تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان (جلسه اول)

تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان

با عرض سلام و ادب به محضر همه خواهران و برادران گرامی، در دو جلسه‌ای که در خدمت سروران و دوستان عزیز خواهم بود، درباره « تدین تعقلی » یا «دیانت‌پیشگی خردورزانه» نکاتی را که به عقل قاصر خودم رسیده است بیان خواهم کرد. اما در ابتدا سه نکته مقدماتی را ذکر می‌کنم:

.

تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ـ جلسه اول

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و ادب به محضر همه خواهران و برادران گرامی، در دو جلسه‌ای که در خدمت سروران و دوستان عزیز خواهم بود، درباره «تدَین تعقلی» یا «دیانت‌پیشگی خردورزانه» نکاتی را که به عقل قاصر خودم رسیده است بیان خواهم کرد. اما در ابتدا سه نکته مقدماتی را ذکر می‌کنم:

 

مقدمه اول
اینکه در پنج سال گذشته [۱] از طرف بنده بحثی تحت عنوان «عقلانیت و معنویت» پیش کشیده شده است و ادعای اصلی این بحث، این بوده است که تنها چیزی که ما به آن نیازمندیم جمع «عقلانیت» [۲] و «معنویت» [۳] است و همه افراد، جامعه‌ها و تمدن‌هایی که یا عقلانیت را فدای معنویت کرده‌اند یا معنویت را فدای عقلانیت کرده‌اند، نه فرداً و نه جمعاً به هدف نرسیده‌اند و برای اینکه هم فرد حیات سالمی داشته باشد و هم جامعه و نوع بشری سامان درستی بیابند، چاره‌ای نیست جز اینکه ما به جمع بین عقلانیت و معنویت بکوشیم و سعی کنیم فرداً و جمعاً هیچ یک از این دو را ذره‌ای فروگذار نکنیم و گامی در هیچکدام از این دو جهت عقب‌نشینی نکنیم؛

در همه این مدت طبعاً این بحث که خود عقلانیت یعنی چه؟ و خود معنویت یعنی چه؟، اقتضا داشته که طرح شود و بنده بارها در جاهای مختلف در باب اینکه دقیقاً حدود و ثغور عقلانیت، لااقل عقلانیتی که مراد بنده است چیست، سخن گفته‌ام و نیز درباره حدود و ثغور و مولفه‌های معنویت مباحثی داشته‌ام؛ مخصوصاً در باب معنویت در تقریباً یک سال اخیر در جلسات مختلف، بنده بحثهای فراوانی داشته‌ام. در اینجا به هیچ وجه قصد ندارم هیچ کدام از آن بحثها را تکرار کنم، فقط می‌خواهم از یک منظر دیگر هم باز به معنویت نگاه کنیم و باز از این منظر جدید هم وقتی به معنویت نگاه می‌کنیم شاید نکات تازه‌ای و یا نکات سامان‌بخش‌تری نسبت به نکات قبلی بازبیابیم.
بنابراین اهتمام من بر این است که در این جلسه و جلسه آینده و فردا شب در باب معنویت سخن بگویم، منتهی از این دیدگاه که معنویت چیزی جز «تعقل متدینانه» نیست ؛ سخنانی که در این دو شب خواهم گفت هیچ‌کدام به گمان خودم، لااقل ناقض سخنانی که قبلاً گفته‌ام نیست؛ ولی البته پرتو جدیدی بر آن سخنان می‌افکند و چه بسا برخی از ابهامات سخنان سابق بنده را هم دفع کند، ولی در عین حال هیچ ادَعای کمال و حتی جامعیت ندارم، و لذا کاملاً پذیرای این هستم که اشکالات و انتقاداتی از ناحیه دوستان به من برسد و ببینم اگر قول آنها دلیلی دارد بپذیرم.
مقدمه دوم
در این دو جلسه همانطور که بیان کردم من معنویت را به معنای «تدین متعقلانه» می‌گیرم، «دیانت عقلانی» دیانتی که عقلانی شده است یا به تعبیر بهتر فهمی از دین که فهمی عقلانی است، این فهم از دین که فهم عقلانی از دین است به گمان بنده هم «حق» است و هم به «مصلحت» ماست؛ اولاً حق است چون منطقاً قابل دفاع‌ترین برداشت و استنباطی است که می‌شود از دیانت کرد و هم به مصلحت است به دلیل اینکه سایر روایت‌های دیگر را انسان مدرن امروز دیگر نمی‌تواند بپذیرد؛ همه روایت‌های دیگری که از دیانت طرح می‌شود، هر اسمی هم بر آن روایت‌ها بگذاریم، مثلاً «روایت بنیادگرایانه» یا «روایت سنت‌گرایانه»، یا «روایت دین سیاسی»، یا «روایت دین ایدئولوژیک» و یا هر روایتی و با هر اسم دیگری، مورد پسند انسان امروز نیست؛ نه اینکه ما خودمان را موظف بدانیم که سخنی بگوییم که مورد پسند انسان امروز باشد، نه، اصلاً اینگونه نیست؛ در قسمت اول بیان کردم که اصلاً این برداشت «حق» هم هست و ما بر آن حق بودنش تأکید می‌ورزیم، حق بودن به این معنا که می‌توانیم بر آن استدلال کنیم و قدرت دفاع از آن را داریم و منطقی است. اما در عین‌حال به «مصلحت» هم هست، یعنی این ذهنیت [4]، طرز تلقی و نگرش انسان امروز پذیرای این است، و “پذیرای این است” هم بدین معنا که هم این تلقی از دین را فهم می‌کند و هم کم‌وبیش می‌تواند این تلقی را قبول کند، فهم این تلقی از دین و قبول اَحیانی این تلقی از دین، برای هاضمه انسان امروز، آسان‌تر از فهم و قبول هر کدام از روایت‌های دیگری است که از دین می‌شود.


مقدمه سوم

نکته مقدماتی دیگری را هم در همین جا بیان کنم و آن اینکه من در اینجا بحثم از دین فقط دین اسلام نیست، یعنی اگر بنا بر این بود که در باب مسیحیت هم سخن بگویم یا در باب آیین هندو هم سخن بگویم، همین سخن را به عینه تکرار می‌کردم، بنابراین مرادم فقط اسلام نیست، هر دینی می‌تواند باشد، و به همین سبب نکته سوم مقدماتی‌ام هم این است که بحث من یک بحث بیرون دینی است، بحث درون دینی نیست، اصلاً نمی‌خواهم برای مدعیات خودم از قرآن و روایات استدلال بیاورم. به هیچ وجه من الوجوه چنین قصدی ندارم، اما اگر دیدید در جایی به آیه‌ای از قرآن و یا روایتی استناد کردم، نه برای استدلال، بلکه برای استشهاد این کار را انجام داده‌ام، یعنی استدلال‌های خودم اصلاً توقف بر این آیات یا روایات ندارد ولی چون مخاطبانم مسلمان هستند و بسیاری از آنها چنان هستند که اگر سخن موید به تأیید قرآن یا سنت نبوی یا سنت غیر نبوی شود، بهتر می‌پذیرند، از این لحاظ چه بسا استنادی به آیه یا روایتی هم بکنم، ولی بحثم اصلاً بحث درون دینی نیست و بنابراین همه آنچه در این سخن مخاطبان را به قرآن و روایات ارجاع می‌دهیم، فقط از باب استشهاد است، ولی باید دانست که از باب استدلال نیست، یعنی اینها را نباید در مقدمات استدلال من مندرج بدانید.
به گمان بنده می‌توان گفت که برای «دین عقلانی» یا برای «تعقل متدینانه» دوازده ویژگی قابل احصاء است، این ویژگی‌ها البته بسیار بسیار کلی هستند و چون کلی می‌باشند طبعاً ذیل هر کدام از این ویژگی‌ها، شما می‌توانید ویژگی‌های فرعی‌تری مندرج کنید، چنین نیست که ویژگی‌های مورد نظر فقط این دوازده ویژگی باشند، از هر کدام از ویژگی‌ها، ویژگی‌های فرعی‌تری هم سر بر می‌آورند و زاده می‌شوند و آن ویژگی‌های فرعی‌تر چه بسا مورد تصریح بنده واقع نشوند، اگرچه مهم‌ترین آن ویژگی‌های فرعی را هم گاهی اشاره خواهم کرد؛ همه این ویژگی‌ها در یک تقسیم‌بندی بزرگ، تحت دوازده ویژگی قابل اندراج هستند، من سعی می‌کنم که این دوازده ویژگی را با یک تسلسل منطقی خدمت شما بیان کنم، یعنی چنین نباشد که ویژگی‌ای که ذکر می‌کنم، فهمش بر ویژگی‌ای که بعداً ذکر می‌کنم توقف داشته باشد. سعی می‌کنم که هر ویژگی‌ای که ذکر می‌کنم فقط بر ویژگی‌های قبلی توقف داشته باشد، ولی بر ویژگی‌های بعدی توقف نداشته باشد تا به لحاظ دریافت مخاطبان آسان‌تر و زودیاب‌تر باشد.

۱. متدین متعقل از دین یک «فلسفه حیات جامع» می‌طلبد:
نخستین ویژگی که دین عقلانی دارد، این است که یک متدینی که متعقل است، از دین یک «فلسفه حیات جامع» می‌طلبد، «فلسفه حیات فراگیر»، «فلسفه زندگی کاملاً دامن‌گستر» می‌طلبد، یعنی کسی که متدین است نمی‌خواهد همه زندگی‌اش مثل غیر متدینان باشد و فقط و فقط یک حجره از حجره‌های زندگی‌اش، یک اتاق از اتاق‌های زندگی‌اش با دیگران فرق کند؛ متدین متعقل می‌خواهد دیانت او به خورد کل زندگی‌اش رفته باشد. در واقع دیانتهای غیرعقلانی دیانتهایی هستند که در این دیانتها فقط یک غرفه، یک حجره، یک اتاق، یک بخش از زندگی شخص متدین با دیگران فرق می‌کند، ولی بقیه حجره‌ها، بقیه غرفه‌ها، بقیه اتاق‌ها، بقیه بخش‌های زندگی متدین با غیر متدینان فرقی نمی‌کند؛
مثال خیلی ساده‌ای بزنم، اگر فرق من با کسانی که متدین نیستند فقط در این باشد که من در زمان‌های خاصی، در مکان‌های خاصی و در وضع و حال‌های خاصی، کارهایی انجام می‌دهم که نامتدین‌ها آن کارها را انجام نمی‌دهند، ولی وقتی از این وقت‌ها، محل‌ها و وضع و حال‌ها صرف نظر کردیم، دیدید که بقیه زندگی من مثل نامتدین‌ها است، این یک پدیده‌ای است که تدین را از عقلانیت بیرون می‌برد؛ روان‌شناسان دین معمولاً از این بهCompartment تعبیر می‌کنند، یعنی آپارتمانی آپارتمانی تلقی کردن دین، غرفه غرفه تلقی کردن دین، یعنی اگر شما دیدید که من فرقم با شخص دیگری که به هیچ دینی متدین نیست فقط این است که من در زمان‌های خاصی، مثلاً در پنج وقت نماز، یا در ماه رمضان یا در ایام حج یا در مکان‌های خاصی یا در اوضاع و احوال خاصی کارهایی انجام می‌دهم، ولی وقتی که دیگر از آن زمان، مکان یا وضع و حال خاص بیرون آمدم، دیگر بقیه زندگی‌ام مثل غیرمتدینین است، یعنی مثلاً وقتی که در محل کارم هستم دیگر با غیر متدینان فرقی ندارم، وقتی که در حال گردش، مسافرت، تدریس، تدرس هستم یا در محیط کار خود هستم یا با دوستان و دشمنان و زیردستان و زبردستان خود هستم و به‌طور کلی در بقیه اوضاع و احوال زندگی با غیرمتدینان فرقی ندارم، فقط فرق من هنگام پنج وقت نماز است یا هنگام ماه رمضان است، اگر اینگونه باشد، معنایش این است که دیانت مثل اکسیژنی نیست که با کل زندگی من تماس داشته باشد، مثل اکسیژنی نیست که با دانه دانه سلول‌های بدن هر کسی سر و کار دارد، مثل خوراک می‌ماند که فقط با معده کار دارد و با دیگر قسمت‌های بدن سر و کار ندارد؛
تدین متعقلانه، تدینی است که مثل اکسیژنی که با تمام سلول‌های بدن سر و کار دارد، این تدین هم با همه سلول‌های زندگی شخص سر و کار داشته باشد و یک «فلسفه حیات جامع» باشد، ولی این «فلسفه حیات جامع» نه به این معناست که تدین عقلانی، تدینی است که برای کوچک‌ترین حرکات و سکنات هم امر و نهی داشته باشد، این را نمی‌خواهم بگویم، بلکه می‌خواهم بگویم تدین متعقلانه، تدینی است که به کوچک‌ترین حرکات هم معنا ببخشد، نمی‌خواهم بگویم برای کوچک‌ترین حرکات و سکنات امر و نهی صادر کرده باشد، این البته در ادیان پرشریعت وجود دارد، مثلاً در آیین یهود و تا حدی هم در آیین اسلام وجود داردکه برای کوچک‌ترین حرکات و سکنات هم گفته‌اند بالاخره این کاری که کرده‌ای، یا این کاری که نکرده‌ای یا واجب بود یا مستحب بود یا مکروه بود یا حرام بود و امثال ذلک؛ بالاخره هیچ حرکت و سکنتی نیست الا اینکه یکی از احکام خمسه بر آن عارض شود، اما این مراد من نیست، نمی‌خواهم بگویم دین عاقلانه، دین متعقلانه دینی است که برای همه حرکات و سکنات ما چرتکه انداخته باشد و امر و نهی صادر کرده باشد، خیر، اما دین عاقلانه دینی است که به همه حرکات و سکنات من معنا می‌بخشد، یعنی کل زندگی من – به تعبیر آن عارف معروف – یک سجده طولانی باشد، «کل زندگی من یک سجده طولانی باشد» یعنی کل زندگی من در راستای یک هدف باشد، نه اینکه فقط و فقط در زمان‌ها و مکان‌ها و اوضاع و احوال خاصی من را با غیرمتدینان متفاوت کند؛
من وقتی هم با استادم برخورد می‌کنم، وقتی هم با شاگردم، همکارم، دوستم و یا دشمنم برخورد می‌کنم، باید طرز برخوردم با کسانی که متدین نیستند فرق کند؛ اگر اینگونه باشد آن وقت کل زندگی من دارای یک معنای واحد است، کل زندگی من یک فلسفه دارد، نه اینکه یک تکه‌های کوچکی از زندگی من فلسفه خاصی داشته باشد و سایر بخش‌های زندگی من، فلسفه یا فلسفه‌های دیگری داشته باشند، این یک نکته است، به این لحاظ است که دیدهاید که کسانی که در تدین رشد می‌کنند، روز به روز کل زندگی‌شان هماهنگ‌تر می‌شود، روز به روز کل زندگی‌شان همخوان‌تر، همسوتر و یا به تعبیر ریاضی همگراتر می‌شود، یعنی اگر روزی کارش با تفریحش خیلی متفاوت بود و تفریحش با وقت عبادتش خیلی متفاوت بود، امروز می‌بیند نه، کارش هم مثل تفریحش می‌ماند، تفریحش هم مثل وقت عبادتش می‌ماند، مثل اینکه کل زندگی او یک صبغه واحد می‌گیرد، یکرنگ می‌شود،
به تعبیر قرآن: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» رنگ‌آمیزی خدا مثل اینکه کل زندگی را فرا می‌گیرد، کل زندگی رنگ می‌شود، نه اینکه فقط یک تکه از زندگی رنگ شود؛ این یک نکته است، در باب نکته اول من سعی می‌کنم وقتی دارم نکته‌های نهم و دهم را توضیح می‌دهم، امیدوارم که باز به این نکته اول به مناسبتی باز گردم. اما فعلاً این را می‌خواهم بیان کنم که «دیانت یک فلسفه حیات کامل است»، اگر فلسفه حیات کامل نباشد، عقلانیت ندارد، چرا عقلانیت ندارد، این «چرا عقلانیت ندارد» را اِن‌شاءالله بعد خدمت شما بیان خواهم کرد.

۲. تدین متعقلانه به معنای «طالب بودن حقیقت» است نه «مالک بودن حقیقت»:

ویژگی دوم دیانت عقلانی این است که متدین‌هایی که دیانت متعقلانه دارند، دیانت خودشان را به معنای «مالک حقیقت بودن» نمی‌گیرند بلکه به معنای «طالب حقیقت بودن» می‌گیرند، دیانت را نه به معنای مالکیت نسبت به حقیقت می‌گیرند، بلکه به معنای شروع یک طلب، شروع یک سیر و سلوک برای یافتن حقیقت می‌گیرند، وقتی که یک مسیحی غسل تعمید می‌یابد یا وقتی که یک مسلمان شهادتین می‌گوید، این به معنای این نیست که غسل تعمید یافتن یا شهادتین گفتن همان و کل حقیقت به چنگ آن شخص افتادن هم همان، با شهادتین گفتن که کل حقیقت به دست یک مسلمان نمی‌آید، با غسل تعمید یافتن که کل حقیقت به دست یک مسیحی نمی‌آید، حقیقت با گفتن یک جمله، با انجام یک عمل خاص که به چنگ کسی نمی‌افتد، اگر حقیقت این قدر و تا این حد زودیاب بود این همه تکاپو لازم نداشت.

وقتی که ما شهادتین را می‌گوییم حقیقت را مالک نمی‌شویم، وقتی غسل تعمید می‌یابیم مالک حقیقت نمی‌شویم، بلکه آغاز طلب حقیقت ما است، شهادتین گفتن آغاز حقیقت طلب بودن ماست، به این معنا که پا در راه نهاده‌ایم، نه به این معنا که به مقصد رسیده‌ایم، وقتی من شهادتین می‌گویم یعنی اینکه پایم را در راه کشف حقیقت نهاده‌ام نه اینکه به مقصد رسیده‌ام
و به این لحاظ من بارها گفته‌ام که ما باید تلقی‌مان را از دیانت، تلقی‌ای شبیه «شناگری» کنیم نه تلقی‌ای شبیه به «کِشتی سواری»؛ تفاوت زیادی است بین کسی که به دین به چشم شناگری نگاه می‌کند و کسی که به دین به چشم کشتی سواری نگاه می‌کند، شما وقتی که سوار کشتی هستید خیلی فرق می‌کند تا وقتی که در حال شنا کردن هستید، تفاوت‌ها را دقت کنید: اولاً شما وقتی که سوار کشتی هستید، دیگر یقین دارید که از موج رهیده‌اید، دیگر یقین دارید که خطری شما را تهدید نمی‌کند، دیگر یقین دارید که حتماً به مقصد می‌رسید، ممکن است زودتر یا دیرتر برسید، ولی حتماً به مقصد می‌رسید، دیگر یقین دارید که شما غرق‌شدنی نیستید، و این یقین وقتی سوار کشتی هستید اینقدر برایتان راسخ است که دیگر برایتان مهم نیست که در کشتی چه کار می‌کنید، اگر در کشتی دراز بکشید به مقصد می‌رسید و اگر هم بنشینید هم به مقصد می‌رسید، و اگر قدم بزنید به مقصد می‌رسید، اگر بیدار بمانید به مقصد می‌رسید و اگر هم بخوابید به مقصد می‌رسید، اگر روزنامه بخوانید به مقصد می‌رسید و اگر رادیو و تلویزیون هم گوش کنید یا ببینید به مقصد می‌رسید، اگر همه‌اش سخن بگویید به مقصد می‌رسید و اگر هم تمام وقت ساکت باشید باز هم به مقصد می‌رسید، اصلاً مهم نیست چه می‌کنید، مهم این است که شما سوار یک چیزی (کشتی) شده‌اید که این دیگر تضمین کرده است که شما را به مقصد می‌رساند؛
اما وقتی که شناگر هستید وضع بر این منوال نیست، هیچ چیزی تضمین نشده است، تا زمانی که شنا می‌کنید و خوب شنا می‌کنید، از خطر رهیده‌اید، به محض اینکه یا دست از شنا کردن کشیدید یا بد شنا کردید و طبق اصول شنا، شنا نکردید در معرض هلاک و غرق هستید؛ اینگونه نیست که بگویید من همانطور که ساکنان کشتی در هر حالت و وضعی که باشند بالاخره به مقصد می‌رسند، منِ شناگر هم هرگونه باشم بالاخره به مقصد می‌رسم، خیر شمای شناگر فقط و فقط تحت یک ضوابط خاص و با یک فعالیت‌های خاصی و آن هم با نحوه خاصی از آن فعالیت‌ها است که می‌توانی خودت را به ساحل برسانی وگرنه اگر اندکی کاهلی بورزی و کمی طبق اصول، شنا نکنی، هم کاهلی ورزیدن و هم طبق اصول شنا نکردن معنایش این است که شما هلاک می‌شوی، این یک تفاوت عمده است،
اما تفاوت دوم هم وجود دارد و آن تفاوت دوم این است که وقتی شما ساکن کشتی هستی، کشتی‌سواران را متفاوت با کسانی که سوار کشتی نیستند می‌بینید، می‌گویید ما یقیناً به مقصد می‌رسیم و وصول ما به مقصد یقینی است، اما اینهایی که در حال شنا کردن در دریا هستند، تقریباً یقینی است که به مقصد نمی‌رسند، اگر برسند استثنایی است؛ اما وقتی خودتان شناگر هستید، درباره شناگران دیگر نمی‌توانید هیچ حکمی صادر کنید و خواهید گفت که هرکدام از ما شناگران که درست شنا کنیم به مقصد می‌رسیم و هرکدام که درست شنا نکنیم به مقصد نمی‌رسیم، یعنی درباره شناگران به طور کلی حکم نمی‌کنید، بلکه می‌گویید بعضی شناگران با شرایطی به مقصد می‌رسند و بعضی دیگر وقتی که آن شرایط مفقود گردد به مقصد نمی‌رسند.
حال باید پرسید که دیندار شدن کدامیک از این دو است؟ آیا دیندار شدن کشتی‌سواری است یا شناگری؟ دیندار‌شدن سوار کشتی شدن نیست، دیندار شدن شناگری است و بنابر این اگر شما در شنا ذره‌ای کاهلی کنید، به مقصد نمی‌رسید؛ این سخن را حتماً شنیده‌اید – البته نقل است و من نمی‌دانم این نقل چقدر درست است، ولی در کتب روایی ما آمده است – که شبی کسی از اصحاب حضرت سجاد(ع) ایشان را می‌بیند که در خانه کعبه ایشان در حال راز و نیاز و دعا و مناجات و اظهار ندامت و گریه و زاری است، تا حدی که حضرت از هوش می‌روند، این صحابی می‌گوید که من نمی‌دانستم که این چه کسی است، وقتی که نزدیک‌تر رفتم دیدم که علی‌بن‌الحسین(ع) است، آبی آوردم و حضرت را به هوش آوردم و به ایشان گفتم که شما که – به تعبیر من البته – تضمین شده است که اهل نجاتید، پس چرا این قدر خودتان را به تعب می‌اندازید؟ نقل است که حضرت پاسخ داد: «خلق الله النار لمن اسائه و لو کان سیدا قریشا و خلق الله الجنه لمن اطاعه و لو کان غلاماً حبشیاً» خدا جهنم را برای عاصیان آفریده است ولو آن عاصی مثل من (اما سجاد) سید قریشی باشد – که تو فکر می‌کنی من سید قریشی هستم و دیگر مصون و تضمین شده هستم – و از آن سو هم خدا بهشت را برای مطیعان آفریده است، ولو آن مطیع یک غلام سیاه پوست حبشی باشد؛
این به چه معنایی است؟ معنایش این است که اصلاً بحث بر سر این نیست که ما وارد راه نجاتی شده‌ایم که همه چیز در تضمین و تامین شده است، درواقع ما وقتی وارد دین می‌شویم، طلب حقیقت را آغاز می‌کنیم و آنچه در قرآن و روایات، و آنچه در کتب مقدس ادیان و مذاهب مختلف می‌آید، دست مایه‌ای است که به طالب حقیقت داده‌اند تا با این دست مایه کارش را آغاز کند؛
وقتی کسی مثل مولانا می‌گوید که :
ما ز قرآن مغز را برداشتیم          پوست را بهر خران بگذاشتیم
این معنایش این است که قرآن پوستی دارد که برای خران مناسب است! یعنی چه؟ مگر چه کسی می‌تواند با پوست قرآن خر شود؟ کسی که فکر می‌کند که این چیزی که به او داده‌اند دیگر در واقع نعمتی به او داده‌اند که هرکس که قرآن را به او نداده‌اند، از آن نعمت محرومش کرده‌اند؛ و قرآن این تلقی را نادرست می‌داند و مولوی هم این تلقی را نادرست می‌شمارد؛ مولانا می‌گوید که ما این را دست مایه کرده‌ایم، بعد آن را واشکافتیم – که اتفاقاً در باب همین واشکافی در قسمت سوم سخن خواهم گفت – پوست‌ها را کنار زدیم و به لُب رسیده‌ایم و لُب را برداشته‌ایم،
اما شما فکر می‌کنید که فقط و فقط با داشتن این ظاهر، فقط و فقط با اینکه من حافظ قرآن هستم، من قرآن را با تجوید می‌خوانم و من اهل ترتیل قرآن هستم و با همین چیزهایی که دیده‌اید و دیده‌ایم. با این، شما دلتان را خوش می‌کنید و فکر می‌کنید که این چیزی است که در اختیار تو نهاده‌اند و دیگران را از آن محروم کرده‌اند؛ خیر اینگونه نیست، این دست مایه‌ای است که به تو داده‌اند، این درست مثل این می‌ماند که پدر و مادری به فرزند خودشان دست‌مایه سفری بدهند و بگویند می‌خواهیم تو با این – پول یا آذوقه – خودت را به سر منزل مقصود برسانی، بعد این پسر هم همانجا بنشیند و آرام بگیرد و دلش را خوش کند که من پول دارم، آذوقه دارم؛ ما درواقع همین کار را کرده‌ایم، ما درواقع فکر می‌کنیم این را به ما داده‌اند و گفته‌اند این را داشته باش و تا این را داری غم نداری و در خطر نیستی، درست مثل تعویذهایی که در قدیم به بچه‌ها می‌آویختند و می‌گفتند تا این به گردن بچه من آویخته است، اذیت نمی‌شود؛
ما هم فکر می‌کنیم تا قرآن و روایات را به گردن خودمان آویخته‌ایم، ما دیگر مامون هستیم و بعد می‌گوییم بدا به حال کسانی که شناگر هستند، یعنی بدا به حال کسانی که این قرآن و روایات را در اختیار ندارند و به گردن خودشان آویزان نکرده‌اند؛ این تلقی، تلقی عقلانی‌ای نیست، زیرا این تلقی اولاً به لحاظ الهیاتی با عدل الهی منافات دارد، با عدل الهی منافات دارد که یک چیزی را در اختیار شما بگذارند و در اختیار دیگران نگذارند، تو را به کشتی‌ای سوار کنند و بقیه را به امواج مواج دریا بسپارند؛
و ثانیاً این منافات دارد با اینکه خود شما می‌گویید و همه کسانی که در فلسفه دین کار می‌کنند این را می‌پذیرند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال ارادی – اختیاری اوست، عمل غیر ارادی – اختیاری که استکمال نمی‌دهد. آن چیزی که به ما استکمال می‌دهد آن چیزی است که ما از سر اراده و اختیار انجام می‌دهیم، موضعی است که از سر اراده و اختیار اتخاذ می‌کنیم، نه چیزی که بدون اینکه خود ما اراده کرده باشیم و اختیار نموده باشیم، این را همچنان به ما داده‌اند و به این لحاظ من می‌خواهم بیان کنم که :
همه کسانی که تلقی آنها از خودشان این است که یا قوم برگزیده خدا هستند یا امت مرحومه الهی هستند یا فرزندان خدا هستند یا دوستان خدا هستند، همه اینها همین تفکر و تلقی نادرست را دارند، در واقع «قوم برگزیده» یا «امت مرحومه» فقط دل خوش‌کُنَک کسانی است که اصلاً در نمی‌یابند که استکمال انسان فقط در گرو اعمال ارادی و اختیاری اوست، و «اعمال» که می‌گویم به معنای عام آن می‌گویم، نه اینکه منظورم اعمال جوارحی و بدنی باشد، اعمالی که با بدن انجام می‌گیرند، اعمالی که با ذهن انجام می‌گیرند و اعمالی که با لفظ انجام می‌گیرند، همه این اعمال ارادی و اختیاری است که من را رشد می‌دهند؛ اینها آن چیزهایی است که به من داده‌اند و به من آویخته‌اند،
این هم یک تلقی است و معنایش این است که دیگر مطلقاً نمی‌شود گفت که دین من برتر از دین تو است، یا دین من کامل‌تر از دین تو است، باید گفت تدین من از تدین تو بهتر یا بدتر است، نه «دین» بلکه «تدین»، یعنی کاری که خود من دارم می‌کنم، تدین من ممکن است در مقایسه با تدین شما ناقص‌تر یا کامل‌تر باشد، جامع‌تر یا غیرجامع‌تر باشد، در باب تدین می‌شود داوری کرد اما در باب دین نمی‌شود داوری کرد، در باب هیچ دینی نمی‌شود گفت خود این دین کامل‌تر است، خود این جامع‌تر است، خود این دین بهتر یا برتر است، چیزی وجود ندارد، این تو هستی که هرگونه شنا می‌کنی متناسب با نوع و نحوه شنا کردنت یا به مقصد می‌رسی یا به مقصد نمی‌رسی؛ بنابراین درواقع ما باید بگوییم «تدین حسین از حسن، یا تدین پرویز از هوشنگ کامل‌تر یا ناقص‌تر، جامع‌تر یا غیرجامع‌تر است» و امثال ذلک.
این نکته که ما در واقع دینمان موهبتی نیست، چیزی نیست که به ما بخشیده باشند و دیگران را از این بخشش ممنوع کرده باشند، این نکته بسیار مهمی است و معنایش این است که هرگونه ادعایی در باب دین خودتان هم بکنید، این هم باز یکی از عقاید خود شما است و تازه برای این عقیده هم باید دلیل بیاورید؛ اگر من گفتم «مجموعه عقاید من یا کل نظام عقیدتی من از مجموعه عقاید شما یا کل نظام عقیدتی شما صائب‌تر است»، خود این هم تازه یکی از عقاید من است و نباید وقتی یک عقیده را به عقاید قبلی‌مان اضافه کردیم، آن عقاید قبلی را معاف از دلیل بدانیم و خیلی‌ها این گمان باطل را دارند و فکر می‌کنند اگر یک عقیده به کل عقایدشان اضافه کردند، آن‌وقت کل عقایدشان را از دلیل آوردن معاف کرده‌اند.
این عقیده چیست؟اینکه «کل عقاید من کامل‌تر از عقاید شماست»، فکر می‌کنند اگر این عقیده را به مجموع عقایدشان اضافه کردند، دیگر همه عقاید را از استدلال‌آوری مستثنی کرده‌اند؛ حال آنکه این هم تازه یک عقیده جدیدی شده است و در کنار عقیده‌های دیگر شما قرار گرفته است و این هم دلیل می‌خواهد. ما در همه ادیان و مذاهب جهانی، انسان‌هایی دیده‌ایم که در اثر تدینشان به آرامش، امید و شادی رسیده‌اند و بعد هم در همه ادیان و مذاهب جهانی، کسانی را دیده‌ایم که از راه آن دین و مذهب خودشان به آرامش، شادی و امید نرسیده‌اند، این نشان دهنده آن است که فی حد نفسه نمی‌شود داوری کنیم، فقط آن کسانی که به مقصد رسیدند – در هر دین و مذهبی که باشند – معلوم می‌شود که خوب شنا کرده‌اند و آن کسانی هم که نرسیده‌اند، معلوم می‌شود که خوب شنا نکرده‌اند. اصول و قواعد شنا، اصول و قواعد یکسانی است، رعایت یا عدم رعایت این اصول و قواعد است که می‌تواند ما را به مقصد برساند یا اینکه نمی‌تواند ما را به مقصد برساند، یا می‌گذارد به مقصد برسیم یا نمی‌گذارد به مقصد برسیم؛
این نکته، نکته بسیار مهم و حائز اهمیتی است، شما اگر به این نکته توجه نکنید، و گمان کنید که ما در واقع وضعمان با دیگران متفاوت است، برخلاف بقیه مردم، استثنائاً به ما یک گوشه چشم خاصی نموده‌اند، اگر شما به یک چنین چیزی معتقد شوید، آن وقت بنده عرض می‌کنم که اولاً خود این مدعا دلیل می‌خواهد، ثانیاً اگر خود شما هم برای مدعایتان دلیل نیاورید، ما می‌توانیم برخلاف مدعای شما، ادله‌ای اقامه کنیم؛ همه کسانی که در دین خودشان کار آنها به تعصب و تحجر می‌انجامد به همین جهت است که فکر می‌کنند که «مالکان حقیقت» هستند، نمی‌دانند که اگر هنری داشته باشند این است که «طالب حقیقت» باشند نه چیز دیگری.

۳. دیانت متعقلانه دیانتی است که همراه با «تفکر نقادانه [5]» است:
وقتی ویژگی دوم را به صورتی که بیان شد تصویر کنیم، آن وقت طبعاً یک ویژگی سوم پیش می‌آید و آن اینکه اگر بنا بر این است که دین نوعی طلب حقیقت است، پس دیانت‌پیشگی با نقادی و فهم عمیقی که از نقادی لازم می‌آید کاملاً مناسب است، یعنی دیانت‌پیشگی به این معنا نیست که من تسلیم کورکورانه شوم، من بلادلیل و کورکورانه به یک سلسله از باورها، عبادیات و مناسک و شعائر و اخلاقیات تسلیم گردم.
من در واقع در دین خودم هم باید کاملاً حالت نقادی را حفظ کنم و نقادی به معنای انتقاد نیست، بلکه به این معنا است که باید این مجموعه‌ای که به نام دین و مذهب به من تحویل داده‌اند، در این مجموعه نظر بدهم؛ اولاً باید دقت کنم که اگر در این مجموعه تعارض ظاهری‌ای می‌بینم بفهمم که پس باید یک مرحله عمیق‌تری وجود داشته باشد که در آن مرحله عمیق‌تر این تعارضات از بین می‌رود و کدام کتاب مقدس دینی و مذهبی‌ای است که در آن تعارض ظاهری وجود ندارد؟
تعارضات ظاهری در تمام کتب مقدس دینی و مذهبی وجود دارد، هیچ کتاب دینی و مذهبی‌ای نیست الا اینکه پر از تعارضات ظاهری است، یعنی پر از گزاره‌هایی است که این گزاره‌ها به حَسَب ظاهر با هم ناسازگار است. اگر شما بخواهید این دیدی را که در ویژگیِ دوم مطرح شد داشته باشید، یعنی این تلقی و دید که شما «مالک حقیقت» هستید نه «طالب حقیقت»، می‌گویید که همه اینها درست است و هیچ نمی‌گویید که مگر می‌شود که همه اینها درست باشد در حالیکه بعضی از اینها با بعض دیگر ناسازگار هستند؛ ولی اگر دید نقادی داشته باشید می‌گویید لابد اگر همه اینها درست هستند، در یک مرتبه عمیق‌تری درست هستند، چون در این مرحله و لایه رویین که اصلاً من می‌بینم که با هم ناسازگاری دارند، پس باید لایه‌های مختلف را بکاوم و ببینم این معنای عمیق‌تر چیست، آن وقت شما از معنای رویین به یک معنای عمیق‌تری می‌رسید. ولی وقتی به معنای عمیق‌تر هم برسید گاهی مشکلات جدیدی پیدا می‌کنید که قبلاً در رتبه قبلی نبوده است، باز برای اینکه این مشکلات جدید را مرتفع کنید باید به مرحله عمیق‌تری برسید و به همین ترتیب از مرحله‌ها و لایه‌های با عمق کمتر به مراحل و لایه‌های عمیق‌تر سیر کنید، تمام این از مرحله‌های رویین‌تر به مراحل عمیق‌تر و زیرین‌تر رفتن، برای این است که این دین من عقلانی شود و عقلانی شدن آن به سه چیز است:
1- اولاً دیگر تعارضات ظاهری در آن وجود نداشته باشد، من که نمی‌توانم ببینم که بین صدر و ذیل کتاب مقدس و مذهبی من ناسازگاری و تعارض وجود دارد؛ شما اگر در زندگیتان یک ناسازگاری را بپذیرید، دیگر از پذیرش هر امری چاره ندارید و باید هر امر دیگری را نیز بپذیرید، همانطور که بعضی از فیلسوفان منطق و بعضی از فیلسوفان علم هم نشان داده‌اند و استدلال آورده‌اند [6] که اگر انسان در زندگی خود یک تناقض را بپذیرد، دیگر نمی‌تواند از قبول هیچ عقیده‌ای سر باز زند، چون پذیرش یک تناقض به این می‌انجامد که هر رطب و یابسی را به شما بقبولانیم،
خوب ما که نمی‌توانیم چنین چیزی را بپذیریم، ولی می‌بینیم که در ظواهر کتاب مقدس ما – هر کتابی که می‌خواهد باشد، مسیحی باشیم، هندو باشیم یا مسلمان باشیم – ناسازگاری وجود دارد، بنابراین چاره‌ای جز این نداریم که بگوییم پس معلوم می‌شود که یک مرتبه زیرین‌تری وجود دارد، خیلی ساده هم هست،
من یک مثال برای شما مطرح کنم: اگر شما در دانشگاه به مراتب علمی یک استادی خیلی اعتماد داشته باشید، فرض کنیم که استادی وجود داشته باشد که شما واقعاً او را در کار خودش متبحر و کاردان بدانید، وقتی به کلاس می‌روید، ببینید استاد مورد اطمینان شما در سخنان خود، مثلاً جمله‌ای که در دقیقه سوم کلامش گفت با جمله‌ای که در دقیقه سی و هشتم کلامش گفت ناسازگار است، کی شما به این ناسازگاری توجه نمی‌کنید؟ در دو وقت شما اصلاً به این ناسازگاری توجه نمی‌کنید، یکی وقتی که مرید چشم و گوش بسته این استاد هستید، و چون عقل خودتان را تعطیل کرده‌اید، در واقع عقل خودتان را متوقف کرده‌اید و در پای این استاد قربانی کرده‌اید، آن وقت می‌گویید که من اصلاً این سخن را که شما می‌گویید استادتان در سخن خود تناقض گفته را نمی‌فهمم و قبول نمی‌کنم، تعارض و تناقضی در کار نیست، هر چه استاد بفرمایند درست است؛ این یک مورد است،
مورد دومی هم وجود دارد و آن وقتی است که کاملاً به این استاد بی اعتماد باشید، وقتی که کاملاً بی اعتماد باشید می‌گویید: آقا شما فقط در دقیقه 3 و 38 در کلام او تناقض دیدی! تمام سخنان او تناقض است، دقیقه 3 و 38 خصوصیتی ندارد؛ و باز هم توجه نمی‌کنید که باید برای جمله‌ای که در دقیقه سوم و جمله‌ای که در دقیقه سی و هشتم گفت تدبیری کرد و چاره‌ای اندیشید؛
انسان وقتی که دشمن بی‌دلیل کسی باشد یا دوست بی‌دلیل کسی باشد، مرید بی‌دلیل کسی باشد یا خصم بی‌دلیل دیگری باشد، هیچ وقت به تعارضات سخن او توجه نمی‌کند، اما چه موقع شما به تعارض سخن او التفات می‌کنید؟ وقتی که نه صد در صد او را بر حق می‌دانید و نه صد در صد او را بر باطل می‌دانید، نه می‌گویید این استاد مجسمه حق است، نه می‌گویید استاد مجسمه باطل است و چون وی را نه تجسم حق و نه تجسم باطل می‌دانید، آن وقت به سخنش عنایت می‌ورزید و می‌گویید، پس ببینیم چگونه می‌شود از این سخن رفع تعارض کرد.
برای رفع تعارض چاره‌ای جز این ندارید که حتماً باید به یک رتبه عمیق‌تر بروید و وقتی هم از خود استاد سوال می‌کنید که جناب استاد این جمله‌تان با این جمله ناسازگار بود، اگر دقت کنید برای رفع تعارض شما را به معنای عمیق‌تری از یکی از دو جمله یا هر دو جمله التفات می‌دهد، وقتی به آن معنای عمیق‌تر رسیدید، آن وقت درک می‌کنید که تعارضی در کار نیست؛ بنابر این ما برای اینکه تعارض بین متون مقدس دینی و مذهبی‌مان مرتفع گردد چاره‌ای جز این نداریم.
2- اما یک مطلب دوم هم وجود دارد و آن اینکه باید بین متون مقدس دینی و مذهبی ما با یافته‌های بشری هم ناسازگاری نباشد، من که نمی‌توانم به چیزی قائل باشم که به گفته بعضی از مورخان فلسفه، ابن‌رشد بدان قائل بوده است، بعضی از فیلسوفان غربی و بسیاری از مورخان فلسفه نظریه‌ای را به ابن‌رشد نسبت داده‌اند که البته بعضی معتقدند خود ابن‌رشد واقعاً به این نظریه قائل نبوده است، ولی امروزه همه ابن‌رشدی‌های اروپا به این نظریه قائل هستند، که «نظریه حقیقت مضاعف» [7] نام دارد،
نظریه حقیقت مضاعف مودی‌اش این است که: ابن رشد گفته است که انسان وقتی وارد دین می‌شود باید هر چه را دین گفت قبول کند، بعد هم که از قلمرو دین بیرون رفت و وارد حیطه علوم تجربی، علوم عقلی و فلسفه شد، وارد علوم تاریخی شد، وارد علوم شهودی شد، آنجا هم هر چه یافت باید آنها را هم قبول کند و اگر با هم تعارض داشتند بگوید اشکال ندارد، حقیقت مضاعف وجود دارد؛ اما این دیدگاه که قابل دفاع نیست،
من که نمی‌توانم در درون خودم در آن واحد دو باور داشته باشم، وقتی که یک باور خود را از کتاب مقدس گرفته‌ای اشکال ندارد، باورتان را هم از راههای دیگر گرفته‌ای، باید داده‌های وحیانی با داده‌های انسانی با هم سازگار بیفتند و اگر داده‌های وحیانی بخواهند با یافته‌های انسانی ناسازگار بیفتند، من نمی‌توانم در درون خودم در آن واحد دو باور متعارض را با هم داشته باشم، جمع نقیضین که نمی‌توانم بکنم؛ بنابر این یک کار دومی را باید انجام دهم و آن اینکه باید به نحوی از انحاء این داده‌های وحیانی را با یافته‌های انسانی سازگار کنم.

3- اما تازه یک سازگاری سوم را هم باید من مَد نظر داشته باشم و آن اینکه تا زمانی که این متون مقدس دینی و مذهبی ادعا دارند که ما هنوز باقی هستیم، باید تمام تطورات زمان‌های مختلف هم بتوانند خودشان را به سامان و سازگار کنند، اگر یک کتاب مقدس می‌گفت من فقط برای یک قوم خاص مثلاً قوم بنی‌اسرائیل هستم، اگر می‌گفت من فقط برای یک برهه از زمان هستم، شاید بحث دیگری بود، اما اگر یک دینی مثل مسیحیت، اسلام و هندو، ادعای جاودانگی و جهانی بودن دارد، این جاودانگی و جهانی بودن معنایش این است که بتواند بر خلاف همه امواج معرفتی حرکت کند، و این معنایش این است که در هر برهه‌ای مجموعه علوم و معارف بشری در آن برهه باید به نحوی بتوانند دمسازی و هم‌خوانی نشان دهند، خوب برای اینکه این سه غرض حاصل آید یعنی برای اینکه اولاً تعارضات ظاهری خود متون مقدس دینی و مذهبی رفع گردد  ثانیاً با علوم و معارف بشری ناسازگاری پیدا نکنند و  ثالثاً بتوانند در همه زمان‌ها و مکان‌ها و وضع و حال‌های مختلف کارآمدی خودشان را حفظ کنند،
چاره ای جز این نیست که ما به عمق متون مقدس رجوع کنیم ظاهر متون و کتب مقدس، هیچ کدام از این سه هنر فوق‌الذکر را ندارند و برای اینکه بتوانیم به عمق رجوع کنیم باید تفکر نقادانه داشته باشیم، این است که دیانت متعقلانه دیانتی است که همراه با تفکر نقادانه است و منظور از تفکر نقادانه، نه تفکر منتقدانه است و نه تفکر عیب جویانه، تفکر نقادانه تفکری است که ماحصل سخنش این است که میزان پای‌بندی من به هر عقیده‌ای، تناسب مستقیم با میزان قوت شواهدی که این عقیده را تایید می‌کند، دارد و به هیچ چیز دیگر بستگی ندارد
و کسی که دارای تفکر نقدی است، در واقع به زبان حال می‌گوید که اگر از من پای‌بندی می‌خواهید، متناسب با پا‌ی‌بندی‌ای که از من می‌خواهید دلیل قوی به سود مدعایتان داشته باشید. برای من متدین متعقل همیشه میزان پای‌بندی به عقیده‌ای تناسب مستقیم با میزان قوت شواهدی که به سود این عقیده اقامه شده است دارد، من هر چه این شواهد را ضعیف‌تر ببینم، دل‌بستگی من به آن عقیده هم کمتر می‌شود و در مقابل هرچه شواهد را قوی‌تر ببینم، دل‌بستگی من به این عقیده بیشتر می‌شود و معنای این سخن، این است که ما نوعی ارزیابی انتقادی از دین را لازم می‌دانیم،
«قرائت‌های مختلف از دین» یکی از وجوه تفکر نقادی در دین است و تنها وجه آن هم نیست، ما در واقع اگر تفکر نقادانه نسبت به دین داشته باشیم، البته باید اجازه بدهیم که همه کسانی که دارند صادقانه و به جِد، کار دینی و دین پژوهانه می‌کنند بتوانند قرائت‌های مختلف خودشان را بیان کنند، ولی تازه قرائت‌های مختلف از دین هم یک مرحله از کار است، صرفاً با اینکه بدانیم قرائت‌های مختلف از دین حاصل آمده است، غرض ما برآورده نمی‌شود، تازه این قرائت‌های مختلف را باید چگونه ارزیابی کنیم، میزان قرب و بُعد خود این قرائت‌های مختلف به متون مقدس و به مراد کسانی که متون مقدس را آورده‌اند، باید مورد ارزیابی قرار گیرد، میزان قُرب و بُعد قرائت‌های مختلف با مراد بنیانگذاران ادیان و مذاهب هم باید مورد ارزیابی قرار گیرد؛
ولی به هر حال ماحصل نکته و ویژگی سوم این است که ما نباید دین را مثل رنگ چشم، طول قد، چاقی و لاغری، رنگ مو و … از پدر و مادرانمان به ارث ببریم، دین موروثی، دین عقلانی نیست، اگر بخواهیم بگوییم دین موروثی، دین عقلانی است، آن وقت لازمه‌اش این است که باید دو چیز را قبول کنیم:
اولاً باید قبول کنیم که هر تُرهات و خُزعبلاتی هم که پدر و مادر دیگری در هر گوشه عالم به بچه‌هایشان در دوران کودکی القاء و تلقین کرده‌اند، این بچه‌ها کاملاً حق دارند تا آخر عمر به همانها پای‌بند بمانند، چون ما هم داریم همین کار را می‌کنیم؛
نکته دوم هم این است که اگر واقعاً اینگونه باشد دیگر دین هیچ گونه سعی شریفی نیست، دین هم تحویل گرفتن آداب و رسوم است. همانطور که شما آداب و رسوم را تحویل گرفته‌اید، همینطور که ویژگی‌های بدنی‌تان را اغلباً از پدر و مادرتان گرفته‌اید، ویژگی‌های ذهنی و نفسانی‌تان را از پدر و مادرتان به ارث برده‌اید، دینتان را هم به این ترتیب به ارث برده‌اید و انصافاً هم همینطور است، انصافاً همه شما اگر مسلمان شیعی باشید آیا به این دلیل نیست که پدر و مادرتان مسلمان شیعی بوده‌اند؟ و اگر مسلمان سنی باشید به این دلیل نیست که پدر و مادرتان مسلمان سنی بوده‌اند؟ مگر غیر از این است، خوب اگر پدر و مادرتان مسیحی هم بودند شما هم الان مسلماً مسیحی می‌بودید، چون مگر الان شما کاری اضافی بر دریافت از پدر و مادرتان کرده‌اید که مسلمان هستید؟ اضافه بر آن که کاری نکرده‌اید، خوب اگر پدر و مادرتان مسیحی بودند یقین داشته باشید که الان حتماً مسیحی می‌بودید و بنابر این باید همه دعای مسلمان بودن خود را به پدر و مادرتان بکنید و حتی باید بگویم آن طرف‌تر؛
یادم می‌آید چند سال پیش در یک جلسه‌ای بودم، یک آقایی بود که دفاع شدید از صفویه می‌کرد و به دکتر شریعتی حمله می‌کرد که گفته است «تشیع علوی و تشیع صفوی» و از صفویه دفاع می‌کرد و دکتر شریعتی را تخطئه می‌کرد، استدلالش هم این بود که اگر صفویه نبودند آیا اصلاً ما الان شیعه بودیم؟ اگر صفویه نبودند الان همه ما سنی بودیم؛ من گفتم خوب اگر اینطور است یک کار دیگر بکن، شبانه روز به عُمَر دعا کن، چون اگر عُمَر نبود که اصلاً ما مسلمان نبودیم، درست است؟ این که معنا ندارد، عُمَر هیچ کاری برای ما نکرد، صفویه هم هیچ کاری نکردند، چون عُمَر و صفویه هر دو یک چیزی را به صورت موروثی در اختیار ما گذاردند، چیز موروثی که ارزشمند نیست، بنابراین نه باید به کسی نفرین کرد و نه باید به کسی آفرین گفت، چنین چیزی که ارزش ندارد که به خاطرش کسی را نفرین کنیم یا به کسی آفرین بگوییم، آن چیزی که ما به خودمان با این تفکر نقادانه به دست می‌آوریم، این است که مهم است.
اگر شما این دید سوم را نداشته باشید، یعنی به مولفه سوم قائل نباشید، در آن صورت دینتان اول ویژگی‌ای که پیدا می‌کند این است که «دین جادوگرانه» می‌شود؛ چرا «جادوگرانه» [8] می‌شود؟ بسیاری از روان‌شناسان دینی گفته‌اند که باید اکثر توده‌های متدینان جهان را قائل به جادوگری [9] دانست، در استدلالشان هم چنین گفته‌اند: ببینید جادوگر چه می‌کند؟ جادوگر می‌گوید که «اجی مجی لاترجی» هیچکس از شما هم نمی‌داند که «اجی مجی لاترجی» یعنی چه، اما بعد از این که جادوگر این کار را کرد یک چیزی – مثلاً یک کلم، خرگوش یا پرنده‌ای – ظاهر می‌شود؛
اکثر متدینان هم تمام عمرشان دارند «اجی مجی لاترجی» می‌گویند که خودشان معنایش را نمی‌فهمند، اما می‌گویند که یک چیزی دارد در بهشت برای ما آماده می‌شود، وقتی «اجی مجی لاترجی» اینجا را می‌گوییم در آن جهان یک چیزی در حال آماده شدن و ساخته شدن برای ما است، چرا؟ چون اگر بپرسم اینهایی که داری در نماز می‌گویی یعنی چه؟ می‌گوید نمی‌دانم، برای چه روزه می‌گیری؟ آن را هم نمی‌دانم؛ برای چه به حج می‌روی؟ نمی‌دانم، پس همه اینها برای این است که پدر و مادرانمان گفته‌اند، خوب یعنی داریم «اجی مجی لاترجی» می‌گوییم، اما خوب دیگر کلم و خرگوشش در اینجا ظاهر نمی‌شود، کلم و خرگوشش در آن دنیا ظاهر می‌شود؛ و از این نظر هم دیده‌اید که گاهی وقت‌ها به زبان هم می‌آورند و می‌گویند آنجا فرشتگان دارند قصر سازی می‌کنند مثل اینکه کاخ اول را تحویل داده‌اند و دارند کاخ دوم را می‌سازند، جدول بندی‌های کاخ سوم را هم دارند انجام می‌دهند و …
این دین، دین جادوگرانه است، دینی که تو نمی‌فهمی اصلاً چه داری بر زبان می‌آوری؛ خوب البته شخص هندو هم دارد «اجی مجی لاترجی» خودش را می‌گوید، فرقی نمی‌کند مسیحی هم دارد «اجی مجی لاترجی» خودش را می‌گوید ولی بالاخره همه اینها دین جادوگرانه است، دین جادوگرانه یعنی دینی که در آن دین متدین از عالم فهم فاصله گرفته است و همه کسانی که در دین خود از فهم فاصله می‌گیرند در واقع به دین جادوگرانه قائل هستند؛
خوب این نوع تلقی، علاوه بر اینکه دین ما را جادوگرانه می‌کند ویژگی‌های دیگری هم ایجاد می‌کند، مثلاً دین ما را بسیار «احساساتی» [10] می‌کند، یک سلسله هیجانات و عواطف است و چیزی بیش از این نیست. انصافاً شما – من نمی‌خواهم در صداقت و پاک‌طینتی مردم هیچگونه شک و شبهه‌ای کنم، دارم بحث آگاهی را مطرح می‌کنم – از اکثریت افرادی که در ایام عاشورا و تاسوعا بیرون می‌آیند، بپرسید چرا بیرون می‌آیید؟ چه می‌توانند بگویند، یا در شب‌های قدر بیرون می‌آیند، می‌آیند در محافل و مجالس دعا، چه می‌توانند بگویند؟ چیزی نمی‌توانند بگویند، اینها احساسات و عواطفشان برانگیخته شده است، این احساسات و عواطف را در واقع پدران و مادران با یک تعلیم و تربیت خیلی موفقی، راسخ کرده‌اند و این عواطف و احساسات هم تا آخر عمر با ما است، اما خودمان هم نمی‌دانیم واقعاً داریم چه کار می‌کنیم، هیچ استدلالی پشت کارمان نیست، نمی‌فهمیم این برای خود من در ساحت ذهن چه آثار و نتایجی دارد؟ در ساحت روان من چه آثار و نتایجی دارد؛ در باورها، احساسات و عواطف من، در خواسته‌ها و نیازهای من، این نوع طرز تلقی‌ها چه نتایجی دارد؛
وقتی انسان بخواهد این ویژگی سوم را که بیان کردم اعمال کند، یعنی یک نوع فهم عمیق از دین پیدا کند، البته با بسیاری از مسائل سروکار پیدا می‌کند، بسیاری از مسائل هستند که باید به یک نحوی بتواند برای خودش حل کند که من دیگر وارد آن مباحث نمی‌شوم، فقط درواقع می‌توانم بگویم که در میان این مسائل، شاید بشود گفت که سه مساله از همه مهم‌تر است و هیچ متدین متعقلی تا این سه مساله را به نحوی برای خودش حل نکرده باشد، نمی‌تواند به دیانت خودش ادامه دهد:
یکی «مساله شر» [11] است که چگونه خدایی که خیرخواه، عالِم و قادر علی‌الاطلاق است، چگونه با وجود خدایی که علم مطلق، قدرت مطلق و خیرخواهی علی‌الاطلاق دارد، چگونه هنوز هم در جهان شر وجود دارد؟ این یک مشکل است که متدین، تا وقتی که این مساله را برای خودش حل نکند، متدین واقعی نیست، اگر این مساله را حل نکرده‌ای و هنوز هم فکر می‌کنی متدین هستی، در واقع متدین نیستی و گرنه دیگر از این واضح‌تر مساله‌ای نیست که اگر خدا خبر ندارد که در عالم شر وجود دارد، پس عالِم مطلق نیست، اگر خبر دارد ولی قدرت ندارد که این شر را ریشه کن کند، پس دارای قدرت مطلقه نیست و اگر هم خبر دارد و هم قدرت دارد ولی نمی‌خواهد شر را ریشه کن کند، که در آن صورت خیرخواه علی‌الاطلاق نیست، ولی ما خدا را هم عالِم، هم قادر و هم خیرخواه مطلق می‌دانیم، خوب شما باید این را به یک نحوی حل کنید وگرنه شما یک انسانی هستید که متدین هستید اما اصلاً متعقل نیستید.
مساله دیگر «مساله جبر» است؛ چگونه در جهانی که هیچ چیزی در این جهان تکان نمی‌خورد مگر به علم و اراده خدا، برای انسان اختیار باقی می‌ماند؟ این مساله را هم باید به نحوی حل کرده باشید [12]؛ ولی اگر شما دیدید که دارید با این مسائل همینطور کج‌دارومریض رفتار می‌کنید، این معنایش این است که یا متدین بی‌تعقل هستید یا از آن سو متعقل بی‌تدین هستید. وگرنه چگونه می‌شود هم متدین بود و هم متعقل و این مساله را حل ناشده فرو گذارد؟

۴. متدین متعقل، نظام جهان را نظامی اخلاقی می‌داند و در نتیجه، احساس امنیت می‌کند:
ویژگی چهارمی که در دیانت متعقلانه وجود دارد این است که کسی که دیانت متعقلانه دارد، لابد باید جهان را دارای نظام اخلاقی بداند؛ دارای نظام اخلاقی دانستن جهان به زبان ساده به این معنا است که ما معتقد باشیم که حتی ذره‌ای خوبی و بدی هم در جهان گم شدنی نیست؛ وقتی می‌گویند نظام جهان نظام اخلاقی است، یعنی جهان به گونه‌ای ساخته شده است که اولاً نسبت به اینکه ما آدمیان کار «خوب» می‌کنیم یا «بد»، کار «درست» می‌کنیم یا «نادرست» کاری که «باید» بکنیم می‌کنیم یا کاری که «نباید» بکنیم انجام می‌دهیم، «فضیلت» داریم یا «رذیلت» داریم، «وظیفه»مان را انجام می‌دهیم یا نه، به «مسئولیت»مان توجه داریم یا خیر – مفاهیم مذکور، همه مفاهیم اخلاقی است – ادارک دارد، جهان به نحوی ساخته شده است که این امور را ادراک می‌کند؛
اولاً جهان این امور را ادراک می‌کند و ثانیاً متناسب با این ادراک واکنش نشان می‌دهد؛ اگر شما به این دو مدعا قائل باشید، آن وقت می‌گویند شما قائل هستید به اینکه نظام جهان یک نظام اخلاقی است، یعنی هم نسبت به خوبی و بدی اخلاقی شعور دارد و هم واکنش متناسب نسبت به خوبی و بدی اخلاقی نشان می‌دهد،
این همان تعبیر قرآن است که «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره» (زلزال/ 7و8 ) اگر به اندازه سنگینی یک گرد و غبار هوا خوبی بکنید، خواهید دید و اگر به اندازه سنگینی یک گرد و غبار هوا هم بدی بکنید، آن را هم خواهید دید؛ این یعنی نظام جهان، نظامی اخلاقی است، نظام جهان نظام اخلاقی است بدین معنا که هم برای جهان علم و ادراکی تصویر می‌کند و هم برای آن اراده‌ای متناسب با آن علم در نظر می‌گیرد، جهان هم تفاوت راست گفتن و دروغ گفتن، تواضع و تکبر، خدمت و خیانت و امانت و عدم امانت را می‌فهمد و هم متناسب با ایم فهم خود، واکنش نشان می‌دهد؛
حالا این که چگونه واکنش نشان می‌دهد بحث دیگری است؛ آیا در همین دنیا واکنش نشان می‌دهد یا در جهان پس از مرگ؟ یا هم در اینجا و هم در آنجا به صورت معاد واکنش نشان می‌دهد؟ واکنش خود را به صورت تناسخ [13] نشان می‌دهد؟ به هر صورت نشان دهد، بالاخره نشان می‌دهد، «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت» (بقره/ 286) اندکی نیکی به جیب خودتان می‌رود و اندکی بدی هم از جیب خودتان می‌رود؛ کسی که یک چنین تصویری از نظام جهان دارد آن وقت دیدش نسبت به جهان این است که در جهان احساس امن مطلق می‌کند، احساس امنیت می‌کند،
هرچه که ما متعقلانه‌تر متدین هستیم، بیشتر احساس امنیت می‌کنیم، چرا؟ چون انسان در جهانی احساس امینت نمی‌کند که یا این جهان را به خوبی و بدی، عالِم نمی‌بیند، یا اینکه می‌گوید ولو این جهان خوبی و بدی را ادراک می‌کند، ولی متناسب با آن خوبی و بدی، واکنش نشان نمی‌دهد؛ ولی اگر معتقد باشیم که جهان هم ادراک می‌کند که من کار خوب کرده‌ام یا کار بد، خدمت کرده‌ام یا خیانت، و هم متناسب با این خدمت و خیانت من واکنش نشان می‌دهد و در این واکنش نشان دادن ذره‌ای استثناء قبول نمی‌کند و ذره‌ای هم کمتر یا بیشتر از آن مقدار متناسب واکنش نشان نمی‌دهد، در نتیجه در این صورت «احساس امنیت» خواهد کرد،
اینجاست که ویتگنشتاین می‌گفت به نظر من تعریف تدین یعنی احساس امنیت کردن در جهان، متدین کسی است که در جهان احساس امنیت کند و به تعبیر دیگری متدین کسی است که همیشه دارد فریاد می‌کند که هر چه پیش آید به من زیان نمی‌رسد «یا ایها الذین آمنو علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم» (مائده/105) هیچ کسی نمی‌تواند به شما زیان برساند این احساس امنیت علامت یک دینی است که این دین متعقلانه است.
این «احساس امنیت» را با ویژگی دیگری که بعداً خواهم گفت اشتباه نفرمایید، من بعداً در یکی از ویژگی‌ها خواهم گفت که «دین متعقلانه دینی است که در این دین، انسان در عین بی‌یقینی زندگی کند»، «بی‌یقینی» را با «احساس امنیت» اشتباه نگیرید،
انسانی که متدین است، احساس امنیت می‌کند ولی احساس یقین نمی‌کند و اینها دو چیز است و من این را بعداً به‌تفضیل بیشتر بیان خواهم کرد، بنابراین هروقت که شما توانستید بگویید که: «ای جهان هر گونه بچرخی من زیان نمی‌کنم، هر گونه بچرخی به من آسیبی نمی‌رسد، چون متدین هستم» چرا که اگر واقعاً دریافت کرده‌اید که نظام جهان، نظامی اخلاقی است،
اگر می‌بینید که وقتی خدمتی می‌کنید، منتظر عوض نشسته‌اید یا منتظر سپاسگزاری نشسته‌اید، آن وقت معلوم می‌شود که آن احساس امنیت را ندارید، انسان متدین به تعبیر قرآنی نه منتظر پاداش است، نه منتظر سپاسگزاری است، نه منتظر اجر است «لا نرید منکم جزاء و لا شکورا» (انسان/9) به تعبیری که در قرآن آمده و ظاهراً در مورد حضرت علی‌بی ابی‌طالب(ع) و خانواده‌شان است. کسی که نظام جهان را نظام اخلاقی می‌داند و می‌گوید من دانه‌ای که می‌کارم تضمین ثمردهی آن در دست من نیست؛ او دغدغه نتیجه را ندارد، چون کاملاً وقوف دارد به اینکه جهان یک مجموعه‌ای است، آن‌قدر سترگ و عظیم که او جز یک پیچ و مهره ناچیز آن نیست و برای ثمردهی عمل فرد، باید کل نظام مساعدت کند و اگر مساعدت نکرد نمی‌رسد، اما در عین حال احساس امنیت خود را از دست نمی‌دهد، چون او کار را باید انجام می‌داد، نتیجه را که نباید تضمین می‌کرد، و به این لحاظ است که متدینانی که متعقلانه فکر می‌کنند، امنیت خاطر دارند ولو اینکه یکی از پروژه‌هایشان هم مثمر ثمر نشود، همه پروژه‌ها را وقتی انجام می‌دادند که البته گمان می‌برده‌اند مثمر ثمر واقع می‌شود، ولی وقتی انجام دادند دیگر خیالشان راحت است،
به تعبیر دیگر، وقتی عمل را انجام دادند، رشته ارتباط عاطفی خودشان با عمل را قیچی می‌کنند، وقتی ارتباط خود را با عمل قیچی نکردید آن وقت نتیجه‌اش این می‌شود که احساس امنیت خاطرتان از بین می‌رود، چرا؟ چون منتظر نتیجه هستید و بعد می‌بینید که نتیجه در گرداب‌هایی افتاد، نتیجه فراز و نشیب پیدا کرد، نتیجه به دست یک عواملی افتاد که مثل اینکه می‌خواهند زحمت شما را خنثی کنند و چون شما دغدغه نتیجه را دارید، امنیت خاطر نخواهید داشت؛ انسان متعقل چون می‌داند که جهان نظامی اخلاقی دارد، یک چنین ویژگی‌ای دارد که کنش او بی خواهش است ولی کنش بی خواهش نشانه نداشتن امنیت نیست.
این چهار ویژگی که تا به حال بیان گردید، هر چهار مورد به «بینش دینی» بستگی دارد، برای اینکه ویژگی‌های دیگری که بیان خواهد شد بعضی به «گرایش دینی» بستگی دارند و بعضی به «نگرش دینی»، ولی وجه اشتراک چهار ویژگی مذکور این است که به بینش دینی بستگی دارند، یعنی به آنچه که متدین از جهان می‌داند بستگی دارند، به باورهای متدین درباره جهان بستگی دارند، بنابراین در واقع متدین متعقل چهار «باور» نسبت به جهان دارد و آن چهار باور عبارت از چهار موردی است که تاکنون بیان شد؛
حالا اگر بتوانیم در جلسه آینده خواهم گفت که ممکن است بعضی از ویژگی‌هایی که من در قسمت نگرش دینی و بعضی از ویژگی‌هایی که در قسمت گرایش دینی خواهم گفت ممکن است فی بادی‌النظر با این چهار ویژگی‌ای که گفته‌ام ناسازگار باشد که امیدوارم بتوانم این ناسازگاری را رفع کنم.

.


.

پی نوشت ها:

[۱] . (تاریخ سخنرانی آذرماه ۱۳۸۰ می باشد)
[2]. Rationality
[3]. Spirituality
[4]. Mentality
[5]. Critical Thinking
[6]. برای آشنایی با استدلال مطرح شده در این باب می‌توان به کتاب منطق اکتشاف علمی اثر کارل پوپر ترجه احمد آرام مراجعه کرد.
[7]. The Doctrine of “Double Truth”
[8]. Sorceric
[9]. Sorcery
[10]. Sentimental
[11]. The Problem of Evil
[12]. مساله سوم توسط استاد مطرح نشده است.
[13]. Reincarnation

.


.

صوت تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه جلسه اول-قسمت اول

.

صوت تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه جلسه اول-قسمت دوم

.


.

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان « تدین تعقلی » – جلسه اول

۱۸ آذرماه ۱۳۸۰ | کانون توحید تهران

.


.

مطالب مرتبط:

تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان (جلسه دوم)

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *