درباره سایت

سایت صدانت که به همت جمعی از علاقه‌مندان به مباحث فلسفی و فرهنگی اداره می‌شود، مرجعی است مستقل برای دسترسی آسان به تازه‌ ترین مطالب، سخنرانی‌ها و مضامینی که در این حوزه قرار می گیرند.... بیشتر ...
تلگرام رگ حرف

گفت‌وگوی یک عالم دينی با خداناباوران

گفت‌وگوی یک عالم دينی با خداناباوران

گفت‌وگوی یک عالم دينی با خداناباوران

مصاحبه‌ی «مجله‌ی خداناباوران عرب» با احمد قبانچی

ترجمه‌ و مقدمه: یاسر میردامادی

مقدمه‌ی مترجم: احمد علی حسن قُبّانچی، معروف به احمد قبانچی (به عربی: أحمد القبانجي)، متولد ۱۹۵۸ میلادی/۱۳۳۶ خورشیدی در نجف، یکی از روشنفکران دینی صاحب نام عراقی است. او تحصیلات حوزوی خود را در نجف، بیروت و قم به انجام رسانید و از جمله در نزد دو عالم بنام شیعی محمد باقر صدر (۱۳۵۹-۱۳۱۳ خورشیدی) و محمدحسین فضل الله (۱۳۸۹-۱۳۱۴ خورشیدی) شاگردی کرد.1 پدر او و پنج تن از برادران‌اش به دست حکومت صدام کشته شدند و خود او پس از فرار از عراق در نهایت در ایران سکنی گزید. او در سال‌های اقامت‌اش در ایران در کنار نیروهای ایرانی به جنگ علیه نیروهای صدام پرداخت و مجروح شد.

سال‌های طولانی اقامت او در ایران، به چرخش فکری مهمی در قبانچی، که در ابتدا بسیار سنتی می‌اندیشید، انجامید. او که در ابتدا کتاب‌هایی از دستغیب و مطهری به عربی ترجمه می‌کرد و دست به تألیف آثار سنتی می‌زد، اندک-اندک اقدام به ترجمه‌ی کتاب‌های روشنفکران ایرانی مانند عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان به عربی زد و عمیقاً تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفت. این اثرپذیری عمیق را می‌توان در آثار متعدد تألیفی وی از جمله کتابی که در باب وحی به رشته‌ی تحریر در آورده با عنوان «نبوت و مسأله‌ی وحی الهی» (النبوة وإشكالية الوحي الإلهي) و مشابهت بحث‌های این کتاب با نظریه‌ی وحی سروش و شبستری مشاهده کرد.

نواندیشی قبانچی در حوزه‌ی دین از حاشیه‌ی سیاسی هم برکنار نماند. پس از سقوط حکومت صدام قبانچی به عراق بازگشت. اواخر سال ۹۱ خورشیدی او پس از سفری به ایران از سوی مأموران وزارت اطلاعات وقت دستگیر شد. گفته می‌شود این دستگیری از جمله با فشار برادر او، صدر الدین قبانجی صورت پذیرفته بود. صدرالدین قبانچی امام جمعه‌ی نجف و از رهبران «مجلس اعلای عراق» (مجلسی نزدیک به جمهوری اسلامی ایران) است که احمد برادرش را کافر و مرتد خوانده بود. این دستگیری گرچه در فضای فارسی زبان انعکاس چندانی نیافت اما اعتراض برخی از روشنفکران عرب، از جمله ایاد جمال الدین (روحانی و سیاستمدار لیبرال عراقی) را برانگیخت و منجر به راهپیمایی‌هایی در مقابل سفارت ایران در بغداد شد.2 قبانچی پس از این فشارها نهایتا آزاد شد و اکنون در عراق ساکن است. چند ماه پیش از دستگیری قبانچی در مجله‌ی «کتاب ماه دین» در ایران مقاله‌ای بی نام منتشر شد که به بررسی یکی از کتاب‌های قبانچی با عنوان «زن، مفاهیم و حقوق» (المرأة، المفاهيم والحقوق) پرداخته بود. در همان ابتدای مرور کتاب، این اثر این‌گونه معرفی شده بود: «حاوی افکار جدیدی است که در چهارچوب تهاجم فرهنگی به عراق قرار می‌گیرد».3

گفت‌وگوی «مجله‌ی خداناباوران عرب» (قناة الملحدين بالعربي) با احمد قبانچی4، دست‌کم از چهار جهت واجد اهمیت است:

١- روشنفكران دینی بسیار به ندرت با خداناباورانی که آشکارا هویت خود را بر اساس خداناباوری تعریف کرده‌اند وارد گفت‌وگو شده‌اند. گفت‌وگوی زیر یکی از نمونه‌های نادر از این باب است که می‌تواند مدلی برای گفت‌وگوهای بیشتر از این دست باشد.

۲- از سوی دیگر، خداناباوران ایرانی نیز به ندرت وارد گفت‌وگو با روشنفکران دینی (چه رسد به گفت‌وگو با روحانیان) شده‌اند. ابتکار مجله‌ی خداناباوران عرب در گفت‌وگو با یک روشنفکر دینی با پیشینه‌ی حوزوی می‌تواند برای خداناباوران ایرانی نیز الگوی درخوری فراهم آورد.

۳- حوزه‌ی علمیه‌ی قم از نظر پیگیری بحث‌های روشنفکری و شاخه‌های جدید علوم انسانی، در مقایسه با حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، کربلا و سامرا بسیار پیشتاز است، اما به نظر می‌رسد که قبانچی در طی سال‌هایی که به عراق بازگشته است و بحث‌های رادیکال خود را با صراحت در قالب کتاب و یا در یوتیوب نشر داده است5 با مشکلی جدی از سوی روحانیان عراقی مواجه نشده است.6 گرچه خود او در این گفت‌وگو از حاکم بودن فضای تکفیری گلایه می‌کند، اما او نهایتا در ایران بود که بازداشت شد و نه عراق. تفاوت فضای ایران و عراق از این جهت را شاید بتوان بر اساس تفاوت حکومت ولایت فقیه در ایران و حکومت سکولار در عراق توضیح داد.

۴- روشنفکری دینی ایرانی نه تنها در درون ایران هم‌چنان اثرگذار است (گرچه در مقایسه با دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی رقیبانی جدی هم یافته است) بلکه بر بخشی از فارسی‌زبانان ایرانی خارج از ایران و نیز بر بخشی از روشنفکران افغان و احتمالا تاجیک و از رهگذر ترجمه بر بخشی از روشنفکری عربی هم اثرگذار بوده است.

—————————————————————

سؤال– شما در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف درس خواندید و در آن‌جا فقه و اصول فرا گرفتید، تحصیلات حوزوی چه چیزی به شما افزود؟ نظر شما در مورد روش‌های آموزش دینی به طور کل چیست؟ تحصیل حوزوی شما در کارزار اجتماعی کنونی چه سودی برای شما به دنبال داشت؟

قبانچی: تحصیلات حوزوی من به طور طبیعی چیزهای زیادی به من آموخت، چیزهایی که پیشتر آن‌ها را نمی‌دانستم، به ویژه در زمینه‌ی علوم دینی، اما اگر از فایده‌ی این تحصیلات برای خودم و اجتماع از من بپرسید، متأسفانه این تحصیلات حوزوی، که سال‌های زیادی از عمر مرا به خود اختصاص داد، هیچ فایده‌ای نداشت، بلکه تنها اتلاف وقت و انرژی بود، با این حال الان می‌توانم با استفاده از آن‌ علوم به نقد خود آن علوم بپردازم و بطلان آن‌ها و تاریخ مصرف گذشته بودن‌شان را نشان دهم، بدان امید که این زمینه‌ای برای تغییرات معقول و شایسته در مطالعات دینی باشد.

سؤال– آقای قبانچی آیا شما معتقدید که آرا و نظرات شما به اطلاع مردم رسیده و یا این‌که این امر هنوز در مرحله‌ی خیزش اولیه است؟ چه برآوردی از گستردگی پیگیران و اثرپذیران از بحث‌های خود دارید؟ آیا این گروه را پویا می‌بینید یا ایستا؟ آیا تنها در عراق بحث‌های شما پیگیری می‌شود و یا از آن فراتر می‌رود؟

قبانچی: به نظر می‌رسد که افکار نواندیشانه به اطلاع مردم می‌رسد، حال یا از رهگذر بحث‌های من یا بحث‌های متفکران دیگر. ما امروزه شاهد بیداری جدیدی هستیم، توخالی و پوشالی بودن اسلام سیاسی و دیگر ایدئولوژی‌ها بر مردم آشکار شده است، همین اواخر در مصر و تونس شاهد کنار زدن احزاب اسلام‌گرا از سوی مردم بودیم. آگاهی مردم به حدی رسیده است که شروع به نقد تفکر دینی و فقهی و شریعت‌محور و حتی شروع به نقد قرآن کرده‌اند. این‌ها نشان از فروریختن مقدسات، تابوها و خط قرمزهایی دارد که ذهنیت عربی به دور خود تنیده است و خود را برده‌ی میراث گذشته ساخته است. پیگیران و اثرپذیران از تفکرات نواندیشانه امروزه تبدیل به نیرویی پویا و با نشاط گشته‌اند، و این علیرغم کمبود امکانات و دشواری‌های روشنگری در جوّ تکفیری و فرهنگ گذشته‌پرست و قوم‌گرایانه‌ای است که جوامع عربی در آن زیست می‌کنند. بهترین نمونه‌ی برای قوی بودن جریان روشنفکری در عراق اتفاقی است که برای من افتاد. شما می‌دانید که حکومت‌های منطقه از قوت و شوکت و نیز از دستگاه‌ امنیتی‌ حکومت ایران می‌ترسند، با این حال حکومت ایران از گروه روشنفکرانی که در اعتراض به دستگیری من، در بغداد و بصره راهپیمایی کردند ترسید و مجبور شد مرا آزاد کند، و این در حالی بود که حکومت ایران اتهامات سنگینی به من وارد کرده بود.

سؤال: در مورد عملی شدن افکارتان در آینده چه نظری دارید؟ آیا در این زمینه خوش‌بین هستید؟

قبانچی: خوش‌بینی من به ایده‌ها نیست بلکه به میزان فراگیری این اندیشه‌ها در میان مردم و سود بردن همگان در زندگی‌شان از بسط یافتن این ایده‌ها است. معتقدم چاره‌ای نداریم جز این‌که خوش‌بین باشیم، به ویژه آن‌که این اندیشه‌ها با زمانه و الزامات واقعیت سازگار است و این درست بر خلاف افکار گذشته‌پرستانه‌ای است که اولیای دین بر دوش می‌کشند که نه با زندگی مدرن سازگار است و نه با واقعیت.

سؤال: شما را چگونه باید دسته‌بندی کنیم؟ آیا شما سنی هستید یا شیعه، معتزلی هستید یا قرآن‌گرا، یا این‌که به دسته‌ی دیگری تعلق دارید؟

قبانچی: من هر چارچوبی که انسانیت آدمیان را تکه-تکه کند ردّ می‌کنم، من تمام مذاهب را ردّ می‌کنم و به نظرم اهل سنت و شیعیان به یک مقدار باطل اند، بلکه اسلامی که امروز میراث برده‌ایم آن اسلامی نیست که نزد خداوند است، بلکه صرفا یک دسته‌بندی اجتماعی است، و با چنین اسلامی هیچ انسانی کمال معنوی و اخلاقی نمی‌یابد، بلکه با این اسلام تخم تعصب و جهل و خرافه و نزاع قومی و مذهبی در دل انسان‌ها کاشته می‌شود. امروزه اسلام تبدیل به عامل عقب‌ماندگی و سبب مهم توحش و عدم گشودگی مسلمانان به تمدن و تجدد شده است.

سؤال– نظر شما در باب مسیحیت و یهودیت چیست؟ و به طور خاص نظرتان در باب آیین بهایی که اخیرا در کشورهای عربی، به ویژه مصر، گسترش يافته چیست؟

قبانچی: همان‌طور که پیشتر اشاره کردم مسیحیت و یهودیت و نیز آیین بهایی و دیگر ادیان و مذاهب، درست مثل اسلام، تقسیم‌بندی‌هایی اجتماعی‌اند؛ از جانب خدا دین فرود نمی‌آید. همان‌طور که جامعه‌شناس آلمانی دورکیم اشاره کرد این تقسیم‌بندی‌ها برای حفظ انسجام اجتماعی و تقویت مناسبات میان اعضای یک جامعه است. دین -تا آن‌جایی که برای تقویت هویت اجتماعی افراد جامعه است- مانند نژاد، زبان و وطن است. اما آن‌چه دین الهی است ایمان خالصی است که انسان با قلب خود با آن زندگی می‌کند، این ایمان خود را در قالب عشق و توکل به خداوند و پایبندی به ارزش‌های اخلاقی و ایده‌آل‌های انسانی نشان می‌دهد. دین الهی همان چیزی است که به آن وجدان می‌گوییم. وجدان ندای درونی خداوند در همه‌ی انسان‌ها است. هر فردی وظیفه دارد که در زندگی خودش به آوای وجدان‌اش گوش فرا دهد، حالْ دین‌ و مذهب‌اش هر چه که می‌خواهد باشد، زیرا خداوند به دل‌های آدمیان نظر می‌کند و نه به ظاهر آن‌ها -چنان‌چه در حدیث مشهوری به همین نکته اشاره شده است.7

سؤال– شما بارها به این نکته اشاره کرده‌اید که فهم ظاهرگرا از متون و عقاید دینی را ردّ می‌کنید، نظر شما در باب متن قرآن و معنای کمال، که در حدیث، سنت و میراث دینی آمده، چیست؟

قبانچی: ما نیاز داریم ساز و کارهای علم هرمنوتیک را در فرایند فهم متن دینی به کار گیریم. بدون به کارگیری این ساز و کارها اهداف وحی نمی‌تواند برای ما الهام‌بخش باشد و نمی‌توانیم میراث نبوی را دریابیم. زیرا فهم ظاهرگرا از متون دینی، که الان در نهادهای دینی رایج است، موجب می‌شود که در فهم گذشتگان از متون دینی باقی بمانیم و در آن جمود بیابیم، این در حالی است که حقایق و فرهنگ‌ها با تغییر نیازها و افکار انسانی تغییر می‌کند و در نتیجه احکام شرعی و فکر دینی نیز تغییر می‌کند. این بدان معنا است که:

۱- نمی‌توان متن دینی را، بدون در نظر گرفتن بافتار و بستر تاریخی‌ شکل‌گیری‌اش، بر شرایط تاریخی دیگری که بسیار متفاوت از گذشته است، پیاده کرد.

۲- باید تأثیر بنیان‌های فکری و پیش‌انگاشته‌های مفسر و فقیه در فرایند فهم متن را در نظر گرفت.

۳- نباید متن دینی را تابع تمایلات مفسر ساخت و در نتیجه در تفسیر خود به نتایجی دست یافت که از عقل و واقعیت و اهداف شارع فاصله داشته باشد.

۴- باید از تعابیر مجازی و استعاری که در متون دینی آمده فهم درستی به دست آورد و دست به ترجمه‌ی فرهنگی این تعابیر بر اساس شیوه‌ای غیر تحت اللفظی زد. نباید پنداشت که منظور از کلماتی که در متون دینی آمده معنای لغوی آن‌ها است و یا این کلمات قرار است واقعیت خارجی را بازتاب دهد و از آن حکایت کند، بلکه تصور درست این است که منظور از این کلمات چیزی ماورای معانی لغوی آن‌هاست و این‌ها جنبه‌ی توصیه‌ای دارد و احکامی انشایی است.

سؤال– شما در بحث‌های خود عموماً به فلسفه مراجعه می‌کنید. در مقایسه با دیگر ارزش‌ها ارزش فلسفه چیست؟

قبانچی: پرسش شما یک مقدار فاقد پیچیدگی لازم است. ما فلسفه‌ی واحدی نداریم، بلکه فلسفه‌های متعدد داریم و نیز معیار فلسفی واحدی وجود ندارد که بتوان به آن مراجعه کرد. منتهی، فلسفه عقلانیت را در انسان تقویت می‌کند، و این چیزی است که برای فهم دین در زمانه‌ی کنونی به آن نیاز داریم -در زمانه‌ای که اندیشه‌ی دینی به خرافات و باورهای غیر اخلاقی بسیاری آلوده شده است. این نیاز چیزی است که اولیای دین به شدت با آن مقابله می‌کنند و فلسفه را حرام می‌دانند و مردم را از عقلانیت بر حذر می‌دارند، آن هم با این توجیه که دین خدا را با عقل نمی‌توان فهمید و عقل بشری از فهم دین و شریعت ناتوان است. نتیجه‌ی چنین فکری این است که مردم در عقب‌ماندگی و در غل و زنجیر جهل و تقلید از ارباب دین باقی می‌مانند. کسی که هر خرافاتی را به اسم دین می‌پذیرد، راه درازی تا تروریست شدن ندارد.

سؤال– امروزه علم حتی از بدیهیات عقل بشری نیز عبور کرده است، نظر شما در باب ناسازگاری علم جدید با متون دینی چیست؟

قبانچی: علم از بدیهیات عقل بشری عبور نکرده است، بلکه بدیهیات عقل بشری تغییر می‌کند. هر عصری بدیهیات نظری و علمی خود را دارد. در گذشته نظریه‌ی بطلمیوسی در علم هیأت قدیم بدیهی به شمار می‌آمد، تا این‌که نظریه‌ی کوپرنیک از راه رسید و اکنون این نظریه از بدیهیات است. نظریه‌ی شورا و بیعت در گذشته بدیهی بود، اما الان دموکراسی جای آن را گرفته است. ناسازگاری علم جدید با متون دینی مسأله‌ی مهمی است. این مسأله را می‌توان با پیروی از روش‌های مدرن در الهیات حل کرد. این ناسازگاری را گاهی با تمایز نهادن میان روش علمی با روش در دین و گاهی با این نکته که کار دین توصیف است اما کار دین ارزش‌گذاری است، یا این‌که علم ظواهر طبیعت و قوانین طبیعی را توصیف می‌کند اما دین سبک زیست معینی را توصیه می‌کند، حل می‌کنند. این یعنی علم به عقل نظری تعلق دارد و دین به عقل عملی. نظریه‌های دیگری نیز برای حل تعارض علم و دین پیشنهاد شده که جای بحث آن‌ در این‌جا نیست.

سؤال– بسیاری از مسلمانان به اعجاز علمی و ادبی قرآن اعتقاد دارند، آیا شما با آن‌ها موافق‌اید؟ به نظر شما چگونه ممکن است قرآن معجزه باشد؟

قبانچی: در بحث‌های خود و نیز در کتاب‌ام با عنوان «راز اعجاز قرآنی» (سرّ الإعجاز القرآني) با دلایل فراوان نشان داده‌ام که چیزی به عنوان اعجاز علمی یا ادبی یا غیبی در قرآن -آن‌چنانی که علمای اسلام ادعا می‌کنند- وجود ندارد؛ اکنون البته جای بحث مفصل در این باب نیست. اما اعجاز قرآنی معقول در نظر من یکی از این دو امر است: ۱- نظریه‌ی صَرفه که معتزله و، از میان شیعیان، سید مرتضی به آن باور داشتند ۲- اعجاز وجدانی.

سؤال– شما را به سبک منحصر به فردتان در تفکر و تحلیل مسائل می‌شناسند. برداشت و منظور شما از جهان غیب به طور خاص چیست؟

قبانچی: گاهی منظور از جهان غیب متافیزیک است، و گاهی منظور جهانی ورای جهان ظاهری است، و گاهی نیز منظور علم اختصاصی خداوند است. گاهی منظور از جهان غیب امری هستی‌شناختی است و گاهی منظور امری معرفت‌شناختی است. مثلا سؤال می‌شود که آیا اصلا جهانی غیبی وجود دارد؟ و یا سؤال می‌شود که دلیلی داریم که وجود چنین جهانی را اثبات کند؟ و این‌که آیا می‌توان چنین جهانی را با عقل ثابت کرد و یا این‌که ناچاریم به دین مراجعه کنیم؟ و حدود و ثغور عالم غیب چیست؟ به خاطر همین این پرسش پیچیده‌ای است و باید منظور خود را از پرسش معلوم کنید. اما بگذارید چند کلمه‌ای جواب بدهم تا پرسش را بدون جواب نگذاشته باشم. مادی‌گرایان عموما به جهانی ماورای ماده باور ندارند، حالْ آن جهانِ ماورا حاوی روح باشد یا خدا یا دیگر موجودات مجرد، اما عارفان تمام ادیان و فرهنگ‌های بشری بر وجود جهان دیگری در درون این جهان ظاهری اتفاق نظر دارند، در نظر آن‌ها هر چیزی، از علم گرفته تا انسان و متن دینی ظاهری دارد و باطنی. و ما نیز بر همین عقیده‌ایم.

سؤال– شما در برخی از بحث‌های خودتان تفاوتی میان غیب مطلق و ارتباط آن با خداوند نهاده‌اید، خداوند و مطلق را چگونه توضیح می‌دهد و رابطه‌ی میان این دو از دیدگاه فلسفی شما چیست؟

قبانچی: منظور از «میان این دو» میان کدام دو چیز است؟ عموماً ارتباط با خدا مسأله‌ای عقلی، فکری و نظری نیست، بلکه مسأله‌ای عاطفی، احساسی و قلبی است. عقل نظری توانایی وارد شدن در این زمینه را ندارد، همان‌طور که کانت نشان داد. و این همان دیدگاهی است که عارفان مسلمان و غیر مسلمان با آن موافق‌اند. انسان در ابتدا در درون خود میلی به ارتباط با خداوند احساس می‌کند سپس در این مسیر پیش می‌رود تا این‌که تصویری از خداوند ذره-ذره در ذهن او شکل می‌گیرد. ایمان به خدا امری عقلی نیست بلکه از نیاز انسان به خدا ناشی می‌شود.

سؤال– نظر شما در باب خدا چیست؟ او را چگونه درمی‌یابید؟

قبانچی: این پرسش نیاز به پاسخی طولانی دارد، خواهش می‌کنم پرسش‌هایی عمیق و پردامنه مثل این پرسش را مطرح نکنید. بهتر آن است که به طور مشخص‌تر و جزیی‌تر پرسش مطرح کنید، زیرا خدا مقوله‌ی پیچیده‌ای است و دیدار با خداوند و شناخت او نیز چنین است. این‌ها از آن دسته اموری است که پیامبران، عارفان و فلاسفه با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. شایسته است که از ایمان به خدا سخن بگوییم نه از خود خدا. تا جایی که به انسان مربوط می‌شود، ایمان به خدا مهم‌تر از خود خداست زیرا این ایمان است که سرنوشت انسان را تعیین می‌کند و زندگی او را جهت می‌بخشد. خدا جز از طریق ایمان وارد زندگی انسان نمی‌شود و انسان از رهگذر ایمان‌اش است که به خدا می‌پیوندد و هر کس ایمان به خدا را در دل خود نیابد خدا را در زندگی خود نخواهد دید حتی اگر در ذهن خودش به وجود خدا باور داشته باشد. این یعنی ایمان عبارت است از عشق به خدا نه باور به خدا. هر کس عشق به خدا را در قلب خود نیابد خدا را در زندگی خود نخواهد یافت.

سؤال– نظر شما در باب اهل سنت چیست؟

قبانچی: آیا منظور اهل سنت از دیدگاه مذهبی است یا منظور افرادی است که سنی مذهب‌اند؟ آیا منظور اهل سنت از دیدگاه اخلاقی است یا منظور درستی اعتقادات آن‌ها است یا منظور عِرق ملی آن‌ها یا عقلانیت‌شان است؟ این پرسش هم مبهم است و نیاز به واضح‌سازی دارد. نمی‌دانم چرا پرسش‌هایتان فاقد دقت لازم است. در هر حال، همان‌طور که پیشتر گفتم مذهب سنی وضع و حال‌اش همان وضع و حال مذهب شیعی است، هر دو برساخته‌ای بشری است و نه چیزی که خدا فروفرستاده باشد. گاهی تفاوت شیعه و سنی از نظر تاریخی این است که اهل سنت از اسلام جنبه‌ی سیاسی و حکومتی‌اش را برگرفتند و خواستار تشکیل حکومت دینی به عنوان اصلی از اصول دین اسلام شدند این در حالی است که در مقابل شیعیان در تاریخ اسلام جانب مخالفت و اعتراض را در پیش گرفتند و از آن رو فهم‌شان از اسلام عاطفی‌تر از اهل سنت شد و در نتیجه خرافی‌تر از ‌آن‌ها شد. اهل سنت نیز به نوبه‌ی خود در طول تاریخ بی رحم‌تر از شیعیان بوده‌اند، زیرا حکومت‌ کردن چنین اقتضایی داشته است.

تروریسم بیشتر ریشه در صفوف اهل سنت دارد، درست همان‌طور که خرافه بیشتر ریشه در صفوف شیعیان دارد و خدا از تروریسم و خرافه، هر دو، بر کنار است. از آن‌جا که تشیع از نظر تاریخی بعدتر از اهل سنت شکل گرفت و در قالب یک اپوزیسیون سیاسی ظاهر شد، هر کس که با حکومت دینی و خلفا مخالف بود به تشیع می‌پیوست و پشت سنگر دین پناه می‌گرفت و سلطه‌ی سیاسی را متهم به بی دینی می‌کرد تا خودش به ارتداد و بی دینی متهم نشود. از این رو مطالب ساختگی و دروغ در میراث شیعی بیش از میراث اهل سنت است، اما طرف قوی داستان (یعنی اهل سنت) نیازی به دروغ‌پردازی و غلو نداشت بلکه حکومت به زور و شمشیر نیاز داشت. از این همین رو می‌بینیم که شیعیان کمتر به پیامبر و قرآن تمسک می‌کنند زیرا قرآن و پیامبر از نظر تاریخی حاکم بودند و قرآن نقش خود را در تأیید قدرت و حکومت با شمشیر ایفا می‌کرد. در مقابل اما اهل سنت دائما به قرآن و سنت نبوی ارجاع می‌دادند زیرا اهل سنت در این دو امر تأیید مذهب خود و مشروعیت‌بخشی به حکومت‌گری‌شان را می‌یافتند -حتی اگر در رأس چنین حکومتی کسی مثل صدام می‌بود.

سؤال– آیا شما معتقدید که خداوند از خداناباوران، به خاطر خداناباوری‌شان، انتقام خواهد گرفت؟

قبانچی: این بستگی به تصور ما از خداوند دارد. اگر خداوند را کسی مثل صدام تصور کنیم که آدم‌ها را مجبور می‌کرد به زعامت خودش اعتراف کنند، آن‌گاه بله خدا از شما و تمام بی ایمان‌ها انتقام خواهد گرفت، زیرا بر اساس چنین تصوری ایمان به خدا (مثل اعتراف به زعامت صدام) شرط وجود داشتن آدم‌ها و بالارفتن آن‌ها از پله‌های ترقی خواهد بود. اما اگر خداوند را این‌گونه تصور کنیم که جهان را آفریده است تا جود و کرم و فضل خود را افاضه کند، آن‌گاه معنای این تصور این است که خداوند تمام مخلوقات‌اش را دوست دارد، و آن‌گاه معتقد به قانونی اخلاقی در هستی (شبیه قوانین طبیعی در عالم) می‌شویم. این قانون اخلاقی بر خوب و بد اعمال انسان اثر می‌گذارد، اگر آدمی کار نیک کند نیکی می‌بیند و اگر کار بد کند، بدی می‌بینید. فرد خداناباوری که کار نیک را پیشه‌ی خود سازد و با دیگران از روی عشق رفتار کند در زندگی خود خیر می‌بیند و مؤمنی که به وجود خدا باور دارد اما به الزامات این ایمان تن در نمی‌دهد و عمل صالح در پیش نمی‌گیرد و خیر مردم را نمی‌خواهد بلکه زیستی خودخواهانه و سوداگرانه در پیش می‌گیرد، بدی خواهد دید.

سؤال– چگونه می‌توان میان مسلمانی که اسلام را خود شخصا درک کرده است با مسلمانی که تقلید کورکورانه می‌کند، تفاوت نهاد؟

قبانچی: اسلام سنتی و اسلام کوچه و بازار اسلامی است که از فرد طاعت کورکورانه می‌طلبد، اما کسی که خود را از زیر فشار اجتماعی و دین کوچه و بازار بیرون بکشد و به وجدان و عقل خود رجوع کند اسلام حقیقی را خواهد یافت، و این اسلامی است که تنها دعوت به فراگیری صِرف نمی‌کند بلکه این اسلام حرکت در مسیر خیر و صلاح عمومی است و لازمه‌ی چنین اسلامی ایستادن در مقابل جامعه و افکار رایج در آن است.

سؤال– وقتی «مجله‌ی خداناباوران عرب» از شما دعوت به گفت‌وگو کرد، واکنش شما چه بود؟

قبانچی: واکنش خاصی نداشتم. من دوستان خداناباور بسیاری دارم. من در دین خودم خط‌کشی میان آدم‌ها بر اساس عقیده و مذهب و فکر را نمی‌یابم، بلکه این خط‌کشی بر اساس انسانیت و ارزش‌های اخلاقی است. به باور من خداناباوری هم یک سبک زیست است درست مثل خداباوری. کسی که خدا را در عقل و زندگی خود نمی‌یابد، حق دارد که خدا را انکار کند، بلکه وظیفه دارد خدا را انکار کند تا در دام تزویر و ریا نیفتد. منظورم این است که وقتی فرد خداناباوری که خدا را در عالم نمی‌بیند و نیازی هم به خدا نمی‌بیند، می‌گوید خدا وجود ندارد، گفتار او از نظر اخلاقی کاملا درست است. وقتی هم مؤمنی می‌گوید خدا وجود دارد، گفتار او نیز از نظر اخلاقی کاملا درست است، زیرا او به خدا نیاز دارد و او را دائما در هستی و حیات خود حاضر می‌بیند. خداوند از جنس اشیاء موجود در جهان خارج نیست، خداوند با درون انسان پیوندی عمیق دارد.

سؤال– به خداناباور عرب چگونه می‌نگرید؟ نظر شما به طور خاص در باب او چیست؟

قبانچی: این پدیده را پدیده‌ی مبارکی می‌بینم و نشان از حرکتی رو به کمال در فضای فکر عربی دارد. خداناباوران شروع کرده‌اند به بیرون آمدن از تاری جادویی که جامعه به دور آن‌ها تنیده است، آن‌ها به فشار عرفی، اجتماعی و فشار دین سنتی که از لحظه‌ی تولد بر دوش فرد-فرد جامعه نهاده می‌شود، وقعی نمی‌نهند. پیشتر گفتم آن‌چه که امروزه به عنوان دین اسلام با آن مواجه‌ایم، ربطی به خدا ندارد، بلکه این دین تبدیل به بتی شده است که به جای خدا پرستیده می‌شود. هر انسانی که به آزادگی و عقل خودش حرمت می‌نهد وظیفه دارد از این دین خارج شود، درست همان‌طور که مسلمانان صدر اسلام از دین شرک به دین توحید پیوستند. قدم اول در مسیر کمال آن است که انسان بت اجتماع را بشکند (حالْ آن بت هر چه که می‌خواهد باشد)، این بت‌شکنی همان «لا اله» است که همان الحاد و خداناباوری است. آن‌گاه است که این خداناباوری مقدمه و راهی می‌شود برای ایمان حقیقی. خداناباور نباید تصور کند که با خداناباوری‌اش به انتهای خط رسیده و کار آخر شده است. به این معنا الحاد مقدمه‌ی ضروری ایمان است. اما چیزهایی که بیش از همه مرا نسبت به دوستان خداناباورم به نگرانی می‌اندازد، دو چیز است:

۱- این‌که برخی از دوستان خداناباور ما، از روی ترس از واکنش‌های جامعه در مقابل آن‌ها، به دام تزویر و نفاق بیفتند و خداناباوری‌شان را بروز ندهند و با این کار چه بسا در ورطه‌ی زشت‌ترین رذیلت اخلاقی، که همانا نفاق و دو رویی است، بیفتند. آن‌ها باید خداناباوری‌شان را با شجاعت علنی کنند، درست مثل بزرگانی مانند شهید حسین مروه8 فهد9 و هادی علوی10 و مارکسیست‌های دیگری که صاحبان وجدان‌های بیدار بودند و اگر این کار را نکنند محکوم به تن در دادن به دین سنتی مردم کوچه و بازار خواهند بود. من معتقدم مهم‌ترین چیزی که یک انسان می‌تواند داشته باشد آزادگی و استقلال‌اش است. اگر کسی این دو را از دست بدهد هر چیز دیگری هم که داشته باشد دیگر هیچ اهمیتی ندارد: می‌خواهد مؤمن باشد یا ملحد، مسلمان باشد یا کافر، شیعه باشد یا سنّی، فرهیخته باشد یا عوام. خداناباوران ما نباید وضع و حال‌شان وضع و حال برخی از مارکسیست‌های روزگار ما باشد که بر سر در حزب مرکزی‌شان پارچه می‌زنند که: «شهادت حضرت فاطمه زهراء (ع) را به پیشگاه حضرت صاحب الزمان تسلیت عرض می‌کنیم»!

۲- نگرانی دوم‌ام آن است که مبادا خداناباوری برخی از دوستان ما ناشی از مسؤولیت‌گریزی و عدم پایبندی‌شان به ارزش‌های اخلاقی باشد.

سؤال– نظر شما در مورد ظهور و بروزی که خداناباوران عرب اخیرا در فضای رسانه‌ای یافته‌اند چیست؟

قبانچی: همان‌طور که پیشتر گفتم این را پدیده‌ی مبارکی می‌دانم که نشان از وجود حرکتی به سوی عقلانیت و تمدن و رها شدن از غل و زنجیر عرف و تقدس‌تراشی‌های باطل دارد.

سؤال– این روزها در مصر قانون اساسی جدید در حال تدوین است و خواسته‌ی برخی آن است که خداناباوران مصری هم نماینده‌ای در تدوین قانون اساسی داشته باشند. نظر شما در باب حقوق انسانی و شهروندیِ خداناباوران عرب و حضور سیاسی کمرنگ و خجالت‌زده‌ی آن‌ها چیست؟

قبانچی: با این درخواست خداناباوران موافق نیستم و کافی است که ما سکولاریسم بخواهیم زیرا این عنوان عامی است که تمام گروه‌های سکولار را بدون هیچ تمایزی در بر می‌گیرد. خداناباوران گروهی جدای از اجتماع نیستند، پس صِرف شهروند بودن تمام حقوق آن‌ها را تأمین می‌کند. این بحث البته از جهت سیاسی بود. ولی از جهت فرهنگی خداناباوران لازم است که زیر عنوان خداناباوری دست به عمل و تحرک بزنند تا ذهنیت جوامع عربی تکانی بخورد و جمود فرهنگی و دینی در میان آن‌ها شکسته شود. در هر صورت، آن‌چه در مصر در قالب انقلاب علیه حزب دینی در حال رخ دادن است، گشایشی به سوی پیشرفت، شکوفایی و انسانیت است و معتقدم این نخستین انقلاب به معنای صحیح کلمه بعد از انقلاب فرانسه است، یعنی انقلابی که انگیزه‌های ایدئولوژیک و دینی در آن راه ندارد بلکه انگیزه‌ی انسانی و عقلی در آن وجود دارد.

سؤال– اگر فرزند شما یا یکی از نزدیکان‌تان به صراحت بگوید که خداناباور شده است، رابطه‌ی شما با او چه تغییری می‌کند؟

قبانچی: اگر خداناباوری او ناشی از عقل و وجدان باشد، یعنی خداناباوری قشری نباشد، رابطه‌ی من با او تغییری نمی‌کند. همان‌طور که ایمان افراد به دو دسته‌ی ایمان قشری و ایمان معنوی تقسیم می‌شود، خداناباوری نیز به دو دسته‌ی خداناباوری قشری و خداناباوری معنوی تقسیم می‌شود. خداناباوری قشری زاده‌ی هوا و هوس و گریز از تکلیف اخلاقی و دینی و حاصل مسؤولیت‌ناپذیری است. اما خداناباوری معنوی حاصل حس انسانی و آگاهی به کثرت شرور در عالم و نیافتن خداوند در عقل و وجدان است و نیز حاصل مشاهده‌ی قتل و ظلم و تعدی و خون‌ریزی به اسم الله و دین است. وجدان چنین فرد خداناباوری او را به انکار خدا و اسلام و خدای ادیان دیگر سوق داده است؛ او خداناباور معنوی است.

سؤال– و پرسش آخر این‌که، برای خوانندگان خداباور و خداناباور مجله‌ی ما چه توصیه‌ای دارید؟

قبانچی: به آن‌ها می‌گویم که در این دوره و زمانه که تروریسم، نزاع قومی، دیگری‌ستیزی و از خود بیگانگی سکه‌ی رایج شده است، آن‌چه ما به شدت به آن نیاز داریم دین نیست، بلکه ارزش‌های اخلاقی، بازگشت به وجدان و عشق و پرورش ارزش‌های انسان‌گرایانه است. هویت انسانی ما اکنون بر اثر سیطره‌ی هویت‌های پوشالی و غیر حقیقی مانند هویت دینی، مذهبی و قومی و مانند آن‌ گرفتار بحرانی حقیقی شده است. پس از آن که برای ما ثابت شد این هویت‌ها پوچ و پوشالی است، باید به هویت حقیقی خود باز گردیم و آن همانا هویت انسانی است. ما پیش از آن که مسلمان، شیعی یا خداناباور باشیم، انسان‌ایم.

.


.

في حوار مع: السيد أحمد القبانجي

أحمد حسن علي القبانجي، باحثٌ وكاتبٌ إسلاميٌ ليبراليٌ عراقي. وُلد في النجف في 2 يناير 1958، تنقّل بعدها بين سوريا ولبنان وإيران، وهو مستقرٌّ الآن في موطنه العراق. تميَّز بفكره المختلف وجرأته في الطرح،  وتحليقه بعيدًا عن السرب ،يكفي أن تضع إسمه في محرّك البحث، حتى تظهر لك العناوين التي يعتبرها البعض مثيرةً للجدل سواءً في محاضراته ومقالاته أو كتبه، لذلك إن اتفق الملحدون والمسلمون على شيء، سيكون حيرتهم واحترامهم للسيد أحمد القبانجي، نرحب بك في مجلة الملحدين العرب و نشكرك على قبول الدعوة.

في النجف تتلمذت في الحوزة الدينية ودرست الفقه والأصول، ما الذي أضافته لك هذه الدراسة، وماهو رأيك في أساليب التعليم الديني بشكلٍ عام؟ وكيف أفادتك في معترك المجتمع لاحقًا؟

ج: من الطبيعي أن تضيف لي الدراسة فی الحوزة أمورا کثيرةً لم أکن أعلمها وخاصةً فی المجال الديني ،ولکنّ السؤال عن فائدة هذه الدراسة لي وللمجتمع وأقولً للأسف أّنّ هذه الدراسة التي استغرقت سنواتاً مديدةً لم تکن لها أيّة فائدةٍ بل مجردّ مضيعةٍ للوقت واستهلاکٍ للطاقات، ولکنني أحاول الآن الإستفادة منها لنقدها وبيان زيفها وعدم مصداقيتها عسی أن يکون ذلک مدعاةً لإحداث تغييرٍ جادٍ في الدراسات الدينية نحو الأفضل.

هل يرى القبانجي اليوم أّنّ أفكاره قد وصلت للناس أم أنها ما تزال في طور النهوض؟ وما هو تقديرك لحجم المتابعين لك والمتأثرين بك، وهل تراهم قوةً فاعلةً أم هامدة؟ وهل تواجدهم يقتصر على العراق أم تعدَّى الحدود الجغرافية برأيك؟

ج:الظاهر أَّنَّ أفکار الحٍداثة وصلت إلی الناس سواءٌ بواسطتي أم بواسطة مفکرين آخرين، ونحن نشهد اليوم صحوةً من نوعٍ جديد، فقد تبيّن للناس خواء وزيف مقولات الإسلام السياسي، وکذلک سائرالإيديولوجيات ،وآخرها ما شهدناه في مصر وتونس من رفض الأحزاب الإسلامية، بل قد وصل الوعي بالناس إلی حدٍّ أخذوا ينتقدون الفکر الديني والفقه والشريعة وحتی القرآن أيضا، وهذا يشيرإلی زوال المقدسات والتابوات والخطوط الحمر التي کانت تکبّل العقل العربي و تجعله خاضًعا للماضي والتراث. أما المتابعين والمتأثرين بأفکارالحداثة فهم اليوم قوةٌ فاعلةٌ ونشطةٌ رغم قلة الإمکانات وًصعوبة العمل في أجواء التکفير والثقافة الماضوية والطائفية التي تعيشها المجتمعات العربية، وخيرمثالٍ علی قوة هذا التيار التنويري الصاعد في العراق علی وجه التحديد هو أنَّ إيران التي أخافت حکومات المنطقة بقوّتها وجبروتها ومخابراتها، خافتمن مجموعات المثقفين الذين خرجوا في تظاهراتٍ ضد إيران في بغداد والبصرة وأجبروها علی إطلاق سراحي رغم أّنّ الاتهامات التي ُوجّهت لي ليست هيّنة.

ماهي نظرتك المستقبلية لأفكارك على أرض الواقع؟ هل أنت متفائٌلٌ بشأنها؟

ج: التفاؤل ليس للأفکار بل لمدی استيعاب الناس لها والإنتفاع منها في الحياة وأری أننا لابد أن نکون متفائلين، خاصةً أن هذه الأفکار متماهيةٌ مع العصر ومنسجمةٌ مع متطلبات الواقع بخلاف الأفکار الماضوية التي يحملها رجال الدين والتي لا تنسجم مع الواقع والحياة الحديثة.

كيف نُعُرفّ القبانجي.. هل هو سني.. شيعي.. معتزلي.. قرآني أم له تصنيفٌ خاص؟

ج: القبانجي يرفض کل إطاٍرٍ يحدد إنسانيتهُ ويرفض جميع المذاهب، ويری أَّنَّ السنة علی باطلٍ بقدر ما الشيعة علی باطل أيضا، بل إنَّ الإسلام اليوم ليس هو الإسلام الذي عندالله بل هو إسلامٌ ودينٌ من إفرازات المجتمع، ولا يرقیً بالإنسان في مدارج الکمال والمعنوية والأخلاق، ويکرّس في الإنسان التعصّب والجهل والخرافة والإحتراب الطائفي.  وقد أصبح اليوم عاملاً علی تخلف الأمة وسبباً مهماً من أسباب التوحش وعدم الإنفتاح علی الحضارة والحداثة.

المسيحية واليهودية..كيف تنظر إليهما وما رأيك بالنسبة للبهائية التي تنتشر مؤخرًا في دولٍ عربيةٍ مثل مصر؟

ج: المسيحية واليهودية وکذلك البهائية وسائر الأديان والمذاهب الأخری، کلها ليست من الله بما فيها الإسلام الحالي، وکما قلت آنفا هي من إفرازات المجتمع کما قرّره عالم الإجتماع الألماني (دورکايم) وذلك لحفظ نسيج المجتمع وتقوية اًلأواصر بين أفراده،  فحال الدين هنا حال القومية واللغة والوطن، في کونهم عناصر لتقوية الهوية الاجتماعية لأفراد المجتمع. أما الدين الإلهي فهو الإيمان الخالص الذي يعيشه الإنسان بقلبه علی شکل حبٍ وتوکلٍ علی الله والتزامٍ بالقيم الأخلاقية والمثل الإنسانية، وهذا الذي نطلق عليه کلمة وجدان. فالوجدان هوصوت الله في کل إنساٍنٍٍ وعلی کل فرد أن يتحرك في حياته من خلال الإصغاء إلی صوت وجدانه مهما کان دينه ومذهبه لأن الله ينظر إلی قلوبکم ولا ينظر إلی صورکم کما ورد في الحديث.

ذكرت في أكثر من منتدى ولقاء أنك ترفض الفهم الحرفي للنصوص والعقائد، فما هي نظرتك للنص القرآني ومفهوم الكمال الذي يتصف به والحديث والسنة والأثر .. كيف تنظر إليهم؟

ج: يجب الأخذ بآليات علم الهرمنيوطيقا في فهم النص الديني وبدونه لا نستطيع استيحاء مقاصد الوحي ولا يمکن فهم ما جاء به النبي لأن الفهم الحرفي للنصوص کما هوالسائد في المؤسسات الدينية يدعو إلى الجمود علی فهم القدماء للنص بينما الحقائق والثقافات متغيرةٌ بتغير حاجات الناس وأفکارهم وتبعًا لذلك تتغير الأحکام الشرعية والفکر الديني وهذا يعني:

1- عدم جواز اقتطاع النص من سياقاته وتطبيقه علی ظروفٍ أخری تختلف کثيرا عن الماضي.

2- الاعتراف بتأثير مباني وقبليات المفسر والفقية علی فهمه للنص ولذلك لزم تنقيًح هذه المباني  والقبليات وضرورة أن تکون معقولة ومتناسبة مع العصر.

3- عدم ليّ عنق النص لإخضاعه لرغبات القاریء أو المفسر وبالتالي الخروج بنتائج تتقاطع مع  العقل والواقع ومقاصد الشرع

4- فهم المجازات والاستعارات الواردة في النص والقيام بترجمةٍ ثقافيةٍ للنص من خلال منهج    الرمزية في النص وعدم تصوّر أن کلمات النص يُقصد منها المعاني اللغوية أو تعکس الواقع    الخارجي وتحکي عنه، فالمقصود منها ماوراء النص من توصياتٍ وأحكامٍ إنشائية.

غالبًا ما تحتكم إلى الفلسفة في أطروحاتك..ما هي قيمة الفلسفة بالمقارنة مع باقي القيم؟

ج: السؤال فيه بعض التبسيط فلا توجد لدينا فلسفةٌ واحدة، بل فلسفاٌتٌ متعددةٌ وليس هناك معيارٌ فلسفيٌّ واحدٌ للإحتکام إليه. غاية الأمر أّنّ الفلسفة تقوّي العقلانية في الإنسان، وهذا هو ما نحتاج إليه في فهم الدين في العصر الحاضر بعد أن تلوث الفکر الديني بالکثير من الخرافات والعقائد اللاأخلاقية. وهذا هو مايحاربه رجال الدين بقوة أي يحرمّون الفلسفة ويحذّرون من العقلانية بحجّة أّنّ دين الله لا يُصاب بالعقول وأن العقل البشري عاجزٌ عن فهم الدين والشريعة والنتيجة بقاء الناس متخلفين يرزحون بقيود الجهل والتبعية للمشايخ وعندما يتقبل عقل الإنسان الخرافات باسم الدين فلا يمنع أن يکون إرهابياً في مابعد.

العلم بات اليوم يتخطّى حتى بديهيات البشر العقلية فما وجهة نظرك بتعارض العلم الحديث مع النصوص الدينية؟

ج: العلم لا يتخطّی البديهيات بل إّنّ البديهيات تتغير، ففي کل عصرٍ بديهياته النظرية والعملية، فمّرةً کانت نظرية بطليموس تمثل بديهيةً في علم الهيئة القديم، حتی جاءت نظرية کوبرنيکوس وأضحت بديهيةً لاحقًا. وكانت نظرية الشورى والبيعة بديهيةً في الماضي والآن حلت محلها الديموقراطية. أما تعارض العلم الحديث مع النصوص الدينية فمسألةٌ أکيدة، ولکن يمکن حلّها باتباع المناهج الحديثة في علم اللاهوت ومن خلال التمايز تارةً في المنهج وتارةً أخری في لسان الدين ولسان العلم أو في الوصفية في العلم والمعيارية في الدين، أي أّنّ العلم يصف ظواهر الطبيعة ويکشف عن قوانينها بينما الدين يوصي الإنسان باتباع سلوكٍ معينٍ، وهذا يعني أّنّ العلم يختص بالعقل النظري بينما الدين ناظرٌ إلی العقل العملي. وهناک نظرياٌتٌ أخری في هذا المجال لا يسع المقام لذکرها.

هناك الكثير ممن يقولون بإعجاز القرآن العلمي والبلاغي، هل توافقهم الرأي؟ وأين مكمن الإعجاز في القرآن برأيك؟

ج: لقد أثبُّتُّ في محاضراتي وکتابي سّرالإعجاز القرآني وبأدلةٍ کثيرةٍ عدم وجود أيّ إعجاٍزٍ علميّ أو بلاغيّ أو غيبيّ في القرآن کما يدّعي علماء الإسلام ولا مجال هنا لتفصيل الکلام في هذا الشأن. أمّا الإعجاز القرآني المعقول في نظرنا أحد أمرين: 1-الصرفة کما ذهب إليه المعتزلة والسيد المرتضی من الشيعة .2-الإعجاز الوجداني.

يتميَّز القبانجي بنهجه المنفرد في التفكير والتحليل، ما هو مفهومك ومنظورك لعالم الغيب بشكلٍ خاص؟

ج: عالم الغيب تارةً يُقصد به الميتافيزيقيا، وأخری ما وراء العالم الظاهر، وثالثة مايختص به الله من علمٍ، وأحيانا يُقصد بالسؤال عن عالم الثبوت وأخری عن عالم الإثبات لعالم الغيب، فهل أنه موجودٌ أساسا؟ً وعلی فرض وًجوده ماهی الأدلة التي تثبت وجوده؟ وأيضا هل يمکن إثبات ذلك بالعقل أم لابد من الاستعانة بالنص؟ وماهي حدود ودائرة عالم الغيب؟ ولهذا نقوًلً أن هذا السؤال غامٌضٌ ويحتاج إلی بيان المقصود منه. ولکن أقول بكلمة ولکي لا أدع السؤال بدون جواب، أن الماديين عموما لا يؤمنون بعالم ماوراء المادة سواءً الروح أو الله أو الکائنات المجردة، بينما يتفق العرفاء من کل الأديان وًالثقافات البشرية علی وجود عالمٍ آخر في باطن هذا العالم الظاهر فکل شيءٍ من العلم والإنسان والنص الديني له ظاهرٌ وباطن. ونحن علی هذه العقيدة.

في محاضراتك طرحت فارقًا نوعيًا للنظرة الغيبية للمطلق ومفهوم ارتباطها بالإله، كيف يعرّف أحمد القبانجي الله والمطلق وما هو الفارق بينهما بحسب فلسفته؟

ج: ما المقصود بکلمة بينهما؟ لم يرد في السؤال إشارة إلی الثاني. وعموما نری أن مسألة الارتباط بالله ليست مسألةً عقليةً وفکريةً ونظريةً، بل هي مسألةٌ عاطفيةٌ وإحساسيًةٌ وقلبيةٌ، فالعقل النظري لا يستطيع التدخل في هذا المجال کما أثبته کانت. وهذا هو ماعليه العرفاء من المسلمين وغيرهم، فالإنسان في بداية الأمر قد يشعر في باطنه بالميل والرغبة للارتباط بالله ثم يتحرک في هذا السبيل إلی أن تتضح له الصورة شيئاً فشيئاً، فالإيمان بالله لا يأتي من العقل بل من حاجة الإنسان لله.

الله ..كيف تراه..أو كيف تعرفّه؟

ج: السؤال يحتاج إلی کثير للإجابة عنه، والرجاء عدم طرح أسئلة في غاية العمق والشمولية مثل هذا السؤال، بل ينبغی تحديد المطلوب بشکلٍ واضح. لأن الله نفسه کلمةٌ غامضة، وکذلك رؤيته ومعرفته .فهذه المسائل من الأمور التي أتعبت الأنبياء والعرفاء والفلاسفة.ولکن ينبغي الحديث عن الإيمان بالله لا الله نفسه، فالإيمان بالله أهم من الله لأن الإيمان هو الذي يحدد مصير الإنسان ويرسم حياته. والله لا يتدخل في حياة الإنسان إلاّ من خلال الإيمان، فالإنسان يتواصل مع الله من خلال إيمانه فمن لا يوجد لديه إيماٌنٌ في قلبه لا يوجد الله في حياته،  وإن کان يعتقد في ذهنه بوجود الله، وهذا يعني أن الإيمان هو الحب لا العقيدة بالله، فمن لا يوجد حبٌ في قلبه لا يوجد الله في حياته.

ماهو رأي أحمد القبانجي بالطائفة السنية؟

ج: هل المقصود بالطائفة السنية من وجهة نظرٍ مذهبية؟ أي الکلام عن المذهب السني أم السنة کأفراد؟ وهل السؤال عن السنة من جهة أخلاقهم أو صحة عقيدتهم أو انتمائهم لوطنهم أم عقلانيتهم؟ السؤال غامٌضٌ أيضا و يحتاج إلی بيان المقصود ولا أعلم لماذا أسئلتکم فضفاضة. علی أيّة حال قلت آنفاً أن المذهب السًني حاله حال المذهب الشيعي في کونه منتوج بشري وليس من الله، وقد يمتاز السنة عن الشيعة بأنهم أخذوا من الإسلام جانبه السياسي والحکومي ولذلك يطالبون بالحکومة الدينية کأصلٍ في الدين الإسلامي. بينما أخذ الشيعة جانب المعارضة في تاريخ الإسلام ولذلك فهم أکثر عاطفيةً من السنة وبالتالي هم أکثر خرافةً من السنة. والسنة بدورهم أکثر قساوةً من الشيعة لأن الحکومة تستدعي ذلك.

فالإرهاب أکثر تجذّرا في صفوف السنة بقدر ما الخرافة في صفوف الشيعة وکليهما ليس من الله في شيء .وبما أن الشيعة مذهبًٌ قد تم إنتاجه لاحقا وقد بدأ کمعارضة سياسية، فکل من يخالف الحکومة الدينية والخلفاء يلتحق بالتشيع ويتستر بالدين وًيتهم السلطة بأنها هي التي خرجت من الدين لئلا يُتهم بالارتداد والمروق من الدين ولذلك کثر الکذب والدسّ في مذهبهم، بينما نجد أن القوي وهم أهل السنة لايحتاجون إلی الکذب والغلو بل تحتاج الحکومة إلی القوة والسيف. ومن هذه الجهة أيضاً نجد أن الشيعة قلما يتمسکون بالنبي أو القرآن لأنه کان حاکما والقرآن بدوره يؤيد القوة والحکومة والسيف. في حين أن السنة يتمسکون دوما بالقرآن وسنة النبي لأنً فيهما تأييدٌ لمذهبهم وإسباغٌ للمشروعية علی حکومتهم ولوکان علی رأسها صدًام حسين.

هل تعتقد أن الله سينتقم من الملحدين لأنهم لم يؤمنوا به ؟

ج:هذا يرتبط بتصورنا عن الله، فإذا کنا نتصور أنه مثل صدام يجبر الناس علی الاعتراف به وبرئاسته فلابد أنه سينتقم منکم ومن جميع من لا يؤمن به لأن الإيمان به يمثل کمالاً له وضرورةً من ضرورات وجوده .ولکن إذا کان تصورنا عن الله بأنه خلق الخلق ليفيض عليهم من جوده وکرمه وفضله فهذا يعني أنه يحب خلقه جميعا، ونعتقد بوجود قانوٍنٍ أخلاقيّ في الکون کما هو حال القوانين الطبيعية في العالم، وهذا القانون الأخلاقي يؤثرًسلبا وإيجاباً علی الإنسان بالنظر لأعماله، فإن عمل خيرا فسوف يحصل علی الخير وإن شراشراً فشر، والملحد الذيً يعمل الخير ويعيش الحب للأخرين فسوف يحصلً علی الخير في حياته والمؤمن الذي يعتقد بوجود الله ولکن لا يتحرك بمقتضی هذا الإيمان ولا يعمل الصالحات ولا يسدي المعروف للآخرين بل يعيش الأنانية والنفعية فسوف يلاقي الشر.

كيف يمكن أن تميز بين مسلمٍ يتبع الإسلام لأنه تعلم الإسلام بنفسه، وبين من يتبع الإسلام بالطاعة العمياء؟

ج: الإسلام التقليدي والاجتماعي هوالذي يطالب الفرد بالطاعة العمياء، ولکن من تخلص من ضغط المجتمع والدين الاجتماعي ورجع إلی وجدانه وعقله فسوف يتبع الإسلام الحقيقي، وهذا الإسلام ليس بالتعلم بل بالحرکة في خط الخير والصلاح وقد يستلزم في بداية الأمر تضارباً مع المجتمع والأفکار السائدة فيه.

كيف كانت ردة فعلك عندما وُجّهت إليك الدعوة للقيام بمقابلة على صفحات مجلة الملحدين العرب؟

ج: لم أشعر بردّة فعلٍ لأن الکثير من أصدقائي هم من الملحدين، ولا يوجد في ديني التمييز بين الناس علی أساس العقيدة والمذهب والفکر بل علی أساس الإنسانية والقيم الأخلاقية. وأعتقد أن الإلحاد منهجٌ للحياة کما أن الإيمان منهجٌ للحياة أيضاً، فمن لم يجد الله في عقله وحياته يحق له أن ينکره بل يجب عليه إنکاره لئلا يقع في فخ الازدواجية . أي إن الملحد لا يجد الله في عالمه ولا يحتاج إليه فعندما يقول أن الله غير موجود فقوله صحيحٌ تماما. وعندما يقول المؤمن أن الله موجود فصحيحٌ أيضا لأنه يحتاج إلی الله ويجده دائما في عالمه وحياته، فاللهً ليس من قبيل الأشياء الموجودة في العالم خارج الإنًسان بل هو مرتبط مع ذات الإنسًان.

الملحد العربي ..كيف تنظر إليه وما هي وجهة نظرك الخاصة عنه؟

ج: أعتبر هذه الظاهرة أمرا مبارکاً وتدل علی وجود حرکةٍ تکامليةٍ في الإنسان العربي، بحيث أخذ يخرج من القمقم ولا يأبه لضغط اًلعرف والمجتمع والدين التقليدي المفروض علی الفرد منذ الطفولة، وقلت أّنّ هذا الدين ليس من الله وقد يتحول إلی صنم يُعبد من دون الله، وعلی کل إنساٍنٍ يحترم حريته وعقله أن يخرج من هذا الدين کما خرج المسلمون الأوائل من دين الشرك إلی دين التوحيد، فالبداية في حرکة الکمال أن يرفض الإنسان آلهة المجتمع مهما کانت أي يقول (لا إله) وهو الإلحاد، ثم يکون هذا الإلحاد مقدمةً وطريقًا للإيمان الحقيقي، فلا ينبغي أن يتصور الملحد أنه قد وصل إلی المحطة الأخيرة، وبهذا المعنی يکون الإلحاد مقدمةً ضروريةً للإيمان، ولکن أکثر ما أخشاه علی أحبائی الملحدين أمران:

1- أن يسقطوا في شراك النفاق والازدواجية وذلك خوفا من ردة فعل المجتمع تجاههم فيسيطر الخوف عليهم من الناس فلا يعلنوا عن إلحادهم وبذلكً سوف يتورطون بأقبح رذيلة أخلاقية وهي النفاق، فإما أن يشهروا عن إلحادهم بشجاعةٍ کما هو حال بعض العظماء من أمثال الشهيد حسين مروة وفهد وهادي العلوي وغيرهم من الشيوعيين من أصحاب الوجدان الحي، أو يستمروا علی دين الناس التقليدي. لأنني أعتقد أّنّ أهم شيءٍ للإنسان هو حريته واستقلاله، فإذا فقدهما فکل شيءٍ سيکون سيّان. الإلحاد أم الإيمان، الإسلام أم الکفر، شيعي أم سني، مثقف أم عوام. ولايکون حالهم حال بعض الشيوعيين المعاصرين الذين يرفعون لافتةً علی باب مقر الحزب: نعزي الإمام صاحب الزمان (عج) والمرجعية الرشيدة باستشهاد فاطمة الزهراء(ع).

2- أن يکون إلحادهم نابعًا من رغبتهم في عدم تحمل المسؤولية وعدم الالتزام بالقيم الأخلاقية.

ما هو رأيك بالنسبة لتسليط الضوء إعلاميًا على ظهور الملحدين العرب مؤخرًا؟

ج: قلت آنفا أن هذه الظاهرة مبارکةٌ وتوحي بوجود حراكٍ نحو العقلانية والتمدن والتحرر من أغلال العرف والقداًسات الزائفة.

في مصر اليوم يتم كتابة دستوٍرٍ جديدٍ وقد ظهرت مطالباٌتٌ من الملحدين المصريين بتمثيلهم في الدستور..فما  وجهة نظرك في مسألة الحقوق الإنسانية وحقوق المواطنة بخصوص الملحد العربي وظهوره الخجول على الساحة السياسية مؤخرًا؟

ج: لا أتفق مع هذه المطالبة من الملحدين ويکفي المطالبة بالعلمانية التي تستوعب جميع الفئات دون تمييز فلا يکون الملحدون طائفةً منفصلةً عن المجتمع، فالمواطنة تکفل للجميع حقوقهم، هذا من الناحية السياسية ، ولکن يجب العمل والتحرك بهذا الاسم علی الصعيد الثقافي لتحريك العقل العربي وکسر الجمود الثقافي والديني. وعلی أية حال فإني أعتبر ماجری في مصر من ثورةٍ ضد الحزب الديني مفتاحٌ للتقدم والإزدهار والإنسانية وأعتقد أن هذه الثورة هي أول ثورة بالمعنی الصحيح بعد الثورة الفرنسية أي ليست بدوافع إيديولوجية ودينية بل بدوافع إنسانية وعقلية.

لو أن إبنك أو أحد أقاربك صارحك بأنه ملحد.. كيف سيغير ذلك من علاقتك به؟

ج: لا يؤثر ذلك في طبيعة علاقتي به إذا کان إلحاده نابعٌ من عقله ووجدانه، أي لا يكون إلحاداإلحاداً قشرياً. فکما أن الإيمان بلحاظ أفراده ينقسم إلی: إيماٌنٌ قشريٌ وإيماٌنٌ معنويٌ، فکذلك الإلحاد ينقسم إلی: إلحادٌ قشريٌ وهوما يکون وليد الأهواء والرغبة في الانسلاخ من التکليف الأخلاقي والديني وعدم تحمل المسؤولية ،والإلحاد المعنوي وهو وليد الحس الإنساني والوجداني بکثرة الشرور في هذا العالم وعدم الشعور بوجود الله في العقل أو الوجدان، وبسبب مايراه الإنسان من قتلٍ وظلمٍ وعدواٍنٍ وسفك دماء الأبرياء باسم الله والدين، فمثل هذا الملحد يدفعه وجدانه إلی إنکار الله الإسلام أو إله الأديان الأخری، فهو ملحدٌ معنوي.

خاتمة: ما هي الرسالة التي توجهها للقراء من ملحدين ومؤمنين على صفحات مجلتنا؟

ج: أقول: في هذا العصر الذي نعيش فيه القتل العشوائي والطائفية والکراهية للآخر والانسلاخ من الذات الإنسانية، أری أننا بأشدّ الحاجة ليس إلی الدين بل إلی القيم الأخلاقية والعودة إلی الوجدان والحب وترسيخ قيم الإنسانية، أي أننا نعيش أزمةً حقيقيةً في هويتنا الإنسانية بعد أن استولت علينا هوياٌتٌ زائفةٌ وغير حقيقيةٍ کالهوية الدينية والمذهبية والقومية وأمثالها. فبعد أن ثبُت زيف هذه الهويات لابد من الرجوع لهويتنا الحقيقية وهي هوية الإنسانية، فنکون إنساناً قبل أن نکون مسلماً أو شيعيًا أو ملحدًا.

.


.

1برای روایتی خواندنی در فارسی از آراء و احوال احمد قبانچی، بنگرید به نوشته‌ی کوتاه محمدجواد اکبرین در سایت جرس، در این آدرس

2 روایتی از این راهپیمایی در سایت «العربیه» آمده است، بنگرید به این آدرس

3 “نگاهی انتقادی به کتاب المرأة، المفاهیم و الحقوق.” کتاب ماه دین، شهریور ۱۳۹۱، شماره ۱۷۹، ص۳۷.

4 اصل عربی این مصاحبه را می‌توانید در این آدرس بیابید.

5 بنگرید به سخنرانی‌های قبانچی در یوتیوب

6 گرچه برخی از روحانیان منبری او را از نظر عقیدتی منحرف دانسته‌اند و مردم را از او بر حذر داشته‌اند. برای یک نمونه بنگرید به این ویدئو

7 اشاره‌ به این حدیث مشهور از پیامبر است: «إِنَّ اللَّه لا يَنْظُرُ إِلَى أَجْسَادِكُمْ و لا إِلَى صُوَرِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ»، خداوند به جسم و ظاهر شما نمی‌نگرد، بلکه به دل‌های شما می‌نگرد.  

8 حسین مروه (۱۹۸۷-۱۹۱۰) روشنفکر و نویسنده‌ی چپ‌گرای لبنانی بود که از میان آثار وی «جریانات مادی در فلسفه‌ی اسلامی-عربی» (النزعات المادية في الفلسفة العربية الإسلامية) مشهور است. این اثر در زمان خود جنجال بسیاری برانگیخت. او در منزلش ترور شد. این ترور را به حزب الله لبنان نسبت می‌دهند.

9 یوسف سلمان یوسف مشهور به فهد (۱۹۴۶-۱۹۰۱) فعال سیاسی چپ‌گرای عراقی بود. او را نخستین زندانی سیاسی می‌دانند که در عراق اعدام شد.

10 هادی علوی (۱۹۹۸-۱۹۳۳) متفکر و نویسنده‌ی چپ‌گرای عراقی بود. از جمله آثار وی «گوشه‌ای از تاریخ شکنجه در اسلام» (من تاريخ التعذيب فى الإسلام) است.

.


.

19 نظر برای “گفت‌وگوی یک عالم دينی با خداناباوران

  1. بسیار عالی و مفید بود.
    ازسایت خوب صدانت و نویسندگان فرهیخته آن متشکرم و امیدوارم انتشار اینگونه مطالب بدون فیلتر و سانسور ادامه داشته باشد

  2. آقای قبانچی مگر انسان مخلوق خدا نیست؟انسانیت با اسلام به اوج خود میرسد. بیان شما انکار رشد انسانیت در فرد بوسیله آموزه های اسلام است.

  3. روشنگری، تبادل فکر ، و اندیشه از جمله ارزشمندترین فعالیتهای بشری است.
    اما سئوالی در مورد گزینش مطالب و انتخاب عناوین در صدانت مطرح است.
    اگر اندیشه به گفتار آلترمنیو کاری فکری است، مگر نه این است که به همه می توان اندیشید. چرا صدانت در عمل اینقدر به اشاعه مواضع ضد دین می پردازد؟مگر مواضع دینداران موضع نیست؟

    1. جالب است که از نظرهای جنابعالی زیر بسیاری از نوشته های صدانت مستفیض میشویم.
      اگر اینقدر به کار این مجموعه انتقاد دارید چرا اینقدر مصرانه دنبال میکنید؟
      دیدگاه شما از این نوشته حاصل فکر خودتان است چرا که آقای قپانچی به هیچ وجه ضد دین نیست و مانند سایر روشنفکران دینی به دنبال اصلاح و نجات دین است.
      اگر منظورتان از نظر دینداران همان خوانش حکومتی از دین هست لابد بهتر میدانید که تمام ابزار آموزشی و تبلیغاتی داخل در اختیارتان هست..
      پس اندکی توان شنیدنتان را در نظری متفاوت، که آنهم از این چند وبگاه انگشت شمار منعکس میشود بالا ببرید.
      با مهر

      1. دوباره اتهام ، حمله به شخصیت.
        اصلاح دین؟
        منظورتان احتمالاً شباهتی بایست داشته باشد با رفورماسیون که کلیسا را ویران، نگاه پر مهر مسیح(ع) را به نظریات آباء کلیسا تقلیل داد و نایت کلاب و کازینو و پورن را جایگزین نمود.

    2. دینداران به اندازه کافی رسانه برای ابراز عقاید خود دارند اما این ناباوران و منتقدان دین هستند که در جامعه هیچ رسانه ای که ندارند تا بتوانند بدون اینکه مورد تعرض قرار بگیرند عقاید خود را ابراز کنند

      1. رسانه های خارج از ایران (شبکه های ماهواره ایی) -شبکه های اجتماعی هم در اختیار ناباوران دینی هست.
        کافی نیست!!

        1. با تشکر از مطالب ارزنده سایت صدا نت . در جواب دوست عزیز اینکه شما اختیار دارید از هر رسانه ای که فکر میکنیدبه افکار شما نزدیک است وعلاقه دارید استفاده کنید والبته توصیه هم داشته باشید اماتعداد زیاد شبکه های ماهواره ای ویا شبکه های اجتماعی دلیل بر این نمی شود که صدانت مباحث مورد نظر خود را اشاعه ندهد .و لازمه هر جامعه ای اینست که تمام افکار وسلایق رسانه خود راداشته باشند تا هر کسی بنا بر نظر خود انتخاب کند.

          1. آقا محسن
            منظور بنده سایت خوب صدانت نبود.اتفاقا در این سایت افراد تحصیلکرده و صاحب نظر مباحثه می کنند ولی در یک شبکه ماهواره ایی که یک روستایی ساده دل و زودباور یک برنامه را می بیند، درآن برنامه شخصی برعلیه دین وخداباوری تبلیغ می کند وآن روستایی ساده با کلی شبهه در ذهن خود مواجه می شود که کسی پاسخگو نیست .هرروز شاهد این شبهات بدون پاسخ درتلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی ،هستیم.اگر گفتگو متقابل باشد ،سخن شما کاملا صحیح است.

        2. طوری میگی رسانه دارند که استفاده از این ها آزاد هست شبکه اجتماعی که دارای تایید جمهوری اسلامی نباشه فیلتر میشه ماهواره روهم با پرازیت از کار می ندازن و یا به زور می ریزن تو خونه با خودشون می برن اگه شما و مقامات جمهوری اسلامی واقعاً اهل استدلال و آزادی بیان بودیید اجازه می دادید که هر کسی عقیده خودش رو آزادانه بیان کنه

  4. آقای ناشناس اینکه نمی تونن جلوی فیلتر شکن رو بگیرن دلیل بر بودن آزادی نیست سرور تمام فیلتر شکن ها خارج از ایران هست مطمئن باشید اگه مقامات جمهوری اسلامی می تونستند سرور فیلتر شکن رو هم تعطیل می کردن و یا حتی کارکنانش رو ترور می کردن

  5. دین سکولار که آقایان پرستش می کنند و مبلغ آن هستند امروز در بسیاری از کشورهای اروپایی و قطب آن آمریکا در حال اجراست و این عدالت گسترده در کشورهایی مثل عراق، افغانستان، سوریه و…محصول آن است البته نظام رضاشاهی و محمد رضاشاهی نیز نظام سیاسی این دین بود با آن عدل و آزادی های گسترده که کمترین آن برداشت چادر از سر زنانی بود که با اختیار خود انتخاب کردند.
    همچنین دین خداناباوران نیز با نظام سیاسی خود را نشان داده، فراعنه مصر خدایان این دین و حاکمان سیاسی آن بودند که که ذبح بچها و ظلم به زنان، پاره کردن شکم زنان برای کشتن بچه ای که می ترسیدند به دنیا بیاید و مخالف آنها باشد و …کوچکترین نمونه از آزادی و عدالت گستردگی آن بود..

    1. اولا ً اینکه فراعنه مصر باستان هیچ کدوم بی خدا نبودنند بلکه اون ها خودشون رو فرزندان خدایان می دونستند دوم اینکه خود مردم این کشور ها بنیادگرایی و تحجر رو برگزیدند و الان دارن تاوان حماقتشون رو میدن اگه که مانند ترکیه به جای پرو بال دادن به شیخ و آخوند آنها رو از دخالت درامور سیاسی و اجتماعی منع میکردند و با روی باز به استقبال لیبرال دموکراسی میرفتد وضعی غیر از این داشتند سوم اینکه اشتباه اساسی حکومت پهلوی این بود میخواستند که فرایند مدرن کردن کشور رو بدون داشتن پایه های فرهنگی مناسب ایجاد کنند کشوری که سراسر در خرافه و جهل و عقب ماندگی به سر می برده رو نمیشه به زور مدرن کرد اما اگه مردم آگاه بشن و به حقوقشون واقف بشن خود نماد تحجر رو از سر برداشته به چوب می می بندند

  6. دین سکولار که آقایان پرستش می کنند و مبلغ آن هستند امروز در بسیاری از کشورهای اروپایی و قطب آن آمریکا در حال اجراست و این عدالت گسترده در کشورهایی مثل عراق، افغانستان، سوریه و…محصول آن است البته نظام رضاشاهی و محمد رضاشاهی نیز نظام سیاسی این دین بود با آن عدل و آزادی های گسترده که کمترین آن برداشت چادر از سر زنانی بود که با اختیار خود انتخاب کردند.
    همچنین دین خداناباوران نیز با نظام سیاسی خود را نشان داده، فراعنه مصر خدایان این دین و حاکمان سیاسی آن بودند که که ذبح بچها و ظلم به زنان، پاره کردن شکم زنان برای کشتن بچه ای که می ترسیدند به دنیا بیاید و مخالف آنها باشد و …کوچکترین نمونه از آزادی و عدالت گسترده آن بود..

  7. مگر دین بغیر از آزادگی و انسانیت است؟ این چه توصیه ای است که قپانچی می کند؟ اگر ایشان دین را پوچ می داند پس چرا لباس دین بر تن دارد؟ داریم ماهیت آزاد اندیشی فریبکارانه را درک می کنیم.
    انسانیت تعریف نشده قپانچی از همان لباس فریب که در آن خود را روحانی معرفی اما خنجر بر پشت اسلام می زند افشاء می شود.

    1. آیا در کشورهای که شدیداً مذهبی هستند مانند پاکستان افغانستان آزادی و انسانیت می بینید مگر هر روز شاهد ترور های فرقه های بنیاد گرا مانند طالبان القاعده و… نیستیم انسانیت و اخلاق دینی در چه دوره ای از تاریخ تحقق یافته است

      1. طالبان و القاعده را آمریکا برای مقابله با ارتش شوروی سابق که به افغانستان حمله کرده بود و مقابله با ایران ایجاد کرد. (منبع خاطرات هیلاری کلینتون، سخنان دانالد ترامپ در مبارزات تبلیغاتی ریاست جمهوری ایلات متحده آمریکا)
        علت این که غرب مبادرت به ایجاد و حمایت تروریسم می کند شکست غرب از حرکت ایجاد شده در جوامع آسیایی، آفریقایی، و آمریکای لاتین است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *