نشریه ی سیمرغ (نشریه خصوصی شروین وکیلی برای دوستانش)
.
بیوگرافی شروین وکیلی از زبان خودش:
من در تهران به دنیا آمدهام، در همین شهر هم بزرگ شدهام و زندگی کردهام. تولد من در فیشرآباد، یا همان خیابان سمیه است. این منطقه در اصل در دوران ناصرالدین شاه باغ فیشر نام داشته است. ده سال اول زندگیام را آنجا بودم و بعد به محله طرشت نقل مکان کردیم. از حدود هفدهسالگی بهمحله اکباتان آمدهام و هماکنون نیز در همین جا زندگی میکنم.
طرشت که تقریبا دوران نوجوانیام در آن سپری شده، یکی از دهات قدیم اطراف تهران بوده است که کمکم با گسترش شهرنشینی، وارد محدوده شهر شده و الان نزدیک میدان آزادی است. همانطور که در تهران ده ونک هست و هنوز هم این منطقه بافت قدیمی خودش را حفظ کرده، طرشت نیز تا ده سال پیش بافت قدیمی و روستایی خودش را حفظ کرده بود. البته این روزها طرشت با گذشتههایش تفاوتهای زیادی دارد. چرا که پیشتر مملو از باغهای توت و شاتوت بود و محصولات درختهایش به تهران میرسید و محیطش شبیه روستا بود. یک گورستان قدیمی هم در آنجا هست که البته اکنون بیشتر قبرهایش از بین رفته و امروزه به یک پارک تبدیل شده است. مقبره شیخ دُربَستی نیز در اینجا قرار دارد. کلمه طرشت نیز تغییر یافته کلمه دُربَست است. طرشت یک حمام قدیمی هم دارد که حتی داستانی با نام جن حمام با اشاره به این حمام نوشتهام و به چاپ رساندهام.
از طرشت و خاطرات نوجوانیام که بگذریم، حدود 22 سالی است که منظم سفر میکنم که مسلما بخش مهمی از آن نهتنها در کشورمان ایران، بلکه «ایران زمین» بوده است، یعنی کشورهایی مثل کشورهای شمالی ایران که زمانی جزو ایران بودهاند. دیدن محیط طبیعی برایم بسیار جالب است و البته آثار باستانی و جنبههای مردم شناسی.
الان پاتوق اصلی من استان گلستان است که قبلا جزو گرگان به حساب میآمد. ولی از زمانی که سیل آمد و بعضی از درختها از بین رفتند، به جای کاشتن درختهای جدید و رسیدگی بیشتر، مابقی درختها را هم کندند. همین مساله موجب میشود سیلهای بدتری هم بیاید…. خلاصه آن که محل دوست داشتنی من الان شرایط آشفته و بدی
دارد.
یکی دیگر از پاتوقهای من کوههای اطراف تهران است که به نظرم زیباییهای زیادی دارد و براحتی نیز میتوان خود را به آنجا رساند.
سفرهای خارجی زیادی هم رفتهام. مثلا به آسیای میانه یعنی ترکمنستان و خوارزم و… رفتهام. که الان به صورت سفرنامه در آمده است. نوروز امسال هم به برمه و مالزی و تایلند رفتم و….
شاید بعضی گمان کنند چنین سفرهایی هزینههای بسیار زیاد میخواهد و خودشان را دور از آن ببینند که روزی به این کشورها سفر کنند. به نظرم چنین انتخابی تا حدی به سبک زندگی افراد بر میگردد. من برای سفرهایم چه داخل کشور و چه خارج از آن هزینه زیادی نمیپردازم. مثلا چند سال پیش که به آسیای میانه رفتم و تمام سفرم 20روز طول کشید، حدود 400 هزارتومان خرج کردم. البته شاید این روزها بهدلیل دلار قیمتها فرق کند.
به نظرم سفر یک کوله و یک کفش خوب میخواهد. نیازی نیست در سفرهایمان به هتل
5 ستاره برویم. چنین سفرهای گردشگری موجب میشود مسافر مردم را نبیند. البته رفتن به میان مردم کار مشکلتری است. ولی من به تجربه دیدهام که نتایج خوبی دارد.
در سفرهای داخلی کشورم هم، کولهام را پشتم میاندازم و راه میافتم. در سفر هتل برایم مطرح نیست. هرجا موقعیت مناسب باشد میخوابم. در تاجیکستان در کوه خوابیدم.در چین، در روستاهای مختلف میخوابیدم. به همین دلیل است که میگویم خرج من در سفرهایم کم میشود.
یکی دیگر از مکانهایی که علاقه زیادی دارم به آنجا بروم، دره درکه است که در اطراف تهران قرار دارد. دره درکه یکی از زیباترین درههایی است که دیدهام. علاوه بر درکه که دسترسی به آن آسان است، میتوانیم چند کیلومتر از تهران دور شویم تا به کویر برسیم. دیدن کویر هم لطف خاص خودش را دارد. البته این جمله را برای بسیاری از نقاط ایران میتوان گفت. از منطقه سیستان و بلوچستان و هرمزگان گرفته تا غرب کشور یعنی کردستان و لرستان که طبیعت زیبا و بکر آن بسیار تکاندهنده است و از طرف دیگر از فارس و مناطق جنوبی که جنبه تاریخی با ارزشی دارند گرفته تا
شمال کشور.
سعدی شاعر اهل سفر بوده ، برخلاف حافظ و این جمله اش که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، بسیار تکرار شده است. من با این جمله موافقم وآن را دیدهام و تجربه کردهام. یکسری از اتفاقات هست که فقط در سفر برای ما رخ میدهد. من فراخوانی عمومی به تمام مردم میدهم: تا جایی که برایتان ممکن است به سفر بروید. حیف است تجربیاتی خاص از سفر نداشته باشیم و بمیریم.
.
قسمتی از شماره ی نخست نشریه:
با این مقدمه باید دستتان آمده باشد که خاستگاه ایدهی این مجله هم معماوار مینماید. ایده، زمانی درخشید و بر دل نشست که داشتم شعری از سعدی را میخواندم با این مطلع که:
آب حیات من است، خاک درِ روی دوست
گر دو جهان خرمیست، ما و غم روی دوست
تا اینکه به این بیت رسید که:
هر غزلم نامهایست، صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود، چون نرسد سوی دوست
و بعد از خواندن این بیت، خیلی منطقی و سرراست به این نتیجه رسیدم که دیگر وقتش شده مجلهای الکترونیکی درست کنم و برای دوستانم به طور منظم بفرستماش. حالا شاید چند مقالهای از سری Ramblersِ دکتر جانسون هم که کمی پیشتر خوانده بودم در این زمینه موثر باشد، چون او هم نامههایی مقالهمانند را مثل مجلهای چاپ میکرد و به دست مخاطبانش میداد.
به هر صورت، گذشته از آغازگاههای این فکر در دهلیزهای ناشناختهی خیال، واقعا دیرزمانی بود که به نوشتن چیزی شبیه به این متن میاندیشیدم. چیزی بینمجلهای که مخاطب همگانی دارد و نامهای که آدم برای دوستش میفرستد. تا به حال خیلی از شما به خاطر کمپیدا بودن و حضور نیافتنام در جمعهای دوستانه لب به شکایت گشودهاید و گمان کنم بیشترتان هم منصفانه پذیرفته باشید که کارهایی باید انجام شود چندان زیاد و گسترده است که برای لذت گفتگو با دوستان و درک حضور مهربانان زمانی اندک باقی میگذارد. با وجود این، گفتنی همواره بسیار بوده و روزی نیست که چند باری این فکر به سرم نزده باشد که «باید این کتاب را به فلان دوست معرفی کنم» یا «یادم نرود این نکته را با فلانی در میان بگذارم» و به خصوص «این شعر/ فیلم/ آهنگ جان میدهد که برسد به دست فلانی» و معمولا این فکرها بیسرانجاماند و در ازدحام فکرهای دیگر و تندبادِ منشهای نو محو میشوند.
خلاصه آنکه ترکیب تمام این عوامل باعث شد به نوشتن این متن دست ببرم. میل به نامهنگاری به دوستانم، به همراه این امید که برخی از خواندهها و نوشتهها و نکتهها شاید برای دوستانم هم سودمند باشد، مرا واداشت تا سیمرغ زاده شود که چیزی است بین مجله و نامه. شبیه مجله است چون ستونها و بخشهای متنوع و تکرارشونده دارد و منظم منتشر میشود، یا دست کم امیدوارم که بشود! مثل نامه هم هست، چون خطاب به دوستانم مینویسمشان و سردبیر و نویسنده و ویراستارش خودم هستم و عجالتا صفحهبند و ناشرش هم!
امیدوارم که بتوانم هر ماه دو شماره از این مجله را تهیه کنم. بخشهای مختلف آن به هم ربطی ندارند، هر چند بخش عمدهشان با چیزهایی که طی این دو هفته خواندهام یا نوشتهام یا دیدهام ارتباط مییابد، اما قرار است هر شمارهاش کشکولی باشد از منشهایی کوچک که محتوایشان شاید بتواند بر معنا و قدرت و شادمانیتان –و چه بسا بقایتان- بیفزاید. من این نامه-مجلهها را به شکلی الکترونیکی و از سه مجرا منتشر خواهم کرد. آن را بر تارنمای سوشیانس میگذارم، بر صفحهی سیمرغ بر فیسبوک منتشرشان میکنم و در ضمن آن را به نشانی الکترونیکی دوستانم هم میفرستم، چون نمیخواهم مزاحم کسی باشم، فقط کسانی را در سیاههی ارسال این متن میگنجانم که خودشان خواهان آن بوده باشند و موضوع را به من اطلاع دهند. مخاطب من به طور مشخص دوستانم هستند که خوشبختانه شمارشان به چند هزار نفر میرسد! اما هر یک از شما که خواست آن را با دیگران سهیم شود به نظرم هیچ اشکالی ندارد و خیلی هم خوب است. اگر کسی هم هست که دلش میخواهد نشریه برایش به طور الکترونیکی ارسال شود، حتا اگر ناشناس است و ناآشنا، نشانیاش را به نشانیام بفرستد تا به نشانیاش مطلب بفرستم! مطابق با این سنت حسنه که یک دوست دارم که دوست دارد با دوست تو دوست شود…
در تولید این نشریه از یاری دوست خوبم افشین میآبادی برخوردار بودم که علایم تصویری مربوط به هر بخش را با خلاقیت همیشگیاش طراحی کرد. این نسخه که میخوانید پیششماره است و چون همهکارش را از تایپ و نوشتن و صفحهبندی، خودم در زمانی کوتاه انجام دادهام، احتمالا شکل و قیافهی جذابی ندارد. شمارهی اولش که از نوروز ۱۳۹۲ منتشر خواهد شد هم شاید همچنان چنین باشد و به همین عارضه دچار! من مشتاق بازخوردهایتان دربارهی این متن هستم. لطفا بازخوردهایتان را دربارهی این نشریه به نشانی الکترونیکیام ([email protected]) بفرستید. اگر دلتان خواست دربارهی محتوایش بحث کنید، به تارنمای سوشیانس یا صفحهی سیمرغ بروید و زیر جایی که نشریه را گذاشتهام نظرتان را بنویسید.
آموزه ها و مطالب بسیار مفید است
مرحبا به چنین ایرانی بزرگ اندیش متفکر
« سیمرغ » یک « پیش شماره » هم داشت که نیمه اسفند 1391 پخش شد . این ماه شماره 51 در آمد که با پیش شماره می شود 52 شماره .