نقد کتاب فلسفه لاجوردی سپهری، حسین پورفرج

نقد کتاب فلسفه لاجوردی سپهری، حسین پورفرج

 اولاً در نظر این قلم پروژه سهراب‌شناسانۀ سروش دباغ از نوع  کار و بار روشنفکرانۀ فرهنگی امّا با سویه‌های دینی نیرومند است؛ و دوماً محصول اصلی این پروژه رونمایی از عارفِ مدرنِ معنوی‌ای‌است که این عارف در جامعه می‌زید و نظامِ معرفتی مختص به خود را داراست. سروش دباغ در پروژه عرفان مدرن نهایت تلاش خود را کرده است که سهراب سپهری را از زوایای گوناگون اندیشگی او مورد کاوش و فهم روشمند قرار دهد و لذا این اندیشمند معاصر را از انزوایِ تلخِ ساده‌فهمی مخاطبان برهاند. آنچه این پروژه بدآن مدد می‌رساند ابتدا با چشم بصیرت درنگریستن سهراب سپهری و سپس دریافتن تجارب اگزیستانسیل معنوی اوست. تجاربی که در آثار به‌جامانده از او به زیبایی جاگیر شده است و همانا می‌توان آن را همچون سروش دباغ  تئوریزه نمود.

 . 

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد[1]

سهراب سپهری در چشم و دل سروش دباغ

نگارنده پیشتر در خصوص طرح‌وارۀ عرفان مدرن پروژۀ مهم سروش دباغ قلم زده ‌است. در آن نوشته آوردم که این متفکر به نوعی به دردشناسیِ عرفان کلاسیک اقدام نموده، و به نوبۀ خود به ارائۀ راه درمانی مبادرت ورزیده. در آن مقاله از نظر گذشت: «طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن» پروژه‌ای است که محققانه به بازخوانی عرفان کلاسیک و خوانشِ معرفت‌شناسانه، وجود‌شناسانه و انسان‌شناسانه و نیز اخلاقی/سیاسی/عبادی از عرفان مدرن می‌پردازد و نحوۀ ارتباط آن با عرفان کهن را که به اعتقاد خود سروش دباغ از نوع عموم و خصوص من وجه است__ مشخص می‌سازد. این پروژه دست بر مهمی می‌گذارد که نیاز به نوعی گذار از عرفانِ کهن به عرفان نوین را حتمی می‌نماید و آن را در چشم دل‌بصیرتانِ آگاه وجیه جلوه می‌دهد.»[2] چنانچه می‌دانید طرح‌وارۀ عرفان مدرن سروش دباغ تا کنون هشت گام اساسی را پشت سر نهاده است و این پروژه همچنان باز است. هشت‌گام طی‌شده در طرح‌وارۀ عرفان مدرن که هفت مورد آن در دوکتاب «در سپهر سپهری» و «فلسفه لاجوردی سپهری» منعکس شده‌ است، بدین قرار است: تنهایی معنوی(1)، طرحواره‌اي از عرفان مدرن (2)، در غياب رنج ديگري(3)، من چه سبزم امروز(4)، سلوك عرفاني و امر سياسي(5)،  مرگ در ذهن اقاقی جاری است(6)، مناسك فقهی و سلوك عرفانی(7) و سالك مدرن و مواجهه با امر متعالي(8). باری، حقیقتاً سروش دباغ در این پروژه به ابعاد گوناگون خوانشِ عرفان مدرن از خدا، دیگری، مرگ‌ و چه و چه اقدام مبارک ورزیده، و از این طریق گفتمان نوینی را در میان گذاشته. این متفکر خوش‌ قریحه از لزوم حرکت از عرفان کلاسیک به عرفان مدرن سخن به میان می‌آورد و اینگونه راه رفتن را نو و نونوار می‌گرداند؛ چه از زبان خود او: «عرفان مدرن»، چنانکه پیشتر آوردم ذیل این نوع دینداری و معطوف به بازخوانی انتقادی سنتِ عرفانی شکل گرفته است؛ چرا که ما در این سنت بالیده ایم و پیشینۀ تربیتی و معرفتی ما با این سنت عجین شده است. کسانی می توانند عرفان های مدرن دیگری را مبتنی بر سنن عرفاِنی موجود بنا کنند و مؤلفه ها و مقومات مختلفی را در آن  سراغ بگیرند. نفیاً و اثباتاً به آنها کاری ندارم و پروژه ی خود را مستقلا پیش می برم. سپهری شاعری است که به زبان پارسی شعر گفته و به سنت ما تعلق دارد. از قضا سپهری شعرهای هولدرلین را نیز می‌خوانده است.[3]»

حال به مسئله اصلی این نوشتار بپردازیم. چنانچه می‌دانید تعلّق خاطر سروش دباغ به روشنفکری دینی‌است. روشنفکری دینی نحله‌‌ای‌است که به تعبیر خود او در شکاف میان سنت و مدرنیته حرکت می‌کند و در این بین دین را مهمترین مولفۀ سنت به حساب می‌آورد: «روشنفكران ديني بيشتر دلمشغول دين و معرفت ديني‌اند و در باب الهيات و عرفان و فقه و تفسير و فلسفه اسلامي و مبادي و مباني انسان‌شناختي، وجودشناختي، معرفت‌شناختي و … آنها مي‌انديشند و نسبت آنها را با آموزه‌هاي مدرن مي‌سنجند. بنابر تشخيص و دغدغه ايشان، دين مهم‌ترين و فربه‌ترين مولفه سنت است و در جامعه ديني‌اي نظير جامعه ما، پرداختن به اين مولفه سنت، قوام بخش كار روشنفكرانه است».[4]

به تلقی نگارنده اگرچه سروش دباغ در عموم فعالیت‌های دینی/معرفتی خود در مقام یک روشنفکر دینی‌است، امّا به واقع نظرپردازی او در عرصۀ عرفان __و خصوصاً در مورد سهراب‌ سپهری__به نوعی کار و بار روشنفکرانۀ فرهنگی‌است؛ کار و باری که به قول خود او: اگر كسي با مؤلفه‌هاي جهان جديد (نظير علم جديد، فلسفه جديد، هنر و ادبيات جديد…) آشنا باشد و از سوي ديگر، در سنتِ ستبرِ ايراني‌ـ‌اسلامي، بيشتر دلمشغول مقولاتي چون هويت، فرهنگ ايراني، تاريخ و تمدن ايران باشد و از وضعيت آنها در جهان جديد سراغ بگيرد و درباره آن تحقيق و تأمل كند و نتايج كار روشنفكرانه خود را پيش چشم ديگران قرار دهد، مي‌توان او را روشنفكر فرهنگي يا روشنفكر عرفي ناميد.[5]

هر چند خود ایشان این مهم را ذیل نحله روشنفکری دینی جای می‌دهند و از نام‌گذاری آن ذیل نحلۀ روشنفکری فرهنگی امتناع می‌ورزند: (ایسکانیوز:) شما اسم پروژه تان را روشنفکری دینی نگذاشتید و آن را رفرم دینی خواندید. آیا در این نامگذاری تعمدی دارید؟ یعنی کار شما در ادامه روشنفکری نیست و کاری جدید است؟

(سروش دباغ:) خیر. ذیل همان پروژه روشنفکری دینی است، با تاکید بر برخی سویه‌های دیگر آن. در سلسله مقالات عرفان مدرن، کوشیده ام بُعدی از ابعاد پروژۀ روشنفکری دینی را که کمتر بدان پرداخته شده، بسط داده و پیش ببرم. بخشی از کار معطوف به نقد و بازخوانی آموزه های عرفان سنتی است، نظیر نقدِ مفهوم «فناء فی الله»؛ بخشی از کار نیز سویۀ ایجابی دارد و معطوف به تبیینِ مقومات و مؤلفه های نحوۀ زیست مسلمانی و معنوی در دنیای مدرن است.[6]

علیای‌حال، نگارنده این اثر بر آن است که پروژه عرفان مدرنِ سروش دباغ دقیقاً جزو کار و بار روشنفکرانۀ فرهنگی‌است. اگر روشنفکر فرهنگی در شکاف میان سنت و مدرنیته حرکت می‌کند و بر مواهب غیرمادی زندگانی انگشت تأکید می‌گذارد، و باز اگر همین روشنفکر دلبستۀ فرهنگ ایرانی-اسلامی ‌است و دل در گرو “هم ارزش‌های پیشین و هم در درک و درایت نوین” دارد؛ پس از این روی مداقاً نظریه‌پردازی‌های سروش دباغ __البته هم در مورد این پروژۀ فربه‌ و هم در مورد Case Study آن:  سهراب سپهری،__ درست بر مدار همین نهجِ روشنفکرانۀ فرهنگی‌است، و اصلاً از همین طریق به منصۀ ظهور می‌رسد.

حال، به این تعریف تایلور از فرهنگ دقت کنید: فرهنگ كليت درهم‌تافته‌اي‌است شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، و هرگونه توانايي و عادتي كه آدمي همچون هموندي از جامعه به دست مي‌آورد.[7] باری، به اعتقاد نگارنده فرهنگ کلیتی دامن‌گیر و غیرمادی‌ است و حقیقتاً می‌تواند دین را به عنوان یک رکن در خود جای بدهد. بنابراین، آنچه سروش دباغ در پروژه مذکور به دنبال آن می‌گردد، چنین است: پروژه عرفان مدرن پروژه‌ای از نوع روشنفکریِ فرهنگی‌است که همانا سویه‌های دینی پررنگ‌تر دارد. این پروژه از استعدادهای فرهنگی/عرفی جامعۀ ایرانی-اسلامی پرده‌برداری می‌کند و خطوط متمایز آن با عرفان سنتی را  بر آفتاب می‌افکند. مثلاً به قول خود سروش دباغ: عرفان مدرن… متضمنِ عدول از «بی‌خودی» و «فناء فی‌الله» در معنای نخست و برکشیدن و برگرفتنِ «بی‌خودی» در معنای دوم، و تلاش در جهت تحقق مؤلفه ها و مقوّمات  آن در نگرش و ضمیر سالک است. به تعبیر دیگر، می‌توان در وادیِ سلوک، «بی‌خود» شد و به استقبال آن رفت؛ اما بی‌خودی‌ای که متوقف بر استحاله و استغراق و فنای در امر بیکران نیست؛ بلکه با اوصافی چون اراده  و سبکبالی و طمأنینه در می‌رسد. در واقع، آنچه  در عرفان مدرن  مذموم و مطرود است؛ «خودمحوری روانشناختی»  است؛ چرا که در آن، «خود»، محوریت دارد و «دیگری» به حساب نمی‌آید؛ اما سالک مدرن، به تعبیر هنری سیجویک،  با «خودمحوری عقلانی»  بر سر مهر است و آن را جدی می‌گیرد. به تعبیر دیگر، «دیگرخواهی» و گشوده بودنِ نسبت به دیگران که در عرفان مدرن محوریت دارد؛ مانع از جدی گرفتن خود به نحو معقول نیست. «حب ذات» و «خود» را به حساب آوردن و دوست داشتن، به نحو معقول و متعادل، البته روا و برگرفتنی است؛ در مقابل «خودمحوری روانشناختی» که با «با خودی» و خودمداری و خودشیفتگی عجین است، ناموجه است. از سوی دیگر، «بی‌خودی» در معنای نخست نیز فرو نهادنی است ، چرا که در آن بقیت و هویت و استقلالِ سالک بر جای نمی‌ماند و وجود او مضمحل و مندک می‌گردد و از میان رخت بر می‌بندد.

در مقام جمع‌بندی، می‌توان چنین انگاشت که «بی‌خودیِ» موجه و رهگشای مدّ نظرِعرفان مدرن، از سویی «خودمحوری روانشناختی» را فرو می‌نهد و از سوی دیگر، معنای نخست از «بی‌خودی» را که با « فناء فی‌الله» هم‌عنان است، ناموجه می‌انگارد، اما با «خودمحوری عقلانی» بر سر مهر است. همچنین، سالک مدرنِ «بی خود»شده، برای «جذب دوبارۀاقلیم روح» و دیدن « نیمه پنهان چیزها»، به تعبیر داریوش شایگان در افسون زدگی جدید، چشمان تیزبین و ضمیرِ مستعد و چالاکی دارد.[8]

مع‌الوصف، وفق آنچه آمد اولاً پروژه عرفان مدرن سروش دباغ پروژه‌ای روشنفکرانه، فرهنگی و البته با سویه‌های دینی نیرومند است؛ و دوماً این پروژه پیامبری برجسته به نام سهراب سپهری، شاعر«هشت کتاب» دارد. این پروژه  همانا از عرفان کلاسیک و پاره‌ای از اصول اساسی آن در می‌گذرد و لذا زندگی را همچون  آبتنی و خنک شدن در حوضچۀ اکنون می‌داند.

مع‌هذا، این قلم از اینجا به تحلیل “عارفِ مدل” این پروژه برجسته اقدام می‌نماید و به ارائه نظری در این باب اهتمام می‌ورزد. همانگونه که آوردم پروژه عرفان مدرن سروش دباغ پروژه‌ای از نوع روشنفکری فرهنگی با سویۀهایی دینی قدرتمند است، نه پروژه‌ای از نوع روشنفکری دینی با سویه‌های فرهنگیِ نیرومند. نگارنده بر آن است که حدود و ثغور نظریۀ “عرفان مدرن” در نهایت کار به ظهور و بروز نظریه‌ای منجر می‌شود که این نظریه بیش از آنکه از نوع روشنفکری دینی باشد، از نوعِ روشنفکری فرهنگی‌است. اگر ما نظریات منسوب به نظریات روشنفکری دینی را با نظریۀ عرفان مدرن سروش دباغ مقایسه کنیم؛ درمی‌یابیم که این نظریات با نظریۀ مذکور __هم از حیث موضوع و هم از لحاظ نتیجه__البته دارای تغایر و عدم همعنانی‌اند؛ و لذا نظریات روشنفکرانۀ دینی دین را در جایگاه یک نهادِ اساسی به عنوان متغیر مستقل خود در نظر می‌گیرند، و نظریۀ عرفان مدرن “سلوکِ معنویِ سالکان” را در مقام برسازندگان جریانی نوین به عنوان این متغیر. باری، به تأکید نگارنده باز بیان می‌دارد که نظریۀ عرفان مدرن سروش دباغ را اولاً از نوع روشنفکری فرهنگی با سویه‌های دینی بسیار نیرومند، و دوماً بر مسیری درست و البته حیاتی به حساب می‌آورد؛ و لذا این نظریۀ را __پس از درنگریستن در ذیل نظریات روشنفکری فرهنگی__ از رل مدلی برجسته همچون سهراب سپهری بهره‌مند می‌داند. و حال «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

اکنون به مبحث اصلی این مجال می‌رسیم. بررسی و تجزیه /تحلیل کتاب «فلسفه لاجوری سپهری» اثر سروش دباغ. پیشتر آوردم که سروش دباغ سهراب سپهری را به عنوان Case Study پروژۀ عرفان مدرن خود در نظر گرفته ‌است و لذا دو کتب اخیر او «در سپهر سپهری» و «فلسفه لاجوردی سپهری» گویای همین انتخاب مبارک است. اگر سروش دباغ در فلسفه تحلیلی لودویگ ویتگنشتاین(۱۹۵۱-۱۸۸۹) را به عنوان فیسلوف مدل خود اختیار کرده است، انتخاب سهراب سپهری در عرفان مدرن نیز گویای رل مادلی سراینده «صدای پای آب» برای این نواندیش دینی‌است. هر چند گفتن ندارد که این متفکر تیزهوش نسبت به مکتب خراسان و شاعران به نام آن نیز دلی شیدا و شوریده دارد و از آن جمه نیز بهره‌های فراوان می‌برد.

مع‌الوصف، نگاه نگارنده در اینجا به دو کتاب مذکور سروش دباغ در مورد سهراب سپهری‌است. این قلم در این مجال به تحلیل متنِ این دو کتاب خوب دست نمی‌یازند و بیشتر متمایل به خروجی این پروژه است.  این نوشته در اینجا می‌خواهد به میوه‌های شیرین این پروژه خاص نظر بیفکند و مهمترین آورده این رویکرد را تئوریزه سازد.

(1)

اولین مسئله‌ای که خواننده می‌باید حتماً بدآن توجه کند این است که سهراب‌شناسی سروش دباغ پروژۀ مستقلی نیست؛ بلکه این پروژه بخش کوچکی‌است از پروژۀ بزرگ‌تری: چنانکه در می‌یابم، اگر بخواهیم از حدود و ثغور سلوک معنوی در جهان راززدایی شدۀ کنونی ذیل سنت ایرانی-اسلامی سراغ بگیریم و مولفه‌ها و مقومات آن را برشمریم، نباید سپهری و میراث معنوی ماندگار او را نادیده انگاریم. سهراب به مثابۀ سالک مدرنی که دغدغه‌های ژرف معنوی دارد، با برآفتاب افکندنِ تاملات خویش دربارۀ مقولاتی نظیر مرگ، عشق، باد، باران،امر متعالی، غم، فلسفۀ لاجوردی، تنهایی، رؤیا. منظومهای‌‌ را سامان بخشیده است. رواست که ما هم از این میراث ماندگار، برای نظم و نسق بخشیدنِ به سلوک معنوی خویش در این زمانۀ پر تب و تاب، توشه ای برگیریم.[9]

 

(2)

حال که چنین است علاقۀ سروش دباغ به سهراب سپهری از سرِ “خرمی مرتع ادراک” است نه از سر صرفاً لذت‌جوییِ ساده‌انگارانه. در این باکی نیست که خواننده از سر تدبر و تفقه در هشت کتاب (به تبع) کام خود را نیز شیرین نماید؛ امّا بد آن است که آدمی در این راه صرفاً به مزه دلخوش باشد و خاصیت خوراک را درنیابد. باری، به اعتقاد نگارنده سروش دباغ در مواجهه با سهراب سپهری هم “روزهایش پرتقالی” می‌شود، و هم “رد روایت را تا متن سپید” دنبال می‌کند. او از سهراب هم کام دهان خود را خوش‌مزه و شیرین می‌‌سازد و هم جام وجود خود را معنوی و پرمعانی.

مع‌هذا، سهراب سپهری در چشم و دل سروش دباغ هم به چشم می‌آید، و هم به دل می‌نشیند. چه، از زبان خود او:« به تعبير نيچه او بوی خودش را می‌دهد و در وهله نخست ما را به ياد شخص ديگری نمی‌اندازد؛ موافقت‌ها و مخالفت‌های زيادی درباره او شکل گرفته؛ اين نشان از اهميتی است که آثار او در فضای انديشگی و ادبی ما پيدا کرده، بسان ديگر انسان‌های تأثير‌گذار. نحوه‌ی نگاه، سلوک و زيست اين هنرمند از ديگر معاصران او متفاوت بود و همين امر در آن زمان حرف و حديث و طعن تنی چند از نويسندگان را در پی داشت. مثلاً احمد شاملو سلوک سياسی و بی‌توجهی او به آنچه در جامعه می گذرد را نقد می‌کند و رضا براهنی به او می‌گويد «بچه بودای اشرافی». براهنی او را انسان بی‌دردی به حساب می‌آورد که غم ديگران را نمی‌خورد و سر در گريبان خود فرو برده و سياست‌گريزی پيشه کرده و فارغ از مسائلی که پيرامون او می‌گذرد زندگی می‌کند[10]». باری، نگارنده برآن است که این نواندیش دینی از سهراب سپهری تنها طعام لذت‌جویانه نمی‌خواهد و تا حد زیادی به دنبال “ادارک منور” می‌گردد. می‌گردد و می‌جوید، و می‌جوید و درمی‌یابد. سروش دباغ گویی در مواجهه با «صاحب هشت کتاب» به هشت سرزمین فراخ سفر می‌کند و علاوه بر بهر‌ه‌مندی از بیشه‌ها از بینش‌ها نیز بی‌نصیب نمی‌ماند؛ و البته دیگران را نیز دست‌تهی نمی‌گذارد و از چشم دور نمی‌اندازد.

(3)

نکته سوم برآیند نکته اوّل و دوّم است. ابتدا ذهن خود را از آورده‌های فوق خالی کنید. نگارنده می‌پرسد: سهراب سپهری کیست؟! اگر کسی به آثار و افکار سروش دباغ و سایر سهراب‌پژوهان نظری نیفکنده باشد و تنها سهراب را از سر رفعِ خستگی و یا گذران اوقات فراغت به خواندن بگیرد؛ قطعاً سهراب سپهری را درچند جمله کوتاه و چند کلام سطحی خلاصه می‌نماید و مثلاً او را به “شاعرِ اهل کاشان” توصیف می‌کند. چنین قماشی ادبا و فرهنگ‌آفرینیان را تنها از سر لذت‌جویی و کامرانی درمی‌نگرند و نگاهی به “حجم سبز” طنین آثار آنان نمی‌اندازند. و هکذا و هکذا.

حال به این دو نکته بنگرید:

  • می‌توان به اشعار و نوشته‌های سهراب سپهری علاوه بر نگاه ادبی/لذت‌جویانه نگاه معرفتی/معنوی داشت؛ و از طریق او بر “لب آب دانش” افکار خود را آبیاری نمود.
  • و اینکه می‌توان این شاعر معاصر را جزوی از یک جریان در حال حیات و البته اساسی به حساب آورد و برای او عیار و اعتبار ویژه قائل شد.

اکنون با در نظر داشتن این دو نکته نگارنده سوال خود را دوباره تکرار می‌کند: سهراب سپهری کیست؟! نگارنده در اینجا پاسخ سؤال  خود را از زبان شخص سروش دباغ می‌جوید. از دیدگاه سروش دباغ سهراب سپهری نه یک شاعر باداباد، و نه یک ابزار گذران وقت، بلکه یک عارف مدرنِ معنویِ زیبافهم است، و لذا می‌توان در آثار و افکار او غور مکرر کرد: «سپهری شاعری است که به زبان پارسی شعر گفته و به سنت ما تعلق دارد. از قضا سپهری شعرهای هولدرلین را نیز می خوانده است.

آنچه در این میان اهمیت دارد و به کار ما می آید، صورت بندیِ تجارب معنوی و باطنی اوست؛ تجاربی که در اشعار مختلف « هشت کتاب» ریزش کرده است. سپهری، افزون بر عرفان شرقی، با سنت عرفانی اسلامی نیز آشنا بوده، اشعار کتاب «شرق اندوه»، لحن حماسی دارد و شورمندانه سروده شده و طنین انداز لحن مولوی در «دیوان شمس» است.

در عین حال، سهراب سالکی است که، بر خلاف مولوی، در جهان راززدایی شدۀ کنونی زیسته است. از اینرو می توان از ایده ها و نگرش و تجربۀ زیستۀ او بهره برد و  تلقی نوینی از حدود و ثغور سلوک معنوی در روزگار کنونی را سراغ گرفت. افزون بر این، می توان از  تجارب و احوال دیگر سالکان مدرن نیز  برای انجام این مهم بهره برد»[11].

بنابراین، برای سروش دباغ سهراب سپهری عارفی مدرن با اگزیستانسیلی معنوی و البته ملموس است؛ و لذا می‌باید او را همچون سالکی نوین در جستجوی تطور امر متعالی فهیمد.[12]  اینگونه فهمید که او را سلوکِ سبز اوست که به شاعری و تر زبانی می‌کشاند و نه شاعری او را به سلوک معنوی و “خوابیدن در متنِ عناصر”. باری، به عقیده این قلم __و برعکس تعبیر «نیما افراسیابی»؛[13]__ نگارنده سپهریِ سروش را با سپهریِ عموم دارای تفاوت معنادار و البته حیاتی می‌داند و هکذا آفریننده هشت کتاب را__به‌سانِ سروش دباغ__ سالکی مدرن امّا با “تجربه‌های کبوترانه” و “از عشق، تر” در نظر می‌گیرد. سروش دباغ اولاً سهراب سپهری را یک عارف معنویِ تمام‌ قدِ راززداینده می‌انگارد؛ دوماً او را از عارفانِ کلاسیکِ تحیرپسند رازافکن مبرا می‌شناسد. چه او می‌گوید: «درعرفان مدرن نیز سالکِ طریق، از دام کثرت می‌رهد و تنهاییِ اگزیستانسیل را نصیب می‌برد، اما این تنهایی بدل به جدایی نمی‌شود؛ تنهایی‌ای که بیش از آنکه هم‌عنان با متافیزیک افلاطونی باشد، متناسب با متافیزیک نحیف  است. در واقع، از سویی عارف مدرن، جهان را کور و کر و ایستاده بر پای خود تجربه نمی‌کند و به‌سان کامو و هدایت، سیاهی و تلخی و بی‌معنایی را قوام‌بخش جهان پیرامون نمی‌انگارد، بلکه قدسیت و معنویت فرح‌بخش و روح‌نوازی را در جهان سراغ می‌گیرد؛ اما این قدسیت نسب از متافیزیک افلاطونی نمی‌برد و مبتنی بر قلمرو قدسیِ جدای از جهان پیرامون نیست و مؤونه متافیزیکی کمتری دارد. در دوره معاصر، سپهری نمونه خوبی از عارف مدرنی است که چندان با متافیزیک افلاطونی بر سر مهر نیست و در عین حال با تنهاییِ اگزیستانسیلی مأنوس است که در «صمیمیت سیال فضا» با «ترسی شفاف» در می‌رسد؛ ترسی که ناظر به هستی بی‌کران و «وسعت بی‌واژه» است و توأم با احوال نیکوی معنوی».[14]

(4)

در نظر گرفتن تمام موارد فوق رسیدن به هدف اصلی این جستار است. چنانچه آوردم پروژه سهراب‌شناسانۀ سروش دباغ از سهراب سپهری عارفی مدرن می‌سازد و او را از نگاه‌های عامیانه و سطحی سخت می‌‌رباید. این پروژه به ظن نگارنده نشان‌دهندۀ این است که چگونه عارفی با “تجربه‌های کبوترانه” بر جسم واژ‌ه‌های بی‌روح روح می‌دمد و چگونه عاشقانه «به امکان یک پرنده شدن» تحقق منطقی می‌بخشد. باری، در نظر نگارنده سهراب سپهری ابتداً شاعری نیست که می‌خواهد عارف شود، بلکه عارفی‌است که از شاعری سر درمی‌آورد؛ او کسی‌است که سفر‌های معنوی او این تر زبانی و سحرآفرینی را در او به جوشش برمی‌انگیزد و او را مبدل به شاعر “حقایق مرطوب” می‌نماید. او را به “نزدیکی آغاز زمین” می‌برد و او را “آشنای عادت درخت” می‌سازد.

حال که چنین است و سهراب سپهری وفق پروژه سروش دباغ عارفی مدرن با سویه‌های معنوی و رازگشایانۀ از هستی‌است؛ می‌پرسیم: این تلقی از سهراب سپهری چه خروجی محتملی را داراست؟! و این خروجی محتمل مثبت است یا منفی؟! در نگاه نگارنده مهمترین خصیصۀ پروژه سهراب‌پژوهانۀ سروش دباغ رونمایی از سهرابِ نظریه‌پرداز است نه سهراب خنثی. رونمایی از سهرابی‌است که در پسِ پشت اشارات و تلویحات خود معنایی ژرف در کیسه دارد و لذا آفرینندۀ خوراک‌های معنوی خیس و پر طراوت ‌است. باری، مهمترین دستآورد پروژه سروش دباغ همین است که او سهراب سپهری را در قامت یک دراندازندۀ معانی نوین و به قول خودش” کبوترانه“معرفی می‌سازد و او را صرفاً از یک “عارفِ شاعرِ مدرن ” به یک “عارفِ شاعرِ مدرنِ نظریه‌پرداز” بدل می‌نماید. در مورد او فصل تازه‌ای را می‌گشاید و او را در ردیف ابوسعیدابوالخیر و مولانا و عطار می‌گنجاند.

حال ممکن است کسی بپرسد: ویژگی این ویژگی در چیست. پاسخ روشن است: سهراب نظریه‌پرداز در پس عارفانگی‌های خود خود را به نمایش درمی‌آورد و خود را منحصر به فرد می‌سازد. او اگر چه عارف است امّا صاحب دکترین است و نسبت به خدا و دیگری هرگز بی‌تفاوت نیست. او در این ویژگی زبان خود را ابداع می‌کند و اسلوب خود را در می‌اندازد. مواضع خود را برملا می‌نماید و اهداف خود را پی می‌گیرد. باری، در این مرحله است که سهراب سهراب به معنای واقعی کلمه می‌شود و اصلاً کسی می‌شود که می‌توان به او اعتناء و اتکا نمود و آثار و افکار او را واکاوی کرد.

حال بگذارید کمی مبسوط‌تر سخن بگویم: به اعتقاد این قلم عارفانگی هر عارفی جنبۀ خصوصیِ اگزیستانسیل او را تشکیل می‌دهد و تجربه‌های ناب او را تنها برای او نگاه می‌دارد. او را به پرواز ذهن و ضمیر در همۀ افق‌های دور دعوت می‌کند و او را به زیستن معنوی غیرمشترک در می‌رساند.  مع‌الوصف، آنچه رفت عارف را برای شخصِ عارف هویدا می‌سازد ولی از جامعه می‌گیرد. او را غرق تجربه‌های مرطوب متعالی می‌سازد و حتّی از خویش بی‌خبر می‌گذارد. در این شرایط گویی “منِ” عارف نیز برای او موجودی بیگانه می‌شود و در چشم او نامحرم به حساب می‌آید. باری، تا اینجا تجربه‌های عارفانه مختصِ عارفان است و هیچگاه قابل انتقال به دیگری نیست. این تأملات بکر اختصاصی و غیرمشاع ‌است و نمی‌توان آنها را همگانی و در اشاعه دانست.

امّا (پس از آن) یک اتفاق می‌تواند این مسئله را واژگون ‌کند. آن اتفاق چیست؟! این اتفاق درست به لحظۀ بازگشت عارف به جامعه برمی‌گردد و در این وانفسا گنج‌های نهان را عیان می‌سازد. عارف بازگشته تجربه‌های خصوصی خود را به رایگان در اختیار آدمیان می‌گذارد و آدمیان را از این گوهرهای ناب بهره‌‌‌مند می‌نماید. او این خوراک‌های معنوی را از دهان خود به جان اغیار می‌ریزد و تجربه‌های سالکانۀ خود را همگانی و عمومی می‌گرداند. باری، در این شرایط است که عارف از طریق به اشتراک‌گذاری تجربیات خود با دیگری __آنهم در قالب بافتی زبانی و غیات‌شناسانه__ به تولد معانی مشترک کمک می‌رساند و لذا از سالکی منفرد به سالکی فعّال بدل می‌یابد.

البته ذکر این نکته نیز ضروری‌ است که در اینجا نه عارف می‌تواند تمام تجربۀ خود را بی‌کم و کاست بیان نماید و نه مخاطب می‌تواند بیان سالک را بی کم و کاست دریابد. باری، در اینجا ما با ظهور دو “ترجمان ناکام” مواجهیم؛ ترجمان ناکامی که هم از سوی سالک معنوی برمی‌خیزد و هم از سوی مخاطبان معنویت‌گرا. هرچند ناکامی مخاطبان البته مضاعف از ناکامی عارف است و علاوه بر ناکامی خود ناکامی سالک را نیز دربرمی‌گیرد.

نتیجتاً، مهمترین مزیت پروژۀ سروش دباغ این است که این پروژه از سهراب سپهری عارفی صاحب‌نظر و قابل اعتناء می‌سازد و او را در پس پشتِ شاعرانگی‌‌های خود حامل معانیِ بلند و پر مغز در نظر می‌گیرد. این پروژه سهراب سپهری را عارف فعّال و البته دریافت‌پذیر به حساب آورد و او را در ردیف صاحب‌فکران زندگی‌ساز می‌انگارد. نگاه به دو کتاب منتشر شدۀ  سروش دباغ گویای این است که چطور سهراب سپهریِ اولاً عارف و دوماً شاعر، سوماً صاحبِ جهان‌بینیِ گشوده‌ و البته نظام‌معرفتی مختص به خود است؛ و چگونه او حقیقاً می‌تواند در قامت یک عارف نظریه‌پرداز همچون محی‌الدین‌ابی‌عربی دارای جاه و جلال باشد. آثار سروش دباغ به خوبی نشان می‌دهد که سهراب سپهری شاعری خنثی و البته هزل‌اندیش نیست؛ و لذا آثار او دارای طراحی هوشمندِ زیرکانه‌ای‌است. کیفیت استعمال مفاهیم در«هشت کتاب» برآیند آن است که سهراب سپهری از کاربرد این مفاهیم قصد و منظور دیگری داشته؛ و همانا او از این طریق می‌خواسته معنای ویژه‌ای را به ما برساند. وفق آثار سروش دباغ سپهری مفهوم “رویا” را در معانی بعضاً غیرعمومی همچون «تهی‌شدگی» به کار می‌برد و آن را دیگرگونه بازفهمی می‌نماید.[15] مثلاً سروش دباغ در “هبوط  در هیچستان” از تجربیات بکر او از کویر و باز یادآوری «نستالژی‌های کودکی و دوران اساطیر» پرده‌برداری می‌کنند[16] و  حتّی نشان می‌دهد که او مثلاً از مفهوم “غم” چه درکِ عارفانۀ اگزیستانسیلی دارد.[17]

باری، پروژه سروش دباغ از سهراب سپهریِ عرفاً شاعرِ نیمچه‌عارفِ منفعل، رسماً عارفِ شاعرِ نظریه‌پرداز می‌سازد و لذا او را واجد مکاشفاتِ اگزیستانسیلِ صورت‌بندی‌شده می‌داند. باری، میوۀ شیرین پروژه سروش دباغ رونمایی و معرفی  از سالکِ مدرنِ فعالی است که هرگز نسبت به دیگری، طبیعت، امر متعالی و غیره بی‌تفاوت نیست و او می‌داند که “اگر سبزه‌ای را بکند خواهد مرد“.

در پایان می‌باید چنین بگویم که  اولاً در نظر این قلم پروژه سهراب‌شناسانۀ سروش دباغ از نوع  کار و بار روشنفکرانۀ فرهنگی امّا با سویه‌های دینی نیرومند است؛ و دوماً محصول اصلی این پروژه رونمایی از عارفِ مدرنِ معنوی‌ای‌است که این عارف در جامعه می‌زید و نظامِ معرفتی مختص به خود را داراست. سروش دباغ در پروژه عرفان مدرن نهایت تلاش خود را کرده است که سهراب سپهری را از زوایای گوناگون اندیشگی او مورد کاوش و فهم روشمند قرار دهد و لذا این اندیشمند معاصر را از انزوایِ تلخِ ساده‌فهمی مخاطبان برهاند. آنچه این پروژه بدآن مدد می‌رساند ابتدا با چشم بصیرت درنگریستن سهراب سپهری و سپس دریافتن تجارب اگزیستانسیل معنوی اوست. تجاربی که در آثار به‌جامانده از او به زیبایی جاگیر شده است و همانا می‌توان آن را همچون سروش دباغ  تئوریزه نمود؛ و لذا به قول خود سهراب:

به سراغ من اگر مي آييد/پشت هيچستانم/پشت هيچستان جايي است‌/پشت هيچستان رگ‌هاي هوا، پر قاصدهايي است/كه خبر مي آرند، از گل واشده ی دورترين بوته خاک/روی شن ها هم‌، نقش های سم اسبان سواران ظريفی ست که صبح/به سر تپه ی معراج شقايق رفتند/پشت هيچستان‌، چتر خواهش باز است‌:/تا نسيم عطشي در بن برگي بدود/زنگ باران به صدا مي آيد/آدم اين جا تنهاست/و در اين تنهايی، سايه نارونی تا ابديت جاری ست/به سراغ من اگر مي آييد/نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد /چينی نازک تنهايي من‌![18]

حسین پورفرج

18/2/1395

.


.

[1] -در اینجا جا دارد که از استاد و دوست گرامی سروش دباغ که به اینجانب نهایت توجه و عنایت را داشته‌اند، کمال سپاس و امتنان را داشته باشم. منش والای علمی و نقد‌پذیر ایشان که ویژگی هر متفکر برجسته‌ای‌است، زیبنده تقدیر و ستایش است. برای این عزیزِ زیبابین در “پروژه عرفان مدرن” و مابقی فعالیت‌های علمی/پژوهشی‌شان آرزوی بهترین‌ها را می‌کنم.

[2] -از همین قلم، نقبی بر طرح‌واره سروش دباغ از عرفان مدرن، منتشر شده در:

http://booyebaran.ir/?p=21757

[3] – گفتگوی سروش دباغ با ایسکانیوز: سروش دباغ: باید عرفان مدرن را جایگزین عرفان سنتی کرد، در آدرس:

http://www.iscanews.ir/news/104733/

چاپ شده در:« فلسفه لاجوری سپهری» تحت عنوان: بازخوانی پروژه عرفان مدرن.

[4] -بنگرید در: روشنفکری دینی و آبغوره فلزی؟!(وب سایت رسمی سروش دباغ)

[5] -بنگرید در: تمایز روشنفكري ديني و روشنفكري فرهنگی، در آدرس:

http://www.mehrnameh.ir/article/2692/%D8%AA%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B2-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%D9%83%D8%B1%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%D9%83%D8%B1%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C

[6] – فلسفه لاجوری سپهری ، بازخوانی پروژه عرفان مدرن.

[7] -بنگرید در: كتاب: تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ، داريوش آشوري، نشر: آگاه

[8] -بنگرید در: طرحواره‌ای از عرفان مدرن شماره 4(من چه سبزم امروز)، سروش دباغ: در آدرس:

http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/229.pdf

[9] -مقدمه کتاب «فلسفه لاجوردی سپهری»، سروش دباغ، نسر صراط.

[10] -همان، سروشِ سپهری، (مقاله نیما افراسیابی).

[11] -همان، بازخوانی پروژه عرفان مدرن.

[12]– این تطور امر متعالی در آثار سهراب، در مقاله‌ای تحت همین عنوان در کتاب «در سپهر سپهری» سروش دباغ آمده است.

[13] – نیما افراسیابی در مقاله‌ای محققانه پروژه کاری سروش دباغ را «سروشِ سپهری» نام نهاده‌ است. مطالعه این مقاله خوب در کتاب «فلسفه لاجوردی سهراب» تحت عنوان مذکور قابل مشاهده و عنایت است، بنگرید.

[14] -طرحواره عرفان مدرن (1)/چاپ شده در «در سپهر سپهری».

[15] -بنگرید در: فلسفه لاجوردی سپهری/زندگی خواهب‌ها؛ مفهوم رویا در هشت کتاب سپهری.

[16] -بنگرید در: فلسفه لاجوردی سپهری/هبوط در هیچستان.

[17] -بنگرید در: در سپهر سپهری/فکر نازک غممناک.

[18] -هشت کتاب/حجم سبز/واحه‌ای در لحظه.

.


.

نقد کتاب فلسفه لاجوردی سپهری

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد

مقاله‌ای به قلم حسین پورفرج

18/2/1395

.


.

3 نظر برای “نقد کتاب فلسفه لاجوردی سپهری، حسین پورفرج

  1. شاملو میگفت بالای رود سر آدم میبرند, بعد فلانی میگوید آب راگل نکنیم….. سهراب دباغ به من اموخت به شاملو بگویم فلسفه لاجوردی و پروژه روشنفکری دینی حداقل کمک میکند دیگر تنها بخاطر دین, با طیب خاطر سر نبرند….

  2. بقول شایگان سوال بزرگ اینست که چگونه بعد شبانه جان را از نو در معرفت روزینه علم تجربه کنیم بی آنکه در تاریک اندیشی هذیانی فرو روییم
    گویی نی سهراب از لبان شایگان تراوش میکند.

  3. سالک مدرن,یک سالکِ دکارتی است.سالکی که می گوید: می اندیشم,پس هستم.
    اندیشیدن سالکِ دکارتی , وجود او را تایید می کند.
    وجودی که اندیشه آن را تایید کند ,موجودیتش فقط به اندیشه محدودِ سالک,, محدود می شود.

    سالکِ مدرن , کاریکاتوری از یک سالکِ حقیقی است.
    سالک حقیقی نمی گوید:می اندیشم , پس هستم.
    او می گوید:همه اوست .
    اندیشه و وجود اوست و من نیستم.
    سالک حقیقی آدرسِ پشت هیچستان نمی دهد,, بلکه او خودِ هیچ است .
    هیچِ هیچ..

    به سراغ من اگر می‌آیید،
    پشت هیچستانم.
    پشت هیچستان جایی است.
    پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
    که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
    روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
    به سر تپه معراج شقایق رفتند.
    پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
    تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
    زنگ باران به صدا می‌آید.
    آدم این‌جا تنهاست
    و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
    به سراغ من اگر می‌آیید،
    نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهایی من.

    سالک و عارف حقیقی منی در گفتارش یافت نمی شود.
    در همین شعر پشت هیچستان سپهری

    2 من موجود است؟
    به سراغِ من
    تنهایی من
    من های سهراب سپهری(من های) پر رنگی است!
    عارف و سالک حقیقی , منی ندارد که پررنگ باشد و یا کم رنگ..
    همه منِ های سالکِ حقیقی , او شده است.
    هو …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *