مصطفی ملکیان، متفکرینی که سبب ایجاد پست مدرنیسم شده اند

مصطفی ملکیان، متفکرینی که سبب ایجاد پست مدرنیسم شده اند

اما اگر شما معتقد شدید که تنها راه خبر گرفتن از جهان هستی عقل است و مطلقا ما نیازمند رجوع به سنت نیستیم در این صورت شما تجددگرایید، مدرنیست هستید. ماییم و علوم تجربی و منطق صورت. منطق صوری و علوم تجربی که یکی ماده را به ما می دهد و دیگری صورت را به ما می دهد، این دو تا راه خبر گرفتن ما هستند از جهان هستی. راه دیگری هم وجود ندارد.

تجددگرایی در واقع یعنی کفایت عقل. یعنی خودبسندگی عقل. اگر ما در واقع به خودبسندگی عقل معتقد باشیم، به معنای دقیق کلمه تجددگراییم.

دست ما از جهان به لحاظ معرفتی صرف کوتاه است. ما یک اشباحی را از جهان هستی دریافت می کنیم، یک تصورات و تصاویر از جهان هستی داریم، اما اینکه این تصورات و تصویرها، دقیقا تصورات و تصویرهایی باشند مطابق با واقع، سخن غیرقابل اعتمادی است.

اگر به این اعتقاد داشته باشیم، یعنی بگوییم reason هم تصویری از جهان هستی چونان که جهان هستی فی الواقع هست در اختیار ما نمی گذارد، بلکه تصویری مات، مبهم و احیانا کج و معوج، ولی منبع دیگری هم سراغ نداریم، ماییم و همین و بیشتر از این هم در اختیار ما نیست، این دیدگاه، دیدگاه پست مدرنیستی است. دیدگاه پساتجددگرایانه است. این دیدگاه سریعا حاصل نمی آید. چند متفکر عظیم الشان در فرهنگ غرب ظهور کردند. هر کدامشان یک رخنه ای در عقل انداختند و آهسته آهسته مقدمات پیدایش مسلکی را که از آن به پساتجددگرایی تعبیر می کنیم فراهم آوردند.

دیوید هیوم فیلسوف معروف انگلیسی، یکی از نکاتی که خیلی به آن توجه پیدا کرد و مدت مدیدی از عمر فکری خود را معطوف به آن کرد، این گفته قدما بود که می گفتند که بر انسان غرایز و احساساتی حکومت می کند، ولی فرق انسان و حیوانات این است که سایر حیوانات کاملا چشم و گوش بسته تابع احساسات و عواطف و غرایزشان هستند، انسان هم عواطف و احساسات و غرایز خود را نباید تعطیل بکند، ولی باید تحت حاکمیت عقل بیاورد. دیوید هیوم نشان داد که این کنترل عقل بر احساسات و عواطف و غرایز نه ممکن است و نه مطلوب. اولا امکان پذیر نیست ثانیا اگر امکان پذیر هم بود، چیز مطلوبی نبود. این اولین رخنه ای است که در سد سکندر عقل افتاده است.

دومین کسی که خیلی به این نکته توجه کرد که ذهن واقعا خاصیت آینه ای ندارد کانت است. کانت در جمله معروفی که فلسفه او را در این جمله می شود خلاصه کرد، می گوید عقل بشر به جای اینکه آینه باشد عینک است. ذهن، عینک روح انسان است. در واقع هر وقت روح ما می خواهد به جهان توجه کند، از پشت عینک ذهن این عالم را می بیند. حال اگر به مثالمان برگردیم سه احتمال در مورد عالم هستی می دهیم. یکی اینکه کل جهان هستی به همان صورتی است که ما می بینیم، یکی اینکه هیچ قسمتی از جهان هستی به آن صورتی که ما می بینیم نیست و یکی اینکه قسمتهایی به همان صورتی است که ما می بینیم و قسمتهایی نه. به نظر او چیزی که ما دریافت می کنیم، حاصل کنش و واکنش ذهن با عالم واقع است. این هم یک مقدار موضع عقل را تضعیف کرد.

شخصیت بعدی که خیلی در این جریان نقش داشت کارل مارکس بود. مارکس معتقد بود که انسانها گاهی آن چیزی را که حقیقت می پندارند، تحت تاثیر منافع طبقاتی خود حقیقت می پندارند، ولی این تحریف واقعیت آگاهانه صورت نمی گیرد. مثل اینکه من بخواهم بدانم بچه ام وقتی در اتاق تنهای تنهای تنهاست، چطور نگاه می کند. اما تا می خواهم ببینم چطور نگاه می کند وارد اتاق می شوم و تا وارد اتاق می شوم، آن تنهایی که می خواستم از دست می رود و در واقع در مورد آزمایش خودم، که تنهایی بچه بود، دخل و تصرف کردم.

رخنه دیگر را فروید، روان شناس معروف اتریشی، ایجاد کرده است. فروید می گوید ما به همه ساحتهای روانی خودمان آگاهی نداریم، بلکه به یک بخش از ساحت روانی خودآگاهی داریم. فروید می گفت ما تحت فشار روان ناآگاه خود یک سلسله کارهایی می کنیم و یا یک سلسله مواضعی می گیریم و یا یک سلسله عقایدی پیدا می کنیم. بعد از پیدا شدن این عقاید، برای اینکه خودمان را منطقی جلوه دهیم، به سود عقایدمان دلیل می آوریم. به تعبیر فروید همه آن چیزی که بشر استدلال می دانست چیزی جز دلیل تراشی نیست.

رخنه دیگر را نیچه فیلسوف معروف آلمانی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست وارد کرد. نیچه معتقد بود انسان خواست اولیه اش کسب قدرت است و همه خواستهای دیگر جلوه های اراده معطوف به قدرتند و در این اراده معطوف به قدرت، معرفت هم می گنجد. یعنی آنچه ما آن را معرفت می نامیم، آن چیزی که گزارش مطابق با واقعی از عالم واقع گمانش می کنیم، در واقع گزارش مطابق با واقع نیست، گزارشی است که به ما قدرت می بخشد.

مجموعه چیزی که اینها گفته اند نوعی سوءظن نسبت به قوه های ادراکی بشر است. یعنی گفته اند با سوءظن نگاه کردن واقع بینانه تر است. از این جهت به این جریان فکری گاهی هرمنوتیک سوءظن گفته می شود.

.


.

مصطفی ملکیان | سنتگرایی، تجددگرایی، پساتجددگرایی | جلسه اول، سال ۷۸

مجله بازتاب اندیشه، شماره ۶ , مصطفی ملکیان | پست مدرنیسم

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *