روح ناآرام یک روشنفکر، شرح یک زندگی فکری در گفت‌وگو با مصطفی ملکیان

روح ناآرام یک روشنفکر، شرح یک زندگی فکری در گفت‌وگو با مصطفی ملکیان

در روزهای سرد زمستانی که گذشت، روزهایی که هنوز حال جسمی و روحیه استاد مصطفی ملکیان بهتر از امروز بود. با او به گفت و گو نشستم. آن روزها هنوز آنقدر سرحال بود که هفته ای یکبار به راسته کتابفروشی های میدان انقلاب سر بزند و گاهی اگر گذرتان به آن سوها می افتاد، شاید ناگهان استاد را می دیدید با کتاب‌هایی در دست، ایستاده و با لبخندی بر لب در حال گپ زدن با جوان یا میانسالی است که در پیاده رو خیابان انقلاب او را دیده، شناخته و سیل سوالات خود را روانه استاد کرده است. بهانه گفت و گوی ما اما خود مصطفی ملکیان بود و سیر زندگی فکری او. باید این گفت و شنود را خواند تا دریافت که مصطفی ملکیان، مردی است که در سیر فکری خود، هیج جا متوقف نشده و از تردید در اندیشه خود نهراسیده و پیش رفته است. استاد در این گفت و گو از اندیشه دیروز و امروزش با ما به راحتی سخن می گوید. ادامه مطلب “روح ناآرام یک روشنفکر، شرح یک زندگی فکری در گفت‌وگو با مصطفی ملکیان”

تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان (جلسه دوم)

تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان

با عرض سلام و ادب به محضر همۀ خواهران و برادران گرامی، ابتدائاً مختصر و خلاصه‌ای از مباحث جلسۀ گذشته را بیان می‌کنم: جلسۀ گذشته، بحث در باب مولفه‌های « تدین تعقلی » بود و بیان شد که به نظر می‌رسد که تدین متعقلانه، تنها روشِ تدین اولاً قابل گفتار منطقی و ثانیاً در خور پذیرش ذهنیت انسان مدرن است. مولفه‌های این دینداری متعقلانه را من به عقل قاصر خودم، دوازده مولفه احصاء کرده بودم، چهار مورد از این دوازده مولفه را در جلسۀ پیشین برشمردیم. ادامه مطلب “تدین تعقلی یا دیانت پیشگی خردورزانه ، مصطفی ملکیان (جلسه دوم)”

“حاج آخوند”، معیاری برای روحانیتِ امروز

"حاج آخوند"، معیاری برای روحانیتِ امروز

هنر اگر یکی از مهمترین راه های انتقال اندیشه در دنیای امروز نباشد، بی شک یکی از محبوبترین و بهترینِ آنهاست. روشنفکران دینی مدتی است به این مهم التفات دارند و بعضاً می کوشند تا آراء خود را در پیوند با هنر نیز عرضه کنند. چندی پیش حسن محدثی کتاب “مشرکی در خانواده پیامبر” را نگاشت و در قالبی داستانی، مرام مداراجویانه و رواداری پیامبر را به تصویر کشید. اخیراً اما عطاالله مهاجرانی کتاب “حاج آخوند” را به رشته تحریر در آورده است تا سیمای یک روحانی پاک نهاد را به تصویر کشد. روحانی ای که می تواند الگو و معیار ممتازی برای روحانیتِ امروز لقب گیرد. حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی است که در روستایی زندگی می کند و مهاجرانی در ایام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشته و از او ادب دینداری را آموخته است. به تعبیر نویسنده، حاج آخوند فرد وارسته ای است که همچنان می تواند دلها را تکان دهد، روح ها را برآشوبد و چشم ها را به اشک بنشاند. نَفَس گرمش به زندگی معنی می دهد. ادامه مطلب ““حاج آخوند”، معیاری برای روحانیتِ امروز”

مروری بر اندیشه مارکس و برآوردی از آینده مارکسیسم

مروری بر اندیشه مارکس و برآوردی از آینده مارکسیسم

مروری بر اندیشه مارکس و برآوردی از آینده مارکسیسم

اسماعیل نوشاد[*]

1) توصیف؛ مارکس به درستی دیالکتیک متافیزیکی هگل را از آسمان به زمین آورد. ایده های دیالکتیک هگل، نه زاده و درونبود «مطلق»، و نه بروز آنها مینوی و ایده آلیستی است، بل حاصل تنش و جدال طبقات اجتماعی است. دستگاه های ایدئولوژیک تاریخی نیز در همه عرصه ها ریشه در گسل هایی دارند که مابین این طبقات شکل گرفته و می گیرد. این آغازی بود بر پایان ایده آلیسم. هگل در مبحث خدایگان و بنده مطلب مهمی ارائه می دهد که ناخواسته ایده آلیسم را بر ملا می کند. بنده از ترس خشونت و مرگ، واسطه میلِ خدایگان و طبیعتِ سخت است. بخش زمخت و سخت طبیعت به مثابه امر فی نفسه به بنده واگذار می شود و بخش لغیره طبیعت از طریق کار بنده به میل و لذت خدایگان تعلق می گیرد. این خشونت بنیادین بنیاد تضاد غیرعقلانی طبقاتی و داستان همه تاریخ بشر است. نابرابری طبقاتی ناشی از یک خشونت و غلبه بنیادین، بخشی از مردم را اسباب لذت برخی دیگر می کند. ایده آلیسم همان گفتمان طبقه خدایگان جهت بهره کشی از طبقات فرودست و بازتولید این شرایط اجتماعی است. بنابراین واژگونگی ای که مارکس در روند دیالکتیک به وجود آورد، این گفتمان را در حوزه تئوریک برملا و باطل ساخت. ادامه مطلب “مروری بر اندیشه مارکس و برآوردی از آینده مارکسیسم”

«رگِ خواب» یا راهنمایی برای زندگیِ عاری از خطر!

«رگِ خواب» یا راهنمایی برای زندگیِ عاری از خطر!

در نمایشنامه‌ی آنتیگونه نوشته‌ی سوفوکلس، افزون بر دوپارگیِ میانِ آنتیگونه و کرئون، دوپارگیِ عمیق‌تر و بنیادی‌تری در کار است. از طرفی، آنتیگونه را داریم که از ناسزائی که بر وی و عزیزانش روا داشته‌اند رنجیده است، قصدِ جنگی بزرگ در سر دارد، تصمیم دارد در برابرِ فرمانِ شهریار بشورد.  از طرف دیگر، ایسمنه را داریم که در پاسخ به این خواهشِ آنتیگونه: «بگو، آیا می‌خواهی مرا یاری کنی، آیا می‌خواهی همراه من بجنگی؟ امروز است که باید یا شرف خود را بنمایانی و یا از آن رو بگردانی» ، می‌گوید: «آنتیگونه ما زنی بیش نیستیم، چگونه می‌توانیم با مردان بجنگیم؟ . . . من بر قانون نخواهم شورید. حدودِ آن را در هم شکستن، چه جنونی!» (همان، 242)، یا، «. . . تواناییِ شوریدن بر قانونِ شهر را ندارم» (همان، 243)، یا، «. . . پس برو، آنتیگونه، برو . . . دیوانه‌ای که پیوسته به میلِ خویش وفاداری!» (همان، با اندکی تغییر). پس، از طرفی، آنتیگونه را داریم که بر میلِ خویش پافشاری می‌کند، تاب و توان تصمیم به شر و پافشاری بر شر را دارد. و از طرف دیگر،  ایسمنه را داریم، سوژه‌ی اخته‌شده‌ای که از سرانجامِ دردناکِ خود بیم‌ناک است، بیشتر دوست دارد جانبِ احتیاط را رعایت کند، و نمی‌تواند یا نمی‌خواهد در برابرِ قانون، در برابرِ فرمانِ پادشاه بپاخیزد و بر قدرتِ او بشورد. از یک لحاظ، می‌توانیم گفت که آنتیگونه و ایسمنه، در واقع، دو بخشِ یک شخصِ واحدند: آنتیگونه بازنماینده‌ی ساختارِ زنانه (به معنای لاکانیِ کلمه) است که امر امکان‌ناپذیر را هدف می‌گیرد و کام‌یاب می‌شود؛ ایسمنه بازنماینده‌ی ساختارِ مردانه (باز، به معنای لاکانیِ کلمه) است که کارکرد پدرانه وی را تعیّن بخشیده است، چیزی جز ژوئیسانسِ خودارضایانه نصیبش نمی‌شود، و دیگری وی را در کام خود فرو می‌برد. ادامه مطلب “«رگِ خواب» یا راهنمایی برای زندگیِ عاری از خطر!”

در بارۀ «کلکسیون»

در بارۀ «کلکسیون»

اواخر جمعه شب، ۱۸ اسفند، به لطف دوستی خبردار شدم که مروری یا نقدی بر ترجمۀ من از کتاب «فلسفۀ فرانسوی و آلمانی»، نوشتۀ رابرت چ. سالومون، به قلم آقای محمد مهدی اردبیلی، با عنوان «کلکسیونی از اشتباهات در ترجمه»، در «روزنامۀ شرق»، شنبه ۱۲ اسفند ۹۶، منتشر شده است و سپس در یکی دو سایت‌ فرهنگی و غیرفرهنگی و نیز کانال تلگرامی نویسنده بازنشر شده است. جدا از اینکه انتشار مرور یا نقد «ترجمۀ» کتاب در «روزنامۀ کثیرالانتشار» چه جایگاهی دارد و با چه اهدافی صورت می‌گیرد و آیا اصلاً می‌تواند کاری علمی و دارای ضوابط حرفه‌ای و اخلاقی متناسب با کار نقد شمرده شود (نقد فنّی و علمی کتاب را برای چه کسانی می‌نویسیم؟ کدام مخاطبان؟)، یا مقصود از آن اصلاً چیزی دیگر است، اکنون پرسش نمی‌کنم، چرا که دیدن چیزهای بسیار در میان سطرهای آن نوشتار (و نیز بیرون از آن) چندان هم دشوار نیست! اگر دوستی مرا خبردار نمی‌کرد شاید تا مدت‌ها چیزی هم از آن نمی‌شنیدم. چه خوب بود که نویسنده و ناشر (دبیران روزنامه)، اگرنه پیش از انتشار دست کم بعد از انتشار، به «قربانی» یا «متهم» یا «محکوم»، هرچه در این خصوص به کسی گفته می‌شود که چیزی علیه او منتشر می‌شود، خبری می‌دادند و از او پاسخی می‌خواستند! چون همۀ مردم روزنامه نمی‌خوانند، من که هرگز نمی‌خوانم، و معلوم نیست از کجا آدم باید خبردار شود؟ شاید هم همه می‌پندارند که سرانجام خبرش می‌رسد! بله. شاید برسد، اما دیر می‌سد. باری، آیا این گونه به انصاف و برابری نزدیک‌تر نبود؟ دست کم رویّۀ قضایی این است که شاکی و متهم هردو با هم در محکمه حاضر شوند! که می‌داند، شاید هم این طوری خواسته‌اند زمان بخرند و چند هفته‌ای از پاسخ «محکوم» پیش باشند تا نوشته قبل از پایان سال نو خوب تأثیر خودش را بکند! باری، تا آنجا که من خبر دارم در کشورهای دارای رویۀ قضایی انسانی و عادلانه و نامبردار به فرهنگ، در نقدهایی که اشخاص زنده و کتاب‌های روز موضوع آن‌اند، رسم بر این است که نقد مناقشه‌انگیز بر کتابی یا نوشتۀ نویسندۀ زنده‌ای را پیش از انتشار به نویسندۀ مقابل نیز می‌دهند و پس از پاسخ هردو را با هم منتشر می‌کنند تا در این میان کسی از پیش آبی نریخته باشد که نتوان جمع کرد یا ذهن خواننده را چنان با پیش‌داوری نیالوده باشد که دیگر قضاوت منصفانه ممکن نباشد! باری، اکنون ما جایی دیگر هستیم و اینجا البته این چیزها چندان مهم نیست. پس، من هم اهمیتی نمی‌دهم و می‌روم سراغ نوشته. اما قبل از آغاز بحث دوست دارم نکته‌ای را یادآور شوم. ادامه مطلب “در بارۀ «کلکسیون»”

هیاهوی بسیار برای هیچ

نقد پروژۀ اسلامی‌سازی علوم انسانی، مورد عبدالحسین خسروپناه حسین شیخ‌رضائی

مقدمۀ بعد از تحریر: این نوشته همراه نوشته‌هایی دیگر از برخی فلسفه‌پژوهان، از مراکز علمی مختلف، در سنجش بضاعت علمی عبدالحسین خسروپناه برای انتشار به روزنامۀ شرق سپرده شد. به دلیل محدودیت صفحات قرار بر آن شد که مطالب در چند شماره منتشر شوند و برای شمارۀ نخست، پس از حذف مطلبی دربارۀ انتحال عبدالحسین خسروپناه به قلم امیرحسین خداپرست، سه مطلب از سه نویسندۀ دیگر در تاریخ 5 اسفند 96 در صفحۀ اندیشۀ روزنامۀ شرق منتشر شد. انتشار باقی مطالب به دلایلی تقریباً معلوم ابتدا از جانب روزنامه به تأخیر افتاد و آنگاه منتفی شد. در این مدت تحلیل‌هایی نگاشته شد با این پیش‌فرض که گویی بررسی کارنامۀ علمی خسروپناه تنها از جانب فلسفه‌پژوهانی متعلق به یک مرکز و با اهدافی شوم و مرموز انجام شده است. بر اساس این پیش‌فرض نتایجی عجیب هم دربارۀ دست‌های پشت پرده گرفته شد، نتایجی که به‌کل عاری از حقیقت بود. پس از انتشار آن سه مطلب در روزنامۀ شرق و انتشار مطلب انتحال در سایت صدانت ، خسروپناه و دیگران در فضای مجازی مطالبی مرقوم کردند که تا آنجا که به محتوای آن چهار مطلب مربوط بود حق طبیعی ایشان قلمداد می‌شد. اما افسوس که در این میان جناب خسروپناه عنان قلم از کف داد و به یکی از نویسندگان که فرزند شهید بود در توییتر حملاتی سخیف کرد. راقم این سطور بررسی و ارزیابی پاسخ‌های داده‌شده به آن چهار مقاله را به فرصتی دیگر وامی‌گذارد و در ادامه نسخۀ مفصل نوشتۀ ارسالی خود به روزنامۀ شرق را می‌آورد. ادامه مطلب “هیاهوی بسیار برای هیچ”

کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان …

کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان

آخرین ساعات اردیبهشت ماه ۱۳۹۶ اگرچه از دل روزهایی پر التهاب و نفس‌گیر بیرون می‌آمد اما علی‌الظاهر با خود هدهد خوش‌خبری را از طرف سبا آورده بود و مژده‌ی ایام خوشی را می‌داد که پس از توفیق در چهار رقابت انتخاباتی، بار دیگر جریان موسوم به اصلاح‌طلب را بر تارک معادلات سیاسی کشور می‌نشاند. پیروزی‌هایی که از پس چندین سال حذف کامل این جریان و با وجود فشارها و فیلترینگ شدید نهادهای حاکمیتی حاصل شده بود و به همین‌جهت حلاوتی دوچندان در پی داشت.

اما شاید در آن روزها کمتر کسی گمان می‌برد که چند ماه بعد، این کام‌های شیرین رو به تلخی بگذارد و فضای پر از امید و شور انتخاباتی، به سمت ناامیدی و یاس پیش برود. با این حال واقعیت چنین رقم خورد که در پاییز همان سال کم‌کم نقاب ظفرمندی از چهره‌ی جریان اصلاح‌طلبی برداشته شد و با عیان شدن باطن از درون مضمحل‌شده‌اش، عده‌ی کثیری را از خود ناامید نمود. به‌طوری‌که امروز شاهد ظهور جریاناتی هستیم که با جدا کردن خط خود اعتراضات جدیدی را در سطح کشور پیش می‌برند و بر دامنه‌ی التهابات داخلی موجود می‌افزایند. ادامه مطلب “کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان …”

فلسفه به‌مثابه بازی و بازیچه

در نقد ترجمه فارسی بین کانت و هگل: تقریراتی درباره ایدئالیسم آلمانی

هدف من از نگارش این نقد تخریب مترجم یا طرح ادعای غیرممکنی درباره میزان توانایی‌های بالقوه مترجم در ترجمه و فهم فلسفی نیست. هدف، بر خلاف، هشدار و تلنگری است به خودم در وهله اول و به مترجم این اثر در وهله دوم و در وهله سوم به همه جوانانی که سودای ترجمه آثار فلسفی در سر دارند. عنوان این نقد را گذاشته‌ام: «فلسفه به مثابه بازی و بازیچه». دلیل گزینش این تعبیر این است که بررسی ترجمه فارسی کتاب بین کانت و هگل: تقریراتی درباره ایدئالیسم آلمانی به‌قلم هومن قاسمی، به‌واقع این تلقی را در ذهم پدید آورد که گویی برخی از فعالان عرصه فلسفه در ایران، فلسفه را عرصه بازی و چه‌بسا بازیچه بازیچه‌ها می‌دانند. به عبارت دیگر، «جدیت» در کار ایشان واپسین مولفه‌ای است که مد نظر قرار می‌گیرد و گویی فلسفه عرصه فراموشیِ جدیت و تخصص و اهتمام اندیشمندانه است. چنین ترجمه‌هایی اول از همه نوعی حس «بی‌خود‌بودن» و «شرم فلسفی» در جانم پدید می‌آورند. شرم از این‌که آیا ما به جای کاری جدی و خطیر، مبادا بازیگر یک بازی و چه‌بسا بازیچه‌ای بیش نیستیم! مبادا خود دیتر هنریش نیز، که از زعمای مفسران ایدئالیسم آلمانی است، جز شرکت در بازی‌ای نه‌چندان جدی کاری از پیش نبرده است، و کار مترجم در ترجمه بازیگوشانه این اثرِ بازیچه‌وار صرفاً دنباله همین بازی، این بار در زمین بازیِ «فلسفه» ایرانی، بوده است. ادامه مطلب “فلسفه به‌مثابه بازی و بازیچه”

زندگی اجتماعی ندارید؟

زندگی اجتماعی ندارید؟

راستش راه رسیدن به موفقیت شاید ساده باشد. من مصاحبه‌های فراوانی با هنرمندان، نویسندگان و کارآفرینان خلاق و بسیار موفق داشته‌ام و از همه آن‌ها درباره رمز موفقیتشان پرسیده‌ام. یکی از تکراری‌ترین پاسخ‌ها به این سوال این بوده که “دروغ چرا؟ من اصلا زندگی اجتماعی ندارم.” ادامه مطلب “زندگی اجتماعی ندارید؟”