بازخوانی مناظره راسل – كاپلستون درباب وجود خدا ، کاوه بهبهانی

بازخوانی مناظره راسل - كاپلستون درباب وجود خدا

هر‌کس ترجمۀ درخشانِ مترجمِ نام‌بردار، نجفِ دریا‌بندری از رمانِ هاکلبری‌فینِ مارک تواین یا ترجمۀ او از رگتایمِ دکتروف را خوانده باشد می‌داند که با مترجمی خبره و کار‌بلد طرف است که پیچ و خم‌های پیکرۀ زبان مبداء و مقصد را به خوبی می‌شناسد و به نیکو‌ترین وجه از پس برگردان متون برآمده است. به گمان من اما ترجمه‌های فلسفیِ او گرچه طلیعه‌دارِ صعب‌راهِ سنتِ ترجمۀ متونِ فلسفی به زبانِ فارسی که “شکر است” باشند، درخششِ ترجمه‌هایِ ادبی او را ندارند. یک دلیل‌اش دستگاه معیوب معادل‌سازی در سپهرِ فلسفه در روزگارِ اوست که گاه خود او از بانیانِ چنان دستگاهی است. برگردانِ گفت‌و‌گوی برتراند راسل و فردریک کاپلستون درباب وجود پروردگار، از همین نمونه‌های ناکامیاب است که خوانندۀ فارسی‌زبان با خواندن این برگردان به حاقِ آن گفت‌و‌گو راه پیدا نمی‌کند.[1] اگر بخواهم به موارد انگشت‌شماری از میان نمونه‌هایِ بسیارِ برگردان‌هایِ نادرست اشاره کنم می‌توانم به برگرداندنِ explanation به توجیه (به عوضِ توضیح یا تبیین) در جای‌جایِ مناظره و همچنین ترجمۀ فعلِ دوقسمتی یا فریزالِexplain away  به توجیه کردن (ص. 192) به جای طفره رفتن یا از سر باز کردن اشاره کنم که منشاء بدفهمی‌های بسیار شده‌اند. همچنین ترجمۀ a priori  به “حضوری” (به جایِ پیشین یا پیشینی یا ماتقدم) و a posteriori به “حصولی” (به جای پسین یا پسینی یا ما‌تأخر) (ص. 173) که بی‌گمان برگردان‌هایی نادرست‌اند. چنین است ترجمۀ مفهوم کانتیِ categorical imperative  به “واجب قطعی” به جای امر مطلق. و البته موارد فراوانِ دیگری هم در جای‌جایِ کتاب هست که موجب شده از دقت متن کاسته شود. این شد که حدود هشت‌نه سال پیش، بر آن شدم تا با استفاده از دستگاه معادل‌گذاری سرزنده‌تری شرح روشن و به زعم خود دقیقی از آن مناظرۀ مشهور قلمی کنم. یادداشت زیر حاصل قلم‌زنی در آن سال‌های دور است برای به دست دادن گزارشی از این مناظره. ناپسند ندیدم که این یادداشتِ کوتاه و کهنه را با دوستان قسمت کنم.

.

گفت‌و‌گویِ بی‌فرجام

گزارشی از مناظرۀ راسل – کاپلستون درباب وجود خداوند

آیا خداوند وجود دارد؟ آیا موجودی متشخص و برتر که از جهان جداست و آن را آفریده وجود خارجی دارد؟[2] برخی را عقیده بر این است که چینین پرسشی بی‌معناست. می‌گویند “آیا خدا وجود دارد؟” را نمی‌توان به نحو معنا داری پرسید، درست به همان دلیلی که در فیزیک، پرسش “آیا الکترون وجود دارد؟” را به نحو معناداری نمی‌توان پرسید، چرا که فیزیک وجود الکترون را پیش‌فرض می‌گیرد و به همین ترتیب، وجودِ خدا نیز پیش فرض ادیان است.[3] اما سِر برتراند راسل از آباء مدرسۀ فلسفی آنگلوساگسون و نوسیندۀ کتاب “چرا من مسیحی نیستم؟” و نیز پدر مقدّس، فردریک کاپلستون فیلسوف مسیحی تومیست (= پیرو توماس آکوئیناس) و نویسندۀ یازده جلد تاریخ فلسفۀ زمخت، هر دو این پرسش را معنا‌دار و پرسیدنی می‌دانستند و در پاسخ به آن در یکی از برنامه‌های داغ بی بی سی دوئلی ترتیب دادند با طپانچۀ استدلال. کاپلستون می‌گفت به سه دلیل خدا وجود دارد و راسل دلایل او را رد می‌کرد و می گفت من نمی‌دانم که آیا چنین باشنده‌ای وجود دارد یا نه. در فلسفۀ دین به دیدگاه کاپلستون می‌گویند “خدا باوری” (theism) (یا به تعبیر دقیق‌تر “توحید” یا “یگانه‌باوری” (monotheism)) و به دیدگاه راسل می‌گویند “ندانم‌چیست‌گروی” یا “لاادری‌گری” (agnosticism).

1- برهان کیهان شناختی: آیا نژاد بشر مادری دارد؟

از نظر کاپلستون، جهان مجموعه‌ای است از اشیاء جدا از هم، که دلیل وجود هیچ یک از این اشیاء در درون خودش نهفته نیست و همۀ آن‌ها امکانی و پیشامدی‌اند. به عبارت دیگر در دنیای بیرون از ذهنِ آدمی هرچیزی علّتی دارد و هیچ چیز علتِ وجود خودش نیست. از میانِ علت‌هایِ بسیارِ وجودِ آدمی به نامِ ماهاتما گاندی، هم‌بستریِ پدر و مادر اوست، که اگر نبود این، آدمی به نام ماهاتما گاندی هم در این جهان نبود. اما کلیت این اشیاءِ منفرد نیز روی هم علتی دارد. حال پرسشی که سر بر می‌کند این است که علتِ وجود کلّیت اشیاء چیست؟ یعنی کلیتِ جهان خارج چرا هست به عوض اینکه نباشد؟ علتِ وجود کلِّ امور هرچه هست از دو حال بیرون نیست: یا خودش علت وجودِ خودش هست یا خودش علت وجود خودش نیست. اگر علت وجود کلّیت جهان، علت وجود خودش باشد ما به قول فلاسفه به یک “عامل بیرون از دستگاه” یا به یک  deus ex machina رسیده‌ایم، عاملی که برخلاف همۀ امور این‌جهانی، خودش علّتِ وجود خودش است. اما اگر علّت وجود کلّیت جهان، علت وجود خودش نباشد تکلیف چیست؟ خُب، این‌بار باید به دنبال علّتِ علّتِ وجود جهان باشیم و پیدا که کردیم باز باید از او بپرسیم علّت وجود خودش هست یا نه؟ باز اگر بود که مراد را یافته‌ایم و اگر نبود باز باید همین روند را تکرار کنیم. اما تا ابد که نمی‌توانیم این سئوال را بپرسیم چون حتی اگر حوصله کنیم، عمرمان کفافِ پاسخ دادن به این زنجیرۀ بی‌پایان از پرسش‌ها را نمی‌دهد! پس جایی باید این پرسیدن‌ها را متوقف کرد! چرا؟ پاسخِ کاپلستون را این‌طور می‌توان صورت‌بندی کرد:

     مقدمۀ یک: اگر این پرسیدن‌ها تا ابد ادامه یابد آن‌وقت وجود کلّ جهان علتی ندارد و لذا هستی (یا Being با “بیِ” بزرگ) توضیحی نخواهد داشت.

     مقدمۀ دو: توضیحی برای هستی وجود دارد (هستی علتی دارد).

بنابراین (عطف نظر به یک قاعدۀ منطقی به نامِ رفعِ تالی):

     این پرسیدن ها باید جایی متوقف شود و ما ناگزیر به چیزی دست خواهیم یافت که خودش علت خودش باشد. بنا به این استدلال، وجود موجودی که خودش علّتِ خودش باشد امری است ضروری.

کاپلستون ما را از امور امکانی (contingent) یا به تعبیر قدما ممکن‌الوجودِ این‌دنیایی می‌رساند به امر ضروری (یا به قول قدما واجب‌الوجود). این بود اولین استدلال کشیشِ پیر به سود وجود خدا.

راسل اینطور به این برهان پاسخ می‌داد که می‌گفت اینکه بگوییم امور و اشیاء امکانی هستند یا ضروری، سخنی بی‌معناست. او می‌گفت فقط جملات‌اند که متصف به صفتِ ضروری می‌شوند، آن هم جملات تحلیلی (یا آنالیتیک)، یعنی جملاتی که وقتی آن‌ها را رد کنیم به تناقض برسیم. مثلِ این جمله که “هر پدری مرد است” یا “برتراند، برتراند است”. این‌جور جمله‌ها را نمی توان رد کرد بی‌آنکه به دام تناقض گرفتار شد. اما وقتی می گوییم چیزی (هرچیزی، مثلاً خدا) وجود دارد، این جمله تحلیلی نیست، یعنی انکار آن تناقضی در بر ندارد و لذا ضروری نیست. نقد دیگر راسل این بود که می‌پرسید اساساً ما تصوری به نام علّت را از کجا بدست آورده‌ایم؟ او پاسخ می‌داد که آدمیان با دیدن علتِ اشیاء جزئی در جهانِ مادی به تصور علّیت رسیده‌اند. اما چه دلیلی دارد که “کلّیتِ اشیاء” نیز درست مثل تک‌تک آن‌ها علّتی داشته باشند؟ او برای ریشخندِ چنین برهانی مثال می‌آورد که همۀ آدم‌ها در جهانِ خارج مادری دارند اما این دلیل نمی‌شود که نژاد بشر هم مادری داشته باشد. به همین قیاس، نمی‌توان گفت چیز‌ها به مثابۀ یک کلّ دارای علتی هستند.

2- حالِ دینی: رُمان‌هایِ ژاپنی

برخی آدمیان و به ویژه عُرفا مدعی‌اند حال یا تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند که این حال آگاهی از چیزی است که صاحب آگاهی گریزی از این ندارد که آن چیز را فرا‌تر از خود و تمام تجربیات روزمره‌اش بینگارد. چیزی که به زبانِ قال نمی‌آید و عقل در شرحِ آن حیران است و خِردِ انسانی، گنجایش تصوّر آن را ندارد اما دستِ‌کم تا وقتی که در آن حال هستیم نمی‌توانیم در واقعیتِ آن چیز شک کنیم. این حال، حالِ خوشی است که گرچه قدری مبهم است اما برخی از آدمیان چنین حالی را تجربه کرده‌اند، تجربه ای که به آن “حالِ دینی” می گویند. امروزه برخی معتقدند شخص با مصرفِ بعضی مواد روان‌گردان (یا سایکودلیک) ممکن است چنان حالی را تجربه کند. حرف کاپلستون این است که بهترین توضیحی که می‌توان برای وجود چنین حالی به‌دست داد این است که بگوییم این جور تجارب علّتی عینی  دارند.

   راسل در پاسخ به این استدلال، می گوید اینکه از وجود یک حالت ذهنی در خودمان به وجود چیزی بیرون از خود برسیم “به شدت حقه‌بازانه” است. او می‌گوید در کشور ژاپن رُمانی موفق است که تعداد زیادی برای شخصیت خیالی آن رمان خودکُشی کنند، اما معنای این خودکشی‌ها این نیست که شخصیت خیالی رمان‌های ژاپنی وجود خارجی دارد. همچنین می‌گوید از وجودِ “حال دینی” در برخی از آدم‌ها که اهل عرفان هستند نمی‌توان به وجود چیزی بیرون از ذهن آن‌ها رسید، مگر این‌که همۀ افراد بشر اجماع داشته باشند که آن چیز در عالم بیرون وجود دارد، درست مانند وجود جهانِ مادیِ خارج که همه روی آن اجماع داریم. به باور راسل اگر استدلال کاپلستون را قبول کنیم آن‌وقت باید بگوییم چون کسانی از تجربۀ جن، یا شیطان سخن می‌گویند پس حتماً چنین موجوداتی هم وجود دارند و با این وضع جهان حسابی شلوغ است و ما خبر نداریم! استدلال راسل را می توان منطقاً به صورت زیر باز‌نوشت:

     مقدمۀ یک: اگر همۀ ذهنیات ما، ما به‌ازایِ خارجی داشته باشند آن‌وقت موجوداتی مانند جن، شیطان، فرشته و غیره و ذلک، همگی ممکن است ما به ازای خارجی داشته باشند.

     مقدمۀ دو: موجوداتی مانند جن و شیطان و فرشته مابه‌ازایِ خارجی ندارند چرا که فقط آن دسته از ذهنیات مابه ازایِ خارجی دارد که همۀ آدم‌ها در موردِ‌شان اجماع داشته باشند.

بنابراین (عطف نظر به قاعدۀ رفع تالی):

     برخی از ذهنیات ما وجود خارجی ندارند. ذهنیاتی (مانند خدا) که دربارۀ آن‌ها اجماعی در کار نیست وجود خارجی ندارند.

کاپلستون در پاسخ سعی می‌کند راسل را متقاعد کند که حال دینی با وهم و خیال تفاوت دارد. تلاشی که قرین توفیق نیست.

3- اخلاق مطلق یا نسبی: تقلید از رفتارِ سگِ درنده

پدر کاپلستون می‌گوید بیشتر آدم‌ها بین خوب و بد تفاوت می‌گذارند و از نظر اخلاقی در خودشان گونه‌ای احساس مسئولیت می کنند، اما پرسش فردریک پیر این است که چه دلیلی دارد که انسان، اخلاقی‌بودن بعضی چیزها را می‌فهمد و برخی قوانین اخلاقی و تکالیف را در خود حس می‌کند؟ به نظر او بهترین توضیحی که در این مورد می‌توان داد این است که ارزش‌های اخلاقی ریشه در یک وجود متعالی و بَرین دارند که این موجود قوانین اخلاقی را انشاء می‌کند. حرف حساب کاپلستون این است که چون ارزش‌های مطلقِ اخلاقی وجود دارند، پس خدا وجود دارد. کاپلستون این حرف را در برابر کسانی می‌زند که معتقدند “خدا وجود ندارد پس ارزش مطلق اخلاقی وجود ندارد.” ایوان کارامازوف شخصیت داستانی رمان برادران کارامازوفِ داستایوفسکی از همین گروه بود. او می‌گفت “اگر خدایی در کار نباشد، هر کاری مجاز است” و از نظر کاپلستون حق با نویسندۀ روس است. استدلال کاپلستون را می‌توان به شکل زیر صورتبندی کرد:

     مقدمۀ یک: اگر خدایی در کار نباشد، انجام هر کاری مجاز است.

     مقدمۀ دو: انجام هر کاری مجاز نیست و ارزش های مطلق اخلاقی وجود دارند.

بنابراین (و عطف نظر به قاعدۀ رفع تالی در منطق):

خدا وجود دارد.

راسل مقدمۀ دوم برهان کاپلستون را قبول نداشت، این اعتقاد که ارزش‌های اخلاقی امور مطلق‌اند از آنِ کانت است. اما راسل می گفت واژۀ مطلق را دوست ندارد و هیچ چیز مطلق نیست. از نظر راسل اخلاقیات همواره در حال دگرگون شدن هستند، او نمونه می‌آورد که “در یکی از مراحل تکامل تقریباً همۀ آدم‌ها گمان می‌کردند آدم‌خواری (یا کانابالیسم) جزء وظایف آن‌هاست.” در فلسفۀ اخلاق به این باور که هیچ اصل اخلاقی جهان‌شمول و مطلقی وجود ندارد “نسبی‌گرایی فرهنگی” (cultural relativism) می‌گویند. اما همین جاست که کاپلستون مُچ راسل را می‌گیرد. چرا که نسبی‌گرایی فرهنگی به این راحتی‌ها و با آوردن یک مثال درباب آدم‌خواری در تأیید آن اثبات نمی‌شود، اگر‌چه به راحتی قابلِ ابطال هم نیست. تأیید یا ابطال نسبی‌گرایی فرهنگی به شواهدِ تجربی بسیاری نیاز دارد. این‌جاست که راسل نظر خود را دربارۀ اخلاق می‌گوید. او می‌گوید “باید‌های اخلاقی” چیزی نیستند به غیر از بیان احساسات، احساساتی که پدر و مادر و نزدیکان از همان بچگی در آدم کاشته‌اند. بیشترِ ما بر این عقیده هستیم که قتل بد است چون از بچگی این‌طور تربیت شده‌ایم که نسبت به قتل نگرش منفی (یا contra- attitude) داشته باشیم. به این دیدگاه در فلسفۀ اخلاق “احساس‌گرایی” (emotivism) می‌گویند. بر اساس این دیدگاه گفتن اینکه کنشی خوب یا بد است چیزی نیست به غیر از بیان کردن (یا express) احساسات و عواطفِ‌مان دربارۀ آن کنش. راسل می‌گوید با قبول استدلال کاپلستون ناگزیریم بگوییم خدا اخلاقیات خود را با آدم‌های وحشی در میان نمی‌گذارد و اخلاقِ الهی فقط و فقط در انحصارِ اندکی از مردم و از جمله خود کاپلستون است. حالا نوبت کاپلستون است که نقد خود به “احساس‌گرایی” را وارد کند. او می‌گوید با پذیرش توضیح راسل از اخلاقیات میان امپراطور نرون و فرانسیس قدیس هیچ تفاوت اساسی و درخوری وجود ندارد چراکه این دو فقط احساسات مختلفی داشته‌اند. او از راسل می‌پرسد که آیا او فرماندۀ اردوگاه کشتار جمعی بِلزن را از نظر اخلاقی مسئول می‌داند یا نه و اگر نسبت به رفتار او احساس خوبی داشت آیا کارهای او را تکرار می‌کرد؟ که راسل در جوابش می‌گوید “من از رفتار یک سگِ درنده تقلید نمی‌کنم.”

   در آخر: اینکه پیروز میدان این مناظره چه کسی بوده است به ایستادن‌گاهی بسته است که شما از آن به این گفت‌و‌گو می‌نگرید.

.


.

[1]  این مناظره در کتاب عرفان و منطق که مجموعه‌ای از مقالات برتراند راسل است چاپ شده (نشر ناهید، چاپ دوم 1382). به باور من کل کتاب از همین آفت رنج می‌برد.

[2]  باید توجه داشت که در این مناظره بحث بر سر وجود خدایی متشخص و متفرد است که حالّ یا immanent در جهان نیست بلکه فراتر از جهان یا متعال یا transcendental است.

[3]  J. J. C. Smart “The existence of God”, in Anthony Flew and Alasdair MacIntyre, New essays in philosophical theology, SCM Press, 1995, p.41

همچنین پوزیتیویست‌های منطقی مانند ائر و کارناپ نیز به دلیل دیگری جملۀ “خدا وجود دارد” را بی‌معنا می‌دانند آن‌ها معتقدند شرایط صادق یا کاذب بودنِ این جمله مشخص نیست. ر. ک. فلسفۀ ائر، رابرت ام. مارتین، ترجمۀ کاوه بهبهانی، ص. 107 و ص. 108. از قضا فردریک کاپلستون در همین باب مناظره‌ای شنیدنی با اِی. جی. ائر هم دارد.

.


.

فایل pdf بازخوانی مناظره راسل – كاپلستون درباب وجود خدا

.


.

فایل صوتی بخشی از مناظره راسل با کاپلستون در باب وجود خدا (زبان اصلی)

.


.

بازخوانی مناظره راسل – كاپلستون درباب وجود خدا

کاوه بهبهانی

برای بررسی دقیق مناظره به کتاب “عرفان و منطق-برتراند راسل” مراجعه کنید.

.


.

16 نظر برای “بازخوانی مناظره راسل – كاپلستون درباب وجود خدا ، کاوه بهبهانی

  1. به نام خدا
    پاسخ به “راسل”:
    1- مغالطه و مثال راسل کودکانه است زیرا” موجود بودن” را به هر چیز می توان نسبت داد و از جمله به کل جهان و از دلیل ان می توان پرسش نمود، ولی مثال “مادر” ویژه موجودات زنده است و نمی توان ان را به هر چیز نسبت داد و از جمله به کل جهان. بنابراین چنین مثالی نمی تواند به استدلال فوق مربوط باشد.
    2- وابسته بودن بعضی از موجودات به یک دیگر به معنای این است که بعضی از ان ها شرط لازم برای وجود بعضی دیگر هستند ولی شرط کافی برای همه ان ها خواست خدا است . البته شرایط لازم نیز احتیاج به مدیریت دارد و ان نیز با خداست .
    3- همچنین می پرسیم چرا جهان نظم وانسجام دارد و چرا قانونمند است؟ قوانین فیزیک و علوم طبیعی دیگر چرا بر قرار هستند؟ منشا این قانون ها چیست؟
    4- اخیرا شخص مشهوری مدعی شده است که علم، منشا جهان ، منشا حیات و منشا قانون ها را مشخص می کند ولی در شرح ادعای خود فقط ان ها را به یکدیگر ارجاع داده است (البته بدون دلیل ) ولی سر انجام منشا هیچ یک از ان ها را معلوم نمی کند . چرا جهان وجود دارد ؟ چرا حیات وجود دارد ؟ و چرا جهان قانونمند، یعنی منظم است ؟ ملاحظه می شود که فرار از حقیقت امکان پذیر نیست .

    1. جناب دکتر
      در اینجا بحث بر سر این است که خدا وجود دارد یا نه. و در مورد دوم که اشاره کردید اشتباه شما این است که وجود خدا را پیش فرض گرفته اید.

    2. چرا جهان وجود دارد ؟
      نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!
      چرا حیات وجود دارد ؟
      نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!
      و چرا جهان قانونمند، یعنی منظم است؟
      نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!

      ۱۵۰ سالِ پیش هم میپرسیدید:
      چطور موجودات بوجود اومده اند؟!
      چرا هر موجودی متناسب با محیطش هست؟!
      البته الان به لطف داروین میشه به راحتی به این سوالات جواب داد.
      بخاطر همین الان میپرسید:
      اون سلول زنده اولیه چطور بوجود اومد؟!
      نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!

      خدایِ شما خدای جهلِ و به همین خاطر هم روز به روز داره کوچیک تر میشه!!!
      دیگه کمتر کسی پیدا میشه که مثلا رعد و برق، باران، زلزله و… رو کارِ خدا بدونه.

      1. به نام خدا
        سلام بزرگوار
        متاسفانه شما خدای ما را جهل میدانید در صورتیکه استدلال خود شما بی معنا ترین و بی مفهوم ترین استدلال حال ممکن است
        پوزیتیویسمو امپریالیزم و اکسپریمنتالیزم
        نمیبینم پس نیست شاید در حال حاضر حکم فرا ترین طرز تفکری باشد که حال بر روی شما ندانم گراها وجود دارد و خود را به حال دیگری میزنید و از خود میپرسیدکه ایا میتونام بگویم چیزی را که با چشم نمیبینم پس وجود خارجی ان ممکن نیست مثل خدا قیامت اخرت و جن ملائک و وجود نازنین حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را با همین بهانه و استدلال فوق العاده پیش پا افتاده رد میکنید در صورتی که در 24 ساعت شبانه روز شاید بیشتر از 10 ساعت را با وجود یک امر متافیزیکی دارید سر میکنید و ان امر همان خواب است بزرگوار اختمالا بدانی که همین خواب فلسفه بس عظیمی دارد که بزرگان اتئیسم هم با تموم صحبت های اغراق امیز و فقط گفتن نمیدانم نمیبینم حس نمیکنم نیست هم جوابی برای اون ندارند حداقل از باب علم هایی مثل فیزیک شیمی زیست شناسی
        بنده در اینجا نظری ندارم اما فقط سوال من این است که شما که پیرو نظریه داروین هستین میشه به من جواب بدین چقدر ممکن است یک نقاشی وجود داشه باشد اما نقاشی نداشته باشد یک کتاب وجود داشته باشد که در ان چیز های علمی و قوانین فیزیک نوشته شده باشد اما نویسنده ای وجود نداشته باشد 380 هزار دانشمند وجود دارد که در رشته های خود نخبه هستند 700 نفر انها بعد از مطالعه نظریه داروین انرا رد کردند که اسامی انها را به یاد ندارم اما پیشنهاد میکنم بدون تعصب به مستند اخراج شده نگاه کنید همونگونه که ما بدون تعصب صحبت های شما را میخوانید و در فضای مجازی توهین های شما را به اهل بیت لیهم السلام و خداوند متعال قران مجید میشنویم ان 700 نفر بعد از خواندن این نظریه انرا رد کردند نکه بخواهم بگویم حال انها پیرو ادیان الهی شدند یا اصلا خدا پرست شدند بلکه یکی از همان افراد که داروین و نظریه او را قبول نداست پیرو نظریه بیگ بنگ بود و یک زیست شناس فوق العاده قوی بود از نظر علمی اما ان باقی که نظریه داروین را قبول داشتند به همان چیزی پایبند و اععتقاد داشتند که در ابتدای سخنم بدان اشاره کردم و از این رو داریون مورد ستایش و احترام قرار دادند و با نظر انها این نظریه بر اصول اعتقادی مردم کشور های اروپایی اضافه شد که انها قبول نداشتند که چیزی را که حس نمیکنند پس باید وجود ان را قبول کنند اما مشکل از اینجاست که داروین بایک نظر و اصول علمی این فرضه را با یک نظریه پر کرد پس توجیه خوبی شد برای افرادی که دنبال یک بهانه برای رد خداوند بودند و خلقت و قیات را بزنند و همچون ادم های ببخشید از این لحن استفاده میکنم فاسد مثل ریچارد داوکینز اخلاقیات را کنار بگذارند و با وجود این بی بن باری هر کار که هوس و دلشان میخواهد انجام دهند اما صحبت من از نظریه داروین بحثی جداگونه است ولی فعلا یه چند شبهه در این نظریه را که با تحقیقاتم بدست اوردم براتون میگم اگر شد جواب بدید:
        یک:اگر ین فرضیه را قبول کنیم که سلول خود به خود بوجود امد و ان هم چه سلولی سلولی با قدرت هم نوع ساز و دارای سلولی که با دی ان ای اولیه نوع اول انسان است (مطمئنم که میدونی دی ان ای قدر پیچیده است و گفتن اینکه اون خود به خود بوجود امده مسخره ترین چیز گفتن من در امشب است) و بوجود امدن اون در کنار قرار گرفتن کرستال ها و یا هر چیز که شما خداناباور ها میگویید بوجود امده باشد پس احساسات و عواطف ادمی را چگونه توجیه میکنید مگر اینکه بگویید عواطف انسانی را مثل خشم شهوت حسادت عشق محبت شادی را هم همان سلول اولیه به ما داده است که در اینجا از همان حرفی که مولایم حضرت جعفر صادق علیه السلام استفاده کرد میگویم پس شما به خدا در اصل میگویید سلول ما میگوییم الله و مسیحیان گاد و ….
        دوم:در بحث های فلسلفی برای چی باید سلول اولیه خدا را رد کنید چند درصد احتمال میدهید یا طبق قوانین احتمالات ریاضی سلول انهم سلول پیچیده ای مثل فرگشت خود به خود بوجود امده باشد؟
        سوم:اگر ما انسان ها از نسل شانپازه هستیم و ابتدا تفکری حیوانی داشتیم و بعد بعد انسانی پیدا کردیم چرا حال مشاده نمیکنیم که این حیوانات موجود مثل اسب یا شیر یا پلنگ یا هر حیوان دیکه رشد بکنید و مثل ما انسان ها به جایی برسد که داشنمند و پروفسور شود ایا فقط این نظریه مخصوص به شانپازه بوده اونم بله هر گردی تو این نظریه گردو میشه شیر گربه پلنک ببر کفتار سگ و…. همه شان یک مدل اندامی دارند پس همه شان یک چیز هستن شانپازه تقریبا شبیه به انسان پس انسان از نسل اوست چه استدالال زیبا و منظقی افرین
        چهارم:چرا الان مشاهده نمیکنیم که شانپانزه ها تبدیل به انسان بشن چرا تو ازمایشگاه نیو یورد این کار را انجام نمیدن؟
        پنجم:چرا تا حالا کوچک ترین اتفاقی برای موجودات زنده نیافتاده خواهشا به باکتری استدلال نکن که اون باز هم باکتری بود باکتری نشد چیز دیگه مثل شانپانزه که به قول شما شد انسان یهو نشد
        ششم:اوامر طبیعی مثل مرگ و جای کشتی نوح و اتفاقات دیگه که بزگترین ائمه هدی و قران مجید هستن رو چرا نمیتونید جواب بدید
        هفتم و اخرین : ایا سلول هوش مصنوعی داشته که بیاد و تو خودش جوری برنامه ریزی بکنه که چشم دقیقا بالاش دو تا ابرو داشته باشه و لب دقیقا پایین باشه دماغ مابین این دو تا باشه و غیره …..
        الله اکبر به این حرف ها

        در ضمن دوست عزیز خدا هر کاری که انجام میده با علم انجام میده برای چی باید بگی اگر میخواست دنیا رو خلق کنه با بیگ بنک شروعش نکرد حداقل خواندن قران رو یه بار تجربه کن
        راستی به نظام مرگ و زندگی هم میشه استدلال کرد که چرا انسان میمیرد و همین مرگ یک استدلال قرانی است
        و همچینین اینکه روح انسان تکامل پذیر پیامبر میفرماید برای بقا خلق شدین نه نابودی و فنا و مرگ انتقال به دنیایی از دنیای دیگر است همین اللان خودتون فکر بهم رگ کنید ببینید چه حالی میشید یاعلی امیدوار موفق باشین
        تقیدم به ساحت مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف

        1. “نمیبینم پس نیست”
          “ایا میتونام بگویم چیزی را که با چشم نمیبینم پس وجود خارجی ان ممکن نیست، مثل خدا قیامت اخرت و جن ملائک و وجود نازنین حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را با همین بهانه و استدلال فوق العاده پیش پا افتاده رد میکنید”

          به نظر میاد که شما با مفهوم مشاهده کردن Observation آشنا نیستید…

          خب اگه قراره که بدون مدرک و دلیل ادعایی رو بپذیریم، سوال پیش میاد، پس برچه اساس و ملاکی میتونیم به درست و غلط بودن موضوعی پی ببریم؟!
          مثلا چرا شما به جن و ملائک باور دارید؟!
          به نظر من تنها به این دلیل که پدر و مادرتون در بچگی این مفاهیم رو به شما القا کرده اند.

          “احساسات و عواطف ادمی را چگونه توجیه میکنید مگر اینکه بگویید عواطف انسانی را مثل خشم شهوت حسادت عشق محبت شادی را هم همان سلول اولیه به ما داده است”
          به نظر میاد که شما درباره مغز انسان هم اطلاعِ چندانی ندارید.

          “اگر ما انسان ها از نسل شانپازه هستیم…”
          “چرا الان مشاهده نمیکنیم که شانپانزه ها تبدیل به انسان بشن”
          شما در مورد تکامل هم اطلاعی ندارید.
          ماها از نسل شانپانزه نیستیم، ماها با اونا اجداد مشترک داریم.

          “برای افرادی که دنبال یک بهانه برای رد خداوند بودند و خلقت و قیات را بزنند و همچون ادم های ببخشید از این لحن استفاده میکنم فاسد مثل ریچارد داوکینز اخلاقیات را کنار بگذارند و با وجود این بی بن باری هر کار که هوس و دلشان میخواهد انجام دهند”
          این حیرت انگیزه، آدمایی که به برده داری و رابطه با کنیز، صیغه، ازدواج با دختربچه و… باور دارند، ادعای اخلاق و انسانیت هم میکنند!!!

        2. دوست عزیز چرا انقدر زور میزنی که ثابت کنی خدا هست شما خودت میگی از 380 هزار دانشمند فقط 700 نفر داروین رو رد کردن بعد373 هزار تا دانشمند رو نمی بینی اون 700 تا رو میبینی تعصبت رو کنار بزار و بدون پیش‌فرض دینی فکر کن

    3. 1. مثال راسل کودکانه نیست شما بد فهم کردید.
      بحث بر سر موجود بودن نیست . بحث بر سر علت داشتن هست . حرف راسل اینه که از این که شما میگید زید و عمر و بکر و خالد علت دارن ، صرفا نمی تونید بگید که « مجموعه ی زید و عمر و بکر و خالد » هم علتی داره . لذا با فرض این که تک تک اعضای جهان علت دارن نتیجه نمی دهد که کل جهان هم علتی داشته باشه . از این اشکال تحت عنوان «اشتباه مقولی» در فلسفه ی زبان بحث میشه.

      مثلا :

      -علت کامنت گذاشتن شما چی بوده ؟
      +ادای وظیفه ی دینی
      -علت کامنت گذاشتن نفر دوم چی بوده ؟
      +ابراز مخالفت با خدا
      -علت کامنت گذاشتن نفر سوم چی بوده ؟
      +خودنمایی
      -علت کامنت گذاشتن نفر چهارم چی بوده ؟
      +دگر آزاری

      حالا اگه یکی بیاد بپرسه ما تک تک این علت ها رو فهم کردیم ولی حالا شما به من بگو علت کامنت گذاشت مجموعه ی این افراد چی بوده ؟ این سوال دیگه معنی داره ؟
      لذا کاملا ممکنه که تک تک اعضای مجموعه ای علت داشته باشن ولی سوال کردن راجع به علت کل اون مجموعه بی معنا باشه.

      2. نقل قول : «وابسته بودن بعضی از موجودات به یک دیگر به معنای این است که بعضی از ان ها شرط لازم برای وجود بعضی دیگر هستند ولی شرط کافی برای همه ان ها خواست خدا است»

      شما مرتکب مصادره به مطلوب شدید . می دونید که هیچ وقت حق نداریم مانحن فیه رو مفروض بگیریم. قرار بوده وجود خدا اثبات بشه که بعد معلوم بشه خواستی داره که بعد بگیم خواست خدا شرط کافی وجود چیزی هست. هنوز خدا رو اثبات نکردید . بماند که این که «شرط کافی برای همه ان ها خواست خدا است» رو هم باید اثبات کنید.

      3و4 . نقل قول : «ملاحظه می شود که فرار از حقیقت امکان پذیر نیست »

      اتفاقا شما به بهترین شکل ممکن نشون دادید که فرار از حقیقت به سادگی آب خوردنه .
      این فرم استدلالی معیوب شما حتی «توسل به جهل» هم نیست چون از بی اطلاعی طرف مقابل نمی خواید نقیض گزاره ای رو اثبات کنید بلکه یک گزاره از جیبتون در میارید و به طرف مقابل تحمیل می کنید !
      بهترین راه فرار از حقیقت اینه که جهل های مشترکمون رو به طرف مقابلمون گوشزد کنیم بعد هر چی که دلمون خواست بهش قالب کنیم !

      مثال :

      -علت گرانش چیه ؟
      +نمی دونم.
      -پس لولو خرخره وجود داره !
      +چه ربطی داره ؟!
      -پس اگه لولو خرخره وجود نداره چطور می خوای علت گرانش رو تبیین کنی ؟
      +خب من شاید علمم زیاد نیست.
      -همین دیگه ! پس قبول کن لولوخرخره وجود داره !

      1. نه دیگه علی جان.به این شوری هم نیست.حد اکثر اینه که میتونیم بگیم خدا یک راز هست.ولی اینکه با مثال لولوخورخوره واینها مساله را کان لم یکن اعلام کنیم به نظرم ساده اندیشی هست.

  2. جواب آرشام ::

    نقل قول : (“اگر ما انسان ها از نسل شانپازه هستیم…”
    “چرا الان مشاهده نمیکنیم که شانپانزه ها تبدیل به انسان بشن”)

    نخست آنکه جد ما میمون نبوده! شامپانزه هم نبوده. ما و آنها باهم در جایی از زمان فرگشتی نیاکان مشترک داشته‌ایم. آن نیاکان مشترک نه شامپانزه بوده‌اند نه انسان؛ بلکه نیاکانی بوده‌اند که در دو مسیر مختلف فرگشتی در نهایت به این دو گونه منجر شده‌اند. شاید عبارت درست‌تر این باشد که شامپانزه‌ها «پسرعمو»های فرگشتی ما هستند. (نه اجداد) البته باید توجه داشت که ما به ایپ‌ها نزدیک‌تریم تا به میمون‌ها. میمون هم برابر فارسی ایپ نیست. شاید بتوان ایپ را بوزینه یا آدم‌نما ترجمه کرد. ما انسان‌ها (گونه هوموساپینس) و دیگر ایپ‌ها زمانی با هم نیاکان مشترک داشته‌ایم.. ایپ‌ها نسبت به میمون‌ها بزرگ‌تر هستند و دم ندارند. از میان خود ایپ‌ها چهار تا بیشتر به هم شبیه هستند: شامپانزه، گوریل، انسان و اورانگوتان. به همین جهت به این چهار گونه ایپ‌های بزرگ می‌گویند. شاخه‌ای که از یک طرف به ما و از یک سو به شامپانزه‌ و بونوبو (شامپانزه کوتوله) رسیده بسیار به هم نزدیک است. یعنی اینکه نیاکان مشترک ما متاخرتر (در دوره زمانی نزدیک‌تری) بوده‌اند. (شامپانزه‌ها و شامپانزه‌های کوتوله «بونوبو»ها خودشان در زمان جدیدتری از هم جدا شده‌اند.) می‌توان گفت تفریبا از زمانی که اجداد ما کم‌کم روی دوپا راه رفتند، از اجداد شامپانزه‌های امروزی فاصله گرفتند

  3. به mRhADI
    کمی به سخن خود توجه بفرمایید.
    چرا جهان وجود دارد ؟
    نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!
    چرا حیات وجود دارد ؟
    نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!
    و چرا جهان قانونمند، یعنی منظم است؟
    نمیدونیم، پس خدا وجود داره!!!

    ۱۵۰ سالِ پیش هم میپرسیدید:
    چطور موجودات بوجود اومده اند؟!
    چرا هر موجودی متناسب با محیطش هست؟!
    البته الان به لطف داروین میشه به راحتی به این سوالات جواب داد.
    1 – آیا این بیان حاوی استدلالی است؟ من استدلالی ندیدم.
    2 – چه کسی حرف ی را که رد کرده اید زده؟ من ارجاعی نمی بینم. کسی رو هم نمی شناسم که این را گفته باشد. پس معنی این حرف شما چیست؟ فردی فرضی که وجود ندارد!
    3 – به این بیان توجه فرمارا جهان وجود دارد؟ نمیدانم پس خدا وجود دارد. ….
    خوشبختانه با کمک نظریه داروین می توان به این سئوال پاسخ داد.
    بسیار خوب پاسخ mRhADI چیست؟
    هیچی !پاسخی ننوشته اند!
    mRhADIاستدلالی و پاسخی در کلمات شما وجود ندارد. در ضمن نظریه داروین متعلق به سالها پیش است و بسیار دچار تغییر شده.اطلاعات شما متعلق به گذشته است.

  4. توضیح این که MRHADIفرمودند که با توجه به نظرییه داروین می توان پاسخ داد اما پس از این خط پاسخ داروین را ننوشته اند ظاهرا ایشان فرض کرده اند که پاسخ درست است و پاسخ را مطرح نکرده اند. این همانطور که روشن است پاسخ نیستبلکه فرض ارائه پاسخ است . در غیر اتحلیل و بررسی و صدق و کذبش بررسی شود.

  5. به نظرمیاد مطالبی که بیان شده من باب تعصب ومیل بوده.یعنی راسل ازان سوکه به وجودخدااعتقادنداشت دیدگههایی ارائه میدادمبتنی برعدم وجودخداهرچنداین دیدگاهها وافی نبود.حال آنکه یک هستی مطلق که منبع خوبی هاست وجودداره که دروجودآدمی سرچشمه خودشو چکانده.اماازنظرراسل چیزی به نام مطلق بی معنیه.هرچندوجودخدابراساس فلسفی وبوسیله برهان متافیزیکی قابل اثباته.
    مااگه به تاثیرات انرژی های مابعدالطبیعه ای که درزندگی ماوجودداره وهمه ماروزانه باهاشون سروکارداریم توجه کنیم بایدمتوجه بشیم این انرژی هاخودبه خودبوجودنیامده وحتمایک منبع تولیدی دارن

  6. اشکال خدا گراها : میخواید تو برد تجربه ، ثابت کنید تجربه غلطه ، تجربه پراگماتیسمه ( فائده گرایانه ) است قابلیت اثبات و رد چیزی مثل خدا رو نداره ، خواهشا نخواین با استدلال به نظم عالم و دقت و تنوع موجودات خدا رو اثبات کنید که ، همون مقدر این حرف ها نابجا و اشتباه و بی معنی است که امثال داوکینگز میخوان با تجربه خدا رو رد کنند .
    به قول پرفسور آلوین فلنتینگا : داوکینگز بهتر است در آزمایشگاه مشغول تحلیل پدیده ها باشد و مسئله ی وجود خدا یا عدم وی را به فیلسوفان واگذار کند .
    مادامی که در زمین تجربه هستیم ، هیچ چیز قطعی نیست ، در حالی که در رابطه با مسئله ی خدا ما به قطعیت نیاز داریم.
    یا قطع به این که هست یا قطع به این که نیست.
    حالا از من می پرسید در این مناظره حق باراسل بود ، فقط بیانش یه مقدار جابجا بود ، باید با بیان بهتری رد می کرد.
    یعنی با دلائلی که کاپلستون آورد ، حق با راسل بود.
    اشکال به خدا ناباورها : همون اشکال که به خدا باورها کردیم به شما هم وارده ، با علوم تجربی نمیشه چیزی رو رد کرد.
    داکینگز چرت میگه ولی ایول به هیوم و راسل چقدر قشنگ ایراد کار خداباورها در استدلال رو پیدا کردند.
    من کتاب پندار خدای داوکینگز رو خوندم ها که میگم چرت میگه .اما به نظرم شما بهتره موضه آگنوستی سیسمی یا همان ندانم گرایی رو اتخاذ کنید تا مبنای داوکینگز.
    اما بعد از گذشت همه ی این حرف ها بالاخره خدا وجود داره یا نه ؟؟؟؟؟
    دلیل اثبات وجود خدا :
    من ممکن الوجودم .
    هر مممکن الوجودی محتاج واجب الوجود است .
    پس من محتاج واجب الوجودم .
    خب این استدلال به نظر چند اشکال داره :
    ۱- اشکال راسل : ضرورت و ووجوب ، صفت قضایا هستند نه صفت موجودات .
    پاسخ : خیر ، ما فرض کردیم ( فرض ها ) که در ذهن چیزی به نام موجودی که واجب الوجود است ، وجود دارد .
    ما سه نوع قضیه داریم :
    الف – معقول اولی ماهوی : تمام چیزهایی که ما از طریق حس داریم همین هستند . گاو شیر پلنگ ،
    ب – معقول ثانیه ی منطقی : تمام چیزهاییکه قضیه ی آن ها فقط ذهنی است و در خارج تحققی ندارد :
    مثل : هر گردی گرد است . حال صفت این قضیه ضرورت دارد چون گردی پیدا نمی کنید که گرد نباشد.
    اشکال شما جناب راسل و جناب کانت و ایضا هیوم این است که قضایا را محدود به این دودسته کردید درصورتی که ما دسته ی سومی هم داریم :
    ج – معقول ثانیه ی فلسفی : چیزهایی که وجودشان هم ذهنی است و هم خارجی به صورتی که به محض تصور ، اقرار به خارجیت آن ها می گردد : وجود ، علت ، ضرورت ،
    بنابر این فرض واجب الوجود به عنوان موجودی که وجود برایش ضرورت دارد از جهت معقول ثانیه ی منطقی غلط است و حرف راسل درست اما ما ضروری الوجود را که از مفاهیم منطقی انتزاع نکردیم ، بلکه این ضروری و این وجود معقول ثانیه ی فلسفی هستند ، بنابر این جناب راسل فرض واجب الوجود یا ضروری الوجود محال نیست لا اقل فرضش از باب معقول فلسفی صحیح است .
    ۲ – کی گفته ما ممکن الوجودیم ؟؟؟ : هر شخصی می داند که نیاز دارد : تاریخ تولد ، تاریخ مرگ ، نیاز به آب و غذا پس هر شخصی که ملاک نیاز را دارد ممکن الوجود است ، چون ضروری الوجود وجودش را از کسی نگرفته و ضرور است که باشد ( درفرض ) در مقابل ممکن الوجود وجودش را از کسی گرفته و صلا ممکن الوجود یعنی چیزی که نیاز به اعطای وجود دارد .
    پس این که یک شی حتی یکی ثابت شود که ممکن الوجود است محتاج به واجب الوجود خواهد شد .
    ۳ – کی گفته این قاعده کلیت داره؟؟؟ : کلیت این قاعده بر میگرده به کلیت و ضرورت علیت ، حالا کی گفته علیت ضرورت داره ؟؟؟ من به عنوان یک آدم از شما دلیل می خوام برای ضروری نبودن علیت !!! هر شخصی بخواد علیت رو رد کنه باید استدلال کنه و هر استدلالی تشکیل شده از دو مقدمه و یک نتیجه ، و هین جا ضرورت علیت ثابته ، وگرنه هیچ دومقدمه ای ضرورتا نتیجه ی هیچ نتیجه ای رو نمیدن .
    مثال :
    علیت را در همه جا تجربه نکردیم .
    هر چیزی که در همه جا تجربه نشده باشد ، غیر ضروری و غیر کلی است .
    پس علیت غیر ضروری است.
    حال من سریع سوال میکنم نه کی گفته هرچیزی در هرجا ؟؟؟؟؟ این ها زمانی ثابته که صفت هرچیزی بر هر جایی و نسبت این دو با تجربه ضروری باشه ،ولی خب شما که قبول ندارید !!!!!
    بنابراین نه می شود علیت رو اثبات کرد و نه رد کرد !!!!
    هر شخصی بخواد استدلال نه مجبور ضرورت علیت رو بپذیره تا قیاسش نتیجه بده ، پس علیت اثبات شدنی هم نیست بلکه علیت خودش مبنای اثبات و رده و بدون علیت اثبات و رد بی معناست.
    پس علیت به عنوان یک قاعده کلی جاری است و بله هر ممکن الوجودی که ممکن الوجود باشه محتاج واجب الوجود است .
    (پاسخ هیوم )
    ۴- قبول همهش قبول ولی یادتون نره شما واجب الوجود رو فرض کردید ، ممکن الوجود رو فرض کردید و رابطه ی ضروری این دو رو هم فرض کردید و اینا همه تو ذهنه نه خارج ؟؟؟؟
    پاسخ : کافی است ثابت شود یک ممکن الوجود در خارج هست : چون قضیه عقلی است و کلیت داره اصلا نقض ناشدنیه ،
    من دارم خودم رو میبینم محدود به جسمم ، و از دو فرض ذهنی خارج نیستم یا واجبم یا ممکن . اگر واجبم که دیگه نباید محدود باشم چون با محدودیت نیازمندم به بودن در زمان و مکان خاص ، و نیازاومد پس یه موجودی بوده که من رو محدود کرده به این جسم پس علتی دارم و واجب الوجود نیستم.
    حتی اگر کسی استدلال فوق رو قبول نکرد و گفت چرا من واجب الوجودم دیگه باهاش دعوایی نداریم چون قبول کرد واجب الوجودی هست دیگه .????
    و اگر ممکنم قعطا یک علتی من رو به وجود آورده .
    پس استدلال رو در پنج قضیه خلاصه کنم :
    ۱من ممکن الوجودم ، و امکان نداره که نباشم چون محدودم و فرض وجود از دو حال خارج نیست.
    ۲- هر ممکن الوجودی محتاج یک واجب الوجود است .
    ۳ – این هر که گفتیم بنابر ضرورت علیت ثابته .
    ۴- واجب الوجود یک معقول فلسفی است که فرضش محال نیست و منطقی نیست که خارجیتش بی معنا باشه.
    ۵- من هستم و محدودم پس ممکنم ، پس یه واجبی من رو خلق کرده.
    درنهایت از تمامی عزیزان مننونم و بگم قبل از ورود به این جور بحث ها یه مقدار هم متدلوژی بخونن بد نیست که متدو الگوی حل مسئله ی خدا رو به دست بیارن که این مسئله یک مسئله ی تجربی نیست که حالا یه عده مثل امثال داوکینگز و هاوکینگز بتونن ردش کنن و یه عده مثل نیوتن و خداباورها با تجربه بتونن اثباش کنن . در پناه ذات ازلیه
    خدا رو شکر که یک آشیخ محمد تقی مصباح داریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *