نقد دکتر سروش دباغ به دکترغلامحسین دینانی (۲)

نقدی تند به دکتر دینانی با قلم دکتر سروش دباغ

نوشتن اینکه « لابد عثمان نوازنده ای بوده»، متناسب با شان یک کتاب با مخطاب عام نیست؛ با قدری تحقیق می شد دریافت که « شرف الدین عثمان» نوازندۀ رباب در عصر مولانا بوده و آنرا در « شعاع شمس» گنجاند. از این مهمتر، در صفحات متعددی از این اثر دو جلدی، نکاتی درباره فلسفۀ غرب، فلسفۀ تحلیلی و  فیلسوفانی چون هگل و هایدگر و  ویتگنشتاین ذکر شده که  عموما ناموجه، باطل و رهزن است و به جای راهنمایی، مخاطب را چاه نمایی کرده است…

.

زین روش بر اوج انور می روی

سروش دباغ

حدودا یک و نیم ماه پیش مطلبی در نقد کتاب « شعاع شمس»، گفتگوی کریم فیضی  با دکتر غلامحسین دینانی  منتشر کردم که واکنش های متفاوت و متنوعی را در پی داشت.[۱] برخی از مخاطبان آنرا پسندیدند و موجه و رهگشا انگاشتند، برخی نیز آنرا نپسندیدند و در آن نوعی کم انصافی و تندی را سراغ گرفتند؛ تا جایی که دیدم ، یک مقاله  نیز در نقد آن مطلب منتشر شد. علاوه بر این، افراد متعددی  از طریق پیام های فیس بوکی، تلگرامی و ایمیل، ملاحظات خود دربارۀ این نوشته  را برایم نوشتند. سطور پیش رو رادر مقام پاسخ به دوستان و عزیزانی که چرایی انتشار این متن از سوی من را پرسیده  و سراغ گرفته اند، می نویسم. امیدوارم ، ازاین طریق، انگیزه های صرفا معرفتی ام در انتشار نقدِ  اثر « شعاع شمس»، آشکار گردد.

روزگاری که ایران بودم، کتابهای متعددی از دکتر دینانی را خوانده و از آنها بهره مند گشتم؛ آثاری  چون « نیایش فیلسوف»، « شعاع اندیشه و شهود در فلسفه اسلامی»، « ماجرای فکر فلسفی در اسلام» و « دفتر عقل و آیت عشق». در قیاس با دست کم برخی از آثار ۱۰-۱۵ سالِ اخیر دینانی، به نظرم کتابهای فوق، از نظم و نسق بیشتری برخوردار بوده و برای مخاطب بیشتر قابل استفاده اند. اما آثاری چون « شعاع شمس»، متاسفانه از لونی دیگرند و چنانکه در نوشتۀ خود به برخی از آن موارد اشاره کردم، ایرادات و اشکالهای جدی و متعددی دارند. مرادم از ذکر این نکته این است که خدای ناکرده، مسئله شخصی با دکتر دینانی ندارم؛ انصاف علمی اقتضا می کند که کارنامۀ علمیِ فلانی و بهمانی، به نحو جامع الاطراف و سازوار بررسی گردد.  بر همین سیاق، در مواجهۀ با آثار ایشان ، به قدر طاقت بشری کوشیده ام  جانب عدالت و انصاف را فرو ننهم.

برخی از دوستان در مقام نقد مطلب من  نوشته اند چه اشکالی دارد که کسی دربارۀ مولوی  و آثارش نه به نحو تخصصی، بلکه به نحو عام سخن بگوید تا مخاطبان بیشتری از آن بهره ببرند؛ نه فقط ادیبان و مولوی پژوهان و عرفان پژوهان. این سخن علی الاصول موجه و رهگشاست.  در این راستا، مرحوم زرین کوب  در حوزۀ مولوی پژوهی، آثاری با سطوح گوناگون منتشر کرده است؛ «پله پله تا ملاقات خدا»، که اثری است خواندنی و معرفت بخش با نثری دل انگیز، مخاطب عام دارد و روی سخنش با تمام علاقه مندان به تاریخ ادبیات و عرفانِ ایران زمین است. علاوه بر این، زرین کوب « سرّ نی» و   « بحر در کوزه» را هم نوشته، که آثاری تخصصی دربارۀ «مثنوی» است. مرحوم فروزانفر نیز «شرح مثنوی شریف» را برای آشنایان با عرفان مولوی و زمینه و زمانۀ سرایش این اثر جاودانه نگاشته، نه برای کسانی که در بدایت طریق  و « عطشان بحر معنوی» اند  و می خواهند  « فرجه ای در جزیرۀ مثنوی کنند». از سوی دیگر، «شرح جامع مثنوی»، نوشتۀ کریم زمانی در هفت مجلد، مخاطب عام  هم دارد و به کار کسانی که آشنایی چندانیِ با «مثنوی» ندارند هم می آید.

غرض از برشمردن موارد فوق، تاکید بر آثار متنوع و رنگارنگ با مخاطبان گوناگون است که در عرصۀ مولوی پژوهی در دهه های اخیر منتشر شده ، کتابهایی که در جای خود بسیار مؤثر بوده و کثیری از ایرانیان را با این سِفر معنوی- ادبیِ بی نظیر مانوس کرده است. لازمۀ این سخن این است که  به سهولت می توان میان سطوح مختلف آثار منتشر شده در حوزۀ مولوی پژوهی  تفکیک کرد، آثار محققانه ای که به کار مخاطبان مختلف، با پیشینه های معرفی گوناگون می آید. نقد جدی من بر اثر « شعاع شمس» این نیست که چرا روی سخن آن با عموم است نه با متخصصانِ این عرصه، که در جای خود انتشار آثار عمومی رهگشا و مفید است؛ بلکه ناظر به خطاهای متعددی است که در این اثر راه پیدا کرده است. انتشار اثری با مخطاب عام، پدید  آورندۀ اثر را از تحقیق و تتبع  و متقن سخن گفتن بی نیاز نمی کند.  نوشتن اینکه « لابد عثمان نوازنده ای بوده»، متناسب با شان یک کتاب با مخطاب عام نیست؛ با قدری تحقیق می شد دریافت که « شرف الدین عثمان» نوازندۀ رباب در عصر مولانا بوده و آنرا در « شعاع شمس» گنجاند. از این مهمتر، در صفحات متعددی از این اثر دو جلدی، نکاتی درباره فلسفۀ غرب، فلسفۀ تحلیلی و  فیلسوفانی چون هگل و هایدگر و  ویتگنشتاین ذکر شده که  عموما ناموجه، باطل و رهزن است و به جای راهنمایی، مخاطب را چاه نمایی کرده است . به عنوان کسی که سالهاست در این حوزه کار تخصصی کرده و آثار متعددی منتشر کرده،  با  خواندن این  فقرات از«شعاع شمس» متاسف شدم؛ من اگر جای  دکتر دینانی بودم، «شعاع شمس» را با کیفیت کنونی  تجدید چاپ نمی کردم و حتما درآن دست می بردم و بخش هایی از آنرا بازنویسی می کردم.  سخن گفتنِ با مخطاب عام، مجوزی برای نادقیق و غیر موجه سخن گفتن به صاحب اثر نمی دهد.

ایامی که دوم دبیرستان بودم، معلم عربی ای داشتیم که این تعبیر مشهور عربی را ابتدائا از او شنیدم: « من صنّف فقد استهدف». کسی که اثری را  تصنیف می کند و آنرا در منظر و مرئای دیگران قرار میدهد، خویشتن را در معرض  نقد قرار داده است. سرّ پرداختنِ من به این اثر غلامحسین دینانی، جدی گرفتن مقولۀ نقد است. اگر منِ مؤلف بدانم که چشمهایی، اثرمنتشر شده را رصد می کنند و آنرا به دقت می خوانند و عند اللزوم نقدهای علمیِ محکمی منتشر می کنند، در انتشار آنها دقت بیشتری می ورزم. تا جایی که می دانم، آثار دکتر دینانی، یا به تعبیر برخی از ارادتمندان ایشان حکیم دینانی،  به نحو اغلبی، تا کنون از نعمت بازخوانیِ انتقادیِ جدی محروم بوده اند؛ امری که به نظرم ضروری و حیاتی می نماید و خدمتی است به جامعۀ فرهنگی و علمیِ ما. امیدوارم  انتشار آن نقد و این نوشتار، فتح بابی  دراین میان باشد:

زین روش بر اوج انور می روی

ای برادر گر بر آذر می روی

.


.

[۱] http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/439.pdf

.


.

نقد دکتر سروش دباغ به دکترغلامحسین دینانی (۲)

دکتر سروش دباغ | ۱۸ تیر ۹۵

.


.

مطالب مرتبط:

نقد دکتر سروش دباغ به دکترغلامحسین دینانی (۱)

.


.

6 نظر برای “نقد دکتر سروش دباغ به دکترغلامحسین دینانی (۲)

  1. سلام خب ظاهرا جناب دکتر سروش دباغ از موضع اولیه خود نسبت به آثار دکتر دینانی کوتاه آمدن و زبان به نرمی باز کردند….

  2. با سلام
    من از علاقه مندان حکیم دینانی هستم و همه آثار ایشون را خوانده ام و می پسندم.
    خدا وجود ایشان را برای ملت ایران و علاقه مندان فلسفه حفظ فرماید.

  3. ظاهرا تنها مساله آقای سروش ”عثمان” نوازنده است که چرا دکتر دینانی او را کامل نمی شناخته؟!!

    ایراد دیگه ای ایشون ذکر نمی کنن در نقد این کتاب…

    1. استاد دینانی جز فلاسفه و عرفای مسلمان است که من و پدرم برنامه های خوب و جالب ایشان از شبکه چهار صدا و سیما با عنوان ” معرفت ” را نگاه کرده تا بر معرفتمان افزوده شود .

  4. با سلام
    به نظرم دباغ مرتکب خطایی شده که خود دینانی را بدان متهم می کند. دباغ می گوید که دینانی در نوشتن کتاب در نقل منابع و نقل مفاهیم سهل انگار بوده ولیکن همانطور که خانم کریمی هم اشاره کرده اند در مقام یک نقاد، دباغ، تنها نقد دقیقی که مطرح می کند اینست که دینانی نمی دانسته عثمان نوازنده کیست و به غیر از آن تنها کلی گویی هایی درباره نا آگاهی دینانی از فلسفه فلاسفه غربی کرده. این به نظر من مصداق یک نقد سست است و علی رغم ادعایی که دباغ در متن داشته اولین چیزی را که به ذهن متبادر می کند اینست که لابد نقاد مشکل شخصی با نویسنده داشته که چنین نقدی نوشته وگرنه اگر واقعاً هدفش روشنگری بود یک نقد استوار و دقیق با نقل اشکالات و جایگزین صحیح آنها می آورد. والله اعلم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *