آنچه در پی میآید ترجمهای است از بخش اول کتاب درآمدی بسیار کوتاه بر پوپولیسم که در سال 2017 منتشر شده است. گاس مودِ نویسندۀ کتاب دانشمند علوم سیاسی و محقق جریانهای افراطی و پوپولیسم در اروپا است.
مفاهیم مرکزی پوپولیسم
نویسنده: گاس مودِ[1]/ کریستوبال راویرا کالت واسِر[2]
مترجم: امین لطیفی
پوپولیسم سه مفهوم مرکزی دارد: مردم، نخبگان، و ارادۀ عمومی.
مردم
بیشتر جروبحثهای حولوحوش مفهوم و پدیدۀ پوپولیسم بر ابهام اصطلاح[3] «مردم» متمرکزند. کموبیش همه متفقالقولاند که «مردم» نوعی ساختمان است که در بهترین حالت به یکجور تفسیر (و سادهسازی) واقعیت دلالت دارد. درنتیجه چندی از دانشپژوهان بر این عقیده بودهاند که ابهام اصطلاح «مردم» این مفهوم را بهه مفهومی بهدردنخور تبدیل میکند، این در حالی است که دیگران به دنبال جایگزینهای واضحتری بودهاند نظیر «قلب کشور.»[4] بااینوجود، ارنستو لاکلائو[5] به قوتت استدلال میکند که دقیقاً همین واقعیت که «مردم» یک «دال تهی»[6] است موجب میشود که پوپولیسم به چنین ایدئولوژیِ سیاسی و پدیدۀ قدرتمندی تبدیل بشود.. اگر این فرض را بپذیریم که پوپولیسم این قابلیت را دارد که با شیوۀ متوسل شدن به رأیدهندگان و بیان خواستههای آنان «مردم» را در چارچوب خود جایی دهد، آنگاهه این شیوه میتواند هویتی مشترک را میان گروههای مختلف به وجود بیاورد و گشایشی باشد برای حمایت آنها از منافع مشترک.
هرچند که «مردم» نوعی ساختمان است که پذیرای انعطاف زیادی است، اغلب اوقات این اصطلاح را در ترکیبی از این سه معنا به کار میبرند: مردم بهمنزلۀ حاکم مطلق، مردم بهمنزلۀ مردم کوچهبازاری، و مردم بهمنزلۀ ملت. در تمامی این موارد تمایز اصلی میان «مردم» و «نخبگان» بسته به دستۀ دومی از ویژگیها است. این ویژگیها به ترتیب عبارتاند از: قدرت سیاسی، جایگاه اجتماعی-سیاسی، و ملیت. با فرض اینکه تمام نمودهای پوپولیسم کمابیش شامل بعضی از ترکیبهای این دسته از ویژگیها میشود، بهندرت میتوان مواردی را یافت که تنها یکی از معانی مردم که در بالا بدان اشاره شد در آنها بروز و ظهور یابد.
مفهوم مردم در جایگاه حاکم مطلق بر پایۀ این ایدۀ دموکراتیکِ مدرن بناشده که «مردم» را نهتنها بهمنزلۀ سرچشمۀ نهایی قدرت سیاسی، بلکه بهمنزلۀ «فرمانفرمایان» نیز معرفی میکند. این مفهوم بهطور تنگاتنگی با انقلاب آمریکا و فرانسه مرتبط است، که در سخنان معروف آبراهام لینکلن رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا ریشه دارد: «حکومت مردم، به دست مردم، و برای مردم.» بااینوجود تشکیل هر رژیم دموکراتیک بدین معنا نیست که شکاف بین حاکمان و مردم[7] بهکلی از میان خواهد رفت. تحتت اوضاعواحوال خاصی، مردمی که حاکم مطلقاند ممکن است احساس کنند که نخبگان بر سر قدرت آنها را (بهخوبی) نمایندگی نمیکنند، و ازاینرو ممکن استت انتقادهایی را مطرح کنند- یا حتی علیه نظام سیاسی حاکم دست به شورش بزنند. این اقدامات ممکن است صحنه را برای منازعهای پوپولیستی مهیا کند «تا حکومت را به مردم بازگرداند.»
بهبیاندیگر، مفهوم «مردم بهمنزلۀ حاکم مطلق» در دل سنتهای پوپولیستی مختلف موضوعی است مرسوم که یادآور این واقعیت است که سرچشمۀ نهایی قدرت سیاسی در هر نظام دموکراتیک از یک بدنۀ جمعی میآید که، اگر موردتوجه قرار نگیرد، ممکن است به بسیج [مردم] و قیام ختم شود. درواقع، این یکی از نیروهای محرک پشت حزب مردم ایالات متحده آمریکا (که به حزب پوپولیست هم معروف است) در اواخر قرن نوزدهم بود، همچنین دیگر نمودهای پوپولیستی در ایالاتمتحده در طول قرن بیستم و امروز.
معنای دوم «مردم» ایدۀ «مردم کوچهبازاری» است که بهطور آشکار یا ضمنی به مفهوم فراختری اشاره دارد که جایگاه اجتماعی-اقتصادی را با سنتهای فرهنگی خاص و ارزشهای عامهپسند درهم میآمیزد. سخن از «مردم کوچهبازاری» به یک جور نقد فرهنگ غالب اشاره دارد که به داوریها، ذائقهها، و ارزشهای شهروندان معمولی با دیدۀ شک و تردید مینگرد. در مقابل این نگاه نخبهگرایانه، مفهوم «مردم کوچهبازاری» از کرامت و دانش گروههایی دفاع میکند که به خاطر جایگاه اجتماعی-فرهنگی و جایگاه اجتماعی-سیاسیشان بهصورت عینی یا ذهنی از قدرت حذف و ترد شدهاند. به همین دلیل است که رهبران پوپولیست و رأیدهندگان اغلب دست روی عناصر فرهنگیای میگذارند که فرهنگ غالب آنها را نشانههای پستی و حقارت میداند. برای مثال خوآن دومینگو پرون[8] رئیسجمهور آرژانتین در دهۀ پنجاه و هفتاد، به ترویجج مفاهیم و بازنمودهای نوینی از باهمستان سیاسی در آرژانتین پرداخت که بهطورکلی گروههایی را که قبلاً به حاشیه راندهشده بودند و بهطور اخص بهاصطلاح لُختیهاا (descamisados) و کله سیاهها (cabecitas negras) را مورد تجلیل و ستایش قرار میداد.[9]
خطاب قرار دادن منافع و نظرات «مردم کوچهبازاری» بهواقع یکی از پرکاربردترین مستمسکهایی است که میتوان آنها را در تجارب مختلفی که برچسب پوپولیست بهشان خورده پیدا کرد. خالی از لطف نیست این را نیز بدانیم که این معنای مردمْ هم متمایل به تمامیت بخشی است هم تفرقهاندازی: این معنا نهتنها سعی دارد تا اکثریت خشمگین و خاموش را متحد کند، بلکه تلاش دارد تا این اکثریت را علیه یک دشمن مشخص بشوراند(یعنی «نظام حاکم»). این نیروی محرکۀ ضد-نخبهگرا پابهپای نقد نهادهایی حرکت میکند نظیر احزاب سیاسی، سازمانهای بزرگ، و بوروکراتیک که متهماند به تحریف پیوندهای «صادقانۀ» میان رهبران پوپولیست و «مردم کوچهبازاری.»
سومین و آخرین معنای مردم، مردم بهمنزلۀ ملت است. در این مورد، اصطلاح «مردم» برای اشاره به باهمستان ملی استفاده میشود که یا برحسب معنای مدنی تعریف میشود یا برحسب معنای قومی- مثل وقتیکه دربارۀ «مردم برزیل» یا «مردم هلندی» سخن میگوییم. این بدان معنا است که [مردم] شامل تمام کسانی میشود که «بومی» یک کشور هستند، و همۀ آنها باهم باهمستانی را تشکیل میدهند با یک زندگی عادی. بر این اساس، باهمستانهای گوناگونِ متشکل از «مردم»، نمایندۀ ملتهای مشخص و یگانهای هستند که از اسطورههای بنیادین نیرو میگیرند. با این اوصاف تعریف حدودوثغور ملت کاری است بس دشوار. تجربه میگوید که «مردم» را همسنگ هر دولت موجودی دانستن کاری است پیچیده، بهویژه به این دلیل که در قلمرو یکسان گروههای متفاوتی وجود دارند.
نخبگان
برخلاف «مردم» تعداد اندکی از نویسندگان دربارۀ معنایی که «نخبگان» در پوپولیسم دارند نظریهپردازی کردهاند. روشن است که جنبۀ اصلی این مسئله را اخلاقیات شکل میدهد، گو آنکه تمایز، تمایزی میان مردم پاک و نخبگان فاسد است. اما این تمایز حرف چندانی در باب اینکه نخبه چهکسی است نمیزند. بیشتر پوپولیستهاا فقط از نظام سیاسی حاکم بیزار نیستند، نقد آنها متوجه نخبگان اقتصادی، نخبگان فرهنگی، و نخبگان عرصۀ رسانه نیز هست. تمامی این نخبگان بهمنزلۀ یک گروهه فاسد و سروته یک کرباس تصویر میشوند که علیه «ارادۀ عمومیِ» مردم کار میکنند. هرچند که این تمایز گذاری از اساس مربوط به سپهر اخلاق است، بااینوجود نخبگان بر پایۀ معیارهای گوناگون فراختری شناخته میشوند.
نخست و بیش از هر چیز، نخبگان بر پایه و اساس مناسبات قدرت شناخته میشوند، یعنی نخبگان شامل تمام کسانی میشود که مناسب اصلی درون سیاست، اقتصاد، رسانه، و هنر در اختیار دارند. هرچند، مشخص است که این شامل خود پوپولیستها نمیشود، همچنین کسانی که درون این بخشها هستند و دل درگرو پوپولیستها دارند. مثلاً حزب آزادی اتریش (FPÖ) دمبهدم «رسانه»ها را به بهانۀ دفاع از «نخبگان» و برخورد ناعادلانه با این حزب به باد انتقاد میگیرد، البته یک رسانه هست که از تیررس این نقدها در امان است: دی کغونن تسایتونگ[10]. این روزنامه نیم قطع مصور، که تقریباً از هر پنج اتریشی یک نفر آن را میخواند، مدتزمان درازی یکی از هواخواهان سرسخت این حزب و رهبر فقیدش یوک هایدر[11] بود، و ازاینرو صدای حقیقی مردم تلقی میشد.
به سبب اینکه پوپولیسم موضع بنیادین ضد-نظام حاکم دارد، چندی از دانشمندان مدعیاند که پوپولیستها، بنا به تعریف، قادر نیستند خودشان را بر سر قدرت نگهدارند. هرچه نباشد این کار آنها را به (بخشی) از «نخبگان» تبدیل میکند. اما گفتن اینکه آنها نمیتوانند چنین کاری کنند، هم تمایز میان مردم و نخبگان را نادیده میگیرد، که تمایزی است مربوط به سپهر اخلاق و نه بسته به موقعیت، و هم کاردانی رهبران پوپولیست را. از نخستوزیر پیشین اسلواکی، ولادیمیر میچار[12]، گرفته تا رئیسجمهور مرحوم ونزوئلا، هوگو چاوز، پوپولیستهایی که بر سر قدرت بودهاند توانستهاند تا حدودی با تعریف مجددی که از نخبگان ارائه میدهند شعارهای ضد-نظام حاکم خودشان را تاب بیاورند. آنچه مختص استدلالهای آنها است این است که قدرت واقعی در اختیار رهبرانی نیست که بهطور دموکراتیک انتخابشدهاند، یعنیی پوپولیستها، بلکه در دست نیروهای در سایهای است که بر سر قدرت نامشروع ماندهاند تا صدای مردم را تضعیف کنند. این همانجایی است که «سبک پارانویاییی سیاست،» چنانکه تاریخنگار نامبردار پیشرو آمریکایی ریچارد هافستِیدر[13] پوپولیسم را توصیف میکند، بهوضوح رخ مینماید.
بیربط به تعاریفی که از مردم در بالا ارائه دادیم نیست و میتوان نخبگان را با ملاک اقتصادی (طبقه) و ملی (اصالت) تعریف کرد. هرچند پوپولیستها از جهانی پسا-طبقاتی دفاع میکنند و اغلب میگویند که تقسیمهای طبقاتی ساختگی هستند تا «مردم» را تضعیف کنند و «نخبگان» را در قدرت نگهدارند، بااینحال گهگاه آنها درواقع نخبگان را با ملاک اقتصادی تعریف میکنند. این مسئله بیشتر دربارۀ پوپولیستهای چپ صادق است که تلاش میکنند پوپولیسم را با صورت مبهمی از ملیگرایی درهم بیامیزند. بااینوجود، حتی پوپولیستهای راست نزاع نهایی میان مردم و نخبگان را به قدرت اقتصادی ربط میدهند، با این استدلال که دست نخبگان سیاسی با نخبگان اقتصادی در یک کاسه است و «منافع خاص» را بالاتر از «منافع عمومی» مینشانند. این نقد الزاماً ضد-سرمایهداری هم نیست؛ برای مثال، بسیاری از کنشگران تی پارتی (حزب چای) در ایالاتمتحده آمریکا از مدافعان پر و پا قرص بازار آزاد هستند، منتها بر این باورند که کسبوکارهای بزرگ، به مدد رفقای سیاسیشان در کنگره، با تصویب قوانین حفاظتیْ بازار آزاد را به فساد میکشند، رقابت را از بین میبرند و عرصه را برای کسبوکارهای کوچک تنگ میکنند، کسبوکارهایی که موتورهای حقیقی سرمایهداری و بخشی از «مردم» تلقی میشوند.
ربط دادن نخبگان به قدرت اقتصادی بهویژه برای پوپولیستهایی که بر مسند قدرتاند کارگشا است، چراکه این کار به آنها اجازه میدهد تا با آن ناکامی سیاسیشان را «توضیح» دهند؛ مثلاً اینکه نخبگان در کار آنها کارشکنی میکنند، نخبگانی که ممکن هست قدرت سیاسی را از کف داده باشند اما قدرت اقتصادی هنوز در چنگ آنها است. این شیوۀ استدلال را اغلب در اروپای شرقی پسا-کمونیست میشد شنید، بهویژه در دوران گذار دهۀ 1990، و هنوز هم در میان رئیسجمهوران پوپولیست چپ معاصر در آمریکای لاتین هواخواهانی دارد. مثلاً رئیسجمهور چاوز بیشتر اوقات نخبگان اقتصادی را سرزنش میکرد که دارند تلاشهای او را برای «دموکراتیک کردن» ونزوئلا ناکام میگذارند، این در حالی بود که نخستوزیر یونان آلکسیس سیپراس[14]، رهبر چپ پوپولیستِ ائتلاف چپ رادیکال (سیریزا)، «لابیگرها و اُلیگارشهای در یونان» را به تضعیف دولتش محکوم میکرد (از بد حادثه هیچکدام از این دو ادعا بیاساس نبود).
پوپولیستها همچنین اغلب میگویند نخبگان صرفاً منافع مردم را نادیده نمیگیرند، بلکه حتی علیه منافع کشور کار میکنند. در دل اتحادیۀ اروپا خیلی از احزاب پوپولیست این اتهام را متوجه نخبگان سیاسی میکنند که منافع اتحادیۀ اروپا را بالاتر از منافع کشورشان مینشانند. به همین صورت، پوپولیستهای آمریکای لاتین برای دههها به نخبگان سیاسی اتهام میزدند که بهجای دفاع از منافع کشورهایشان از منافع ایالاتمتحده دفاع میکنند. و بعضی از پوپولیستها با مخلوط کردن پوپولیسم و یهودیستیزی بر این باورند که نخبگان سیاسیِ ملی بخشی از این توطئۀ دیرینۀ ضد یهود بوده و آنها را متهم میکنند که «عامل صهیونیسم» هستند. مثلاً در شرق و مرکز اروپا که عمدۀ سیاستمداران از احزاب راست پوپولیست هستند، ازجمله حزب اَتَک (حمله) در بلغارستان و جنبش برای مجارستانی بهتر (Jobbik) نخبگان ملی راا متهم میکنند که عامل اسرائیل و منافع یهودی هستند.
حرف آخر اینکه وقتی تمایز میان مردم و نخبگان هم تمایزی باشد در سپهر اخلاق و هم تمایزی قومی قبیلهای آنگاه پوپولیسم را میتوان تمام و کمال با ملیگرایی در هم آمیخت. اینجا دیگر نخبگان را صرفاً به چشم عاملان قدرتی بیگانه نمیبینند بلکه خود آنها را بیگانه قلمداد میکنند. به فرض اگر این نخبگان (در هر بخشی) بهتقریب منحصراً «بومی» باشند، از عجایب روزگار است که این شعارها نقل مجلس پوپولیستهای بیگانه هراس اروپا نیست. از شعارهای ضد یهود شرق اروپا که صرفنظر کنیم، بارزترین شکل پوپولیسم قومی قبیلهای (یا «عوامگرایی قومی») در آمریکای لاتین معاصر وجود دارد. مثلاً اِوو مورالس[15] رئیسجمهور بولیوی تمایزی قائل شده میان مردمم «دورگۀ» اصیل و نخبگان «اروپایی» فاسد، و با این کار رسماً دارد نقش موازنۀ قوای نژادی را در بولیوی بازی میکند.
درست که تمایز کلیدی در پوپولیسم تمایزی است در سپهر اخلاق، اما بازیگران پوپولیست برای تمایز گذاری میان مردم و نخبگان از معیار گوناگون دومی بهره میجویند. این به پوپولیستها امکان میدهد منعطف باشند، مسئلهای که وقتی قدرت را به دست میگیرند مهم است. گرچه ممکن است تعریف نخبگان بر پایه همان معیاری که مردم را تعریف میکنیم تعریف معناداری باشد، بااینوجود این تعریف همیشه هم درست نیست. مثلاً، پوپولیستهای بیگانه هراس در اروپا اغلب مردم را با ملاکهای قومی قبیلهای تعریف میکنند و با این کار «بیگانگان» (یعنی مهاجران و اقلیتها) را حذف میکنند، منتها آنها نمیگویند نخبگان به گروه قومی دیگری تعلق دارند. آنها درواقع میگویند که بههرحال نخبگان از منافع مهاجران بیش از منافع مردم بومی حمایت میکنند.
پوپولیستها در بسیاری مواقع تفسیرهای متفاوتی از نخبگان و مردم را در هم میآمیزند، یعنی تفسیرهای مبتنی بر طبقه، قومیت، و اخلاق. مثلاً، پوپولیستهای راست آمریکایی دوران معاصر همچون سارا پِیلن[16] و تی پارتی (حزب چای) نخبگان را لیبرالهای لاته-نوش و ولوو-سوار ساحل شرق توصیف میکنند و بهطور ضمنی اینن توصیف را در مقابل مردمِ /واقعی/کوچهبازاری/بومی قرار میدهند که قهوه معمولی مینوشند، ماشین ساخت آمریکا سوار میشوند و در آمریکای میانه (قلب کشور)) زندگی میکنند. پائولین هنسون[17]، رهبر حزب راست پوپولیست ملت واحد (One Nation) مردم حقیقی استرالیایی روستایی، که به میراث مهاجران انگلیسی خود مفتخرند، را مدام با نخبگان فکری شهر مقایسه میکند که «میخواهند با پس دادن استرالیا به بومیان استرالیا این کشور را کلهپا کنند»
ارادۀ عمومی
سومین و آخرین مفهوم مرکزی ایدئولوژی پوپولیستْ مفهوم ارادۀ عمومی است. با استفاده از این مفهوم، بازیگران پوپولیست و رأیدهندگان گریزی به یک مفهوم مشخص امر سیاسی میزنند که رابطۀ تنگاتنگی با اثر فیلسوف نامبردار ژان ژاک روسو (1712-1778) دارد. روسو میان ارادۀ عمومی (volonté générale) و ارادۀ همگان (volonté de tous) تفکیک قائل میشد. درحالیکه مفهوم اول بدین اشاره دارد که مردم این قابلیت را دارند که در غالب یک باهمستان به یکدیگر ملحق شوند و برای برقراری نفع مشترکشان قانون وضع کنند، مفهوم دوم به معنای سرجمع سادۀ منافع مشخصی است در یک لحظۀ زمانی خاص. تمایز یگانهانگارانه و اخلاقمدارانه پوپولیسم میان مردم پاک و نخبگان فاسد، این ایده را تقویت میکند که نوعی ارادۀ عمومی وجود دارد.
تکلیف سیاستمداران در پرتو این تمایز گذاری کاملاٌ سرراست و روشن است: آنها باید، به نقل از نظریهپرداز سیاسی انگلیسی مارگارت کَنُوَن «بهقدر کافی فرزانه باشند تا ببینند ارادۀ عمومی چیست، و کاریزمای لازم را داشته باشند تا شهروندان منفرد را به شکل باهمستانی سامانمند درآورند که بتوان برای اراده کردن روی آنها حساب باز کرد.» هوگو چاوز در سخنرانی آغاز به کار دولتش در سال 2007، نمونۀ برین چنین درک پوپولیستی را از ارادۀ عمومی به دست میدهد:
هیچچیز…سازگارتر با آموزۀ عمومی نخواهد بود مگر آنگاهکه با در نظر داشتن اهداف اصلیای که بر اساس آنها حکومت، قانون اساسی، و قواعد عالی بنا میشوند، با ملت بهمنزلۀ یک کل همفکری شود. تکتک افراد در معرض خطا و فریب خوردن هستند، اما مردم نه. مردم سطح آگاهی بالایی دارند دربارۀ اینکه خیرشان چیست و میزان استقلالش چقدر است. به همین خاطر است که قضاوتشان پاک است، ارادهشان استوار است، و احدی نمیتواند آن را به فساد بکشاند و تهدید کند.
بسیاری از پوپولیستها با به خدمت گرفتن مفهوم ارادۀ عمومی نقد روسو را به حکومت انتخابی وارد میکنند. این نقد «انتخابی» را همچون شکل اشرافسالارانۀ حکومت میبیند که در آن با شهروندان بهمنزلۀ موجودات منفعلی برخورد میشود که گاهبهگاه از گذر انتخاباتی که در آن کاری بیش از انتخاب نمایندههایشان انجام نمیدهند، بسیج میشوند. در مقابل، پوپولیستها چنگ میزنند به آرمانشهر جمهوریِ حکومت مردمی روسو، یعنی همین ایده که شهروندان قادرند [خودشان] هم قوانین را وضع کنند هم به اجرا بگذارند. عجیب نیست که بازیگران پوپولیست، ورای تفاوتهای زمانی و مکانی، معمولاً از پیادهسازی مکانیسمهای دموکراسی مستقیم نظیر رفراندوم و همهپرسی حمایت میکنند. برای نمونه، از آلبرتو فوجیموری[18] رئیسجمهور سابق پرو گرفته تا رئیسجمهور کنونی اِکوادور رافائل کورِئا[19]، پوپولیسم معاصر در آمریکای لاتین تمایل دارد از گذر مجمع قانون اساسی که از پس رفراندومها برپا میشود، تغییرات قانون اساسی را به تصویب برساند.
بنا بر آنچه رفت میتوان استدلال کرد که نوعی میل ترکیبی میان پوپولیسم و دموکراسی مستقیم وجود دارد، و همینطور دیگر مکانیسمهای نهادی که برای پروردن یکجور رابطۀ مستقیم میان رهبران پوپولیست و رأیدهندگان کارایی دارند. به سخن دیگر، یکی از نتایج عملی پوپولیسم ترویج استراتژیک نهادهایی است که ساختمان آنن ارادۀ عمومی فرضی را توانمند میسازد. درواقع، پیروان پوپولیسم بدین خاطر نظام حاکم را بهنقد میکشند که توانایی و/یا علاقهای برای بهحساب آوردن ارادۀ مردمم ندارد. و این نقد اغلب بدون دلیل مطرح نمیشود. از باب مثال، احزاب راست و چپ پوپولیست در اروپا سرشت نخبهگرایانۀ پروژۀ اتحادیۀ اروپا (EU) را نکوهش میکنند، این در حالی است که پوپولیستهای چپ معاصر در آمریکای لاتین نخبگان (پیشین) را به خاطر چشم بستن بر مشکلات «واقعی» مردم به ضرب نقد میکوبند.
مفهوم پوپولیستی ارادۀ عمومی بهعوض اینکه بر پایۀ روندی عقلانی استوار باشد که برآمده از سپهر عمومی است، بر پایۀ مفهوم «عقل مشترک» بناشده است. این بدان معنا است که به ارادۀ عمومی در چارچوب خاصی شکل میدهد که هم برای انباشتن مطالبات گوناگون کارساز است هم برای شناساندن دشمن مشترک. پوپولیسم با چنگ انداختن به ارادۀ عمومیِ مردمْ نوع مشخصی از منطق گفتاری وضع میکند که امکان شکلگیری سوژهای همگانی با هویتی مستحکم («مردم») را ممکن میسازد که قادر است وضع موجود («نخبگان») را به چالش بکشد. از این زاویۀ، میتوان به پوپولیسم به چشم یک نیروی دموکراتیک ساز نگاه کرد، چون با هدف تقویت گروههایی که احساس میکنند نظام سیاسی حاکم نمایندۀ آنها نیست از اصل حاکمیت مردم دفاع میکند.
بااینهمه پوپولیسم سویۀ تاریکی نیز دارد. نمود پوپولیسم هرچه باشد، هستۀ یگانۀ پوپولیسم، و بهویژه مفهوم «ارادۀ عمومی» آن، چهبسا به حمایت از گرایشهای اقتدارگرایانه ختم شود. بهواقع، بازیگران پوپولیست و رأیدهندگان اغلب مفهومی را از امر سیاسی به اشتراک میگذارند که تنگ درکنار مفهومی قرار دارد که نظریهپرداز سیاسی آلمانی کارل اشمیت (1888- 1985) بسط داده است. به عقیدۀ اشمیت، وجود مردمی یکدست و همگن برای شکلگیری هر نظم دموکراتیک ضروری است. در این معنا، ارادۀ عمومی بر پایۀ وحدت مردم و بر پایۀ مرزبندی روشن با کسانی بناشده که به این مردم[20] تعلق ندارند و، درنتیجه، با آنها بهطور برابر رفتار نمیشود.. سخن کوتاه، ازآنجاکه پوپولیسم دال بر آن است که ارادۀ عمومی نهتنها شفاف که مطلق نیز هست، میتواند به اقتدارگرایی و حملات تنگنظرانه به هرکه (چنانکهه میگویند) تهدیدی را متوجه یکدستی مردم بکند مشروعیت ببخشد. چندی از تحشیهنگاران چنان پیش میروند که میگویند پوپولیسم اساساً ضد-سیاسی است چون بازیگران پوپولیست و رأیدهندگان به دنبال ساختن آرمان-شهرهای ضد-سیاسی هستند که در آنها از قرار معلوم هیچ ناهمرایی میان (یا درون) «ما مردم» وجود ندارد. این امر به بهترین شکل در مفهوم پل تاگارت[21] «قلب کشور» ثبت و ضبطشده است- باهمستان و قلمرویی که در تصور پوپولیستها است و نمایانگر هویتی یکدستت است که چنانکه میگویند اصیل است و فسادناپذیر. اما این فقط بخشی از تصویر است. پوپولیستها با ادعای مخالفت با «مصلحتاندیشی سیاسی» و شکستنن «تابوها»یی که نخبگان بر مردم تحمیل میکنند، به ترویج سیاست آلود کردن دوبارۀ موضوعات مشخصی میپردازند، موضوعاتی ازجمله مهاجرت در غرب اروپا یا سیاستهای بهاصطلاح توافق واشنگتن[22] در آمریکای لاتین که دانسته و نادانسته (چنانکه باید) از سوی نظام حاکم موردتوجه قرار نمیگیرند.
.
.
[1]– Cas Mudde
[2]– Cristóbal Rovira Kaltwasser
[3]– term
[4]– the heartland
[5]– Ernesto Laclau
[6] – دال تهی یا دال شناور یعنی دالی که به مدلول مشخص و معینی ارجاع نمیدهد و مثلا بسته به موقعیت میشود مدلول مختلفی را از آن مراد کرد. م.
[7]– governed
[8]– Juan Domingo Perón
[9] – در آرژانتین زمان پرون طبقۀ مرفه اجتماعی و کارخانهداران از بهبود وضعیت کارگران به خشم آمده بودند، کارگران صنعتی روستایی را اغلب با عناوینی همچون کله سیاه (نام یک پرنده)، روغنی (به سبب سر و دست روغنی آنها)، و لُختی (چون بدون لباس کار میکردند) صدا میزدند. م.
[10]– Die Kronen Zeitung
[11]– Jörg Haider
[12]– Vladimír Mečiar
[13]– Richard Hofstadter
[14]– Alexis Tsipras
[15]– Evo Morales
[16]– Sarah Palin
[17]– Pauline Hanson
[18]– Alberto Fujimori
[19]– Rafael Correa
[20]– demos
[21]– Paul Taggart
[22]– Washington Consensus
.
.
متن انگلیسی این بخش از کتاب
.
.