خیلی جوان بودم و هیجانزده بودم از اینکه با ناشری بزرگ برای ترجمهای قرارداد بستهام. کتابِ ریاضیِ پرفرمولی بود و ترجمهاش سخت نبود. با بیشترین دقتی که در توانام بود ترجمهاش کردم و به ناشرِ معروف تحویلاش دادم. یکی-دو سال بعد هم قرارداری بستم با همین ناشرِ قدیمی (که حالا باز اسماش عوض شده بود) برای ترجمهی یک کتابِ ریاضیِ دیگر—کتابی که، بر خلافِ آن اولی، از قبل میشناختم و بسیار دوستاش میداشتم (و هنوز هم بسیار دوستاش دارم).
چند سالی خبری نبود تا اینکه تلفن زدند و گفتند برای تصحیحِ نمونهی اولِ کتابِ اول بروم پیشِ ناشر. فرمولچینیِ کتاب خوب بود، اما در همان ورقزدنِ اولیهی در اتوبوس در راهِ خانه عبارتهایی میدیدم که بهکلّی ناآشنا بود. و آیا من واقعاً چند سال پیش برای ضمیرِ سومشخصِ مفرد نوشته بودهام ’وی‘ (و نه ’او‘)؟ آیا در این چند سال آنقدر ذوقام عوض شده که حالا بیش از یکسومِ ویرگولها را زاید مییابم؟ به دستنویس نگاه کردم و متن را پر از ”اصلاحاتِ“ ویراستارِ محترم دیدم. و در خانه فهمیدم که کارِ ویراستارِ محترم به این قبیل زیباسازیها محدود نبوده بلکه در جاهایی هم ”اصلاحات“اش جملههای صادقی را کاذب یا حتی بیمعنا کرده است.
ویراستارِ محترمِ آن متنِ بیدفاع مقامِ متوسطی هم در آن انتشاراتیِ بزرگ داشت. چند روز بعد نامهی نسبتاً مفصلی نوشتم به یک مقامِ بالاترِ آن ویراستارِ محترم و دربارهی نحوهی کارِ ویراستارِ محترم توضیح دادم و مثالهایی ذکر کردم. به بندی از قراردادِ چند سال پیش ارجاع دادم و گفتم حالا که فلان مدت از تحویلِ کار گذشته است و کتاب منتشر نشده، کتاب را پس میگیرم. (چند سالی گذشته بود و من دیگر شهوتِ انتشار نداشتم، و متن را هم که از همان اول چندان دوست نمیداشتم.) حضوراً که نامه را به آن مقامِ بالاتر تحویل میدادم گفتم که در موردِ کتابِ دوم هم به همان بندِ قرارداد استناد خواهم کرد اگر که این ویراستارِ محترم در متنِ من دست ببرد. اثرِ تهدید بود یا نه، ترجمهی کتابِ دوم بدونِ دخالتهای ویراستارِ محترم منتشر شد.
***
کم پیش نمیآید که دوستانِ جوانام را ببینم که کتابی (اغلب ترجمه) به ناشری تحویل دادهاند و شگفتزده و خشمگین شدهاند از تعدادِ زیادِ تغییراتِ خانم یا آقای ویراستار—تغییراتی که نوعاً شکلِ پیشنهاد هم ندارند و نوعاً پیشفرضِ ناشر یا ویراستار این است که اِعمالشان یکی از شرطهای لازمِ انتشارِ اثر است. (و، تا جایی که من دیدهام، این ناشرهای زیاددخالتکنْ نوعاً ناشرانی تازهکارند: دو تجربهی مطبوعِ من با ناشری چنددهساله و خوشنام حاکی از دخالتِ کاملاً کمینهی ناشر در متنِ تحویلی بوده است، و همین دخالتهای حداقلی هم یا شکلِ پیشنهاد داشتهاند یا با کسبِ رضایتِ مترجم همراه بودهاند.) حتی اگر بپذیریم که متنِ تغییریافته ”زیباتر“ شده است، سؤالِ جدی این خواهد بود که چه کسی به خانم یا آقای ویراستار حق داده متن را ”زیباتر“ کند؟ و این هم یادکردنی است که در درصدِ معتنابهی از نمونههایی که دیدهام (و این نمونهها کم نبودهاند)، ویراستارانْ نه فقط شهرتی به زیبانویسی یا روشننویسی نداشتهاند، بلکه اصلاً هرگز چیزی به نامشان منتشر نشده است. و این هم از غرایب است که بسیاری اوقات در موردِ ترجمهها این فرآیندِ بهاصطلاح ویرایش را بدونِ هیچ نگاهی به متنِ اصلی انجام میدهند: گویی برایشان مهم نیست که جملهای از متنِ اصلی حذف شده باشد یا جملهای غلط ترجمه شده باشد یا لحناش حفظ نشده باشد اما شدیداً مهم است که کلمههای تنویندار به فلان شکل نوشته بشوند (اگر که بهکلّی حذفشان نکنند) و صورتهای نوشتاریِ آشناتری را تبدیل کنند به ’آشپز‘ و ’همبرگر‘، و به فلان دستورهای شبههناکِ زندهیاد ابوالحسن نجفی عمل کنند—و باز اوضاع بهتر میبود اگر همان دستورها را با دقت خوانده بودند و به شکلی یکنواخت اعمال میکردند. ویراستارِ محترم اگر ظنّ نیکو میبرَد به فصاحت و دقت و زیبانویسی و زباندانیاش، اینها را میتواند در آثارِ آیندهی خودش بهکار ببندد.
آنچه در صنعتِ نشرِ ما ’ویرایش‘ خوانده میشود عمدتاً به مفهومِ ویرایشِ صوری (copy editing) است. کسی که کارش این است، قرار است رسمالخط را یکسان کند و به شیوهی ارجاعدهی و شکلِ زیرنویسها و آرایشِصفحهها و از این قبیل بپردازد و، اگر تواناییاش را دارد، در جاهایی که گمان میکند عبارتی مبهم یا غلط است موضوع را به پدیدآورندهای که دارد کارش را ویرایش میکند خبر دهد. حضورِ چند کتابِ فلانکنید و بهماننکنید در بازار شاید نقشی در وقوع و تداومِ این وضعیتِ ناخوشایند داشته است که کسانی، که نوعاً سابقه و تواناییِ درخشانی هم ندارند، در سبکِ نوشتاریِ دیگران مداخله میکنند.
(در اواخرِ قرنِ گذشته، تحتِ تأثیرِ لیبرالیسمِ تبلیغشدهی میرشمسالدین ادیبسلطانی در راهنمای آمادهساختنِ کتاباش، این وبلاگنویس که در اواخرِ کارِ حرفهایاش در مقامِ ویراستار بود نکاتی را که بهنظرش میرسید به دو شکلِ مختلف به مترجم یا نویسنده خبر میداد: مواردی نظیرِ سهوالقلم را که لازم بود تغییر کند با رنگِ قرمز، و پیشنهادها را—ناظر بر ابهامی در بیان، یا نقصی در استدلال، یا ندیدهگرفتنِ فلان منبع—با رنگِ سبز. تحتِ تأثیرِ کتاب و منشِ ادیبسلطانی، معتقد بودم که ویراستار باید با متنِ مقابلاش طوری برخورد کند که گویی دارد متنی مقدس را میبیند. و شنیدههای من میگویند که ادیبسلطانی، که دقتاش و زباندانیاش اعجابآور است و سبکِ کاملاً خاصِ خودش را در نوشتن دارد، وقتی که در فرانکلین ویراستار بوده است هرگز نظرهای سبکی و سلیقهایاش را اِعمال نمیکرده است.)
.
.
در نامطلوببودنِ بعضی کارهای برخی ویراستاران
نویسنده: کاوه لاجوردی
منبع: نسخهی قابلِ انتشار
.
.
با درود و ارج؛
ببینید، تفاوت هست میانِ نکوهیدنِ کسی که کاری را نادرست انجام داده با نکوهیدنِ خودِ آن کار. موردي که برایِ آقایِ کاوهِ لاجوردیِ عزیز پیش آمده، گویا، نمونهاي از ویرایشِ نادرست و ویراشگر کارنابلد بوده؛ اما این دلیلي بر نادرستیِ اصلِ ویرایشِ اینچنینی نیست. در واقع، همهیِ نمونه هایي که از دستکاری هایِ ویرایشگر آورده شد، اگر بخواهیم به تعریفِ غربیِِ ویراستار استناد کنیم، از حقوقِ اصلیِ ویراستاران است و آنان اجازهیِ این دستکاری ها را دارند. هرچند، در ایران، چنانکه از نظراتِ نویسندهیِ این نوشته هم برمیآید، کارِ ویراستار را به ویرگولگذاری و یافتنِ خطا هایِ تایپی فرو کاسته اند. همان موسسهیِ فرانکلیني هم که مثال زدید، با همهیِ خوبی هایـش، در این یک مورد بیاثر نبوده و یکي از عامللانِ ترویجِ چنین دیدگاهِ محدودي از ویراستاری در ایران شده.
حتماً از دهانِ کسانِ بسیاری شنیده اید که در برخورد با کتابي پُراشتباه بگویند–و احتمالاً خودـتان هم بار ها گفته اید–«این دیگر چه کتابي است! کاش مرجعي علمی بود که اجازه نمیداد هر کارنابلدي قلم به دست بگیرد و شروع به نوشتنِ کتاب کند.» بله! ویراستارِ غربی این کار را میکند! نبودِ این مرجع در ایران باعث شده که هزارانهزار کتابِ بیهوده واردِ بازار شوند و چه کاغذ ها که حیفِ آن ها میشوند. (البته، اگر ویراستار از نوعِ کارنابلدـش باشد، هر چه بر اختیاراتِ او بیفزاییم، بر کتابـمان بیشتر ستم کرده ایم؛ اما این یک بحثِ دیگر است.)
من با آن بخش از سخنانِ آقایِ لاجوردی که از کارنابلدیِ ویراستاران و سلیقهای-عمل-کردنـشان مینالند همنظر ام، اما آنجایي که این حقوقِ ویراستاران را از ریشه انکار میکنند مخالف ام.
بخش هایي از کتابِ «نکته های ویرایش،» نوشتهیِ علیِ صلحجو (ویراستِ دوم).
[…] در کتابِ «هنرِ ویرایش،» اثرِ لاریسا مک فارکر، ترجمهیِ مژدهِ دقیقی و احمدِ کساییپور (کارنامه، 1375، ص 28) میخوانیم که رابرت گاتلیب، ویراستارِ مشهورِ امریکایی، به کیم پاتاک، نویسندهیِ کتابِ «برگزیده» میگوید تنها در صورتی کتابش را منتشر میکند که سیصد صفحه از آخرِ آن را حذف کند. پاتاک بلافاصله این کار را میکند و کتاب منتشر میشود. همانطور که مشاهده شد، ویراستار بر نویسنده و ناشر، هر دو، تسلط دارد. (ص 6-7)
[…] بدونِ شک اصلیترین نهادی که به پیدایشِ پدیده و همچنین اصطلاحِ ویرایش، به معنایِ رایجِ آن در ایران، شکل داد مؤسسهیِ انتشاراتِ فرانکلین بود. اما، در حاشیهیِ این اتفاقِ مبارک، اتفاقِ دیگری نیز رخ داد که، گرچه گریزی از آن نبود، از جنبهای دیگر خوب نبود. شرحش این است که اولین گروهی که تحتِ این عنوان در فرانکلین بهکار پرداختند، بهعلتِ نوعِ خدمتی که این مؤسسه در زمینهیِ پاکیزگیِ نشر عرضه میکرد، درست در آستانهیِ آشنایی با اصطلاحِ editing و معادِ فارسی و نوظهورِ آن «ویرایش،» متأسفانه با معنایِ بسیار محدودی از این اصطلاح رو به رو شدند: اصلاحِ زبان در سطحِ جمله. (ص 274)
[…] کسی که مقالاتِ مجلهای را میخواند، آنها را رد میکند یا میپذیرد، سپس، چنانچه آنها را پدیرفته باشد، آنها را بهدقت میخواند و حک و اصلاح میکند، نزدِ غربی ها، ویراستار است. (ص 278)
[…] منظورِ من از این نوشته آن است که بگویم ما در ایران تصورِ بسیار محدودی از ویرایش داشته ایم و هنوز هم داریم و عملمان نیز در جهتِ همین برداشتمان وده است. ویرایش در ایران بیشتر به معنایِ اصلاحِ زبانی مطرح بوده است که، در واقع، عرصهیِ کوچکی از کلِ این فعالیت است. (ص 278)
———————–
در پایان بگویم که یکي دیگر از دلایلي که به توجهِ بیشترِ اصلاحاتِ «زبانمحور» در میانِ ویراستاران انجامیده شرایطِ ویژهیِ زبانِ فارسی در عصرِ کنونی است، شرایطي که بهطورِ خاص با فرهنگستانِ یکم آغاز شد و همچنان ادامه دارد. بیشک زبانِ فارسی به اصلاحاتِ زیادی نیاز دارد تا همپایِ زبان هایِ اروپایی شود و بودن در این «دورانِ گذار» چنین برخورد هایِ زبانی رو به سویِ خودـش جذب میکنه. ویراستارِ غربی نیازِ چنداني به دستکاری هایِ زبانی (بهگونهاي که در ایران میبینیم) ندارد، چون هم اغلب با نویسندهاي روبهرو ست که با اصولِ نوشتن آشنا ست و دستِکم زبانِ خود را میداند و هم با زبانِ سخته و پروردهاي سر-و-کار دارد؛ بیشترِ زبان هایِ اروپایی از مرحلهاي که اکنون زبانِ فارسی در آن است گذشته اند (گُذاری که از سدهیِ هفدهم آغازیدند).
با سپاس