میشوند
      قران میگوید قوم لوط وقوم نوح و… به بلا گرفتار کرده است خدا باران ستگ سرشان باریده است ویا سیل امده همه را نابود کرده قوم صالح را بلا نازل شده نابود کرده پس شرور وجود دارد
      واینها ربطی به ملحدین وغیر ملحدین ندارد بجای تعصب بیجا کمی فکر کنید

      1. 1. مربوط به موضوع صفحه سخن بگویید. شما با خارج بی ربطی اجازه مغالطه به خود می دهید. مرتب هم بی ربط تر می نویسید. رعایت منطق هم که برای شما غیر ممکن است.
        2. جملات خودتان رو هم با توجه به تبلیغات سیاسی و جدلی که می کنید متوجه نمی شوید! چند بار بخونید شاید متوجه بشوید: وجود شرور با فرض طبیعت گرایی برای شما اشکال ساز است . در تبیین دین وجود شرور تبیین دارد.

    1. بله..

      إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ .

      چون چيزى را اراده كند، فرمانش اين است كه بگويد: «باش» پس بى درنگ موجود مى‌شود.

      1. پس اط نظر شما هیولای اولی با اراده خدا افریده شده است البته همانطور که گفتم بنا براینکه خود شما گفتید همه جا را خدا پرکرده بوده وبنا براینکه خود شما گفتید که خدا فعلیت تمام است جایی برای هیولای اولی بعنوان وجود بالقوه نمیماند
        وحتی اگر هم نپذیرید حالا که خدا انرا ارادی افریده همان ابتدا انرا بالفعل میافرید تا اینهمه گرفتاری ومشکلات پیش نمیامد

      2. حتی در مورد متون علمی نیز نمی توان با معنای تحت الفظی و literal به تبیین نیت گوینده متن دست یافت. شما ترجمه یک متن به زبان دیگر را به شکل لفظی و با توجه به یک عبارت وارد در گفتگویی می کنید که در آن نگاه خاصی حاکم است. آیا این گونه استفاده از ترجمه و این گونه استفاده از متن با فهم متون فیزیکی هم قابل توضیح است؟ نه. ما متون ریاضی را هم با معنای مطلقا لفظی تفسیر نمی کنیم.

      1. خوب چرا هیولای اولی را بالقوه افرید ؟ همانموقع هیولای اولی را بالفعل میافرید وتمام میشد دیگر نیازی هم به این دنیای پرتزاحم وظلم وتبعیض نبود

        1. نفس, چون همه صُوَر را می پذیرد از آن به( هیولای اولی) تعبیر کرده اند.

          نفسِ انسان,,( اتحادِ وجودی )با (صورت علمیه) دارد.
          هیولای اولی که به ماده هم تعبیر می شود.

          جسم,, مرکب از ماده و صورت است.
          دو نوع( صورت جسمیه) و (صورت نوعیه) داریم.

          این جسمِ انسان چه نوع جسمی است؟
          جسمِ انسان باید به نوع خاصی در بیاید تا (تشخص) پیدا کند.

          صورت نوعیه “مکمل” صورت جسمیه است.

          در آیه (هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

          او كسى است كه بدانگونه كه خواهد شما را در رحمها نقشبندى كند، جز او كه پيروزمند فرزانه است خدايى نيست‏)

          در این آیه به خوبی توضیح داده شده است.
          منظور همان هیولای اولی است.

          اما (هیولای ثانی) بعد از (هیولای اولی) است.
          در واقع هیولای اولی , علتِ هیولای ثانی است.

          مثلاً: هیولای اولی صورتِ نطفه را می پذیرد و این نطفه با هیولای اولی استعداد پیدا می کند که” علقه” شود.

          این استعدادِ شدن ( هیولای ثاني) است.

          (نطفه انسان) هیچ وقت استعداد( نطفه حیوان) شدن را ندارد.چرا که (موجود مجرد عقلی) مانند یک فرمانده به هیولای اولی دستورِ نطفه انسان می دهد.
          ماده, هیولای اولی است و پذیرای همه (صورت جسمیه) است.

          1. شما بجای پاسخ دادن طفره میروید وبه مسایلی میپردازید که هیچ ربطی به سوال مورد نظر ندارد من گفتم چرا هیولای اولی بالفعل افریده نشد ؟اینها که شما میگویید چه ربطی به سوال مورد نظر دارد ؟اینکه مثلا جسم انسان باید به نوع خاصی دربیاید تا تشخص پیدا کند یا هیولای ثانی بعد از هیولای اولی است اینها چه ربطی به سوال من دارد شاید شما از هیولای خامس هم بگویید همینطور برای خودتان هیولا بتراشید اینها هیچ ربطی به سوال مورد نظر ندارد
            من گفتم خدا یا باید اصلا نمی افرید ویا اینکه هیولای اولی را بالفعل میافرید تا اینهمه شرور حاصل این دنیای پرتزاحم نباشد وشما از پاسخ دادن عاجز بودید

          2. فعلیت هیولا, فقط( پذیرای محض) است.
            اگر نبود هیچ موجودی صورتِ جسمیه و نوعیه نداشت.

          3. (هیولای اولی) چه ربطی به شرور دارد؟!
            جنابعالی معنای هیولای اولی را هنوز متوجه نشده اید!

          4. آقای حجت شما هم ربط محتوای صفحه به کشاندن افراد به حاشیه + هیچوقت نام موضع خود (الحاد+ تعصب ضد آخوندی ) را نیاوردن + کشاندن تمامی موضوع ها ی صفحات به رد مواضع الهیاتی حوزه علمیه(در فضای فلسفه!) را بفرمایید

          5. فعلیت بر دو گونه است.

            یکی (فعلیتی) که همراه با (قوه) است، و دیگری( فعلیتِ تام و محض) که هیچ قوه‌ای را به همراه ندارد.

            هیولای اولی( قوه محض است) که فعلیت آن( پذیرای محض )است.

            چنانچه هیولای اولی از همان ابتدا فعلیت تام و تمامِ محض بود, هیچ خلقتی پدید نمی آید ..
            زیرا برای خروج از قوه به فعل به” حرکت” نیاز است.

            البته دراینجا بحثِ (مُخرِج متحرک) از نقص به کمال پیش می آید.

            حرکت مساوی است با خروج شئ از ” قوه” به سوی “فعل”,, آن هم به صورتِ تدریجی.

            شئ که می خواهد از قوه به صورتِ تدریجی خارج شود نیاز به متحرک دارد.

            موجودِ مجرد عقلی (متحرکِ) هیولای اولی است.

            چنانچه شئ بخواهد خودش, خودش را از قوه خارج کند و به فعلیت برسد در اینجا مسئله ” تحصیلِ حاصل” مطرح می شود,, که (تحصیلِ حاصل محال است).
            در نتیجه بایستی موجودِ دیگری باشد که موجب خروج شئ از قوه بشود.

          6. کجای این ایه توضیح داده شده که راجع به هیولای اولی است ؟از خودتان داستانسرایی میکنید؟!اصلا راجع به هیولای اولی هیچ ایه ای در قران نیست

      2. شما آنجا بودید دیدید که خدا هیولای اول را آفرید؟ این همه قطعیت و یقین از کجا می‌آید؟ پیامبر و امامان ما سلام الله اجمعین این ادعاها را نکردند که شما می‌کنید.

        1. دوست گرامی
          همه ما آنجا بودیم , اما بخاطر نمی آوریم.
          آیا شما هنگامی که به صورتِ جنین در داخل شکمِ مادر بوده اید, خاطره ایی و یا چیزی بیاد دارید؟!

          جز اینکه مادر شما می گوید.
          این مبحث( هیولای اولی) توسط فلاسفه مطرح شد.

          1. شما مدعی هستید می‌دانید آنجا چخبر بوده، نه مثل جنینی که مدعی است می‌دانسته در شکم مادر چخبر بوده که حتی نمی‌دانید بودید یا نبودید. هیولای اول مبحثی در فلسفه‌ی یونانی است و قرآن آفرینش از عدم را تصریح کرده است.

          2. همان فلاسفه که شما میگویید از اثبات ادعایشان عاجز هستند اینها فقط ادعاییست که حتی قار به تبیین ان هم نیستند فلسفه اسلامی مانند پنیر سویئسی سوراخ سوراخ است

          3. جنین هنگامیکه داخل شکم مادر است ,, فقط و فقط اطلاعات داخل بطن مادر را می داند.
            بیخود نیست هنگامی که متولد می شود, از ترس می گرید و فریاد می کشد.

          4. من هم مانند شما هیچ خاطره ایی از دوران جنینی خودم ندارم,,البته متاسفانه.
            فکر کنم مبحث( هیولای اولی) اولین بار توسط ارسطو مطرح شده است,بعدها توسط ابن سینا بسط و گسترش پیدا کرد و ملاصدرا نیز در موردش سخن گفته است.

        2. شما میگویید که اگر هیولای اولی فعلیت تام بود خلقتی پدید نمیامد خوب ما هم همین میخواهیم که خلقتی پدید نیاید همان هیولای اولی فعلیت تام کافی بود دیگر چنین جهانی گزافه بود

          1. مگر هیولای اولی قبل از بوجود امدنش موجود بود که تحصیل حاصل باشد ؟چرا بیربط میگویید من گفتم خدا هیولای اولی را بجای بالقوه موجود کردن از اول بالفعل موجود میکرد وهمانجا کار تمام میشد دیگر اینهمه گذشت زمان وشرور و… اینها هم نبود این ربطی به تحصیل حاصل ندارد دقت کن

          2. بله هیولای اولی موجود بوده است در (علم مطلق حق متعال)اما بالقوه..
            چنانچه اگر خودش بالفعل بود باید خودش خودش را از بالقوه خارج می کرد.انوقت تحصیل حاصل پیش می امد.
            موجود مجرد عقلی موجب خروج او گشت و در واقع متحرک او بود.در اینجامبحث (حرکت)مطرح است.

  38. خیلی موضوع جالبیست ممنون از آقای باقری بابت انتخاب و ترجمه روان و خوبشون. بیشتر کامنتها رو خوندم نظرات جالب بودند ولی یک مشکلی بین دینداران گاهی وجود داشته اونم اینکه چون تصور می کنند خدا را در تیم خود دارند یک جور حق به جانبی خاصی در کلماتشون هست کاش رسالتمون فقط حقیقت جویی باشه بدون نگاه از بالا و پیش فرض گرفتن موضوعی

    1. خانم محبوبه این حق به جانبی در خود دین محکوم شده و این دینداران با سرپیچی از دین چنین گزافه‌گویی می‌کنند. پیامبر اسلام آنقدر متواضع بود که وقتی کسی بیمار میشد میرفت نزد حضرت، حضرت می‌گفت برو پیش طبیب. در طب که علم دنیایی است حضرت اظهار نظر نمیکرد بعد دوستان در مورد کل هستی اظهار اطلاع می‌کنند. اینها پیرو سیره‌ی پیامبر نیستند پیرو غرور و تکبر یونانی‌اند.

      1. فرق است بین یک پیامبر و یک فیلسوف!
        اتفاقاً به نظر من دانستن فلسفه در برخی از انسانها تواضع به وجود می آورد.
        به قول سقراط: انسان به جایی می رسد که همی می داند که نمی داند.
        متاسفانه در بین برخی به اصطلاح متدینین افرادی وجود دارند که همیشه می دانند که می دانند.
        در واقع دچار( جهل مرکب) می شوند.
        زاهدانی و عابدانی که فقط روز به روز جای مُهر بر پیشانی آنها پررنگ تر می شود.
        عارف با عشق به خدا, او را پرستش می کند ولی زاهد و عابد از ترسِ جهنم و به طمعِ بهشت عبادت می کند.
        اصل و اساس هر دین اللهی توحید است.

        1. خانم روشنا
          حضرتعالی که وحدت وجود را درست درک نکرده‌اید هیچ، بزرگتان ملاصدرا و ابن‌عربی هم سخنان بی‌ربطی گفته اند، چیزهایی که اصلا به آن علم نداشته اند. پیامبر اسلام و مسیح و موسی علاوه بر مغز بشر به چشمه‌ی دانش الهی متصل بوده اند و قطعا بیشتر از چهارتا ملاکتابی در مورد هستی می‌دانستند. سقراط هم که مثال زدید می‌گوید نمی‌داند ولی جنابعالی در مورد کل هستی اظهار دانایی می‌فرمایید. در شما و ملاصدرا و امثال شما فلسفه جز تکبر و بزرگمنشی چیزی به بار نمی‌آورد. سقراط شأنش اجل از این عارفان شوریده‌سر است.

          1. دوست گرامی
            من کجا اظهارِدانایی کرده ام؟!
            آنجاییکه انسان همه چیز را بداند, (مرگِ دانستن ) فرا رسیده است.
            به نظرم انسان بایستی( آزاداندیش) باشد.
            لازمه آزاداندیشی, شنیدنِ همه نظرات است.(چه موافق و چه مخالف)

        2. به شرطی که فلسفه پیرو عقل، تجربه، منطق، و آماده پذیرش باشد. به شرط این که فلسفه فخر فروشی و وسیله برتری طلبی و یا کسب منافع نباشد.
          فرق است بین پیامبر و فیلسوف پیامبر چوپان ، از میان مردم برای مردم و سلامت دل دارد و فیلسوف “فهمیده”، “با سواد” ، “متفرعن” ، مجهز به سلاح “فریب ” و قادر به گیج کردن مخاطب است و هر چه به او بگویی جوابی از جیب خود بیرون آورده و مخاطب را ساکت می کند.

          1. من هم با شما موافقم.
            متاسفانه دانستنِ فلسفه در عده ایی موجب می شود که چهره” عاقل اندر سفیه” به خود بگیرند.

            به قول یکی از اساتید فلسفه , فلسفه اگر بتواند پایه های توحیدی را در انسان بسازد , محکم می سازد.
            اما شرط اصلی آن( تواضع و فروتنی فلسفی ) است .

      2. پیامبران با سه روش با مردم زمان خودشان گفت و گو می کردند.
        1/به روش ” حکمت” که با (خواص) سخن می گفتند.

        2/به روش” موعظه حسنه” که با( عمومِ مردم ) سخن می گفتند.

        3/به روشِ” جدال ” که با( مخالفانشان) سخن می گفتند.

    2. چی تحصیل حاصل شده چرا بیربط میگویید ؟مگر قبلا هیولای اولی وجود داشته که تحصیل حاصل باشد ؟خدا به قول شما هیولای اولی را موجود کرده خوب بجای اینکه بالقوه باشد بصورت بالفعل اینکار را میکرد همانجا تمام میشد قرار بود دیر زمانی بگذرد تا بالقوه بالفعل بشود برای خدا که کاری نداشت از همان اول انرا بالفعل موجود میکرد

        1. باز سخن بیربط گفتید اینکه کل نظام هستی در حرکت است چه ربطی به افریده شدن هیولای اولی بصورت بالفعل دارد ؟ چه ربطی به تحصیل حاصل که شما مطرح کردید دارد یک چیزهایی شنیده اید یک چیزهایی در صفحات اینترنت خوانده اید اصلا هم معنا ومفهومش را نمیدانید همینطور بی مهابا پرت میکنید
          دوست عزیز بهتر است دیگر بپذیرید وادامه ندهید

    3. شما هیچ از موجود بودن نمیدانید! موجود بودن در علم الهی یعنی موجود نبود موجود بودن به وجودی اطلاق میشود که ظهور داشته باشد شما اگر ازدهای هفت سر را مجسم کنید او موجود است ؟به او موجود بودن اطلاق میشود ؟ مسلما خیر
      قرار نبود خودش خودش را از بالقوه بودن خارج میکرد خدا باید از اول او را بالفعل میافرید البته اینها همه مزخرفاتی بیش نیست ها ولی چون شمامبنای فکریتان را روی این مزخرفات گذاشته اید وواقعا باور کرده اید که هیولای اولی بوده بعد ثانی شده بعد ثالث امده ومن روی مفروضات شما باشما گفتگو میکنم برای همین بدین صورت پاسخ شما را میدهم که بدانید با مفروضات شما هم به جواب نخواهید رسید
      بنا براین این موجود مجرد عقلی میبایست بصورت بالفعل انرا ظهور میداد وتا هیولای اولی به منصه ظهور نرسیده باشد لفظ موجود به او اطلاق نمیشود علم مطلق الهی هم فعلیت تمام است ومجهولی ندارد مانند مهندسی که ساختمانی را با اشکالات فراوان تصور کند ودرذهنش انرا رفع اشکال نماید خدا اگر هم بنا برتعریف شما ذهن داشته باشد هم میتوانست هیولای اولی را بصورت بالفعل در علم خویش متصور شود وسپس با اراده اش انرا ظهور نموده متجلی کند

      1. 1/ شما اگر اژدهای هفت سر را در ذهن خود موجود کنید در واقع ان (موجود ذهنی) شما خواهد بود.
        شما انرا با تصور خود در قوه خیال موجود می کنید.درنتیجه به ان لفظ موجود بودن اطلاق می شود.

        2/موجود مجرد عقلی چگونه می توانست بدون (حرکت) هیولای اولی را به صورت فعلیت تام ظهور دهد؟

        3/فعلیت هیولا (پذیرابودن) است.او فقط می پذیرد.

  39. به نظرم اینکه تبیین های مختلف (علمی و سطوح دیگر )در مورد جهان و خالق آن وجود دارد خیلی جالب بود . مشکل جایی پیش می آید که ما دنبال علت العلل بگردیم .اگر قرار باشد خداوند در کنار علم قرار بگیرد و مکمل هم باشند اینجا یک ضعف شاید در جایگاه خدا احساس می شود .

    1. فرض متافیزیکی شما مشکل بیشتری از ادعای شما دارد. شما بایست بایست ابتدا کل عالم را تبیین موفق و مطابق مشاهده و تجربه بدهید که همچو ادعایی بکنید.
      موضع شما بسیار وضع بدتری دارد.

    2. علم( مجرد) است و نه مادی.
      خداوند مکمل علم نیست, یکی از اسماء خداوند(عالم) است.یعنی خداوند عالم به همه امور است .
      در نتیجه خداوند ورای و مافوق علم است.

  40. چه چیزی قرار است انا الیه راجعون شود؟اگر بگویید تصویر که نمیشود چون تصویر که مجازیست واصالتی ندارد اگر بگویید وجود خوب وجود که مطابق نظر وحدت وجودیان متعلق به خدا بود پس چه معنی داشت که خدا وجود خودش را با نفسانیات بیامیزد وباز دوباره وجود خدا به خودش بازگردد درواقع خدا خودش را در بوته ازمایش قرار داده !!!که قطعا پذیرفتنی نیست

    1. اولاً : چیزی قرار نیست اناالیه راجعون بشود, بلکه انسان موجودی است که در یک سیر صعودی به اصلِ خود باز می گردد.

      ثانياً: تصویر,, مجازی است از حقیقت.
      حال پرسش این است که چگونه مجاز به حقیقت “” می پیوندد””؟
      آیا مجاز, از ابتدا مجاز بوده است یا حقیقت؟
      و برای اینکه مجاز به حقیقت برسد چه راهکاری وجود دارد؟

  41. شما مرتب فرار میکنید این انسان یک وجودی دارد که بنا به گفته قران قرار است به خداباز گردد وان وجود بنا به تعریف وحدت وجودیان ازان خداست بنا براین وجود خدا به خودش باز میگردد که درست نیست وقابل قبول نیست
    تصویری که شما میگویید مجازی از حقیقت است خود حقیقت چیست ؟ مگر خود حقیقت خدا نیست ؟ پس تصویر مجاز خداست که قرار است به خودش باز گردد این گفتگو به اندازه کافی بررسی شده به نظرم کفایت میکند شما هم مطمئنا بااین تعصب که نشان میدهید نمی پذیرید

    1. بله
      (حقیقتِ مطلق) خداوند است.
      حال پرسش:
      به نظر جنابعالی راه رسیدن به این (حقیقتِ مطلق) چیست؟
      شما چه راهی پیشنهاد می کنید؟

      1. من از نظر شما مسئله را بررسی کردم وبا توجه به پیش فرضهای شما مسئله را بررسی کردم ولی خدای وحدت وجودی قابل تبیین نیست
        اینکه حقیقت مطلق خداست را شما ادعا کردید این مسئله از نظر من اثبات شده نیست
        واگر هم من بخواهم بصورت دربسته وبصورت تعبدی بپذیرم که خدا وجود دارد هرچند که قابل اثبات نباشد باز هم این خدا توجیهی برای خلق چنین جهان پراز شروری ندارد وان خدا خدای ادیان نمیتواند باشد که عالم مطلق وقادر مطلق وخیر خواه مطلق و… باشد وبخواهد از روی عمد چنین جهان پراز تزاحمی خلق نماید بعد در جهان دیگر باز هم دوقورت ونیم ما بدهکارش باشیم وبیاییم سوال وجواب پس بدهیم ولابد برای گناهانمام عذاب ببینیم خیر هرگز ان خدای دربسته بعبدی چنین خدایی نخواهد بود
        خدایی نزدیک به دیدگاه ماتریالیستی خواهد بود که طبیعت درون زا موجب این زایشها شده وعمدی هم نبوده جزا ومکافاتی هم نیست وهرچه هست همینجا امید که ختم به خیر شود

    2. حال پرسش:
      1/ برای رسيدن به( وجودِ خدا) چه باید کرد؟
      2/آیا باید از( وجود به وجود) برویم و یا از (موجود به وجود) برویم؟
      3/راه رسیدن به (حقیقتِ وجود) چیست؟

      1. مگر وجود خدا اثبات یا تبیین شده که بخواهیم به خدا برسیم اصلا چرا باید به خدا برسیم ؟چرا امدیم که حالا اینقدر به زحمت بیافتیم که چه راهی پیدا کنیم به خدا برسیم خدا اگر خوب بود چرا مارا جدا کرد ؟ چرا ما را دچاراینهمه گرفتاری ورنج ومشکلات کرد ؟چرا قرار است مارا محاکمه ومجازات نماید ؟مگر ما گفتیم که مارا بدنیا بیاورد ؟
        از وجود به وجود رفتن یا از موجود به وجود رفتن هم در واقع یکیست چون موجود خودش که از نظر شما اصیل نیست تصویر ومجاز است ونمیتواند به حقیقت برسد لابد باید وجود به وجود برسد راه دیگری نیست

        1. پرش افکار و پرت گویی درنقل قول از جانان:
          “مگر وجود خدا اثبات یا تبیین شده که بخواهیم به خدا برسیم اصلا چرا باید به خدا برسیم ؟چرا امدیم که حالا اینقدر به زحمت بیافتیم که چه راهی پیدا کنیم به خدا برسیم خدا اگر خوب بود چرا مارا جدا کرد ؟ چرا ما را دچاراینهمه گرفتاری ورنج ومشکلات کرد ؟چرا قرار است مارا محاکمه ومجازات نماید ؟مگر ما گفتیم که مارا بدنیا بیاورد ؟”
          5 سئوال ! کدام مورد نظرش بوده معلوم نیست. از هر جمله به جمله بعدی حواسش پرت شده.

        2. هم (موجود) اصیل است و هم( وجود) اصالت حقیقی دارد.

          موجود (موجود) است به وجود..

          اگر وجود نباشد در نتیجه موجود ( موجود) نمی شود.

    3. آقای حجت شما که نام موضع خود، و چیستی باور خود را هیچ گاه نگفتید. لطفا بگویید اگر با موضع خانم یزدانی موافق نیستید پس به چه موضعی معتقدید و آن را معرفی کنید تا ایشان هم بتواند آن را رد یا قبول کند. منتظر معرفی موضع ، و نگاه شما هستم.

    4. شما هم هیچ گاه موضع خود را معرفی نمی کنید. شما از چه موضعی طرفداری می کنید؟ آیا اشکالی هست که پنهان کاری می کنید؟

  42. مجاز به حقیقت نمیرسد مجاز صورت حقیقی نیست انچه که صورت حقیقی دارد میتواند به حقیقت برسد انچه که حقیقت است وجود است وهمان است که میتواند ارتقا بیابد یا نیابد سقوط کند یا صعود نماید واو هم بنا بر ادعای وحدت وجودیان از ان خداست بنا براین اصل وحقیقت انسان متعلق به خودش نیست تا اینکه بخواهد به کمال برسد یا نرسد این خداست که درپوشش انسان میخواهد به کمال برسد چه بازی منزجر کننده ای است
    دست وپا واعضای شما را چه چیزی به ان شرف وارزش میبخشد ؟چه چیزی انرا کم اهمیت ویا بااهمیت میکند ؟چه چیزی انرا سقوط کرده یا صعود کرده میکند؟ همان ذات وجودی شماست که طبق ان ارزش گذاری میشود هم اوست که سبب سقوط یا صعود میشود وان هم طبق ادعای وحدت وجودیان متعلق به خداست پس خدا خود را ازمایش میکند !!!

    1. در اینجا بحث (حقیقتِ مجاز) پیش می آید.

      آیا (حقیقتِ مجاز )خودش مجاز است یا حقیقت؟
      اگر (حقیقتِ مجاز )خودش( حقیقت) باشد,
      چرا به حقیقت نمی رسد؟!

      1. حقیقت مجاز همان وجود است که متعلق به خداست دیگر واین خداست که قرار است به خودش باز گردد البته با تفسیر وحدت وجودیان .

        1. حقیقت مجاز همان وجود است.
          واین حقیقت (مجاز) به صورت حقیقت باید بازگردد.خداوند خودش
          (حقیقت مطلق) است .حقیقت مطلق هیچ مجازی در او راه ندارد؟
          این خدا نیست که به خودش بازمی گردد بلکه انسان به حقیقت مطلق خواهد رسید.

          1. انسان که بنا برادعای شما ووحدت وجودیان اصالتی ندارد تصویری مجاز بیش نیست واز طرفی خود شما نوشته اید هیچ مجازی در حقیقت مطلق راه ندارد بنابراین انسان که مجاز وتصویر است به حقیقت مطلق که خداست راه ندارد واین فقط وجود واقعی انسان است که به حقیقت مطلق راه پیدا میکند که انهم بنا براعتقاد شما ووحدت وجودیان از ان خداست بنا براین خدا به خودش باز میگردد!!!

          2. 1/چرا انسان اصالت ندارد؟
            در کجا من این ادعا را کردم!!
            من از (اصالت عقل اختیار انتخاب )در انسان سخن گفتم.

            2/انسان تصویری از حقیقت است که می تواند به حقیقت مطلق برسد.

            اما در (وجود حقیقت مطلق) مجازی نیست چون اگر مجاز در (وجود مطلق) باشد.در نتیجه حالت اطلاق از او سلب می شود.

  43. بقیه ی نوشته ها و ترجمه های آقای نوعپرست را هم نگاهی کردم و برایم خیلی جالب بود که مطالبی در دفاع و نقد ایده ی خدا هر دو در بین نوشته ها و ترجمه هایش یافت میشد. روحیه ی تحقیقی ایشان ستودنی است و بهتر است همه ما مطالب له و علیه را با آرامش بخوانیم و صرفا به تکرار یک طرف بحث بسنده نکنیم. آقای جانان عزیز و خانم روشنا به هر دوی شما که به نظرم انسانهای تیزهوشی هستید توصیه میکنم مطالب متنوع را بخوانید.
    این کتاب ایشان را پیدا کردم
    http://www.salekenisti.com/concept/

    در مورد مفهوم خداست.

    1. متشکرم از توصیه شما.
      ولی به نظرم فرق است بین تعریفِ( مفهوم خدا) با تعریفِ (فهم خدا).
      شاید من ساعتها و روزها در مورد وجود خدا کتاب بخوانم ولی وجودش را در وجودم حس نکنم, البته عکس این مطلب هم هست.

      اصل( فهم وجودِ خداوند) است در (وجودِ خودمان).

      اینجاست که “ایمان به خدا” مطرح می شود.

      خیلی از فیلسوفانِ دین, خودشان لاادری و یا آتئست هستند.

      1. ربطی ندارد شما وجود خدا را حس هم بکنی باز هم بر همان اساس مفهومی از خدا دارید و باید آن مفهوم بررسی شود. صرف اینکه من چیزی را حس کنم تضمینی بر درستی آن نیست و باید بررسی شود. در نتیجه باید مطمئن شد خدایی غیرواقعی را در وجود خود نمی‌یابیم. ایمان به خدا همیشه در معرض شرک و کفر است و تنها با بررسی مفهوم خداست که می‌توان از این بلایا مصون ماند.

  44. سرکارخانم یزدانی مطابق نظر وحدت وجودیان حتی نزول قران نیز دچار اشکال میشود بر اساس نظر وحدت وجودیان تجدید اراده الهی محالست وخدا با یک اراده جهان را خلق واداره میکند اینرا هم ملاصدرا در اسفار اربعه وهم مطهری در عدل الهی بیان کرده است
    مطابق نظر وحدت وجودیان خدا تغییر نمیکند تغییر حالت نمیدهد قهر وغضب نمیکند دلش به رحم نمیاید وسخن هم نمیگوید این فرستادن ایات در زمانهای مختلف بنا به دلایل مختلف هرگز با خدای وحدت وجودی همخوانی ندارد واتفاقا به همین دلیل است که دکتر سروش که خود از وحدت وجودیان است به صراحت بیان کرده است که قران کلام خدانیست قران کلام ورویای محمد است
    بنابراین شما هرگز نمیتوانید ایات قران را به نفع خودتان مصادر به مطلوب نمایید چون اصل قضیه نزول قران با چهارچوبهای فکری وحدت وجودیان همخوانی ندارد

    1. 1/ بله صحیح می فرمایید.

      طبق نظر عرفا , خداوند با یک اراده جهان و انسان را خلق کرده است.
      البته معنای وحدت وجود از نظر عارف و فیلسوف کمی متفاوت است.

      وحدت وجودیان معتقد هستند که خداوند در( ذات ) ثابت است و تغییر حالت نمی دهد,, اما در (صفات و اسماء) تغییر حالت می دهد واین برمی گردد به تجلی و ظهورِ خداوند.

      مثلاً : در یک تجلی صفت (جلال اللهی) ودر تجلی دیگر صفت (جمال اللهی ) ظهور می یابد.

      که عرفا از آن به “قبض و بسط” اللهی تعبیر می کنند.
      در نتیجه : در یک تجلی (قهر و غضب) می کند و در تجلی دیگر (رحم و مهربانی) دارد.

      2/اما در مورد نظریه جناب دکتر سروش ,, من راستش خیلی در مورد نظریه ایشان اطلاعی ندارم که در مورد قرآن کریم گفته اند .

      ولی تمام عارفان بزرگ اسلامی ,هیچ
      کدام از آنها نگفته اند که (قرآن کریم) کلام خدا نیست؟!

      3/ در لینک زیر کاملا در مورد قرآن کریم از منظر عرفا توضیح داده شده است .
      لطفاً مراجعه بفرمایید.

      http://erfanvahekmat.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85_%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4

      1. تغییر یعنی نقص یعنی تاثیر پذیری صفات خدا عین ذاتش اوست اگر بپذیریم که خدا وجود دارد درصورتیکه صفات خدا را عین ذات ندانیم انگاه به تعداد صفات خدا بینهایت خواهیم داشت که چنین دیدگاهی شرک است به تعداد صفات خدا مطلق خواهیم داشت که این شرک است میگوییم که خدا قادر مطلق است خدا علم مطلق است خدا توانای مطلق است و… اگر اینهاعین ذات خدا ندانیم مرتکب شرک شده ایم

        ابن عربی سردسته وحدت وجودیان که حتی در تفسیرقران هم مغالطات زیادی مرتکب شده که حتی گوساله پرستی را خداپرستی دانسته است ودرداستان موسی وهارون وقتیکه موسی برمیگردد ومیبیند که قوم گوساله پرست شده اند را مدعی میشود که موسی با هارون خشم کرده که تو چرا مانع شدی وبا مردم همراهی نکرده ای که گوساله پرستی عین خداپرستی است !!! در حالیکه قران بصراحت بیان میکند که موسی از قوم خود واز هارون بشدت دلگیر ومعترض بوده که چرا در نبودش به گوساله پرستی روی اورده اند
        شبستری ازدیگر عرفا میگوید
        مسلمان گربدانستی که بت چیست
        یقین کردی که دین دربت پرستی است
        پس اینهمه تلاش پیامبر ومسلمانان صدر اسلام وشهدایی که داده بودند که بت ها را ازبین ببرند بیهوده بوده است ؟پس تلاش حضرت ابراهیم برای ریشه کنی بت پرستی بیهوده بوده است؟
        وحدت وجودیان هر موجودی را چه بت باشد وچه گوساله و… نمودی وظهوری از خدا میدانند !
        در مورد این ادعا که جهان با یک اراده افریده واداره میشود این اعتقاد وحدت وجودیان است ومنحصر به سروش نمیشود ملا صدرا ومطهری هم این مطلب را گفته اند ولی این سروش بود که تیر خلاص را زد وعلنا اعلام کرد که نزول قران با چنین دیدگاهی همخوانی ندارد شما میتوانید برای اطلاعات بیشتر نامه دکتر سروش به ایت الله سبحانی تحت عنوان طوطی وزنبور را بخوانید انجا توضیح داده شده است
        مطالب زیادیست که از عوام پنهان نگه داشته میشود ودرباره ان علنی گفتگو نمیشود پس موضعگیری عرفا وفلاسفه درظاهر امر با انچه اعتقاد راستین انان است متفاوت است ترس از فروپاشی اعتقاد مومنین همواره مطرح است مثلا اینکه شیعه معتقد به تحریف به نقصان قران است شیعه چیدمان فعلی ایات قران را قبول ندارد ولی اینها را مطرح نمیکند دراخر باید بگویم که عرفان نظری همان فلسفه است

        1. 1/صفات خداوند بر دو گونه (صفاتِ ذات) و (صفاتِ افعال) تقسیم می شود.

          صفات ذات هم بردوگونه است: حقیقی و اضافی است.

          صفات ذاتی حقیقی آن صفاتی است که حقيقتاً ذات به آن وصف می گردد,, مانند( علم و قدرت اللهی) .

          صفت اضافی, آن صفاتی است که از صفات حقیقی انتزاع می شود ولی حقيقتاً از صفاتِ ذات نیست ,, مانند:صفتِ (جمالیت و جلالیت).

          صفت ذاتی حقیقی را به حقیقی محض و حقیقی ذات تقسیم می گردد.

          اگر من لفظ تغییر بکار بردم, منظورم تغییر حالت در تجلی و ظهور است.

          2/علاوه بر ابن عربی,, عارفان دیگر نظیر بایزید بسطامی, حلاج,شمس و مولانا نیز (وحدت وجودی) هستند.

          در مورد اینکه شما می گویید: بر طبق گفته ابن عربی , گوساله پرستی عین خداپرستی است!
          به نظرم در اینجا یک کج فهمی وجود دارد.

          هنگامیکه شخص عارف به مرتبه وحدت شهود می رسد ,, همه چیز را (حق) می بیند.

          شخصِ عارف , گوساله را پرستش نمی کند , بلکه گوساله را “تجلی و ظهور “حق می بیند.

          مثلا در داستان حلاج,, حلاج به جایی رسید که (اناالحق) گفت.

          آیا حلاج کفر گفته است؟
          شخص متکلم می گوید: بله حلاج کافر است.

          اما متکلم توجه ندارد که حلاج در سیر صعودی نفسِ خود, هرآنچه دید (حق) دید..

          1. ابن عربی داستان گوساله پرستی قوم موسی را وارونه تفسیر میکند ومیگوید که موسی برهارون خشم گرفت که چرا بامردم برای گوساله پرستی همراهی نکردی درحالیکه داستان برعکس است موسی معترض مردم گوساله پرست شده بود عارف هرچه که بگوید نمیتواند از شعار اصلی مسلمانان که لا اله الا الله است گذر نماید عارف ادعا میکند وادعایش برای خودش سندیت دارد هرکسی هرطوری که بخواهد میتواند بیاندیشد ولی برای قانع کردن افکار عمومی عارف الهیات قابل دفاعی ندارد گوساله پرستی وبت پرستی شرک است
            حلاج هم اگر منظورش این باشد که مرا بپرستید او هم مشرک است برایتان از شبستری شعری نوشتم که بت پرستی را عین دین میدانست

          2. در اینجا فلسفه عبادت مطرح می شود.
            عبادت دو گونه است.

            عبادت تکوینی و عبادت تشریعی..

            در باره مفهوم عبادت موجودات در ابتدا بايدگفت: عبادت انها تكويني است كه همان خضوع و نهايت تواضع و تسليم است‌ مي‌باشد، و مراد از خضوع تكويني اين است كه همه فرشتگان و انسان‌ها و همه صاحبان عقل و انديشه و همه موجودات براي خدا متواضع و در برابر او خضوع دارند، ولي گروهي خضوع‌شان تنها جنبة تكويني دارد، يعني در برابر قوانين عالم هستي و آفرينش خاضع‌اند،

            ولي گروهي مثل انسان ها گذشته از آن (عبادت تكويني) ،( عبادت تشريعي) نيز دارند، يعني با ميل و اراده خود در برابر خداوند عبادت مي كنند.

            به نظرم در اینجا ابن عربی تفسیر وارونه نکرده است,

            شخص عارف , هنگامیکه به مرتبه وحدت شهود می رسد ,, علاوه بر عبادت تشریعی , عبادت و تسبیح تکوینی همه موجودات را مشاهده می کند.
            یعنی شخصِ عارف , تسبیح آن گوساله را نیز به صورت تکوینی می بیند.
            در قرآن کریم به طور مبسوط در مورد تسبیح همه موجودات سخن گفته شده است.
            سبح لله ما فی السموات والارض وهو العزیز الحکیم.
            هر چه در زمین و آسمان است همه به تسبیح و ستایش یکتا خدایی که مقتدر و حکیم است مشغولند.

            تفسیری که ابن عربی از این آیات می کند براساس( عبادت تکوینی ) است.

            در مورد حلاج هم علت اینکه بردار شد, چون انالحق گفت , او اگر مانند بایزید بسطامی ظرفیت روحی والاتری داشت .
            اناالحق را فریاد نمی زد.

            حلاج نگفت مرا بپرستید بلکه او گفت من به حق رسیده ام و خود حق شده ام.

      2. عرفا هیچکدام نگفتند که قران کلام خدا نیست ولی خدا را جوری توضیح دادند وطوری در اذهان ترسیم کردند که نتیجه اش این میشود که قران کتاب خدا نیست اصلا فرستادن ایات ورفت وبرگشت ملائک که قولی را از طرف خدا بیاورند وبگویند اینها همه بر طبق الهیات وحدت وجودی محال است
        گذشته از نزول قران حتی استجابت دعا هم محال است اینکه خدا اراده ای نو بکند وکسی را از چاهی ومشکلی نجات دهد از نظر وحدت وجودیان محال است چون تجدید اراده وتصمیم الهی محال است
        پس ادعونی استجب لکم چه میشود معلوم نیست
        وحدت وجودیان دعا را فقط سبب ایجاد روحیه وامید دعا کننده میدانند وگرنه وحدت وجودیان میگویندکه خدا اصلا دل ندارد که بخواهد دلش در برابر دعا و التماس وگریه های شما به رحم بیاید خدا نه خشم میگیرد ونه دلش به رحم میاید
        درست بر عکس قران که میگویدخدا بر قوم نوح ولوط وصالح و… خشم گرفت وعذاب نازل کرد

          1. تفاوت تفسیر در بین عرفا ومتکلمین درباره قوم نوح ولوط وصالح چیست ؟ تفاوتش را بیان کنید!!!هم عرفا وهم متکلمین وهم همه ی قران خوانان وقران دانان ومتدینان قایل هستند که نص صریح قران میگوید که خدا بر قوم نوح و لوط وصالح خشم گرفت وانان به عذاب الهی دچار شدند ونابود شدند این نص صریح قران است که با دیدگاه وحدت وجودیان که میگویند خدا خشم نمیگیرد ودلش به رحم نمیاید تغییر نمیکند وتغییر حالت نمیدهد همخوانی ندارد

          2. درقران کریم تصویری که از خدا نشان داده شده است یک خدای (متشخص انسان وار) است.
            اما در عرفان یک خدای متشخص ناانسان وار معرفی می شود.در خدای (متشخص انسان وار)خشم و غضب مانند خشم و غضب انسانها منظور می شود.
            اما در خدای (متشخص ناانسانوار) خداوند مانندانسان قهرو غضب نمی کند.لطف و رحمت او بر غضب او پیشی می گیرد.

        1. خانم عزیز چرا توجه نمیکند ابن عربی نگفت گوساله تسبیح میکند بلکه گفت که گوساله پرستی مردم همان خدا پرستی است شما چرا وارونه مسایل را فهم میکنید ؟من شبستری عارف را هم برایتان مثال زدم که گفته بت پرستی همان خداپرستی است چون بت نماینده وبروز وظهور خداست در مورد حلاج هم گفتم اگر حلاج هم خود را نماینده خدا میدانست وانتظار داشته باشد که بعنوان ظهور وتجلی خدا پرستیده شود اوهم مشرک است البته اگر چنین ادعایی کرده باشد ابن عربی وشبستری کرده اند ولی حلاج خیر در هرصورت ادعای وحدت وجودیان قابل تبیین نبوده ونیست

          1. شما متاسفانه مسایل را وارونه فهم می کنید.
            ابن عربی یک عارف بود او براساس شهود عرفانی خود اینگونه ایات قران کریم را تفسیرمی کند.
            مانند شبستری
            تفسیر قران کریم بر دو گونه تفسیر افاقی و تفسیر انفسی می باشد.
            شخص عارف قران کریم را بر اساس نفس خودش تفسیر می کند.
            او وقتیکه به (وحدت شهود) می رسد همه موجودات را در پرستش حق می بیند.

          2. اگر خدای متشخص ناانسانوار مانند انسان قهر وغضب نمیکند ولطف او بر غضب پیشی میگیرد اولا که برطبق نظر وحدت وجودیان خداوند لطف ومهر هم نمیکند چون خداوند اصلا دل ندارد که دلش به رحم بیاید ثانیا اگر خدا متشخص ناانسانوار غضب نمیکند پس چطور خدا در قران غضب میکند وعذاب نازل میکند پس جرا قوم نوح ولوط وصالح را نابود میکند سیل وباران سنگ میفرستد پس این غضب قهر چگونه است با این حرفتان خودتان اقرار کردید که خدای قران خدای وحدت وجودیان نیست خدای متباین با جهان وخدای متشخص است

          1. همه ی موجودات را در پرستش دیدن اشکال ندارد گوساله را نماد خدا دیدن اشکال دارد که مردم گوساله بپرستند به نشانه خدا پرستی این اشکال دارد
            ابن عربی اشکال میکند که موسی بر هارون غضب کرده که چرا با گوساله پرستی مردم همراهی نکرده در حالیکه موسی بر هارون غضب میکند که چرا جلوی گوساله گرستی را نگرفتی واین شرک است حتی درقران امده که موسی دستور داده که قومش شمشیر بر یکدیگر بکشند وبه کشتن یکدیگر اقدام نمایند بدلیل چنین خطای فاحش وشرکی که مرتکب شدند
            باز شما بنویسید عرفا به وحدت شهودرسیدند همه موجودات را در پرستش دیدند !!!!!!!!!!!!!!
            خانم توجه کن خانم توجه کن خانم توجه کن ابن عربی میگوید گوساله پرستی یعنی پرستیدن گوساله توسط مردم اشکال ندارد چون گوساله مظهر خداست !

          2. متاسفانه چون من وشما عارف نیستیم در نتیجه این سخنان را درک نمی کنیم.

            شخص عارف تمام تسبیح موجودات را می بیند و می شنود نه با گوش و چشم ظاهری بلکه با چشم و گوش باطن.
            در وحدت شهود سنگ و در دیوار و پرنده و چرنده و هر موجودی در نظام هستی حق گو هستند.

            در عارفان از این شطحیات بسیار است.

            عارف (حرکت جوهری) نظام هستی را به وضوح درک می کند.اما من وشما: خیر

            من و شماتا هنگامیکه در بند این تن و جسم عنصری خاکی هستیم نمی توانیم حرکت جوهری و تجددامثال را درک کنیم..

          3. شخص عارف هنگامیکه به “وحدت شهود” می رسد.

            تمام “حدود “بین موجودات در( وجود عارف) برداشته می شود .

            یعنی عارف (حد بین موجودات ) را نمی بیند و هنگامیکه حدی بین موجودات نباشد .

            آنچه (وجود ) دارد فقط و فقط “وجود” است.

            مثلاً حد بین (وجودِ سنگ) و (وجودِ حیوان) و( وجودِ نبات) و همه موجودات به یکباره برداشته می شود و هیچ فاصله ایی و حدی بین( خلق و حق) نمی بیند.

            به سنگ نگاه می کند با چشم باطن ,, آنچه می بیند (وجود) است و (حق).
            به حیوان نگاه می کند آنچه می بیند فقط( وجود) است و (حق).

            به قول بابا طاهر:

            به دریا بنگرم دریا تو بینم
            به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
            بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
            نشان روی زیبای بینم

            آن چه هست فقط حق است و حق …

          1. عرفا ملاک فهم قران نیستند این خانم محترم بنای دفاع از اعتقادات عرفا ووحدت وجودیان را دارد وگفتگو دراین ارتباط شکل گرفته است شما هم مثل اینکه پاک ازمرحله پرت هستید ها

          2. خوب شما که ملحدید دیگر ورود به چنین گفتگویی اصولا فریب دادن مخاطب است. شما نگاه خودتان را ارائه کنید. ورود به detail را شما همراه با تظاهر به اشتراکات فکری انجام می دهید. Honesty is a virtue .صداقت و معرفت درست است که مورد توصیه قرآن اند اما شما هم با وجود دشمنی با قرآن می توانید از آن ها تاثیر بپذیرید.

    2. در مورد نزول آیات قرآن کریم در زمانهای متفاوت.

      مسلما قرآن کریم تابع شرایط است در این شکی نیست، حالات و اطوار اجتماعی اتفاق می‌افتاد قرآن هم نازل می‌شد و اینها در افق نفس پیامبر اکرم هم بود، اما نکته مهمش این است که محتوای قرآن یک محتوای ثابت است؛ فرق است بین اینکه (محتوا) متغیِّر باشد یا (قالب) متغیر باشد.

      1. خانم شما چرا توجه نمیکنید از نظر وحدت وجودیان محال است که خدا تجدید اراده بکند برای همین دکتر سروش گفته قران کتاب خدا نیست
        در افق نفس پیامبر باید یک اراده الهی تصمیم بگیرد که ایه نازل بکند باید ان اراده الهی تصمیم بگیرد که حالا دراین زمان باید راجع به جنگ واتفاقی که افتاده صحبت کند یا راجع به زنان پیامبر این تصمیم گیری در زمان ومکان نیاز به تجدیداراده الهی دارد که از نظر وحدت وجودیان محال است
        شما یا واقعا متوجه نمیشوید که باید بگویم این مباحث برایتان سنگین است ویا اینکه متوجه میشوید ولی میخواهید جوری زیردر رویی بکنید که حتما عمل اخلاقی ودرستی نیست

        1. چرا محال است؟
          همه این اتفاقات در علم مطلق اللهی وجودداشته است.این علم اللهی به صورت تدریجی بر جان ونفس پیامبر برحسب زمان و مکان نازل می شده است.
          نزول قران کریم یکبار به صورت کامل برنفس پیامبر درشب قدر نازل شده بوده است.
          سپس براساس مواردی به صورت تدریجی دوباره نازل می شده است.

          1. این تدریجی بودن اشکال ایجاد میکند این نزول تدریجی با اراده الهی بوده این قطع ووصل با اراده الهی بوده اراده الهی دربین بسیار حوادث که در زمان پیامبر اتفاق افتاده فقط بعضی ها را جدا میکند ودرباره انها مضعگیری میکند واین موضعگیری حتی گاهی نقض میشود همانطور که میدانیدما درقران ناسخ ومنسوخ داریم وبعضی احکام حتی شکسته میشود وعوض میشود اینها با الهیات وحدت وجودیان نمیخواند

          2. طبق نگاه جدید حجت جانان ایشان می توانند معرفت داشته باشند اما خدا نمی تواند بعه تغییرات آگاه باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

          3. این نزول تدریجی هیچ اشکالی ایجاد نمی کند.
            زیرا اراده خداوند بر دو دسته اراده ذاتی خداوند نظیر(علم مطلق و قدرت مطلق) و اراده صفاتی خداوند که از صفات او ناشی می شود.

            در نزول یکباره آیات از آنجاییکه همه حوادث عالم از ابد تا ازل در علم مطلق حق متعال موجود است.

            در نزول تدریجی در اینجا (اراده صفاتی) خداوند نیز مطرح است که می تواند بر اساس تغییر حالت اراده صفاتی نیز تغییر پیدا کند.
            مانند مثالی که شما زده اید.
            تغییر در احکامِ جزئی آیات بنا بر شرایط زمان و مکان..

        2. چرا شما دائماً به گفته های دکتر سروش استناد می کنید؟!
          مگر جناب دکتر سروش ,پیامبر وحدت وجودیان هستند؟!
          لطفا تمام نقدهای به نظریه دکتر سروش را نیز بخوانید.

          1. من به غیر از دکتر سروش به ملا صدرا ومطهری وابن عربی وشبستری هم استناد کردم
            نقدهای دکتر سروش هیچکدام نتوانستند پاسخی به ایشان بدهند وخدشه ای به نظر ایشان وارد کنند چون بالاتفاق همه ی انها وارد وادی رویای رسولانه شدند مطلبی که منتقدین دکتر سروش به ان توجه نکردند اینست که قبل از وارد شدن به رویای رسولانه دکتر سروش الهیاتی را تبیین میکند که ان الهیات پیش زمینه ورود به رویای رسولانه است وان نامه طوطی وزنبور است هرکسی اگر قصد نقد واقعی نظریه دکتر سروش را دارد ابتدا باید طوطی وزنبور را نقد نماید که تا این لحظه هیچکس نتوانسته چنین نقدی بنویسد
            البته در مورد دکتر سروش وپیامبر وحدت وجودیان بودن ایشان هم لازم به تذکر میدانم که بگویم ایشان در حال حاضر بزرگترین مولوی شناس هستند وتفسیر مثنوی معنوی ایشان ودیگر کتب مولانا زبانزد خاص وعام است والبته توجه دارید که مولانا هم از وحدت وجودیان بود

          2. ببینید آقای محترم

            1/ من در جایگاهی نیستم که بخواهم شخصِ جناب دکتر سروش را نقد کنم , زیرا که سطحِ دانش فلسفی ایشان در زمینه فلسفه اسلامی به مراتب از من برتر و بیشتر است.
            پس من به خودم این اجازه را نمی دهم که دانش و علم ایشان را نقد کنم.

            2/در مورد نقد مقاله( طوطی و زنبور) , لینک را در کامنت پایین تر قرار دادم لطفاً مراجعه کنید.

            3/جنابعالی ادعا می کنید که دکتر سروش در حال حاضر بزرگترین مولوی شناس است؟!

            من از شما سوال می کنم

            مگر می توان مولانا را شناخت؟

            چگونه و با چه ابزاری می توان به شناختِ واقعی مولانا رسید؟

            خودِ مولانا می گوید:
            (هرکسی از ظنِ خود شد یارِ من)

            معنی این جمله چیست؟

            یعنی هرکسی بر اساس نفسِ خودش اشعار من را تفسیر و تاویل می کند.

            در نتیجه : جناب دکتر سروش و هر استاد فلسفه و عرفان نیز بر اساس وجود و نفسِ خودش , اشعار مولانا را تفسیر می کنند .

            پس ما نمی توانیم به ضرس قاطع بگوییم که جناب دکتر سروش بزرگترین مولوی شناس در کشور ایران است!!

  45. چطور میگویید که محتوا ثابت بوده ؟ درحالیکه موضعگیری قران در بسیاری از ایات کاملا تحت شرایط وتخته بند زمان ومکان است حادثه ای اتفاق میافتد وقران درارتباط با ان حادثه موضع میگیرد وایه نازل میشود جنگی اتفاق میافتد قران درارتباط باان موضع میگیرد پیامبر بایک نابیناروترش میکندقران موضعگیری میکند ایات نازل میشود زنان پیامبر مشکلاتی ایجاد میکنند ایات نازل میشود اینها همه محتوای جدگانه دارند وهیچ ربطی به هم ندارند اگر بپنداریم که خدا بایک اراده جهان را خلق واداره میکند نزول ایات درزمانها ی مختلف وبا کیفیت مختلف هرگز توجیه پذیر نیست مگر انکه مانند دکتر سروش قرانرا کلام ورویای محمد بدانیم
    یادتان نرود از ادله های محکم وحدت وجودیان اینست که خدا متاثر از حوادث نمیشود پس چطوردر ارتباط با حوادث موضعگیری میکند واراده ای نو میکند وایه نازل میکند ؟
    چگونگی نزول قران با خدای وحدت وجودی همخوانی ندارد

    1. دکتر سروش خواستند از تبدل احوال قرآن و اینکه قرآن در شرایط مختلف نازل می‌شود یک دفعه نتیجه گیری بکنند که بله پس این محتوا مال قدیم‌ها بود دیگر، این محتوا مال الآن نیست. خصوصیت صورت و قالب را به محتوا نمی‌شود سرایت داد.
      شما وقتی در قرآن کریم نگاه می‌کنید در قرآن کریم در اوصاف بهشتیان یک چیزهایی را بیان می‌کند که حالا طبق یک نظر، دفاع نمی‌خواهم بکنم، چیزهایی است که در جزیره العرب پسندیده بوده است، مثلا حالا لحم طیری بوده، غلمانی بوده، مثلا نمی‌دانم آبی بوده، عسلی بوده، شیری بوده، دیگر در قرآن کریم اسمی از پرتقال و هندوانه نیست فرض کنید.
      البته در ذیل آیات بهشت آخرش هم فرموده که «وَلَكُم فيها ما تَشتَهي أَنفُسُكُم»، هر چیز هم که دلتان بخواهد هست، یک سری نمونه را به عنوان مثال فرموده، فرموده هر چیزی که بخواهید آنجا هست. پرتقال هم بخواهید هست، هندوانه هم بخواهید هست. حالا اگر واقعا قرآن کریم در یک بستر جغرافیایی دیگری نازل می‌شد ممکن بود به عنوان مثال، ممکن بود نمی‌خواهم بگویم حتما، به عنوان مثال میوه‌هایی که آنها می‌پسندند را اسم ببرند بعد آخرش بفرماید و لکم فیها ما تشتهی انفسکم، هر چیزی که دلت بخواهد هست.
      (محتوا) همان محتوا است، چون عالم بهشت، عالم تبعیت خارج است از نفس شخص بهشتی، نفس شخص بهشتی آنجا انشاء می‌کند و بعد در( قالب) بیان ممکن است.
      اول نمونه‌هایی بیان کنیم بعد آخرش بگوییم و هر چیز دلتان بخواهد، در جغرافیای حجاز یا در یک جغرافیای دیگری. از اینجا نباید نتیجه بگیریم که (محتوا) و معارف تابع شرایط زمان و مکان است.

    2. خانم عزیز اینکه زیبایی پسندی در جزیرت العرب چه بوده وانان زنان سیاه چشم میپسندیدند ویا شیر وعسل و… اینها یک مطلب است که متن قران را وصل وچسبیده به زمان ومکان میکند ولی به غیر از اینها ومهمتر از اینها مطلب دیگریست که شما توجه نکردید من گفتم محتوای ایات تفاوت دارد موضوع مورد بحث تفاوت دارد وقتیکه پیامبر به یک نابینا روترش میکند وایات دراین ارتباط در زمان ومکان خاصی نازل شود این نیاز به تجدید اراده الهی دارد که از نظر وحدت وجودیان محال است
      وقتیکه راجع به جنگ صحبت میکند ایات دران ارتباط نازل میشود با اینکه وقتیکه راجع به زنان پیامبر ایه نازل میشود متفاوت است واینها هرکدام نیاز به تجدید اراده الهی دارد که از نظر وحدت وجودیان محال است
      شما متاسفانه دقت نمیکنید

      1. خیر نیاز به تجدید اراده اللهی ندارد.

        زیرا همه اتفاقات عالم از ابد تا ازل در (علم مطلق حق متعال ) موجود است.

        “گذشته حال اینده “در نزد خداوند یکی است.

        این ما انسانها هستیم که “گذشته حال اینده ” داریم.

        1. پاسخ درچند کامنت پایین تر داده شده است حتما نیاز به تجدید اراده دارد چون خدا متاثر از حوادث زمانه شده که با دیدگاه وحدت وجودیان نمیخواند

          1. چنانچه خداوند متاثر از حوادث زمانه شود.
            این خدا خودش کامل نخواهد بود و خودش به تکامل نیاز دارد.
            خداوندی که تکامل بخواهد قابل پرستش نیست ؟!

            در هیچ کجای قران کریم همچنین خدایی معرفی نشده است و عرفا نیز چنین خدایی را پرستش نمی کنند.

          2. چون متاثر از زمانه نمیشود نمیتواند پاسخی وایه ای در ارتباط با حوادث زمانه بفرستد حال ان اراده فعلیه باشد یانباشد فرقی نمیکند چون از زمانه متاثر نیست نمیتواند ایات در ارتباط با موضعگیری ان حوادث ارسال کند بنا براین قران کلام محمد است گفته وخیال ورویا ومکاشفه محمد است

          3. کلام خدا” روزآمد” هست , این تفاسیر است که باید” روزآمد ” شود.
            زیرا تفاسیر بر اساس زمان و مکان و شرایط موجود , انجام می گیرد.

    3. براحتی می توانند موضعی موید بسازند: مثلا می توانند بگویند که تبیینی وجود دارد اما ما cognitive competence خدا را نداریم و هنوز به آن دست نیافته ایم.

  46. خدای قرآن با خدای وحدت وجود یکی نیست. قرآن خیلی واضح و بدون شبهه میگوید خداوند با محمد سخن میگوید در حالی که خدای وحدت وجود نمیتواند با کسی سخن بگوید. مهم نیست چه کسی گفته و چه کسی نمیگوید، ابن عربی و ملاصدرا و هر کس دیگری هم که گفته باشند خدای قرآن خدای وحدت وجود است اشتباه کرده اند و میکنند.

    1. خداوند از طریق( وحی ) با موجودات سخن می گوید.
      مکانیسم وحی به طور خلاصه اینگونه است.

      خداوند در ذاتِ خودش( علم مطلق) است و این (علم مطلق) می خواهد که در عالم ماده ظهور پیدا کند.
      در نتیجه از محلِ غیب اللهی با “تنزل” و بدون تجافی بر جان و عقلِ (انسان کامل) نازل می شود.

      در پیامبران این وحی که به (وحی نبوی) نامیده می شود.

      در وحی پیامبران از طریق عقل اللهی و قدسی, وحی بر عقل پیامبر نازل می شود و سپس از طریق عقل ,بر قوه خیال و عالم خیال و سپس حس مشترک و از آنجا وارد عالمِ حواسِ پیامبر می شود.

      در عالم حس, بر لسان و زبان پیامبر جاری می شود .
      یعنی خداوند از طریق زبان و لسان پیامبر با مردم سخن می گوید.

      اصطلاح وحی در قرآن کریم با 4 روش وشیوه بیان شده است.

      1/اشاره پنهانی و پوشیده
      2/امرغریزی و تکوینی(نظیر وحی به زنبور عسل)
      3/الهام نفسانی به افراد
      4/الهام غیبی به پیامبران

      در ضمن سخن گفتن خداوند با موجودات هیچ ربطی به خدای وحدت وجود و متباین هستی ندارد!

      یک خدا در کل هستی موجود است.

      (تعریفِ خدای وحدت وجود )با (تعریفِ خدای متباین هستی) متفاوت است.
      تفاوت در” تعریف” خداوند است.

      1. این الهام که به پیامبر میشود حالا چه به صورت صوتی باشد وچه به صورت صوتی وتصویری این الهام بقول شما نفسانی یا غیبی اینها چون موضوع الهامات تخته بند زمان ومکان است نیاز به تجدید اراده الهی دارد که با الهیاتی که وحدت وجودیان معرفی میکنند همخوانی ندارد

        1. خیر نیاز به تجدید اراده اللهی ندارد زیرا (زمان گذشته حال اینده )در نزد خداوند یکی است.

          ما انسانها تخته بند زمان و مکان هستیم..

          1. چرا توجه نمیکنید ؟!این زمان گذشته وحال واینده که برای خدا یکی گرفته اید گذشته از اینکه مرتکب جبر خواهید شد کیفیت ایات با هم فرق دارد ایات راجع به مطالب مختلف بحث میکند واین بحث مختلف نیاز به موضعگیری های مختلف از جانب خدا دارد که اراده خدا را از یکنواختی ودفعتا بودن میاندازد اراده خدا بنا بر مطلبی که عنوان میشود از ان تاثیر میپذیرد وبراساس ان موضعگیری میکند درحالیکه وحدت وجودیان معتقدند خدا متاثر از حوادث زمانه نمیشود تغییر نمیکند وتغییر حالت نمیدهد وتجدید اراده هم نمیکند که این مجموعه با نزول قران همخوانی ندارد
            نامه طوطی وزنبور دکتر سروش را بخوانید همین طوطی وزنبور دکتر سروش را سرچ کنید نامه رویت میشودانرا بخوانید بیشتر ملتفط خواهید شد

          2. مطهری در عدل الهی اراده خدا را بسیط یکباره ویکسان میداند واراده الهی را مانند خورشید که به همه ی موجودات یکنواخت ویکسان میتابد معرفی میکند که هر موجودی بنا بر ظرفیت وجودیخویش از ان بهره میبرد حال دقت کنید کیفیت ایات چون متفاوت است وراجع به موضوعات مختلف درزمانهای مختلف بحث میکند اراده الهی را از یکنواختی ویکسانی میاندازد البته این درمورد دعا هم صدق میکند اراده خدا تعلق میگیرد که فردی از چاهی که با اراده قبلی خدا دران گیر کرده بود رهانیده شود استجابت دعا نیز نیاز به تجدید اراده الهی دارد
            البته از اینها که بگذریم هم اینکه مطهری میگوید اراده خدا مانند نور خورشید یکسان ویکنواخت به همه ی موجودات میرسد وهر موجودی بنا برظرفیت خویش ازان بهره میبرد هم اشتباه است چون ظرفیت موجودات را قبل از بوجود امدنشان مفروض گرفته است ظرفیت موجودات را خدا اعطا میکند اگر قایل به وجود خدا باشیم پس نمیتوانیم کم وزیاد بهره بردن از فیض الهی را گردن کم ظرفیتی موجودات بیاندازیم خدا میتوانست همهرا با ظرفیت یکسان خلق نماید تا هرکس از ظرفیتش بیشتر بهره برد به درجه ی بهتری برسد نه اینکه از ابتدا یکی با ظرفیت بالا دیگری با ظرفیت پایین افریده شود که این خود بزرگترین تبعیض است

          3. این موردی که استاد مطهری بیان کردند .در مورد مشیت و اراده اللهی است.
            هنگامیکه (مشیت و اراده) خداوند به امری واقع شود ان امر حتما محقق خواهد شد.
            اما در اینجا (ظرفیت وجودی) موجودات من جمله انسان مطرح می شود.

            نفوس انسانی به دو گروه “نفس مستکفی “و” نفس مکتفی “تقسیم می شود.
            خداوند بر اساس نفوس انسانی و ظرفیت وجودی انسانها به انها علم عطا می کند.
            اینکه چرا خداوند به یکی بیشتر علم می بخشد و دیگری کمتر..
            اینجا بحث (قابلیت وجودی )مطرح می شود.

          4. اراده های متجدد در خداوند محال است.
            هرگاه خداوند چیزی را اراده کند, به او می گوید : موجود باش و آن بی درنگ موجود می شود.
            از آنجاییکه موجودات زمانی و مکانی به تدریج و در زمان و مکان خاصی پدید می آیند.استناد آنها به اراده خداوند, مستلزم وجود اراده های متعدد برای خداوند است.

            حل این اشکال به این است که میان “اراده ذاتی” و” اراده فعلی” خداوند تفکیک قائل شویم.
            مطابق دیدگاه علامه طباطبایی که اراده را از (صفت فعلیه) خداوند می دانند و به اراده ذاتیه برای خداوند قائل نیستند.
            خلاصه اینکه آنچه در احکام و نزول تدریجی آیات مطرح است.
            در مورد( اراده فعلیه) خداوند می باشد.

          5. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان می‌فرماید: به هر حال اراده و مشیت (وصفى) است خارج از ذات و عارض بر ذات،
            و به همین جهت خداى تعالى آن‌طور که به صفات ذاتى‌‏اش از قبیل( علم و قدرت) موصوف مى‌‏شود، به اراده و مشیت موصوف نمى‌‏شود؛ چون ذات او منزه از تغییر است، و با عروض عوارض دگرگون نمى‏‌شود. پس (اراده و مشیت) از (صفات فعل) او، و منتزع از فعل او، و یا از جمع شدن اسباب ناقصه که مجموع علت تامه است، مى‌‏شود.
            بنابر این، اگر ما اراده خدا را مانند اراده انسان زائد بر ذات بدانیم و از طرفی آن‌را قدیم و لایزال بدانیم، در این صورت لازمه کلام ما این مى‌‏شود که غیر از ذات خدا چیز دیگرى هم ازلى بوده، چیزى که مخلوق او نبوده، بلکه با او بوده است، و این با توحید منافات دارد.

            در مورد دعا و نحوه استجابت آن اگر (اراده صفاتی خدا) را در نظر بگیریم.
            هیچ مشکلی در تغییر ا