زبان مقولهای جدّی در فلسفۀ معاصر مغربزمین است؛ چنانچه در هر دو حوزۀ رایج در فلسفۀ معاصر، موسوم به آنگلوساكسون و اروپای قارّهای، مورد اهتمام قرار گرفته است. از یك سو، با طرح موضوعات و مسائل فراوان، آتشِ مجادلات و مباحثِ فلسفی را شعله ور ساخته و از سوی دیگر، با پیش كشیدن روشها و نظریاتِ مختلف، درخاموشی آن نقشِ بسزایی داشته است. براین اساس، شاهد انواع مطالعات، تحقیقات و نظریاتِ زبانپژوهانۀ فلسفی هستیم كه فهم و دریافتِ درست آنها منوط به تفكیك و تمایز آنها از یكدیگر است. متأسفانه در متون فلسفی ما، اعم از ترجمه و تألیف، خلط و خطاهای فراوانی از این حیث به چشم میخورد كه در رأس آنها عدم تفكیك و تمایز میانِ انواع ساحتهای فلسفی ناظر به زبان است.
در میان ساحتهای فلسفی نیز نخست باید به جنبش زبانیای كه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرنِ بیستم پدید آمد اشاره كرد كه اگرچه تماماً در حوزۀ آنگلوساكسون ریشه نداشت، اما اكنون به سنّتِ رایج در آن مبدّل گشته است. امروز این سنّت را در قالب «فلسفۀ تحلیلی»[1] میشناسیم كه به نوعی مترادف با فلسفۀ آنگلوساكسون گشته است. جنبش یا سنّتِ «فلسفۀ تحلیلی» را میتوان به مثابۀ ساحت كلانی دانست كه ساحتهای خردتر فلسفی ناظر به زبان را در خود پرورده است. این ساحتها عبارتند از: نظریه یا روشِ «فلسفۀ تحلیلِ زبانی»[2]، نظریه یا روشِ «فلسفۀ زبانِ متعارف»[3] و رشته یا شاخۀ «فلسفۀ زبان»[4].
پیش از آنكه ملاحظات و اشاراتی در باب ساحتهای فلسفی ناظر به زبان به میان آید، باید متذكر این نكته شد كه میان تمامی این ساحتهای فلسفی، با دانش «زبانشناسی»[5] تمایز وجود دارد. بهویژه، فلسفۀ زبان را نباید با زبانشناسی یكی دانست و مطالعۀ فلسفی زبان را با مطالعۀ علمی آن خلط كرد. فلسفۀ زبان شاخهای از فلسفه است كه با رویكردی «فلسفی ـ نظری» زبان را مورد مطالعه قرار میدهد، حال آنكه زبانشناسی شاخهای از علوم انسانی است كه رویكردی «تجربی ـ تاریخی» نسبت به زبان دارد. با این توصیف آشكار است كه پرداختن به زبانشناسی و مسایل آن، تخصصاً از موضوع این مقاله خارج است. اما درباره چهار ساحتِ فلسفی پیشگفته، به نكاتی برگرفته از فرهنگِ فلسفی پیتر آنجلس اشاره می شود تا از رهگذر آن تفكیك و تمایزِ میان آنها روشن شود.
پیتر آنجلس كه خود به حوزۀ آنگلوساكسون و سنّت فلسفۀ تحلیلی تعلّق دارد، در فرهنگ فلسفیاش به نحو شایانی به این روشنگری اهتمام ورزیده است. این فرهنگ در قیاس با فرهنگهای فلسفی دیگر، این ویژگی را دارد كه برای هریك از چهار ساحت فلسفی مذكور، مدخل جداگانهای را اختصاص داده است. پیتر آنجلس، با اذعان به صعوبت و مشكلاتِ یك مرزبندی دقیق میان آنها، سعی داشته است مؤلّفههایی را، اگرچه به ایجاز، برای تفكیك و تمایزشان در اختیار نهد. آنچه از منظر انتقادی لازم است دربارۀ واژهنامۀ فلسفی او بهطور عام، و دربارۀ این نوشتار، بهطور خاص، گفته شود این است كه كار او اساساً به دورهای تعلّق دارد كه غیاب یك نگاه آشتیجویانه و همدلانه نسبت به فلسفۀ اروپای قارّهای از ویژگیهای بارز آن است.
گفتنی است پیترآنجلس در نگارش این مدخلها شیوههای مختلفی را اتّخاذ كرده است. وی در باب «فلسفۀ تحلیلی» به گزارشی «شخصیت محور» دست زده و به اجمال آراء متفكّرانی را كه در پیریزی شالودۀ آن، نقشی پیشگام داشتهاند را بیان كرده است. در مورد «فلسفۀ تحلیلِ زبانی» و «فلسفۀ زبانِ متعارف»، پس از ارائۀ تعریفی عام، با پرداختن به رئوس كلّی و نكات اساسی آنها جزئیات و توضیحات بیشتری را برای شناسایی و تمایزشان ارائه می كند. «فلسفۀ زبان» نیز با ذكر اهمّ پرسشهای مطرح شده در آن، به شیوهای «مسأله محور» معرّفی شده است.
الف ـ جنبش یا سنّت فلسفۀ تحلیلی:
فلسفۀ تحلیلی جنبشی فلسفی است كه در قرن بیستم پدید آمد و به ویژه در انگلستان و ایالات متحده رواج یافت. فلسفۀ تحلیلی بر زبان و تلاش برای تحلیلِ گزارهها (یا مفاهیم یا تعابیر زبانی یا صورتهای منطقی) تأكید دارد و هدفش این است كه بهترین و كوتاهترین صورت منطقیِ متناسب با امور واقع یا معانی حكایت شده را بیابد. مسألۀ اساسی در فلسفۀ تحلیلی به دست آوردن تعاریف است؛ اعم از تعاریف زبانی یا غیرزبانی، حقیقی یا سیاقی. (تعاریف سیاقی[6] در اینجا عمدتاً به آن دسته از تعاریف اشاره دارند كه كاربرد خاص نماد[7]هایی را مشخص میكنند كه از طریق آنها ممكن است مجموعهای از نمادها جایگزین مجموعهای دیگر شوند.) در فلسفۀ تحلیلی نسبت به موضوع فوق، چهار دیدگاه وجود دارد كه با نظر به پدیدآورندگان آنها عبارتند از:
1ـ دیدگاه برتراند راسل: هدف از فلسفۀ تحلیلی این است كه گزارههایی كه به لحاظ دستور زبان رهزناند به صورتهایی منطقاً صحیح برگردانده شوند.
2ـ دیدگاه جورج ادوارد مور: فلسفۀ تحلیلی به كشف حقایق در باب جهان نمیپردازد بلكه كمابیش مفاهیم را تعریف میكند یا به آنها وضوح میبخشد. در فرایند تحلیل، «تحلیل شونده»[8]، مفهومی است كه باید مورد تحلیل قرار بگیرد و «تحلیل كننده»[9] مفهومی است كه به لحاظ منطقی معادل آن است و جایگزینش میشود. براین اساس، تحلیلكننده و تحلیل شونده مترادف میشوند و این ترادف وضوح بیشتری را به ارمغان میآورد.
3ـ دیدگاه لودویگ ویتگنشتاین: مقصود از فلسفۀ تحلیلی این است كه همۀ گزارههای توصیفی و مركّب (قضایا، تعابیر زبانی) به قضایای ساده برگردانده شوند. از این رو، این گزارهها به صورت واحدهای نهایی تجزیهناپذیری درمیآیند كه واحدهای بسیط و تجزیهناپذیرِ جهانِ واقع را باز نُمون میكنند. آموزه اساسی این است كه فلسفه نمیتواند از مرزهای زبان فراتر رود.
فلسفه نمیتواند توصیف یا تبیین كند كه زبان چگونه با جهان ربط دارد. این رابطه فقط میتواند نشان داده شود. وظیفۀ واقعی فلسفه، روشن ساختنِ چیزهایی است كه منطقاً میتوان یا نمیتوان گفت.
4ـ دیدگاه رودلف كارنپ: فلسفۀ تحلیلی آشكارسازی نظاممندِ نحو منطقی مفاهیم و زبان (ساختار دستور زبانی و قواعد آن) است و به ویژه به زبان علم كه مطلقاً صوری است توجّه دارد. دغدغۀ عمدۀ فلسفۀ تحلیلی چند و چون در باب معانی واژگان (معناشناسی) و ارتباط معنایی میانِ زبان ما و جهانِ واقع نیست، بلكه كمابیش پرداختن به مناسباتِ ساختاری مشترك میانِ زبانها است.
ب ـ نظریه یا روش فلسفۀ تحلیلِ زبانی:
فلسفۀ تحلیلِ زبانی، مدّعی است كه با تحلیل زبانِ متعارف/ عادی[10]، بهتر میتوان سرشت مسائل فلسفی را فهمید. از این حیث، مسائل فلسفی دو دستهاند:
1ـ مسائل زبانی كه نه در واقعیت بلكه در كژتابیهای زبان ریشه دارند و با نظر به آن حل میشوند.
2ـ آن دسته از مسائل فلسفی كه با مشاهدۀ كژتابیهای زبان، به خودی خود، منحل/ حذف میشوند. در اینجا، مقصود از تحلیلِ زبانی، ناپدید ساختن پرسشهای فلسفی است. برای نمونه، مسألۀ سنّتی «استقراء» یك «شبه ـ مسأله»[11] است. هنگامی كه مسألۀ استقراء از حیث كاربردهای زبانی و معانی واژگانی نظیر «شاهد/ قرینه»، «دلیل»، «گذشته»، «آینده»، «پیشگویی»، «تكرار» واضح باشد، دیگر هیچ دلیلی نیست كه به عنوان یك مسألۀ واقعی در نظر گرفته شود.
در فلسفۀ تحلیلِ زبانی این نظرات به چشم میخورد:
1ـ زبان، نه از حیث تصویر و نه از حیث شاكله[12] (در تناظری یك به یك)، نسبتی با جهانِ خارج ندارد.
2ـ زبان منظومهای از معانی نیست كه مستقلاً در عملِ نامگذاری هویات و واقعیاتِ موجود حاصل شده باشد.
3ـ زبان ابزارِ بسیار متنوّعی برای استعمال است.
4ـ معانی واژگان و جملات از كاربردشان درون یك سیاق[13] حاصل میشوند. آنها چیزی را مستقل از استعمالشان دلالت یا نامگذاری نمیكنند.
5ـ واژگان، جملات و معانی، كاركردهای متنوّعی را همچون «نامگذاری»، «طبقهبندی»، «فهرست كردن»، «حكم كردن»، «توصیه كردن»، «توصیف كردن»، «دلالت كردن»، «اظهار كردن»، «احضار كردن» ایفا میكنند.
6ـ معانی واژگان و جملات باید در سیاقِ قواعد، رسوم و قراردادهای ناظر به كاربردِ واژگان و جملات بررسی شوند. معنا با رابطۀ واقعی میانِ واژگان و اموری كه آنها را بازنُمون میكند، نسبت اندكی دارد.
برخی از مدّعیات ضدمتافیزیكی فلسفۀ تحلیلِ زبانی عبارتند از:
1ـ زبان (قضایا، گزارهها) نمیتواند تصویری یكپارچه از واقعیت را به ما ارائه كند.
2ـ زبان نمیتواند واقعیت (امور واقعی كه در باب آنها سخن میگوید) را بازنُمون كند (مطابقت نماید).
3ـ زبان كوششی است برای بیان آنچه صرفاً میتوان مشاهده كرد. راهیابی به فراسوی نمادهای هیچ زبانی، توسط صِرف ماهیت آن، امكانپذیر نیست. ما مجبور خواهیم بود كه برای سخن گفتن از آنچه فراسوی نمادهای زبانی است، خود آن نمادها یا نمادهای دیگری را به كار بریم. در واقع، تلاش برای راهیابی به فراسوی زبان، با به كارگیری زبان، پیریزی ساختاری متافیزیكی است كه صرفاً محتوا و نظام خود را آشكار میكند.
4ـ فلسفه، مفاهیم را وضوح میبخشد، امّا معرفتی متافیزیكی یا علمی از جهان به ما نمیدهد.
برخی از تحلیلگران یا فیلسوفانِ زبانی عبارتند از: لودویگ ویتگنشتاین، جان ویزدم، گیلبرت رایل.
ج ـ نظریه یا روش فلسفۀ زبان متعارف:
فلسفۀ زبانِ متعارف، همانند فلسفۀ تحلیلِ زبانی، مدّعی است كه با تحلیل زبانِ متعارف (معانی، مضامین، صورتها و استعالهای آن) سرشت مسائل فلسفی را میتوان بهتر درك كرد و همچنین میتوان راه حلی را برای آنها جُست. در این تحلیل، نشان داده میشود كه چگونه دیدگاه عامِ فلسفی و پیشفرضهای بنیادینِ زبانِ متعارف، حكایتگر حقایقی در باب عالمِ واقعاند. آموزههای اساسی نظریۀ زبانِ متعارف عبارتند از:
1ـ زبانی كه در محاورات روزمرّه به كار میرود (زبانِ متعارف)، برای كاربرد فلسفی كفایت میكند.
2ـ پیشفرضهای زبانِ متعارف از عالمِ واقع، نگرش یا ساختاری درست دارند.
3ـ هرگونه تخطّی از زبانِ متعارف گرههای فلسفی و متافیزیكی زائدی (معضلات و مهملات) ایجاد میكند.
4ـ راهحلهای مسائل فلسفی باید در پرهیز از كاربرد نادرست واژگانِ زبانِ متعارف و معانی آنها كشف شوند.
چیزی به عنوان انگاره یا مجموعهای از باورهای مشترك، در میان فیلسوفان زبانِ متعارف، بسیار نادر است. برخی از آنها جبری مسلك هستند و برخی دیگر چنین نیستند. برخی به علمگرایی پایبندی نشان میدهند و برخی دیگر چنین التزامی را ندارند. البته، بهطور كلّی، فیلسوفان زبانِ متعارف در اینكه گرههای فلسفی را نمیتوان از طریق اسلوبهای منطق نمادین / صوری گشود، اتفاق نظر دارند. زبانِ متعارف، كلیدی برای گشودن گرههای فلسفی است. زبانِ متعارف زبانِ مصنوعی[14] نیست؛ چنانچه نوعی «حساب»[15] نیز نمیباشد. نگرشهایی كه در زبانِ متعارف پیرامون ساختار واقعیت و تجربۀ روزمره پیشفرض گرفته شدهاند از طریق بكارگیری نظامهای مصنوعی حاصل نمیشوند. نظامهای صوری در مسائل اخلاقی و روانشناختی نیز غیرقابل انطباقاند.
جان آوستین، لودویگ ویتگنشتاین، گیلبرت رایل و جان ویزدم نامهایی هستند كه در فلسفۀ زبانِ متعارف مساهمت داشتهاند. در اكثر موارد، قائل شدن مرزی دقیق میان فلسفۀ زبانِ متعارف و فلسفۀ تحلیلِ زبانی دشوار است؛ چنانچه برخی اساساً میانِ آن دو تفاوتی قائل نیستند.
د ـ رشته یا شاخۀ فلسفۀ زبان:
فلسفۀ زبان تحلیلِ مفهومی زبان است كه در كلیت خود، شامل همه مسائل مطرح در «معنا شناسی»[16] و نیز برخی مسائل دیگر است. پرسشهایی نظیر آنچه كه در ذیل میآید، در مطالعۀ معناشناسی مطرح میشوند:
1ـ معنای «معنا» چیست؟
2ـ انواعِ معانی كدامند؟
3ـ معنا چگونه انتقال داده میشود؟
4ـ زبان چیست؟
5ـ میان زبان و معنا چه ارتباطی وجود دارد؟ معنا چگونه از طریق زبان شكل میگیرد؟
6ـ كدام دسته ازمعانی از طریق اسمهای خاص، الفاظ جزئی، الفاظ كلی، اوصاف، و تعاریف افاده میشوند؟
7ـ چه چیزی تعیین میكند كه دو عبارت زبانی دارای معنای واحدی هستند؟
8 ـ سیاق یك عبارت زبانی به چه طریق معنا را ایجاد میكند و/ یا بر آن تأثیر میگذارد؟
9ـ وجه تمایز میان معنای حقیقی و معنای مجازی چیست؟ (با بكارگیری استعاره، تشبیه، طنز، تمثیل، و غیره چه معنایی و چگونه انتقال مییابد؟)
10ـ تحت چه شرایطی میتوانیم بگوییم كه معنایی مبهم، نادقیق، ناسازگار، و …. است.
امّا مسائل دیگر فلسفۀ زبان عبارند از:
1ـ ویژگیهای انحصاری زبان دین، زبان اخلاق، زبان شعر، زبان علم، زبان ریاضی، زبان كامپیوتر، زبان ایما و اشاره و زبان بدن، در صورت وجود، چیستند؟
2ـ چه ارتباطی میانِ زبان و معرفت و نیز میانِ زبان و فهمِ شهودی[17] وجود دارد؟ آیا حصول معرفت بدون زبان امكانپذیر است؟
3ـ چه ارتباطی وجود دارد میان مفاهیمی كه به یاری زبان ساخته میشوند و واقعیتی كه در باب آن مفهومسازی میشود؟
4ـ زبان برای چه مقاصد و به چه شیوههایی میتواند كاربرد داشته باشد؟
5ـ افعال زبانی[18] چیستند؟ چگونه آنها از كاركردهای زبانی متمایز میشوند؟
6ـ نماد (نشانه)[19] چیست؟
7ـ انواع نمادها كدامند؟ آنها چگونه اختراع یا ساخته میشوند؟
8ـ انتقال[20] چیست؟
9ـ انتقال معنا چگونه امكانپذیر است؟
10ـ چه تنوعی در شیوههای انتقال وجود دارد؟
11ـ آیا شیوههایی برای تكمیل زبان وجود دارد؟ زبانهای نمادین (كامل) چگونه ساخته میشوند؟
12ـ آیا در زبانِ طبیعی یا زبانِ متعارف پیشفرضهایی وجود دارد، به طوریكه بصیرتی در باب ماهیت ذهن و/ یا ماهیت واقعیت در اختیار نهد؟
* Angeles, Peter Adam. , Dictionary of Philosophy, Barnes & Noble Books, 1981
[1]- Analytic Philosophy
[2] -Linguistic Analysis Philosophy
فلسفه تحلیلِ زبانی به اختصار “تحلیلِ زبانی” یا “فلسفه زبانی” یاد می شود. از
[3]- Ordinary Language Philosophy
[4]- Philosophy of Language
[5]- Linguistics
[6]-Contextual Definition
[7]- Symbol
[8]- Analysandum
[9]- Analysans
[10]- Ordinary Language
زبانِ متعارف/عادی در برابر زبانِ نمادین/صوری بكار می رود.
[11]- Pseudo-problem
[12]- Isomorphic
[13] -Context
[14]- Artificial Language
زبانِ مصنوعی در برابر زبانِ طبیعی بكار می رود.
[15]- Calculus
[16]- Semantics
[17]- Intuitive Understanding
[18]- Linguistics Acts
[19]- Sign
[20]- Communication
.
.
فایل pdf مقاله ساحتهای فلسفی ناظر به زبان با نظر به فرهنگ فلسفی پیتر آنجلس
.
.
ساحتهای فلسفی ناظر به زبان با نظر به فرهنگ فلسفی پیتر آنجلس
نویسنده: مسعود زنجانی
منبع : کتاب ماه فلسفه سال اول آذر 1386 شماره 3
.
.