مرتضی مردیها : سابقۀ بحث در مورد فایدهمندی یا بیخاصیتی اصلاحگرایی در سیاست ایران به اندازۀ عمر خود اصلاحگرایی است. باری، در این هفتههای پس از تظاهرات دیماه با توجه به مواضع تاحدی نامنتظر خود اصلاحطلبان و ورود برخی شخصیتهای غیرسیاسی مخالف (از جمله آقای مخملباف و آقای سروش) در احتجاج بر سر فایدهمندی یا زیانمندی آن، بهنظر میرسد مروری بر خطوط اصلی این استدلالها و بازنمودن برخی زوایای تنگ و دور از چشم و جلب توجه به برخی اضلاع بلند و پیدا اما ناخوشایند آن در فهم بهتر مسائل اعانت کند. بهخصوص که در این بحث و گفتگوها (از جمله از سوی آقای تاجزاده) به برخی نوشتههای من در مورد تحول انقلابی هم بهطور غیرمستقیم استناداتی بوده است.
هسته سخت مدعای مخالفان اصلاحات که برای آن شواهد و دلایل بسیار میآورند این است که جمهوری اسلامی اصلاً نظامی اصلاحپذیر نیست و چون اصلاحناپذیر است تلاش برای اصلاح آن بیفایده است. مدعای تکمیلی آنان این است که مسأله فقط بیفایدگی نیست بلکه این شیوه زیانمند و خسارتبار است چرا که نظام را بیشتر تثبیت و روز تغییر و آغاز دوباره را دورتر میکند.
در عین حال مخالفان اصلاحگرایی بعضاً در مورد سنجش اقدامات خشونتآمیز به قدر کافی روشن برخورد نمیکنند. از یکسو گاه اظهار میکنند که طرفدار حمله خارجی یا جنگ داخلی و به اصطلاح سوریهایشدن ایران نیستند، و از سوی دیگر چون تغییر جدی در سیاست ایران را از طریق اصلاحگرایی ممکن نمیدانند نهفقط از تظاهراتی که ناگزیر منجر به خشونت میشود دفاع میکنند و خواهان گسترش و همهگیری آن تا مرز تبدیلشدن به یک انقلابند، بلکه گاه در لابلای سخنانشان راه فشار خارجی را هم به کلی مسدود نمیکنند.
اصلاحطلبان هم از حیث دچارشدن به تناقض و ابهام وضعیتی مشابه دارند. از یکسو میدانند که تنها برگ برنده آنان افکار عمومی است و از این حیث باید از خواستهای اعتراضی مردم دفاع کنند، و از سوی دیگر میدانند که با این کار همین تنگنای تنفسیشان هم تنگتر خواهد شد؛ بر حسب اینکه چقدر از اعتراضات دفاع یا به گسترش آن تشویق کنند سرنوشتشان یا پرونده امنیتی و احتمالاً زندان است یا ممنوعیت بیشتر در ظهور و اظهار. برای همین اطلاعیههای ناسخ و منسوخ میدهند. از یکسو حق اعتراض را تأیید میکنند و از سویی از خشونت پرهیز میدهند و گاهی هم برای جدا کردن مرز خود از مخالفان بیرونی دشنامی هم نثار دستهای بیگانه میکنند.
تا اینجای ماجرا که بر همه آشکار است. آنچه من میخواهم بگویم، و البته بخش عمدهاش چیزی نیست که کسی نداند ولی به دلایلی شاید خوش نداریم این حقایق را به روی خود بیاوریم، این است.
انتخاب میان فراخوان مردم ناراضی به اظهار مخالفت، تلاش برای گسترش آن و به دنبال آن رفتن تا مرز یک انقلاب و تغییر رژیم و/یا فراخوان قدرتهای جهانی به فشار کارآمد و احیاناً خشن برای به عقبراندن یا تسلیم حکومت، از یکسو، و ادامه افتان و خیزان و لرزان اصلاحطلبی به روایت بیست سال اخیر، انتخابی نیست که به بحث و فحص در مورد درستی یا نادرستی و فایده یا ضرر هر کدام از این موارد بستگی داشته باشد. ضربالمثلی هست که میگوید هزار فکر به دل مهمان هست که یکی از آنها به دل صاحبخانه نیست. ابتدا باید به امکان چیزی اندیشید و سپس در بایستگی آن بحث کرد. گویی پیشفرض مخالفان اصلاحطلبی این است که مردم از یکسو و قدرتهای بزرگ از سوی دیگر منتظر علامتِ موافق مخالفان سیاسی هستند تا به انقلاب یا حمله مبادرت کنند. پیشفرض تکمیلی هم این است که در پی چنان انقلاب یا حمله مفروضی، با میزان معقولی هزینه، وضعیت برای ایجاد یک حکومت دمکراتیک توسعهگرا فراهم میشود. در این فقره اخیر بحث زیاد بوده است، من به مورد اول میپردازم. بسیاری از بحثهای موافق و مخالف متمرکز بر این است که آیا تغییر رژیم از طریق شورش و نهایتاً انقلاب کاری اخلاقی و بایسته و بهویژه کارگشا است و آیا به نتیجه مطلوب در مورد جایگزینی با یک نظامدمکراتیک منتهی میشود یا نه. در حالیکه آنچه چند و چون در آن مهمتر است این است که آیا اصلاً چنین کاری مقدور هست.
تا جایی که تاریخ ثبت شده نشان میدهد دنیا پر بوده است از شورش و از سرکوب شورش ولی نه از انقلاب. چون شوریدن کار خیلی دشواری نیست و در آغاز به چیزی جز اراده شورشگر نیازمند نیست. اما شورشها معمولاً سرکوب میشوند و مادامی که قدرت مستقر ۱) امکان و ۲) ارادۀ سرکوبِ کارآمد داشته باشد هیچ شورشی آنقدر گسترش پیدا نمیکند که به مرز انقلاب برسد، چه رسد که پیروز بشود و تغییر حکومت صورت گیرد. بهنظر میرسد وجود این دو عنصر یعنی اراده و تواناییِ متوقفکردنِ شورشها در حکومت ایران روشنتر از آفتاب است؛ هم بارها اعلان شده هم عمل.
صرفنظر از اینکه اساساً انقلاب، ولو انقلاب سیاسی و نه اجتماعی، به اهداف مثبت ادعایی خود میرسد یا نه، مسئلۀ ما این نیست که انقلاب نکنیم چون ممکن است مثل سوریه شویم؛ انقلاب نکنیم چون ممکن است هزینههای سنگین داشته باشد. در کشور ما به دلیل قدرت کنترل فراگیر و کارآمد امکان فراگیرشدن نمایش اعتراض و سپس شورشها اصلاً وجود ندارد. البته میتوان با استظهار به برخی خرافهها و اسطورهها و حماسهها به تحقیر حریف پرداخت و از قدرت مردم گفت و احتشام حکومت را پوشالی دانست و با مواردی مثل شاه یا برخی حاکمان ساقط شده عربی مقایسه کرد، ولی این کار آدمهای اهل فکر و دقیق و کسانی که نسبت به پیامد آنچه میگویند حس مسئولیت دارند نیست. تفاوتهای مهمی در کار است، که دید و درک آن هوش فراوانی نمیخواهد.
البته بحث موافق و مخالف در اینکه از شورشهایی نظیر آنچه در دیماه رخ داد باید استقبال کرد و در شور آن دمید یا نه باید از آن برحذر داشت ممکن است ناظر به بحث تغییر رژیم نباشد. برخی معتقدند استقبال از این حرکتها از این جهت بایسته است که صدای مردم را به گوش حکومت میرساند و آنها را هشدار میدهد. اگر منظور از این هشدار و نتیجه آن این است که مثلاً بنزین گران نشود که ارزش خون و خونریزی را ندارد و اگر منظور این است که حکومت در اندیشه رود و در برخی رفتارهای غیردمکراتیک خود از سر احتیاط تجدیدنظر جدی کند احتمالی بهشدت ناچیز است.
بسیار تعجب میکنم که هنوز هم بزرگانی زبان به این تهدید نرم باز میکنند و حکومت را انذار میدهند که اگر بیش از این به کردار خود ادامه دهد مردم علیه آنها به پا میخیزند و آنگاه دیگر برای هوشیاری و عبرت دیر است. اگر این سخنان محض خالینبودن عریضه است باکی نیست، ولی از انسانهای هوشمند و واقعبین انتظار چنین اظهاراتی نمیرود. نزدیک به چهل سال از این رویه میگذرد، چرا حکومت حق ندارد با خود چنین بیندیشد که اگر تاکنون آن انذار تعبیر نشده لابد بعداً هم نمیشود، یا لااقل هنوز فرصت هست اگر چهل آری چرا شصت یا هشتاد نه؟
حاکمیت ایران بهتر از تمامی مخالفانش از آنچه میکند و از نظر و از واکنش مردم نسبت به آن آگاه است. خطاب به آن چنانکه گویی با حکومتی غرق در غفلت و بیخبری مواجهیم به گمانم خطای خندهداری است. آیا روشنتر از انتخابات اخیر خبرگان در تهران و سپس انتخاب رئیس جدید این مجلس، امکان داشت مردم و حکومت به هم بگویند تا چه حد آگاهانه به هم پیام میدهند؟
واقعیت این است که سخنانی که میشنویم همه فریادهایی از سر درد است، کسی دارو و درمان در چنته ندارد. فریاد از درد هرچه هم با ذکر منابع و شواهد و اشاره به انبوه ناکارآمدیها و ظلمها و مفاسد حیرتآور همراه شود حداکثر اثبات میکند که اوضاع بسیار بد است. قبول؛ ولی بعد چه؟ اصلاحطلبان در واقع مدعی این نیستند که راه خوبی را انتخاب کردهاند که به نتیجه میرسد؛ کار دیگری مقدور نیست. نمیگویم آن کارِ دیگر خوب است ولی مقدور نیست، میگویم چون مقدور نیست بحث بر سر خوبی و بدی آن ممکن است ارزش نظری داشته باشد ولی گرهی از مشکل فعلی نمیگشاید. همین میزان کار بسیار اندکی که از اصلاحطلبان برآمده است خیلی به پشتوانه نیرویی که دارند (؟) نبوده است، بیشتر بنا به مصلحتبینی هسته سخت قدرت و شبکۀ طیفی روابط و برخی ناگزیریها در اجراییات بوده است. طرف اصلاحطلب کارتهای زیادی برای بازی ندارد. استمداد از مردم که به خیابان بیایند یا از سازمانهای بینالمللی که فشار بیاورند و کفهاش را در مذاکره سنگین کنند به محو کامل آنها و از دستدادن همین وزن اندک در معادلات منجر خواهد شد.
ممکن است کسانی بگویند بشود، چه بهتر! از نظر آنها بودن اصلاحطلبان در مجلس و دولت برای حکومت مشروعیت میآورد. آنها در عمل خدمتکار بیجیره و مواجب هستند. بیرون بیایند حکومت را با بحران کارآمدی و بحران مشروعیت مواجه میکنند و به این ترتیب حکومت سقوط میکند. من، باز هم با صرفنظر از اینکه سقوط حکومت چیز خوبی است یا چیز بدی، فقط از منظر کارشناسی میگویم دلیلی بر صحت چنین تصوری وجود ندارد. اینکه حکومت در اثر یکدستشدن با بحران مدیریت کشور مواجه خواهد شد مسلم است، و اینکه بحران مشروعیت هم دامنههای جدیدی پیدا خواهد کرد مسلم است، ولی اصلاً مسلم نیست که این به تغییر رژیم منتهی شود. بلکه حتی احتمال این وجود دارد که کار بر مردم و معیشت آنها تنگتر و سختتر شود بدون اینکه نتیجۀ منتظَر واقع شود. بگذریم از اینکه خود همین کنارکشیدن اصلاحطلبان هم که علیالاصول مقدور است عملاً اما و اگرهای بسیار دارد؛ این فرض را فرو نگذاریم که افراد و گرایشهایی از این مجموعه نه چندان واحد و متحد به دلایل مختلف از فرصتطلبی تا مخالفت اصولی از این کار سر باز بزنند. فرض کنیم آقای تاجزاده استدلال آقای مخملباف را بپذیرد و بر اساس آن از اصلاحطلبی استعفا دهد، چه خواهد شد؟ احتمالاً بخشی از همفکران او از او تبعیت خواهند کرد و بخشی مقابل آن خواهند ایستاد.
ناکارآمدی و بیمشروعیتی و بحران شدید مالی و اقتصادی و محاصرۀ سیاسی و اقتصادی بینالمللی هیچکدام نمیتواند ضامن واژگونی یک حکومت با اوصاف حکومت ایران باشد؛ حکومتی جاافتاده و با تجربه، متکی به انواع نیروهای نیرومند و آبدیده حفاظتی، دارای اقلیتی باورمند و یا لااقل وابسته، دارای منابع مالی نه چندان کم، دارای متحدانی از میان کشورهای قدرتمند و غیره. بلکه گاهی بر عکس، تنگترشدن حلقه محاصره مفروض بسا باعث شود اقلیتِ مدافع خود را بیش از پیش به حکومت نزدیک و از آن بهیمن منافع خود سختتر دفاع کند و حلقۀ ایمنی قویتری دور آن بکشد.
بدون نیت هرگونه مقایسه، صرفاً برای تقویت مدعای فوق، میگویم آیا در تمام جهان حکومتی که از منظر هر نوع ملاک ارزیابی وضعی غریبتر از کره شمالی داشته باشد وجود دارد؟ این حکومت دوام آورده است؛ پس امکان دوام در شرایط بسیار دشوار هم وجود دارد. پس حتی با فرض قبول بسیاری از مفروضات نامطمئن این تصورات که فلان کنیم بهمان میشود بیشتر نشاندهنده روح خسته و آزرده است تا ذهن برنامهریز و راهبردی.
نگوییم ما با کره شمالی فرق داریم؛ البته که داریم، و فرقی زیاد. ولی (یک ولی مهم) گاهی فاکتورهایی در یک معادله دخالت میکنند که در برابر آنها بسیاری از فرقها اثر و عملکرد خود را از دست میدهند. در برابر یک زلزله ۷ ریشتری کومه گلی و ساختمان اسکلت فلزی فرق میکند، اما در مقابل ۸ یا ۹ ریشتر چه؟ معروف است که در پاریس ۶۸ دوگل دستور مقابله با تظاهرکنندگان را صادر کرد. به او اطلاع دادند که چند شخصیت مهم علمی با شهرت جهانی پیشاپیش دانشجویان هستند. دوگل فورا دستور بازگشت نیروهای امنیتی را صادر کرد. این موردی است که در آن عنصر تفاوت (در اینجا وجود یا عدم شخصیتهای مهم) عمل میکند، ولی همهجا اینطور نیست. گاهی تفاوتهای بزرگ با ورود یک عامل نیرومند بلااثر میشوند. و از این حیث استعداد زیادی در کشور ما هست.
نسبت اصلاحطلبان با هسته سخت حکومت نسبت دو قدرت نیست که پشت میز مذاکره نشستهاند. اصلاحطلبان عملاً بخشی از کارگزاران حکومتیاند کهگاهی هم استدعایی و پیشنهادی را به عرض میرسانند. و بهراحتی و بسا اغلب جواب نه میگیرند. بههمین سادگی! غرور و قهرکردن هم میتواند مملکت را دوباره بدهد دست وضعیت ۸۴ تا ۹۲، که به قول کسی فساد نبود غارت بود.
بهنظر میرسد اگر از شور و غضب و سرخوردگی و اینکه بالاخره باید چیزی گفت و کاری کرد و از شعارهای اسطورهای مثل ظلم نمیپاید یا کلیشههای مشهور واژگونی بر اثر نامشروعیت و ناهمکاری نخبگان و نظایر اینها فاصله بگیریم راهی جز امید به این نیست که توسعۀ سختافزاریِ افتان و خیزان که، بهرغم مفاسد نجومی و رفتارهای نامعقول و نقض حقوق و … در چند دهۀ اخیر وجود داشته است بهتدریج نرمافزار متناسب خود را تقویت کند، همانطور که کرده است. بنیبشر البته در مواهب معنوی هم مثل مواهب مادی هرچه بیش بیابد بیش میطلبد ولی کدام منصفی هست که قبول نکند وضع سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ایران با همۀ بدیهای آسمانخراشش اندکی بهتر از دهۀ ۶۰ و ۷۰ است. راضیکننده قطعاً نیست، ولی کو چاره؟ کو راه حل عملی؟ گمان میبریم با طرح افقهای بلندترِ خواستهها بلندنظری و هوشمندی و شجاعت و اخلاقی بودن خود را نشان میدهیم. کار سخت است.
انتظار میبرم واکنش عقلاً مقابل این نوشته این نباشد که من از وضع مستقر یک اسطورۀ شکستناپذیر ساختهام. آنچه گفتم بر اساس محاسبات مرسوم است؛ وگرنه فارغ از استدلالهای ما، که ناگزیر محصور به اطلاعات محدود و علیالعجالۀ ما است، همواره هر اتفاقی ممکن است. کمتر چیزی در این جهان ایمن است. علاوه بر اینکه آنچه آمد در کوتاه مدت است، راه برای جداکردن راه خود از دنیا هر روز تنگتر میشود. برجام بهترین دلیل است. نیز در پی اظهار این نبودم که نباید از حق اعتراض دفاع کرد. صرفاً خواستم برخی دشواریها و تناقضها و تنگناها را یادآور شوم. من کوشیدهام این نوشته را از منظر یک ارصادگرِ بنا به فرض بیطرف بنویسم.
از استاد انتظار میرفت نکته راهگشایی را عرضه نمایند اما فقط بر ابهام ها افزودند.
بسیار دقیق و منطقی و در عین حال با زبان ساده
بله استااااااد یه تحلیل استمرار طلبانه خیلی خوب ارایه کردند ابتدا توصیه کردند اما و اگر نکنید سپس خودشان با اما و اگر بحث رو رسوندند به انجایی که میخواستند.
سلام.
یه کتابی هست به نام “گابریلا ،گل میخک دارچین دار”
بخشی از داستان برمیگردد به مردی جوان و تحصلکرده که سودای تغییر فضای سنتی شهر به جایی مدرن را دارد و در این بین پیرمردی که تعلق به گذشته داردودر فضای گذشته مانده است چنین سودایی را برنمی تابد ، او یارانی دارد که سخت به او وفادارند و تا هرکجا که پیش بیاید با او خواهند بود.
تحلیل جناب مردیها ناظر به اون پیرمرد و یاران وفادارش می باشد .
آقای مردیها هیچ چیز در این عالم پایدار نیست حتی اتحاد جماهیر شوروی با آن عظمتش از هم پاشید