بحث خودمان را درباره نقد اندیشهها و شیوه به کار گرفتن این نقد و کیفیت ورود در نقادی، دنبال میکنیم؛ این چهارمین بحث است از سلسه این بحثهایی که تاکنون آغاز کردهایم و همچنان در امور اعتباری و ارزشی هستیم و در تبیین ملاکها و ویژگیهای که این اندیشهها را از سایر اندیشهها میتوانند جدا کنند.
آنچه که در این بحثها مورد نظر است و میباید در سراسر این دروس در نظر گرفته شود این است که ما درباره اندیشهها سخن میگویم نه درباره امور خارجی و مصادیق واقعی اشیاء در جهان خارج و از این نظر اگر چه که اندیشهها درباره مصادیق و امور خارجی هستند و اگر چه که با یکدیگر نزديكي تام و تمام دارند اما نمیباید یکی را به جای دیگری گرفت و این خود نوعی مغالطه است به نام مغالطه مفهوم و مصداق. (یعنی اگر ما یکی را به جای دیگری برگزينيم و حکم مفهوم را به مصداق سرایت دهیم و یا بالعکس)
در این نوبت از میان اندیشههای اعتباری بعضی مصادیق و موارد دیگر را ذکر خواهیم کرد و در اطراف آنها بررسی و مداقه خواهیم نمود و پس از آن به توضیح این نکته خواهیم رسید که بازشناسی این اندیشهها در پرتو ویژگیهایی که تاکنون با ذکر مثالهایی فراوان نشان دادهایم چگونه ما را از افتادن در بعضی از ورطههای مغالطه و خطاهای فکری نجات خواهد بخشید.
یکی از مواد بسیار مهمی که در اندیشههای پنداری باید آنها را به خوبی بازشناسی کرد و از سایر اندیشهها تمیز داد و در دام آنها نیفتاد عبارت است از انواع تشبیهات شاعرانه که در ادبیات در داستانها و در اشعار با آنها رو به رو شویم.
این نوع تشبیهها تماماً از قبیل اندیشههای پنداری و اعتباری و ابزاری محسوب میشوند و صرفاً و منحصراً در ظرف ذهن شاعر، ادیب و شخص تشبیهکننده وجود دارند و بیرون از آنها واقعیتی برای این تشبیهها نمیتوان جست. همه ما میدانیم که در گذشته وقتی شاعری مدح ممدوحی را میکرد به خاطر هدفی بود و منظوری بود که داشت و وقتی که به آن منظور نمیرسید بلافاصله هجو ممدوح شروع میشد.
در مدح ابتداً ممدوح به چیزهایی شریف و لطیف تشبیه میشد و پس از اینکه نوبت هجو میرسد نوبت تشبیههای مستهجن و نامطبوع هم در میرسید نه تشبیههای اولی صحیح بود و بهرهای از حقیقت داشت و نه تشبیههای ثانوی و این صرفاً انگیزهها و نیازهای شاعر بود که چنان و مشابهتهایی را میآفرید و بعد هم با تغییر نیاز با تغییر میل و با آشفتگی درونی آن تشبیههای نخستین را لغو میکرد و روی به تشبیه دیگری میآورد.
لغو پذیر بودن این مشابهت کردنها به خوبی مبین خاصیت و طبیعت اعتباری این نوع افکار است همه ما میدانیم که وقتی رودکی میخواست امیر سامانی را ترغیب کنند تا به بخارا برود او را دائماً تشبیه میکرد به سروی و بخارا را به بوستانی و آن گاه ترغیب میکرد که «سرو سوی بستان آید همی» و دوباره او تشبیه میکرد به ماه و بخارا را به آسمان و میگفت«ماه سوی آسمان آید همی» هیچ کس نبود که از رودکی بپرسد (و جای پرسیدن هم نبود) که تو یک لحظه قبل گفتی که شاه سرو است حالا چگونه میگویی که شاه ماه است این است اندیشهها که صرفاً و منحصراً در ظرف ذهن شاعر پا میگرفت و پرورش مییافت. اجازه همه گونه جولانی داشت و در هر لحظه میتوانست که شخصی را به چیزی تشبیه کند و در لحظه بعد آن تشبیه را بر گیرد و صرف نظر و روی به تشبیه دیگر بیاورد و احیاناً آن را معکوس کند این که این تشبیهها آفریده ماست، معلول نیازها ماست، با تغییر سلیقه ما تغییر میکند، بهرهای از حقیقت ندارد، در عالم خارج مصداق و مطابقی برایش یافت نمیشود، همگانی نیست، یعنی به میل هر کسی نوعی تشبیه میتوان کرد به خوبی مبین طبیعت اعتباری این اندیشهها است همان طور که اشاره کردیم.
نکته بسیار اساسی که در این جا وجود دارد این است که ما نمیباید که در دام تشبیههای خودمان بیفتیم، یعنی ابتدا از تشبیهی آغاز کنیم و بعد پس از این که تشبیهای را ذکر کردیم بپنداریم که به راستی چنین مشابهتی هست، مشابهتی که مخلوق ماست، گمان کنیم که امر واقعی است و در خارج وجود دارد و بعد بر مبنای آن مشابهت بخواهیم استنتاجهای خطیری به کنيم.
این جا، آن جایی است که انسان به دست شمشیری که خودش ساخته، قربانی خواهد شد تشبیهها مخلوق ما هستند مانند قهرمانی که در داستان میآفرینیم هیچ بهرهای از حقیقت ندارند، هیچ واقعیتی ندارند، و از این روی در برابر ما کمترین مقاومتی نمیتوانند بکنند و چقدر باید کسی عاجز و زبون باشد که در برابر مخلوق خودش اسیر باشد و واقعی را از غیر واقعی باز نشناسد و در دام موجودی موهمی بیفتد که آفریده خود او است.
توینبی مورخ مشهور انگلیسی که میشناسیمش در کتاب مشهور خودش به نام بررسی تاریخ نقدی بر اندیشههای اشپنگلر مورخ آلمانی دارد همه ما کم و بیش با افکار اسوالد اشپنگلر احتمالاً آشنایی داریم کسی که در بین جنگ جهانی اول و دوم اندیشههایش در مورد تاریخ و تحلیل و تفسیر تاریخ رواج شیوع بسیار داشت و پس از جنگ دوم به سرعت رو به افول رفت به طوری که امروزه کمتر نامی از او بر سر زبانها است.
اسوالد اشپنگلر گمان میکرد که تاریخ مانند گیاهی است که میروید و پس از مدتی این نهال به درخت تنومندی بدل میشود و میوه میدهد و دوران بهار برای او سر میرسد اما دوران بهار تنها دورانی است در سراسر عمر یک گیاه پس از آن نوبت خزان است و وقتی گیاه به خزان نشت و برگها و میوههای او ریخت و رفت هرگز برای او امید بازگشت بهار دیگری نیست. فرهنگها به گمان او دوران جوانی جوامع هستند و تمدنها دوران تحجر و پیری و پس از این که فرهنگی به تمدن رسید به دوران سنگوارگی خود رسیده است و پس از آن تنها قبرستان است که انتظار او را میکشد و تاریخ قبرستانی است بر کنار قبرستانی و در او رستاخیزی نیست.
اندیشههای اشپنگلر به خاطر یأسی که جنگ جهانی اول در جوامع اروپايي به وجود آورده بود و به خاطر فرو ریختن آن تصور ثبات که نزد همگانی بود، آن تصور ثابتی که راسل و فروید و دیگران در نوشتهای خودشان نقل میکنند و راسل ذکر میکند که تا کسی ایام اروپای قبل از جنگ اول را ندیده باشد نمیداند که جهان چقدر آرام بود و معنای آرامش را هرگز در نخواهد یافت اما وقتی که جنگ اول رسید همه چیز فرو ریخت، همه امیدها بر باد رفت، همه آن ثباتهای پنداری یک مرتبه ویران شد، سپردههای بانکی، ذخیرههای برای آینده، تمام آن اندیشهها و امیدهایی که برای تعطیلات آیندهشان داشتند، یک باره برهم خورد. این خوابها همه آشفته شد و همه دانستند که جهان چندان امید بخش نیست و بر تاریخ آن قدرها نمیتوان اعتماد کرد. آرای اشپنگلر در این زمینهها بود که پا گرفت و اصولاً اشپنگلر به خاطر ریشهیابی وقوع جنگ جهانی اول بوده که رفته رفته به تحلیل و بررسی کل تاریخ پرداخت و از این بررسی مجموع تاریخ چنین استنتاجی کرد و بعد دو کتاب بزرگ و پر محتوا نوشت که سر و پا بر این فلسفه خاص تاریخ استوار بود.
توینبی نقدی که بر اندیشهی اشپنگلر دارد نقد سادهای است اما نقد ویرانگری است میگوید که تمام آرای اشپنگلر با همه فصاحت و بلاغتی که بر او هست تنها بر یک تشبیه استوار است و اگر این تشبیه را برگیریم، هیچ چیز به جا نخواهد ماند و این سخن حقی است ابتدائاً اگر ما بیاییم و بدون این که خود ما تصور کنیم چیزی را و موجودی را (و منالجمله تاریخ را از میان موجودات) اگر چنین موجود مستقلی وجود داشته باشد، اگر او را تشبیه کنیم به موجود دیگری مثلاً گیاه و بعد از این تشبیه بخواهیم نتیجهگیری کنیم که پس سر نوشت تاریخ هم سرنوشت یک گیاه است این جا است که ما خطا کردهایم تشبیه به دست ما است. هیچ کس ما را مجبور نکرده است که چه موجودی را به چه چیزی تشبیه کنیم.
یک امیر را میتوانیم به سرو، میتوانیم به ماه، میتوانیم به شیر، میتوانیم به شیطان و یا هر موجود بد و خوب دیگری تشبیه کنیم از این جهت دست ما بسته نیست و بدین لحاظ نباید ما گمان کنیم که پس از ذکر یک تشبیه ما بیان یک واقعیت کردهایم و تشبیه ما را به دنبال خود بکشاند عموم کسانی که در تاریخ مخصوصاً در فلسفه تاریخ به مفهوم رایج نوین آن سخن میگویند اغلب قربانی یک خطا هستند که آن خطا عبارت است از به اسارت افتادن در دام تشبیه خویشتن.
ابتدائاً اگر تاریخ را به یک طفل در حال رشد تشبیه کنیم پس از آن نتایج بسیاری میتوان گرفت. اگر تاریخ را به یک مادر حامله تشبیه کنیم که حوادثی که در تاریخ رخ میدهند به منزله فرزندان این مادرند که خواهی و نخواهی روزی زاده خواهند شد، آن گاه ما به جبر تاریخ خواهیم افتاد. اگر تاریخ را به یک قطاری تشبیه کنیم یا به یک کاروانی تشبیه کنیم که به راهی میرود و از این راه بازگشتی نیست خود به خود برای این کاروان مسافرانی خواهیم انگاشت و از راه ماندگانی و کسانی که در راه میمیرند یا زیر دست و پا له میشوند و ناگزیر مسیری کشیده و منحنی هم برای تاریخ مُعَیَّنْ خواهیم کرد.
همه اینها معلول آن تشبیه است اگر تاریخ را به یک جنگل تشبیه کنیم هرگز چنان نتایجی را نمیتوان برداشت کرد و اگر بناست اثبات کنیم که تاریخ شبیه جنگل نیست و شبیه یک کاروان در حال حرکت است در آن صورت، آن چه که معتبر است، آن اثبات است نه آن تشبیه و از این لحاظ هرگز ما به کمک یک تشبیه یک نتیجهگیری عقلی و منطبق بر واقع نمیتوانیم بکنیم. سِرّ امر هم در این جا است که همه این تشبیهها و تمثیلها مخلوق خود ما است نه کشف یک واقعیت خارجی و بدین لحاظ نمیتواند مبین یک واقعیت خارجی باشد. تشبیههای شاعرانی انواع و اقسام دارد در بسیار از موارد و خصوصاً در نوشتهای سیاسی شما کمتر خواهید یافت که کسی به صراحت ابراز کرده باشد که چه چیزی را با چه چیز دیگری تشبیه میکند بلکه اغلب بدون ذکر این شباهت که در نظر گرفته میشود موضوع بیان میشود و این بر خواننده است که به خوبی دریابد که آیا این استدلال بر پايه تشبیهای بنا شده است و یا اینکه بدون تشبیه و صرفاً بر مبنای واقعیات، ذکر دلایل میشود.
در مورد سایر انواع اعتباریاتی که ما ذکر میکردیم من مایلم توضیح بدهم که همه آن چیزی که تحت نام تصویب کردن، تعیین کردن، مجازات، احترام، توهین، حق، تعهد، وجوب، استحباب، کراهت، تمام اینها وقتی که بیان میشود همه مبین نوعی مفهوم اعتباری هستند. به عنوان مثال وقتی که ما به کسی احترام میکنیم و کار شایسته، خوب و مقبولی از نظر اجتماع انجام میدهیم آنچه که واقعاً در خارج رخ میدهد یک رشته رفتار خاص بیشتر نیست اما این که این رفتار خاص توهین محسوب میشود و بد شمرده میشود یا حرمت گذاشتن محسوب میشود و مستحسن شمرده میشود صرفاً یک امر اعتباری است و متکی به قراردادها و ارزشهای ما است و کاملاً تعویض پذیر و لغو پذیر است و بهرهای از واقعیت خارجی ندارد. غرض از این که بهرهای از واقعیت خارجی ندارد این است که هیچ موجودی در خارج یافت نمیشود که مفهوم خوب بودن احترام و بر او صادق باشد. بلکه آنچه که در خارج یافت میشود یک رشته رفتار کاملاً مشخص است که به لحاظ فیزیکی و از نظر صرف مقداری انرژی و انجام دادن بعضی انواع حرکتهای بدنی و ناظر آن در خارج با هم هیچ فرقی ندارد. کاندیداتوری عیناً یک مفهوم اعتباری است وقتی که ما کسی را کاندیدا میکنیم برای مجلس و برای ریاست برای هر امر دیگر همه ما میدانیم که شخص کاندیدا صفتی به نام کاندیدایی ندارد، ماایم که به او میبخشیم و ما هم از او میگیریم و از این لحاظ لغوپذیر است و برای همگان یکسان نیست صفت واقعی هیچ موجودی نیست هم چنان که ریاست نیست، پول رایج یک مملكت صد در صد یک امر اعتباری است ما همه میدانیم که پول یک مملکت احتمال زیاد دارد که در جای دیگر اگر قراردادهای دیگری حاکم باشد مطلقاً برای او ارزشی نشمرند، خصوصاً پولهای کاغذی که صرفاً قرارداد است که اینها را بار ارزشی بشماریم سعدی میگفت از قدیم که «شریفزاده نادان به شهروا مانند/ که در دیار غریبش به هیچ نشمارند» شهروا یعنی شهر روان یعنی پول رایج یک شهر یک کشور در دیار غریب آن پول را به هیچ نمیشمارند یعنی آن بهاي که در جامعه نخستین دارد در جوامع دیگر نخواهد داشت و این به خوبی لغوپذیر بودن آن را نشان میدهد. از آن طرف نیاز ما انسانهاست که پول را به وجود آورده اگر این نیازها نبود و ما به نحو دیگری میتوانستیم مبادله کنیم هرگز خلق پول نمیکردیم و از این نظر به هیچ وجوه نمیتوان سوال کرد که آیا این اسکناس واقعاً ده تومان ارزش دارد یا ندارد. هیچ واقعیتی در این جا وجود ندارد. صرفاً نزد ماست که این بها را به او بخشیدهایم هم چنان که قبلاً هم ذکر میکردیم مانند اسمهایی است که بر موجودات میگذاریم هیچگاه نمیتوان پرسید که اسم ماه واقعاً ماه است یا چیزی دیگری است. واقعیت در این جا مطلقاً غایب است و آن چه که حاضر است اعتبار ماست. به خوبی ابزاری بودن این اندیشهها مشهود است.
ما صرفاً اینها را به منزله یک ابزار به کار میگیریم آن هم برای رسیدن به نیازهای خودمان اگر این ابزار توانایی و کفایت برآوردن منظوری که ما از خلق این ابزار داریم نداشت ما این را به دور خواهیم افکند و ابزار دیگری بر خواهيم گرفت و با نردبان دیگری به بام مقصود خودمان صعود خواهیم کرد. این نکتهای است که بعداً بدان بیشتر خواهیم پرداخت.
مجازات قبلاً هم از او سخن گفتیم یک امر کاملاً اعتباری است. همه علایم رانندگی امور اعتباری است. پرچم یک کشور که نماینده یک کشور است یک امر اعتباری است؛ مبداء تاریخ جزء امور اعتباری است. سن بازنشتگی جزو امور اعتباری است. تمام انواع بازیها که ما میشناسیم مثل فوتبال، والیبال، بسکتبال، همه اینها و تمام قواعدی که در این بازیها به کار میرود سرو پا قواعد اعتباری هستند، صرفاً قرارداداند و به هیچ وجوه نمیتوان اثبات کرد که بازی فوتبال باید این قواعد را داشته باشد و نه قواعد دیگری را، همان است که هست و اگر قواعد دیگری برگزیدیم البته باز بازی دیگری داریم نمره دادن یک امر اعتباری است، یعنی این که ما چگونه درجهبندی کنیم و معلم چگونه و با چه علائمی بخواهد میزان اطلاعات شاگردان خودش را نشان بدهد. در تمام این موارد که برای فکر کردن بیشتر بیان کردیم میبینیم که ما چقدر در اندیشههای اعتباری غوطهور هستیم و اگر این ابزار را ما نداشته باشیم در زندگی چگونه امید به هیچ نوع عمل در اجتماع نمیتوانیم داشته باشیم و از این روی کارسازی اندیشهها بیاندازه برای ما مهم است.
ابتدائاً که ما میگفتیم این اندیشهها لغوپذیر هستند و این اندیشهها مشمول صدق و کذب نمیشوند شاید به نظر کسانی میرسد که اندیشههای بیسود و بیکفایت هستند اما در حقیقت از سودمندترین اندیشههای بشری هستند و ما بدون آنها زندگی نمیتوانیم به کنيم، زندگی ما به نحوی است که نیازمند این اندیشهها است و ما به همین خاطر آنها را آفریدهایم. در میان اندیشههای اعتباری گفته بودیم که یک دسته هستند که آنها را به نام اندیشههای ارزشی مشخص کردیم اندیشههای ارزشی به طور وسیع دو گونه بیشتر نیستند یا خوبی اشیاء را بیان میکنند و یا بدی اشیاء و اعمال را. بعضی از موجودات را خوب مینامیم و بعضی را بد، بعضی از رفتارها را هم خوب مینامیم و بعضیها را بد میخواهیم ببینیم که آیا واقعاً صرف نظر از قرارداد ما صرف نظر اندیشهسازی ما خوب و بد دو موجود واقعی و دو صفت خارجی هستند در اشیاء و یا درجهبندی ما و ارزیابی ما است که موجودات را به صفات متصف میکند ابتدائاً گاهی به نظر میرسد که بعضی از موجودات خوبند و واقعاً خوبند. یعنی در خارج خوبی آنها واقعیتی دارد و صفتی است در آنها و بعضی از اشیاء بدند و واقعاً بدند اگر اندیشههای حسن و قبح، خوبی و بدی، اندیشههای اعتباری باشند و به تعبير دیگر اگر ملاکهایی که ما ذکر کردیم برای تمیز اندیشههای اعتباری در آنها صادق باشد، در آن صورت ما ناگزیریم که قبول کنیم که خوب و بد در خارج یافت نمیشوند، و اگر چه که دو اندیشه بسیار مهماند اما صفت هیچ موجودی نیستند.
این ما را به یک رشته از امور بسیار مهم راهبری خواهد کرد و فتح بابی خواهد شد برای کشف بسیاری از نکات مهمی که احیاناً ما از آنها نسنجیده و نیازموده رد میشویم. قبلاً هم در این بحثها اشاره کردهایم که اگر شما میکروب وبا را که بد میدانید به خوبی تجزیه و تحلیل کنید هیچ چیز در او نخواهید دید که آن چیز خود بدی باشد. در او ما صفات بسیاری خواهیم دید ساختمان شیمیایی غشای سلولهای بدن این میکروب را ما ممکن است به خوبی تحلیل کنیم، تجزیه کنیم، تمام آنزیمهایی که در بدن اوست مطالعه کنیم تاثیر این آنزیمها را بر موجود میزبان وقتی که این میکروب در بدن کسی وارد میشود ملاحظه کنیم، تمام عواقب بعدی آنها را به خوبی بدست بیاوریم. اما بدی کجاست؟ تمام آن چه را که ما ذکر کردهايم یک رشته حوادث خارجی است که اتفاق افتاده است ما ممکن است هر یک از این حوادث را و یا مجموع این حوادث را بگوییم بد است اما اینها خود آن بدی نیستند و بلکه ما درجهبندی میکنیم و ارزیابی میکنیم که اینها بد هستند. به تعبیر دیگری اگر یکی از این امور را که در خارج اتفاق میافتد بگوییم این خود بدی است در آن صورت وقتی که میگوییم فلان حادثه بد است مساوی این خواهد بود که بد، بد است برای اینکه خود آن حادثه ما بد شمردهایم یعنی عین بدی شمردهایم. از این لحاظ بد بودن همیشه به صورت صفتی برای موجودات خواهد ماند صفتی که ما به آنها میدهیم اما نه صفتی که در خارج برای موجودات کشف میکنیم. خوب بودن هم عیناً همین طور است در آن جا هم ما باید بدانیم که هرگاه شئ را به خوبی متصف میکنیم خوبی صفتی در آن نیست آن طور که رنگ، حجم، یا وزن صفتی در اشیاء است.
وقتی که میگویم عدل خوب است، عدالت خوب است؛ وقتی میگوییم ظلم و ستم بد است و تمام انواع رفتارهای دیگر را بر میشمریم و آن چه که در آن اعمال و رفتار هست، در عالم خارج چیزی جز یک رشته تحولات انرژتیک بیشتر نیست اما این تحولات انرژتیک بد است، این بد بودن چیزی نیست که در خارج الصاق شده باشد به یک عملی و یا خوب بودن بلکه ما ارزش میبخشیم به این دسته از رفتارها نکتهای را که اینجا باید ذکر کنیم.
باز هم باید تاکید کنیم اگر چه که خوب بودن و بد بودن امور اعتباری هستند ولی این معنايش این نیست که امور بدند، معنايش نیست که بيهنر اند معنایش نیست که بیکفایتند، ما بدون ارزیابی زندگی نمیتوانیم به کنيم.
تمام معنی که ما اراده میکنیم این است که نباید گمان کرد آن طور که وزن بر اشیاء صفتی است، آن طور که ابعاد هندسی جزء صفات و کیفیات اشیاء هستند، آن طور که حرارت کیفیتی است بر اشیاء، چیزی گرم است یا سرد، آن خوبی و بدی آن چنان نیستند. چنین صفات و کیفیاتی در اشیاء نیستند؛ خوب و بد نه کیفیت است، نه کمیت است نه جزو اعراض اشیاء است و نه جزو جواهر است؛ هیچ نوع موجودی از این قبیل نیست این نکتهای بسیار با ارزشی است کسانی گمان کردهاند که انسان ذاتاً مشتمل بر تضاد است و این تضاد ذاتی را منتهی کردهاند به دو نوع چیز خوب و بد در داخل انسان و چون پنداشتهاند که خوب با بد متضاد است، به خطا گمان بردهاند که در داخل روان انسان دو موجود متضاد وجود دارد. بعضی از فیلسوفان معاصر به خوبی به این نکته اشاره کردهاند که خوب بد دو امر اعتباری هستند نه دو موجود واقعی، که با یکدیگر متضاد باشند و وقتی که چنین شد، ریشه این مسئله برکنده میشود به خوبی میبینیم که چگونه خلط دو مفهوم (یکی مفهوم اعتباری و دیگری مفهوم غیر اعتباری و غیر پنداری) با یکدیگر و باز نشناختن اینها از یکدیگر به چه نزاع پردامنهاي منتهی شده و خواهد شد.
همین که این بازشناسی صورت گرفت همه آن نزاع محو خواهد شد. رویای بسیار آشفتهای است اما با باز شناختن این تفکیک بلافاصله شخص از خواب بیدار خواهد شد و همه آن رویای آشفته و گمراه کنند و ناراحت کننده و گزنده به پایان خواهد رسید. دو چیز، دو قوه، دو خصوصیت که در انسان وجود دارد یا بیش از آن، این دو خصوصیت را اگر ما یکی را بد بنامیم و یکی را خوب، يكي را پست بنامیم و یکی را برتر و عالی، و بعد به خیال این که خوب و بد با هم ضدیت دارند، به گمان این که پست و عالی متضاد هستند با هم، گمان ببریم که دو موجود واقعاً در خارج وجود دارند که با یکدیگر نزاع میکنند و جدال میکنند، این نزاع صرفاً اعتباری و چنین چیزی وجود واقعی ندارد. درست شبیه نام ماه میماند که در خارج{افتادگی در نوار} چنین کردیم اگر به هوش نباشیم در دام این اعتبار خود خواهیم افتاد و این درست مغالطهای است که ما از ابتدا این بحث در نظر داشتهایم که به منزله محصول این مباحث آنها را عرضه کنیم .
يك نمونه از او را در تاریخ گفتیم، یک نمونه را در بحث از ماهیت انسان و کشف از غرایز و قوای انسان و مکانیسم روانی انسان الان اشاره کردیم. نمونههای بسیار دیگر را هم میتوانیم بعداً ذکر به کنيم.
همین که کسی به اینها اصالت در خارج بخشید باید بداند که در برابر یک مخلوق ضعیف موهومی که خود او آفریده به پرستش و قربانی کردن ایستاده است. این جاست که باید این آیه قرآن را خواند که « إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» (نجم/23) اینها نامهایی است که شما و پدرانتان آن نامها را آفریدهاید هیچ بهرهای از حقیقت ندارد خداوند هیچ پشتیبانی برای آنها قرار نداده است؛ و اسم پرستی هم آن چیزی است که ما شدیداً، آن را ترد میکنیم.
هر چیزی که از قبیل اسم باشد یعنی اعتباری باشد، قراردادی باشد، به او هویت بخشیدن و او را بت کردن و در خارج موجودیت و شخصیت برای او قائل شدن و به پای او سجده بردن و او را پرستش کردن همه تحت نام اسم پرستی نامیده خواهد شد. و همه به نحوی از انحاء نمونههایی خواهند بود از مغالطهاي که ما او را مغالطه اعتبار و حقیقت یا مغالطه خلط اعتبار و حقیقت نام میدهیم. این مهمترین مغالطهای است که در امور اعتباری رخ میدهد و بازشناسی این اندیشهها کمک خواهد کرد که این مغالطات را ما بزداییم. اگر کسی گمان کند که پول واقعاً ارزشی در خارج خواهد داشت این یک خلط اعتبارات و حقیقت است. اگر کسی گمان کند که میتوان با دلیل ثابت کرد که سن بازنشتگی از کی آغاز میشود یا میباید بشود، اگر کسی فکر کند که میتوان اثبات کرد به دلایل عقلی و منطقی که مجازات دزد چقدر و چگونه باید باشد؛ هرگونه از این تصورها و توهمها بدون استثنا مبتنی است بر یک خطا و آن عبارت است از غیرپنداری پنداشتن اندیشههای پنداری.
ما به نتیجهگیری خودمان نزدیک میشویم آن نتیجهگیری عبارت از این است که به کمک اندیشههای پنداری نمیتوان هیچ اندیشه غیرپنداری را اثبات کرد و بالعکس به کمک اندیشههای غیرپنداری نمیتوان هیچ اندیشه پنداری را اثبات کرد از طرفین راه بسته است.
نمیتوان با یک تشبیه نتیجهای گرفت برای عالم خارج این استفاده کردن از یک نظریه پنداری برای اثبات حکمی واقعی و غیرپنداری و نمیتوان بر عکس از روی امور غیرپنداری و اندیشههای غیر ابزاری نتیجهگیری کرد. به عنوان مثال یا پرچم یک مملکت چه رنگی باید داشته باشد،یا مالیات چه مقداری باید باشد، یا پول چه بهايی میباید داشته باشد، هیچ کدام از اینها قابل اثبات با اندیشههای غیرپنداری نیست. در موارد بسیار همین برآمیختن این دو گونه اندیشه است و من همه شما را دعوت میکنم به این که از این به بعد در این گونه نوشتها با دقت بیشتر بنگرید و به خوبی نظر کنید که آیا استدلال به این شیوه انجام میشود که از یک نظریهی غیر پنداری عبوری صورت میگیرد به سوی نظریهی پنداری یا بلعکس. هر جا که چنین چیزی اتفاق افتاد بدانید که خطایی رخ داده است و آن استدلال غیر قابل قبول است ما یک مورد بسیار مهمش را که در مورد مالکیت بود این جا ذکر کردیم و دیگر تکرار نمیکنیم و نشان دادیم که چه پیچیدگی در این امر هست و چگونه کسانی پنداشتهاند که با ذکر این که کارگر چقدر کار میکند یا سرمایهدار چقدر سرمایه میگذارد و اینها هر دو امور واقعی هستند،پنداشتهاند که با ذکر اینها میتوانند ثابت کنند که سود به چه کسی تعلق میگیرد و از آن چه کسی خواهد بود، کارگر یا سرمایهدار، ما میگفتیم که تعلق سود به کارگر یا به سرمایهدار و یا به هر کس دیگری به دولت، تماماً یک امر پنداری است.
برای این که مالکیت یک اندیشه اعتباری است اما سرمایه گذاری یک اندیشه غیر پنداری است، کار کردن یک اندیشه غیرپنداری است، اینها مطابق خارجی دارند، کشف از واقع هستند و اگر چنین شد، نمیتوان از اولی به دومی رسید، یعنی مقدماتی را ذکر کرد که مشتمل است بر اندیشههای غیر پنداری و نتیجه گرفت یک امر پنداری، را ما معتقدیم که کسانی که گمان کردهاند، که صرفاً بر مبنای این که غرایز انسان چیست؟ صرفاً بر مبنای این که ساختمان بدنی انسان چیست؟ میتوانند ثابت کنند که چگونه اعمال غریزه جنسی از چه راهی مجاز است و از چه راهی مجاز نیست اینها راه بیراههای رفتهاند.
ما البته معتقدیم که بعضی از انواع اشباع و اعمال غریزه جنسی موافق طبع انسانها نیست و بعضی انواع دیگری او موافق طبع انسانها است اما در این که موافقت با طبع دلیل میشود که چیزی خوب است یا عدم موافق با طبع دلیل میشود که چیزی بد است اولی امری غیرپنداری است و دومی پنداری است و این دو تا به یکدیگر گره نمیخورد.
ما گمان میکنیم که ما چنین فکر میکنیم که اگر کسانی به کمک اکتشافات علمی یا اکتشافات فلسفی به عنوان مثال نشان دهند که راه طبیعت کدام است و جهان ما به کدام طرف میرود و از روی آن بخواهند ثابت کنند که ما باید به کدام طرف برویم عیناً همین خطا را تکرار میکنند ما باید به کدام طرف برویم یک اندیشه پنداری است، یک امری است که مطابق خارجی نداریم و لغوپذیر است، نیاز پرورده است و تمام آن چه که قبلاً میگفتیم به منزله معیارهای ویژگیهای اندیشههای پنداری در او صادق است اما جهان به کدام طرف میرود یک امر واقعی است{افتادگی نوار} و به پیروی کردن از او کاملاً امکان دارد ممکن است چیزی که ما مطلوب مییابیم و میدانیم کاملاً تناسب با بافت روحی ما هم داشته باشد که معمولاً چنین است یعنی ما عموماً چیزهایی را خوب مییابیم که با ما هماهنگی دارد با فطرت ما با ساختمان روحی ما اینها تماماً امکانپذیر است، معقول است و موجود است، و بنابراین به دلیل این که انسانها ساختمان روحی مشابهی دارند ممکن است همواره چیزهای خوب برای همهشان مشابه باشد؛ این نکات مورد انکار ما نیست. ما این را میخواهیم بگویم که {افتادگی از نوار} دومی را از اولی بیرون نمیتوان آورد ما گمان میکنیم آن چه که تحت عنوان پندار تکامل در تاریخ و بیولوژی طرح شده است سر و پا مبتنی بر چنین خطایی است.
آن چه که در عالم خارج رخ میدهد عبارت است از رویدادهای واقعی در جهان طبیعی در جنگلها در عالم گیاهان و در پیکر موجودات زنده اعم از این که این موجودات زنده رو به پیچیده تر شدن ساختمان شیمیایی سلولی بروند و یا رو به سادهتر شدن یا هر گونه تحول دیگری که در بدن آنها رخ بدهد اما از این تحولات نتیجه گرفتن که پس اینها رو به بهتر شدناند عیناً مرتکب شدن همین خطاست. پیچیدهتر شدن همان بهتر شدن نیست خوبتر شدن کاملتر شدن یک اندیشه ابزاری اعتباری است و همه آن ویژگیها که میگفتیم در او صادق است اما پیچیدگی در یک مولكول شیمیایی و کثرت اندامها و اعضاء در یک موجود زنده یک امر واقعی است اولی، دومی را خود به خود نتیجه نمیدهد و نمیتوان اندیشید که از این طرف هر چه رو به فزونی و پیچیدگی میرویم از طرف دیگر رو به افزونتر شدن کمال و خوبی میرویم. داروین خودش به خوبی بر این امر واقف بود و در یکی از کتابهای خودش یک قطعه کوچکی را سنجاق کرده بود، قطعه کاغذ کوچکی را، نوشته بود: هرگز از برتر و پستتر سخن نگو. او به خوبی میدانست که در عالم زیستشناسی خوبی و بدی مطرح نیست و از علم چنان نتایجی نمیتوان گرفت و ما الان به زبان منطق همان را تکرار میکنیم که اول زاینده دومی نیست و بلعکس. از اندیشههایی نظیر تکامل و غیر نمیتوان ساختمان جهان را نتیجه گرفت. این رسیدن از پنداری به غیرپنداری و در هر دو حال ما یک گونه خطا را مرتکب میشویم.
ما در این جا نکته دیگری را باید به آن اشاره کنیم و آن این است که ما تاکنون از لغوپذیر بودن بعضی از اندیشهها سخن گفتهایم این لغوپذیر بودن در نهاد و طبیعت اندیشههای پنداری است اما این لغو کردن در مواردی به عهده وضع کنند و قرارداد کنند آن نظریه است و اگر کسی قرارداد، قرارداد کنندهای را پذیرفت میتواند که برای همیشه از نظر لغو کردن یا لغو نکردن تابع قرار داد آن شخص واضع باشد. ما همه مسلمانیم و به قرار دادها، جعلها و وضعها تشریعهای مکتب اسلام پایبندیم از این لحاظ وقتی که ما میگویم یک نظری لغوپذیر است؛ معنیاش نیست که ما از پیش خو میتوانیم آن را لغو کنیم بلی میتوانیم لغو کنیم کسی میتواند از دستورات شرع سرپیچی کند و عمل نکند. این شبیه قانون جاذبه نیست که مادامی که ما در میدان جاذبه زمین هستیم، نمیتوانیم از آن سرپیچی کنیم. کسی میتواند به مکتبی پشت کند و سخنان آن را نشنود و دستورات آن را زیر پا بگذارد ولی وقتی کسی پایبند به یک مکتب بود و متعهد بود و آن مکتب را پذیرفت. برای او آن دستورات لغو شدنی نخواهد بود. اگر چه که برای وضع کننده آن فرامین همچنان صفت لغوپذیر بودن آن دستورات بر جا خواهد بود. از این نظر تاکید میکنیم و تکرار میکنیم که این لغوپذیری به این معنا نیست که هر کس مجاز است که آنها را به میل خودش لغو کند. در حقیقت مجاز بودن و مجاز نبودن هم خودش امری اعتباری است و وقتی کسی تعهد به پایبندی به مکتبی کرد این اجازه را از خودش سلب کرده است و لغو کردن و لغو نکردن آنها را به عهده واضع مکتب و مبدع ایدئولوژی نهاده است ما همه میدانیم که خداوند دو گونه قانون در این جهان دارد قانونهای تکوینی به اصطلاح آن چه که متن خلقت و غیر قابل تغییر است و جهان آن چنان که هست، هست و رفتار خاصی ماده این عالم دارد که اینها غیر قابل لغو است یعنی اگر که ماده همین است که هست ضرورتاً و الزاماً یک خواص مشخصی را دارد که از او غیر قابل سلب است مگر این که ماده، ماده نباشد و چیزی دیگری باشد نور اگر همین است که هست همین قوانین را برای همیشه در شرایط خاصی خواهد داشت و این تناقض است که ما گمان کنیم که نور، نور باشد ولی آن رفتار خاصی را که الان دارد نداشته باشد. قوانین تکوینی خداوندی است و در متن خلق است و به میل هیچ کس هم تعویض پذیر نخواهد بود و همراه همه چنان خواهند بود که هستند اما یک رشته قوانین دیگر خداوند دارد که بنام قوانین تشریعی نام میشود و اینها همان قوانین لغو پذیر خداوندی هستند و اینها به هیچ روی شبیه قوانین تکوینی نیستند ما همه میدانیم که خداوند انواع شرایع نازل کرده است، کتابهای گوناگون فرستاده، پیامبران متعدد و متنوع فرستاده و بسیار از اینان صاحب شریعت بودهاند صاحب دینی بودهاند و انواعی از عبادات و رفتارها و سنن در شرع ما هست که در سایر شرایع نبوده است این قوانین به دست خود خداوند لغو شده است و قوانین دیگری به جای آنها نهاده شده است ولی به خوبی دیده میشود که قوانین تشریعی لغوپذیراند و البته خداوند لغو آنها را با صلاح دید خودش انجام داده است. شکی نیست ولی ما میخواهیم این را ذکر کنیم که نور از ابتدای خلقت تاکنون همین نور در آن شرایط خاص همواره همین قوانین را داشته است. الکترون و پرتونها همینطور، عناصر همین طور، مرکبات شیمیایی همین طور. بدون تردید هر موجودی همان است که هست تا وقتی که هست همان خواص را دارد که مقتضای طبیعت اوست و نسبت به او لغو پذیر نیست و هیچ کسی نمیتواند آن صفات را از او سلب کند اما قوانین تشریعی کاملاً سلب شدنی و لغو شدنی هستند عین این جریان در اجتماع ما هم هست ما همه میدانیم که یک دسته قوانین اجتماع دارد همين اجتماع که قوانین غیر پنداری است یعنی این که جریان ثروت در جامعه چگونه است این چیزی نیست که به میل کسی تعریف پذیر باشد این یکی از نکات بسیار مهم است تا یکی دو قرن قبل به خوبی شناخته نبود که آیا بر جوامع هم قوانینی حاکم است که علمی را میتواند بيافريند به نام علم جامعهشناسی که این قوانین تابع امیال کسانی نباشد بلکه خود به خود در عمل باشد همین طور قانونمندی که در کوه است در ماه است در گردش زمین است در حرکات جوامع هم باشد، اگر چنین قوانین موجود باشد این قوانین خود به خود و بل طبع در عمل هستند و غیر قابل لغو هستند، غیر قابل تغییر هستند و ما فقط باید در برابر آنها مقام یک کاشف را داشته باشیم و آنها را کشف کنیم به عنوان مثال قیمتها در یک جامعه تابع نوسانات خاصی هستند که این نوسانات هرگز به میل کسی بستگی ندارد و بلکه برآیند یک رشته اموری هستند که در جامعه جریان دارند و به همین خاطر است که هیچ گاه با فرمان دادن با قانون گذاری محض نمیتوان قیمتها را کنترل کرد.
این سر آغاز یک شناخت نوین است اگر بتوان با تغییر میل و تغییر سلیقه، چیزی را عوض کرد آن امر اعتباری است اگر نتوان آن امر اعتباری نیست ما اگر گمان کنیم با موعظه با دستور با قانونگذاری ساده میتوان بر امری نفوذ کرد و آن را عوض کرد آن موقع آن امر اعتباری خواهد بود ولی همین که شناختیم که چنین نیست باید بدانیم که با یک امر غیر اعتباری رو به رو هستیم و این دوباره خطرناک بودن آن برآمیختن گمراه کننده را به خوبی نشان میدهد ما در برابر یک امر چگونه باید مواجه شویم؛ درست بستگی به این دارد که ما از او چه شناختی داشته باشیم. این شناخت در درجه اول از این جا آغاز خواهد شد که این امر اعتباری بدانیم یا ندانیم ما همه میدانیم که برای اینکه اسم ماه را عوض کنیم احتیاج به تغییر هیچ چیز در کره ماه نیست صرفاً نیازمند قبول این است که ما در زبان خودمان بپذیریم که این نام را دیگر به کار نبریم و نام دیگری را به کار ببریم. ما همه میدانیم که در مورد یک مجازات خاص مثلاً در مورد رنگ پرچم چیزهایی از این قبیل ما میتوانیم با قانونگذاری با وضع در مجلس مسئله را عوض کنیم و از فردا نام دیگر، پرچم دیگری و مجازات دیگری اعمال کنیم اما باز همه ما میدانیم که با چنین قانونگذاریهای به عنوان مثال قیمتها و نرخها را نمیشود تثبیت کرد. نمیشود آن گونه که ما میل داریم آنها عمل کنند، آنها تابع یک رشته جریاناتی هستند که با امیال ما به راحتی قابل تغییر نیستند و به این ترتیب ما در این جا با یک مسئله واقعی سر و کار داریم و نه پنداری و اگر چنین شد نمیتوان به روشهای اعتباری و قراردادی به سراغ آنها و جنگ آنها رفت بلکه باید روشهایی متناسب با خود آنها برگزید آن چه گاهی در بعضی از نوشتها مینویسند که شناخت عمیقی داریم شناخت سطحی داریم اگر چنین چیزهایی وجود داشته باشد که با معیارهایی که معمولاً در آن جاها ذکر میشود هرگز تفکیک دقیقی بین این مرزها هم انجام نمیشود این مراحل به فرض وجود خیلی بعد از این مراحل تفکیک اولیه که اعتباری و غیر اعتباری است صورت خواهد گرفت تا به خوبی شان این اندیشهها شناخت نشود هم چنان خطر افتادن در دام بسیاری از گمراهیها است این نکته مهم بود که این جا ذکرش ضرورت داشت نکته دیگری را هم باید این جا ذکر به کنيم برای این که از یک خطای دیگر هم جلوگیری کنيم آن نکته دیگر این است که بعضی از اعتباریات هستند که دائمیاند اگر چه که اعتباریاند وقتی که ما میگوییم امور پنداری و اعتباری معنایش لزوماً این نیست که دائماً در تغییر باشند در مواردی هست که لازمه انسانیت انسان این است که زندگی کردن او همراه با اعتباریات باشد و به این ترتیب از اعتبار کردن برگرفت برخی اندیشههای پنداری ناگزیر است اندیشه حسن و قبح جزء اندیشههای اعتباری است که دائمیست و با آغاز انسانیت این اندیشهها متولد شدهاند و آغاز شدهاند.
ما همیشه چیزهایی را خوب دانستهایم، چیزهایی را بد، نفس خوب و بد مورد نظر من است گر چه که مصداق آنها بسیار تغییر کرده است و خیلی موارد را میشود نشان داد که خوب بودهاند بعد بد پنداشته شدهاند و بلعکس اما نفس خوب دانستن بد دانستن اشیاء و اعمال خارجی جزء اعتباریاتی است که برای همیشه با انسانها همراه بوده از این نظر اعتباری بودن یا لغو پذیر بودن دوباره به معنای این نیست که امور اعتباری بعضیهاشان یعنی همهشان چنان باشند که دائماً در نوسان باشند گفتیم که امور اعتباری ابزارهای انسان هستند و بعضی از این ابزارها بلافاصله از ابتدای تولد انسان و انسانیت آغاز شده است و از این لحاظ میتوان اندیشههای اعتباری دائمی هم پیدا کرد نکته مهم این است که کدام یک از اندیشههای اعتباری دائمی است و همیشگی است و همواره همراه انسان بوده و خواهد بود این نکتهای است که البته قابل بحث بسیار است و ما هم در تعیین مصادیق او الان کوشش نمیکنیم حسن و قبح به نظر میرسد که چنین اندیشهای باشد استخدام به نظر میرسد که چنین اندیشهای باشد، غرض ما از استخدام یعنی نفس ابزار بر گرفتن و این که چیزی را از او استفاده کنیم برای رسیدن به مقصود از وقتی که زندگی اجتماعی شروع شده زبان یک اعتباری بوده که دائماً انسانها آن را با خود داشتهاند و از او بهره میبردهاند و تنوع زبانها و ریشهدار بودن زبانها و خط تمام نشان میدهد که انسانها از چنین اعتباری ناگزیر بودهاند و بسیاری از اعتباریات دیگر که میتوان آنها را کشف کرد و به دست آورد.
تا این جا ما بحثمان در بخش اول مباحثمان مربوط به امور اعتباری به پایان میرسد برای این که ما خلاصهای داده باشیم از آن چه که در این چهار نوبت گفتهایم و کسانی که با دقت کافی این بحثها را تعقیب کردهاند بدانند که نتیجهای سخن چیست و از آن همه دقتهای منطقی ما چه منظوری داشتهایم تکرار میکنیم که اندیشههای در اولین تقسیم به پنج نوع تقسیم میشوند که یک نوع آنها را اعتباری نامیدیم که خود بر دو بخش است بخش اندیشههای پنداری ارزشی و غیر ارزشی و بنابر ویژگیهایی که از این اندیشهها ذکر کردیم اندیشههای اعتباری اولاً مشمول صدق و کذب نمیشوند در آنها راست و دروغ راه ندارد و مطابق و ما بهازاي خارجی ندارند یعنی نه صفتی از صفات موجوداتند و نه خودشان جزء یک موجودات مستقلاً و در مرتبه دوم اندیشههای هستند که تابع وضع، جعل قرارداد انسانها هستند و لغوپذیرند و همگانی نیستند در همه جوامع و در سراسر تاریخ درباره آنها یک نظر واحد نبوده است در نوسان است و وقتی چنین شد این اندیشهها راهشان با اندیشههای غیر پنداری به کلی جدا خواهد شد اندیشههای پنداری بسیار کارسازند ابزار زندگی فردی و اجتماعی انسانها هستند و بدون آنها زندگی فرداً و اجتماعاً امکان ندارد ما آنها را اعتباری میکنیم به کار میگیریم و از آنها بهره جویی میکنیم در مبادلات ما در روابط ما در کار کردن ما برروی ماده بیجان خارجی و در تماسهای انسانی ما در اجتماعات این اندیشهها دائماً کارسازی میکنند و حامل مقاصد ما هستند و به ثمر رساندهی فعالیتهای ما برای رسیدن به اهداف انسانیمان گفتیم که هیچ اندیشه اعتباری را نمیتوان برای مقبولیت او استدلالی منطقی عرضه کرد برای نام اشیاء برای قواعد بازی برای بهاء پول برای خوبی و بدی چیزی و نه شکل دیگری از اندیشههای اعتباری قابل اثبات یا نفی منطقی نیستند و غرض از این غیر قابل نفی و اثبات منطقی بودن این است که نمیتوان به کمک اندیشهها غیر پنداری یک اندیشه پنداری را نتیجه گرفت عکس قضیه نیز صحیح است نمیتوان به کمک اندیشههای پنداری یک اندیشه غیر پنداری را نتیجه گرفت این هم در تصورات صادق است و جاری و هم در تصدیقات و در قضایا از این نظر این خطا که مهمترین خطاها است به کمک باز شناختند اندیشههای پنداری از غیر پنداری باز شناخته خواهد شد گفتیم که بعضی از اندیشههای پنداری همیشه همراه انسانها و بشریت بودهاند و این همراهی همیشگی به هیچ وجه منافات با اعتباری بودن آنها ندارد به گمان ما از موارد مهم اندیشههای اعتباری یکی ریاست است یکی مالکیت است و یکی اعتبار خوب و بد برای رفتارها است و دیگری تشبیهاتی است که ما آنها را به میل خودمان به کار میگیریم و اگر به هوش نباشیم ممکن است آنها را خطا به کنيم تا این جا قسمت اول بحث ما راجب اندیشههای پنداری به پایان میرسد بخش بعدی را در نوبت بعدی خواهیم دید.
.
.
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (4)
دانلود از سرور اول | دانلود از سرور دوم | دانلود از سرور سوم
.
.
مطالب مرتبط:
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (2)
درسگفتار عبدالکریم سروش با عنوان روش نقد اندیشه ها (3)
.
.
سلام خواهش میکنم قسمت های بعدی را هم بگذارید هنوز بحث ادامه دارد و اندیشه های مهم متافیزیکی مانده اند و اگر لطف کنید و در فرمت pdf
مهیا بفرمایید واقعا عالی خواهد بود.باز هم ممنونم…خسته نباشید