در سیر تکامل علم ( science ) نقطه عطف هایی وجود دارد که باعث تحول اساسی در شناخت ما از جهان و پدیده های معین می شود. پیشرفت علم حاصل تفکر انتقادی( critical thinking) نسبت به نظریه های علمی موجود به منظور جایگزینی با دیدگاه هایی بهتر و دقیق تر است. توماس کوهن ( Thomas Kuhn ) فیلسوف و جامعه شناس آمریکایی در کتاب ساختار انقلاب های علمی ( The structure of scientific Revolutions ) برای تحول و توسعه در علم 4 مرحله به خصوص را بر می شمارد که اصلی ترین آن برای ظهور و بروز علم جدید مرحله عبور از پارادایم (paradigm) فعلی و شکل گیری پارادایم های جدید است. پارادایم نوعی چهارچوب فکری منسجم و کاملا پذیرفته شده توسط متخصصان یک حیطه علمی مشخص است که صاحب نظران تلاش می کنند به بیشتر سوالات آن حیطه در چهارچوب مفروضات آن پارادایم ( paradigm) پاسخ دهند. در صورتی که دانشمندان با سوالات و انتقاداتی مواجه شوند که با استفاده از پارادایم کنونی قابل پاسخگویی نباشد در این صورت نیاز به شکل گیری پارادایمی جدید احساس خواهد شد. نمونه بارز این تغییر پارادایم را می توان در علم فیزیک و در عبور از قوانین فیزیک نیوتونی ( newton’s physics law) برای توصیف و تبیین جهان میکروسکوپی ذکر کرد ، به این دلیل که قوانین فیزیک نیوتونی برخلاف جهان مایکرو برای ذرات زیر اتمی ( الکترون ، نوترون و . . . ) پاسخگو نبودند و منجر به شکل گیری قوانین فیزیک کوانتومی ( Quantum mechanics) شدند. بعد از پایان جنگ جهانی دوم و نمایان شدن هر چه بیشتر ویرانی ها و عواقب مرگباری که بشر با آن رو به رو شده بود انجمن روانپزشکی آمریکا ( American Psychiatric association ) به منظور منسجم کردن تشخیص و درمان بیماری های روانی در سال 1952 اقدام به انتشار نسخه اولیه راهنمای تشخیصی و آماری بیماری های روانی ( DSM) کرد.
این نسخه بارها مورد ویرایش و تجدید نظر قرار گرفت و در حال حاضر آخرین ویرایش آن در سال 2013 با عنوان ( DSM5) منتشر شده است. همزمان با انتشار DSM طی سال های متمادی سازمان بهداشت جهانی ( WHO) نیز اقدام به انتشار نوعی راهنمای بالینی جهت طبقه بندی و درمان بیماری های روانی با نام ICD کرده است اما معروفیت و اعتبار DSM از ICD بیشتر است. طی ده های گذشته این کتاب مرجع معتبر درمان و تشخیص بسیاری از بیماری ها بوده است و به نوعی پارادایم قدرتمند علم روانشناسی تبدیل شده است و مورد تاکید و تائید بسیاری از روانشناسان قرار گرفته است. اما به مرور زمان و از دهه 90 میلادی به بعد انتقادات فراوانی متوجه DSM شد. انتقاداتی مانند ذهنی بودن و سلیقه ای بودن معیار ها و عدم توجه کافی به نقش فرهنگ (culture ) در شناخت و درمان بیماری های روانی باعث بحث و گفت و گوی بسیاری شده است. یک نمونه معروف و عینی از پژوهش هایی که به اعتبار DSM و نتایج مبتنی بر آن خدشه وارد کرده است انتشار پژوهش جالب یک روانشناس آمریکایی با نام دیوید روزنهان (David Rosenhan) با عنوان عاقلان به جای دیوانگان( On Being Sane in Insane Places ) است.
روزنهان در این تحقیق هشت دستیارش را که هیچ گونه علائم بالینی بیماری روانی نداشتند واداشت که در پنج ایالت مختلف به بیمارستان های روانپزشکی متفاوتی مراجعه کنند و بگویند که به علت شنیدن صداهای متفاوتی فکر می کنند باید در بیمارستان بستری شوند! نکته جالب ماجرا اینجا بود که به جز شغل اصلی این افراد که همگی روانشناس بودند و استفاده از اسم مستعار، همه اطلاعاتی که به کادر بیمارستان دادند تماما درست بودند و حتی رفتاری کاملا عادی داشتند. اما همه آن ها با وجود تاکید بر اینکه دیگر صدایی نمی شنوند و انجام رفتاری عادی ، بستری شدند و به همگی آنان به جز یک نفر ( که برچسب اختلال دوقطبی زده شده بود ) برچسب اختلال اسکیزوفرنی( Schizophrenia ) زده شد. بدین ترتیب همه رفتارها و سوابق آنان به گونه ای تفسیر شد تا با بیماری اسکیزوفرنی هماهنگ باشد. میانگین بستری شدن این افراد 19 روز بود که طولانی ترین آن ها حتی 52 روز طول کشید. روزنهان اینگونه نتیجه گیری کرد که افراد در معرض بفهمی های متخصصانی هستند که با برچسب زنی گاهی اوقات زندگی انسان هایی را نابود می کنند. این پژوهش روزنهان باعث شکل گیری بحث و جدل های بسیاری در رابطه با کارآمدی DSM و برچسب زنی شد. اما اصلی ترین و جدی ترین انتقادات را در سالیان اخیر یک روانشناس آمریکایی دیگر به نام مارتین سلیگمن ( Martin seligman ) برعهده داشته است .
سلیگمن در زمانی که رئیس انجمن روانشناسی آمریکا ( APA) بود نوعی رویکرد جدید در روانشناسی را که به روانشناسی مثبت نگر ( Positive psychology) معروف است ، را بنیان نهاد. این رویکرد در سالیان اخیر در مجامع معتبر علمی به شدت مورد استقبال قرار گرفته و علم روانشناسی را در آستانه تحولی نو و ورود به پارادایمی جدید قرار داده است .سلیگمن معتقد بود که روانشناسی نیم قرن اخیر متاثر از وضعیت اجتماعی بعد از جنگ جهانی دوم بر ضعف ها و مشکلات و کاستی های روانی انسان ها متمرکز شده است و از توانمندی ها و نقاط مثبت آدمی غافل مانده است. به همین دلیل روان شناسی مثبت نگر دیدگاهی نو به ماهیت انسان و بیماری های روانی دارد و مبتنی بر دیدگاه فلسفی دیالکتیک ( Dialectic ) است. در واقع روانشناسی مثبت نگر معتقد است که این دیدگاه دو قطبی که فرد یا سلامت روانی دارد و یا بیماری روانی، نادرست است. به عبارت دیگر در موج جدید روانشناسی مثبت نگر، بر حضور همزمان سلامت و بیماری روانی و تقابل دیالکتیکال ( Dialectical ) وجوه مثبت و منفی آدمی تاکید دارد. به همین دلیل مارتین سلیگمن به تدوین یک راهنمای تشخیصی به نام CSV در مقابل DSM مبادرت کرد. CSV در واقع برخلاف DSM که طبقه بندی اختلالات است به طبقه بندی توانمندی های افراد در 6 گروه کلی می پردازد. یکی از انتقاداتی که بر روانشناسی مبتنی بر DSM وارد است بحث فردیت زدایی( deindividuation) و تقسیم بندی افراد جامعه با توجه به برچسب ها به درون گروه ( in-group ) و برون گروه( out-group) است. به عبارت دیگر مساوی قرار دادن همه شخصیت ( personality ) یک فرد با بیماری اش . اما در روانشناسی مثبت نگر افراد مساوی با بیماری شان نیستند بلکه مانند همه افراد دیگر در طیفی از سلامت روان و بیماری روانی درجه بندی می شوند و داشتن بیماری روانی به معنای نداشتن سلامت روانی نیست و اساسا این دو جدا از هم
محسوب می شوند و با هم و ضمن تعامل و اثرگذاری بر هم یک کل یکپارچه می سازند. این افراد به طور کلی در 4 طبقه بندی می شوند :
1- سلامت روانی کامل : این افراد علائم سلامت روانی بالا و علائم مرضی اندکی دارند.
2- سلامت روانی ناکامل: این افراد همزمان هم علائم سلامت روانی پایین و علائم مرضی اندکی دارند.
3- بیماری روانی ناکامل : این افراد علائم سلامت روانی اندک و علائم مرضی بالایی دارند.
4- بیماری روانی کامل: این افراد علائم سلامت روانی را ندارند و علائم مرضی کاملی را نشان می دهند.
روان شناسی مثبت گرا به معنی غفلت از مشکلات زندگی و صرفا تمرکز بر جنبه های مثبت زندگی نیست بلکه اتفاقا طبق این دیدگاه باید با وجوه منفی زندگی روبه رو شد و با آن، جهت رشد استعدادها و توانمندی ها تعامل کرد. به قول روانکاو مشهور ( karl Menninger ) روانشناسی مثبت گرا در واقع نوعی توازن و تعادل حیاتی در اعمال و رفتار و معرفت مردم است. در حالی که در روانشناسی مبتنی بر DSM تا حدود زیادی ضرورت چنین توازنی نادیده گرفته شده است و به طور گسترده ای بر بزرگنمایی بیش از حد مشکلات و ضعف های افراد و نادیده گرفتن توانایی آنان استوار است. یک مثال جالب در زمینه نقد بزرگنمایی و تعمیم بیماری های روانی، موضوع ساعت شناسی ( watchology ) است که لورا کینگ ( Laura king ) در کتاب روانشناسی مثبت گرا جینا ال مگیار ( Jean L, Magyar ) شرح می دهد. کینگ برای دانشجویانش سوالی بدین گونه مطرح کرد که اگر قرار باشد در ساعت شناسی تبحر داشته باشند و در این زمینه قضاوت کنند از بین دو ساعت که هر دو متحمل ضربه شده اند ، ولی یکی همچنان کار می کند و دیگری شکسته و تیک تاک نمی کند کدام را انتخاب می کنند و کدام یک معیار بهتری برای بررسی نحوه کار ساعت ها است؟
پاسخ واضح است : ساعتی که کار می کند ، چون با بررسی ساعت شکسته مطلب چندانی در مورد نحوه کار ساعت ها نمی توان آموخت. به همین دلیل کینگ با نقد رویکردهای منفی به ماهیت انسان از جمله رویکرد روانکاوی زیگموند فروید (Freud Sigmund) و دیدگاهش توضیح می دهد که فروید برای پژوهش و شناخت رفتار آدمی آن موردی را بررسی کرد که کار نمی کرد. یعنی در واقع فروید بر اساس کاری که با افراد آسیب دیده انجام می داد نتایجش را به همه مردم تعمیم می داد، یعنی به شکلی خلاصه از استثنا برای توضیح قاعده استفاده می کرد و نه بالعکس! به همین دلیل روانشناسی مثبت نگر به پشتوانه تحقیقات و پژوهش های متعدد علمی کارایی خود را به عنوان دیدگاهی جامع و جدید به ساحت ماهیت انسانی و شناخت و درمان بیماری های روانی نشان داده است و هرچند دیدگاه نوپایی است اما در مجامع علمی معتبر از جمله انجمن روانشناسی آمریکا ( APA) و سازمان های بهداشت اتحادیه اروپا و سازمان بهداشت جهانی ( WHO ) با استقبال فراوانی مواجه شده است. از این رو امید است در کشور ما نیز که به شدت از لحاظ سلامت روان به این دیدگاه های علمی و جدید نیاز داریم ، مورد توجه روانشناسان و پژوهش های مستقل علمی قرار بگیرد و از آن استفاده شود.
.
.
دیالکتیک سلیگمنی در آستانه تحولی نو در روانشناسی
نویسنده: میلاد محمودزاده ( روانشناس، نویسنده و دوستدار فلسفه)
.
.
خیلی خیلی عالی و کاربردی برای همه مردم و به خصوص روانشناسان عزیز
به ویژه ما ایرانی ها که همه چیز رو صفر و صدی می بینیم و تحلیل می کنیم و برچسب میزنیم.
البته همه ی ایرانی ها صفر یا صد نگاه نمی کنند!؟
شما رو نمی دونم
همینکه فرمودین” به ویژه ما ایرانی ها که همه چیز رو صفر و صدی می بینیم و تحلیل می کنیم و برچسب میزنیم.”
خودش صفر و صدی بود!
عالي بود نگاهي نو به روانشناسي مثبت نگر پيدا كردم و علاقه مند به مطالعه بيشتر اين نوع نكرش شدم