تقلید، تعبد و روح پرسش دینی

تقلید، تعبد و روح پرسش دینی

در حال حاضر در جهان حدود 4300(*) دین و مذهب متفاوت وجود دارد،‌ اگر فقط دو دین ابراهیمی مسیحیت و اسلام را در خاور میانه و دین بودایی در شرق آسیا را در نظر بگیریم، ‌می بینیم مذاهب و انشعابات بسیاری در داخل هر یک پدید آمده است.

تمامی ادیان بزرگ مدعی نوعی سازمان منحصر به فرد هستند که دارای یک دستگاه فکری است که مقرر است بر تمامی مسائل بشری پاسخ گو باشد؛ ‌ازین رو هر یک در نظامی مدون حول شخصیت­های محوری که انبیا و اولیای آن دین هستند قرار می گیرند به طوری که می توان آن­ها را از یکدیگر متمایز نمود، از این جهت می­توان آن­ها را ادیان سازمان یافته نامید.

آن­چه در این میان جالب توجه است؛ این نکته است که با مطالعه تاریخ ادیان و زندگی­نامه اشخاصی که تحت عنوان بنیانگذاران این ادیان از آن­ها نام برده می­شود، می­توان به راحتی دریافت که این ادیان سازمان یافته به راحتی از یکدیگر قابل تمیزند اما اشخاص بنیانگذار بسیار به هم شباهت دارند.

آن­چه این افراد را به هم شبیه می­سازد یک جستجوی خودجوش و درونی است که اتفاقا اغلب بر خلاف چارچوب­های همین ادیان سازمان یافته آغاز می گردند. برای مثال می توان به داستان عیسی و فریسیان و اختلاف بر سر کار کردن در روز سَبَّت 1 اشاره کرد: عیسی در مقابل اعتراض فریسیان (گروهی از یهودیان که بسیار اهل احکام و دارای فقه فربه بودند) مبنی بر اینکه چرا اصحاب او مشغول خوشه چینی هستند می­گوید: ” سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان از برای سبت”. 2

 بودا 3، زردشت،‌ ناناک 4،‌ مهاویرا 5، عیسی و محمد هر یک به دنبال یک پرسش درونی بودند که از درون آن­ها برمی­خیزید و آن­ها به دنبال پاسخ، رهسپار سفری شدند بی بازگشت. این ها همه به جای پذیرفتن قالب­های آماده و قراردادی و رسمی جامعه و بسته­های آماده جواب­ها، خود با کنجکاوی به دنبال حقیقت بودند، در نتیجه از سنت فاصله گرفتند و گاه علیه آن طغیان نمودند. و از آن­جا که این ویژگی افراد اگزیستانت (Existent) است، پرسش دینی که جستجوی حقیقت است و شاید بتوان گفت محور آن این مساله است که “بهر چه اینجا هستیم”، لاجرم یک پرسش اگزیستانسیال (Existential) است.

قالب های از پیش آماده وسنت اما چونان جباری آهنین و غول پیکر در برابر Existent بودن هستند. بنابراین این ادیان سازمان یافته و یا قرائت رسمی از دین کاملاً بر علیه پرسش دینی است که همان جستجوی شخصی و درونی حقیقت است. از داستان عیسی و فریسیان نکته­ی دیگری نیز مستفاد میشود و آن، این است که انسان است که اصالت دارد نه احکام، از آن نظر دین چیزی است که به آدمی خدمت می کند و بنا نیست آدمی به دین خدمتی کند، در صورتی که در قرائت رسمی از دین، دین قالبی است که پیش از آفرینش بوده و آدمیان می آیند تا به آن خدمتی کنند، در این نظر انسانها همواره تحت سایه­ی فرد بنیانگذارند که پس از او به زمامداران رسمی دین که روحانیون آن ( کشیش و موبد و … ) قرار دارند و باید ببیند این زمامداران چه می گویند و چه حکم می نمایند و تنها گوش بسپارند که علما و عقلا چه می گویند. این دیدگاه انسانها را موجوداتی منفعل فرض می کند که توان تعقل ندارند و تنها بایستی تقلید و تعبد کنند که تقلید خود در تمامی ابعاد مخالف روح پرسش دینی است.

از محقق تا مقلد فرق­هاست           کاین چو داوود است و آن دیگر صداست

 در قرائت رسمی انسان­ها هیچگاه به عنوان یک فرد جایگاه و وقعی ندارند و همواره اولیای دین هستند که حائز اهمیتند در حالی که پرسش دینی یک پرسش شخصی است و رسالت هر فرد این است که به دنبال آن باشد و غلیان جستجوی درونی را به سلطه ی موهومات قرائت رسمی وانگذارد. و این دقیقا مطابق چیزی است که شمس تبریزی می گوید:

” محمد را رسالت خویش بود، مرا رسالت خویش می باید”

وجود این افراد اما برای رهروان گونه ای شهادت است که در شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل،‌چنان نوید دهند که گر کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری.

از دیگر سو در قرائت رسمی از دین فرد برای پرسش گری مختار نیست چرا که پرسشگری آغازگر شک و تفکر فلسفی است در حالی که در قرائت رسمی شما حق شک کردن ندارید اگر در پرسشگری به شک نرسید،  احتمالا در مراحلی پرسش ها را متوقف کردیده اید چرا که مرزی برای پرسش­ها نیست و اگر به هر دلیل پرسشگری را متوقف سازید دیگر اگزیستانت نیستید یعنی به معنای حقیقی کلمه وجود ندارید بلکه همچون سایه­ای در قالب سنت می زی­اید و این حالت یعنی دیگر به دنبال حقیقت نیستید؛ در اینجا به یاد حرف دکارت فیلسوف فرانسوی می افتم “اگر واقعا به دنبال حقیقت باشید، زمانی می رسد که به همه چیز شک خواهید کرد”، هم او بود که می­گفت در هیچ چیز نمی­توان اطمینان حاصل کرد مگر اینکه من “هستم” و آنگاه می­فهم هستم که شک می­کنم و این جمله تاریخی را گفت که ” می­اندیشم پس هستم”.

شاید چنین دلیل بیاورید که ما به دنبال حقیقت هستیم و این را از کسی می­پرسیم که “می­دانیم به حقیقت رسیده است”، این پاسخ دو ایراد دارد: اول، شما که خود به حقیقت نرسیده­اید (فرض ما بر آن باشد که حقیقتی وجود دارد)،‌ چگونه می­فهمید چه کسی به آن رسیده؟ این خود یک دور بسته ایجاد می­کند.

دوم،‌ پرسش دینی و جستجوی حقیقت یک پرسش معطوف به پاسخ نیست بلکه یک پرسش معطوف به فرایند است. پرسش دینی چون عمل کیمیاگری است که در آن کیمیاگر (که در متون کیمیاگری به طور جالبی “فیلسوف” نامیده می­شود) به دنبال سنگ فلاسفه، این خود اوست که به سنگ فلاسفه تبدیل می­گردد. برای بیرون جستن از این افسردگی و انجماد این سخن کانت بسیار بیشتر به روح پرسش دینی شباهت دارد که: “برای خودت بیندیش”. حال که سخن ما را به کانت رسانید، در این جا سخنان او را در مورد روشنگری (که شاید بهتر باشد به روشنی رسیدن ترجمه کنیم که خیلی شبیه به کلمه­ی بودهی6 Bodhi یا بودایی است) می­آورم:

“این که بخش بدین بزرگی از انسان ها با آن که دیریست طبیعت آنان را به بلوغ طبیعی رسانده باز به دلخواه تا دم مرگ کودک می مانند و دیگران چنین به سادگی خود را سرپرست ایشان می کنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته باشیم که جای فهمم را بگیرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و … دیگر لازم نیست خودم را به زحمت بیاندازم. همین که بتوانم پولی بدهم دیگر نیازی به اندیشیدن ندارم؛ دیگرانی هستند که این کار کسالت بار را برایم انجام دهند. آنان که سرپرستی فهم دیگران را به عهده می گیرند چنان می کنند که بیشینه انسان ها، گام زدن در راه بلوغ را که به خودی خود سخت است خطرناک نیز بیابند. این سرپرستان نخست رمه خود را تهی مغز می کنند و خاطرشان آسوده می شود که این موجودات بی آزار جرئت آن را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانی اند فراتر روند، آنگاه به ایشان گوشزد می کنند که تنها رفتن ها چه خطرها دارد! این خطرها چندان هم بزرگ نیست چرا که نوپایان با چندبار افتادن سرانجام پا باز می کنند اما چشم انداز چنین حادثه ای (انتظار زمین خوردن) آدمی را می ترساند و چه بسا اندیشه هر آزمون تازه را پس بزند. از این رو برای بسیاری کسان دشوار است که به تنهایی از این حالت کودکی ای که کمابیش برایشان طبیعی شده است به در آیند. آنان حتی به این حالت دلبستگی دارند و به راستی از به کاربستن فهم خود ناتوانند چرا که هرگز مجال چنین کاری به ایشان داده نشده است. قاعده ها، فرمول ها، این ابزارهای استفاده با بهتر بگویم سوءاستفاده از استعدادهای طبیعی، زنجیری است که کودکی را همیشگی می کند و حتی آن که خود را از این زنجیرها برهاند نیز از سر گودالی کوچک نمی تواند پرید مگر با پای لرزان، چرا که به چنین آزادی رفتاری خو نکرده است، چنین است که تنها شمار ناچیزی توانسته اند با تلاش بسیار، جان (ذهن)7  خود را از بند کودکی برهانند و با پای استوار پیش روند”8.

هجرت آدمی از این طفولیت روحانی به بلوغ با ایستادن بر پاهای خود آغاز می گردد. عامه اما از خود سلب مسئولیت می کنند و در هر عصر، مرجعی را می یابند که به او تکیه کنند، مرجعی که برای فکر آن ها و تمامی مسائل وجودی و درونی آن ها “تصمیم گیری” کند و حکم صادر نماید چرا که تصمیم گیری مسئولیت می خواهد و عامه از پذیرفتن مسئولیت حیات خویش بیزارند و با قرار گرفتن در آغوش یک مرجع احساس امنیت و آرامش می یابند، آنگونه که در رحم مادر امنیت و آرامش داشتند. اما این احساس امنیت و آرامش که دروغی بیش نیست به چه بهایی به دست می آید؟ به بهای گردن نهادن در یوغ این چنین مراجع و خرج گوهر گرانبهای “آزادی” برای فقط چند لحظه خواب بیشتر؛ این جاست که فرهنگ “تعبد” و “تقلید” به تمامه شکل می گیرد و بنیان می یابد و مرجع که آغوشی را تصویر کرده چون هیولایی آدم را به شکم می گیرد. این رمز در اسطوره ها و تمثیل های رمزی چون هیولای دریایی که قهرمان در سفر شبانه باید براو فائق آید نمایان می شود که تمثیل یونس در شکم ماهی غول پیکر را نیز می توان رمزی از این حقیقت دانست که “خود حقیقت نقد حال ماست آن”.

در رواشناسی یونگ9 این مفهوم تحت عنوان عقده ی مادر مطرح شده است: عقده ی مادر به معنای آرزوی بازگشت به دوران کودکی و مورد مراقبت قرار گرفتن و طفره رفتن از مسئولیت هایی که با آن ها روبروست. گویی شخص از ترس رویارویی با مخاطرات زندگی به رحم مادر پناه می برد زیرا در رحم مادر، جنین هیچ مسئولیتی ندارد و مسئولیت روبه رو شدن با مخاطرات دنیای بیرون با “مادر” است.10 در ابتدای سخن گفتم که حول شخصیت این افراد در جستجوی حقیقت، ادیانی سازمان یافته شکل می­گیرند و در گذر زمان هریک تبدیل به نهادی می­گردند. چو گویی این نهادها حاصل همان چیزی است که شاید بهتر باشـد «عقده رحم» بنامیم، از این نهادها می­خواهیم چونان رحِمی ما را در بر گیرند. از آن رو می­خواهیم برای تمامی پرسش­هایمان پاسخی آماده و حاضر داشته باشند، از بی اهمیت ترین مسائل تا مسائل وجودی­مان.

آدمی با فرار به آغوش این متولیان و مراجع  تن به “اقتدار” می دهد و گردن بر سلطه “لوایتان” می نهد.11 از این جهت است که بر مردمان نابالغ “جبار” حاکم می گردد و نوع حکومت سیاسی آن ها می شود جباریت و استبداد. در این باره اریک فروم می نویسد: ” انسان از آزادی مطلق وحشت دارد؛ چون اگر انسان آزادی مطلق داشته باشد نسبت به هرکاری احساس مسئولیت می کند و خود را نسبت به آن پاسخگو می داند، ولی اگر خود را تابع حکم فرد یا گروه یا مجموعه دستورات دینی و آیینی بداند، مسئولیت ها را بر عهده آمر و ناهی انداخته، خود را از مسئولیت ها و جوابگویی ها به مسائل مختلف رها می سازد. انسان از آزادی می گریزد چون می خواهد در دام مسئولیت که لازمه آزادی است نیافتد. از آنجا که انسان همواره به سراغ کانون سرسپردگی و تعلق می رود، بازار دیکتاتوری حاکمان بسیار رونق دارد.12

برای دین نه می توان تعریفی رسمی ارائه داد و نه می توان آن را در چهارچوبی در آورد. دین خواهشی درونی است. به قول مولانا: “در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزارعالَم ملک او شود نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذالک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است” 13 . این غلیان درونی همان پرسش دینی است و شاید این پرسش اصلی ترین مساله وجودی یا اگزیستانسیال آدمی است و چون مربوط به هریک از ماست، خود شخصا مسئول پاسخ به آن هستیم و هرکس جواب خود را می یابد. جواب مشترکی وجود ندارد. هرکس که پای سفر نهد و مخاطره کند و غول لوایتان تقلید و تعبد را شکست دهد، گنج خود را می یابد، گنج حقیقت را. به قول اشو14 : “حقیقت چیزی آماده و دم دست نیست. حقیقت را نمی­توان در آداب و سنن و کتاب ها یافت. حقیقت را باید جست و جو کرد و همه خود باید این کار را بکنند. شاید من حقیقت را یافته باشم اما نتوانم آن را در اختیار تو قرار دهم. نه این که من نخواهم آن را در اختیار تو قرار دهم، بلکه حقیقت انتقال پذیر نیست. حقیقت را نمی توان به کسی داد، هیچ راهی برای دادن حقیقت به دیگران نیست. اگر حقیقت را در اختیار کسی بگذاری به دروغ تبدیل می شود”.

آدمی برای این سفر درونی بایستی آزاد باشد. اولین مرحله آزادی است و سفر با پرسیدن “چرا ؟” شروع می شود. آدمی باید بپرسد چرا، یعنی تفکر نقادانه داشته باشد و با گفتن “این است و غیر از این نیست” و “حق این است که ما می گوییم و بدان رسیده ایم و کاری مکنید جز تبعیت” این سفر ممکن نیست. آدمی باید ابتدا زنجیرهای جزم اندیشی از پای برکند. این کار در سایه شوم حکومت های توتالیتر دشوارتر است؛ چرا که دولت توتالیتر برای چگونه اندیشیدن افراد نیز تعیین تکلیف می کند و برای آن مرز و حدود معین می کند. مستقل اندیشیدن بزرگ ترین دشمن دولت توتالیتر است. دولت توتالیتر می گوید: ” این است که ما می گوییم و جز این نیست” و از مسائل زیست محیطی تا جان آدمی را براساس ایدئولوژی خود تعریف می کند. از این رو مردمانی که در سایه توتالیتریسم می زیند، بر آن هاست که بر هرچیز شک کنند؛ اگر دولت توتالیتر می گوید الان روز است، جهت اطمینان سر از پنجره بیرون کنید!15 ، کانت در ادامه می گوید: ” باری، برای اینگونه روشنگری هیچ چیز چندان ضروری نیست که آزادی، آن هم بی زیان ترین آزادی ها، یعنی آزادی آشکارا به کار بستن خِرد خویش در تمامی زمینه ها. اما حالی از هر سو این بانگ به گوشم می رسد: “خرد مورزید”. 16

 به هر روی نه پرسش دینی مربوط به عصر یا جامعه به خصوصی است و نه موانع آن. این همانا داستان آدمیست که افلاطون در تمثیل غار آورده است.17 تا آدمی در بند منقولات است و معرفت او نقلی است، این نقل ها به هر سو که ناقلان منتفع می گردند، می کشاند پس آغاز سفر با شک است. شک در هرچه می شنود. هر سخن تنها یک نظر است که باید نقد شود و برای نقادی ابتدا باید همه سخن ها را شنید، قرائت رسمی از دین می گوید این کتاب را بخوانید و آن دیگر را نخوانید. سخنان فلان کس را گوش جان سپارید اما از سخنان منحرف آن دیگر اعراض کنید. از این رو، راه سخن بر دیگران می بندد اما “بشارت بده بندگانی را که سخنان را می شنوند و از بهترین آن پیروی می کنند… اینانند که خردمندانند” 18

در این میان شاید بتوان فرد در جستجوی حقیقت را از شخص گرفتار در زندان ترس و در جستجوی امنیت کودکانه چنین تمیز داد که او به دنبال پرسش است یا پرسش نماها. اهمیت پرسش های اساسی و وجودی در این است که به هیچ وجه قابل «حذف کردن» نیستند. آن پرسش ها را ما مطرح نمی کنیم بلکه آن ها را (به طور پیشینی) در اساس Dasein خود «حاضر و آماده» می­یابیم. 19 پرسش دینی، پرسش از این نیست که هنگام نماز دست­هایمان کجا باشد، پرسش دینی سفر درونی آدمی است در جستجوی تمامیت خود، پرسش دینی همانا درد طلب آدمی است.

زین طلب بنده به کوی تو رسید                                درد مریم را به خرمابُن کشید 

.


.

توضیحات

*  به نقل از سایت adherent.com

(1) معادل عبری کلمه‌ی شنبه در زبان عبری، کلمه‌ی شبّـات (שַבָּת = Shabbat) است. نگه‌داشتن احترام روز شنبه و پرهیز از پرداختن به امور دنیوی از جمله دستوراتی بود که در عهد عتیق به آن سفارش زیادی شده بود. طبق نقل تورات خداوند فرمان داده است که این حکم، قانونی ابدی بوده و باید برای همیشه جریان داشته باشد.

(2) «و چنان افتاد که روز سبتی از میان مزرعه‌ها می‌گذشت و شاگردانش هنگامی که می‌رفتند، به چیدن خوشه‌ها شروع کردند. فریسیان بدو گفتند: اینک چرا در روز سبت مرتکب عملی می‌باشند که روا نیست؟ او (حضرت عیسی) بدیشان گفت: مگر هرگز نخوانده‌اید که داود چه کرد چون او و رفقایش محتاج و گرسنه بودند؟ چگونه در ایام ابیتار رئیس کهنه، به خانه خدا درآمده، نان تقدمه را خورد که خوردن آن جز به کاهنان روا نیست و به رفقای خود نیز داد؟ و بدیشان گفت: سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبت. بنابراین پسر انسان مالک سبت نیز هست» – مرقُس 2: 23 – 28. متی اشاره می‌کند که عیسی از فریسیان به دلیل گرفتن قسمت بالای مجلس، پوشیدن لباسهای گرانقیمت و اینکه به مردم می‌گویند آنها را «ربی» صدا کنند انتقاد می‌کند. انتقادات عیسی مرتبط با تفاوت ایمان درونی و بیرونی است. عیسی می‌گوید که فریسیان فقط می‌خواهند ظاهر دیندار و موجهی داشته باشند ولیکن به درون خود کاری ندارند.

(3) شاهزاده­ای با نام اصلی سیدارتا گوتَمَه از هند باستان که زندگی در قصر و همه چیزش را برای پاسخ به پرسش­های درونیش ترک گفت…

(4) موسس آیین جِین

(5) موسس آیین سیک که به هر دینی درآمد و همواره در جستجو بود، در حقیقت او موسس هیچ آیینی نبود و آیین سیک چندان ارتباطی با زندگی و اندیشه ناناک ندارد.

6- ” بُدهی ” به معنای روشنی است. در آیین بودا هرکس را که به روشنی یا بیداری رسیده باشد “بودا” لقب می کنند. بودا یعنی آن بیدار یا آن به روشنی رسیده. از این رو خود شخص سیدارتا گوتمه به بودا ملقب گشته است. در آیین بودیسم هر کس خود باید به بودایی برسد.

7-ترجمه واژه آلمانی Geist به معنای روح، جان یا ذهن

8- مقاله روشنگری چیست، امانوئل کانت

9-یونگ روانشناس سوییسی، بنیانگذار روانشناسی تحلیلی

10-روبرت جانسون، عقده مادر و روابط زن و مرد، روان شناسی کهن الگویی انسان امروز

11- لِوایِتان در عهد عتیق غول دریایی است که بر همه موجودات غلبه می­کند، هم­چنین نام کتابی از توماس هابز که در آن دولت را برای مردمان در وضع طبیعی چون لوایتان در نظر می­گیرد…

12- اریک فروم، کتاب “گریز از آزادی”

13- مولانا جلال الدین رومی، فیه ما فیه

14-اُشو، عارف هندی

15- جهت درک بهتر مفهوم توتالیترسیم به کتاب “توتالیترسیم” از هانا آرنت و همچنین “گریز از آزادی” از فروم مراجعه نمایید. یکی از نمونه های بارز چنین دولتی در عصر حاضر کره شمالی است.

16-کانت، همان

17- افلاطون از ما می­خواهد که یک غار زیرزمینی را تصور کنیم که دهانه ای به طرف روشنایی دارد.  در این غار آدمیانی زندگی می­کنند که از زمان کودکی پاها و گردن هایشان طوری زنجیر شده است که پشت به دهانه غار و روی به دیوار آن دارند و هرگز نور خورشید را ندیده اند. پشت سرشان، یعنی بین زندانیان و دهانه غار، بر یک بلندی آتشی هست و بین آن­ها و آتش راهی مرتفع و دیواری کوتاه مانند پرده­ای وجود دارد. در سراسر این راه مرتفع آدمیانی که مجسمه ها و پیکرهای حیوانات و چیزهای دیگر را با خود حمل می­کنند می­گذرند به طوری که آنچه با خود حمل می­کنند بالای آن دیوار کوتاه ظاهر می­شوند. زندانیان که رویشان به دیوار درونی غار است نمی­توانند یکدیگر و چیزهای پشت سرشان را ببینند، اما سایه های خود و سایه های این اشیا را که روی دیوار افتاده است می­بینند، آن­ها فقط سایه ها را می­بینند. این زندانیان نماینده اکثریت نوع بشرند، یعنی عامه­ی مردمی که زندگی خود را در حالت خیال و پندار (ایکونِس) می­گذرانند و تنها سایه های واقعیت را می­بینند و تنها انعکاسات صوت حقیقی را می­شنوند. نظر آن­ها درباره عالم بسیار ناقص است و “به سبب شهوات و تعصبات خود و دیگران که به وسیله زبان و خطابه به آن­ها منتقل شده است” به کجی و انحراف گراییده است و هرچند وضع آنان بهتر از وضع کودکان نیست، سخت پایبند تصورات کج خویشند و نمی­خواهند از زندان نجات یابند – تاریخ فلسفه غرب، کاپلستون، جلد اول

18- قرآن،‌ زمر/18

19- برگرفته از قرائت نبوی از جهان، محمد مجتهد شبستری

.


.

تقلید، تعبد و روح پرسش دینی

نویسنده: سیاوش رعدپارسا

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *