وقتی یالوم گریست

وقتی یالوم گریست

نام یالوم برای کتاب‌خوان‌های ایرانی آشناست، روان‌شناسی که کتاب‌هایش گاهی با چند ترجمۀ مختلف به چاپ رسیده و رمان‌هایش نه‌فقط میان روان‌شناسان بلکه میان آن‌هایی که علاقه‌مند به حوزۀ روان‌شناسی و فلسفه هستند طرفدار دارد. از مسائل مهمی که یالوم در خلال زندگی حرفه‌ای و خصوصاً داستان‌هایش به آن پرداخته مسئلۀ مرگ است؛ او همچنین به انسان‌های زیادی که در آستانۀ مرگ بوده‌اند کمک‌های روان‌شناسانه داده. حالا در بستر بیماری است و دارد خودش را آمادۀ مرگ می‌کند. میشل اسمیت به ملاقاتش رفته است.

در یکی از صبح‌های ماه مه، اروین یالوم، روان‌درمانگرِ اگزیستانسیال، دوران نقاهتش را در اتاقی رو به آفتاب در طبقۀ همکف بیمارستان پالو آلتو در کالیفرنیا سپری می‌کند. بلوزی سبز با شلواری سفید به تن کرده، البته نه لباس فرم بیمارستان. همان اول اشاره می‌کند حالش طوری نیست که بخواهد زیاد به بیمارستان بیاید و تحت مداوا باشد. با خنده می‌گوید: «نمی‌خواهم [نوشته‌ای که قرار است بنویسی] مراجعه‌کننده‌هایم را بترساند». تا پیش از ماه گذشته، که زانویش را عمل جراحی کند، روزی دو یا سه مراجع می‌دید، بعضی را در مطبش در سن‌فرانسیسکو و بقیه را در محل زندگی‌اش، پالو آلتو. اما، بعد از عمل جراحی، احساس سرگیجه می‌کند و نمی‌تواند خیلی خوب تمرکز کند. با صدایی کلفت اما آرام به من می‌گوید: «این‌ها فکر می‌کنند مسئله مسئلۀ مغزی است اما نمی‌دانند ماجرا دقیقاً از چه قرار است». با همۀ این اوصاف، یالوم امیدوار است خیلی زود به خانه برگردد؛ او ژوئن امسال ۸۶ساله شده و مشتاقانه منتظر است تا جدیدترین کتابش، من شدن۱، در ماه اکتبر منتشر شود.

چند نسخه از تایمز لیترری ساپلیمنت و مجلۀ نیویورک تایمز بوک ریویو روی تخت یالوم است، کنار یک آی.پد. در بیمارستان وقتش را با تماشای فیلم‌های وودی آلن و خواندن رمان‌های نویسندۀ کانادایی، رابرتسون دیویس، گذرانده. صحبت از مرگِ خود آسان است برای کسی که در حلقۀ روان‌شناسی آمریکا این ایده را رواج داد که تعارضات انسان می‌تواند نتیجۀ دوراهی‌های حل‌نشدۀ وجودی‌اش باشد، که یکی از آن‌ها ترس از مرگ است.

یالوم دربارۀ ترسش می‌گوید، ترسی که از وضعیت سلامتش دارد: «ترس بر من غلبه نکرده». از دیگر ایده‌های مختص یالوم، که در کتاب‌هایش ازجمله خیره به خورشید۲ و مخلوقات فانی۳ مطرح کرده، این است که ما می‌توانیم ترس از مردن را در خودمان کم کنیم، از این طریق که بدون افسوس و حسرت زندگی کنیم،

به تأثیرمان روی نسل‌های آینده فکر کنیم، و اضطرابمان از مرگ را با نزدیکانمان در میان بگذاریم. از یالوم پرسیدم دلمشغولی همیشگی‌اش در مورد مرگ آیا باعث آرام‌ترشدن فکر و خیالش شده، فکر و خیال اینکه ممکن است به‌زودی از دنیا برود. در جواب گفت: «به نظرم این دل‌مشغولی کار را راحت‌تر می‌کند».

مردمِ سراسر جهان روزانه به یالوم ایمیل می‌زنند به این امید که ترس‌های اگزیستانسیالشان برطرف شود. یالوم در ایمیلش لیبلی درست کرده با نام «هواداران» که در آن ۴۱۹۷ ایمیل از دوستدارانش وجود دارد، دوستدارانی از جاهای مختلف: از ایران گرفته تا کرواسی و کرۀ جنوبی. پیشنهاد کرد نگاهی به این ایمیل‌ها بیندازم، که بعضی‌شان متن‌های سادۀ تشکر بودند و اظهار قدردانی از بینش‌هایی که کتاب‌های یالوم به آن‌ها داده بود. او، علاوه‌بر کتاب‌های درسی و برخی آثار غیرداستانی، چندین رمان و مجموعه‌داستان هم نوشته است. بعضی از این کتاب‌ها پرفروش بوده‌اند، ازجمله دژخیم عشق (روایت‌هایی از روان‌درمانی)۴ و وقتی نیچه گریست۵.

وقتی داشتم ایمیل‌ها را بالا پایین می‌کردم، با عصایش دکمه‌ای را فشار داد که پرستار را خبر کند. صدایی از آیفون آمد و او توضیح داد که برای زانویش مقداری یخ احتیاج دارد. این بارِ سوم بود که پرستارها را صدا می‌زد؛ به من می‌گوید دردش باعث شده که سخت بتواند روی چیزی تمرکز کند، هرچند سعی‌اش را می‌کند.

ماریلین، همسرش، که بالای ۶۰سال به نظر می‌رسد، در تمام مدت بستری‌شدن یالوم، مرتباً خواندنی‌های تازه برایش می‌آورَد. جورجیا مِی، همکار و دوست یالوم و همسر روان‌درمانگرِ اگزیستانسیال رولو می، روز گذشته به ملاقات او آمده بود. وقتی او دیگر هیچ کاری ندارد که بکند، با آی.پد یا کامپیوترش کار می‌کند و همۀ این‌ها را با چیره‌دستی انجام می‌دهد.

بسیاری از ایمیل‌های هواداران تأملاتی عمیق در باب مرگ است. بعضی از مکاتبه‌گران امید دارند که یالوم به آن‌ها آرامشی بدهد برای مشکلات عمیقشان. بیشترِ وقت‌ها یالوم در پاسخ ایمیل‌ها گفته است که یک درمانگر محلی پیدا کنند. اما اگر کسی درمانگری در دسترسش ندارد و مسئله‌اش در بازۀ زمانی کوتاه‌مدتی حل‌شدنی است -چون یالوم در این مرحله از دورۀ زندگی نمی‌تواند با مراجعی بیش از یک سال کار کند-، او می‌تواند از راه دور برای آن‌ها وقت بگذارد. در حال حاضر کار درمانی‌اش را با مراجعانی که از ترکیه، آفریقای جنوبی، و استرالیا هستند از طریق اینترنت انجام می‌دهد. به زعم او، اگر اختلافات آشکار فرهنگی را کنار بگذرایم، مراجعانِ از راه دور تفاوت چندانی با مراجعان حضوری ندارند. می‌گوید: «اگر زندگی پر از افسوس و حسرتی داشته‌ایم، پر از کارهای نکرده، اگر زندگی تحقق‌نایافته‌ای داشته‌ایم، زمانی که مرگ به سراغمان می‌آید، بسیار وحشتناک‌تر خواهد بود. فکر می‌کنم این برای همۀ ما صادق است».

من شدن مشخصاً خاطرات زندگی یک درمانگر است. سطر آغازینش را برایم می‌خواند: «سۀ نصفه شب، درحالی‌که روی بالش اشک می‌ریزم، از خواب می‌پرم». کابوس یالوم به واقعه‌ای در کودکی‌اش برمی‌گردد که به دختری توهین کرده است. بیشترِ کتاب دربارۀ تأثیرات و عواملی است که دوران نوجوانی بر زندگی‌اش داشته، خصوصاً رابطه با مادرش. او به نقل از چارلز دیکنز می‌نویسد: «در یک دایره سفر می‌کنم، چرا که هر چه بیشتر و بیشتر به‌سوی فرجام کشیده می‌شوم، حس می‌کنم به آغاز نزدیک و نزدیک‌تر شده‌ام».

یالوم اولین بار شهرتش را، در میان روان‌درمانگران، از کتاب روان‌درمانی گروهی: نظریه و عمل۶ به دست آورد. این کتاب که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد استدلال می‌کند که درمان گروهی نمونۀ کوچکی از زندگی هرروزۀ ماست و و همچنین پرداختن به روابطی که درون یک گروهِ درمانی وجود دارد می‌تواند تأثیرات درمانیِ قابل‌توجهی در بیرون از گروه داشته باشد. پرستارها در اتاق می‌روند و می‌آیند، در همین حین او به من می‌گوید: «سال بعد ششمین بازبینی کتابم را انجام می‌دهم». روی صندلی کنار پنجره نشسته و بی‌قراری می‌کند. خط ریشش بدون کلاه پانامای همیشگی‌اش بلندتر به نظر می‌رسد.

اگرچه سال‌هاست که تدریس را کنار گذاشته، اما می‌گوید، تا روزی که بتواند، مراجعانی را در حیاط‌خلوت ویلایش می‌بیند. ویلایش مدل کوچک‌شده از غار انسانی است که پر شده از کتاب‌های فریدریش نیچه و فیلسوفان رواقی. خارجِ این باغ درختان بُن‌سای وجود دارد؛ آهو و خرگوش و روباه در اطراف این باغ گه‌گاه دیده می‌شود. در من شدن نوشته: «وقتی احساس خستگی می‌کنم، بیرون می‌روم و سر خودم را با بُن‌سای گرم می‌کنم: هرس می‌کنم، آبیاری می‌کنم، و ظاهر زیبایشان را تحسین می‌کنم».

یالوم هر مشکلی که در کار درمان پیش می‌آید به‌عنوان یک پازل می‌بیند، پازلی که شخصِ او و مراجع باید با هم همکاری کنند تا حلش کنند. این فرایند را در دژخیم عشق تببین کرده است، کتابی که شامل ده داستان از مراجعانِ تحت درمانش می‌شود: داستان‌های واقعی از کار او، که در آن‌ها اسم‌ها عوض شده اما باقیِ جزئیات تغییر چندانی نداشته. این داستان‌ها نه‌تنها بر رنج‌های مراجعانش متمرکز شده، بلکه همچنین احساسات و افکار او را به‌عنوان درمانگر دربرگرفته است. به من می‌گوید: «می‌خواهم جنبه‌های انسانیِ درمان را پررنگ کنم تا نشان دهد که درمانگر انسانی واقعی است».

شاید در نگاه اول به نظر نرسد که این کتاب کتابی بفروش است، اما وقتی در سال ۱۹۸۹ بیرون آمد موفقیتی تجاری رقم زد و تا به امروز فروشی با سرعت داشته. منتقدی به نام لورا میلر در سال ۲۰۰۳ آن را رسماً نمایندۀ ژانری جدید دانست. دژخیم عشق، آن‌طور که میلر در نیویورک تایمز نوشت، نشان داد که «مطالعات موردیِ روان‌شناسانه چیزی به خوانندگان ارائه می‌کند که داستان‌کوتاه‌های امروزی به خوانندگان نمی‌دهند: جست‌وجوی رازها، برانگیختن کنجکاوی‌ها، عواطف عمیق، پی‌رنگ».

امروز، مردمِ سراسر دنیا که به یالوم ایمیل می‌زنند او را بیشتر از طریق کتاب‌هایش می‌شناسند، کتاب‌هایی که به چندین زبان ترجمه شده. ممکن است یالوم هم همچون دیوید هاسلهاف بیش از آنکه در آمریکا مشهور باشد در خارج از آمریکا مشهور باشد. شاید دلیل کمتراستقبال‌شدن از یالوم در آمریکا به‌خاطر تعصبات مذهبی بسیاری از خوانندگان آمریکایی و پافشاری آن‌ها روی پایان‌های خوش باشد. دوشنبه‌ها با یالوم همچون سه‌شنبه‌ها با موری۷ نیست. یالوم برای خونندگان مذهبی می‌تواند انسانی مخوف باشد. به جهان پس از مرگ اعتقادی ندارد؛ می‌گوید اضطرابش در رابطه با مرگ با این اعتقاد تسکین پیدا می‌کند که آنچه پس از زندگی خواهد آمد همان چیزی است که قبل از آن وجود داشته. عجیب نیست که به من می‌گوید مخاطبان مذهبی‌اش تمایلی ندارند جذب کتاب‌هایش شوند.

یالوم دربارۀ سختی‌های سالخوردگی رک و راست است، هم در زندگی شخصی، هم در خاطرات زندگی. وقتی دو تا از دوستان صمیمی‌اش اخیراً فوت کردند، دریافت که خاطرات تسلی‌دهنده از دوستی‌شان همۀ آن چیزی است که باقی مانده است. با ناراحتی می‌گوید: «در ذهنم این فکر جوانه زده که واقعیتی بیش از این وجود ندارد. وقتی بمیرم، همه‌اش خواهد رفت». فکر اینکه ماریلین را ترک کند برایش عذاب‌آور است. از اینکه حال جسمانی‌اش بدتر شود هم وحشت دارد. الان از یک واکر استفاده می‌کند که زیر پایه‌هایشان توپ تنیس است و اخیراً نحیف‌تر هم شده. در طول ملاقاتمان بارها سرفه می‌کند؛ وقتی یک ماه بعد از ملاقاتمان به او ایمیل زدم، حالش بهتر شده بود، ولی دربارۀ ترس وضعیت جسمانی‌اش این‌طور گفت: «آن چند هفته بدترین ایام عمرم را گذراندم». او دیگر نمی‌تواند تنیس بازی کند یا غواصی کند، و می‌ترسد روزی برسد که نتواند دوچرخه‌سواری کند. در من شدنمی‌نویسد: «پیرشدن ازدست‌دادن یک چیز بعد از چیز دیگر است».

در کتاب خود تأکید می‌کند که عشق می‌تواند اضطراب مرگ را کم کند و این از دو طریق است: یکی اینکه فضایی برای انسان‌ها فراهم شود تا ترس‌هایشان را با هم مطرح کنند و دیگر اینکه به یکدیگر کمک کنیم تا خوب زندگی کنیم. ماریلین فمینیست و محقق ادبی قابلی است که با یالوم قرابت فکری زیادی دارد. او امید زندگی یالوم است و باعث می‌شود یالوم هر چه قوی‌تر به زندگی ادامه دهد؛ درست همین مسئله مرگ را برایش عذاب‌آور کرده. در جایی از صحبت‌هایمان می‌گوید: «همسرم کتاب به کتاب هم‌سنگ من است». هرچند در ایمیلش فولدری داشت با عنوان «ایده‌های نوشتن»، اما می‌گوید که درنهایت ممکن است ایده‌ای برای کتاب‌هایش نداشته باشد. در همین حین، ماریلین به من می‌گوید به‌تازگی به دوستش، همسر یکی از استادان دانشگاه استنفورد، کمک کرده تا برای شوهرش آگهی ترحیم بنویسد. ماریلین می‌گوید: «این واقعیتِ جایی است که در آن زندگی می‌کنیم».

یالوم، در اوایل کار روان‌درمانی اگزیستانسیالش، از این مسئله شگفت‌زده شد که افراد از توضیح‌دادن دردهای وجودی‌شان چقدر تسلی می‌یابند. در خیره به خورشید می‌نویسد: «ما در مردن، این تنهاترین اتفاق زندگی، تنهاییم». بااین‌حال، همدلی و برقرارکردن روابط می‌تواند اضطراب ما انسان‌ها را در مورد مرگ تا حد زیادی کاهش دهد. در دهۀ ۱۹۷۰ زمانی که کار با مراجعانی را شروع کرد که نوعی سرطان لاعلاج داشتند، متوجه شد که آن‌ها با این ایده دلگرم می‌شوند که می‌توانند با مردنِ با ارزش الگویی برای دیگران باشند.

وحشت از مرگ ممکن است برای هر کسی در هر زمانی اتفاق بیفتد، و می‌تواند تأثیراتی زندگی‌عوض‌کن داشته باشد، چه تغییرات مثبت و چه منفی. یالوم در جایی نوشته: «برای آن‌هایی که تعصب عمیق و ریشه‌داری درمقابل گشودگی دارند -آن‌هایی که همیشه از دوستی‌های عمیق خودداری کرده‌اند- مسئلۀ مرگ ممکن است تجربۀ تکان‌دهنده‌ای باشد و تمایلاتشان را برای برقراری روابط صمیمانه تغییر زیادی دهد». آن‌هایی که زندگیِ زیست‌نکرده‌ای داشته‌اند می‌توانند اولویت‌هایشان را در همین فرصت باقی‌ماندۀ زندگی تغییر دهند. در همین حال که یکی از پرستارها قرص‌هایش را آورد به من می‌گوید: «همین موضوع دربارۀ ابنزر اسکروج صادق بود».

روان‌درمانی اگزیستانسیال، با همۀ هولناک بودنش، عمیقاً تأییدگر زندگی است. تغییر همیشه ممکن است. صمیمیت می‌تواند آزادی بیاورد. وجود گران‌بهاست. یالوم، در تمجید از استعاره‌ای که ریچارد داوکینزِ دانشمند بیان کرده تا طبیعت ناپایدار وجود را نشان دهد، می‌گوید: «از اینکه باید این زندگی و دنیای فوق‌العاده را رها کنی متنفرم». خط‌کشی را تصور کن که میلیاردها سال از این جهان را نشان می‌دهد. نقطه‌ای نورانی روی این خط‌کش وجود دارد که لحظۀ حال است. هرچیزی که سمت چپ این نقطۀ نورانی وجود دارد تمام شده؛ و سمت راست این خط‌کش آینده‌ای نامعلوم است. شانس اینکه ما در این نقطۀ نورانی باشیم، یعنی زنده باشیم و زندگی کنیم، بسیار ناچیز است؛ بااین‌حال، این شانس نصیب ما شده و ماییم که اینجاییم.

دریافت یالوم از مرگ با این حس تسکین پیدا می‌کند که خوب زندگی کرده است. به‌آرامی می‌گوید: «به گذشته که نگاه می‌کنم، موفقیت‌های زیادی کسب کرده‌ام و حسرت‌های کمی دارم». این‌طور ادامه می‌دهد: «تکانه‌ای درونی در همۀ ما هست که می‌خواهد زنده بمانیم، می‌خواهد زندگی کنیم». مکثی می‌کند و می‌گوید: «متنفرم که ببینم زندگی تمام شده».

.


.

How to Die

As a psychotherapist, Irvin Yalom has helped others grapple with their mortality. Now he is preparing for his own end.

ne morning in may, the existential psychotherapist Irvin Yalom was recuperating in a sunny room on the first floor of a Palo Alto convalescent hospital. He was dressed in white pants and a green sweater, not a hospital gown, and was quick to point out that he is not normally confined to a medical facility. “I don’t want [this article] to scare my patients,” he said, laughing. Until a knee surgery the previous month, he had been seeing two or three patients a day, some at his office in San Francisco and others in Palo Alto, where he lives. Following the procedure, however, he felt dizzy and had difficulty concentrating. “They think it’s a brain issue, but they don’t know exactly what it is,” he told me in a soft, gravelly voice. He was nonetheless hopeful that he would soon head home; he would be turning 86 in June and was looking forward to the release of his memoir, Becoming Myself, in October.

 Issues of The Times Literary Supplement and The New York Times Book Review sat on the bed, alongside an iPad. Yalom had been spending his stay watching Woody Allen movies and reading novels by the Canadian writer Robertson Davies. For someone who helped introduce to American psychological circles the idea that a person’s conflicts can result from unresolvable dilemmas of human existence, among them the dread of dying, he spoke easily about his own mortality.

“I haven’t been overwhelmed by fear,” he said of his unfolding health scare. Another of Yalom’s signature ideas, expressed in books such as Staring at the Sunand Creatures of a Day, is that we can lessen our fear of dying by living a regret-free life, meditating on our effect on subsequent generations, and confiding in loved ones about our death anxiety. When I asked whether his lifelong preoccupation with death eases the prospect that he might pass away soon, he replied, “I think it probably makes things easier.”

The hope that our existential fears can be diminished inspires people around the world to email Yalom daily. In a Gmail folder labeled “Fans,” he had saved 4,197 messages from admirers in places ranging from Iran to Croatia to South Korea, which he invited me to look at. Some were simply thank-you notes, expressions of gratitude for the insights delivered by his books. In addition to textbooks and other works of nonfiction, he has written several novels and story collections. Some, such as Love’s Executioner & Other Tales of Psychotherapyand When Nietzsche Wept, have been best sellers.

 As I scrolled through the emails, Yalom used his cane to tap a button that alerted the nurses’ station. A voice came through the intercom, and he explained that he needed some ice for his knee. It was the third time he’d called; he told me his pain was making it difficult to concentrate on anything else, though he was trying. Throughout his stay, his wife of more than 60 years, Marilyn, had been stopping by regularly to refresh his reading material. The day before, he’d had a visit from Georgia May, the widow of the existential psychotherapist Rollo May, who was a colleague and friend of Yalom’s. When he runs out of other things to do, he plays on his iPad or his computer, using them with the dexterity of someone half his age.

Many of Yalom’s fan letters are searing meditations on death. Some correspondents hope he will offer relief from deep-seated problems. Most of the time he suggests that they find a local therapist, but if one isn’t available and the issue seems solvable in a swift period—at this point in his career, he won’t work with patients for longer than a year—he may take someone on remotely. He is currently working with people in Turkey, South Africa, and Australia via the internet. Obvious cultural distinctions aside, he says his foreign patients are not that different from the patients he treats in person. “If we live a life full of regret, full of things we haven’t done, if we’ve lived an unfulfilled life,” he says, “when death comes along, it’s a lot worse. I think it’s true for all of us.”

Becoming myself is clearly the memoir of a psychiatrist. “I awake from my dream at 3 a.m., weeping into my pillow,” reads the opening line. Yalom’s nightmare involves a childhood incident in which he insulted a girl. Much of the book is about the influence that his youth—particularly his relationship with his mother—has had on his life. He writes, quoting Charles Dickens, “For, as I draw closer and closer to the end, I travel in the circle, nearer and nearer to the beginning.”

Yalom first gained fame among psychotherapists for The Theory and Practice of Group Psychotherapy. The book, published in 1970, argues that the dynamic in group therapy is a microcosm of everyday life, and that addressing relationships within a therapy group could have profound therapeutic benefits outside of it. “I’ll do the sixth revision next year,” he told me, as nurses came in and out of the room. He was sitting in a chair by the window, fidgeting. Without his signature panama hat, his sideburns, which skate away from his ears, looked especially long.

Although he gave up teaching years ago, Yalom says that until he is no longer capable, he’ll continue seeing patients in the cottage in his backyard. It is a shrink’s version of a man cave, lined with books by Friedrich Nietzsche and the Stoic philosophers. The garden outside features Japanese bonsai trees; deer, rabbits, and foxes make occasional appearances nearby. “When I feel restless, I step outside and putter over the bonsai, pruning, watering, and admiring their graceful shapes,” he writes in Becoming Myself.

 

For all its morbidity, existential psychotherapy is deeply life-affirming.

 

Yalom sees each problem encountered in therapy as something of a puzzle, one he and his patient must work together to solve. He described this dynamic in Love’s Executioner, which consists of 10 stories of patients undergoing therapy—true tales from Yalom’s work, with names changed but few other details altered. The stories concentrate not only on Yalom’s suffering patients but also on his own feelings and thoughts as a therapist. “I wanted to rehumanize therapy, to show the therapist as a real person,” he told me.

 

That might not sound like the stuff of potboilers, but the book, which came out in 1989, was a commercial hit, and continues to sell briskly today. In 2003, the critic Laura Miller credited it with inaugurating a new genre. Love’s Executioner, she wrote in The New York Times, had shown “that the psychological case study could give readers what the short fiction of the time increasingly refused to deliver: the pursuit of secrets, intrigue, big emotions, plot.”

Today, the people around the world who email Yalom know him mostly from his writing, which has been translated into dozens of languages. Like David Hasselhoff, he may well be more of a star outside the United States than at home. This likely reflects American readers’ religiosity and insistence on happy endings. Mondays with Yalom are not Tuesdays With Morrie. Yalom can be morbid, and he doesn’t believe in an afterlife; he says his anxiety about death is soothed somewhat by the belief that what follows life will be the same as what preceded it. Not surprisingly, he told me, highly religious readers don’t tend to gravitate toward his books.

Yalom is candid, both in his memoir and in person, about the difficulties of aging. When two of his close friends died recently, he realized that his cherished memory of their friendship is all that remains. “It dawned on me that that reality doesn’t exist anymore,” he said sadly. “When I die, it will be gone.” The thought of leaving Marilyn behind is agonizing. But he also dreads further physical deterioration. He now uses a walker with tennis balls on the bottoms of the legs, and he has recently lost weight. He coughed frequently during our meeting; when I emailed him a month later, he was feeling better, but said of his health scare, “I consider those few weeks as among the very worst of my life.” He can no longer play tennis or go scuba diving, and he fears he might have to stop bicycling. “Getting old,” he writes in ​Becoming Myself, “is giving up one damn thing after another.”

In his books, Yalom emphasizes that love can reduce death anxiety, both by providing a space for people to share their fears and by contributing to a well-lived life. Marilyn, an accomplished feminist literary scholar with whom he has a close intellectual partnership, inspires him to keep living every bit as much as she makes the idea of dying excruciating. “My wife matches me book for book,” he told me at one point. But although Yalom’s email account has a folder titled “Ideas for Writing,” he said he may finally be out of book ideas. Meanwhile, Marilyn told me that she had recently helped a friend, a Stanford professor’s wife, write an obituary for her own husband.* “This is the reality of where we are in life,” she said.

Early in Yalom’s existential-psychotherapy practice, he was struck by how much comfort people derived from exploring their existential fears. “Dying,” he wrote in Staring at the Sun, “is lonely, the loneliest event of life.” Yet empathy and connectedness can go a long way toward reducing our anxieties about mortality. When, in the 1970s, Yalom began working with patients diagnosed with untreatable cancer, he found they were sometimes heartened by the idea that, by dying with dignity, they could be an example to others.

Death terror can occur in anyone at any time, and can have life-changing effects, both negative and positive. “Even for those with a deeply ingrained block against openness—those who have always avoided deep friendships—the idea of death may be an awakening experience, catalyzing an enormous shift in their desire for intimacy,” Yalom has written. Those who haven’t yet lived the life they wanted to can still shift their priorities late in life. “The same thing was true with Ebenezer Scrooge,” he told me, as a nurse brought him three pills.

For all the morbidity of existential psychotherapy, it is deeply life-affirming. Change is always possible. Intimacy can be freeing. Existence is precious. “I hate the idea of leaving this world, this wonderful life,” Yalom said, praising a metaphor devised by the scientist Richard Dawkins to illustrate the fleeting nature of existence. Imagine that the present moment is a spotlight moving its way across a ruler that shows the billions of years the universe has been around. Everything to the left of the area lit by the spotlight is over; to the right is the uncertain future. The chances of us being in the spotlight at this particular moment—of being alive—are minuscule. And yet here we are.

Yalom’s apprehension about death is allayed by his sense that he has lived well. “As I look back at my life, I have been an overachiever, and I have few regrets,” he said quietly. Still, he continued, people have “an inbuilt impulse to want to survive, to live.” He paused. “I hate to see life go.”

.


.

پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب را جردن میشل اسمیت نوشته است و در ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۷ با عنوان «How to Die» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۳ مهر ۱۳۹۶ آن را با عنوان «وقتی یالوم گریست» و با ترجمۀ سجاد سرگلی منتشر کرده است.
** جردن میشل اسمیت (JORDAN MICHAEL SMITH) نویسندۀ کتاب انسانیت: جیمی کارتر چطور انتخاب را باخت و دوران پسا ریاست جمهوری را تغییر داد (Humanity: How Jimmy Carter Lost an Election and Transformed the Post-Presidency) است. نوشته‌های او در بوستون گلوب، فارین پالیسی و نیو ریپابلیک منتشر شده است.

[۱] Becoming Myself
[۲] Staring at the Sun
[۳] Creatures of a Day
[۴] Love’s Executioner & Other Tales of Psychotherapy
[۵] When Nietzsche Wept
[۶] The Theory and Practice of Group Psychotherapy

[۷] Tuesdays With Morrie: سه‌شنبه‌ها با موری نوشتۀ یک نویسندۀ آمریکایی به نام میچ آلبوم است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و یکی از کتاب‌های پرفروش بوده است. قهرمان اصلی داستان بیمار است، بیماری او به‌تدریج اعضای بدن را از کارمی‌اندازد و باعث مرگ سلولی بافت‌ها و ماهیچه‌های بدن می‌گردد، موری مرگ را پذیرفته؛ او خواهد مرد اما در واپسین روزهای زندگی می‌خواهد به کمال برسد [مترجم].

.


.

جردن میشل اسمیت

ترجمۀ: سجاد سرگلی

مرجع: Atlantic

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *