تأملاتی فیلسوفانه درباره عشق، مصطفی سلیمانی

تأملاتی فیلسوفانه درباره عشق، مصطفی سلیمانی

عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمی‌آید. مردم برای آن ازدواج نمی‌کنند که شبانه‌روز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج می‌کنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند.
احتمالاً در جهان جدید مهم‏‌ترین تحولى که در قلمرو عشق‏‌شناسى رخ داده است غلبه عشق مجازى بر عشق حقیقى است. عشق‌‏شناسى قدما عموماً «عشق حقیقى» یا «عشق الهى» را بر صدر مى‌‏نشاند، و عشق مجازى را به دیده تحقیر مى‏‌نگریست، یا صرفاً آن را وسیله‏‌اى (ولو ارزشمند و حتى جایگزین‏‌ناپذیر) مى‏‌دانست براى نیل به عشق حقیقى. اما در عشق‏‌شناسى جهان مدرن، عشق حقیقى همان است که در چشم پیشینیان مجازى تلقى مى‏‌شد…

درباره عشق
[تأملاتی فیلسوفانه درباره عشق]

مصطفی سلیمانی

* نام کتاب: درباره عشق
* نویسنده: گروه نویسندگان
* مترجم: آرش نراقی
* ناشر: نشر نی
* توضیح اجمالی: درباره عشق مجموعه مقالاتی است در قلمرو عشق‌شناسی فلسفی مدرن به قلم شش تن از فیلسوفان معاصر: مارتا نوسباوم، رابرت سالومون، رابرت نوزیک، لارنس تامس، اَنِت بایر، الیزابت راپاپورت.

کتابشناسی:

۱- عشق همیشه مایه تشویش خاطر است.

عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمی‌آید. مردم برای آن ازدواج نمی‌کنند که شبانه‌روز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج می‌کنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند.
احتمالاً در جهان جدید مهم‏‌ترین تحولى که در قلمرو عشق‏‌شناسى رخ داده است غلبه عشق مجازى بر عشق حقیقى است. عشق‌‏شناسى قدما عموماً «عشق حقیقى» یا «عشق الهى» را بر صدر مى‌‏نشاند، و عشق مجازى را به دیده تحقیر مى‏‌نگریست، یا صرفاً آن را وسیله‏‌اى (ولو ارزشمند و حتى جایگزین‏‌ناپذیر) مى‏‌دانست براى نیل به عشق حقیقى. اما در عشق‏‌شناسى جهان مدرن، عشق حقیقى همان است که در چشم پیشینیان مجازى تلقى مى‏‌شد.
این کتاب مشتمل بر ترجمه‌ی پاره‌‏اى مقالات فلسفى مهم در خصوص عشق یا به بیان دقیق‏‌تر، «عشق مجازى»، یعنى عشق رمانتیک یا اروتیک میان انسان‏‌هاست. نویسندگان این مقالات از جمله فیلسوفان صاحب‌‏نام در سنت فلسفه معاصر هستند، و هریک مى‏‌کوشد تجربه عشق انسانى را از زاویه‏‌اى خاص مورد تحلیل و بررسى فلسفى قرار دهد.

۲- نویسندگان و موضاعات این مقالات از قرار زیر است:

خطابه آلکیبیادس: قرائتی از رساله مهمانی افلاطون؛
مارتا نوسباوم، فضیلت عشق (اروتیک)؛
رابرت سالومون پیوند عشق؛
رابرت نوزیک، دلایلی برای عشق ورزیدن؛
لارنس تامس، عشق‌های مخاطره آمیز؛
انت بایر و درباره آینده عشق: روسو و فمنیست‌های رادیکال؛
الیزابت راپاپورت…

۳- نراقی در مقدمه، عشق افلاطونی را با عشق آریستوفانس مقایسه کرده و می نویسد:

الف) در عشق افلاطونی یا مدل سقراطی – دیوتیمایی در «رساله مهمانی» افلاطون:
– محبوب، اهمیت ذاتی ندارد و صرفاً پنجره‌ای به حقیقت است. محبوب واقعی، حقیقت کلی و مطلق است.
– جسمانیت، تحقیر می‌شود و مطلوب اصلی، امری ماورای حس است.
ب) در عشق آریستوفانی:
– فرد محبوب، موضوعیت و اهمیت ویژه دارد و تنها یک فرد خاص، می‌تواند نیمه گمشده فرد باشد و به او کمال خاص را ببخشد.
– اتحاد جسمانی، نمادی از اتحاد روحی و وجودی عاشق و معشوق است.
همچنین رابطه بین عشق مجازی و حقیقی را به صورت دو تمثیل بیان می‌کند؛ نمادی از دو دیدگاه متفاوت:
۱) پل؛ که باید از آن گذر کرد و عشق حقیقی، تنها ابزاری است برای رسیدن به عشق حقیقی.
۲) آینه.
از غزالی در کتاب «احیای علوم دین» نقل شده که زوایایی از عالم معنا هست که سالک تنها با آینه دل خویش، قادر به کشف آنها نیست و نیاز به دو آینه دارد. در این تمثیل، عشق مجازی، پلی نیست که فرد باید دیر یا زود از آن بگذرد؛ آینه‌بازی میان دو دل است که امر مقدس را در دل خود شکار می‌کند و باز می‌تاباند.»

۴- گزیده‌هایی از این کتاب را می‌خوانید:

«گشودگی، آن است که به جهان این داستان وارد شوی و نیز بگذاری که به درون تو آید، در درون داستان زیست کنی و فروتنانه و تسلیم‌وار خود را به آن بسپاری تا با تو آن کند که می‌خواهد.»[ص۶۴، مقاله (خطابه آلکیبادس، قرائتی نو از رساله مهمانی افلاطون(]
«هدف عشق این است که عاشق، یک شخص خاص را بر مسندی فوق‌العاده رفیع بنشاند و خویشتن را بر مبنای آن شخص، از نو مجسم سازد، مفری از گمنامی جهان اخلاقی کانتی بیافریند و در جهانی ببالد که هر دو با هم ساخته‌اند.»[ص۱۴۷، مقاله (فضیلت عشق «اروتیک»)]
«در بستر محرمیت کامل عشق است که انسان به تمام قامت، آشکار می‌شود، پالوده می‌شود، پذیرفته می‌شود و التیام می‌پذیرد.»[ص۱۵۹، مقاله (پیوند عشق)]

«عاشق عمیقاً به پاسخ متقابل محبوب خود محتاج است و از این حیث، کاملاً و دیوانه‌وار وابسته اوست. عاشق نمی‌تواند به اتکای قدرت و توان خود به تمنای عشقش یعنی پاسخ متقابل برسد…»[ص۲۵۷، مقاله (درباره آینده عشق: روسو و فمینیست‌های رادیکال)]
«عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمی‌آید. مردم برای آن ازدواج نمی‌کنند که شبانه‌روز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج می‌کنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند…»[ص۲۶۰، مقاله (درباره آینده عشق…)]
«…ظاهراً برای آنکه عشق را احیا کنیم، به چیزی بیش از دوسویه بودن عشق نیاز داریم، مگر آنکه فکر کنیم برای احیای عشق کافی است نشان دهیم که مردان و زنان (وقتی که عاشق می‌شوند) به مخمصه واحدی گرفتار می‌شوند.»[ص۲۳۶، مقاله (درباره آینده عشق…)]
بنابراین گزارش، در این کتاب درباره عشق یک طرفه نیز می خوانیم: «…هیچ یک از این سخنان به این معنا نیست که چیزی به اسم عشق یک طرفه وجود ندارد، یا عشق یکطرفه، عشق نیست چرا که آن رابطه دیالکتیکی است که با تمام مقاومت‌ها و تعارض‌هایش می‌تواند دقیقاً به همان صورت که در دو روح، جاری است، در یک روح هم واقع شود. درست است که به این ترتیب ممکن است از قوت و غنای ماجرا کاسته شود، اما همانطور که استاندال غالباً ادعا می‌کرد، شاید از این رهگذر، قوه تخیل غنای بیشتری یابد؛ یا به تعبیر گوته: فرض کن که من عاشق تو هستم، این به تو چه مربوط است؟»[ص۱۴۰، مقاله (فضیلت عشق «اروتیک«)]

۵- توضیحات بیشتر آرش نراقی، نویسنده کتاب در گفتگویی با «مهرنامه ۱۵»:

الف) «تأکید هیوم و پیروان او این است که نباید جنبه‌های طبیعی و بیولوژیک عشق را از یاد برد. تجربه عشق با ساختار هورمونی، عصبی و مغزی ما عمیقاً مربوط است، و البته نقش مهمی هم در تولید مثل و تداوم نوع بشر ایفا می‌کند. ‌بنابراین، ریشه عشق را، مطابق نظر هیوم، نباید در آسمان‌ها جست، ریشه آن در طبیعت خود انسان است. ‌اما پدیده عشق، همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، گرچه زمینه بیولوژیک دارد، اما از آن حدّ بسی فراتر می‌رود، و به نحو عمیقی با زبان درمی‌آمیزد، و هویت عمیقاً فرهنگی می‌یابد. اما کانت در حدّی که من می‌فهمم مخالف عشق نیست. ‌از نظر کانت عشقی که صرفاً محصول تمایلات است عشق بیمارگونه است.
‌اما او به روابط عاشقانه سالم هم قائل است که در نقطه تعادل دو وضعیت عاطفی- اخلاقی خاص تحقق می‌پذیرد: «عشق» و «احترام». از نظر کانت، گوهر «عشق» عبارت است از «نزدیک شدن» (Coming close)، و گوهر «احترام» عبارت است از «حفظ فاصله» (Keeping distance). عشق عاشق را برمی‌انگیزد که هرچه بیشتر و بیشتر به محبوب خود نزدیک شود تا آنجا که عارفان ما غایت آن را «یکی شدن»، یعنی نفی هرگونه فاصله با معشوق می‌دانستند. ‌از نظر کانت این نوع عشق که فاصله یا حریم معشوق را رعایت نمی‌کند، نهایتاً استقلال هویت او و معشوق را مخدوش می‌کند، و لذا بیمارگونه است.
‌بنابراین، عاشق خردمند برای آنکه عشق میان خود و محبوب را سالم و شکوفاننده نگه دارد، باید بیاموزد که کدام فواصل را باید با محبوب خود رعایت کند که در عین نزدیکی به او، استقلال و هویت خود و او را مخدوش نکرده باشد- یعنی در عین شوق نزدیک شدن به محبوب باید به او احترام بگذارد، و حرمت (یا فاصله‌های بایسته میان او و خود) را رعایت کند. ‌بنابراین، از نظر کانت، «عشق در قلمرو عقل» (یعنی عشق توأم با احترام) ممکن است، اما موضع اتکینسون و پاره‌ای از فمینیست‌های رادیکال این بود که عشق رمانتیک که مبتنی بر وابستگی یک‌سویه زنان به مردان است، به بازتولید ساختارهای سرکوبگر زنان می‌انجامد، و اساساً ناسالم و نامطلوب است. ‌در هر حال، بعید می‌دانم که کانت با این مواضع کمابیش افراطی و نتایج حاصل از آنها موافق بوده باشد.»

ب) «وقتی ‌شما عاشق می‌شوید، میزان آسیب‌پذیری‌تان بسیار بالا می‌رود. ‌عاشق در برابر معشوق سپرهای دفاعی‌اش را فرود می‌آورد، و در نتیجه هر تیری که به باروی او افکنده می‌شود، می‌تواند روحش را به‌شدّت مجروح کند. ‌شما از سخن کسی که دوست می‌دارید بیشتر رنجیده خاطر می‌شوید تا آن کسی که برایتان چندان مهم نیست. ‌در تجربه‌های عاشقانه فرد به روی محبوب خود گشوده می‌شود، و بنابراین، نقاط ضعفش بر محبوبش آشکار می‌شود.‌ از سوی دیگر، وابستگی او به محبوب زندگی و سعادت او را با مخاطرات تازه‌ای روبه‌رو خواهد کرد.‌ اگر خطری برای محبوب من رخ دهد گویی برای من هم رخ داده است، و چون حجم زیادی از زندگی او بیرون از کنترل و اختیار من می‌گذرد، سعادت و شقاوت من به نحو مضاعفی در گرو عوامل بیرون از اختیار من قرار می‌گیرد، و این امر هم بر میزان آسیب‌پذیری من عاشق می‌افزاید. ‌از سوی دیگر، گوهر عشق نوعی شورمندی است، و شورمندی، به تعبیر کیرکه گار، ملازم خطرپذیری است. ‌آنجا که خطر بیشتری نهفته است، شور بیشتری نیز حاجت است. ‌عشق یا شورمندی صادقانه، به تعبیر کیرکه گارد، بر مبنای میزان خطرپذیری طرفین ارزیابی می‌شود.»

ج) «به نظر من خطاست اگر پدیده عشق را با امر جنسی یکی بپنداریم.‌ البته کسانی مانند شوپنهاور و فروید عشق را نهایتاً چیزی جز صورت سرکوب شده و معوج تمایلات جنسی نمی‌دانستند. ‌اما این تلقی بخش‌های مهمی از پدیده عشق را نادیده می‌گیرد. ‌البته بدون تردید کشش‌های جسمانی نقش مهمی در شکل‌گیری و تداوم مناسبات عاشقانه دارند. وقتی که حافظ می‌گوید: «بنده طلعت آن باش که آنی دارد» این «آن» که دانه دام عاشقی است قطعاً با جاذبه‌های ظاهری و جسمانی مربوط است. عشق رمانتیک از این مبدأ آغاز می‌شود، اما از آن حدّ بسی فراتر می‌رود.‌ عشق از هم کنشی آن کشش (که امری غریزی است) و زبان (که امری فرهنگی است) حاصل می‌شود. ‌ما در عین حال که باید بنیان بیولوژیک پدیده عشق را تصدیق کنیم و بشناسیم، نباید از خصلت زبانی آن غافل شویم.
پدیده عشق بر بنیان آن کشش‌های غریزی شبکه‌ای از عواطف انسانی عمیق را می‌پروراند، و آن عواطف کاملاً با نظام عقاید و ارزش‌های ما درهم آمیخته‌اند. «باور» از جمله مقوّمات عاطفه است که اساساً امری زبانی است. ‌دست‌کم به این معنا باید عشق را پدیده‌ای عمیقاً درآمیخته با زبان انسانی دانست. برای همین است که صرف کشش فیزیکی را نمی‌توان رابطه عاشقانه دانست. ‌رابطه عاشقانه در بستر گفت‌و‌گو، همنشینی، خاطرات مشترک و مفاهمه شکل می‌گیرد و می‌بالد. ‌افراد رفته رفته با یکدیگر جهان مشترکی می‌سازند، و در این جهان مشترک چندان به هم درآمیخته و نزدیک می‌شوند که رفته رفته به تعبیر رابرت نوزیک، یک «ما» می‌آفرینند. اگر مقصود شما این است که رابطه عشق را باید با امر جسمانی به این معنا مربوط دانست، در آن صورت به نظرم تقریباً تمام نویسندگان این مجموعه همین کار را کرده‌اند.»

.


.

تأملاتی فیلسوفانه درباره عشق

نویسنده: مصطفی سلیمانی

منبع: نشریه حریم امام، شماره ۲۲۹

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *