هین بگو که بخت من پیروز شد

هین بگو که بخت من پیروز شد

«روشنفکری دینی» ایّام خجسته‌ای را می‌گذراند. از یک سو کامل‌تر و از سوی دیگر خالص‌تر می‌شود. از یک سو به وعده‌های خود وفا می‌کند، و از فقه شناسی ـ که تعلّق نخستین آن بود – به کلام پا می‌نهد و سرچشمه‌های مشروب کننده‌ی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا می‌کاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزه‌های فلسفی و علمی نوین، آن‌ها را غذا و غنای بیشتر و تازه‌تری می‌بخشد؛ والهیات تازه‌یی پیش می‌نهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره می‌کند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در می‌روند و ناخالصی‌ها را با خود می‌بَرند و این سرمایه‌ی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی می‌گذارند.

(۱)
به نام خدا

مولانا جلال الدین در دفتر چهارم مثنوی آورده است که روزی بایزید در جمع مریدان اناالحقّ گفت. آنان برآشفتند. گفت: بار دیگر اگر چنین گویم، اندام‌های مرا چاک‌چاک کنید.

چون وصیّت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد

این بار مستی و شوریدگی بایزید ادّعای بزرگتری را بر زبان او نشاند. «زان قوی‌تر گفت، کاوّل گفته بود»: «لیس فی جُبَّتی سِوَی الله» (نیست اندر جبّه ام الاّ خدا).

آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها بر جسم پاکش می‌زدند

هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
باژگونه از تن خود می‌درید

وانکه آگه بود از آن صاحبقران
دل ندادش که زند زخم گران

نیم دانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الاّ که خود را خسته کرد

***

«روشنفکری دینی» ایّام خجسته‌ای را می‌گذراند. از یک سو کامل‌تر و از سوی دیگر خالص‌تر می‌شود. از یک سو به وعده‌های خود وفا می‌کند، و از فقه شناسی ـ که تعلّق نخستین آن بود – به کلام پا می‌نهد و سرچشمه‌های مشروب کننده‌ی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا می‌کاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزه‌های فلسفی و علمی نوین، آن‌ها را غذا و غنای بیشتر و تازه‌تری می‌بخشد؛ والهیات تازه‌یی پیش می‌نهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره می‌کند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در می‌روند و ناخالصی‌ها را با خود می‌بَرند و این سرمایه‌ی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی می‌گذارند.

در این میان، حساب نقّادان محقّق البته جداست. آنان حکم همراهان موافق را دارند که کوشش‌های غربال‌گرانه‌شان به کمال و خلوص این مکتب کماکان افزوده است و می‌افزاید.

حق چنین است که جنین سی ساله‌ای که در رحم تاریخ معاصر ایران بود، اینکه با دریافت نفخه‌ی الهی آماده زادن می‌شود و درد زایمان اوست که تنش‌ها و تپش‌های موّقت ( و گاه خصمانه و شریرانه‌ای) را برمی‌آورد که البته به زودی فرو خواهند نشست و حق‌جویان تولّد آن نوزاد نوآیین را خجسته و فرخنده خواهند شمرد، و نشانی نصر و ظفر را در پیشانی او خواهند دید.

این نوزاد نوپدید، نه فرقه‌ی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتن‌تر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دین‌شناسی و دین‌ورزی (نظراً و عملاً) برای دین‌داران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دین‌دارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان می‌دهد.

و از هم اکنون پیداست که کوکب اقبال این مسافر بس درخشان است. چرا که هنوز درنیامده، چندین مشتاقان مست و خصمان خنجرگذار دارد: «مؤمنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست»!

گویی لعب معکوس قضا چنین خواسته است که طاعنان و دشمنان در خرابی آن مدرسه بکوشند، تا آبادترش کنند، و درین مُشک معطّر آتش بزنند تا عطرش را بیشتر بپراکنند. به مصاف آیند و دعوی امارت کنند تا نادانسته قلعه‌ی سلطان را عمارت کنند. آتش به کشتزارش بزنند تا در بازی باژگونه‌ی تاریخ، کشت خود را بسوزانند. فرعون‌وار با کلیم‌الله در پیچند تا خود غرقه‌ی نیل فنا شوند. با یوسفان درآویزند تا گرگ‌صفت از خواب برخیزند، قعر چاه را ببینند امّا اوج جاه را نبینند:

ای دریـده پوسـتـین یـوسـفـان
گرگ برخیزی از این خواب گران

و در این سودای باطل و جهد بی‌توفیق، دیووار به خدمت سلیمان درآیند وناخواسته بر حشمت و اعتبار او بیفزایند:

کار کن دیوا سلیمان زنده است
تا تو دیـوی تیغ او برّنده است

و در حضرت سیمرغ جلوه‌ای دهند و عشوه‌ای فروشند، تا پرده‌ی خود بدرند و عِرض خویش ببرند که:

چون خدا خواهد که پرده‌ی کس درَد
میلـش انـدر طـعـنـه‌ی پـاکـان برَد

امّا به رغم زعم باطل آنان، روشنفکری دینی نه دوره‌اش گذشته است، نه گذشتنی است؛ تنها نمانده است، و تنهاماندنی نیست. زبان زمانه و نیاز دوران است. آمدنش به امر و اذن کسی نبوده و رفتنش هم به هجو و هزل کسی بسته نیست. خروج ناکثین و مارقین و قاسطین هم در حیات و کمال آن تأثیر ندارد.

به رغـم مـدّعیـانی که منع عشـق کنند
جمال چهره ی «او» حجّت موّجه ماست

و اگر بی‌تمیزان که تبر طعن و تیشه‌ی تخریب بر دوش دارند، گمان باطل می‌برند که ریشه‌ی این نهال مبارک برانداختنی است، بدانند که بر سر میخ کوفتن، آن را استوارتر خواهد کرد.

چـراغی را که ایزد برفـروزد
گر ابله پف کند ریشش بسوزد

هیچ اندیشه‌ای در دیار ما، به اندازه‌ی اندیشه‌ی روشنفکری و نواندیشی دینی شور و شعف، و ردّ و قبول نیافریده است. هم روشنفکری سکولار وام‌دار و طرف‌دار آنست، هم روحانیت قم؛ هم روشنفکری سکولار با آن دشمن است، هم روحانیت قم! این دشمنان در حسرت نیم‌پاره از هزار‌پاره اقبال و احترامی هستند که نثار آن مدرسه میشود.
(٢)

و با اینکه دوستانش تقیّه می کنند و از بیم جان خاموش می‌نشینند، و دشمنانش به جان می‌کوشند تا نام آن را فرو پوشند، شکفتن این گل بوته در آن کویر ناآباد ناآزاد، خود معجزه‌ای تاریخی است. حتّی بی‌هنران گمنام، برای کسب شهرتی کاذب و کاسد، به بهانه هایی فاسد با روشنفکران دیندار درمی‌آویزند تا به دروغ هماورد آن پهلوانان فرانمایند.

***

درین دوران دین و بالاخص دین اسلام، در گرداب بحران افتاده است و «رهاننده را چاره باید نه زور»»! امروز همه دریافته اند که انقلابی پرهیاهو که سی و هفت سال پیش در ایران حادث شد، حرکت شورمند و ستم ستیز و عاشقانه‌ی غیرعاقلانه‌ای بود که بر هیچ پشتوانه‌ی تئوریکی استوار نبود. از اسلامی دم می‌زد که هیچ آشنایی با عقل و علم مدرن نداشت. از حوزه‌ای برآمده بود که فقهی کهنه و کلامی کهنه‌تر داشت. دین عجایز تعلیم عوام می کرد و بر تقلید و عاطفه استوار بود، و مهارتی یگانه در سخنرانی و روضه‌خوانی داشت و محصولش رساله‌های عملیه در فروع دین! نه تحقیق تازه در اقتصاد کرده بود، نه در اخلاق، نه در مدیریت، نه در سیاست، نه در… با این همه پس از انقلاب، با دست خالی مدّعی همه‌ی اینها شد، آن هم به نام دین و به خرج اسلام! و چنین بود که بحران زاده شد. کوشش بسیار رفت تا این بحران پوشیده بماند، امّا «تا همی پوشیش او رسواتر است»! لذا دعوت به «فقه پویای جواهری» کردند و استخراج از «منابع دست نخورده» و «اسلامی کردن علوم» و « راه اندازی کرسی‌های نظریه‌پردازی» و … و عاقبت چون صیّادی در شکار سایه‌ای:

ره نبرده هیچ در مقصـود خویش
رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش

و وقتی هیچ‌یک از این حیله‌ها سود نکرد، دست به دامان آلوده‌ی مدّاحان شدند، مگر اینان آب رفته‌ی شریعت را به جوی خشکیده‌ی امّت بازگردانند!
( ٣ )

روشنفکران دینی نخستین کسانی بودند که راز و عمق این بحران را دریافتند و با دلی در گرو خدمت و دیانت، و با شجاعت و شرافتی شریعتی وار، بی‌ترس و بی‌تقیّه، و بی‌رشوت و اجرت به مصاف آن رفتند و به فراست و فطانت شگفتی‌ها آفریدند. الهیات نوینی آوردند، راه دیالوگ با مدرنیته را گشودند و جهاد با استبداد دینی را پایه نهادند و فقه تکلیفی را به‌جای خود نشاندند و حقوق و اخلاق را سروری بخشیدند و با تاکید هم‌زمان بر معنویت و سنت، معرفت و هویت دینی را به مهربانی در کنار یکدیگر نشاندند و باکاوش در معنا و ماهیت پیامبری و وحی، سرّ خاتمیت را بازنمودند و حق‌جویان را با نبوت آشتی دادند و از تاریخیت دین پرده برداشتند و ذاتی و عرضی آنرا واشکافتند و راه خشونت بنام دین را بستند … و گرچه هنوز از دو طرف کشاکش عنیفی می‌رود و نبردی نامتقارن برپاست، رقیب به قوّت این مدرسه «طوعاً و کرهاً» گردن نهاده است. اگر گردن ننهاده بود، این همه مشق بطالت نمی‌کرد و درس جهالت نمی‌داد و کتاب ضلالت نمی‌نوشت و این همه سپاه و سلاح فراهم نمی‌کرد و پژوهشگاه و آموزشگاه مزّور نمی‌ساخت و مجلّه‌ها و روزنامه‌های مجازی و حقیقی سامان نمی‌داد، آن هم با یک هدف اصلی و یگانه: فروکوفتن روشنفکری و نواندیشی دینی!

خلق کردن چهره‌های کاذب علمی و روشنفکری و دادن جوایز گران به افسون‌گران، و آوردن یاوه‌گویان به صندوق صوت و صورت، و بنگاه بانگ‌ و‌ رنگ؛ و طرد احرار و آزادگان، و ترویج آیین‌های تهی و خردستیز و غم آموز؛ و تحکیم پایه‌های استبداد به دست وعّاظ السلاطین و سوداگری با دین؛ و غلبه بخشیدن انقیاد بر انتقاد؛ و منع اکید از طرح و تفوّه به رفورم دینی و … ، پیشه و اندیشه‌ی نظامی است که از حوزه‌ها برآمده و بر دین نشسته و روشنفکران دینی را می‌بیند که نظراً و عملاً، عاشقانه و عاقلانه مقابل آنان ایستاده اند و در کار روشنگری هستند.
ایستاده‌اند تا معلوم کنند که:

اگرچه عقل فسونکار لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست!

به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
هرانکه کشته نشد ازقبیله ما نیست

فربهی و توانمندی روزافزون این مدرسه، اینک قابل انکار نیست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!
نقد ناقدان و تأیید و تکمیل محققان، آن را کامل‌تر و فربه‌تر کرده است و خروج خوارج و عجایز، بر خلوص آن افزوده است، و لذا بیمی و باکی از طعن طاعنان و خصومت خنجرگذاران ندارد که آن‌ها ناخواسته کارگزاران همین نحله اند! از بخت بلند این مدرسه است که دشمنانش پهلوی خود را می‌درند و دیوان به خدمت سلیمان درمی‌آیند و قلب‌ها سیه‌رو می‌شوند و نفاق‌های نهفته در سینه‌های پرکینه بیرون می‌افتند و آب‌های صافی از دست خاشاک‌های مزاحم نجات می‌یابند و هر چه زودتر، بهتر:

هین بگو که بخـت من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد، امروز شد

بسیارند مؤمنانی (و خصوصاً جوانانی) که ایمان خود را در این دریای پرتلاطم شکّ و الحاد، از این مدرسه گرفته‌اند و آشکار و نهان بدان اذعان می‌کنند. صاحب این قلم که «روز عمرش به شامگاه آمده است» و زخم صد جفا بر جگر دارد و از یار و دیار گسسته است و به غربت نشسته است و هیچ‌گاه سوداگرانه به دین ننگریسته است، و هوای شهوت و ثروت و منزلت نداشته است، و پروای حقیقت و قناعت، او را از آز و دروغ و نفاق مستغنی کرده است، رونق این مدرسه و اقبال حق‌طلبان را که می‌بیند، همزبان با مولانا جلال الدین می‌گوید:

روزها گر رفت گو رو، باک نیست
تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست

و بقاء و بهاء بیشتر آن را به دعا از خدا می خواهد. و سجده به درگاه علاّم الغیوب و ستّارالعیوب می‌برد که شکر خدای را که دشمنان ما را کارگزاران ما نهاده است که هر چه بیشتر غوغا و تباهی کنند و خار تهمت و تسخر بیفشانند، اوراق گل از میان خارها خندان‌تر برمی‌دمند و دماغ مجلس روحانیان را معطّر می‌کنند.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ( امّا کف ها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین می ماند… الرّعد، ۱۷).

پس زدفع خاطر اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال

نعل‌های باژگونه‌ست ای سلیم
نفرت فرعون می‌دان ازکلیم

.


.

هین بگو که بخت من پیروز شد

عبدالکریم سروش

مهرماه ۱۳۹۵، محرم ۱۴۳۸

.


.

منبع: سایت زیتون

.


.

11 نظر برای “هین بگو که بخت من پیروز شد

  1. قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا, قران کریم, سوره کهف, ایات ۱۰۳ و ۱۰۴
    خداوند به همه ی ما رحم کند که از خطا های خود غافل نشویم. خود را حق و حقیقت و فقط حق, ندانیم. کمی احتمال اشتباه برای خودمان نیز, و نه فقط برای دیگران بدهیم.
    سرتا پای یادداشت فوق, حاکی از ایمانی فوق بشری به اندیشه و کلام و مرام و روشی بشری و انسانی (روشنفکری دینی) است که گوینده ی ان فقط زیبایی و حسن و درستی و صداقت و طهارت در ان می بیند و هر کس را با ان ناسازگار و منتقد و زاویه دار و مسئله دار ببیند, به انواع عتابها و برچسب ها و اهانتها و جهالت ها و ستم ها و وابستگی ها و…می نوازد. چگونه با کسی که فریفته ی خود و اندیشه ی خویش گشته و حتی یک مورد احتمال و پذیرش خطا در فکر و عملکرد نمی دهد, می توان سخن گفت؟! شاه خود را نظر کرده ی حضرت عباس می دانست و جمهوری اسلامی خود را نماینده ی خدا در روی زمین, و بعضی, خدا را نماینده ی خود در اسمان می دانند!
    در این مقاله جز تعریف و تمجید از مشی و مرام ایشان ندیدیم.
    ایا این سخنان, پاسخ دکتر نصر, مهندس عبدالعلی بازرگان, دکتر سید جواد طباطبایی, دکتر کدیور, دکتر علوی تبار, دکترجلایی پور, دکترنراقی, و گنجی و سهیمی و …است؟ از جناب دکتر عبدالکریم سروش تقاضا می کنم بجای شعار و زنده باد, متواضعانه, اشکالات به سخنانشان را, که در مقالات اشخاص فوق الذکر امده, یک به یک طرح کرده و پاسخ دهند. با انصاف و حوصله ای عالمانه و پدرانه, و نه خطابه ای حماسی و شعارگونه.
    اشعار مولوی و ادعای خدایی بایزید بسطامی و خدا خواندن خود, توسط حلاج, شطحیات است, نه سخنی که قران به ما سفارش می کند که: افلا یعقلون.

    ایا ادبیات زیبا و روان و استناد به مولوی و بایزید و حلاج, ما را از دلیل و برهان, بی نیاز میکند و هرچه ایشان گفت, باید بپذیریم؟ و الا جزو فلان و فلان و فلان! هستیم که ایشان در مقاله اش نثار منتقدان و مخالفانش می کند؟!

    “هین بگو که بخت من پیروز شد”!
    این چگونه پیروزی است که در سرتا سر این نوشته, یک دلیل علمی و منطقی, جز شعار و شعار و شعار و خود ستایی و خود فریبی و خود حقیقت بینی در ان نمی بینیم؟!
    مشک انست که خود ببوید, نه که عطار بگوید!

  2. ممنون که درج کردید, بعضی سایت ها, به ملاحظاتی که بر من معلوم نیست, از درج بعضی مطالب ابا دارند و به نحوی سخنی را که در ان توهین و لغو نیست, بر مبنای سلیقه ی خود سانسور می کنند. یادداشت فوق برای زیتون فرستاده شد و ان بلا که عرض کردم بر سرش امده بود! البته نه در همه ی موارد, گاهی یکی در میان, درج می کنند!

  3. استاد بزرگوار دکتر سروش:
    اینجانب جز آندسته از جوانانی هستم که پس از سالها ارتداد با مراجعه مجدد به آرا حضرتعالی و تلمذ در جلسات سخنرانی شما مجددا به دامن دین مبین بازگشته و از این بابت خود را تا پایان عمر وامدار حضرتعالی میدانم!
    اما متواضعانه و جسارتا از شما تقاضا دارم تا گلایه های موجود در خصوص نحوه برخوردتان با مخالفان را به مثابه نهی از منکر پذیرا باشید!!!

    1. پاسخ احتمالی اقای سروش و یا تلقی احتمالی ایشان از این گلایه: شما احتمالا دروغ می گویید و از منتقدان من هستید و در لباس دوست و ارادتمند سخن می گویی!مخالفان من سودای شهرت دارند و یا کسی انها را تحویل نگرفته, و یا ادم های کودنی هستند که نمی فهمند. اگر می خواستند, تا حالا فهمیده بودند. به این دلیل که هنوز به من ایراد می گیرند, معلوم میشوند که سطح فهمشان پایین است. اصلا اینها عوامل جمهوری اسلامی هستند, و یا بعدا می خواهند بشوند. و چون من به جمهوری اسلامی انتقاد کرده ام, انها به من انتقاد می کنند. چطور شما حرف هایم را فهمیدی و دوست داشتی؟ انها که دشمن من اند, اصلا نمی خواهند بفهمند. من هم انها را در جهالتشان باقی می گذارم تا بسوزند. بسوزند چوب درختان بی بر, سزا خود همین است مر بی بری را!

  4. به خاطر دارم دو دهه پیش که آثار سروش را با ولع می خواندم در جای جای مطالب ایشان بر می خوردم به این انذار و پرهیز که مبادا اندیشمندی چنان بسته ی اندیشه ی خویش شود که اگر روزی از روزگار به آنجا رسید که اندیشه اش با حقیقت زاویه دارد ، از ترسِ از دست دادن موقعیت پیشین و حرمت و مقام و جاه ، از اعتراف به خطا خودداری کند و اندیشه ی ناصواب دست نخورده را با خود به گور ببرد .
    اکنون آنچه می بینم جز شگفتی برایم نیست . جناب سروش آنچنان دستگاه ایدئولوژیکی راکد و بسته ای از پروسه ی روانِ روشنفکری دینی (هر چند با این اصطلاح همداستان نیستم)ساخته و چنان خود را کلید دار و پرده دار آن حرم “خود مقدس پندار” انگاشته که در خودکامگی و بی منطقی ، گوی سبقت از مخالفان بی سواد و معاندان مغرضِ خویش ربوده . جناب ایشان را به بازخوانی دو سه کتاب از خودشان به ویژه “فربه تر از ایدئولوژی” توصیه می کنم !

    1. خداوند ایات بسیاری را در برابر دیدگان ما قرار می دهد که از خواب غفلت و منیت و خود پسندی و عجب در اییم, و متاسفانه دکتر سروش, ایت عظمای خداوند در این باب شده است. به خدا پناه ببریم از شر وساوس شیطانی, انواع و اقسامش! درونی و بیرونی, جنی و انسی, داخلی, خارجی, روشنفکر, تاریک فر, اپوزیسیون, پوزیسیون, و…..

  5. سروش نوشته است : « امروز همه دریافته اند که انقلابی پرهیاهو که سی و هفت سال پیش در ایران حادث شد، حرکت شورمند و ستم ستیز و عاشقانه‌ی غیرعاقلانه‌ای بود که بر هیچ پشتوانه‌ی تئوریکی استوار نبود. از اسلامی دم می‌زد که هیچ آشنایی با عقل و علم مدرن نداشت. از حوزه‌ای برآمده بود که فقهی کهنه و کلامی کهنه‌تر داشت. دین عجایز تعلیم عوام می کرد و بر تقلید و عاطفه استوار بود، و مهارتی یگانه در سخنرانی و روضه‌خوانی داشت و محصولش رساله‌های عملیه در فروع دین! نه تحقیق تازه در اقتصاد کرده بود، نه در اخلاق، نه در مدیریت، نه در سیاست، نه در… » ، من اما جزء آن « همه » ای که ایشان نوشته اند ، نیستم : کارهای فکری سروش و دیگران در حوزه اندیشه دینی ، بخشی و طیفی از نواندیشی دینی ایران معاصر است و نه جنینی سی ساله ، که میان سالی فربه است ! کار ایشان ادامه کار بازرگان و سحابی و شریعتی ها و مطهری و … بوده است . برای درک شعور و شناخت پشتوانه انقلاب که به نفی حکومت فردی مادام العمر و موروثی منجر شد ، بهتر است ایشان تحلیل ها و اسناد ان عصر را مرور کنند !

    1. برای بعضی مرکز دنیا روستای انهاست! ایشان انچنان در عمل به “اوصاف پارسایان” وارونه رفته که گمان میکند مطهری و شریعتی و بازرگان و استاد محمد رضا حکیمی و شیخ محمد تقی جعفری و بسیاری دیگر همه تاریک فکری دینی را تبلیغ می کرده اند و روشن فکری دینی, فقط فکر و ملک ایشان است و سرقفلی اش هم دست ایشان است. حرف هم فقط حرف ایشان است و بس! همه خاموش و مدهوش, فقط ببینید, اعلیحضرت علم و عرفان و دانایی و تحقیق و مدرنیسم و پست مدرنیسم چه می فرمایند!

  6. سه دسته با یکدیگر رو به رو شده اند : انکار کنندگان قرآن و نبوت ، انکار کنندگان توحید ، و انکار کنندگان امامت . با اینهمه دین با دو معیار قرآن و عترت و براساس دلایل واضح باقی می ماند همچنانکه تا کنون به برکت تدابیر و فداکاری های پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم اسلام باقی مانده است و دینداران حقیقی موظف هستند باطل بودن ادعا های هریک از سه دسته انکار کنندگان را آشکار سازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *