خدای هستی شناختی، خدای روانشناختی مصطفی ملکیان

اگر حضور روانشناختى خدا از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى می رسد. اعتقادم این است که از دو دیدگاه مىتوان در باب خداوند گفتوگو کرد: یکى خداى هستىشناختى و دیگرى خداى روانشناختى. هنگامى که نیچه بیان می‌کرد.

اگر حضور روانشناختى خدا از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى می رسد. اعتقادم این است که از دو دیدگاه مىتوان در باب خداوند گفتوگو کرد: یکى خداى هستىشناختى و دیگرى خداى روانشناختى. هنگامى که نیچه بیان مىکرد که «خدا مرده است«، اصلاً بحث وى این نبود که در عالم هستى و یا در عالم واقع خدا وجود دارد یا ندارد. یا این نبود که در عالم هستى خدا تا چندى پیش وجود داشته و هماکنون وجود ندارد.

اصلاً بحث نیچه، بحث هستی شناختى نبود. بحث وى در معنایى که فیلسوفان مىگویند، نبود. بحث نیچه در خداى روانشناختى بود. او مىخواست این را بگوید که چه در عالم واقع خدا وجود داشته باشد و چه نداشته باشد، در هر دو حال این سخن صادق است که تا چندى قبل در صحنه ذهن و ضمیر انسانها خدا حضور داشت ولى مدتى است که حضورش در ذهن و ضمیر آنها از دست رفته است.

و آدمى به دلیل از دست دادن همین نقطه اتکاست که به نیهیلیسم یا پوچى مىرسد. در واقع نیچه مىخواهد بگوید که آدمى با ورود به عصر جدید، اتکایش را به خدا از دست مىدهد و درست به همین علت به پوچى مىرسد.

دقیقاً همین طور است. درواقع آنچه انسان را به پوچى مىرساند یا وى را از پوچى رها مىکند، وجود فلسفى خدا نیست، بلکه وجود روانشناختى خداست که اگر در جایى بود شخص را از پوچى مىرهاند و اگر نبود به پوچى مىرساند. در واقع حضور روانشناختى خدا در ذهن و ضمیر انسان است که وى را از پوچى رها مىسازد. حال اگر این حضور روانشناختى از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى مىرسد.

در واقع این حضور روانشناختى را نمىتوان منحصراً در یک جاى خاص جستوجو کرد. همچنانکه نیچه براى گریز از پوچى و رهایى از آن به هنر پناه برد. حال بگذریم که فردى چون «پل ویریلیو»؛ فیلسوف معاصر فرانسوى معتقد است که انسان مدرن اگر خدا را کشت، ولى خدایى از جنس ماشین ابداع کرد ولى به هر روى این خداى ماشینى – یا به قول هایدگر تکنیکزده – هم نتوانست خلأ ناشى از آن خداى به قول شما روانشناختى را پر کند.

در تأیید سخن شما به تعبیرى که «پل تیلیش» به کار برده است، برمىگردم. «پل تیلیش» فیلسوف و متأله پروتستان، مىگفت که هر کسى یک خدا دارد که – به تعبیر من- روانشناختى است. آن خدا ممکن است براى هر فردى متفاوت باشد. آن خدا امرى است که هر فرد حاضر است همه چیزش را فداى آن بکند ولى حاضر نیست که آن را فداى هیچ چیز بکند. این خداى روانشناختى است. یک خداى دیگر، در عالم واقع وجود دارد. برخى انسانها هستند که خداى روانشناختىاشان، خدایى است که دین و مذهبشان بیان مىکند و آن، در عالم واقع وجود دارد. خداى روانشناختى بسیارى از آدمیان غیر از خدایى است که از نظر دین و مذهب در عالم واقع وجود دارد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *