علی نیری در سال ۱۹۷۰ در شیراز به دنیا آمد. تحصیلات لیسانس را در دانشگاه صنعتی شریف به پایان برد. مقطع فوق لیسانس را در مرکز تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان گذراند. در سال ۱۹۹۶ برای تحقیقات فیزیک به هند رفت و در مرکز تحقیقات تاتا در بمبئی و سپس به مرکز آئوکا در پونا رفت. سال ۱۹۹۷ برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرد. پس از اخذ درجهٔ دکترا از دانشگاه پونا در هند در فیزیک نظری در سال ۱۹۹۹ و گذراندن دورهٔ پسا دکترا در دانشکدهٔ فیزیک دانشگاه فنّی ماساچوست (MIT) به مدت ۲ سال، به عضویت مرکز فیزیک نظری این دانشگاه درآمد و در آنجا به تدریس و تحقیق مشغول شد و تا کنون پژوهشگر وابسته به این مرکز در آزمایشگاه علوم هستهای در MIT بوده است. او در بین سالهای ۲۰۰۲–۲۰۰۴ به عنوان پژوهشگر و استادیار مدعو در مرکز نظریات بنیادین (IFT) در دانشگاه فلوریدا کار میکرده است. پس از آن، تا سپتامبر سال ۲۰۰۷ به عنوان عضو هیئت علمی در گروه فیزیک انرژیهای بالا در دانشکدهٔ فیزیک دانشگاه هاروارد مشغول به پژوهش و تدریس بوده است. در حال حاضر، دکتر نیّری عضو مرکز تحقیقات فیزیک نظری کاولی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا و استادیار فیزیک در دانشگاه چپمن و گروه فیزیک انرژیهای بالا و کیهان شناخت دانشکدهٔ فیزیک و اخترشناسی دانشگاه کالیفرنیا در ارواین است.
انسان مدرن حاصل از شش انقلابی است که مدرنیته را برای ما بوجود آورده است و به نظر من مهمترین انقلاب مدرنیته(در میان این شش انقلاب) انقلابِ علمی بوده است و این انقلاب علمی بود که راه را برای دیگر انقلابها(انقلابهای هنری، دینی و فلسفی، سیاسی، اجتماعی، صنعتی) باز کرد.
ولی انقلاب علمی چه بود؟
در ابتدا شخصی مثل کوپرنیک (و بعد دیگران) گفتند ما در مرکز عالم نیستیم(که شاید به نظر شما خیلی ساده بیاید!) و این مبانی فکری و فلسفی مسیحیت را به لرزه انداخت و بعد از وی اشخاص دیگری مثل دکارت و کانت که فیلسوفان دورهی روشنگری بودند از همین مسئله استفاده کردند و تحولی را در جامعه بوجود آورند.
و ما ایرانیها هم همینطور، هیچ راهی به غیر از “راهی” که اروپاییها رفتند نداریم.
متاسفانه از این حرف من خیلی سوبرداشت شده است، به این معنی که بعضیها فکر میکنند من غربزدهام و من فکر میکنم باید از اروپاییها “تقلید” کنیم و جالب اینجاست که کسانی که من انتقاد میکنند همه همه کارهایشان را دارند از غربیها “تقلید” میکنند و فقط با این یک کار مشکل دارند!
اتفاقن حرف من این نیست، حرف من این است که اروپاییها چه کردند؟ اروپاییها زمانی توانستند از هزار سال دورهتاریکیشان بیرون بیایند که به “خرد” شان رجوع کردند و از خردشان استفاده کردند. ما همچنان مشکلمان ایناست که برای پیدا کردن راه حلها و مشکلات قرن بیستم و بیستویکممان، در آثار باستانیمان میگردیم بلکه آنها بتوانند مشکلاتمان را برایمان حل کنند؛ از مولانا گرفته تا زرتشت، فرقی نمیکند.
راه حل ما این است که خودمان بشنینیم و راه حلها را فکر و پیدا کنیم، با توجه به اینکه اگر پیشینیانراه حلی دادهاند برای زمان خودشان دادهاند و مشکلات امروز با زمان آنها بسیار متفاوت است.
اما انقلابهای علمی چه بودند؟
انقلاب علمی:
در ابتدا کوپرنیک را داریم، که در زمان حیاتش جرات نکرد کتابش را منتشر کند و 22 سال بعد از مرگش شاگردش کتابش را منتشر کرد؛ و یا جوردانو برونو، که بخاطر اینکه یافته های علمیاش را انتشار داد زنده زنده در آتش سوزانده میشود!
اما چه کسانی جوردانو برونو رو به آتش کشیدن محکوم میکنند؟ همان کسانی که گالیله را محاکمه کردند! اما چون گالیله آدم بسیار هوشمندی بود و میدانست که دادگاه برای وی حکمی بهتر از جوردانو برونو صادر نخواهد کرد تصمیم گرفت توبه معروفش را انجام دهد.
بنابراین میبینیم که نجوم نقش بسیار مهمی را در متحول شدن جامعه غرب داشت و اگر این پیشرفت را در تاریخ خودمان دنبال کنیم بسیار جالب است. به این صورت که سیاره های منظومه خورشیدی را یکبار از ابتدا مرور کنیم: اول خورشید(عربی:شمس، لاتین: Sun) را داریم، اولین سیاره بعد از تیر(عربی:عطارد، لاتین: Mercury)، سیاره بعدی ناهید(عربی:زهره،لاتین:Venus)، سیاره سوم زمین(ارض Earth)هست، سیاره چهارم بهرام(مریخ، Mars) سیاره پنجم هرمز(برجیس مشتری Jupiter)، سیاره ششم کیوان(زحل Saturn) سیاره هفتم اورانوس و تمام!! دقیقن اینجا همان جایی است که علم در آن منطقه جغرافیایی نیز متوقف میشود و اگر شما میخواهید بفهمید که چه زمان علم در منطقه ما متوقف شده میتوانید نگاه کنید که اسامی این سیارات کجا متوقف میشود.
اما چرا ؟ برای اینکه اورانوس به دوره پس از تلکسوپ برمیگردد و دیگر کشورها عقب افتادهاند، چرا که عرفان به دور آنها پیچیده و همه رفتند عارف شدند(مثل اتفاقی که الان در ایران دارد میافتد که یک جزمیت دینی وجود دارد و مردم برای فرار از جزم اندیشی دینی میروند عارف میشوند(و البته با عرفان هم نمیشود دنیا را شناخت! و این ممکن است به خیلی ها بر بخورد اما تا خلافش ثابت نشود من بروی حرفم خواهم بود) و الان هم بیش از صد فرقه عرفانی در ایران بوجود آمده است. از عرفانهای خاور دور گرفته تا عرفانهای سرخپوستی تا عرفانهای خودمان).
دلیلش هم کاملن مشخص است، و آن حمله مغول به ایران است، که بعد از اینکه مغولها مسلمان میشوند جزماندیشی دینی را برای ما میآورند و مردم برای فرار از جزماندیشی دینی به سمت عرفان میروند و درنتیجه علم متوقف میشود؛ شما بعد از این دوره در ایران هیچ کاری را نه در ریاضیات و نه در نجوم نمیتوانید ببینید.
نجوم نقش بسیار مهمی را در پیشرفت کشورها داشته در صورتی که ما آمدیم و گفتیم “آدم تنبل یا منجم میشود و یا شاعر” و جالبتر اینجاست که شاعری را ول نکردیم و منجمی را ول کردیم!!
بیاید باهم فکر کنیم! اگر با پیشرفتهای که در رصدخانه شیراز و مراغه افتاده بود آیا این امکان را نداشتیم که ما پیش از غربیها متوجه وضعیت زمین و سایر سیارات شویم ؟ و آیا امکان این نبود که مثلن با وجود کسی مثل خیّام و ابنحیثم در اپتیک(نور) بتوانیم تلسکوپ بسازیم؟ ولی این کار را نکردیم، چرا که گرفتار باورهای عجیب و غریبی شدیم!
یکی دیگر از رویدادهای انقلاب علمی این بود که فرانسیس بیکن*(و پیشتر در شرق ابوریحان بیرونی) روشمندی علمی را پایه گذاشت که هر کسی هر ادعایی کند باید به روش علمی بررسی شود_اگر بنا به ادعا باشد من در جلسات که در مورد علم و شبه علم بود ادعای “خدایی” کردم و گفتم که میتوانم ثابت کنم که شما اگر بخواهید باور بکنید من هزار و یک دلیل داشته باشم که من خدا هستم و حتی اگر من را تکهتکه کنید میتوانم “ادعا” کنم که این از قبل تعیین شده بود که من بمیرم برای اینکه خدایی من به اثبات برسد_ پس تا وقتی قرار باشد معیار ادعا باشد همه جور حرفی میشود زد!
بنابراین اصالت به نظر من با “علم” و “روشمندی علمی” است. ابوریحان بیرونی اول کسی بود که هر حرفی را میزدند اول حرفش این بود که باید آنرا به محک آزمون بگذارد و و همانطور که شنیدهاید در بستر مرگ نیز دنبال پاسخ پرسشهایش بود و یکی از شاگردانش از وی پرسید که در حال مرگ چه فرق میکند که پاسخ را بداند یا نه! که گفت بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم بهتر است؟ و ما امروز در وضعی هستیم که ملت ترجیح میدهند که ندانند و بمیرند!
- بعد از اینها میبینیم که پاستور(که پزشک هم نبود) انقلابی در پزشکی بوجود آورد!
- بعد لاوازیه و دالتون را در شیمی داریم!
- در زمین شناسی لایل متوجه شد که تمام قاره ها زمانی بهم پیوسته بودند!
- داروین نابغه بزرگی که نصویر ما را نسبت به عالم دگرگون کرد!
- و نابغه دیگر پزشکی فروید است! که همه شما بهتر میدانید که پی به ریشههای روانشناختی بسیاری از بیماریها برد که آنها را به اجنه نسبت میدادند!
*فرانسیس بیکنFrancis Bacon)) : فیلسوف، سیاستمدار، دانشمند، حقوقدان و نویسنده انگلیسی بود. بسیاری وی را محور اصلی تحول فکری در قرون وسطی میدانند تا جایی که او را از بانیان انقلاب علمی میشمارند و پایان سلطه کلیسا بر تفکر را به اندیشههای او نسبت میدهند.
.
.
مشاهده فیلم سخنرانی در یوتوب
دانلود فیلم سخنرانی با حجم 1 گیگابایت و 250 مگابایت (بالاترین کیفیت)
دانلود صوت سخنرانی با حجم 32 مگابایت (بالاترین کیفیت)
زمان فایل: 2 ساعت و 31 دقیقه
.
.
سخنرانی علی نیری با عنوان «انسان مدرن، خرافات مدرن»
محل برگزاری: بنیاد پَریا – تورانتو – کانادا
زمان: پنج شنبه 7 جولای 2016
.
.
مطلبی پر از بی دقتی های تاریخی. اتفاقا یکی از دلائل عقب ماندگی ما افرادی مانند ایشان هستند که بدون تحقیق دقیق، در حوزه ای غیر از تخصص اصلیشان وارد می شوند.
برادر ! ظرفیت نداری به مسائل دیگه بپرداز .
آقای نیری خیلی مبتدی به این قضیه پرداختند. چیز هایی که همه از رنسانس شنیده اند. اما حداقل کاش انتقاد ها به سیانتیسم پوزیتیویسم و مدرنیته (که خود غربی ها به آن پرداختند) را هم بررسی می کرد.
دوستان لطف کنند اگر نقدی به سخنرانی دارند دقیقا اعلام کنند و اگر نه کاری بیهوده تنها در جهت ابراز احساساتشان انجام میدهند
متاسفانه دکتر نیری خود را متخصص در همه زمینه ها می داند و در همه زمینه ها نظر می دهد..البته نمی توان منکر خرافات شد ،خرافات از آغاز بشریت همراه انسان بوده است…
معمولا دانشمندان در جهان فقط در زمینه تخصصی خود نظر می دهند ولی متاسفانه در جهان سوم “مخصوصا ایران “همه ما در همه زمینه ها تخصص داریم!!!
آقای نیری هم سخنرانی های خوبی دارند
سخنرانی ها ایشان برای افراد بیکار که دنبال قانون من درآوردی جذب و راز ویا عرفانهای کاذب “نظیر طاهری ها” هستند،،سودمند است.
ولی ایشان برای مجامع معتبر علمی دنیا در نزد افراد فرهیخته ودانشمند سخنی برای گفتن ندارند!!
اگر واقعا دلسوز کشورشان هستند،،به جهانیان در مجامع معتبر علمی نشان دهند با “مدارک معتبر علمی” که ایرانیان پیش از اروپائیان به نجوم و قوانین فیزیک دسترسی داشتند ویه همه جهان ثابت کنند..
سخنرانی بسیار کم مایه و سطحی است. ای کاش آقای نیری به جای حضور مداوم در رسانه های مختلف و اظهار نظرهای سست بنیاد دربارۀ همه چیز به خود اندک مجالی برای مطالعه و اندیشه ورزی می داد. واقعاً مایۀ تأسف است.
آیا واقعاً این آقا در رشتۀ فیزیک درس خوانده است؟
وقتی می گوید « مسئله مهمتر از آن اصل عدم قطعیت انیشتین بود که در فیزیک کوانتمی جهانبینی ما را بطور کامل تغییر داد…» یعنی واقعاً نمی داند که اصل عدم قطعیت را ورنر هایزنبرگ در 1927 طرح کرد نه آلبرت اینشتین؟!! اینشتین در مخالفت با این اصل آزمایش ذهنی معروف به Einstein’s Slit را طرح کرد. واقعاً آقای نیری در رشتۀ فیزیک تحصیل کرده؟؟
ایشون کجا گفتند عدم قطعیت انیشتین، با این دروغ های ناشیانه نمیشه حقایق علمی و دانش آقای نیری، را زیر سوال برد، اصل عدم قطعیت مربوط به دو قسمت اصل هایزنبرگ و اصل فکتنال قطعیت انیشتین باز می گردد که منظور رد کردن اصل عدم قطعیت توسط انیشتین هست،
دکتر نیری متخصص در علم فیزیک -کیهان شناسی -روانشناسی -فلسفه-فلسفه دین-عرفان-زیست شناسی و… می باشد..جای بسی تعجب است که ایشان این همه علوم را یکجا تاسن47سالگی چگونه کسب کرده اند؟؟
باید از ایشان پرسید:جناب دکتر نیری رسالت واقعی یک فیزیکدان در جهان چیست؟
آیا مبارزه با خرافات و دین و خدا باوری رسالت و وظیفه یک فیزیکدان است؟؟
ظاهرا صحبت های آقای نیری به مذاق برخی دوستان خوش نیامده است ، درست است که ایشان بخشی از اعتقادات ما را هم هدف گرفته اند اما خوب واقعیت ، واقعیت است دیگر
اینکه دوستان دانش فیزیک ایشان را زیر سوال ببرند یا نه در مقابل ایشان را فیزیک دان بدانند و بگویند اصلا فیزیک چه ربطی به این مسایل دارد یا دوستان اهل فلسفه چندتا ایسم به نشانه دانششان بگذارند و بگویند کاش دراین موارد هم صحبت می کرد ، در نتیجه هیچ تفاوتی اینجاد نمی کند.
فرض کنیم یک آقای گمنامی به اسم نیری در سطح سواد خودش از خرافات و مواردی که هیچ راهی برای اثباتش وجود ندارد گفت و گو می کند ، مطالب ایشان قابل نقد هست همانطور که مطالب کانت هم قابل نقد هست ، همانطور که مطالب افلاطون هم قابل نقد است . اما این مغلطه ای که دوستداران فلسفه اینجا راه انداخته اند با عنوان مغلطه تخطئه گوینده درست نیست ، ماوقتی می خواهیم نیچه را نقد کنیم نظرات نیچه را نقد می کنیم نمی گوییم نیچه یک آدم مشکل دار روانی – جنسی بود که تازه یه تومور هم تو سرش داشت.
با سلام کلا همیشه متکمین با فلاسفه و دانشمندان علوم تجربی مشکل داشته اند یک فیلسوف و یا دانشمند علوم تجربی ادعای همه چیز دانی و به یقین رسیدن و مالک حقیقت بودن ندارد دقیقا اقای نیری هم نظرشان این است که جزمیت گرایی نقطه توقف است متشکرم
خواهر محترم
با این ادعا باید یک مشت اطلاعات غلط و مملو از مغالطه را به خورد شنونده داد؟
این توهین به مخاطب نیست؟ آدم باید یک لحظه بیندیشد که چه می گوید؟ آیا می توان از مصادیق خرافی ادعایی ساخت که همه باورها را غلط می داند؟
همان ابوریحان بیرونی که ایشان مدعی اند شخصی روشمند و علمی بوده یک متفکر دینی هم بوده ، همان ابن الهیثم که فیزیک اپتیک از ایشان نام می برد یک متکلم مبرز هم بوده . این چه دیدگاهی است که خرافه های یک مشت آدم عامی را به حساب یک تفکر بنویسیم و در قالب خرافه به مردم منتقل کنیم؟
به این روش روش علمی می گویند؟
من پیشنهاد می کنم با دقت بیشتری مطالب ایشان را گوش کنید.
در نهایت ، این جمله شما که فرموده اید: «کلا همیشه متکلمین با فلاسفه و دانشمندان علوم تجربی مشکل داشته اند…» بر پایه کدام تحقیق علمی این گزاره را با صور کلی ادعا شده است؟
در مورد جزم اندیشی اشتباه دکتر نیری اینجاست که جزم اندیشی دینی را به دوران ورود مغول نسبت می دهد در حالیکه مغولان هیچ کاری با دین مردمان ممالک مغلوب نداشتند. آنان با سواد اندک به آیین شمنی خویش می پرداختند و بس. جزم اندیشی دینی را ما از زمان غزنویان مشاهده می کنیم. دولت غزنوی به دلیل اینکه با ایرانیان اختلاف نژادی داشت و نمی توانست همچون سامانیان ایرانی بودن خود را به مردم تحت امر خود بقبولاند به خلفای بغداد متوسل شد و خلعت از آنان ستاند تا به حکومت خویش مشروعیت دهد. از آن زمان بود که هر کس مذهبی مخالف با مذهب خلفای عباسی داشت به جرم قرمطی بودن سنگسار می شد. کشتار مردم ری در زمان غزنوی هم به همین موضوع برمی گردد.
جناب مهرداد، سلام.مرقوم داشته اید: «فرض کنیم یک آقای گمنامی به اسم نیری در سطح سواد خودش از خرافات و مواردی که هیچ راهی برای اثباتش وجود ندارد گفت و گو می کند ، مطالب ایشان قابل نقد هست همانطور که مطالب کانت قابل نقد است…» بله، اتفاقاً همین نقد است که گویا جناب عالی را برآشفته است. این آقای نیری «اصل عدم قطعیت هایزنبرگ» را به اینشتین نسبت داده و آسمان و ریسمان به هم می بافد. آیا کسی که خود را فیریکدان می خواند دست کم نباید اندکی فیریک بداند؟! آیا این نقد وارد نیست؟ با احترام
البته ، کاش باقی دوستان هم مصداقی صحبت می کردند که همه روشن شوند
بسمه تعالی
با سلام بر همه دوستان.
ارائه این سخنرانی کم محتوا در شأن سایت پر محتوای صدا نت نبود.
نه دکتر نیری محترم و نه هر کس دیگر با هر پیشوند و پسوندی مصون از اشتباه نیست. اما واقعاً این روش علمی است که ایشان مدعی علمی بودن دارند و از یک مشت مصادیق غلط احکام کلی بسازند؟
سخنرانی مشحون از مغالطات منطقی است. ایشان حتی بعضی کلمات را نمی توانند از روی متن درست بخوانند ( مثل مُخطی را مُخطّی تلفظ می کنند)و می خواهند با پیش فرض های خود مخاطب را فریب دهند و گاه و بیگاه از مصادیق خرافی بنیاد های صحیح یک باور را هدف می گیرند.
این آقا هر چی بلد باشند بدون تردید نه اطلاعات منسجم فلسفی دارند ونه دینی. و بدبختانه بر خلاف ادعای خود در هر دو ساحت نه داوری که ارزشداوری هم می کنند.
به هر صورت بنده با دقت مطالب ایشان را گوش دادم از بی اطلاعی ایشان از یک طرف و مدعی بودنشان از طرف دیگر بسیار متاسف شدم.
من با کمال احترام به ایشان عرض می کنم یکی از مصادیق بارز بدسوادی که خود را کاشف آن می دانند، خودشان هستند و این سخنرانی به نام نفی خرافات مدرن مملو از بی دقتی ، مغالطه، عدم اطلاع از موضوعات مورد ادعا و پیش فرض های روانشناختی خود سخنران است که به نام دفاع از علم ، علم را هم بدنام کرده اند.
با تشکر از صدانت که این سخنرانی را قرار داده و مجالی برای خود ابرازی بعضی از مخاطبان دلواپس فراهم نموده . به نظر من اتفاقا یکی از راههای مناسب برای مبارزه با خرافات رویکرد آقای نیری است که بیان فلسفی دقیقی ندارن .هر کس در چارچوب تخصص خودش به این مقوله بپردازه به بشریت خدمت کرده .
کم سوادی از بی سوادی برای “خدمت به بشریت” در هر تخصصی از علم و دانش بدتر است!!
به نظرم مشکل شما اینه : اعتقادی به مبارزه با خرافات ندارید و گرنه براش شکل های متفاوتی قائل می شدید .
اتفاقا بنده یکی از مخالفان جدی خرافات هستم ،اما نه به شکل و صورتی که آقای نیری انجام می دهند. ایشان دین را نقد می کنند در صورتیکه در رزومه تحصیلی ایشان ،هیچ دانشی در زمینه فلسفه دین دیده نمی شود.هر تخصصی در دانش، فلسفه خاص خود را دارد.
ایشان می خواهند با فیزیک مسائل متافیزیک را به چالش بکشند.در صورتیکه علم فیزیک محدود به حس و ماده است و متافیزیک فراتراز ماده است.به نظر من مشکل اصلی همین جاست که من بخواهم نامتناهی را با متناهی تعریف کنم.یک مثال ساده می زنم :فرض کنیم من از شما می خواهم که خود را ازسرتا پا در یک آئینه یک سانت در یک سانت به من نشان دهید.آیا شما قادرهستید که این کار را انجام دهید.شما حتی خودتان نمی توانید خودتان را سرتاپا در یک آینه یک سانت در یک سانت ببیند چه برسد به اینکه خودتان را به من نشان دهید.
تمامی علوم تجربی در عالم حس و ماده هستند و محدود به مکان وزمان، پس علوم تجربی نمی توانند فرازمان و فرامکان را تعریف کنند.
به نظر بنده کم سوادی در هر علم و دانشی نه تنها به بشریت خدمت نمی کند بلکه باعث گمراه شدن انسانها می شود.اتفاقا همین کم سوادی در هر دانشی دلیل اصلی” خرافات” است.
1. چون سخنران یه خورده تهاجمی حرف زده تا حدی طبیعیه که یه مقدار واکنش احساسی از مخاطبا ببینیم . ولی این حجم از کامنت های احساسی که فقط تخریب شخصیت سخنران و مسخره کردن تخصص هاش و غلطای لفظی و بنی اسرائیلی ازش گرفتن ، این شائبه رو ایجاد می کنه که مخالفان سخنران حرفی برای گفتن در مقابل حرف هاش ندارن و شروع کردن به مغالطه ی ad hominem و حمله به شخص نیری به جای حرف های نیری .
2. من هم طبعا با بسیاری از حرفای ایشون مخالفم ولی من به جای این که برم گوگل و دنبال آتو گرفتن ازش باشم و شروع کنم به برچسب زدن ترجیح دادم یک خودکار و کاغذ کنار دستم بذارم و حین گوش کردن شروع کنم به انتقاد کردن. همچنین بقیه ی دوستان رو هم به این کار دعوت می کنم تا تاییدی نباشیم بر پژوهش هایی که ایرانیان رو یکی از عصبانی ترین مردم جهان معرفی می کنن.
3. مهم ترین اشکال حرف های سخنران به نظر من ، اینه که پیش از همه و بیش از همه خودش رو نشونه گرفته . به این معنا که سراسر سخنرانی مخاطب رو دعوت به انتقاد می کنه و علیه جزم اندیشی هست ، ولی دقیقا نکاتی که به هیچ وجه مورد قبول همه نیست رو جزماً فرض می گیره . جمله هایی مثل «اصالت با علمه» «هر چیزی که با روش علمی اثبات نشه خرافه است» و غیره نشون از این داره که به تعبیر راسل (در مورد کانت) : هیوم او رو از خواب جزمیت بیدار کرد ولی خودش یک معجون جزمی دیگه ساخت و با اون دوباره به خواب جزمیت رفت.
4. ایشون جایی میگه عرفان برای این ساخته شد که راهی باشه برای فرار از جزمیت دینی . همچنین ایشون نیاز معنوی رو به رسمیت نمی شناسه و میگه تمام نیاز های بشر رو علم و اخلاق برآورده می کنن . از طرفی (در باب علل غلبه ی خرافه بر علم) میگه علم هیچوقت شادی نمیاره و هیچوقت هم رسالتش نبوده. از طرف دیگه غالب متفکران در طول تاریخ ، اخلاقی زیستن رو موجب شادی نمی دونند بلکه معتقد به عکسش هستن. خب حالا اگر فقط علم و اخلاق در اختیار ما باشه ، و این دو هیچ کدوم به ما شادی نمی دن ، ما احساس نیاز به شادیمون رو از چه طریق ارضا کنیم ؟ آقای دکتر باید توجه داشته باشن که اگر نهاد دین نیازی از نیاز های انسان رو ارضا نمی کرد تا امروز صد ها بار محو شده بود. همین که انسان های فراوانی هستند معتقد به دین و عرفان (و به تعبیر ایشون خرافات) این نشون میده که دارن نیازی رو براورده می کنن که چیز دیگری نتونسته اون رو به خوبی این ها براورده کنه .
5. نکاتی راجع به شبه علم گفتند که مخصوصا برای ما ایرانی ها قابل تامله . این که حرف غیر علمی در لباس علم بخواد خودنمایی کنه قطعا مورد قبول نیست چون نوعی فریبکاریه و مخصوصا توی شبکه های اجتماعی بیداد می کنه گر چه همین شبکه ها هم مجرا هایی هستند که فریبکاری ها رو رو می کنن . برای آشنایی بیشتر سری به سایت های بررسی شایعات بزنید . بسیاری از این شایعات فقط ساینتیست ها و بی طرفا رو آزار نمی ده بلکه بسایری از خود دین داران هم از فریبکاری به اسم دین آزرده اند.
6. گفتند روش تعلیم و تربیت در مدارس انتقادی نیست و مسئولین به فکر تولید مدرک هستند تا تولید متفکر . متاسفانه حرف ایشون کاملا درسته.
7. گفتند انسان خدا رو به وجود آورد تا ترسش از مرگ رو تسکین بده . معلوم نیست که اینطور بوده باشه ولی اگر هم اینطور بوده این یک امتیاز برای دین محسوب می شه ! چرا که اگه روش بهتری برای کاهش ترس از مرگ وجود داشت اندیشه ی خدا از بین می رفت . این البته تنها فایده ی اندیشه ی خدا نیست . این اندیشه فوائد و مضراتی داره مث خود علم که فوائد و مضراتی داره اما ما نمی تونیم به خاطر مضراتش (مث جنگ های دینی) تعطیلش کنیم مگراین که جایگزینی براش معرفی کنیم که کارش رو بهتر انجام بده همونطور که به خاطر بمب هسته ای فیزیک رو تعطیل نمی کنیم چون باری رو از دوش بشر بر میداره که هیچ نهاد دیگری از جمله دین نتونسته به این خوبی اون بار رو برداره.
■ در قرون وسطی نهاد دین روی نهاد علم شمشیر کشید. در قرون بعدی نهاد علم روی نهاد دین شمشیر کشید. اما امروزه هر دو حوزه ی خودشون رو (تا حد زیادی) شناختن و عزم نابودی هم رو ندارن. من خودم به عنوان یک ساینتیست ، ادبیات ساینتیستی رو نمی پسندم که فرقی با ادبیات اسقف قرون وسطی نداره و می خواد همه ی مشکلات بشر رو خودش حل کنه.
با درود به جناب علی
به نظر بنده ، نقد جنابعالی نقد منصفانه ایی است.
موفق باشید.
نقد منصفانه ایی بود.ممنون
سپاس از زحمتی که کشیدید
ممنون
اگر امکان دارد لینک صفحه مربوط به ایشان را در دانشگاه هایی که ایشان عضو هیات علمی است را قرار دهید
در ابتدا باید بگم که ناشر این مطلب در گزارش سخنان دکتر نیری خطا داشتند و باعث تحریف سخنان ایشان شدند. آقای نیری عدم قطعیت را به انیشتین منسوب نکردند. بلکه جمله دقیق ایشان این بود: ” و بعد مسئله مهم تر مسئله اصل عدم قطعیت و فیزیک کوانتومی بود که … “. اما در کل نقد های دوستان بیشتر از آنکه ناشی عقلانیت و فهم و نقدی مبتنی بر ادله باشد ناشی از همان عدم شهامت مورد نظر کانت در خروج از نابالغی است نه ناشی از کمبود فهم. آقای علی نقدهایی رو بیان کردند که دقیقا نمود همین مسئله است. علم و اخلاق هیچکدام نمیخواهند برای خود رسالتی مبنی بر تضمین احساس رضایت انسان را تعریف کنند بلکه تنها بازگو کننده حقیقتی هستند که میابند. اما انسانی که شهامت کافی برای مواجهه با حقیقت را ندارد باید خود را فریب دهد. بله نهاد دین دقیقا این نیاز را بر طرف میکند و آن این است که پاسخی سهل و آرامبخش را به آدمی میدهد تا در مواجهه با ترس هایی که پیش روی خود میابد با توسل به مفاهیمی غیر واقعی به احساس رضایت و شادی دست یابد. و دلیل استمرار و گستردگی این مفاهیم و نهادهای وابسته نیز همین مسئله است. جایگزین این مفاهیم نیز چیزی جز روشنگری نیست، این که انسانها از نابالغی خود به در آیند و از پیروی کورکورانه و توسل به جواب های آماده و رضایت بخش دست بکشند و پی تلاش و تکاپوی عقلانی را به تن خود بمالند. و تلاش امثال نیری نیز چیزی جز این نیست. اما در مورد پاراگراف آخر نقد آقای علی هم باید بگم بخاطر ندارم که تا به حال نهاد علم صاحب دادگاهی بوده باشد و شمشیر بر گردن دینداران زده باشد. تنها شمشیری که دست علم بوده نقد عقلانی نهاد دین بوده. این ناراضیتی ای که از سوی نهاد دین درباره رویکرد ساینتیستها در نقد دین ابراز میشه بازمانده همون رویکرد حذفی قرون وسطاست اما چون جامعه بشری از آن عصر گذر کرده و رفتاری دمکرات داره نهاد دین این خواسته مبنی بر کنترل و احاطه بر علم رو در بیانی لطیف تر ابراز میکند وگرنه حرف همان حرف سابق است و برنتابیدن نقد بر ساحت مقدس دین. اما در جواب آقای محمد هم باید بگم که اگر مقداری پیگیری کنند میتوانند نظرات آقای نیری را در مورد نقدهایی که به پوزیتیویسم و ساینتیسم از سوی پست مدرنیستها میشه رو بیابند. اما به طور خلاصه اگه بخواهم بگم اینکه رویکرد پست مدرنیستها در علوم انسانی که به پلورالیسم منتهی میشود خوب است و در هنر بسیار عملکرد زیبایی دارد اما این نقد به ساینتیسم وارد نیست. متد علمی یک متد دقیق و تعریف شده مبتنی بر مشاهدات و آزمایشات و آمارهاست که در نتیجه همین ویژگی ها به تعبیر دکتر نیری علم را به یک دیکتاتوری تبدیل کرده است. و نمیتوان در علم حرفی را بدون سند و مدرک زد. هر نظریه ای که با مشاهدات همخوانی نداشته باشد و نتواند از آزمایشات سربلند بیرون بیاید بدون تعلل از جامعه علمی کنار گذاشته میشود. این نه تنها نقص علم نیست بلکه تنها امتیازی هست که باعث تمایز علم از سایر سیستم های فکری میشود. در نتیجه برخلاف علوم انسانی که پلورالیسم در آن باعث زایش و گستردگی و دمکراسی میشود این رویکرد در علم هیچ معنایی ندارد و باعث از هم پاشیدگی متد علمی است. برای مثال وقتی مدل زمین تخت با شواهد همخوانی ندارد دیگر صلاحیت بقا در جامعه علمی را نخواهد داشت هر چند کسانی باشند که به این مدل معتقد باشند. نقد دیگر پست مدرنیستها به تکیه ساینتیسم به ابجکتیویته است که صحبت درباره آن از حوصله این مکان خارج است. و دوستانی که مایل به پیگیری نظرات آقای نیری هستند میتوانند مصاحبه و کنفرانسهای ایشان را تهیه کنند و بشنوند.
بسیار خوب صحبتم رو روشن تر می کنم .
1. سوال من این بود که اصولا نیاز به شادی و نیاز به رضایت از زندگی (مثلا) رو آقای نیری به رسمیت می شناسه ؟ اگه نه که هیچی ولی اگه آره در هر حال این نیاز ها باید ارضا بشه. حرف من اینه که نه ساینس و نه اخلاق هیچکدوم نمی تونن این دسته نیاز ها (اسمشو بذارید معنوی یا هر چی دوست دارید) رو ارضا کنن (مدعی ارضا کردنشون هم نبودن هیچوقت) . نتیجه این میشه که برای ارضای لااقل این دسته از نیاز ها ، ما نیاز به چیزی غیر از ساینس و اخلاق داریم . یک چیز سوم .
2. گفتید « جایگزین این مفاهیم نیز چیزی جز روشنگری نیست » . من در نکته ی قبل نشون دادم که روشنگری چیز خوبیه ولی «جایگزین» این مفاهیم نیست . چرا که جاهاشون فرق می کنه . لزوما دنبال حقیقت بودن ، شادی به بار نمیاره . غیر از ساینس و اخلاق ، اون چیز سوم چیه ؟
3. من اصراری ندارم که اون چیز سوم حتما باید دین باشه . من به شخصه در حال حاضر چیز سوم رو هنر و ریاضیات می دونم . اما آدمای زیادی رو میشناسم که اینا براشون کافی نیست . و این ها کسانی هستند که به دین رجوع می کنن (یا اون رو تولید می کنن) . حالا اگه آقای نیری چیزی می شناسن که این نیاز های این انسان ها رو ارضا کنه چه بهتر . ولی نگن ساینس و اخلاق که اینا همه ی نیاز ها رو پوشش نمی دن.
4. چیزی رو که یک ساینتیست نباید (ظاهرا اخلاقا) داشته باشه خودشیفتگی هست . به این معنا که من اگر دنبال کشف حقیقتم از کسی که دنبال مثلا آرامشه بهترم یا ارزشمند ترم . من «روشنفکر»م و اون «نابالغ» ـه . من به شخصه کشف حقیقت رو به کسب آرامش ترجیح میدم اما این صرفا سلیقه ی منه و باهاش آدما رو برچسب گذاری نمی کنم.
5. در عین حال اگر آرامش و شادی دینداران موجب سلب آرامش و شادی دیگران بشه قطعا قابل قبول نیست . سکولاریسم سیاسی به خاطر جنایات این ها در تاریخ به وجود اومد . ضمنا منظورم از شمشیر کشیدن رویکرد حذفی داشتن نسبت به طرف مقابل بود .
6. اگر دغدغه ی انسان ها رو داریم باید بدونیم حذف شدن علم یا دین در نهایت به ضرر انسانه . چون هر کدوم در خدمت براورده کردن نیازی از بسیاری از انسان ها هستن . هر چند یکیشون نیازی رو از من و شما برآورده نکنه .
■ من یادم رفت تو کامنت قبلیم اشاره کنم همونطور که به درستی گفتید در فایل صوتی دقیقه 40:25 الی 40:35 هیچ اسمی از پسوند اینشتین برای اصل عدم قطعیت برده نمی شه و از سایت صدانت می خوام که متن رو اصلاح کنه .
عرض سلام و درود
متن فوق عینا از سایت شخصی ایشان برداشت شده است و هنوز هم در سایت ایشان موجود است: goo.gl/DLJ68F
اما صحبت شما درست است و بند مورد نظر حذف شد.
وقتي به سراغ فيزيك مي آييد، يك سلسله آزمايش هاي خاص انجام مي دهيد. يعني حوزه هاي بسيار خاصي را در نظر مي گيريد و روي آن تجربه مي كنيد. اين تجربه بسيار محدود است. آن وقت شما نتايج اين تجربه را تعميم مي دهيد. به عنوان مثال چند سيم را حرارت مي دهيد و مي بينيد كه طول آنها در اثر حرارت زياد مي شود.بعد به اين اكتفا نمي كنيد كه اين سيم خاص يا اين سيم مسي اينگونه است، بلكه مي گوييد: فلزات چنين هستند كه وقتي حرارت داده مي شوند، منبسط مي شوند. چرا شما اين تعميم را انجام مي دهيد؟
آيا شما مجاز به اين تعميم هستيد؟ معمولاً اين كار را انجام مي دهيد. تكيه گاه باطني شما در اعتماد و اطمينان به اين تعميم چيست؟
به عقيده من تكيه گاه همه اين تعميم ها متافيزيك است.
مسائل متافیزیک ،بافیزیک قابل اندازه گیری نیست.پس چگونه بفهمیم؟باموازین عقلی.
عقل میزان است .مترو معیار عقل را می سازد یا عقل متر را؟عقل فیزیک و ریاضیات را ساخته یا فیزیک و ریاضیات عقل را؟
من آثار علمی را انکار نمی کنم .بشریت نیازمند به علم است ولی لطفا آقای نیری “فیزیکدان” خدا را فیزیکی نکن!
آیا متافیزیک را می شود اندازه گرفت ؟فیزیک و دیگر علوم با اخلاق می خواهد چه کار بکند؟اخلاق را می خواهد ببرد درآزمایشگاه؟
اخلاق را می شود اندازه گرفت؟؟فضیلت را؟معانی را؟
جناب نیری لطفا دین -خدا-معنا-عشق-زندگی را در آزمایشگاه اندازه بگیرید!!
عشق و معنا هر کدام در علوم تجربی چند کیلو است؟!
لازم شد که بنده هم کمی بیشتر باز کنم صحبت هام رو تا سوء برداشتها برطرف بشه. شما از ارضا نیازها صحبت میکنید. این یک مفهوم عام هست و تا ما آن را خورد نکنیم قادر به بازشناسی و تبیین مسائل پیش رو خود نیستیم. آن نیازهایی که شما در قالب نیاز معنوی معرفی میکنید چه هستند؟ و انسان چگونه آنها را درک کرده است؟ شاخص ترین اینها عدالت ، جاودانگی و معنا هستند. یعنی انسان در جهان خود با این مسائل روبه رو شده و خلائی را در آن احساس کرده. با پرسش هایی روبه رو بوده که جواب مناسبی برایش نداشته، با عمری محدود روبه رو بوده و در جهانی پر از مخاطرات و بی عدالتی و جنایت زیست کرده است. اینها مهمترین خلا هایی بودن که انسان را به سوی ادیان و عرفان سوق داده اند. اما پرسش اساسی این است که آیا دین یعنی ارضا این نیازها؟ وقتی علم و اخلاق میگویند رسالتی در تضمین احساس رضایت انسانها ندارند مراد گونه ای از احساس رضایت است که دین و عرفان و این چنین نهادهایی به انسانها میدهند. یعنی نمیگویند که خدایی هست که قیامتی برپا میکند و عمر جاودان را تضمین میکند و دیگر تمام، بروید و آرام گیرید. پاسخگویی علم و اخلاق یک پاسخگویی حقیقی و عقلانی است. اخلاق هم دغدغه ایجاد عدالت دارد ولی این هدف را کاملا در همین جهان و در تلاشی انسانی جستوجو میکند. علم نیز همینطور در پی پاسخ به پرسشهای انسان و هم چنین آرزوهای انسان است. برای مثال در تلاش افزایش طول عمر و بالا بردن کیفیت زندگی هم هست. در نتیجه وقتی میگوییم علم و اخلاق رسالتی در تضمین رضایت انسان ندارد در مرحله شناخت جهان است. یعنی جهان را بدون قرض تحلیل میکنند بدون اینکه اهمیتی برای خوشحال شدن انسان از حقیقتی که کشف میکنند قائل باشند. اما این به این معنی نیست که در مقابل آمال و نیازهای انسان بی تفاوتند. بلکه دقیقا برعکس برای برطرف کردن نیازها هم تلاش میکنند. در همین جا هم باید بگوییم که مراد از جایگزینی این نیست که ما جای مفاهیمی مثل خدا و قیامت و بهشت و دین و عرفان رو با چیز دیگری پر کنیم و آن چیز روشنگری باشد. مراد این است که روشنگری فهم و شهامتی توامان را به آدمی میبخشد که در نتیجه رویکردی حقیقت جویانه را تقدیم انسان میکند که باعث اجتناب انسان از پاسخ های غیر عقلانی میشود. اما در مورد جایگزین هایی که شما مدنظر داشتید هم باید بگوییم که بنده درکی از این ندارم که ریاضیات چگونه میتواند وارد چنین حیطه ای شود. اما در مورد هنر باید بگوییم که درست است که هنر و دین وجه اشتراکاتی دارند و آن این که هردو تجلی ماوراطلبی انسانند و خواست ها و آرزوهایی را به نمایش در می آورند که جهان انسان از ارائه آن عاجز است اما مسئله ای که وجود دارد این است که هنر به انسانی بودن خود واقف است در نتیجه از دایره عقلانیت خارج نشده است. اما دین اینگونه نیست دین خود را الهی و ورای عقلانیت انسان تعریف میکند هرچند علت اولیه آن با هنر یکی باشد. در نتیجه هنر هم نمیتواند جای دین و سایر نهادهای همانندش را بگیرد. و در انتها هم سعی میکنم سوء برداشت آخر را هم برطرف کنم. این صحبتها هیچکدام به معنی خودشیفتگی نیست. و هیچ ارزشگذاری قرار نبوده انجام بشود بلکه مسئله دیالوگ است. این گفتارها ماحصل دیالوگ دو محصول انسانی یعنی دین و علم هستند که هرکدام باورمندان خود را دارند و این باورمندان در یک جامعه زیست میکنند. قطع دیالوگ یعنی قطع عقلانیت. پویایی یک جامعه انسانی با برخورد افکار مختلف است که معنا می یابد. در نتیجه نقد یک نهاد و خاستگاهش به معنای توهین نیست.
اقای سینا هم نظراتی داشتند که باید بگوییم مشکل کار مطلق اندیشی شماست. علم ادعای مطلق بودن ندارند بلکه همیشه گفته که درصدی از خطا وجود دارد و همیشه این را در پاسخ هایش لحاظ میکند. هیچ تکیه گاه باطنی وجود ندارد. انسان این را یافته هر چند یک سری از پذیرش این حقیقت سر باز میزنند. اما علم همان طور که در صحبت های بالا گفتم تلاش عقلانی و مادی برای پیش بردن آگاهی است. تکیه گاه میسازد. این تکیه گاه یک تکیه گاه مطلق نیست بلکه نسبی است. همانی که گالیله گفت. ” آنچه قابل اندازه گیری است اندازه بگیر و آنچه قابل اندازه گیری نیست قابل اندازه گیری کن” برای مثال هیچ تکیه گاه مطلقی وجود ندارد که ما بگوییم چگالی فلان جسم چقدر است. اما علم می آید یک معیار میگذارد و میگویید چگالی آب یک باشد. آنگاه چگالی سایر اجسام نسبت به چگالی آب قابل اندازه گیری خواهد شد. شما گفتید تکیه گاه باید امری مطلق باشد و از نظرتان متافیزیک است و معیار فهم آن عقل است. اما استدلالتان مبنی بر استقلال عقل چیست؟ این عقلی که شما از آن صحبت میکنید قطعا نمیتواند این عقل انسانی که علم از آن صحبت میکند باشد. عقل انسانی کاملا وابسته به ماده و مغز انسان است. درست است که فیزیک و ریاضیات محصول عقل انسانی است اما خود عقل انسانی ناشی از مغز او که محصول یک تاریخ زیستی است میباشد و قائم به ذات نیست. برای اثبات استقلال عقل نباید آن را با محصولش مقایسه کرد باید مدارکی معتبر برای وابسته نبودن به ماده ارائه دهید. و در آخر مواردی هم چون عشق و اخلاق و خدا همه میتوانند در مغز و روان و تاریخ زیستی انسان بررسی شوند.
سلام در مورد چگالی خطای علمی مرتکب شدید. چگالی نسبی نیست. تا جایی که من اطلاع دارم فلسفه ذهن نتوانسته این همانی یا فروکاهش ذهن به مغز را ثابت کند. و فلاسفه ای حتی بی خدا تقلیل ذهن به مغز را رد می کند.
امروزه برخی اشخاص نظیر آقای نیری سطحی نگرهستند و به ظواهر میاندیشند. برخی از افراد به این تفکر جنبه علمی میدهند و برای آن تئوریسازی میکنند و میگویند که همه چیز نسبی است و منظورشان از آن این است که یعنی موضوعی در این شرایط درست است و به صورت مطلق نمیتوان گفت چیزی درست است. چرا که درستی مطلق نداریم و حقیقت مطلق وجود ندارد.
این اشخاص به تفاوت نسبیگرایی و نسبتگرایی توجه نمیکنند.
انسان نسبتگراست ولی نسبیگرایی اشتباه است،، انسان به نسبتها مینگرد و نمیشود به نسبت اشیاء به یکدیگر ننگریست و نمیتوان به چیزی نگاه کرد که نسبت به سایر موجودات نداشته باشد. اما اصل سوال از دوستان نسبی گرا در این است که نگاه شما نسبی است یا نگاه شما نسبتها را میشناسد؟!
اشخاص نسبیگرا نوع نظر را نسبی میدانند و این خطاست و نمیدانند که نوع نظر نسبتها را میفهمد و بین این دو مرحله فاصله بسیاری وجود دارد. نظر نسبتها را میفهمد و مینگرد اما خود نظر که نسبی نیست!
با توجه به حرف های دوستان نقد مصداقی خودم رو می نویسم.
1 اول این که ایشان در ابتدا به معجزه شق القمر اشاره کوتاهی کردند شاید حرفم به سخن ایشان ربطی نداشته باشد اما اصل معجزه شق القمر در میان مسلمانان هم مورد پرسش است.
2 رابطه مقدس بودن چیزی و پرسشگری : من رابطه ضروری بین تقدس و عدم پرسشگری نمی بینم. چه به صورت پیشینی و چه پسینی. هم در تحلیل موضوع می توان به تقدس چیزی پس از پرسشگری ایمان آورد و هم در تاریخ اینچنین افراد داشته ایم. نام چند نفر را برای مثال می آورم که از کفر و دیدگاه انتقادی به دین رسیدند.
ویلیام آلستون
السدیر مک اینتایر
غزالی
کی یر که گارد
سلمان فارسی که سه چهار بار دین عوض کرد
سید حسین نصر که نه بیخدا اما دیندار نبود
و افراد بسیار دیگر
و البته این غیر از فلاسفه بزرگ دیگری است که در قرن بیستم متولد شدند و دیندار بودند مانند چارلز تیلور و گادامر و دامت و ریکور و آنسکومب و …
اینجا صرفا قصد داشتم موافقت مقدس دانستن چیزی و پرسشگری را با هم تذکر دهم.
3 اینهمانی خرافات چسبیده به دین و دین : من می خواهم تعریف ناقصی از دین ارائه دهم. دین عبارت است احساس تعلق به یک امر قدسی و آموزه هایی مانند معاد و یک سری مناسک و اخلاق مداری که البته اولویت بندی نمی کنم.
و تعریف ناقص من از خرافات عبارت است از مجموعه عقایدی که شامل اطلاعات غلط در مورد اشیا جهان و نیروهای بین آن است.
اکنون من ادعا می کنم که خرافات غیر از دین است ، زیرا حوزه های احتمالی همپوشانی آن ها عبارت است از تعلق به امر قدسی و آموزه ها.بقیه بخش ها وابسته به این دو هستند.
و اما امر قدسی و آموزه ها از خرافات متمایزند زیرا الف) امر قدسی ساحتی متعالی transendent از جهان است در صورتی که خرافات درباره ی اشیا و نیروهای موجود در جهان است.
ب)امر قدسی شرایط حداقلی عقلانیت را فراهم می کند یعنی دلیلی بر علیه آن نیست ج)تنها راه معرفت کاوش آزمایشگاهی نیست. با روش های دیگر معرفت شناسانه می توان آموزه های دینی و امر قدسی را موجه دانست. د) خرافات مستقیما با شواهد تجربی در می افتد با قرائاتی از دین خیر ه)خرافات ریشه اش عموما مشکلات مادی از قبیل بیماری و شغل است در حالی که دین یک مسئله اگزیستانسیال و مربوط به دغدغه های وجودی آدمیست.
گرچه قبول دارم در مورد آخر همپوشانی وجود دارد اما ریشه گرایش به یک امر نشان دهنده غلط بودن آن نیست. همان طور که نیاز به مسکن ریشه مهندسی است ولی نتیجه نمی دهد که مهندسی غلط است.
4 در رابطه با امامزاده ها من وکیل حکومت ایران نیستم اما نفس زیارت امامزاده مربوط به امر قدسی است که تعلق به آن برخی از مکان ها و برخی زمان ها برای فرد مقدس می شود و اشکالی ندارد.
همان طور که فردی در گالری هنری تجربه ای زیبایی شناسانه انجام می دهد فردی هم در امام زاده تجربه معنوی انجام می دهد.
و البته این امر قدسی قابل فروکاستن به مشکلات روانی و … نیست.(رجوع به آثار الیاده و پلانتینگا)
انشاءا… بقیه را در وقتی دیگر می نویسم والسلام
سلام. اولا وقتی یکاهای اصلی قراردادی اند یکاهای فرعی به نسبت دستگاهی که ما در آن محاسباتمان را انجام دهیم جوابهای مختلف به ما خواهند داد. در نتیجه هیچ کس نمیتواند بگوید چگالی آب مطلقا یک است. دوما منظور من از قابل اندازه گیری شدن توسط آب، مبنا قرار دادن آب در چگالی نسبی است وگرنه هیچ فرقی ندارد. هیچ ماده ای برتری به ماده دیگر ندارد. اما به طور معمول مبنا آب در دستگاه SI است. اما خارج از این مفاهیم مراد بنده نشان دادن این بوده که در علم ما با هیچ یکای مطلقی مواجه نیستم. بلکه تماما اندازه گیری هستند و تمام اندازه گیری ها نسبی اند. به همین دلیل است که میگویند فیزیک علم اندازه گیری است. اما در مورد دوم بنده از فلسفه ذهن نگفتم. حرف من عصب شناسی و روانپزشکی و روان شناسی و مجموعه علومی است که مغز انسان و فعالیتهای آن را مطالعه میکنند. در این سطح کاملا ذهن را در مغز مطالعه میکنند. و اگر پیگیر مطالعات این دانشمندان باشید کاملا شاهد وابستگی ذهن به مغز خواهید بود.
جناب علی .اتفاقا مشکل شما وآقای نیری در نسبی اندیشی شماست.
آیا هستی را می توان اندازه گرفت؟
اگر عقل نباشد و درک کلیات نباشد ما چه چیزی می فهمیم؟ شکل اندر شکل اندر…. فقط شکل! و بیشتر مردم ادراک شان در حدّ خیال است و از تصورات نمی توانند بالاتر بروند. چیزی را که نمی تواند تصور بکند می گوید که نیست. حالا وقتی آقای نیری علمی می خواهد صحبت بکند که بدتر است و می گوید چیزی که در تجربه نیاید نیست. دنیای فیزیک همین ها را می گوید. میکروسکوپ، آزمایشگاه و… به من می گوید که این هست. و البته با محاسبات ریاضی اعتبار پیدا می کند!!
اگر در تجربه من درنیاید و در آزمایشگاه آن را «مشاهده» نکنم نیست!
امروز، دنیای ریاضی است. از فیلسوف معروف دکارت به بعد، دنیا ریاضی شد. از جهتی خدمت کرد و همه چیز اندازه و ریاضی شد. زیرا اولین چیزی که بعد از شک [دستوری] خودش یافت «بُعد» بود. گفت من می اندیشم پس هستم. در اندیشه گشت و دو چیز را پیدا کرد: یکی مطلق و دیگری بُعد. بُعد، شکل است. عالم شد بُعد. در هندسه طول و عرض و عمق و در ریاضیات هم عدد.
تمام علوم ریاضی شد و پیشرفت کرد. پیشرفت علوم برای این است که ریاضی شده است. اگر ریاضی نشده بود، پیشرفتی نمی کرد..اکنون همه چیز ریاضی است… ریاضیات را از علوم اگر بگیرید، علوم فرو می ریزند….پزشکی هم حتی ریاضی است! آدمی که تب دارد، اندازه می گیرد.. ۳۸ درجه….تب یعنی ۳۸ درجه حرارت و معنی دیگری ندارد. کیفیت چی؟ علم می گوید به من ربطی ندارد! باید دمای ۳۸ درجه را پایین آورد.
آیا «هستی» فقط اندازه است؟ هستی را می شود اندازه گرفت؟ اگر هستی، بُعد باشد بله می توان اندازه گرفت. آیا هستی فقط بُعد است؟ یا اینکه بُعد، هستی دارد؟
هستی بُعد است یا بُعد هستی دارد؟ هستی اعم است یا بُعد؟ هستی اعم است. پس هستی هست که بُعد نیست. می شود که چیزی بُعد نداشته باشد و هستی داشته باشد؟ اگر هست با ریاضیات می شود حلش کرد؟ آنجا که بُعد نیست، ریاضی نیست. موضوع ریاضیات، بُعد است. بُعد به معنی اعم است (هندسی و عدد)
حالا معنی را چگونه اندازه بگیریم؟ معنی، هست یا نیست؟ خود بُعد، معنی دارد یا بی معنی است؟ خود «معنی بُعد» را چگونه اندازه بگیریم؟ بُعد یک چهره از هستی است. حالا مصیبت بزرگ آنجاست، علمی که اساس آن بر بُعد و اندازه است می خواهد خدا را هم اندازه بگیرد و قابل اندازه گیری کند!!
ایکاش جناب گالیله زنده بود و به آقای نیری کمک می کرد که خدا را قابل اندازه گیری کند؟!!
جناب سینا عزیز مواردی را بیان کردید که کمی پراکنده اند و سعی میکنم جواب بدهم. ریاضیات زبان علم است. بله اگر ریاضیات نبود علم به این پیشرفت نمیرسید. اما این از جهت تسهیل در انتقال مفاهیم علمی است. بدون ریاضیات علم زبانی برای بیان و انتقال مدرکات خود نداشت. در همین مثال شما ریاضیات الفبایی را در اختیار پزشکی قرار میدهد تا بوسیله آن بتوان نتایج را ثبت و انتقال داد. اینگونه میتوان گفت که نفس اندازه گیری یعنی علم و الفبای ثبت و گزارش اندازه ها یعنی ریاضی. اما برسیم به اصل حرف شما. آقای نیری میگویند چیزی که در تجربه نیاید را قبول ندارد. چرا؟ چون اگر اساس تصور و ادعا و فلسفه بافی باشد بی نهایت حرف میشود زد. اما حداقل علم بر یک پشتوانه نسبی استوار است. شما علم را متهم میکنید که تکیه گاهش نسبی است اما حرف علم این است که تکیه گاه شما واهی است. در نتیجه بی شک دانشمندی مثل نیری باید بگویید برایش معیار تجربه آزمایشگاهی است. اگر غیر از این بگوید جای شک است. برای نمونه همین نظر شما در مورد عقل. این عقلی که شما از آن صحبت میکنید از نظر علم یک مفهوم ساختگی است و موجودیت ندارد. شما میگوید عقلی هست که درک کلیات میکند. اما چیزی که علم با آن مواجه شده جز یک عقل نسبی که محصول مغز است چیزی نیافته است. کلیاتی که شما از آن نام میبرید چیزی جز توانایی های ذهنی این مغز نیست. برای مثال بالاترین مرحله شناختی برای انسان توانایی تفکر انتزاعی است که در کودک انسان در سن یازده سالگی به بعد شکل میگیرد و میتواند در سنین بالاتر به علت دمانس یا مصرف مواد مختل شود. سایر توانایی های ذهنی انسان نیز میتواند در انسانهای مختلف متفاوت باشد. تفاوت های فردی هم از همین جا نشئت میگیرند. یکی در ریاضیات موفق است یکی در هنر یکی در موسیقی یکی در روابط عمومی و… . و تعریف انسان کلیت این ماجراست. هیچ نقطه مرکزی ای وجود ندارد که انسانیت را بتوان به آن وابسته کرد. در این جایگاه یعنی علم برای تمایز بین انسان با حیوان نیز باید به دنبال تشخیص همین توانایی ها رفت. نسبیت چیزی است که جهان به ما میگوید نظر شخصی من یا آقای نیری نیست. در مورد صحبت های پایانی تان هم چیزی جز بازی فلسفی با واژگان نیست. آن هستی ای که شما در بیان می آورید چگونه است که تنها برای شما چنان عینیتی یافته که به این سادگی دست به تبیین آن میزنید؟ شما که خود جزئی از این بعد هستید چگونه پا را فراتر از تمام ابعاد نهاده و ادعایی موجودیتی را ماورای همه ابعاد میکنید؟ در جهانی که ما تا کنون دیده ایم معنا بعد از فرم آمده است. اصالت با فرم است نه معنا. معنا وابسته به مشاهده گر است. انسان تابش فروسرخ را به صورت گرما ادراک میکند مار به صورت تصویر. حرف آقای نیری هم این بوده که هر حرفی که زده میشود باید بر پایه ای استوار باشد که بتوان صحت آن را سنجید وگرنه ادعا که بسیار است و نمیشود هرکس هر حرفی بزند و بگوید این خارج از ادراک است و ایمان بیاورید.
تیم مادلین: چرا فیزیک به فلسفه نیاز دارد؟ • صدانت
http://3danet.ir/%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%D9%81%DB%8C%D8%B2%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87/
سخنرانی «نقد علم مدرن» از دکتر مهدی معینزاده • صدانت
http://3danet.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86/
جناب آقای احمد دو مقاله ای را که گذاشتید رو خوندم و برام جالب بود که هر دو را باهم در نقد علم گذاشتید. چون دو مقاله در ضدیت باهمند. در سخنرانی ” نقد علم مدرن ” با وام گیری از آراء هایدگر رویکرد تئوریک علم مورد نقد واقع شده و برتری رو با رویکرد پراتیک و پردازش گرانه دانسته اما در مقاله ” چرا فیزیک به فلسفه نیاز دارد؟ ” رویکرد حاکم بر فیزیک را ” خفه شو و حساب کن ” دانسته و به نقد این رویکرد پراتیک در فیزیک پرداخته است. چگونه است که در یک مقاله علم از جهت داشتن رویکرد تئوریک مورد مذمت شماست و در دیگری از جهت داشتن رویکرد پراتیک؟
در نقد سخنرانی ” نقد علم مدرن ” چند سطری نوشتم که در پایین برای تان به اشتراک میگذارم. اما کوتاه نظری درباره مقاله ” چرا فیزیک به فلسفه نیاز دارد؟ ” بگم که احتمالا علم فیزیکی که آقای مادلین از آن صحبت میکنند و در آن لیسانس گرفته اند چیزی جدای از آن علم فیزیکی است که ما خواندیم. کجای علم فیزیک تا کنون گفته است خفه شو و محاسبه کن؟ آیا با این دگماتیسمی که ایشان به علم فیزیک منتسب میکنند آیا در فیزیک حتی یک نظریه هم رد میشد؟ آیا گرانش نیوتونی با نسبیت جایگزین میشد؟ کجا انیشتین خفه شده و تنها به محاسبه فرمول های نیوتون تن داده است؟ آیا اساسا در جهان حاضر نهادی هست که از ساینتیسم پویاتر باشد و مدام در حال تخریب و بازسازی خود باشد؟
با خواندن مقاله نقد علم مدرن بسیار تاسف خوردم. نویسنده یا گوینده نمیدانم از چه جهت و یا برای چه و چگونه، چنان برداشتی را از نظرات هایدگر داشتند و آن را شبیه به حکمت صدرایی دانسته و دست به چنان تبیینی زدند. به جرات میتوان گفت شبیه دانستن مفهوم “نشانه” در هستی شناسی هایدگر به مفهوم “نشانه” یا “آیه” در حکمت صدرایی مضحک و بی ربط است. و بی ربط تر از آن وارد کردن علم مدرن در وسط این ماجراست. در هستی شناسی هایدگر ارتباط ذهن و عین معمول از زمان دکارت تا استادش هوسرل کنار گذاشته شده است. همچون توضیحات مندرج شده در مقاله، نخستین رویکرد را رویکردی پردازش گرانه دانسته. و به این فهم بدوی یا اولیه میگوید که در آن انسان درگیر روزمرگی است. یعنی در مواجهه با جهان آن جهت گیری ذهن به عین را ندارد. مانند نمونه های مطرح شده در مقاله، مثلا مواجه نجار با چکش. نجار در رویکرد تئوریک با چکش کار نمیکند بلکه کاملا درگیر روزمرگی. برای نجار چکش یک ابژه نیست بلکه یک ابزار است. از همین رو است که میگوید عالم نه مجموعه ای از اعیان بلکه مجموعه ی ابزار است. اما رسیدم به مراد هایدگر از “نشانه”. میگوید بنیاد ابزار بودن در نشانه بودن ان است. یعنی هر ابزار نشانه غایتی است. برای مثال چکش برای کوبیدن است. در نتیجه وقتی نجار وارد محل کارش میشود برای کوبیدن میخ، اره را از روی میز که مجموعه ای از ابزارها روی آن است بر نمیدارد. مراد از نشانه در اینجا کجا و مراد از نشانه و آیه در حکمت صداریی کجا؟!!! که در آن مراد از نشانه یعنی تجلی خدا بودن است. یعنی تمام هستی نشانه و آیتی از خداست. و از این بی ربط تر نقد علم مدرن در این وسط است. در هستی شناسی هایدگر آگاهی زمانی جهت گیری میکند و رویکرد تئوریک میگیرد که مشکلی پیش آید یا نقصانی رخ دهد مثلا چکش سنگین باشد یا دسته اش بشکند. یعنی تازه این زمان است که ما توجه مان به سمت چکش جلب میشود درباره آن پرسش هایی را مطرح میکنم. این التفات به ابزار لزوما یک آگاهی با روش شناسی علمی نخواهد بود. بلکه حتی فلسفه هم در این سطح کنار علم است. اساسا فهم بدوی یا رویکرد پردازش گرانه رویکردی ناآگاهانه است. زمانی که رویکرد تئوریک گرفت تازه در زمره آگاهی جای میگیرید. در نتیجه این نقد بر رویکرد تئوریک نه نقدی بر علم که اساسا نقد بر پرسشگری است. از همین جهت دکتر نیری هم در لزوم پرسشگری صحبت کرد. که لزوما لباس علم بر تن کردن به معنی تفکر علمی نیست. بلکه بسیاری متخصصان هستند که تنها به مانند ربات یک سری آموخته را حفظ کرده اند و بر مبنای آن عمل میکنند. در این جایگاه یک فیزیکدان که پرسشگری نمیکند و مثلا تنها از علم فیزیک در محاسبات مثلا فلان دستگاه در یک نیروگاه استفاده میکند با آن نجار هیچ تفاوتی نیست. ابزار یکی چکش است ابزار یکی فرمول. دانشمند واقعی کسی است که در قبال جهان خود و دانسته های خود به طور مداوم پرسشگری کند و نظریه پردازی کند. نویسنده در این مقاله گفتند که علم مطالعه روابط علی و معلولی است اما باید پرسید که مگر این تنها شیوه علم است؟ مگر فلسفه به دنبال علت شناسی نیست؟ اساسا نشانه روی آگاهی در جهت کشف پاسخ چنین پرسش هایی است و تفاوت در روش شناسی این نهاد هاست. البته نویسنده منظور خود را در تبیین نگاه علم و دین بیان داشتند. این که تمام حرف این است که نباید به دنبال ماهیات و مختصات آیات قرآن بود. بله با این نگاه دیگر قرآن از زیر نگاه هر پرسشگری در رفته و هر پرسشگری ای محکوم به گم شدگی است. توجه کنید نویسنده اساسا بر هر نگاه به آیات قران مهر باطل زده است چون آیه به آگاهی نمی آید و آگاهی وقتی به سمت چیزی نشانه میرود آن چیز ابژه است. با این رویکرد است که دگماتیسم دینی استمرار یافته. یعنی هر چه گفته است را بدون هیچ پرسشگری بپذیر.
در نقد دوم هم که مربوط به ریاضیات بود. آنچنان زیاده روی صورت گرفته که گویی تمام علم ریاضیات است. ریاضیات تنها زبان علم است، همین. و اساسا خود ریاضیات در تعریف علم مدرن یا ساینتیسم نمیگنجد. زیرا روش شناسی متفاوتی دارد. علم دنیایی دیگریست. برای همان مثال شما هم تنها مسئله موجود در علم جنین شناسی مسائل ریاضیاتی آن نیست. جنسیت آن، ژنوتیپ و فنوتیپ های آن و بیماری شناسی جنین و هزاران مسئله دیگر که مرتبط با علم پزشکی و زیست شناسی جدای از ریاضیات است. و غیر از این در همان مسائلی هم که ریاضیات به کمک علم می آید تا دقت کار علم را بالا ببرد هیچ ایرادی وجود ندارد. مثلا همین ثبت وزن جنین شاخص مهمی برای تشخیص و کنترل بیماری ها میتواند باشد. و کسی که به نحوی کاملا انتقادی از غیر ضروری بودن به کارگیری ریاضیات در علم میگوید، باید بگوید چه جایگزینی برایش میتواند ارائه دهد.
و در نقد سوم اولا نسبت تقدم علم به تکنولوژی یا تکنولوژی به علم کاملا مشخص نیست. هر کدام میتوانند در جایگاهی نسبت به هم تقدم یابند. اما اینکه علم فهم طبیعت نیست، فتح طبیعت است. جمله ای مضحک است. و کاملا واضح است که این نقد نیست بلکه تخریب است. بسیاری از نظریه پردازان علمی حتی زمان بهره برداری از نظراتشان در قید حیات نبوده و از کاربرد نظریاتشان اطلاعی نداشته اند. هدفشان کاملا فهم جهانشان بوده است. آیا داروین نظریه فرگشت را برای فتح طبیعت ارائه داد؟ یا در جهت یافتن چرایی و چگونگی شکل گیری و تکوین حیات؟ انیشتین نظریه نسبیت را ارائه داد تا دهه ها بعد از مرگش برای تصحیح خطاهای جی پی اس از آن استفاده شود؟ اصلا اطلاعی از جی پی اس داشت؟ این نقدی سراسر کینه توزانه است. به کارگیری علم در ساخت بمب اتم تمام هدف علم مدرن بوده است و تمام خدمات دیگر علم مدرن به بشریت همه هیچ. ذات علم مدرن خبیث است. واقعا برایم جالب است که میبینم منتقدان چنین ذات خبیثی نظرات خود را توسط تکنولوژی ای که همین ذات خبیث بوجود آورده در دنیای مجازی به اشتراک میگذارند. و اما درد اصلی نویسنده همان درد کنار زده شدن جهان بینی دینی توسط مدرنیته است و غیر از این نیست. و به سان کودکی که فحشی شنیده در جواب برگشته و میگوید خودتی. مدرنیته در مواجه با دین گفت که مفاهیم مورد نظر دین بخاطر ترس های انسان در مواجهه با حقیقت تلخ دنیایش شکل گرفت تا خوشحال و آسوده اش کند. ایشان برمیگردند میگویند که علم دنبال حقیقتی است که به مذاق بشر خوش بیاید. و اومانیسم را متهم میداند. ترجیح میدهم برای نقد نظراتشان تنها مثالی بیاورم. جامعه علمی جهانی امروز از خطرات دخالت های انسان و چنگ اندازی روز افزونش بر منابع جهان و تخریت زمین مینالد اما همین نگاه ایدئولوژیکی دینی و مبتنی بر تفکرات ضد اومانیستی ایشان در کارنامه چند ساله حاکمیتی خود بلایی سر منابع طبیعی این کشور آورده که بر کسی پوشیده نیست. نه اشتباه نکنید به هیچ وجه سیاست گذاران مقصر نیستند. مقصر مخترع پمپ آب است که باعث شده سفره های زیر زمینی آب ایران نابود شوند. واقعا باید بر حال معتقدین به این نگاه افسوس خورد.
انواع الحاد را بشناسیم!
هنری برگسون میگوید:
«در گذشته -و حتی امروز- جوامع انسانیای را مییابیم که بهرهای از علم، فن و یا فلسفه ندارند! اما اجتماع انسانی بیدینی وجود نداشته است!»
ایمان به وجود خدا -که اولین پلهی دین است- همان اساسی است که تاریخ دراز انسانیت را همراهی کرده است، چرا که مقتضای فطرت بوده و ثمرهی استدلال عقل سلیم، همین است.
اما الحاد، بیماری بیگانهای است که بر انسانیت وارد آمده، و مانند سایر بیماریهاست در ابتدا کوچک و محصور هستند، سپس در تمام اجزای جسد انسان گسترش مییابند.
از آنجا که الحاد با اصل انسان مخالف و بیگانه است، میبایست به دنبال اسباب و علتهای آن بود، زیرا در علت وجود اصل بحث نمیشود، بلکه اگر از بین رود، از علت از بین رفتناش بحث میشود!
قبلاً در مناسبات مختلفی میگفتم: «الحاد سه نوع است: فلسفی، علمی و شهوانی!»
مقصودم از الحاد فلسفی، همان الحادی بود که به متکی به نظریات فلسفی است و در سیاق تاریخی خود آمده و مناقشه خواهد شد.
مقصودم از الحاد علمی، آن الحادی بود که بر نظریات علمی اعتماد میکند، چه در مجال علوم انسانی باشد -مانند نظریهی روانشناختی فروید و نظریات تدین نزد بزرگان علم جامعهشناسی مثل کانت و دورکایم- و یا آنکه در مجال علوم دیگر مثل داروینیسم در زیست یا نظریهی جهانهای متعدد در فیزیک باشد.
آن زمانی که ارسطو فلسفه را مادر علوم میدانست گذشت و علوم بسیاری از پیکرهی فلسفه جدا شدند تا فلسفه در بحث اشکالات معرفتی و اخلاقی باقی بماند و پاسخگوی پرسشهای مربوط به وجود و زندگی باشد. خلاصه آنکه علوم پیدایش یافته از بطن فلسفه، امروزه وجود مستقلی یافتهاند و به مستندی برای تقریر مفاهیمی که از موضوع خود خارج هستند، تبدیل شدهاند، مانند قضیهی دین داری و الحاد.
البته نباید فریب اصطلاح «الحاد علمی» را خورد، زیرا منسوب شدن الحاد به علم مدحی ذاتی برای الحاد نیست:
اولاً من جایگاه علم را به درستی میشناسم و تصور بعضی از مردم که علم را در تفسیر تمام چیزهای عالم توانا میدانند، مردود میشمارم، و آن را در هر بحث وجودی یا اجتماعی قاضی نمیکنم!
دوما” مجرد انتساب به علم تا زمانیکه معیارهای این انتساب فراهم نباشند، برای «علمی بودن» یک تفکر کافی نیست! علم -از خیلی وقت پیش و در بخش مهمى از آن- وارد میدان افکار و دیدگاههایی که گذشت شده و از نظریات علمی برای تقویت آن افکار و سرکوب مخالفین استفاده میشود، و گاهی نیز بعضی از جوانباش از تئوری پردازیهای فلسفی بهره میبرد، هرچند که لباس علم بر تن کرده و شعار روشمندی علم قطعی را سر دهد! (در اینجا بصورت موردی، فلسفهی روان شناختی فروید و نظریه جهانهای متعدد را به یاد میآورم).
اما مقصود از الحاد شهوانی، الحادی است که به سبب غلبهی شهوت و مخالفت با دین پدید میآید؛ فرد ملحد نمیتواند به قید و بندهای اخلاقی دین پایبند باشد؛ او مراتب اعمال را نمیشناسد و نمیداند که معصیت و گناه در منظومهی دینی چه جایگاهی دارد (در اسلام، فرد با ارتکاب گناه -غیر از شرک- از دین خارج نمیشود)، اما فرد گناهکار قصهی ما فعل خود را با عقیدهاش متضاد میبیند، و از سویی نمیتواند آن گناه را ترک کند زیرا هوای نفسانی و شهوت مانع میشوند، در نتیجه به دنبال تهی کردن خود از اعتقاد رفته و در ابتدا شکاک و در نهایت ملحد میشود! اما توجیه از کجا بیاورد؟ در حالات بسیاری الحاد خود را با سؤالاتی فلسفی یا تشکیکات علمی همراه میکند، اما در حقیقت از چیزی جز شهوت آنها را پر نکرده است، و به معنای توبه و پاک شدن از گناهان که در دین آمده، جاهلاند.
حال که سه نوع الحاد را شناختیم، باید بگویم که من در گذشته -با نوعی از شوخی که از جدیت هم خالی نبود و محلی از صحت داشت- میگفتم: «الحاد فلسفی، فرانسوی است، و الحاد علمی آمریکایی، اما الحاد شهوانی نزد ماست!»
فرانسویها در علوم جدید به نسبت دیگران عقب افتادهتر بودند، اما در مقابل وارثان تاریخ ریشهدار فلسفیای هستند و افرادی چون دریدا، فوکو، التوسیر، بودریار و دولوز را دارند. اما آمریکاییها در مجال علوم طبیعی پیشرو بودند همانطور که دانشمندان لاهوتی آمریکایی پیروزیهایی در مقابل نظریات الحاد فلسفی به دست آوردند، گفتگوی اصلی افراد متدین آمریکای امروز، بر ضد «ملحدین علمی» است، مانند ریچارد داوکینز، هیچنز، سم هریس و دنیل دنت. اما بعد از آندو، الحاد سرزمینهای ما هدف سخن میشود؛ الحاد علمی و فلسفی که در غرب وجود دارد، الحادی غیر از الحادِ غرقِ در تنبلی معرفتی و طمأنینهی جهل است، و ملحد مبتدی چیزی جز چنگ زدن به هرمونهای جنسی و استناد به افکار بهسرقت برده شده از محیط خارجی ندارد…
عجیب نیست که این دانشمند بزرگ و درس خوانده و استخوان خورد کرده درچارچوب weltanshuung رسمی universitate به دنیا بنگرد . طبیعی است که با دریافت تحصیلات از institution ای که قرن ها برای جنگیدن با اندیشه ای و دانشی الترنتیو که با رقابت monarchy و Poppism شکل گرفت و پادشاهان اروپا که با مطالعه متوجه میشویم حتی اکنون همگی تقریبا اعضای یک خانواده گسترده(با تسماح اگر گفته شود) هستند مورد انکار و سرکوب قرار گرفت.
آقای دکتر نیری استاد محترم شما خود نام ابن حیثم، ابن نفیس، ابن سینا، رازی، خوارزمی، خیام و این که راجر بیکن، ویلیام هاروی، دکارت، و دیگران ظاهرا آشنا هستید. همچنین از دانش( نه science) با درس گرفتن از سنت فکری کاملا متفاوت از آن چه که با oversimplificationکاملا مشهود( و آن گونه که از گفتار شما روشن می شود با ناآگاهی از نحوه شکل گیری دانشگاه هایی مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد در قرون 12) به گوشتان خورده است.
علم ، عرفان، فلسفه که به متخصصین با tunnel vision ساینس ارائه میشود در بستر تاریخی و در فضای اجتماعی سیاسی و روانی شکل گرفته است. تعصب secularist ساینس در ورژن رسمی را مطالعه بفرمایید. کتب زیادی در مورد این مسئله وجود دارد و فرق بین ساینس و دانش تجربی و عقلانی که میراث قرن ها تلاش دانشمندان است را می توانید در آن ها مود مطالعه قرار دهید.
در این باور که بایست فرا گرفت و تعصب را حذف کرد همدل هستم
But the fight against dogmatism starts at home.
کوبیدن قرون وسطی، اغراق در تعصبات پاپ ها و ارباب کلیسا، oversimplification و personificationیا شخصی پنداری و یکی پنداشتن مسیحیت (که این همه denomination در آن هست) ، تحمیل موضع رسمی سکولار در مورد تحریفات و تفسیر سو دار و خصمانه اناجیل بدون توجه به نویسنده آن ها و بی دقتی تعجب آور شما در یکی دانستن یک نسخه مورد استفاده از انجیلی با باورهای دینی سرخپوستان، oversimplification ساده سازی و تعمیم افراطی تعصب ضد catholicism انقلابیون فرانسه و reformism اروپایی مطالبی است نادیده گرفته اید.
science is the new superstition.
“Paul Feyerebend”
نطرات شما را دوست ندارم
با سلام
به نظر بنده آقای پروفسور نیری در حال گذر از دورانیست که بنده آنها رو طی سنین ۱۷ تا ۲۷ سالگی طی کردم و همیشه میخواستیم حرفهایی بزنیم که دیده شویم.ایشون هم وقتی مولانا رو زیر سوال میبره اونهم از روی یک بیت شعر ایشون.وقتی با استیفن هاوکینگ عکس انداخته و هاکینگ هم مثل ایشون بیخدا بوده حتما بر عقایدشون تاثیر گذاشت
جالبه مخالفان آقای نیری، مدعی دانش هستند اما هیچ پاسخ و نقد علمی به تحلیل آقای نیری ندارند،، عقب ماندگی شما خرافه باوران از همین مغلطه های ناشیانه و مضحکی ست که به آقای نیری بهتان می زنید و هیچ جواب منطقی به تحلیل ایشان ندارید،،
تمام کامنت های مخالف، حتی یک دلیل علمی برای نقد آقای نیری ندارید جز انواع مغلطه و مباهته که تاریخ مصرف این دغل بازیها گذشته،،، ایشان یک فیزیکدان برجسته و استاد دانشگاه های آمریکا هست که مقاله هایشان در مراکز معتبر علمی جهان و مجله های بزرگ علمی، مطرح می گردد،