رگ حرف ۱۲ ، آیا هر امر مشمئز کننده‌ای بد است؟

رگ حرف 12 ، آیا هر امر مشمئز کننده‌ای بد است؟

اَه چه حال به هم زن!

آیا هر امر مشمئز کننده‌ای  بد است؟

بشقابی پر از کرم‌های زنده که در هم وول می‌خورند و یک چینی آن‌ها را با ولع می‌خورد؛ حال به هم زن است، نه؟ کله پخته یک گوسفند با چشمانی نیمه باز و زبانی بیرون از دهان و دندان‌هایی سیاه در بشقابی روبروی شما است و شما با ولع آن را می‌خورید؛ این یکی چه؟ این یکی هم حال به هم زن است؟ ما معمولا تمایل داریم چیزهایی را که به نظرمان مشمئز کننده می‌آید، از اساس بد بدانیم. از این رو ممکن است به فرهنگ غذایی چینی‌ که در آن خوردن کرم، سنتی رایج و کهن بوده است، به عنوان فرهنگی پست و یا دست‌کم عجیب و غریب نگاه کنیم. این بار من می‌خواهم در رگ این داوری رایج خیمه بزنم که می‌گوید: «هر آن‌چه که در نظرمان مشمئز کننده است، از نظر اخلاقی پست و یا دست‌کم عجیب و غریب است». می‌خواهم با این داوری مخالفت کنم و نشان دهم که حس اشمئزاز همیشه داور خوبی در باب درستی و نادرستی یک عمل نیست. چرا؟ با من همراه باشید لطفا.

حالت به هم خورد؟ شاید فرهنگی باشد

چرا حال‌مان به هم می‌خورد؟ اشمئزاز از کجا آمده است؟ یک پاسخ زیست‌شناختی-روان‌شناختی به این پرسش آن است که حس اشمئزاز امری اکتسابی در راستای بقا است، از آن رو نوزاد از هیچ چیزی حس اشمئزاز ندارد و همه چیز را به سمت دهان خود می‌برد و اندک-اندک در اجتماع می‌آموزد که چه چیزی ارزش خوردن دارد و چه چیزی نه. این امر اکتسابی ارزش بقا به همراه دارد: حس انزجار از غذای فاسد و جسد متعفن در حالت عادی موجب می‌شود از خوردن آن غذا پرهیز کنیم و از جسد فاسد فاصله بگیریم و این به سلامت، و بقای ما کمک می‌کند. اما حال به هم زن‌ها همیشه و صرفا ارزش بقایی ندارند، بلکه جنبه محلی-تاریخی هم دارند. بر این اساس، بگذارید میان حال به هم زن‌های محلی و حال به هم زن‌های فراگیر (یا جهان‌شمول) تمایز قائل شویم. شکل گرفتن اشمئزاز در یک فرد بسیاری از اوقات به سبک زیست و فرهنگی که فرد در آن بار آمده است، ربط تنگاتنگ دارد. مثلا کسی که در فرهنگ غذایی ایرانی بار آمده است، احتمال کمتری دارد که حس چندش‌آوری از خوردن کله‌پاچه به او دست دهد. حتی اگر خودش هم کله‌پاچه نخورد به کسانی که اهل خوردن کله‌پاچه هستند به چشم آدم‌هایی با سنت غذایی عجیب و غریب نگاه نمی‌کند. اما یک ایرانی نا آشنا با فرهنگ چینی (یا جاهایی مشابه آن) احتمال زیادی دارد که بخشی از فرهنگ غذایی چینی، مثل خوردن کرم را مشمئزکننده بیابد. حتی تا به این جای کار هم مشکل چندانی در میان نیست. زیرا مشمئز شدن از چیزی کاملا در اختیار خود انسان نیست و به سبک زیست و فرهنگی که فرد در آن بار آمده است، ربط تنگاتنگ دارد. مشکل از جایی شروع می‌شود که ما به صورت خودکار هر چیزی را که مشمئزکننده بیابیم، از نظر اخلاقی محکوم می‌کنیم: «اَه، اَه اینا دیگه چه جونورایی هستن، کرم می‌خورن»! غافل از آن‌که در فرهنگ خود ما نیز می‌توان چیزهایی یافت که برای خود ما کاملا طبیعی است، اما در فرهنگی دیگر ممکن است کاملا غیرطبیعی و حتی متوحشانه به نظر برسد (مثال کله‌پاچه یکی از آن‌ها است).

گوشه‌ای از تاریخ اشمئزاز

اما هر امر حال به هم زنی محلی نیست. جسد متعفن و در حال تجزیه احتمالا برای هر کسی در هر فرهنگی در ابتدا حال به هم زن است حتی اگر کم-کم به آن عادت کند (امیدوارم حال‌تان از این مثال به هم نخورده باشد). با این حال، من در این نوشته بیشتر با رفتارهای ارادی و اختیاری آدمیان (مثل غذا خوردن) که ممکن است مشمئز کننده باشد، سر و کار دارم. می‌توان نمونه‌هایی یافت از رفتارهای ارادی و اختیاری آدمیان که به شکلی فراگیر و جهان‌شمول حال به هم زن است؛ شکنجه یکی از آن‌ها است. حتی کسانی که شکنجه را در موارد خاص و تحت شرایط ویژه‌ای روا می‌دانند نیز این موارد را استثنایی بر قاعده‌ای کلی می‌دانند و آن قاعده‌ی کلی ناروا بودن شکنجه است.

با این حال، نمونه‌هایی وجود دارد که روزگاری ناروا و چه بسا مشمئزکننده بوده است اما رفته-رفته داوری افراد متفاوت شده است. ازدواج بین نژادی (به ویژه ازدواج میان سیاه‌ و سفید) در امریکا حتی تا سال ۱۹۶۷ میلادی در ۱۶ ایالت این کشور ممنوع بوده است. می‌شود تصور کرد که ۵۰ سال قبل برای یک امریکاییِ سفید پوست (به ویژه در ایالت‌های جنوبی این کشور) ازدواج با یک سیاه پوست چقدر ممکن است مشمئز کننده بوده باشد. اما اشمئزاز همیشه داور خوبی نیست. ازدواج بین دو نژاد شاید تنها موردی نباشد که روزگاری مشمئز کننده بود اما امروز نیست، شاید زمینه‌های مشابه دیگری نیز بتوان یافت.

 

یاسر میردامادی/ رگ حرف ۱۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *