گناه برساختهای اجتماعی است و بر این مبنا بر اساس جغرافیای گناه در یک نظام اجتماعی، تا حدودی میتوان دربارهی ساختارهای نهادی و جریانهای قدرت و معنایی که در شاهرگ روابط انسانیاش گردش میکنند، داوری کرد..
هفت گناه کبیره و گناه نخستین: نگاهی مقایسهای
شروین وکیلی
گناه برساختهای اجتماعی است و بر این مبنا بر اساس جغرافیای گناه در یک نظام اجتماعی، تا حدودی میتوان دربارهی ساختارهای نهادی و جریانهای قدرت و معنایی که در شاهرگ روابط انسانیاش گردش میکنند، داوری کرد.
گناه، حسی منفی است از جنس عواطف و هیجانها که به خاطر انجام دادن کاری غیرمجاز یا کوتاهی در انجام کاری ضروری بر میخیزد. گناه از این نظر به شرم شباهت دارد که حسی همگانی و فراگیر و پیشتنیده در نظامهای روانشناختی آدمیان است و در همه جا کمابیش به یک شکل تجربه میشود. شرم نیز از درکِ نازیبا، ناپسند یا ناکافی بودنِ خودانگاره در چشم دیگران بر میخیزد، اما بیشتر با «شکلِ بودنِ من» در ارتباط است، و کمتر با کاری که انجام شده یا نشده باشد. دادههای مردمشناسانه نشان میدهد که شرم امری جهانی است و همهی مردمان مستقل از آن که فرهنگ و نژاد و زبان و پیچیدگی جامعهشان چه وضعیتی داشته باشد، شکلی از شرم را با الگوی رفتاری- حرکتی مشابهی تجربه میکنند. دویدن خون به چهره و سرخ شدن صورت، خم کردن پشت و پایین گرفتن سر، پرهیز از تماس چشمی و نگریستن به پایین و تلاش برای پنهان کردن دستان یا چهره نمودهایی جهانی از شرم هستند که گویی مانند خشم و ترس و شادمانی در شبکهی عصبی آدمیان ساختاری پیشتنیده داشته باشند.
گناه از این نظر به شرم شباهت دارد که حسی منفی است و به همان ترتیب به نابسنده و ناخوشایند بودن خودانگاره دلالت میکند. اما شباهت میان این دو در همین حدود خاتمه مییابد. گناه بافتی اندیشیده و وابسته به درونکاوی و تأمل دارد و بر خلاف شرم در غیاب دیگری نیز حس میشود. شرم به موقعیتی اجتماعی و گناه به وضعیتی اخلاقی اشاره میکند و از این رو پیچیدگی و وابستگیشان با زمینه با هم تفاوت دارد. گناه به شکلی پیچیده شده، زبانمدار، اندیشیده، و انتزاعی از شرم شبیه است که با درونی کردن معیارهای اخلاقی و پایش و سنجش دایمی خویشتن بر مبنایشان گره خورده است. به همین خاطر گناه بر خلاف شرم الگوی رفتاری مشابه و یکنواختی را ایجاد نمیکند، و ممکن است به طیفی بسیار وسیع از واکنشها منتهی شود. فروید نخستین کسی بود که نشان داد واکنش به گناه میتواند هیچ ارتباط منطقی و معقولی با خودِ موضوع گناه نداشته باشد و همچون انفجاری هیجانی در عرصهای به کلی بیربط از روابط انسانی خود را نشان دهد. نمونهاش آن که ممکن است کسی به خاطر آن که احساس گناه دارد، در ارتباط با کسی که هیچ ارتباطی به موضوع گناهش ندارد مهربانی نشان دهد، یا برعکس در زمینهای نامربوط به ابراز خشونت دست یازد.
گناه به این ترتیب امری آموختنی است و از این نظر با آزرم شباهت دارد که آن نیز مشتقی یاد گرفتنی از شرم است، با این تفاوت که در محور زمان جایگاهی پیشینی دارد و پرهیز از ارتکاب کاری ناپسند یا پذیرفتن انگارهای ناخوشایند را نشان میدهد، در حالی که شرم نسبت به این وضعیت پسینی است و بعد از آن که کاری انجام شد و انگارهای شکل گرفت ظاهر میشود.
گناه از این نظر که ریشه در باورها و اعتقادهای فرهنگی دارد با شرم و آزرم (که حالتهایی روانشناختی هستند) تفاوت دارد. یعنی گناه بیشتر با زبان و متن و باورهایی آموخته شده گره خورده است. به همین خاطر موضوع گناه حالتی جهانی ندارد و در هر جامعهای به شکلی صورتبندی میشود، یا گاه ممکن است اصولا صورتبندی نشود. چنان که مثلا در زبان ژاپنی برابرنهاد دقیقی برای گناه نداریم و آنچه به جای آن دیده میشود صورتی اجتماعی شده و افراطی از همان شرم است.
به همین ترتیب ممکن است برخی از دلایلِ پیدایش حس گناه که در جامعهای بدیهی و طبیعی مینمایند، اگر از زاویهی جامعهای دیگر نگریسته شوند به کلی بیربط و غریب جلوه کنند. در قرون وسطا خوردن ماهی در روزهای پرهیز و روزهداریِ مسیحیان کاری بود که حجم عظیمی از احساس گناه را برای مؤمنان شکمباره پدید میآورد، در حالی که در همان روزها در بقیهی سرزمینها مردم با خیالی آسوده ماهیشان را میخوردند و حس گناه نمیکردند. به همین ترتیب گویا در جهان باستان (همچون کنعانیها و آزتکها در مقام نمونههایی شرقی و غربی) اگر کسی فرزندش را برای قربانی کردن در راه خدایان به دست کاهنان نمیسپرد، احساس گناه میکرد. در حالی که امروز نوادگان همان مردم اگر کودکی را برای کشته شدن در مراسمی مذهبی به دست کسی بسپارند حس گناه خواهند کرد.
نسبیت حاکم بر گناه و وابستگیاش به بافت فرهنگی از این رو فرصتی است گرانبها برای مقایسهی حوزههای تمدنی و بررسی الگوهای پیکربندی و شکلگیری «من» در آنها. به ویژه فهرستهایی که از گناهان کبیره در جوامع گوناگون شکل گرفته در این مورد بسیار بیانگر و روشنگر است. مشهورتر از همه، در جهان مسیحی این هفت گناه عبارتند از آزمندی، حسد، خشم، تنبلی، پرخوری، شهوت جنسی و غرور که در قالب هفت دیو یا هفت جانور (به ترتیب در شمایلنگاری مسیحی: وزغ، مار، شیر، حلزون، خوک، بز و طاووس) بازنموده میشدهاند.
هفت گناه مسیحی به هفت گناه کبیره بودایی شباهتی دارند و این شاید به مرجع مشترک وامگیریاش نزد دو این دین مربوط باشد. امروز تفسیر دالایی لاما از هفت گناه بودایی مهم شهرت بیشتری دارد. دالایی لاما میگوید دعای مشهورِ «اوممانیپَدمَههوم» به شش فضیلت و شش گناهِ مقابلشان دلالت میکند و آن گناهان عبارتند از غرور، حسد، آرزومندی، نادانی، زیادهخواهی، و کینهجویی. این شش با گناه بزرگِ دلبستگی به زندگی و کامهایش که در قالب دیوِ مارا جلوه میکند، هفت گناه مهم بوداییان را بر میسازد. مشابه همین الگو را در دین هندو هم داریم. هندوان شش گناه بزرگشان را اَریشَهدْوَرْگَه مینامند و اینها عبارتند از شهوت، خشم، آز، وهم، غرور و حسد. شبیه همین الگو را در دین جَین و ادیان دیگر هندی نیز میبینیم که به احتمال زیاد همهشان از دین بودایی وامگیری شدهاند.
هفت گناه مسیحی و بودایی نسخههایی زاهدانه و دنیاگریز از یک دستگاه نظری کهنسالتر هستند که در ایران زمین تکامل یافته است. نخستین نشانههای مفهوم هفت گناه در دین بودایی به قرون دوم و اول پیش از میلاد مربوط میشود و این زمانی بود که مرکز تدوین و تحول دین بودایی در ایران شرقی (خراسان و افغانستان و پاکستان امروزین) قرار داشت. در مسیحیت هم مفهوم هفت گناه در شکل اولیهاش در قرن اول و دوم میلادی در آسورستان و آناتولی تکامل یافت و کهنترین اشارهی مسیحی بدان را در نامه به گالاتیان (5، 19-21) میتوان یافت. نخستین سیاهه از این دست را هم در رسالهی «اندیشههای شیطانی» نوشتهی اِواگریوس پونتیکوس از اهالی آناتولی میخوانیم که در قرن چهارم میلادی میزیسته است. در مقابل کهنترین اشارهی متنی به این مفهوم را در اوستا میبینیم که چندین قرن از این دوران قدیمیتر است و بیشک خاستگاه و مرجع مشترک هردوی این ادیان بوده است. در واقع شکلی از سیاههی گناهان را (که البته شمارشان بیش از هفت تاست) را در گاهانِ زرتشت میبینیم که تاریخش به قرن دوازدهم پیش از میلاد باز میگردد، یعنی هزار سال از هفت گناه بودایی و هزار و پانصد سال از هفت گناه مسیحی کهنتر است.
چنین مینماید که صورتبندی خاستگاههای گناه در قالبی هفتتایی و در پیوند با دیوها هم نخستین بار در دین زرتشتی تکامل یافته باشد. زرتشتیان باستان به گروهی هفتتایی از نیروهای مقدس باور داشتند که از اهورامزدا و شش امشاسپند تشکیل مییافت. این گروه هفتتایی مقدس هماوردِ هفت نیروی پلید بودند که از اهریمن و شش دیوِ نیرومند تشکیل میشد که هریک گناهی را در انسان بر میانگیختند و روی هم رفته «کَماله دیوان» نامیده میشدند. به این ترتیب هفت گناه کبیره نزد زرتشتیان راستکیش عبارت بودند از بدخواهی و بداندیشی، سستی و ناتوانی، شهوتِ غیرطبیعی، خشم، تشنگی و گرسنگی که به ترتیب در قالب دیوهای اَکومَن، ساوول، جَهی یا وَرَن، ایندرَه یا اَئِشم، تریز و زریز تجسد مییابند و هماورد و دشمنِ این فرشتگان محسوب میشوند: بهمن، اردیبهشت، اسفند، شهریور، امرداد و خرداد، هرچند الگوهای متنوعی از رویارویی و هماوردی در این میان روایت شده است.
این شش گناه با گناهِ بزرگِ ویرانگری و خدشهدار کردنِ قانون حاکم بر طبیعت (اَشا) همراه بود که نمایندهاش اهریمن بود، و گناه وابسته به آن را اشموغی مینامیدند که یعنی در هم شکستنِ اشا. این شکلِ باستانیِ گناهان بزرگ که در قالب دیوشناسی زرتشتی تثبیت شده است، بعدتر تا دوران ساسانی بارها بازبینی و ویرایش شده و فهرستهای متفاوتی از گناهان بزرگ را به دست داده که با جمع بستن همهشان معلوم میشود بدخواهی، دروغگویی، آزمندی، خشم، حسد، بیدادگری و آزار جانوران و گیاهان یا آلودن طبیعت در میانشان برجستگی بیشتری داشتهاند.
مسیر وامگیری مفهوم گناهان بزرگ هفتگانه از بافت زرتشتی به قالب مسیحیاش کمابیش روشن است. چون در کتاب اندرزهای سلیمان که بخشی از کتاب عهد عتیق است و به احتمال زیاد در ابتدای دوران هخامنشی تدوین شده، این جمله را میخوانیم که «شش چیز است که خداوند از آن بیزار است، آری، هفتتاست که نزد او اهریمنی است: نگاه غرورآمیز، زبان دروغگو، دستانِ آلوده به خون بیگناهان، قلبِ بدخواه، پای شتابنده به سوی بدکاری، شاهدی که به دروغ گواهی دهد و کسی که میان برادرانش فتنهگری میکند.» (کتاب زبانزدها، 6، 16-19).
با مقایسهی این سیاههها از گناهان روشن میشود که قالب یهودی که نزدیکی بیشتری به بافت زرتشتی دارد، طی پنج شش قرنی که گذشته تا به گناهان هفتگانهی مسیحی تبدیل شود، ماهیتی زاهدانه و دنیاگریز پیدا کرده و با بخشی از اخلاق رواقیان یونانی درآمیخته است. هفت گناه مسیحی و بودایی از این نظر به هم شباهت دارند که اموری طبیعی و روزمره را نادرست میدانند و در کل از اخلاقی لذتستیز و ریاضتمدار ناشی میشوند. در مسیحیت پرخوری و میل جنسی ناپسند دانسته شده، و این کمابیش واژگونهی اخلاق زرتشتی است که میل جنسی طبیعی را میستاید و مجاز میدارد و گرسنگی و تشنگی را گناه میشمارد. به همین ترتیب در آیین بودایی هم سیر شدن (هم از نظر خوراک و هم از نظر جنسی) امری موهوم و فریبنده دانسته شده و میل به ارضای این میلهای طبیعی نوعی گناه پنداشته شده که در زبان دالای لاما به شکل آرزومندی و زیادهخواهی آن را باز مییابیم.
جالب است که شکلِ ایرانی گناهان بزرگ انحراف از زندگی عادی و طبیعی را نشان میدهد و بر محور ستودن و به رسمیت شمردن شادمانی و لذت قرار گرفته است. به همین خاطر است که اسفند (سپندارمذ) که فرشتهای از گروه امشاسپندان است ارتباط صمیمانهی زن و مرد را نیز نمایندگی میکند، و در مقابل میبینیم که گرسنگی و تشنگی (احتمالا برای رویارویی با اخلاق ریاضتجویانهی مسیحی و مانوی) نوعی گناه قلمداد شدهاند. در ادیان ایرانی به ویژه آزار دیگری (بدخواهی، خشم، دروغگویی) و آسیب رساندن به طبیعت است که نکوهش شده و گناهی بزرگ قلمداد شده است.
جالب آن است که هم در دین بودایی و هم مسیحی غرور گناهی بزرگ قلمداد شده است، در حالی که «بزرگمنشی» و مقدس و نیرومند شمردن خویشتن در زمینهی ایرانی امری پذیرفته شده و نیک است و تنها زمانی که (مانند نمونهی جمشید شاه) به دروغگویی بینجامد گناه محسوب میشود.
همین الگو را در روایتهای مربوط به گناه آغازین هم میبینیم. این روایتها ارتکاب کرداری گناهکارانه را در ازل مبنای دگرگونی تاریخ هستی میدانند. در روایتهای مسیحی و عبرانی این گناه آغازین «خوردن از میوهی درخت خِرَد» است که در بهشت روییده بود و خداوند ممنوعاش کرده بود. در حالی که در منابع ایرانی برخورداری از خرد و بهرهمندی از «میوهی شناسایی نیک و بد» شالودهی اخلاق محسوب میشود و زرتشت که نخستین پیامبر به شمار میآید به خاطر بهرهمندی از آن مقدس شمرده میشود. جالب آن که در منابع کهن ایرانی هم مفهوم گناه نخستین را داریم، اما محتوای آن یکسره با آنچه در متون سامی میبینیم متفاوت است. در منابع ایرانی دروغ گفتن، خوردن گوشت انسان (یعنی آدمکشی) و کشتنِ جانورِ سودمند، یعنی گاو است که گناه آغازین است و به هبوط و تباهی هستی میانجامد. جمشید با دروغ گفتن و ادعای خدایی کردن، مشی و مشیانه با کشتن و خوردن فرزندانشان و اهریمن با کشتن کیومرث و گاو یکتاداد چنین گناهی را مرتکب شدند.
گناه حسی نیرومند و تعیین کننده در رفتارهای انسانی است که پذیرش قوانین و مناسک اجتماعی، درونی کردنشان و تخطی نکردن از آنها را ایجاب میکند. به همین خاطر هم در هر بستر تمدنی بسته به شالودهی فرهنگی و ساختارهای اجتماعی پیرامونش به شکلی تکامل یافته است. گناه از این رو به سرنخی میماند که امکانِ مقایسهی خلق و خوهای مردمانِ وابسته به تمدنهای گوناگون را به دست میدهد و بافت تفکیک نیک از بد را در نظامهای معناییشان روشن میسازد.
.
.
فایل pdf مقالهی هفت گناه کبیره و گناه نخستین
.
.
هفت گناه کبیره و گناه نخستین: نگاهی مقایسهای
شروین وکیلی
هفتهنامهی کرگدن، شمارهی هشتم، 25 خرداد 95
.
.