سازوکار دنیای جدید را بر خرد و تدبیر انسان بنا نهادند و خدا را به حاشیه پرتاب کردند. دین داران در چنین جهانی احساس بیگانگی کردند. چنین شد که در این جا و آنجای عالم، دین داران به عرصه سیاست هجوم بردند تا دنیایی تازه بسازند. دنیایی که خدا در آن مهجور و بیگانه نیست.
قرن بیستم، قرن لکه دار شدن حیثیت دنیای مدرن بود. بحرانهای اقتصادی، دو جنگ جهانی خونین، کورههای آدم سوزی در آلمان، و به میان آمدن سلاحهای کشتار جمعی و تخریب محیط زیست. این همه، فرصتی فراهم کرد تا دین داران عقدههای خفته در درون را علنی کنند. خدا به نامی برای ظهور جنبشهای جدید تبدیل شد.
هر کجای عالم، دین داران با زبان و بیانی متفاوت به صحنه آمدند. مضمون همه آنها اما این بود که جهان بی خدا، بی روح است. آنها در جستجوی روحی برای جهان بی روح بودند. انقلاب ایران در سال 1357 نمادی برای چنین خواستی شد.
دنیای مدرن ادعای جهانشمولی داشت. ادعا داشت همگان در سینه او جای دارند. اما در واقع چنین نبود. آنکه در بدو امر مدرن تلقی میشد، مرد، سفید پوست، پولدار، اروپایی، و سکولار بود. فراخ تر شدن سینه تنگ مدرنیته برای جا دادن زنان، دیگر اقوام و نژادها، طبقات فرودست و دین داران، نیازمند زمان بود و آبستن جدالهای دامنگستر. جدالهایی که هنوز هم جریان دارند. زنان تلاش بسیار کردند تا سرانجام همه دریافتیم آنکه مدرن است، لزوما مرد نیست. سیاه پوستان تلاش بسیار کردند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما سفید پوست نیست، فرودستان میدانهای خونین و پرماجرا راه انداختند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما بورژوا و متعلق به طبقه فرادست نیست. جهان سومیها تلاش کردند تا دریافتیم که آنکه مدرن است لزوماً اروپایی نیست. هیچ کدام از این تلاش و جدالها ساده و روان نبود. در همه دنیایی از خون و کشاکش و شکست و پیروزی جریان داشت. حال گویا نوبت به دین داران رسیده بود تا نشان دهند آنکه مدرن است لزوما ناباور به خدا و دین نیست.
مدرنیته هر بار خود را از نو قرائت کرده است تا سینهاش گشوده و گشودهتر شود. ما در پیچ خطرناک جدال میان دین داران با دنیای جدیدیم.
جمهوری اسلامی در ایران، تنها یک پاسخ از میان دهها پاسخ ممکن به این پرسش بود. تنها یک پاسخ. سوال اما همچنان باقی است حتی اگر جمهوری اسلامی به این سوال قرن جدید پاسخ درخور و قانع کنندهای نداده باشد. جمهوری اسلامی در پاسخ شریعت را در میان نهاد. توصیه کرد از احکام شریعت اگر پیروی کنیم، خدا را به جهان جدید آوردهایم. منطقی در میان نهاد که درگوهر خود خاص گرا بود. قادر نبود جز خود را ببیند. غیریت گذار بود و میل فزایندهای به دامن چیدن از برقراری نسبت با جهان با همه تنوعات آن داشت. نه تنها به جهان و گستره رنگارنگ آن چشم بست، حتی در داخل کشور نیز نتوانست با دیگران گفتگو کند. جمهوری اسلامی خدا را در قفس به جهان آورد. آن را در گوشهای آویخت و از دیگران خواست به تماشا بیایند.
جمهوری اسلامی و جنبشهای دینی که به ویژه در جهان اسلام ظهور کردند، نه تنها به مساله برقراری نسبت جهان مدرن با جهان دین داران پاسخ ندادند، بلکه اصل سوال را لکه دار و ترسناک کردند. پرسش پاسخ نیافته است اما در انتظار پاسخ نشسته است.
درک ما از مدرن بودن، دیگر مردانه، اروپایی، فرادستانه، و سفید نیست. اما هنوز نسبتی با دنیای دین داران ندارد. درک ما از مدرن بودن هنوز با سکولار و غیردینی زیستن قرابت دارد. دین داران در حاشیه نشستهاند. آنها هنوز هم پر از ظرفیت هجوماند به جهان جدید. مدرنیته هنوز هم باید پاسخ دهد اگر جهانی است، چرا جایی برای احساس سکونت و آشنایی دین داران ندارد.
تجربه چهار دهه گذشته اما دین داران را هم در معرض یک پرسش بزرگ قرار داده است. تا به این پرسش پاسخ ندهند سوال را از اتهام آزاد نخواهند کرد: آنها با خدای خود چه نسبتی برقرار میکنند با جهانی که اینهمه صدا، اینهمه رنگ، اینهمه دنیاهای ناسازگار در آن جاری است. خدای آنها چه کمکی به افزایش تفاهم و همدلی در جهانی اینچنین خواهد کرد؟ میتوان در ادعا جهانروا بود. اما در عمل خاص گرا و تنگ نظر. مدرنیته نیز از همین معضل رنج برده است. اما به تدریج آموخته که سینهاش را فراختر کند. مدرنیته امروز خیلی گشودهتر از مدرنیته قرن هفدهم و هجدهم است. دین داران باید اعتراف کنند که به رغم مدعای جهانروایی، در عمل تنگ نظر بودهاند و منشاء بدگمانی نسبت به خدایی بودهاند که از آن سخن گفتهاند. به نامش قدرت و ثروت اندوختند و برای تامین منافع خود، نام او را لکه دار کردند.
مدرنیته در هر گام که سینه خود را فراخ کرده، غنیتر و عمیقتر شده است. مدرنیتهای که زنان را در خود پذیرفت، غنای بیشتری یافت. نسبتی تازه پیدا کرد با محیط زیست و اخلاق. مدرنیتهای که طبقات فرودست را در خود پذیرفت، عادلانهتر نمودار شد، مدرنیتهای که سیاه پوستان را در خود دید، پر شد از میراث سنتهای قومی دیگر. مدرنیتهای که بتواند با جهان دینداران نیز نسبتی برقرار کند، به جهان خود روح تازهای خواهد دمید. جهان مدرن برای غنای خود، و دین داران برای بقاء و مشروعیت خود نیازمند میدان تازهای از گفتگو هستند.
ما که نسل انقلابیم، خون در دل انبار کردهایم از بد روزگار. ما در انتظار برقراری نسبت میان خرد انسانی و تجربه معنوی از خداوند بودیم. یکی را در آتش فاشیسم و تنازعات طبقاتی و قومی سوزاندند و دیگری را در الگوهای ناساز حکومتها و جنبشهای دینی. در جستجوی امتزاج خدا و خرد بودیم، چه باید بکنیم در عالمی که نه خدا و نه خرد در آن دائر مدار است.
جمهوری اسلامی هنوز هم میتواند از قابی که برایش ساخته میشود بیرون بیاید. میتواند با گشودن میدانی تازه در عرصه سیاست و فکر و فرهنگ، خدا را از قفس تنگ نظریهای خاص گرایانه رها کند. گشاینده افق تازهای باشد از میدان گفتگو میان جهان جدید و جهان دین داران. خدا را باید از قفس تنگ نظریهای فرقهای رهانید، همانطور که عقل را از قفس تنگ نظریهای اروپا محورانه. جهان تشنه یک امتزاج تازه است. نجات بخشنده در نسبت میان این دو ظهور خواهد کرد.
.
.
نه خرد و نه خدا
نویسنده: محمدجواد غلامرضاکاشی
.
.
مطلب خوبی بود ، حیف که احساس می شود نویسنده در فشار زیادی قرار داشته تا چیزی ننویسد که سر از ناکجا آباد دربیاورد ،این فشار در جمله جمله نوشته حس می شودو بدا به حال ما
مطلب قابل توجهی بود ولی جهت گیری نویسنده و بغض و کینه او از آنچه در کشور ما نام دین روی آن گذاشته اند مشهود بود
عدم انسجام متن در همان ابتدای متن مثل خورشید می درخشد.