
این مراجع من یک دانشجوی دبیری بود که حدود 20 سال سن داشت. مرد جوان دچار مشکلی بود که زندگیش را مختل کرده بود. او مبتلا به نوعی کمرویی بیمار گونه بود. اگر قرار بود درکلاس درس سؤالی بپرسد قلبش به تپش می افتاد، نفسش به سختی در می آمد، بدنش داغ می شد، سرش گیج می رفت، صدایش می گرفت، عرق می کرد و گلویش خشک می شد. در نتیجه بسیاری از اوقات که سؤالی برایش پیش می آمد نمیتوانست آن را از استاد بپرسد. اگر استاد نیز از او سؤالی می کرد همین دردسر تکرار می شد. وقتی قرار بود دانشجویان در کلاس کنفراس بدهند به بهانه های مختلف طفره می رفت و در نهایت هم نمره ی کنفرانش را ازدست می داد. اگر دقایقی به کلاس دیر می رسید در زدن، اجازه گرفتن و عبور از جلوی کلاس برای نشستن در جایش، برایش کاری طاقت فرسا بود بنابراین بسیار پیش می آمد که دقایقی دیر رسیدن باعث محروم ماندن از کلاس و غیبت خوردن می شد. ادامه مطلب “اضطراب اجتماعی”