برخی از دوستان اهل لطف میپرسند چرا چیزی نمینویسم. و پاسخ من این است که چه بنویسم و چرا. اگر بخواهم شرایطی را که ایران امروز در آن بهسر میبرد نادیده انگارم و به دغدغههای دیگر (مثلاً ادبی یا علمی) بپردازم خوف این هست که مخاطب عام بگوید خانه از پایبست ویران است و خواجه در بند نقش ایوان. و اگر بر سر این کار شوم که از مصایب و موانع اصلی (یا آنچه اصلی تلقی میشود) بگویم، چه بگویم که دیگران نگفتهاند، و مگر با گفتن مشکلی حل میشود؟
بخش عظیمی از آنچه در باب حکومت و مدیریت خرد و کلان جامعه دمبهدم میگوییم و مینالیم شبیه خاراندن یک زخم است. کمی التیام میدهد ولی مشکلی حل نمیکند. برای خاراندن هم دستورالعمل متخصص لازم نیست. این واگویههای تکراریِ گاه صبح تا شب ما همان درددل است که برای برخی حکم رادیاتور را دارد، اندکی از آتش درون میکاهد. برای من چنین کارکردی ندارد. برای همین از آن میگریزم. ادامه مطلب “نوشتار مرتضی مردیها با عنوان «جامعهٔ تماشا»”







