در گفتار برخی از افراد و به ویژه در میان نسل جوان، با پدیده ای مواجه می شویم که می توان نام آن را “خستگی از دین” نام نهاد. خستگی از دین، واکنشی است طردگرایانه نسبت به هر چه رنگ و بوی دین دارد. از آن چه در این ساحت است می گریزند و آن را طرد می کنند. اما برای این نوع از مواجهه طردگرایانه با دین، دلیلی واضح ندارند. دلسردی و بی تفاوتی نسبت به موضوعی که پیش از این، برای شان امر مهم بوده است و به آن می پرداختند. خستگی از دین، موضع کسانی است که دیگر نمی خواهند به این مقوله بیندیشند و یا با آن روبرو شوند. چنین موضعی، از سر نفرت، دشمنی و بیگانگی نیست، بلکه می خواهند چیزی را فراموش کنند که بار سنگینی بر آنها وارد کرده است. می خواهند چیزی را از حوزه ی آگاهی شان به ناخوداگاه ببرند و تلاش می کنند آن امری را که برای شان مهم بوده است، از اهمیتش بکاهند و از دایره ی زندگیشان بیرون ببرند.
این نحوه از مواجهه ی با دین، اساسا دشمنی و بدخواهی و نفرت نیست. فقط احساس می کنند از دین خسته شده اند. خسته شده اند چون احساس می کنند دین، بار سنگینی شده است که دوش ناتوان آنها یارای کشیدن اش را ندارد و نمی توانند در کشاکش زندگی و فراز و نشیب ها، همراهیش کنند. مانند کسی است که لاجرم، جسم سنگینی را مدتی حمل کرده است، حتی علی رغم میل اش اما احساس می کند ادامه دادنش، فوق طاقت اوست و در نهایت آرزو می کند بتواند آن را زمین بگذارد و البته زمین می گذارد و خیره بدان می نگرد که با آن چه کند. دل در گرو دین دارد اما نمی تواند همراهیش را ادامه دهد. آن که خسته از دین است، با دین سرستیز و جنگ ندارد، فقط مانده است با سنگینی و مزاحمت اش چه کند. با دین وداع می کند نه از سر بدخواهی، که از سر درماندگی و ناتوانی در حل و فصل مسایل و مصایبش. وداع می کند اما هنوز دل در گروش دارد. گریز از دین (و نه ستیز با دین)، که در قالب هایی چون بی اعتنایی، بی تفاوتی، بیگانگی و دور شدن از دین، نمایان می شود، نتیجه خستگی از آن است.
چرا از دین خسته شده اند؟
علل و عواملی که بدان اشارت می رود، صرفا با روش توصیفی بیان می شود و هیچ یک از اینها مورد ارزیابی صدق و کذب قرار نمی گیرد. بدان معنا که گزارشی است از آن چه در افکار برخی جریان دارد و صرفا وجهه نظری است که رواج یافته و در افکار عمومی انعکاس یافته است. به سخن دیگر، آن چه می آید، ارزشداوری در باره ی علل نیست بلکه نتیجه ی مشاهده ی ناظر بیرونی است و آن وقتی است که به صحنه ی اجتماع که می نگریم آن را به عیان مشاهده می کنیم. علل مورد اشاره، استخراج شده از تجربه های روزمره و گفتگوهایی است که بدین منظور صورت گرفته است.
1) اولین و شاید مهمترین علت خستگی از دین، حضور حجیم و بسیار پررنگ و خسته کننده ی تبلیغات و توصیه ها و نمایش دینی در همه ی زمان ها و مکان های مرتبط و نامرتبط است. رادیو و تلویزیون در تمام مدت شبانه روز و تمامی شبکه ها مشغول گفتگو و یا تبلیغ مباحت، معارف و یا مسایل دینی است. علاوه بر این ها، تبلیغات شهری سراسر مشحون از این نمایش ها است. بیلبوردها و تابلوها، و پرچم ها و تراکت ها و… از دین می گویند. رسانه ها سرشار از موضوعاتی است که به دین ارجاع داده می شود. چند ماه از سال و دهه های مختلف، درگیر مباحثی پرتکرار و سنگین از گفتارهای دینی و نمایش های دینی است. مدارس و تعلیم تربیت و انواع مراسمی که برگزار می شود، مملو از مسایل دین و تعلیم دینی است. سخنرانی ها و نشست ها و میزگردها و … همه از دین می گویند. از در و دیوار شهر دین می بارد. آنها نمی دانند که چنین فضایی لاجرم ذهن و روان را خسته می کند. تکرار و تکرار این مسایل، ضد خودش را تولید می کند. تبلیغات پرحجم و سنگین، شامه ی مخاطب را آزار می دهد و پس از آن است که مخاطب احساس می کند کاش جهان اش خلوت تر از این بود و در فضای زندگی اش سکوت بیشتری برقرار می شد.
2) از علت های بنیادین در خستگی از دین، این است که دین را با زندگی شان سازگار نمی بینند. دینی مزاحم که زندگی را به رسمیت نمی شناسد. مزاحمی که لحظه به لحظه حضور دارد و می خواهد کنترل هر چیزی را به دست گیرد. می خواهد برای هر چیزی برنامه داشته باشد، منطقه الفراغی را باقی نمی گذارد و تمام منافذ زندگی را اشغال می کند. یکی از این مراحمت ها، دشمنی و اختلافات و افتراق هایی است که میان آدمیان انداخته است. دینی که با شادی و فرحبخشی دمساز نیست و چالشی بزرگ با موسیقی، هنر و شادی دارد. تنش میان آن چه به منزله ی دین به جامعه معرفی می شود با هنر (موسیقی و سایر وجوه هنر)، تنش میان دین و شادی و همچنین تنش میان دین و زندگی روزمره، سبب می شود که دین، سایه ای سنگین بر آدمی تحمیل کند. خسته از دین است زیرا دین را مانعی برای زیستن خویش می یابد. چند ماه از سال را مراسم و ایام عزاداری و نوحه سرایی و غمناکی در بر می گیرد. همه ی این ایام علاوه بر این که محیط روان شناختی زندگی را در غم و اندوه فرو می برد که مزاحمت های دیگر هم ایجاد می کند. وقتی دین با زندگی و رنگ هایش سازگار نیست، بتدریج، این دین است که از در زندگی بیرون می رود. رویارویی دین با آزدای، یکی دیگر از این ناسازگاری ها است. هر چه هست، دین ناسازگار، دین خسته کننده به نظر می رسد و مخاطب روی از آن برمی گرداند. نفی اش نمی کند اما با این دین راحت نیست.
3) سومین علت خستگی، نتیجه ی این است که شریعت و باید و نبایدهای دین را بیش از اندازه ی توان و حوصله اش، ارزیابی می کند. دینی که بیش از اندازه فرمان می دهد و در هر زمان و مکان فرمانروایی می کند. فقهی فراگیری که همه چیز را تصاحب می کند، آن قدر که فرد احساس می کند در اسارت فقه و شریعت است. فربه شدن فقه و سایه سنگین آن بر تمام مسیر زندگی و همه ی آنات بودن اش، بتدریج فرد متعهد به فقه را خسته می کند و در نهایت به ضد خودش تبدیل می گردد. زندگی مطلقا و کاملا بر اساس موازین فقهی (فقه حداکثری و فراگیر)، چیزی نیست که از عهده ی هر کسی برآید و در برابر چنین زندگی بردباری نشان دهد. علاوه بر این که عمل به احکام و دستورات شریعت را در برخی موارد اساسا با زندگی مدرن امروزی غیر ممکن و یا مشقت بار می یابد. شکافی معنا دار میان باورها دینی و زندگی اش احساس می کند. نه می تواند باورهایش را نادیده بگیرد و نه می تواند از زندگی امروزین دست بردارد. محکوم است در همین ارتباطات و مناسبات زندگی کند و پاس فقه و باورهای دینی اش را نیز بدارد. اما پس از چندی، احساس می کند نمی تواند میان زیستن اش و آن احکام و دستورات آشتی برقرار نماید. از این تعارض های پیچیده و همیشگی و از این تناقضات روزمره خسته می شود. به ویژه از فقه تمامیت خواه، سختگیر و دست و پا گیر آزرده می شود و در نهایت و شاید علیرغم میل از حوزه ی دین و شریعت فاصله می گیرد.
4) از جمله ی عللی که به خستگی از دین منجر شده است، حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی است . توده ی بزرگ و کهکشانی از ادبیات دینی و تعالیمی که افراد را احاطه کرده است. همهمه یی از دغدغه ها و نگرانی هایی که لحظه به لحظه ی زندگی را در خود فرو برده است. مفاهیم و دغدغه هایی که هستی را بی جهت شلوغ کرده است. جهان ذهن و عین انسان دیندار در ایران، پر تردد و شلوغ از رفت و آمدهای دینی است. انبوهی از تفاسیر و توضیحات در باره ی امور ساده ی دینی وجود دارد که گاهی هر یک، دیگری را نقض می کند. خستگی از این همه تعالیم دینی و هزار توی سخنان و اندیشه هایی که نه تنها راه رهایی را به آدمی نمایان نمی کنند بلکه سبب گمگشته گی می شوند. در حالی که می خواهد ساده تر و سبکبال تر پرواز کند و مسیر رستگاری را بپیماید، اما چه بسیار بارها و اضافاتی را در بالن نهاده اند که همان ها سبب سقوطش می شوند. آن که خسته از این انبوده معارف است، می خواهد تیغ اکام در دست، جهان دانستنی ها و معارف اش را خلوت کند. دینی ساده و قابل فهم که سایه سنگینی بر ذهن نمی اندازد و سبب آزار روح نمی گردد.
5) تاریخ دین، بیش از اندازه سنگین است. تاریخی مشحون از مسئله ها و ابهاماتی که “اکنون” را در اسارت خویش قرار داده است و چون باری سنگین، حرکت به سوی آینده را کند کرده است. تاریخی مملو از حب و بغض ها، جنگ ها و دشمنی ها، تاریخی از دور دست ها که با “اکنون”، نسبتی برقرار نمی کند. رویدادهایی تمام شده، اما ظرف زمان اکنون را پر کرده است. تاریخی که هویت را می سازد و هویتی که بار سنگین اش را بر دوش آدمی می نهد. قرار است تاریخ, درسی برای زندگی باشد اما اگر چون بر “اکنون” و “این جا” آوار شود و راه اندیشیدن را سد کند، بتدریج از دست می رود. تاریخ، پیشینه ای است که قرار است پشتوانه ی برای به جلو حرکت کردن باشد، اما اگر آدمیان را در گذشته اسیر کند، خسته کننده می شود. “اکنون”، برآمده از گذشته است اما هنگامی که “گذشته”، اکنون را در چنگ خویش تصاحب می کند، لاجرم آن گذشته، بر زمین گذاشته می شود. وقتی تاریخ دین، بر هستی امروز سایه ای سنگین و کند کننده می افکند، دین گریزی, نتیجه ی قهری اش می شود. در چنین وضعیتی است این پرسش مطرح می شود که: آیا برای زندگی چند دهه ی من لازم است این تاریخ پر رویداد و پر غوغا را بر دوش بکشم؟
6) ششمین علت خستگی و در نهایت، گریز از دین این است که: دین حاضر و همین که دین اش می خوانند، دین واقعا موجود و یا به تعبیر امروزین, این قرائت از دین، انسان را به رسمیت نمی شناسد. او را همواره قربانی می خواهد. در این رویکرد، دین برای انسان نیامده است بلکه این انسان است که مستمرا باید در خدمت دین باشد و حقوقش را پاس بدارد. دینی که حقوقی برای من انسان لحاظ نمی کند. (وقتی هم می گویم انسان را به رسمیت نمی شناسد منظورم این است که)، آگاهی و ادراک آدمی از هستی، از خود و از آینده را، خواسته ها و عواطف و احساسات و نگرانی هایش را نمی بیند. دینی که هر چه هست اوست، و انسان در برابرش هیچ است. چنین برداشتی از دین، گام هایش سنگین و طاقت فرسا و آزارانده است. دینی که آدمی را قربانی خویش می خواهد و انتظار دارد همگان و در هر حال، خدمتگزار آن باشند، برای انسان امروز که به حقوق فردی خویش می اندیشد و فردیت و حق انتخاب برایش مهم است، چنین دینی سخت و سنگین است.
7) و بالاخره هفتمین علت، در تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی است که چیزی می گویند و چیزی دیگر عمل می کنند. مخاطبان در نمی یابند، اگر آن سخنان درست است چرا خودشان بدان ها وفادار نیستند؟ اگر دنیا، کالای زشت و ناهمواری است، اگر قدرت طلبی در اندیشه ی دینی نامقبول است، و بسیار اگر های دیگر، چرا گویندگان این سخنان حریصانه دنیا و قدرت را در تیول خویش گرفته اند؟ تعارض هایی از این دست، مخاطبان را آزرده می کند. و از آن جایی که آدمی نمی تواند برای همیشه در تعارض زندگی کند، از این رو در پی حل این تعارض برمی آیند. اولین راه حل، جدایی افکندن میان مدعیان دین و دین است. اما این راه حل، دست کم در دراز مدت، پاسخ مناسبی تولید نمی کند. بتدریج آزردگی از گوینده به سخن و مفاد کلام هم سرایت می کند.و چنین می شود که برای برون رفت از درماندگی در ماجرای تعارض آمیز، ترجیح می دهد دین را به حاشیه ی زندگی بکشاند و فراموشش کند تا خستگی ناشی از زیستن در تعارض ها را بهبود ببخشد
نکته ی پایانی:
همان گونه که اشاره شد، خستگی از دین، خستگی از قرائت هایی است که دین را نه سبکبار که سنگین وزن کرده اند، چهره ی آرامش و امنیتش را کم رنگ و حضورش را چنان پررنگ کرده اند که زندگی عادی همراه با صلح، شادی و معنابخشی در تنگنای عسرت افتاده است. به جای همبستگی, تفرقه و به جای امنیت بخشی، ترس از عذاب ها کیفرها را دامن زده است. در مواجهه ی با چنین قرائت هایی از دین، اصنافی از واکنش ها و راه حل ها شکل می گیرد. و اما در نهایت اگر راه حل ها به بن بست برسد، خستگی از هیاهوها سبب می شود دین به حاشیه رانده شود و فراموش گردد. گریز از دین، معنای تخاصم و دشمنی با دین ندارد اما از خستگی چاره ناپذیر خبر می دهد.
*در این گفتار، منظور از دین، همان چیزی است که جملگی، اجمالا آن را دین می نامیم و شناختی از آن داریم و درکی کلی و مجمل از آن به دست آورده ایم. دینی که می شناسیم، همان دین تاریخی و دین آبا و اجدادی است که به ما به ارث رسیده است، دینی که در فرایند تعلیم و تربیت معرفی و القا می شود. بنابر این در این تحلیل، به “دین واقعا موجود” (دین اجتماعی)، پرداخته می شود و نه دینی که در حاق واقع دین است و حقیقتی که در این جا نیست.
.
.
خسته از دین
نویسنده: علی زمانیان
منبع: نیلوفر
.
.
متن بسیار خوبی بود اما با چند اشکال:
۱.همانطور که خودشان هم تا حدودی تذکر دادند ادعای بدون دلیل است (هرچند من خودم این ادعا را باور دارم)
۲.این خستگی از دین علت های مهم دیگری نیز دارد که اشاره نشده که شاید مهم ترین مساله مسائل معرفتی است .یکی مساله زور گویی و استبداد دینی بدون پاسخگویی است
۳.چرا از این ابا داشته اید که بگویید در غالب موارد این خستگی از دین به نفرت از دین و دینداران منجر میشود.
چقد عالی بود این نوشته. شجاعت نویسنده بسیار قابل تحسین ه. ممنون.
دین خیلی خوبه باعث ایجاد یک احساس پاکی هم میشه من قبول دارم دین لازمه
تا حدود زیادی موافقم.
اما یک چیز را اشتباه گرفته اند و آن بحث حجم دین است.
درست است که اجبار دین توسط حکومت باعث خستگی از دین می شود و یا حجم احکام فقهی ممکن است افراد را دلزده کند اما این این معنی را نمی دهد که لزوما برای کسی که خودش دین را انتخاب کرده هم باید از حجم دین کاسته شود. دیندار واقعی دینی حجیم می خواهد که تک تک لحظات زندگی اش را فرا بگیرد نه دینی که هر وقت سرگرمی دیگری نداشت سراغش برود مانند دیگر سرگرنی ها
سلام
ما از دین خسته نیستیم، اصلا دین نداریم که ازش خسته باشیم چون دین، صاحبش را سرزنده و شاداب نگه می دارد و کسیکه طعم ایمان را چشیده، همیشه بدنبال آن طعم میرود مگر گاهی وسوسه شود.
کسانی هم که دین را می کوبند، دنبال تغییر اذهان مردم و حاکمیت برای تغییر روش دین هستند تا دین را مطابق خواسته خود کنند و به مصالحه با لذت و خوشگذرانی و بی خیالی بکشانند. اما مگر دین به میل من و شماست؟ مگر ما به خدا میگوییم خدایا دلمان میخواهد اینجوری زندگی کنیم؟ یا خدا برای ما راهنما فرستاده؟
مگر میشود با حرف و نظر مردم را عوض کردن، دین خدا و نظر خدا را عوض کرد؟ این که میشود سرخود کلاه گذاشتن. نهایت این میشود که بدون اینکه بدانیم دین چه بوده و فقط با بده کردن آن در اذهان، جامعه را بسمت پذیرش حکومت سکولار میبریم و تازه در اول راه حماقت غربیها قرار میگیریم و همه بلاهایی که سر روح و روان و رندگی آنها آمده دوباره سر ما هم میاید، بدون عبرت گرفتن. اما ببینیم داستان از چه قراره؟
در اکثر جوامع از ابتدای تاریخ تا بحال همیشه دین و دین داران مورد انواع هجمه ها قرار داشتند.
حقیقت اینست که دین مظلوم در برابر دنیای فریبنده و جذاب و آزادی ها و تنوع و گستره لذتها کم میآورد.
کافیست مقداری از آب شور این دریا بخورید تا همیشه تشنه بمانید و ولی کمتر دیده می شود که آب زلال دین را بنوشند تا لذت واقعی سیراب شدن را بچشند.
متاسفانه جامعه ما از صدها سال قبل دنباله روی از ظاهر پرستی و لذت گرایی غرب و جوامع بی دین را شروع کرده و ذره ذره دنیا دوستی مثل رنگ و لعابی فریبنده دارد به همه جای زندگی ما زده میشود و تنوع طلبی و نیازهای کاذب بصورت اصول سخت جدا شدنی زندگی ما در آمدند و ساده زندگی کردن بعلت مقایسه شدن با دنیای رنگی اطراف کمی سخت شده است.
تبلیغات هم بیکار نیستند و با دادن خوراک به چشم و دل دنیا دوست و تنوع طلب، پایه های فکری ما و فرزندانمان را با تنوع، نیاز کاذب، مصرف و لذت مدام میسازند.
این وسط آدمهای مادی و کوته فکر هم با نوشته ها و حرفهایشان، بدن انسان و لذتهای جسمی و سرخوشی حاصل از خوراک و پوشاک و لهو و لعب را مدام جلوی چشم مردم بزرگ میکنند و دین را مثل لولویی معرفی میکنند که نمی گذارد شما راحت هر چقدر میخواهی بخوابی و بخوری و میف و عیش کنی، ولی هیچوقت هیچ کس از اینها نیامد دلسوزانه بگوید دین مثل user manuall انسانهاست و اگر از راهنمایی هایش استفاده نکنیم خراب میشویم.
مگر زندگی میخانه و عشرت کده است؟ مگر در مدرسه میشود نشست و همش فیلم دید و خورد و خوابید و خوش گذراند؟ و مغز را سپرد به تنوع و تخدیر موسیفی؟ پس کی چیز یاد بگیریم؟ کی بگوییم هوش و فهم و معلومات ما از حیوانات بیشتر است؟ کی بفهمیم میتوانیم بجز خوردن و تفریح و موسیقی و پرکردن چشم از تصاویر لذت بخش، از حل مشکل بقیه، از حل مشکل جامعه، از رشد فکر و فهم و از مطالعه لذت ببریم؟
اینجاست که برای فهم دین، تقویت نیاز درونی به آن و ایمنی در برابر دنیا و فریبها باید به گفته های مردی بزرگ روی بیاوریم که به گفته خودش دنیا را ۳ طلاقه کرد. امیر مومنان حضرت علی (ع).
بله ایمان واقعی در سایه بی رغبتی به دنیاست. دنیا فقط برای پیشرفت دینی ساخته شده است و اگر نصیب و بهره ای داشتیم باید برای عقیده درست و گسترش خوبیها خرج سوند نه برای تجمل و تفاخر و متاسفانه در دنیای تجمل و تفاخر، پذیرش این حرفها کمی سنگین است.
مثال میزنم، مثلا شما میتوانید از دارایی خود در راه برطرف کردن نیاز واقعی خود و خانواده استفاده کنید و با این ایدئولوژی که همه چیز مال شما نیست، اضافه درآمد خودرا صرف بهبود معیشت افرادی بکنید که کمتر از شما ثروت دارند. و یا میتوانید با ایجاد نیاز کاذب تمام ثروت خود را صرف خود و تجمل و لذت مادی مثل خوردن و … بفرمایید و از لذت معنوی مثل خوراندن محروم شوید. بعد در این راه هر روز ثروتمند تر میشوید ولی چون نیازهایتان هم هرروز با شما و ثروتتان رشد میکند، همیشه باید درراه رفع آنها و پرداختن بخودتان فعالیت کنید و این مساله بمرور از شما فردی خود خواه خواهد ساخت که رشد مالی خوب داشته، ولی از نظر بینش و قناعت رشد منفی داشته و از نظر کمک به همنوع هم در حد صفر بوده.
حضرت علی (ع) برای تقویت مثبت بینش ما حرف جالبی زدند، به این مضمون که در مسایل مادی و ثروتی همیشه نگاهتان به پایین تر از خودتان باشد تا خودرا در مقام مقایسه، ثروتمند ببینید و از نظر معنوی همیشه چشمتان به بالادستی ها باشد تا همواره نیاز به رشد معنوی را در خود احساس کنید.
با اصلاح بینش و نقطه نگرش، کلا در زندگی ۱۸۰ درجه تغییر مسیر میدهیم.
مطلبی که شما گفتید قابل قبول است اما نمی توان دین زدگی را به طور کامل به هوی و هوس و دنیاطلبی ربط داد .
یکی از مهمترین عوامل دین زدگی و دین ستیزی مطلق کردن دین و عدم نقد آموزه ها و باورهای آن برای بازسازی و اصلاح دین و عدم به روز کردن آن بدون توجه به واقعیات زمانه است .بدتر از آن به اسم دین و دفاع از باورهای آن علم و عقل را رد و تحقیر کردن است . این که ما تمام گزاره ها و احکام و آموزه های مبتنی بر دین را فرازمانی و فرامکانی تلقی کرده و به نام دفاع از آنها نه فقط واقعیات زمانه را درک نکرده که خواستار پیاده کردن تمام آنها ولو آنکه در دوران کنونی قابلیت اجرا نداشته و ضد عقل و غیر عادلانه و غیرمعقول باشند شویم .
ادیان همگی در بستر تاریخی خاصی شکل گرفته اند و دارای تاریخیت هستند . بسیاری از احکام و آموزه ها و ارزش های آنها اگر در دوران خودش یعنی دوران پیشامدرن عقلانی و عادلانه بوده است به این معنی نیست که در دوران بعد و از جمله دوران مدرن هم عقلانی و عادلانه است بلکه برخی از آنها در دوران کنونی دیگر غیر معقول و غیر عادلانه و ضد ارزش محسوب می شوند و نمی توان از آنها دفاع کرد چه برسد معتقد به پیاده کردن آن هم باشیم .
جریان سنت گرا و اکثر دینداران متعصب که چنین واقعیتی را در مورد دین یعنی تاریخ مندی بخشی از احکام و گزاره هایش را در نیافته و یا قبول ندارند با تعصب و تحجر و محافظه کاری خود و عدم تن دادن به نقد دین و سنت های برآمده از آن برای اصلاح و بازسازی دین نقش مهمی در ناکارآمد نشان دادن و دین زدگی و دین ستیزی مردم و به خصوص نسل جوان خردگرا و منتقد داشته و عملا آب به آسیاب جریان الحادی و دین ستیز ریخته تا بتوانند که اصل دین و مقولات آن مثل الهی بودن وحی را زده و نفی کنند .
پس یکی از عوامل مهم دین زدگی و دین ستیزی و بی دینی این تعصب و محافظه کاری دینداران متعصب و سنت زده در عدم قبول و تن دادن به نقد دین و اصلاح و تجدیدنظر و بازسازی باورهای دینی در عصر جدید هستند .