نگاهی سنجشگرانه دربارهی نگرشها و پیشفرضهای دکتر محمد راسخ در خصوص مفهوم حق و ارتباط آن با مفاهیم موجود در سپهر اخلاقپژوهی
سید محمد حسینی[1]
مقدمه
دغدغهی نقد نگرشهای حقوقدان محترم، استاد محمد راسخ[2]، به چند سال قبل بازمیگردد؛ زمانی که دانشجوی ارشد حقوق عمومیِ دانشگاه بهشتی بودم و با آثار و تألیفات ایشان به مرور آشنا شدم و به واسطهی علاقهای که به مباحث فلسفهی حقوق و اخلاق داشتم، بارها آثار ایشان را خواندم و ضمن اذعان به اینکه از آثار ایشان بسیار آموختم، اما به واسطهی آشناییِ نسبیای که با حقوق بشر و همچنین فلسفهی اخلاق (به ویژه فلسفهی اخلاقِ کانت) داشتم، همیشه این سؤال برایم وجود داشت که محمد راسخ بنا به چه دلیل و/ یا دلایلی، با استناد به نظام فکریِ کانت در حوزهی اخلاق – که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد – مفهوم ”حق“[3] را جدای از ”اخلاق“[4] میداند و معتقد است ”حق“ نسبت به ”اخلاق“ لااقتضاء و بیطرف است- یعنی ربط و نسبتی میان این دو مفهوم در نظام فکری کانت وجود ندارد. برای طرح ادعاهایم مبنی بر اینکه پیشفرض ایشان از نظام اخلاقیِ کانت نادرست است، مایلم نگاهی ”سنجشگرانه“ نسبت به آراء ایشان داشته باشم. بر این اساس، میکوشم با نگاهی به آراء ایشان در خصوص ارتباط و/ یا عدم ارتباط دو مفهوم ”حق“ و ”اخلاق“ در منظومهی فکریِ کانت و، همچنین تقریرات و مدعیات ایشان در سایر حوزههای سپهر اخلاق، پیشفرضهای نادرست ایشان را نقد کنم. به طور خلاصه استدلال خواهم کرد که برخلاف پیشفرضهای ایشان، ”حق مدرن“ دارای مبنایی ”اخلاقی“ است و، به تعبیری، حق مفهومی ”غیراخلاقی“/ ”اخلاقگریز“[5] نیست. در این مجال میکوشم پارهای از مهمترین پیشفرضهای نادرست ایشان را هم در حوزهی ”اخلاق“ و هم در حوزهی ”فرااخلاق“[6] نشان دهم و، بر همین اساس، به طرح مدعیات مطرحشده از سوی ایشان خواهم پرداخت. دست آخر و، از همه مهمتر، دلایلی را به سود اخلاقیبودن مفهوم ”حق“ – حتی از منظر ”فایدهگرایان“ – اقامه خواهم کرد و، اجمالاً، آسیبهای نگرش و پیشفرضهای این حقوقدان را به بحث خواهم گذاشت.
فارغ از ذکر مطالب فوق، که در ادامه به آنها خواهم پرداخت، گفتنی است دکتر محمد راسخ از استادان برجستهی حقوق و یکی از تأثیرگذارترین حقوقدانان ایرانی است که آثار ارزشمند ایشان، مورد توجه بسیاری از دانشجویان و حقوقدانان دیگر بوده و کمتر کسی است که با نام ایشان، که با فلسفهی حقوق، حقوق عمومی و حقوق بشر عجین شده، آشنا نباشد. اما اعتبار و آثار گرانسنگِ ایشان مانع از آن نمیشود که تحلیلهای مورد مناقشهی وی، مورد نقد و ارزیابی قرار نگیرد. بیتردید نقد و تضارب آراء فضیلتی است که به پویاییِ هر اندیشهای کمک خواهد کرد، و اگر کورکورانه و از روی سوگیریهای شخصی و علاقمندی به اندیشههای فلان شخص، بدون اینکه ذرهای در آراء فلان دانشور و معلم تردید کنیم و بدون هیچ نگرش سنجشگرانهای، قوهی اندیشهورزیمان را به دست آراء اندیشمندان بسپاریم و فقط مقلد آنان، به واسطهی هرچه میگویند و استدلال میکنند، باشیم، یقیناً نه اندیشهای که دارای صدق حقیقی است پدید خواهد آمد و نه راه را برای اصلاح و تعدیل اندیشههای نادرست که نیاز مبرم هر فعالیت آکادمیک است، هموار خواهد کرد. متأسفانه باید گفت فرهنگ نقد در کشور ما شدیداً مهجور مانده و به گمانم یکی از اصلیترین دلایل آن این است که با نقد فلان اندیشه، تصور میشود خصومتی شخصی با صاحب فلان اندیشه وجود دارد. این در حالی است که اگر به برخی از آثار فیلسوفان بزرگ مغربزمین نگاهی داشته باشیم، از تمام منتقدانِ خود بابت پیشنهادهایی که ارائه میکنند تقدیر و، حتی، پیشنهادهای متقن و مستدلِ منتقدان را، با ذکر نامشان، در آثارشان ذکر میکنند. متأسفانه چنین امری در فعالیتهای آکادمیک ما کمتر به چشم میخورد.