قلم اینجا رسید و سر بشکست
(قبض و بسط و بنبست رفرماسیون فقهی)
ایوب افضلی
دهم آذر ماه ۱۴۰۳
مناظره سروش و علیدوست پیرامون نسبت فقه و عقل سرانجام به گردابی رسید که نشان داد محل نزاع که به ظاهر صورتبندی اصیل داشت و بحثی علمشناسانه/فقهپژوهانه بود، تماما بحثی فرعی و مسئلهای نامستقل است، مدعای اصلی من این است که پیگیری این مسئله به محو شدن مسئله «مناسبات فقه و عقل» و همچنین شکست «پروژه فقهترمیمی» دستکم برای نواندیشان حوزوی و روشنفکران دینی خواهد انجامید. بنابراین دو جریان مذکور با پرسشی مواجهاند که از سویی تداوم و انسجام فقه به عنوان یک رشته را منتفی میسازد و از دیگرسو فقهیان را از فقاهت مدرسی، و آتوریته سنتی برکنار خواهد کرد (چنانکه کانت تا اطلاع ثانوی/روشننشدن پاسخِ پرسشهای فلسفی نقدی خود، تمامی متافیزیکدانان را از کار برکنار کرد). گفتنی است که نگارنده در این نوشتار مدعی پیشنهاد یا راه حل خاصی نیست و در مقام توصیف یک وضعیت و پیامدهای آن است.
به گمان من دو جریان از نوگرایان دینی ایران (نواندیشان حوزوی و اکثریت روشنفکران دینی) تا آنجا که دغدغه اصلاح فقه را دارند هر دو کارورزان یک پروژهاند، برخی از نگاه درجه اول و از موضع فقاهت سخنگوی فقه جدیدند و برخی از موضع درجه دوم و با ادبیاتی دانشگاهی به نوعی مددکار، ناقد یا ایدهپرداز مسیرهای تازه برای رهایی فقه از چالشهای آنند.
وضعیت فقه به عنوان دانشی بومی از جهات مختلف وضعیتی بحرانی است که بسیاری به دنبال ترمیم آنند، اما عمدتا آنچه اتفاق میافتد خارج از این دو حالت نیست، یا از جنس «اصلاحگری فقهی» است که تعارض فقه با سنجههای عقلانی مدرن (عرف، اخلاق، قانون، فلسفه، دموکراسی و…) را برطرف کند، این اصلاحگری سطوح مختلفی (دورنفقهی، اصولفقهی و فلسفهفقهی) دارد یا اینکه به رویکردی انسدادی میانجامد که دستکم نیمی از فقه (معاملات بمعنی الاعم) را به علوم انسانی مدرن واگذار میکند، سروش که زمانی از منظری قبض و بسطی به بازسازی فقه امید داشت، امروز در جمعبندی خود و خطاب به آنانکه به راه قبض و بسط او رفتهاند، زنهار میدهد که این راه به بیراهه است و جز در حوزههای محدودی آنهم در حد حفظ ظاهر عبادات چشم امیدی به فقه نمیتوان داشت (البته این تغییر موضع نه از سر نقصان بلکه از شهامت اخلاقی و فکری سروش است که در چنبره یافتههای قبلی خود نمیماند).
رویارویی عقلانی با فقه چنان است که در سطحی ابتدایی و متوسط و فرم سادهسازی شده آن (مانند تعریف عقل در حد مقبولات عرف و شهودهای اخلاقی) نویدبخش است، گرههای فروبسته را گشوده مینماید و علمی استوار را نشان میدهد که هم فقه است هم کارایی دارد، هم اخلاقی است و هم مواضع حقوقی دارد و… «تا بدانی که به چندین هنر آراسته است» اما همین که به مسئله فقه و عقل در سطح نظریههای بنیادی مخصوصا در تعریف عقل برسیم پای فلسفه نیز باز میشود. از سویی عقل اخلاقی با منظری دینی (الاهیات فلسفی) خود را بدیلی برای فقه (دستکم تمامی ابواب معاملات بمعنی الاعم) مییابد و آن را از دور خارج میکند و از سویی پرسشهای کشندهای درباره میزان اعتبار عقلانیت فقهی مطرح میکند. به ناگاه روشن میشود که به تعبیر کانت کبوتر عقل در فضایی لایتناهی به پرواز درمیآید و هیچ مسیر و مقصد مشخص و مورد توافقی به چشم نمیآید، (البته مقصود من نه انتزاعی بودن مفاهیم بلکه فروپاشی مسئله است) عقل چه تعریفی دارد؟ چه کارکردهایی دارد؟ چه اندازه میفهمد؟ چرخشهای پارادایمی فلسفه در مواجه با عقل ما را به چه لوازم منطقیای ملزم میسازند؟ تغییر پارادیمها از رویکردهای وجودشناختی افلاطون، ارسطو و ابنسینا تا معرفتشناسی کانتی، ایدئالیسم هگلی، رویکرد فلسفه تحلیل زبانی، پراگماتیسم و نظرات جدید فیلسوفان تحلیلی و قارهای معاصر چه پیامدی در بازسازی تعریف عقلانیت دارند؟ آیا باید به ذخایر محدود و مندرس مدرسی آن هم در جایی که استطرادا بین هزاران صفحه فقه و اصول در حد چندسطر سخنی از عقل رفته بسنده کرد؟ آرای بزرگان فقها (از شیخ طوسی تا خویی و منتظری و… درباره عقلانیت، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق و…) که معمولا در حد چند پاراگراف و بیرون از پارادایمی گفتگوساز با عقل مدرن است- را چگونه میتوان با فیلسوفان حرفهای که حدود پانصد سال بیرون از ذهنیت مدرسی هزاران رساله فلسفی نگاشتهاند مقایسه کرد؟ به راستی در مقام عیارسنجی آیا میتوان چنین کارهایی را پژوهش اصیل دانست یا بیشتر نوعی خودفریبی و دیگرفریبی یا خوشبینانهتر بازیای برای تقویت ذهن است (کوشش بیهوده به از خفتگی).
گمان میکنم که کاربران «پروژه فقه ترمیمی» که فقهاندیشان حوزوی و دانشگاهی/عموم روشنفکران دینی هستند، اصالتی سنتی نیز برای فقه قائلاند یعنی اولا فقه را نهاد اصلی تعریف هنجارهای دینی میدانند و مرجعیت فقه را میپذیرند؛ ثانیا آن را به عنوان یک دیسیپلین پویا میشناسند، درنتیجه فقه مانند یک رشته علمی، مبادی، مسائل و روشهای خاصی دارد و همچنان در شکلی نو میخواهند آن را بازتعریف کنند و در مدرسها/کلاسهای دانشگاه متون تازهای برای تدریس آن ارائهکنند، که همه اینها البته از رسالتهای سنتی فقیهان است و نوگرایان فقهی (حوزوی- دانشگاهی) در آن با فقهای سلف همداستانند. به بیان دیگر وقتی نواندیشان فقهی و روشنفکران دینی پای عقل را در فقهپژوهی خود به میان میآورند دست کم سه هدف اصلی را پی میگیرند: (1)عبور فقه از بحران/چالشهای نظری فقه (رویکرد ترمیمی) (2) حفظ اعتبار و انسجام فقه به عنوان یک رشته/ دیسیپلین حوزی (حفظ یک سنت علمی در حوزه). (3) حفظ آتوریته و مرجعیت فقه/فقیهان در میان جامعه دینی.
با توجه به تکثری که در مفهوم عقلانیت در دوران مدرن پیشآمده و حتی در فلسفه نیز به جای داشتن گفتمانهای غالب یا غولهای فکری بیشتر با وضعیتی دموکراتیزه با محدودیت دایره نفوذ متفکران مواجهایم، به نظر میرسد «پروژه فقه ترمیمی» اگر نخواهد به آرای قدما در بازخوانی مفهوم عقلانیت اکتفا کند به ناگزیر به مسیر پلورالیسم معرفتشناختی قدم خواهد گذاشت و این راه هر چند کسی را خرسند کند که چیزی به نام فقه معاصر یا مبانی مدرن فقه درانداخته که مشکلات سابق را ندارد، با همان اشکال سروش مواجه خواهد بود که این رویداد بسط عقل و قبض فقه است و پایان فقه را نوید میدهد وانگهی پیامد ناگوارتر این است که این مسیر در نهایت هیچ گفتمان اجماع سازی مانند اصول فقه قدیم یا شیوه استنباطی فقیهان سنتی را به بار نخواهد آورد (زیرا همانطور که اشاره کردیم گشودن باب مطالعه عقل در معنای وسیع آن و دیالوگ با فلسفههای متنوع به اتخاذ مواضع متشتت خواهد انجامید مخصوصا تفطن به این نکته الزامی است که هر تلقی خاصی از عقلانیت یک برنامه پژوهشی متفاوت ارائه میدهد)، بنابراین انواع مختلفی از تعاریف عقلانیت، محور مباحث خواهد شد و تزاید آنها به تضعیف هرچه بیشتر دانش فقه نیز خواهد انجامید و تنوع و شکاف عمیق میان رویکردها، دانش منسجمی به نام فقه باقی نخواهد گذاشت. بنابراین «پروژه فقه ترمیمی» دست کم در دو زمینه عقیم و ناکام خواهد ماند: (1) در حفظ فقه به عنوان دیسیپلین و ادامه سنت مدرسی یا دانشگاهی آن (بنابراین با تکثر رویکردهای عقلانی و برنامههای پژوهشی در نهایت هیچ رشته مورد توافق و اجماعسازی برای تدریس فقه براساس آراء نواندیشان حوزوی و روشنفکران دینی شکل نخواهد گرفت) (2) ناکامی نوگرایان فقهی در حفظ مرجعیت فقه/فقیهان به عنوان مرجع هنجارهای اخلاقی-حقوقی؛ فروپاشی چارچوب رسمی فقه و سربرآوردن بازسازیهای متثکر عقلانی از آن عملا چرخشی پارادایمی است که اولا فقه نقلمحور را به فقه عقلمحور بدل میکند و به تدریج مرز میان فقه عقلانی و علوم انسانی مدرن کمرنگ و ناپدید میشود و ثانیا «چندین و چند روایت از عقل» جای یک روایت سنتی از نقل (فقه سنتی) که آتوریته بلامنازع داشت را میگیرد.