محمد مجتهد شبستری:
این سخنرانی بر اساس چند پرسش مطرح شده از سوی دکتر مصطفی معین، رییس موسسۀ رحمان (رشد، حمایت و اندیشه)، در هفتمین نشست سالانه این مؤسسه در روز شنبه، بیست و یک تیرماه 1393 ارائه شده است.
بخشی از سوالات مطرح شده به این شرح است: «چگونه میتوان میان تجارب اصیل معنوی با باورها و رفتارهای مشابهی که با عناوین دینی و معنوی ابراز میشوند، اما از اصالت و حقیقت برخوردار نیستند تفاوت گذاشت؟ به نظر میرسد در این زمینه در جامعه ما، دو افراط وجود دارد؛ یکی نفی هرگونه مشرب معنویتگرای متفاوت با گفتمان غالب ایدئولوژیک با برچسبهایی همچون کاذب و انحرافی و دیگری تمایل به انواع قشریگری، خرافهگرایی و گاه خشونتورزی تحت نام دین و معنویت است. مرز میان معنویت مطلوب با دو جریان افراطی کدام است؟ تاثیر این جریانهای فکری بر سلامت اجتماعی چیست؟»
دامنه این پرسشها بسیار گسترده است و پاسخ دادن کلی به آنها مفید نیست. از اینرو، من در اینجا از یک زاویه به بعضی از موضوعات مربوط به این سوالات پاسخ خواهم گفت و آن این است: «زبان دینی و معنوی عاری از خشونت چیست؟». تا شما شنوندگان که اهل نظر هستید ارتباط آن را با سلامت اجتماعی تحلیل كنید و نتایج لازم را بگیرید و ببینید كه آیا زبان رسمی دینی در جامعه ما تحكیم كننده سلامت اجتماعی است یا تخریب كننده سلامت اجتماعی؟ آیا این زبان امكان تفكیك معنویت را از خرافات میدهد یا نه؟ زمینه تفكر را آماده میكند یا زمینه انجماد و توهم را؟ خشونت را نهادینه میكند یا تفاهم و تعامل را؟ چون وقت محدود است، در این باب با استفاده از فلسفه جدید زبان و هرمنوتیك به اشارات كوتاهی بسنده میكنم.
1. در فلسفۀ جدید، یکی از مسائل مطرح شده این است که نسخۀ اصلی زبانِ انسانی نوشتار است یا گفتار؟ درک این موضوع، مسئله مهمی است. چه چیز نسخۀ اصلی زبان انسانی است؟ آنچه که ابتدائا و به صورت اصیل در پدیدار زبانی خود را نشان میدهد، گفتارها هستند یا نوشتارها؟ امروز نظر اکثر اندیشمندان و فیلسوفان زبان این است که نسخه اصیل زبان انسانی، شکل گفتاری آن است که این شکل گفتاری به صورت نوشتاری تبدیل شده است و آنها این را مسلم میدانند.
2. دربارۀ چیستی گفتار شفاهی دو تصور وجود دارد: تصور اول این است گفتار شفاهی مجموع های از نشانههاست که بر یک سلسله معناها دلالت میکند. این نشانهها را کسی ایجاد میکند و آنها بر یک سلسله معناها دلالت میکنند. این نشانهها همان الفاظ و جملات هستند. معناها قطع نظر از ادا شدن الفاظ و جملات به صورت پیشینی به گونهای وجود دارند. کسی که الفاظ و جملات را ادا میکند، آن معنا را از طریق ابزار کلمات و الفاظ و جملات بیان میکند. تصور دوم که امروزه بیشتر طرفدار دارد، این است كه هر گفتار شفاهی یك «فعالیت انسانی» یا act است. کسی که سخن میگوید یک فعالیت انسانی انجام میدهد و آن فعالیت با تمام وجود، ساختار و شخصیت او انجام میشود و یک «حیث» التفاتی و قصدی دارد. یعنی میخواهد چیزی را پدید آورد كه معنا است. انسانها با گفتار شفاهی معنی را پدید میآورند؛ نه اینکه معناهایی را که قبلا وجود داشته، بیان میکنند. بنابراین، تعریف دوم سخن گفتن هر یک از ما یک حرکت است، یک حرکت فراروندگی است. هر کس که سخنی میگوید از نقطهای به نقطۀ دیگر، از وضعیتی به وضعیت دیگر فرا میرود. در ارتباطات چند جانبه انسانی که در زندگی اجتماعی و تاریخی وجود دارد، ساحتهای چندجانبه شکل میگیرد. بهعنوان مثال در سخنرانی كنونی من شما میتوانید بگویید که فلانی، جملاتی را پشت سر هم با آواها و تن صدای معینی ادا میکند. بله درست است. اما در اینجا این واقعیت قابل مشاهده است که من این جملات را پشت سر هم ادا میکنم تا به جایی برسم و معنایی را پدید آورم که شما بعد از اتمام سخنرانی من بتوانید بگویید فلانی این را گفت و مفهوم صحبتش این بود. من در اینجا نایستادهام که به صورت ایستا، یک سلسله علامتها تولید کنم تا آن علامتها به معناهایی دلالت کنند؛ بلکه من در اینجا از گامی به گامی دیگر و از وضعیتی به وضعیتی دیگر و از معنایی به معنای دیگر حرکت میکنم تا معنای نهایی پدید آید و این یک حیث التفاتی و قصدی است. من دایما از لحظه و سخنی به لحظه و سخن دیگر فرامیروم. از اول روشن نیست که من به کدام نقطه فرا میروم ولی بعد از پایان سخنرانی شما میتوانید به آن نقطه نهایی و معنای مركزی پی ببرید. شاید یك جمع بندی در آخر سخنرانی داشته باشم و بگویم که میخواستم به کجا برسم. این یک فرارفتن مستمر است. در این حركت معنای جملاتی که پشت سر هم ادا میشود، در گرو معنای کلی و نهایی است که عاقبت پیدا خواهد شد. اگر این جملات را تفکیک کنید، در آنها هیچ معنایی پیدا نخواهد شد. معنای نهایی، بر اثر ردیف شدن پشت سرهم این جملات شکل میگیرد. در فلسفه جدید هرمنوتیکی به این عمل «دور هرمنوتیکی» میگویند. یعنی یک «دور» وجود دارد؛ معناهای جملات در گرویِ معنای کلی و مرکزی هستند و حصول و پیدایش آن معنای مرکزی در گرویِ پشت سرهم ردیف شدن این جملات است. در تحلیل متوجه میشویم که این یک وضعیت پیچیدهای است. این وضعیت به ما کمک میکند تا از آفات سادهاندیشیها در باب فهمیدن سخنان و اینكه «گفت، فهمیدیم و تمام شد» رها بشویم.
3. نکته بسیار مهم دیگر این است که معنایی که شما از این سخنرانی من درک میکنید، از طریق همراهی شما با من ساخته و پرداخته میشود و در صورت عدم همراهی شما این معنا ساخته و پرداخته نمیشود. به همین دلیل، این تنها من گوینده نیست که حرکت «فرارفتن» انجام میدهد. در این حرکت، شنونده هم سهیم است و فهمیدن، خود یک عمل فرارفتن است. شنونده دائما انتظار میکشد که گوینده چه منظور و قصدی دارد و به کجا میخواهد برسد. این انتظار بردن و حركتِ گوینده را لحظه به لحظه دنبال کردن همان عمل «فرارفتن شنونده» است. منِ گوینده اگر هیچ مخاطبی نداشته باشم، نمیتوانم معنا تولید کنم؛ مگر اینکه برای خود یک عده مخاطب فرضی در نظر داشته باشم یا حدیث نفس کنم. اصولا، سخن گفتن ماهیت دیالوگی و گفتگویی دارد.
4. از طرف دیگر معنای تولیدشده در هر سخن با معناهای تولید شده در گذشته و آینده ارتباط دارد. گرچه ممکن است كه ما الآن به آنها توجه نداشته باشیم. منظور من این است که معناها در خلاء تولید نمیشود. مثلا معنای این سخنرانی من مسبوق به معناهایی است که در جامعه و فرهنگ ما از طریق سخنهای دیگر پدید آمده است و در ارتباط با آنها تولید میشود. به عنوان مثال، این سخنرانی به تعریف و درک ما از سلامت اجتماعی در جامعه برمیگردد و اگر یک مفهوم به عنوان سلامت اجتماعی که در طول زمان و با تحقیقات متعدد در جامعه تولید شده، وجود نداشت؛ شما به سخنرانی من پی نمیبردید. به بیان دیگر، سخنرانی و حرکت من در اینجا در ارتباط با حضور معناهای گذشته در اینجا است. مشکل و دردی که ما از عدم سلامت اجتماعی در جامعه خود داریم، در اینجا حضور دارد و سخن گفتنِ من با آن در ارتباط است.
5. مسئله دیگر این است كه آیا من میتوانم همه آنچه را كه میخواهم در اینجا بیان کنم یا نه؟ آیا میتوانم طوری سخن بگویم که همه ضمیرها مرجعهای خود را پیدا کنند؟ آیا من میتوانم طوری سخن جامع بگویم كه پاسخ همه پرسشهایی كه ممكن است در ارتباط با سخن من پیدا شود، در آن مضمر باشد؟ مسلما نه. ما از محدودیتهای سخن گفتن خود دركی داریم که ما را در اینجا همراهی میکند. من باید در یك چارچوب سخن بگویم و آزادی عمل كامل ندارم و دست و پای من بسته است؛ و همه آنچه كه فكر میكنم كه باید گفته شود در یك سخنرانی به زبان نمیآید شنوندگان هم همه آنچه را میتوان از سخنرانی فهمید در یک بار شنیدن نمیفهمند، باشنیدنهای مکرر نکات بیشتری فهمیده میشود و هکذا.
ازخودبیگانگی زبان دینی
اگر مقدماتی را كه آوردم، بپذیریم؛ آشكار میشود كه زبان اصیل آن زبان است كه یک «معنای جدید» تولید كند؛ با شرایطی كه گفته شد، زبانِ جدید سخنِ جدید میآورد و سخنِ جدید سازنده (productive) است. این سخن «افق» میگشاید. این گونه سخن، چشمها را باز میکند و آنها را شستشو میدهد و ما را با معناهای جدید آشنا میکند که ما دربارۀ آنها تامل و فکر میکنیم. زبان اصیل ما را به تفکر وامیدارد. اما متاسفانه زبان انسانی در قلمروهای مختلف به صورتهای گوناگون از خود بیگانه میشود مثل خود انسان و آن موقعی است که زبان اصالت خود را از دست میدهد. من میخواهم در اینجا به این سوال پاسخ دهم که زبان دین و معنویت كه یكی از زبانهای انسان است، چگونه اصالت خود را از دست میدهد:
زبان غالبِ رایج دینی، اگر سازنده باشد و برای شنونده معنای جدید ایجاد کند و شنونده را در ارتباط با معناهای گذشته و آینده قرار بدهد؛ دیالوگی باشد به طوری که شنونده را به تامل و تفکر و پاسخ وادارد، و گفتگو را دامن بزند، زبانی اصیل در قلمرو دین خواهد بود. اما اگر زبان غالب دینی تک صدایی باشد. تک گویی باشد دیگران را در نظر نگیرد؛ علم، هنر، فلسفه، دگر اندیشان، غیرمومنان و معناهای دیگر را در نظر نگیرد و یك طرفه القا شود، این زبان، زبان از خود بیگانه است.
یكی از آفتهای بزرگ زبان دینی تک صدایی است. اینكه یک نفر باید بگوید و دیگران باید بشنوند. یا چند نفر بگوید و دیگران موظف به شنیدن باشند. پرسش و بحث در میان نباشد. ارتباط زبان با وجدان انسانیت، دانشها و اخلاق قطع شده باشد. حالت عرضه کردن نداشته باشد و حالت محکوم کردن داشته باشد؛ چنین زبانی از خود بیگانه است. یعنی زبان دین و معنویت نیست.
اگر زبان دینی با زبان علم، فلسفه و هنر قطع ارتباط کند از خود بیگانه خواهد شد. انسان فقط با دین زندگی نمیکند. انسان با همه حوزههای علم، فلسفه، هنر و دین زندگی میکند و تاریخ چندهزار سالۀ بشر این واقعیت را نشان میدهد. هیچ کدام از حوزهها تابع دیگری نیست اما میتوان بین اینها دیالوگ و تعامل برقرار کرد. زبان دینی باید تولید معنای جدید و اصیل کند وگرنه ازخود بیگانه میشود.
از طرف دیگر اگر زبان دین ومعنویت به شکل و فرم تقلیل داده شود از خود بیگانه میشود. یعنی اگر تنها تاکید شود به حفظ شکل اعمال، آداب و رسوم و… وبگویند اگر این اشکال رعایت شود دین و معنویت وجود دارد و اگر این شکلها حفظ نشود دین و معنویت وجود ندارد، این تلقی مانع توجه به آنچه زیر آن شکلهاست و زیربنا و محتوای دین و معنویت است میشود. وقتی میگویید فلان حکم شرعی چون در کتاب و سنت هست باید اجرا شود، باید توجه کنید که این یك شکل است و باید دید محتوی آن چیست؟ هدف آن چیست؟ آیا نباید درباره هدف حکم خدا سوال کرد؟ آیا پرسیدن از خدا حق انسان نیست؟ آیا انسان حق دارد یک بار، دو بار و چند بار از خدا سوال کند و در نهایت بگوید خدایا من تلاش کردم که خطاب تو را بفهمم اما نشد؟ اگر انسان تمام تلاش خود را برای فهم آنچه میگویند احکام خدا است به کار گرفت و در نهایت آن را درک نکرد و باز خداوند فرمود که چه آن را بفهمی و چه نفهمی باید اطاعت کنی، این سخن، زور گفتن است و آیا خدا زور میگوید؟
ازخود بیگانگی سوم زبان دین و معنویت این است که تقلیل داده شود به زیباییهای ظاهری، فصاحت، بلاغت،صوت خوب و غیره. این هم گونهای از خود بیگانگی است.
چهارمین ازخود بیگانگی زبان دین و معنویت این است كه دین و معنویت به مقدسات، و حرمت مقدسات تقلیل داده شود. البته سمبلهای مقدس در ادیان وجود دارند. اما باید توجه داشت که این سمبلها تا آنجا مقدس هستند که معنا میپراکنند. اگر نماد و سمبل دینی خاصیت معنا دهی و الهام دادن نداشته باشد، یک نماد بی روح از خود بیگانه شده است. دانشمندان دین شناس میگویند سمبل دینی هنگامی مقدس به معنای واقعی است که سمبل و نشانه باشد. معناهای ژرف استعارهای را به ذهنها تداعی کند؛ وگرنه از خود بیگانه میشود.
از خود بیگانگی پنجم این زبان این است که بگویند اگر فلان باورها را داشته باشی، اهل نجات هستی و اگر نداشته باشی، اهل هلاكت. این وضع یعنی تقلیل زبان دینی به باورها.
از خود بیگانگی ششم این است که محصولات دینی به صورت کالاهای مصرفی تولید شود. به این منظور که مردم به این محصولات نیاز دارند و آن نیازها را باید برطرف کرد. كتابهای دینی، سخنرانیهای دینی و… كالاهایی تلقی شوند كه خریدار دارند. در این صورت زبان دینی و معنوی وسیله تجارت و كاسبكاری میشود که تابع قانون عرضه و تقاضا است!
هفتمین از خود بیگانگی زبان دینی و معنوی این است كه این زبان فقط به انتظار و توقعات عامه دینداران پاسخ دهد و انتظارات و پرسشهای خواص را مغفول بگذارد. در این صورت زبان دین دچار این خطر میشود كه خود را تا سطح افكار و گاهی توهمات عامه مردم تنزل دهد و با آن همراهی كند.
اما هشتمین ازخود بیگانگی زبان دینی که خطرناک ترین، هم هست این است که از گذشته و آینده خود قطع ارتباط کند. قطع ارتباط با گذشته به دو شکل ممكن است اتفاق بیفتد:
من یك آیه یا حدیث ببینم و توجه نكنم كه آنچه گفته شده در ارتباط با چه معناهایی و در چه فرهنگی بیان شده و برای پدید آوردن چه معناها و مقاصدی تولید شده است. اگر اینها را در نظر نگیرم ارتباط متن تولید شده شفاهی یا كتبی را با گذشته اش قطع میکنم؛ گویی این متن خلقالساعه تولید شده است و این برخورد با متن درست نیست. باید توجه داشت که این متن مثلا در هزار سال قبل در شرایطی خاص گفته شده و گویندگان آن معنایی را از طریق گفتار خود تولید کردهاند و آن معنا در خلا تولید نشده و در ارتباط با فرهنگ آن زمان و معناهای دیگر آن زمان تولید شده است. وظیفه من این است که ببینم فرهنگ آن زمان و محتویات فرهنگ آن زمان و معناها و اعتقادات آن زمان و شرایط دیگر آن كدام بوده است. اگر این كار را نكنم و متن دینی را در ارتباط با نظام معنایی گذشته درک نکنم، با گذشته زبان قطع ارتباط كردهام. این قطع ارتباط با گذشته یعنی خودداری از تفسیر. یعنی جمود کردن در الفاظ که گویی الفاظ خودبه خود چیزی به ما میگوید و این عین قطع ارتباط با گذشته است، چون الفاظ خود به خود چیزی به ما نمیگویند.
و اما قطع ارتباط زبان دینی با آینده. این قطع ارتباط چنین اتفاق میافتد كه مثلا میگوییم فلان حكم شرعی كه در فلان آیه یا حدیث آمده، همیشه باید اجرا شود. صرفا به این دلیل كه در آن آیه و حدیث آمده است و به این توجه نمیكنیم كه عواقب اجرا این حكم چیست؟ با این تلقی در واقع ارتباط زبان دینی را با معناهایی كه در آینده پدیدار میشوند، قطع میكنیم. آن معناها مثلا چنین پرسشهایی اند: نتیجه اجرا حكم چه شد؟ آیا جلوگیری از شیوع جرم اتفاق افتاد؟ آیا عدالت محقق شد؟ آیا امنیت بیشتر بوجود آمد؟ یا اینكه فلان نتایج سوء پیش آمد؟ و آیا و آیا… این پرسشها در آینده پس از اجرای حكم مطرح خواهد شد ولی وقتی ما به آنها توجه نمیكنیم و میگوییم وظیفه ما فقط اجرا حكم است ارتباط زبان دینی آن آیه یا حدیث را با آینده قطع میكنیم.
چند دهه پیش مرحوم مرتضی مطهری در كتاب «مرجعیت و روحانیت شیعه» این موضوع را طرح كرده بود كه مشكل اصلی سازمان روحانیت در عوام زدگی است. ایشان گفته بود چون روحانیت شیعه از لحاظ معیشت وابسته به مردم عوام است، ناچار است از خواستهها، افكار و تمایلات آنها تبعیت كند و نمیتواند حرف نو بیاورد. چون عوام با حرف نو و تغییر وضعیت موجود میان های ندارند. اگر امروز ایشان در حال حیات بود، من به ایشان میگفتم: آقای مطهری! مشكل اصلی در جای دیگر است و آن این است كه علمای اصول و فقه در حوزههای علمیه ما زحمت فراوان كشیده و میكشند تا ارتباط زبان دینی آیات و احادیث را با گذشته و آینده آنها قطع كنند و از این راه مانع تفسیر تاریخی آن آیات و احادیث میشوند و چون راه تفسیر را میبندند، نمیتوانند در قلمرو دین سخن نو بیاورند. (نگاه كنید به مقاله «مدعای فقیهان مبنای علمی ندارد» در وب سایت شخصی صاحب این قلم).
شما به همین هیاهوی ضرورت امر به معروف و نهی از منكر در باب حجاب را که در چند هفته اخیر در جامعه راه افتاده، نگاه كنید. اگر بخواهیم زبان دینی ما از خود بیگانه نباشد باید اینطور تحلیل كنیم كه آیات و احادیث امر به معروف و نهی از منكر در حوزه عمومی، خطاب به چه مردمی گفته شده است. در آن وضعیت اجتماعی كه آن مردم در آن زندگی میكردند امربه معروف و نهی از منكر در حوزه عمومی، چه نقشی بازی میكرد؟ آنها مردمی بودند كه حكومت به معنای امروزی آن در میان آنها شكل نگرفته بود. اما در جامعه امروزی ما در ایران كه سیستم «دولت-ملت» در قانون اساسی آن به رسمیت شناخته شده و حد و حدود مجاز و غیرمجاز در حوزه عمومی را قانون مصوب مجلس معین میكند، دخالت خودسرانه افراد در حوزه عمومی با عنوان امر به معروف و نهی از منكر چه معنا دارد جز به هم ریختن قانون اساسی؟! این گرفتاریها تا آنجا كه به تئوری مربوط است از قطع ارتباط زبان دینی به گذشته و آینده آن پیدا میشود.
از سخنان خود چنین نتیجه میگیرم كه اگر در جامعهای زبان دین و معنویت به صورتهای گوناگون از خود بیگانه شود كه خطرناك ترین آنها قطع ارتباط آن با گذشته و آینده است، چنین زبانی «معطوف به قدرت» میشود و زبان معطوف به قدرت به خشونت مشروعیت میبخشد و آن را نهادینه میكند. پیداست چنان زبانی سلامت اجتماعی را تهدید میكند!
.
.
منبع:
وبسایت رسمی محمد مجتهد شبستری | 25 شهريور 1393
.
.