مکتب فلسفی پدیدارشناسی اگر چه ریشهاش در آراء و نظریات دکارت فیلسوف معروف فرانسوی بود، ولی دو مبدع بزرگش یکی فرانس برنتانو و دیگری ادموند هوسرل دو فیلسوف آلمانی بودهاند. مکتب پدیدارشناسی درواقع ابداع این دو فیلسوف بوده است.
اگر شما نخی را در کنارتان ببینید ولی یک لحظه گمان کنید که مار است، آیا وحشت نمیکنید؟ طبعاً وحشت میکنید، فرار میکنید، جیغ و داد میزنید، از نخی که گمان میکنید مار است فرار میکنید؛ حالا اگر عکس آن پیش بیاید چطور؟ اگر ماری کنار شما باشد ولی گمان کنید که نخ است دیگر نمی ترسید؛ این چه چیز را نشان میدهد؟ این بیانگر این است که ما از مار واقعی نمیترسیم، هرچه مار بهنظر آید، بنماید و پدیدار شود، از آن میترسیم. بنابراین مار واقعی اگر مار ننماید و مار پدیدار نشود، از آن نمیترسیم و غیر مار اگر مار بنماید و پدیدار شود، از آن میترسیم. درواقع از هرچه به نظرمان مار بیاید میترسیم. به همین ترتیب در تمام امور، اگر قضیهای صادق باشد ولی شما آن را کاذب بپندارد به آن باور نمیکنید و بالعکس اگر قضیهای کاذب باشد ولی شما آن را صادق بپندارید، آن را باور میکنید. پس باور به قضیه «واقعاً صادق» تعلق نمیگیرد بلکه به قضیهای تعلق میگیرد که صادق به نظر آید؛ اگر کسی خادم به وطن باشد ولی او را خائن به وطن بدانید، با او دشمنی میکنید و از او میرنجید و اگر کسی خائن به وطن باشد ولی شما او را خادم بدانید، دوستش میدارید. پس ما با خادم واقعی سروکار نداریم، بلکه با خادم متصور خودمان و خادم ظاهری سروکار داریم، به این معنا که درواقع بسا خادمان واقعی هستند که چون خادم نمینمایند، مبغوض هستند و بسا خائنان واقعی هستند که چون خائن نمینمایند، محبوب هستند. پدیدارشناسی به زبان ساده بدین معنا است که اصلاً بغض، امید و ترس ما هیچوقت به شیء واقعی تعلق نمیگیرد، بلکه به شیء آنچنان که بهنظر ما میآید تعلق میگیرد. اگر شما گمان کنید که پولتان را گم کردهاید ولی درواقع گم نکرده باشید، ناراحت هستید و اگر پولتان را گم کردهاید ولی نمیدانید که گم کردهاید، ناراحت نیستید، بنابراین گم کردن واقعی نیست که به شما دغدغه میدهد، بلکه گم کردن آنچنان که مینماید است. پدیدارشناسی برنتانو و هوسرل به این امر تأکید میکرد که همهی امور اینگونه هستند ما درواقع هیچ امری را از آن رو که هست، حبی، بغضی، امیدی، هراسی، دلهره یا وحشتی به آن پیدا نمیکنیم، بلکه از آن رو که مینماید. پس ما درواقع دیگران را نمیشناسیم، ما دیگران را آنگونه که بر ما مینمایند، میشناسیم، نه آنگونه که هستند و این چه سودی دارد؟! هر موجودی «بود»ی دارد که مورد شناخت من نیست و «نمود»ی که من آن را میشناسم، اما خودم دیگر چنین نیستم و «بود» و «نمود» من کاملاً بر هم انطباق مییابد، پس برخوردی که با خودم دارم با برخوردی که با دیگران دارم متفاوت است، چرا که از دیگران به «بود» آنها پی نمیبرم، اما از خودم، به «بود»م پی میبرم.
بیان یک اشکال
البته دوستان توجه دارند که در اینجا میشود نقد کرد که این مثالها همه درست است، ولی با این همه ممثل هنوز اثبات نشده به خاطر اینکه درست است که از مار نمیترسم بلکه از آنچه مار مینماید میترسم ولی آیا این حرف در باب عطش هم صادق است؟ من از آب واقعی سیراب یا از آنچه که به نظرم آب مینماید؟ اگر به نظر عرفی بخواهیم سخن بگوییم در اینجا مشکلی پیدا میشود، نمیخواهم بگویم سخن پدیدارشناسی رد میشود ولی لااقل به آن سادگی قابل اثبات نیست.
.
.
پدیدارشناسی و نقد آن
مصطفی ملکیان | سخنرانی اگزیستانسیالیسم
.
.
« بود » همان « نمود » است . ریسمانی که مار می نمود ، در آن دم مار بود . واقع همان است که می بینیم ، می شنویم و …. ؛ حکم به مغایرت نمود و بود در واقع ترجیح یک نمود بر نمود دیگر است : نمود یک دم بر نمود دم دیگر ، نمود یک حس ( مثلاً حس عضلانی یا لامسه ) بر نمود حس دیگر ( مثلاً چشم در نمونه شکسته دیدن دست در آب زلال ) … . تغییر نمود/ بود در مورد شناخت شناسنده از خود نیز صادق است ، چه درک دیداری ( دیدن دست و پا و یا تماشای صورت خود در آینه ) و چه درک درونی ( درک درد و فشار و … )
من در پیدارشناسی تخصصی ندارم اما اطمینان دارم که هرجا یک ساختار فلسفی سازمان یافته که فیلسوفانی صاحب نام به آن تعلق خاطر دارند، در چند سطر معرفی و نقد می شود، حتما مغالطه پهلوان پنبه درکار است.
چرا اندیشمندان ما امروزه به هلنیسم سوق پیدا كرده اند وبه جای تفکر در امور واقع چون جامعه و دولت در پی اموری چون عشق و دروغ وگناه و…اند؟
ببینید دوست عزیز این حرفی که شما میزنید روخیلیا میگن، که این حرفا به چه دردی میخوره، باید بگم که درباره این موضوعاتی که گفتید فقط وقتی میشه بحث کرد که پایه های فکری درستی داشته باشیم، اینها فلسفه اند و نیاز همه بخش های دیگه ی علوم انسانی!
اين مزخرف ترين نقدي بود كه تا به حال راجع به پديدار شناسي ديده ام. آن چه من از پديدار شناسي مي داتم هيچ ارتباطي به اين حرف ها ندارد. اين بحث بيشتر مربوط به خطا هاي حس و ادراك است تا آن چه پديدار شناسي دنبال مي كند .
واقعا این مطلب نقد پدیدارشناسی بود؟
جناب ملکیان انسانی دوست داشتنی است و شخصا برایش احترام قائلم.
اما اگر در همه زمینه ها حرف نزنند، به نظرم برای خودشان و دیگران بهتر است. واقعا نقد ایشان حیرت آور بود.
اگر منظور این گفته ها از پدیدارشناسی همان معادل phenomenology است که اصلا بحث در آن به اینها که گفته اند هیچ ربطی ندارد. اگر هم چیز دیگری است که البته ما نمی دانیم!
واقعا آقای ملکیان تصویر یک عقب افتاده ذهنی از هوسرل دارند؟ چون اگر پدیدارشناسی این باشد، هوسرل دچار زوال عقل بوده است و یک نکته به این سادگی را در حدود دویست سیصد هزار صفحه توضیح داده است!
یک نکته دیگر اینکه:
کسی که در پدیدارشناسی هنوز به دنبال «اثبات» و «برهان» به معنای متافیزیکی و فلسلفه اسلامی است، به شما تضمین صد در صد می دهم که یک کلمه از هوسرل و پدیدارشناسی نمی فهمد.
پاسخ به علی
آقای ملکیان سالهاست از فلسفه اسلامی عدول کرده اند ،نقد ایشان بر چیستی فلسفه اسلامی در این سایت(صدانت)موجود است.
مطلب فوق بیشتر مربوط به تاثیر پیش فرض ها و دانسته های ذهنی بر درک واقعیت است.
پاسخ به علی
این کاملا طبیعی است که فلسفه های بزرگ بر مبنای یک اشتباه شکل بگیرد. مثلا تمام فلسفه کانت بر تفکیک اشتباه بود از نمود یا به تعبیری نومن از فنومن استوار است که ائدیالیست های بعد از کانت مچ اش را گرفته اند.
ملکیان مانند هر متفکری ضعف هایی دارد و در دوره های مختلف دانش و اطلاعات او تفاوت دارد. معلوم نیست این سخنرانی مربوط به چه دوره ای است. اگر درس های تاریخ فلسفه قدیمی ملکیان را -که البته بی اجازه او بعدا تکثیر شد- دیده باشید، به سادگی متوجه می شوید که ایشان در حوزه تاریخ معاصر و فیلسوفان قاره ای ضعیف و کم اطلاع است. ممکن است این ضعف در این سالها بر طرف شده باشد ، اما نقد بالا موجه به نظر نمی رسد. پدیدارشناسی بخش زنده ای از سنت فلسفی است که فیلسوفانی بسیار برجسته درین حوزه فعالیت دارند. این عادت بد که در چند جمله یک سنت فلسفی زنده معرفی و سپس نقد شود، از سویی هر کسی باشد باید نفی و نقد شود.
به عقیده بنده دوستانی که متن بالا و اقای ملکیان را شدیدا کوبیدند یک مقدار زود قضاوت می کنند…این متن یک مقاله نیست…حتی.سخنرانی هم نیست بیشتر شبیه یک.توضیح کوتاه است و نتیجه گیری ان هم بسیار ضمنی است و ملکیان فقط گفته به این راحتی قابل اثبات نیست…البته بگوبم که به عقیده بنده هم توصیفی که از پدیدارشناسی در این متن ارایه شده بر یک تلقی اشتزاه از ان استوار است..
به نظر میرسد نقدهای وارد بر فلسفه ی پدیدارشناسی تقریبا در بدایت امر با یکدیگر هم داستانند و جمگلی از این گزاره ی پیش فرض هوسرل آغاز میشوند که “اگرچه هرآنچه غیر از من و بیرون از من است (ابژه)، پدیدار یا فنومن است و صرفا نمودیست که ناچارا به واسطه ی تعلیق یا اپوخه در چارچوب شناختی من، اینگونه به تصویر درامده است، اما شناخت من از سازکارهای من با بکارگیری “شهود محض”، شناختی بی واسطه است.” و به نظر میرسد پدیدار شناسی هوسرل بعدها با قوت گرفتن نظریه ی روانکاوی فروید یا نظریه های ساختارگرا و پسا ساختار گرا از همین نقطه زیر ذره بین نقد میرود و مجددا واکاوی میشود. چرا که روانکاوی و بعدها ساختارگرایی نشان میدهند که نه تنها رابطه ی من با پدیدارهای بیرون از من همواره رابطه ای با واسطه است، بلکه حتی درک من از من نیز ناچارا متحمل فیلتر”ناخوداگاه” و “ساختارهای احتماعی نانوشته” شده و واسطه مند است و اساسا نشان میدهد “شهود محض و بی واسطه”ی هوسرلی توهمی بیش نیست. همان طور که دنیای بیرون از من یا آبژه همواره محکوم است تا به قول کانت “شی فی نفسه” باقی بماند، سوژه نیز خود مانند همان شی فی نفسه ای است که همواره به واسطه ی وجود ناخوداگاه از دسترس من خارج بوده و دست نیافتنی است.
نمود آب در اینجا آنچه طعم اب میده است نه فقط رنگ و ظاهرش
متین و اموزنده بود
این عادت غلط در بین اهل علم و فلسفه رایج است که اگر مطلبی با زبان ساده و همگانی توضیح داده شود، مورد عداوت و بغض واقع می شود.اما اگر به صورت غامض، پیچیده با عبارت های قلمبه سلمبه بیان بشود، همه انگشت تحیر با دندان می فشارند که عجب فلسفه عمیقی و ژرفی!!! در حالیکه می شود قسم خورد هیچی از آن نفهمیده جز همین غموض و صعوبت.آقای ملکیان هنرش همین است که اندیشه های فلسفی غرب را با بیان خیلی ساده تشریح می کنند و این به نظر بنده یک هنر است.چنانکه فقه اجتهادی را آیه الله مکارم شیرازی به زبان ساده توضیح می دهند متهم می شوند به ساده انگاری و سطحی نویسی.این یک بیماری و ناخوشی فکری و ذهنی است.
در صوررتیکه ما طبق متن منتشر شده از مار واقعی نمیترسیم به چه علت از نمود آن میترسیم!؟
نه اینست که در تجربه اول وجود مار را تجربه کرده ایم
و هر انچه که وجود مار بنماید موجب ترس میشود
(پدیدارشناسی به زبان ساده بدین معنا است که اصلاً بغض، امید و ترس ما هیچوقت به شیء واقعی تعلق نمیگیرد، بلکه به شیء آنچنان که بهنظر ما میآید تعلق میگیرد)
اگر درک ما اصلن به شئ واقع تعلق نمیگیرد چگونه اینگونه مینماید که مطابق با واقع است نه اینکه قبلن این درک ما به شئ واقع تعلق گرفته و حالا اینگونه مینماید
درک ما به نمودی تعلق میگیرد که به بود آن یعنی شئ واقعی تعلق گرفته باشد در غیر اینصورت چگونه نخی مار جلوه میکند
قطعا که نمود شئ واقعی یا بود مار درک شده باشد تا نخ اشتباه درک شود