متن سخنرانی چرخش هرمنوتيكی در الهيات مدرن ، مجتهد شبستری

محمد مجتهد شبستری ، هرمنوتيكی

 متن سخنرانی مجتهد شبستری در موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش که به مناسبت روز جهانی فلسفه در تاریخ 26 آذر 1394 ایراد شده است. به کلیه علاقمندان که متن سخنرانی را در بعضی از روزنامه‌ها و سایت‌ها خوانده توصیه می کنیم متن حاضر را که مورد تایید سخنران قرار گرفته و ملاحظات اهل مطبوعات در آن منظور نشده، بخوانند.

بحث من عمدتا از نوع مباحث فلسفی اروپای مركزی و قاره ای است و زبانی هم كه به آن ارجاع می دهم، زبان آلمانی است. برای طرح بحث خودم نیازمند طرح چندین نکته به عنوان مقدمه هستم. لازم است تاكید كنم كه این مباحث گرچه در الهیات مدرن مسیحی مطرح شده، ولی چنان عناصر مفهومی و اصطلاحی‌ای دارد كه به درد ما نیز می خورد.

نکته اول این است که در دنیایی زندگی می كنیم كه مرز میان الهیات ها و ادیان فروریخته است و مرزهای درون دینی و برون دینی را نمی توان در همه موارد به وضوح مشخص كرد و قاطعیت های قدیم امروز دیگر نیست. به همین خاطر است كه می توان از یك تئولوژی به تئولوژی دیگر برای تحلیل مفهومی كه در آن هست،‌پل زد.

نکته دوم این است كه در زبان فارسی و عربی اصطلاح وحی را داریم. این تعبیر را گاهی در ترجمه اصطلاح آلمانی Offenbarung به كار می برند. این اصطلاح در فارسی تقریبا به معنای آشكار شدن است كه ما آن را به وحی ترجمه می كنیم. این ترجمه درستی نیست. وحی و Offenbarung (و معادل انگلیسی آن)معنای متفاوتی دارند. Offenbarung از الهیات مسیحی بر آمده است. Offenbarung  در الهیات مسیحی از آشكار شدن خداوند برای انسان به منظور تكمیل یا تطهیر یا نجات دادن انسان سخن می گوید. در الهیات اسلامی بر عكس از وحی سخن می رود اما وحی چنان كه در الهیات سنتی ما(پیش از پیدایش فلسفه اسلامی) آمده است، به معنای «الاشاره السریعه الخفیه»(اشاره شتابناك پنهان) است. در قرآن نیز تا جایی كه بنده تحقیق كرده ام، وحی به معنای آشكار شدن چیزی نیست. پس بحث ما درباره وحی به معنای الهیات اسلامی نیست، بلكه بحث درباره Offenbarung به معنایی است كه متالهان مسیحی از آن می فهمند.

نكته سوم این است كه در الهیات مسیحی مدرن،‌ بحث های تئولوژیك مبتنی بر تصور فیگوراتیو از جهان نیست تا در این صدد بر آیند كه بحث كنند آیا این فیگور(كه جهان نامیده می شود) بر چیزی متكی است یا نیست و ظاهر و باطنش چیست و … این حرف ها در الهیات مدرن مسیحی مطرح نیست. جهان بینی هایی نظیر ماركسیسم، هیستوریسیسم، پوزیتویسم و حتی مسیحیت سنتی و ایده آلیسم سنتی جهان را یك فیگور ترسیم می كردند و از این بحث می كردند كه این فیگور را چگونه بفهمیم یا تغییر دهیم. منظور از فیگور آن چیزی است كه یك ساختار مشخص مجسم معین شكل گرفته قابل اشاره دارد. متناسب با این نگرش در الهیات مدرن مسیحی مفاهیم و اصطلاحات متافیزیكی هم چندان چیزی نمی بینید.

نكته چهارم در الهیات مدرن مسیحی ایمان به معنای اعتقاد به گزاره های مطابق با واقع نیست. یعنی چنین نیست كه ایمان به یك سلسله گزاره های مشخص كه مطابق با واقع هستند، مطرح باشد. نوعی جهت گیری یا رویكرد مطرح است. حقیقت این رویكرد چنان كه خواهیم دید یك تفسیر (interpretation) است. این یك رویكرد هرمنوتیكی است. بنابراین در الهیات مدرن مسیحی، ایمان اعتقاد به تصویری از واقعیت گزاره هایی كه تصویری از واقعیت می دهند،‌ نیست. الهیات مدرن مسیحی سخن گفتن مسئولانه از این جهت گیری و رویكرد تفسیری است که قابلیت گفت و گو و بحث عقلانی دارد.

آن شاخه از الهیات مدرن مسیحی كه اگزیستانسیالیست ها آن را رواج دادند، عناصری را به این جهت گیری تفسیری اضافه كرده است و می گوید این جهت گیری تفسیری گونه ای اعتراف و اعتماد نیز هست. این جهت گیری و رویكرد تفسیری که با تمام وجود انسان انجام می‌شود چند طبقه دیدن جهان را كنار گذاشته و از فراطبیعت (super nature) بحث نمی کند. چنانچه فلسفه مدرن نیز در اصل و اساس همین طور است.

اما نكته پنجم این است كه برخلاف الهیات سنتی مسیحی در الهیات مدرن از بحث‌های توصیف و تعریف خدا چیزی نیست. بحث روی افعال خدا متمرکز است. در الهیات مدرن مسیحی از این بحث می شود كه خدا چه كرده،‌ چه می كند و چه خواهد كرد بحث الهیات مدرن مسیحی سخن از یك سلسله افعال است، افعالی كه افعال انسان نیست و افعال خداست و الهیات، حكایت آن افعال به زبانی قابل دفاع است. بحث از افعال كسی است و بحث می شود كه آن كس را چه بنامیم، چگونه بنامیم و چگونه از او حرف بزنیم. تعبیر خدا فقط یک قرارداد است!

در الهیات مدرن مسیحی از این بحث می شود كه كسی با انسان كار دارد و از این بحث می شود كه آن كس كیست؟ مسئله این است كه چیزی (یک خطاب، سخنی یا معرفتی یا رحمت و عنایتی و…) از جایی می آید(این را عرفای ما هم می گفتند). الهیات مدرن به قول پل ریكور الهیات مسیحی روایت آن خطاب یا رحمت یا عنایت است. مهم ترین عنصر روایت این است كه در روایت سخن از كسی است كه آن كس چنین كرده و چنان می كند و چنان خواهد کرد.

بدین ترتیب در الهیات مدرن مسیحی دیگر از خدای فیلسوفان خبری نیست. در الهیات سنتی مسیحیت (از تاریخی به بعد) با زبان فلسفه از خدا حرف زدند، و از مفاهیم فلسفی یونانی استفاده كردند. اما در الهیات مدرن مسیحی از علت العلل و وجوب و امكان و … بحثی پیش نمی آید. به اصطلاح «اله» كنار رفته و از «الوهیت» بحث می شود. متالهان مدرن مسیحی مشغول فهمی از الوهیت هستند. این الوهیت ویژگی های متافیزیكی مشخصی ندارد. وقتی آن ها از اصطلاح «خدا» بحث می كنند، باید توجه كرد كه آن‌ها چه در ذهن ما هست یا حتی در الهیات قدیمی سنتی مسیحی هست، در نظر ندارند. من چند سال پیش با یك كشیش مسیحی صحبت می كردم، می گفت زمانی اهتمام ما بر این بود كه به مومنین مسیحی بگوییم كه چگونه می شود به خدا ایمان داشت چون می توانستیم مشخصا بگوییم خدا چنین و چنان است و توصیف و تعریف مشخص از او بدهیم و ایمان به او را مطالبه کنیم. اما الان مشكل ما این است كه از ما می پرسند اصلاً خدا یعنی چه؟ یعنی اساسا چه می گویی؟ این همان حرف نیچه است كه گفت خدا مرده است، یعنی دیگر معلوم نیست كه خدا كیست؟ مثل آدمی كه در تاریخ ملتی گم شده باشد. آن كشیش می گفت وقتی می گویی خدا،‌ می پرسند خدا یعنی چه؟

این تحولات که در الهیات مدرن مسیحی پیدا شده معنای Offenbarung را دگرگون کرده است. این یک چرخش هرمنوتیكی است كه در معنای «آشكار شدن» در الهیات مدرن مسیحی رخ داده است.

نکته ششم این که «الهیات» مسیحی با آن چه در عالم اسلام تحت عنوان «كلام و الهیات» اسلامی شكل گرفته بسیار متفاوت است. الهیات مسیحی «تئولوژی» به معنای خداشناسی است. اما كلام اسلامی خداشناسی نیست، بلكه مقومات دیگری دارد. بنابراین نباید تئولوژی را با كلام یكسان گرفت. یعنی نمی توانیم بگوییم به همان معنایی كه الهیات اسلامی داریم،‌ الهیات مسیحی داریم. نمی توانیم بگوییم كتاب الهیات ابن سینا شبیه كتاب الهیات آگوستین است. ساختارها و بافت و موضع های حركت كاملا متفاوت است.

پس از بیان این مقدمات عرض می کنم در آغاز که عناصر اصلی تشكیل دهنده الهیات سنتی مسیحی به وسیله آباء كلیسا بنیانگذاری شد، تلقی این بود كه Offenbarung یك سلسله اطلاعات است كه از سوی خدا به انسان داده می شود. یعنی گزاره هایی صادق، مطابق با واقع درباره جهان و انسان و خدا و گذشته و آینده … به انسان داده می شود. این مرحله اول دریافت از معنای Offenbarung بود. در مرحله دوم گفتند كه چنین نیست. به خصوص اوایل پیدا شدن فلسفه های اگزیستانس گفتند Offenbarung مجموعه ای از اطلاعات نیست كه خدا آن ها را در اختیار بشر بگذارد، Offenbarung عبارت است از آشكار شدن خدا برای انسان از طریق ظهور عیسی مسیح. یعنی Offenbarung نفس این آشكار شدن است و اساس آن گزاره های صادق نیست، بلكه یك حادثه است. این حادثه وقتی رخ می دهد، نتیجه اش این نیست كه یكسری گزاره در اختیار انسان قرار می گیرد، بلكه نتیجه اش این است که انسان دگرگون می شود و تولد جدید می یابد. اگزیستانس انسان تغییر می یابد. Offenbarung یعنی آشكار شدن خدا در طول تاریخ و این آشكار شدن پس از عیسی(ع) ادامه دارد، زیرا عیسی(ع) در كلیسا حضور دارد و این آشكار شدن امری مستمر است، مثلاً شبیه آن چه ما در «خلق مدام» داریم.

تحول سومی كه در معنای Offenbarung رخ داد این بود كه آشكار شدن، نمی تواند به معنای آشكار شدن خدا در عالم خارج و در یک حادثه معین باشد. این نظر مشكلات متعدد فلسفی و غیر فلسفی دارد. بلكه مطلب از این قرار است که برای انسان شناخت یا تجربه ای از خدا پیدا می شود و انسان از آن به Offenbarung تعبیر می كند و این تعبیر یك تفسیر است. انسان شناختی را كه برایش پیدا شده به صورت آشكار شدن خداوند تفسیر می كند. این تفسیری از تجربه ای است كه انسان درك كرده است. این آخرین سخنی است كه در این باب در الهیات مدرن مسیحی از آن بحث می شود. این معنا اولا مفهوم Offenbarung را از مشكلات فلسفی متعدد خلاص كرده است و ثانیا فعلا قابل قبول‌ترین بیانی است كه از Offenbarung ارائه می شود. در ادامه می كوشم تا حدودی به نحوه پیدایش این تحول سوم بپردازم و آن چه می خواهد بگوید را بیان كنم. چرخش هرمنوتیكی در الهیات مدرن همین است. در آغاز این تحول از این نكته بحث شد كه آباء کلیسا از كجا به این نتیجه رسیدند كه Offenbarung به معنای دادن اطلاعات است؟ پاسخی كه به این پرسش داده شد این بود كه این بیان (Offenbarung به مثابه اطلاعات) یك بیان دفاعی(apologic) بود، یعنی مسیحیان می خواستند بگویند دین ما تنها دین حق است و این سخن را در صورت این مدل بیان كردند كه خدا از طریق ظهور عیسی مسیح(ع) اطلاعاتی به ما داده كه این اطلاعات در اختیار هیچ بنی بشری نیست و در نتیجه همه باید زیر چتر ما بیایند. زیرا ما اطلاعاتی داریم كه از طریق دو دانش عقلانی و تجربی عادی انسانی نمی‌توان به آن رسید. این ها معلوماتی اختصاصی و سفارشی است كه فقط در اختیار كلیسا است و هیچ انسان دیگری به آن دسترسی ندارد. البته عده زیادی از عقلای عالم با این ادعا مخالفت كردند اما هدف تلاش كلیسا اسكات مخالفان عقلی نبود، بلكه هدف آنها پذیرش عامه مردم بود که با موفقیت انجام شد. همچنین كلیسا اضافه كرد كه هم طریق وصول به این اطلاعات فوق طبیعی (supra natural) است و هم محتوای این اطلاعات فوق طبیعی است. این سخن به این معناست كه این اطلاعات مربوط به یك سلسله موجودات و قلمروهایی از هستی می‌باشد كه آن قلمروها فوق قلمرو طبیعت است و انسان‌ها هیچ راهی برای آگاه شدن از آن‌ها ندارند.

كلیسا درباره ایمان هم گفت ایمان عبارت است از دریافت این اطلاعات فوق طبیعی و پذیرفتن آن ها. بدین ترتیب به لحاظ منطقی در الهیات سنتی مسیحی اتفاق افتادن Offenbarung مقدم بود بر پیدایش ایمان. اگر Offenbarung اتفاق نمی افتاد، ایمان به وجود نمی آمد. بنابراین هم متعلق ایمان و هم آن چه كه از Offenbarung وحی فهمیده می شد، از قلمرو درك انسان ها خارج بود،‌ چون هم مجرا و هم محتوا فوق طبیعی بود.

این تصورات اشكال های گوناگونی در طول تاریخ پدید آورد. در روند حل و فصل این مشكلات و جدال با فلسفه بود كه متالهان مسیحی گفتند چون این مباحث در عهدین مطرح باید سوال کنیم كه آیا این متون عهدین، الفاظش هم از سوی خدا آمده است یا فقط معناهایش از سوی خدا آمده است. كتاب های متعددی برای حل این مشكل نوشته شد و تئوری های گوناگونی به وجود آمد مثلاً بحث شد كه آیا الفاظ عهدین به صورت دیكته مطرح شده است؟ و… مدتی این مباحث مطرح بود. هر كدام از تئوری هایی كه برای پاسخ به این پرسش ها ارائه می‌شد، به مشكلی بر می خورد . پاره ای از متالهان مسیحی آمدن الفاظ از سوی خدا را كنار گذاشتند و گفتند الفاظ را نویسندگان كتاب مقدس خودشان انتخاب كردند و معناها برای آن ها دیكته شده است و… . آن چیزی كه خیلی تعیین كننده بود، این بود كه برخی سوال ها قابل پاسخ دادن نبود.

سوال مهم معرفت شناختی كه پاسخی نداشت این بود اگر محتواها فوق طبیعی است و دانش‌هایی كه از طریق این كتاب‌ها به انسان ها داده شده، به هیچ وجه برای خود انسان قابل وصول نیست، انسان ها چگونه می توانند چیزی را بفهمند كه پایه های فهمش را در توانایی هایشان ندارند؟ یعنی فهم این مفاهیم فوق طبیعی چگونه ممكن است؟ این سوال‌ها واقعا پاسخ درستی نداشت.

عده ای گفتند محتوا مافوق طبیعی است، اما به شكلی (زبانی) گفته شده كه انسان ها بفهمند. شبیه این كه محتوایی را با مثال ساده برای كودك قابل فهم كنیم. بنابراین كوشیدند آن را حفظ كنند اما گاهی می گفتنددر مقام تفسی، این متون، ظرف و مظروف را از یكدیگر تفكیك می كنیم و این كتاب را بر اساس این پیش فهم تفسیر می كنیم كه میان خداوند و انسان با اقدام خداوند یك ارتباط(communication) شكل گرفته است. در این ارتباط برقرار كردن پیام خداوند به انسان ها در ظرف فرهنگ مفهوم و معقول عصر نویسندگان كتاب مقدس فرستاده شده است و راهی غیر از این وجود نداشته است. پیام خدا مظروف است و فرهنگ عصر ظرف آن پیام است. هر سخن خطا و نامقبولی كه در كتاب مقدس هست به آن ظرف مربوط است اما خود مظروف یعنی پیام خدا از هر گونه خطا مصون است. در این دیدگاه گفته می شود Offenbarung با زبان مردم یك فرهنگ و مطابق فرهنگ و جهان بینی آن ها ارائه می شود. این كوشش ها برای آن بود كه بتوانند به ذهن تقریب كنند و بقبولانند كه اطلاعات و معلوماتی از جایی آمده است كه در دسترس هیچ كس نیست و نوع خاصی از معرفت است. اما وقتی این چاره جویی ها را صورت دادند، با اشكال عمده ای مواجه شدند.

این اشكال این بود كه اگر محتوا و مظروف با ظرف متفاوت است، شما چه وسیله ای برای تشخیص ظرف از مظروف دارید؟ با چه روش عقلانی می شود ظرف را از مظروف جدا كرد؟ راهی برای جدا كردن آن ها وجود ندارد. و بدین ترتیب این نظریه مقبول واقع نشد. نهایتا به این جا رسیدند كه این ادعا كه Offenbarung این است كه از طریق خدا یك سلسله از گزاره ها از طریق فوق طبیعی با محتوای فوق طبیعی به انسان ها رسیده است و در كتابی وجود دارد، به هیچ طریق قابل دفاع نیست و از جوانب گوناگون با اشكال های متعدد مواجه می شود و مدعی سخن باید ادعایش را كنار بگذارد. در نهایت یكی از متالهین مسیحی به اشكال مهمی بر خورد. او گفت كسی كه بخواهد این ادعا را داشته باشد كه خداوند گزاره هایی را اعلام كرده است یا مدعی شود كه خداوند خود را آشكار كرده است، اول باید وجود خدا را اثبات كند بعد نشان دهد كه او خودش را آشكار كرده است. اما آیا این مقدمه حاصل است؟ آیا مساله خدا ایمانی است یا قابل اثبات و مفروغ عنه است؟ چون در عصر حاضر وجود خدا قابل اثبات نیست مسأله خدا یک مسأله ایمانی است، یعنی معقول است كه كسی مثلاً بگوید من در جستجوی معنای معناها هستم و اسم او را خدا می گذارم. یا به قول كركگور بگوید من به جایی پرش می كنم و برای پذیرفتن پیامی كه فكر می كنم از مبدئی می آید كه من اسم آن را خدا می گذارم. در عصر حاضر مسأله‌ای جهش كردنی و پرش كردنی، جستجو كردنی و یافتنی شده است. این غیر از تصور سنتی از مفهوم خدا است. از خدائی این‌چنینی نمی شود خبر داد و گفت او حرف زده است و یا خود را آشکار کرده است.

نتیجه این بود در الهیات مدرن مسیحی گفتند Offenbarung یك بحث تفسیری است. نه معنایش آن است كه خدا گزاره هایی به ما رسانده و نه معنایش آن است كه او خودش را آشكار كرده است. دو نفر از متالهین بسیار بنام یكی پروتستان و دیگری كاتولیك دیدگاه تازه ای را مطرح كردند. در كاتولیك ها این چهره كارل رانر (Karl Rahner، 1904-1984 م.) بود كه متفكر مهمی بود و در تدوین مصوبات واتیكان دو در دهه 1960 نقش عمده‌ای داشت. او از جمله كسانی بود كه كلیسای كاتولیك را از بسیاری از مطالب نامعقول نجات داد. در میان پروتستان ها نیز چهره سرشناس پانن برگ (Pannenberg) بود. ایشان در این زمینه پیش قدم شدند و گفتند داستان از این قرار است كه گاهی پیام هایی می رسد و تجربه هایی برای انسان ها پدید می آید و انسان ها شناختی از خدا پیدا می كنند كه‌ آن شناخت به گونه ای است كه وقتی می خواهند آن را بیان كنند، می گویند خدا با ما سخن می گوید. این بیان یك بیان تفسیری است. سنخ تجربه به گونه ای است كه گویی خدا با انسان سخن می گوید. از دید ایشان Offenbarung به همین معناست. در این دیدگاه گفته می شود عیسی(ع) برای حواریون حرف زده و آن‌ها سخن گفتن خدا را تجربه کرده‌اند و آن سخنان را در انجیل منعكس كرده اند، حال كه از طریق این نوشته‌ها و سنت پیامی به ما می رسد كه ما آن را سخن خدا تلقی می كنیم.

یك نكته را نیز كارل رانر اضافه كرده است كه در میان عرفای ما نیز هست. او می گوید هر انسانی در درون خودش یك شناخت مبهم از خدا دارد. گاهی آن شناخت كه در درون هست،‌ متبلور می شود، بیرون می آید، از طریق برخورد با سمبل هایی كه آن سمبل ها در خارج است و نه در درون انسان. بحث هرمنوتیك اگزیستانسیالیستی پل ریكور نیز به همین صورت است. او می گوید انسان وقتی خودش را طرح می كند، خود را در خلاء طرح نمی كند. بلكه در ارتباط(كنتاكت) با یك سلسله نمادها و سمبل هایی كه در خارج هست، خودش را طراحی می كند. او این جا یك گام از هایدگر جلوتر می رود. شاید هم سخن هایدگر را تكمیل می كند.

به هر حال این سخن رانر است. بسیاری از متالهان دیگر مسیحی نیز مشابه این حرف را می زنند. ایشان می گویند این گاهی بروز می كند،‌ فوران می كند، از طریق برخورد با سمبل ها و نهادهایی به ظهور می رسد. به تعبیر پانن برگ با تاریخ برخورد می كند. پانن برگ از الهیات تاریخ حرف می زند یا از طریق فرهنگ كه سخن پل تیلیخ است و آقای فرهادپور به خوبی این ها را ترجمه كرده است.

این آخرین مرحله ای است كه این تحول در الهیات مدرن مسیحی رخ داده است و من اسم آن را چرخش هرمنوتیكی می خوانم و فعلا در میان تئوری های گوناگون مربوط به Offenbarung از همه قابل قبول تر به نظر می رسد. این آن چیزی است كه من به نوبت خودم در ایران دنبال آن هستم. من وقتی می گویم قرائت نبوی تفسیر است،‌ این گونه می فهمم. یعنی آن چه در كتاب مقدس هست، نوعی شناخت هست كه هویت این شناخت، شناخت تفسیری و شناخت قرائتی و شناخت روایتی است که به پیامبر اسلام رسیده است و زبان آن هم زبان استعاری است. این مسئله كه خدا خودش را آشكار كرده است به معنای incarnation،‌ خوشبختانه از آغاز در میان مسلمانان مورد قبول واقع نشده است. آشكار كردن به معنای تجسد و تجسم در میان مسلمانان نبوده است. بلكه عرفانی ما به آن معنا كه خدا در قلب انسان هست، باور داشته اند.

معنای آشكار كردنی كه عرفا می گویند معنای دیگری است. ایشان می گویند خدا در قلب انسان است. مایستر اكهارت آلمانی نیز می گوید خدا در دل انسان تخم می گذارد و این تخم رشد می‌کند. این تعبیر زیبای مایستر اكهارت است كه هیچ گاه فراموشم نمی شود. اكهارت بزرگترین عارف مسیحی است. مایستر اكهارت یك متاله واعظ آلمانی است كه متاسفانه مواعظ او ترجمه نشده است. مواعظ او كه در دو جلد است، یكی از متون اصیل عرفان مسیحی به زبان آلمانی است كه متاسفانه در فارسی ترجمه نشده است. این كتاب ها با متن های درجه اول عرفانی دنیا برابری می كند. تعبیر اكهارت این است كه خدا در درون انسان تخم می گذارد و این تخم رشد می كند. این تشبیه بسیار زیبایی است. شبیه این را كارل رانر و پانن برگ و پل تیلیخ می گوید، كسانی كه بنیانگذاران و پیش برندگان الهیات مدرن مسیحی هستند. بشر امروز می تواند این ادعاها را در كنار فلسفه های امروز قرار دهد و با آن ها دیالوگ كند. آقای هابرماس كه چندسال پیش به ایران آمده بود، در گفتگویی خصوصی می گفت: من با متالهین كاتولیك دیالوگ می كنم، زیرا متالهین كاتولیك مبناهای محكمی دارند،‌ اما با پروتستان ها نمی توانم دیالوگ كنم. زیرا از مبناهایی كه كاتولیك ها از آن ها شروع می كنند،‌ آغاز نمی كنند. خلاصه این كه بیاندیشیم به بحث های مربوط به الهیات جدید كه در جامعه ما به شكل های مختلف در غربت است. زیرا انتخاب این مباحث در جامعه ما هم از سوی مدعیان و هم از سوی مخالفان دین تحت فشار هستند. این حرف های شنیدنی در دنیای امروز وجود دارد و تمام تلاش من متوجه كردن شما به این حرف ها هست.

pdf این متن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *