زنده باد ژورنالیسم ، محمد قوچانی

چگونه روزنامه‌نگاران علوم انسانی را به عرصه عمومی می‌برند؟

روزنامه‌نگاران از زمره هنرمندان به شمار می‌روند.

«گابریل گارسیا مارکز»

.

چگونه روزنامه‌نگاران علوم انسانی را به عرصه عمومی می‌برند؟

زنده‌باد ژورنالیسم

محمد قوچانی

ظاهراً جامعه‌شناسان تردیدی ندارند که ژورنالیست‌ها – یا حداقل بخش عمده‌ای از آنان به‌خصوص تحلیلگران و مفسران مطبوعات – در زمره روشنفکرانند و اصولاً در طول تاریخ تجدد روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و ماه‌‌نامه‌ها مهمترین رسانه‌ی روشنفکران بوده است. مشهورترین روشنفکران جهان همچون کارل مارکس، ماکس‌وبر، ریمون آرون، ژان پل سارتر، آلبرکامو، گابریل گارسیا مارکز و… در دوره‌ای «روزنامه‌نگار» بوده‌‌اند و گاه از همین دوره معروف شده‌اند. با وجود این عمده‌ی روشنفکران، ژورنالیسم را تحقیر کرده‌‌اند و آن را امری پیش‌‌پاافتاده و کم‌اهمیت تلقی می‌کنند. ژورنالیسم در ادبیات روشنفکری گاه به معنای پرداخت سطحی به موضوعات اساسی قلمداد شده و ژورنالیست‌ها با وجود گستردگی دانش عمومی خود به «اقیانوس‌‌هایی با عمق یک وجب» تشبیه شده‌اند. در میان متفکران جدی‌تر و استادان علوم انسانی این نوع تعابیر بیشتر رواج دارد. برخی استادان دانشگاه به این افتخار می‌کنند که هرگز با روزنامه‌ای و مجله‌‌ای مصاحبه نمی‌کنند یا به آنها مقاله نمی‌دهند. معدود ارتباط این استادان با مطبوعات چاپ مقاله در مجله‌های علمی – پژوهشی دانشکده‌‌های علوم انسانی است که نوعاً‌ به ارتقای رتبه‌ی علمی و درسی استادان در دانشکده‌‌ها کمک می‌‌کند و معمولاً تیراژ محدود و فروش ناچیز دارد و بیشتر در کتابخانه‌های تخصصی یافت می‌شوند.

اما نسبت ژورنالیسم و اندیشه چیست؟ آیا ژورنال‌ها به رشد اندیشه کمک می‌کنند یا اندیشه را مبتذل می‌سازند؟ آیا ژورنالیسم یک کار روشنفکری است و آیا می‌توان آن را حداقل در سطوحی یک کار علمی دانست؟

برای روشن شدن بحث باید چند موضوع را تفکیک کرد و توضیح داد:

الف/ نه‌تنها همه‌ی ژورنالیست‌ها ادعای کار روشنفکری ندارند بلکه اکثریت ژورنالیست‌ها دوست ندارند خود را روشنفکر بخوانند:

گروهی از آنان به «ژورنالیسم سرگرم‌‌کننده» مشغولند و هدف خود را تنها و تنها جذب مخاطب می‌دانند. این ژورنال‌ها بیشترین تیراژ را دارند.

گروهی از روزنامه‌‌نگاران «ژورنالیسم تجاری» را انتخاب کرده‌اند. اینان که قدیمی‌ترین بخش جامعه‌‌ی مطبوعاتی به حساب می‌آیند، به آگهی بیش از آگاهی باور دارند و در واقع نوعی کاسبی کاغذی یا رسانه‌ای پیشه کرده‌اند.

گروه سوم از ژورنالیست‌‌ها سرگرم «ژورنالیسم سیاسی»اند. یعنی از راه رسانه سعی می‌کنند به قدرت سیاسی نزدیک شوند. البته هر رسانه‌‌ای در ذات خود میل به اثرگذاری در حوزه قدرت را دارد اما ژورنالیست‌های سیاسی می‌‌خواهند از سریع‌‌ترین راه ممکن به سطحی‌‌ترین نوع تحول سیاسی (مانند انتخابات) دست یازند. ژورنالیست‌‌هایی که ما از آنها در این گفتار سخن می‌گوییم از نوع چهارم هستند. این گروه مابعد ژورنالیست‌‌های سیاسی و ماقبل کارمندان مجلات تخصصی علوم انسانی قرار دارند. مقصود از گروه اخیر افرادی هستند که به اشکالی مانند خبرنگاری، گزارشگری، تحلیلگری و مقاله‌نویسی سعی می‌‌کنند نظریه‌های علوم انسانی را عمومی کنند. یعنی از قالب تئوری به قالب تحلیل درآورند، از ادبیات دانشگاهی به ادبیات مردمی برگردانند و از فضای ذهنی به عرصه عینی جامعمه منتقل سازند.

این «ژورنالیست – روشنفکران» به تعبیری در امتداد دو قشر اجتماعی هم قرار می‌‌گیرند: در این رتبه‌بندی اول «متفکران» (اعم از نظریه‌پرداز، پژوهشگر و آموزگار) قرار دارند که اکثراً در دانشگاه‌های جدید یا مدارس قدیم حضور دارند و دوم «روشنفکران» (شامل نویسندگان، هنرمندان و روزنامه‌نگاران) قرار دارند که مراکز فرهنگی، هنری و رسانه‌‌ای محل فعالیت آنهاست.

ژورنالیست‌‌ها به این معنا در زمره روشنفکران عرصه عمومی قرار می‌گیرند که بیش از آنکه در صنفی خاص قرار داشته باشند به سبب اهمیت ابزار فرهنگی خود به آن مشهور شده‌‌اند. «مقاله‌نویسی» به عنوان یک قالب در گذشته منحصر به مطبوعات نبود. در انقلاب فرانسه رساله‌ها و مقاله‌‌ها به صورت جزوه‌های ادواری مستقل چاپ می‌شد و در عصر «رنسانس ایرانی – اسلامی» نویسندگانی مانند «سعدی» آرای خود را به صورت مجموعه مقالات چاپ می‌‌کردند.

ب/ همه‌ی روشنفکران خصم ژورنالیسم نیستند. بخش عمده‌‌ای از آنان همچون شاعران و داستان‌نویسان و منتقدان ادبی و هنری اصولاً از راه ژورنالیسم نفس می‌‌کشند و خود ژورنالیست بوده‌اند. در جهان گابریل گارسیا مارکز و در ایران احمد شاملو از این گروه بوده‌‌اند.

مشکل اصلی با ژورنالیسم از سوی متفکران علوم انسانی (فلسفه، جامعه‌شناسی، الهیات، علم سیاست، علم اقتصاد و تاریخ) است. این متفکران، ساده‌سازی اندیشه را خیانت به آن می‌‌دانند و گاه پیچیدگی‌های ذهنی و زبانی علوم انسانی را ضرورت ذاتی آن معرفی می‌‌کنند که در ساده‌سازی از کف می‌رود. واقعیت این است که تبدیل کالای علوم انسانی (نظریه‌ها و پژوهش‌ها) به کالایی عموم در قالب ژورنالیسم، سابقه و عمق بسیاری ندارد. در جهان اینگونه مجلات معدود و محدود هستند و اکثراً به صورت ژورنال‌های دانشگاهی منتشر می‌شوند. در اروپا بیش از آمریکا این سنت وجود دارد و مجلاتی مانند اسپریت در فرانسه از معدود مجلات موفق روشنفکری عمومی هستند و مباحث روشنفکری بیشتر در قالب مجلات عمومی طرح می‌شوند. همان‌طور که گفتیم در بحث ما حساب مجلات ادبی و هنری از مجلات فلسفی و تاریخی جداست. در واقع دو نوع مجله روشنفکری وجود دارد: مجلاتی که هنر و ادبیات زبان اصلی آنهاست و از موضوع بحث ما خارج است و مجلاتی که فلسفه (به معنای روش تفکر عقلی و نه دانش معرفت‌شناسی، وجودشناسی و…) و تاریخ (به معنای مطالعه تجربی نظریه‌های علوم انسانی و نه قصه‌ی گذشتگان) روش و زبان اصلی آنهاست. این نوع مجلات در عرصه عمومی غرب اندکند اما ما در این روایت نشان خواهیم داد که ایران از این نوع مجلات بسیار داشته است. اما قبل از شروع بحث یک گونه دیگر از مجلات علوم انسانی را از موضوع گفتار خارج کنیم و آن مجلات نظری عرصه‌ی سیاسی و علوم سیاسی است. مجلاتی مانند فارن افرز و امریکن اینترست و فارن پالیسی که مجلات «تخصصی – عمومی» به حساب می‌‌آیند نه مجلات روشنفکری. این مجلات که روایت‌‌های چپ‌گرایانه‌ای مانند لوموند دیپلماتیک و مانتلی ریویو هم دارند هم از دایره مجلات روشنفکری فلسفی – تاریخی خارجند و در ایران گونه‌هایی مانند اطلاعات سیاسی – اقتصادی،‌ فصلنامه خارومیانه و فصلنامه سیاست خارجی از این جنس‌‌اند.

نسل اول: ژورنالیسم در خدمت مدرنیسم آمرانه

اما در ایران می‌توان تاریخ‌نگاری مجلات علوم انسانی را با مجله‌ی کاوه شروع کرد: مجله‌ی «کاوه»، به هنگام جنگ جهانی اول پس از سفر سیدحسن تقی‌زاده به آلمان به سردبیری او به وجود آمد. اولین شماره کاوه در شهریورماه سال ۱۲۹۰ یزدگردی برابر با ۱۳۳۹ قمری و ۱۹۲۱ میلادی منتشر شد. یعنی ۹۶ سال قبل در سال ۱۲۹۴ هجری شمسی اولین شماره کاوه چاپ شد.

«کاوه» مجله‌ای «ژرمنوفیل» یعنی طرفدار آلمان بود و رسماً از قیصر آلمان ویلهم دوم دفاع می‌کرد. نظریه‌ی غالب بر کاوه تجدد آمرانه بود و در آغاز بیشتر به اخبار سیاسی و نظامی به‌‌خصوص در جریان جنگ جهانی اول می‌پرداخت. نویسندگان «کاوه» افرادی مانند سیدحسن تقی‌زاده، محمد قزوینی، سیدمحمدعلی جمال‌زاده بودند و با شکست آلمان در دوره دوم این نشریه مطالب علمی و فرهنگی بر مطالب سیاسی و اجتماعی چیرگی یافت. تاریخ، اقتصاد، ادبیات و حقوق از محورهای «کاوه» بود و جمله تاریخی تقی‌زاده هم اولین بار در این مجله چاپ شده است: «ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌‌مآب شود و بس.»

تقی‌زاده و یارانش در آلمان، شیفتگان غربی شدن و مدرن شدن آن هم به سبک و روش توسعه آمرانه آلمان بودند و در پی بیسمارک ایران می‌گشتند: «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی‌‌معنی که از معنی غلط وطن‌پرستی ناشی می‌شود و آن را وطن‌‌پرستی کاذب توان خواند [ممکن است]» «کاوه» روزنامه‌ی تازه‌‌ای بود که در صدر دوره جدید خود بعد از شکست آلمان این مقاله را به قلم تقی‌‌زاده نوشت و «مسلک و مقصد» خود را «بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی» معرفی کرد. «کاوه» را مروج مدرنیسم آمرانه بود چنان که نشریه «نامه فرنگستان» همچنین بود. «نامه‌ی فرنگستان» از اردیبهشت ۱۳۰۳ تا یک سال بعد به همت افرادی مانند مرتضی مشفق کاظمی، احمد فرهاد، غلامحسین فروهر و از همه جالب‌تر تقی ارانی منتشر می‌شد که رسماً اعلام کرد می‌خواهد ایران را اروپایی کند و جمله‌ای مشابه سخن تقی‌زاده در آن چاپ شد: ایران باید روحاً جسماً ظاهراً باطناً فرنگی‌مآب شود. نویسندگان «نامه‌ی فرنگستان»از موسولینی تجلیل می‌کردند و در پی یک «دیکتاتور ایده‌ال‌دار» برای ایران می‌گشتند و از آتاتورک تجلیل می‌کردند.

همین روش را از جناح چپ مجله‌ی دیگری به نام دنیا انجام می‌‌داد. «دنیا» مدافع مدرنیسم و تمدن اروپایی بود اما آن را با مارکسیسم، ماتریالیسم و سوسیالیسم درمی‌آمیخت. مؤسس «دنیا» یکی از اعضای تحریریه نامه فرنگستان دکتر تقی ارانی بود که در آلمان علوم تجربی خوانده بود.

مجله‌ی «دنیا» اولین بار در بهمن‌ماه سال ۱۳۱۲، در تهران به سردبیری دکتر تقی ارانی منتشر شد. مجله به صورت نهانی مبلغ ماتریالیسم دیالکتیک بود و به همین علت و نیز برای عدم حساسیت اداره سانسور سعی می‌‌کرد سر و شکل «علمی» (علوم طبیعی) به خود بگیرد. و گاه مقالاتی مانند «اتم و بعد چهارم» (شماره ۱)، «ماکسیم و می‌نیسم انتگرال‌ها» (شماره ۲)، «خوابیدن و خواب دیدن» (شماره ۳)، «هواپیمایی» (شماره ۴ و ۵)، «تله ویزیون» (شماره ۶) و… چاپ کند. انورخامه‌ای از دستیاران و شاگردان دکتر تقی ارانی روایت می‌کند که دکتر ارانی برای گمراه ساختن اداره سانسور گاه مقالات فلسفی را لابه‌لای مقالات علمی جاسازی می‌کرد و بعد در چاپخانه آنها را مرتب و منظم می‌ساخت! در آن زمان سانسور مستقیم بر مطبوعات حاکم بود و ممیز یا سانسورچی مستقیماً صفحات مجلات را امضا یا توقیف می‌کرد. اما در ۱۲ شماره‌‌ی «دنیا»ی ارانی (که در ۱۰ جلد چاپ شد) مقالاتی اساسی در مباحث فلسفه مانند «عرفان و اصول مادی» (شماره‌های ۱، ۳ و ۴) ماتریالیسم دیالکتیک (شماره‌های ۶، ۷ و ۸) و «بشر از نظر مادی» (شماره‌های ۹ تا ۱۲) چاپ شده است. دکتر ارانی در شماره‌‌ی اول «دنیا» خط مشی شبیه کاوه و نامه‌ی فرنگستان اما در جهت مارکسیستی دنبال می‌کرد. بدین معنا که از تجدد آمرانه و تمدن اروپایی دفاع می‌کند: «دنیا و ایران نیز که جزیی از آن است، دائماً در تغییر و از حیث تمدن رو به تکامل می‌باشد. در این سیر ترقی، ایران هم به دنبال اروپا (و آمریکا) می‌رود. این خود اجبار تاریخی است. باید هم اینطور باشد. همین‌طور هم هست. هر قدر هم یک مشت افیونی یا کهن‌پرست و مرده‌پرست فریاد کنند ما این تمدن اروپایی را نمی‌خواهیم ما طرفدار سیر قهقرایی هستیم، تمدن قدیم هند و ایران مافوق تمدن‌ها بود، برای ما صدای بلبل و بوی گل و آب رکناباد و گلستان سعدی، خط نستعلیق سقای بوعلی سینا و مسافرت با کاروان و غیره و غیره مافوق تمدن است باز هم کنسرت‌های امثال بتهوون، عطر کارخانه‌ی کوتی، گلخانه‌های علمی، کتبی مانند کتاب و مارک خط لاتین و ماشین تحریر، علوم و نظریات جدید مانند فرضیه‌سنجی، اسلوب دیالکتیک، بالاخره اتومبیل، رادیو، آئروپلان و غیره و غیره وارد این سرزمین شده تمام مقدسات آنها را به پشت پنجره‌های موزه‌ها خواهد راند.»

البته ارانی با نویسندگان «کاوه» این اختلاف نظر را داشت که «تمدن اروپایی خود دچار بحران و تضادهاست» و اصول مادی در اروپا باید به علوم و صنایع و هنرها هارمونی بدهد. ارانی «دنیا» را مجله‌ای معرفی می‌کند که سعی دارد خواننده خود را با دنیای متمدن آشنا کند و در مقالات متعدد سعی کرد اصول تفکر مادی را در مباحثی مانند حقوق، زنان، اقتصاد، تاریخ، هنر و… به مخاطبان خود بیاموزد. مجله‌ی «دنیا» پس از ۱۲ شماره توقیف شد. هیأت تحریریه «دنیا»از هسته‌های اولیه گروه ۵۳ نفر بودند که بعداً مؤسس حزب توده شدند. به جز ارانی افرادی مانند ایرج اسکندری و بزرگ علوی از مدیران و نویسندگان دوره اول «دنیا» بودند. پس از توقیف «دنیا» و بازداشت ۵۳ نفر و مرگ تقی ارانی در زندان رژیم پهلوی «دنیا» به اسطوره ژورنالیسم مارکسیستی تبدیل شد و چندی در دهه‌ی پنجاه در خارج از ایران و سپس از مرداد ۱۳۵۸ تا اردیبهشت ۱۳۶۰ در داخل ایران به صورت نشریه سیاسی – تئوریک حزب توده ایران چاپ شد. نورالدین کیانوری در آخرین دوره دنیا هر شماره سرمقاله‌ای سیاسی می‌‌نوشت اما چهره برجسته‌ی این دوره‌ی «دنیا» احسان طبری بود. جالب اینجاست که اگر در سال ۱۳۱۲«دنیا» صراحتاً مجله‌‌ای ماتریالیستی بود در سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ دنیایی که با یاد و نام دکتر ارانی بر روی جلد چاپ می‌شد مقالات متعددی درباره تلقی مارکسیستی از اسلام یا تلقی اسلامی از مارکسیسم داشت و به یاد امام علی مقالات متعددی چاپ می‌کرد و از دین اسلام به عنوان «انقلاب محمد» یاد می‌کرد و در نقد لیبرالیسم و ترویج تئوریک جمهوری اسلامی و تجلیل از مواضع فکری امام خمینی، آیت‌الله طالقانی و دکتر شریعتی سنگ تمام می‌گذاشت. «دنیا»ی جدید با حوادث سال ۱۳۶۰ توقیف شد و به تاریخ پیوست در حالی که از ماتریالیسم تا مارکسیسم اسلامی سیری شگرف را طی کرده بود.

نسل دوم، ژورنالیسم در خدمت ایدئولوژی

«کاوه» و «دنیا» دو نماد و شاخص نشریات «روشنفکری – علوم انسانی» در عصر پهلوی‌ها بودند. در دوره پهلوی دوم اینگونه ژورنالیسم به‌‌خصوص در داخل کشور نمود شاخصی نداشت. آزادی عصر نهضت ملی به از رونق افتادن بحث‌های نظری منجر شد و در دوره دیکتاتوری پهلوی دوم از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ هم، مارکسیست‌ها (که نبض روشنفکری ایران در دست آنها بود) در داخل ایران از تکرار تجربه‌هایی نظری دنیا محروم بودند و ناسیونالیست‌ها و اسلامیست‌ها هم ضرورتی برای این بحث‌ها نمی‌دیدند. در حوزه علمیه قم البته دو مجله شاخص حوزوی چاپ می‌شد.

مجله‌‌ی اول ماهنامه‌ی «مکتب اسلام» (یا نام کامل آن: درس‌هایی از مکتب اسلام) بود. این مجله عامه‌پسند اما دارای نویسندگان برجسته‌ای چون موسی صدر، عبدالکریم موسوی اردبیلی، ناصر مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، علی دوانی و… بود که زیر نظر و با حمایت آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری چاپ می‌شد. «مکتب اسلام» البته در چارچوب نظام فکری سنت‌گرایان و میانه‌روهای حوزه علمیه قم چاپ می‌شد و ظاهراً برای مجوز چاپ اولین مجله‌‌ی منظم حوزوی از مرجع تقلید وقت آیت‌الله بروجردی کسب رضایت شده بود. اقدامی که به نوبه خود بازتاب و واکنش و گرته‌برداری از چاپ مجله‌ی دانشگاه الازهر مصر بود.

«مکتب اسلام» دغدغه‌ای کاملاً دینی داشت و از حوزه‌ی تاریخ اسلام، اصول عقاید شیعه، اوضاع مسلمانان جهان و حوزه‌های علمیه، مباحث اخلاقی و کلامی فراتر نمی‌رفت.

نقطه مقابل ماه‌نامه «مکتب اسلام» از این نظر در حوزه علمیه قم سال‌نامه‌ی «مکتب تشیع» بود که توسط شاگردان آیت‌الله سیدروح‌الله خمینی چاپ می‌شد. این مجله برخلاف نامش بیشتر مجله‌ای سیاسی – نظری بود و اکبر هاشمی‌رفسنجانی از مؤسسان آن به صراحت در خاطراتش می‌گوید که در واکنش به «مکتب اسلام» چاپ شد. شباهت‌‌های روشنی در روش و نوع پرداخت (نه محتوا و مضمون) میان «مکتب تشیع» و «دنیا» وجود دارد. «مکتب تشیع» مجله‌ای الهیاتی نبود اما به جهان ازدید الهیات اسلامی – شیعی نگاه می‌کرد و بدین معنا مجله‌‌ای ایدئولوژیک بود. «مکتب تشیع» از سال ۱۳۳۸ تا سال ۱۳۴۴ چاپ می‌شد. در شماره پنجم آنکه در خردادماه ۱۳۴۲ چاپ شد مقالاتی به قلم محمدتقی فلسفی، علی گلزاده غفوری، نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی، علی حجتی کرمانی، سیدمحمد بهشتی، جعفر سبحانی، ابوالفضل موسوی زنجانی، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، محمدتقی جعفری، محمدجواد حجتی کرمانی و سیدهادی خسروشاهی چاپ شده است. در سرمقاله‌ی این شماره‌ی مجله راه نجات جامعه استفاده از نیروی مذهب البته با تشکیلات صحیح، تصفیه روحانیت و تعلیمات خاص عنوان شده است که همین نکته اصلاح‌طلبانه بودن مجله را روشن می‌‌کند. سیدمحمد بهشتی در همین شماره مقاله‌ای علیه تحریفات و خرافات مذهبی نوشته و هاشمی‌رفسنجانی مقاله‌ای درباره‌ی رابطه‌ی اعراب و اسرائیل نوشته است. در واقع «مکتب تشیع» را می‌‌توان مبلغ اسلام سیاسی از درون حوزه‌های علمیه دانست؛ مجله‌ای که در نوع خود منحصربه‌فرد بود.

در سال‌های پایانی رژیم پهلوی با پیوستن گروهی از مارکسیست‌های توبه‌‌کرده به نظام سلطنتی و پیوند آنها با ناسیونالیست‌های سلطنت‌طلب حزب رستاخیز تشکیل شد. حزب رستاخیز حزب فاشیستی بود که قرار بود در مقام حزب متحد سلطنت‌طلبان برای رژیم و انقلاب سفیدش تئوری، کادر و روشنفکر بسازد. حضور مارکسیست‌‌های سابق در جلسات پولیت بوروی حزب رستاخیز سبب شد برای اولین بار سلطنت‌طلبان در پی واژگانی چون «دیالکتیک انقلاب سفید» سرگرم شوند. چنین اتاق فکری مجله هم می‌خواست. به جز روزنامه‌ی رستاخیز به‌تدریج در سال جدید شاهنشاهی مجله‌ای به نام «اندیشه‌های رستاخیز» چاپ شد که ارگان تئوریک حزب رستاخیز بود. حوزه مورد علاقه این مجله در علوم انسانی علم اقتصاد، جامعه‌شناسی و تاریخ بود مهدی قاسمی سردبیر «اندیشه‌های رستاخیز» بود و در شماره‌ی دوم آن‌که در آبان‌ماه ۲۵۳۵ سلطنتی برابر با ۱۳۵۵ هجری شمسی چاپ شده مقالاتی از عبدالمجید مجیدی، شاپور راسخ، عنایت‌الله رضا و امیر طاهری چاپ شده است. مجله مبلغ انقلاب سفید بود و در آن سعی می‌شد نوعی روشنفکری سلطنت‌طلب پرورش یابد. یکی از این روشنفکران امیر طاهری بود که در مقاله‌اش نوشته بود: «شاهنشاه با ارائه اندیشه ایجاد حزب رستاخیز ملت ایران پدیده تازه‌ای آفریدند یک تشکیلات سیاسی که نه‌تنها در کشور ما بی‌‌سابقه است بلکه در هیچ نقطه دیگر جهان نیز مشابهی نداشته است و ندارد» نویسنده آنگاه به ریشخند دموکراسی‌‌های چندحزبی می‌پردازد و البته مدعی می‌شود که حزب رستاخیز یک نظام تک‌حزبی توتالیتر را ترویج نمی‌کند چراکه فرمانده کشور شاهنشاه است! و توضیح می‌دهد که «تأثیر عملی نظام شاهنشاهی در زندگی ایران به شکل فرماندهی ظاهر می‌شود نه رهبری… تصمیم نهایی را فرماندهی می‌گیرد زیرا روند تصمیم‌گیری نمی‌تواند بازتابی از آرایش قوای گوناگون در هر لحظه و موقعیت خاص باشد.» نویسنده اصولاً دموکراسی شاهنشاهی را دارای معنای تازه‌ای می‌داند: «پیروزی عددی این یا آن نظر الزاماً به معنای تبدیل آن به یک تصمیم ملی نخواهد بود. مملکت مصالحی دارد که تنها به یک شمارش آرای آری و نه واگذار نخواهد شد.»

نسل سوم، ژورنالیسم در خدمت معرفت دینی

با پیروزی انقلاب اسلامی بر سر مجلات علوم انسانی همان آمد که در دوره نهضت ملی آمد. آزادی‌های سیاسی روزنامه‌نگاران را به بیان مستقیم نظریه‌‌های خود هدایت می‌کرد و حرف‌های پیچیده نظریه‌پردازان علوم انسانی در حد همان دانشکده‌ها باقی ماند. حتی مجله‌ای مانند «دنیا» هم به سیاست عملی بیش از سیاست نظری تمایل پیدا کرد و پس از توقیف مطبوعات در سال ۱۳۶۰ این نوع مجلات هم از عرصه خارج شدند. از میانه‌ی دهه ۶۰ گونه‌ای از مجلات روشنفکری مانند «آدینه» و «دنیای سخن» با گرایش بیشتر به هنر و ادبیات منتشر شدند که چندان به علوم انسانی نمی‌پرداختند. اما گونه‌ای از مجلات به‌‌وجود آمدند که بعداً در عرصه‌ی روشنفکری و علوم انسانی گفتمان‌ساز شدند. بیش از آنکه به این نوع نشریات بپردازیم البته باید به مجله‌‌ای به نام «اندیشه اسلامی» اشاره کنیم که «دکتر محمد مجتهد شبستری» آن را منتشر می‌کرد. این مجله را در واقع می‌توان اولین تلاش جریان تازه‌ای به نام روشنفکری دینی برای ورود به مباحث علوم انسانی دانست که بعداً مهمترین مجله‌ی دهه‌ی ۶۰ در این حوزه به نام «کیهان فرهنگی» را چاپ کرد. اولین شماره ماه‌نامه‌ی «کیهان فرهنگی» در فروردین سال ۱۳۶۳ به ضمیمه روزنامه کیهان چاپ شد. یکی از سردبیران این مجله بعداً‌نوشت که در آغاز قرار نبود نام این مجله «کیهان» فرهنگی باشد تا اگر روزی مؤسسه‌ی کیهان از دایره‌ی نفوذ روشنفکران دینی خارج شد این مجله هم از دست برود اما اصرار سرپرست وقت مؤسسه مانع از نام مستقل برای مجله‌ی تازه شد. احتمالاً مدیران وقت کیهان نمی‌دانستند که این نام قبل از انقلاب در مورد نشریه‌ای به سردبیری دکتر محمد امین ریاحی هم به کار رفته بود.

«کیهان فرهنگی» در آغاز مجله‌ای سنت‌‌گرا بود. برخلاف نظر دکتر ارانی قصد داشت سنت‌های دینی و سنت‌گرایان دینی را طرح و در هر شماره مجله یکی از علمای دینی یا استادان علوم انسانی در عرصه‌های فلسفه، الهیات، ادبیات، تاریخ، کلام، فقه و هنرهای سنتی مانند معماری و خوشنویسی را روی جلد خود بیاورد. اما آنچه «کیهان فرهنگی» را برجسته ساخت حضور نظریه‌پرداز آن زمان جمهوری اسلامی دکتر عبدالکریم سروش بود. سروش به عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی از نویسندگان ثابت کیهان فرهنگی بود و آنچنان در آن نفوذ داشت که پس از چاپ مقاله‌ای از دکتر رضا داوری علیه کارل پوپر به مجله اولتیماتوم داد که اگر جبران نکنند دیگر با آن همکاری نمی‌کند. این اولین مجادله قلمی «کیهان فرهنگی» بود که بر سر چاپ ترجمه کتاب «جامعه باز» پوپر رخ داد و با پیروزی دکتر سروش، رضا داوری از آن کناره گرفت. اتفاق مهمتر بعدی اما چاپ مجموعه مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» در «کیهان فرهنگی» بود. این مقالات که مانیفست روشنفکری دینی شد ذیل «نظریه تکامل معرفت دینی» به بیان این تئوری می‌پرداخت که معرفت دینی در گذر زمان چاره‌‌ای جز تن دادن به معرفت عصری ندارد و باید تغییر کند و تکامل یابد. سروش البته در آن زمان با تمایز دین از معرفت دینی تنها معرفت دینی (یعنی معرفت ما از دین) را محتاج تکامل می‌دانست. نظریه‌ی سروش هجوم منتقدانی که بعداً اصولگرا خوانده شدند را برانگیخت. مهمترین منتقد او صادق لاریجانی بود. دانش‌آموخته حوزه علمیه قم که قبلاً مقاله‌ی «کشکول و فانوس» پوپر را ترجمه و به عنوان ضمیمه‌ی کتاب «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» سروش چاپ کرده بود. این نزاع که بعداً به صورت دوگانه اصلاح‌طلبان دینی و اصولگرایان دینی صورت‌بندی شد اوج گفتمان‌سازی «کیهان فرهنگی» بود. گرچه در فهرست نویسندگان این مجله افرادی مانند محمد مجتهد شبستری، محمدجواد لاریجانی، حسین غفاری، رضا داوری و… هم به چشم می‌خوردند.

وجه تمایز «کیهان فرهنگی» توجه آن به الهیات جدید و کلام مدرن بود. این مجله به علوم اجتماعی، علوم سیاسی و علوم اقتصادی توجه اندکی داشت و ترجیح می‌داد به فلسفه و دین بپردازد. اما با تحولات سیاسی پس از درگذشت آیت‌الله خمینی همان اتفاقی که مدیران اولیه «کیهان فرهنگی» پیش‌بینی می‌کردند رخ داد و اصلاح‌طلبان دینی از مؤسسه کیهان بیرون رانده شدند و «کیهان فرهنگی» به راهی دیگر رفت. چندی به هنر و ادبیات سرگرم شد و بعداً کاملاً در اختیار متفکران بنیادگرایی اسلامی درآمد. مدیران و نویسندگان اولیه «کیهان فرهنگی» از آبان ۱۳۷۰ مجله‌ی تازه‌ای به نام «کیان» چاپ کردند. نقطه تمایز «کیان» با سلف صالح خود صراحت آن بود نه موضوعیت آن. «کیان» هم به الهیات جدید بیش از همه‌ی شاخه‌های علوم انسانی توجه داشت و در آن از علوم اجتماعی خبری نبود. ستاره «کیان» هم سروش بود و در طول یک دهه چاپ آن مهمترین مقالات عبدالکریم سروش در «کیان» چاپ شد. اکبر گنجی،‌ سعید حجاریان (با نام مستعار جهانگیر صالح‌پور)، آرش نراقی، محمدمجتهد شبستری و… از مهمترین نویسندگان «کیان» بودند. «کیان» دو دوره را در حیات مطبوعاتی خود سپری کرد در دوره‌ی اول به سردبیری محمود شمس بیشتر به روشنفکری عمومی تعلق خاطر داشت اما با پیروزی سیدمحمد خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ و جدا شدن گروهی از «کیان» و حضور آنان در روزنامه‌ها، ابراهیم سلطانی سردبیر دوره جدید شد و مجله رنگ و بویی تئوریک‌تر گرفت. «کیان» در این دوره شبیه مجلات دانشگاهی شد و با چاپ ویژه‌نامه‌هایی مانند خشونت،‌ جامعه مدنی،‌ پلورالیسم دینی و… به تقویت ادبیات الهیاتی در ایران پرداخت. «کیان» در دوره اول با گفت‌وگو با کارل پوپر و گفت‌‌وگو با مانوئل لویناس و در دوره دوم با گفت‌وگوهایی که با نصر حامد ابوزید و یورگن هابرماس انجام داد، اوج ژورنالیسم روشنفکری دینی را نشان داد.

اهمیت «کیان» البته همچنان به نظریه‌های سروش و نقدهای مخالفان او بود. نظریه‌ی «فربه‌تر از ایدئولوژی» (که مخالف ایدئولوژیک شدن دین بود)، نظریه «حکومت دموکراتیک دینی» (که از جمع دین و دموکراسی دفاع می‌کرد) نظریه «صراط‌‌های مستقیم» (که از پلورالیسم دینی خبر می‌داد) هم به راه و قلم و زبان سروش در «کیان» جاری شد.

«کیان» در سال ۱۳۷۹ توقیف شد اما ۵ سال بعد صورتی از آن در قالب مجله‌ی «مدرسه» در بهار ۱۳۸۴ ظاهر شد. ستاره‌ی «مدرسه» هم سروش بود و حتی بیش از مجلات دیگر این نحله فکری «سروش‌گرا» بود اما «مدرسه» از حیطه فلسفه و الهیات جدید به حوزه علوم انسانی دیگر مانند علوم سیاسی و علوم اجتماعی هم قدم گذاشت. از «مدرسه» ۶ شماره بیشتر منتشر نشد اما در همین مدت کوتاه مقالات مهمی از محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور، آرش نرافی و عبدالکریم سروش در آن چاپ شد. از جمله مهمترین توفیقات ژورنالیستی مدرسه چاپ گفت‌وگوی عبدالکریم سروش با جان هیک بود. گفت‌وگویی که راوی آخرین پروژه‌ی مهم روشنفکری دینی بود. جریانی که از سنت‌گرایی در «کیهان فرهنگی» آغاز کرده بود و به مدرنیسم دینی در «کیان» رسیده بود، در مدرسه طرفدار پلورالیسم دینی شده بود و جان هیک از این نظر الگوی فکری تازه‌‌ای به حساب می‌آمد که عملاً جانشین کارل پوپر یا حداقل مکمل آن در عرصه‌ی الهیاتی بود.

از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۸۶ در طول دوره‌‌ای ۲۳ ساله با مطالعه‌ی سه مجله‌ی «کیهان فرهنگی»، «کیان» و «مدرسه» می‌توان ظهور و تحول جریانی به نام روشنفکری دینی را شناخت که مفاهیمی چون اصلاح دینی، لیبرالیسم دینی، دمکراسی دینی و پلورالیسم دینی را وارد ادبیات علوم انسانی ایران کرد. جریانی که از دمکراسی‌خواهی مذهبی به سکولاریسم سیاسی رسید.

اصلاح‌طلبان مذهبی در سال‌های پس از کیان یا همزمان با آن چند تجربه دیگر هم در ژورنالیسم روشنفکری انجام دادند. مجله‌‌ی «راه نو» یکی از مهمترین آنها بود که ۲۰ هفته پیاپی چاپ شد. راه نو را می‌توان سیاسی‌ترین مجله‌ی روشنفکران دینی دانست که نظریه و عمل سیاسی را درآمیخته بود. این تجربه بعداً در قالب مجله‌‌ی ماهنامه «آفتاب» هم تکرار شد. اما آفتاب هم قربانی سیاست شد. در سال‌های اخیر برخی اصلاح‌طلبان مجله‌ای نظری به نام «آئین» چاپ کردند که با وجود امتیاز سیاسی – اجتماعی به الهیات، اخلاق و دین توجه بیشتری داشت. «آئین» نشریه جبهه مشارکت ایران اسلامی بود اما مجله‌ای حزبی نبود. گروهی از اصلاح‌طلبان مذهبی هم در دهه ۷۰ مجله‌ای به نام «ایران فردا» چاپ کردند. ایران فردا بعداً ارگان سیاسی جریان ملی مذهبی در ایران شد اما در دو سال آغاز فعالیت خود بیشتر مجله‌ای روشنفکری و تئوریک بود تا پراتیک. نویسندگان ایران فردا مانند عزت‌‌الله سحابی، حسن یوسفی‌‌اشکوری، احمد زیدآبادی و رضا علیجانی بودند که از این میان مرحوم سحابی بیشتر به علم اقتصاد و مسأله توسعه توجه داشت. دغدغه ایران فردا توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود اما بعداً به مجله‌‌ای کاملاً سیاسی تبدیل شد. این گفتمان در آغاز دهه ۷۰ در ماهنامه «فرهنگ توسعه» هم هویدا بود. مجله‌‌ای که با حضور اقتصاددانان و جامعه‌شناسان سعی می‌‌کرد میانی نظری توسعه را بررسی کند. «فرهنگ توسعه» پس از دو سال به تدریج از گفتمان توسعه‌گرایی به چپ‌گرایی گرایش پیدا کرد به مجله‌‌ای سوسیالیستی تبدیل شد و به مسائل اجتماعی بیش از مسائل اقتصادی توجه نشان داد. جالب اینجاست که توجه به توسعه چه در ایران فردا و چه در فرهنگ توسعه از سوی روشنفکران دینی صورت می‌‌گرفت و روشنفکران عرفی بیشتر خواستار توجه به مسأله برابری بودند و برهمین اساس چندی بعد مجلاتی مانند «نقد نو» و «فصل سبز» منتشر شدند که گرایش‌‌های سوسیالیستی داشتند. «نقد نو» در نوع خود مجله‌‌ای صاحب گفتمان بود. اما پس از مدتی از انتشار آن جلوگیری شد.

نسل چهارم، ژورنالیسم برای نقد مدرنیسم

در سال‌هایی که چراغ عمر دوره اول «کیهان فرهنگی» رو به تاریکی می‌‌رفت گروهی از مدیران سابق مؤسسه کیهان که هنوز در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مقامی داشتند فصلنامه‌ای به نام «نامه فرهنگ» منتشر کردند که سردبیر آن دکتر هادی خانیکی بود. «نامه فرهنگ» اولین بار در پاییز ۱۳۶۹ منتشر شد و شکل تخصصی‌تر و موضوعی‌تر «کیهان فرهنگی» بود و در ۸ شماره‌ی اول خود در طرح مباحثی مانند گفت‌‌وگوی ادیان و فرهنگ‌ها، تبادل فرهنگی، مدرنیسم و توسعه پیشتاز بود. اما با استعفای سیدمحمد خاتمی از وزارت ارشاد اسلامی این مجله نیز به دست جناح فکری دیگر اسلام‌‌گرایان افتاد. «نامه فرهنگ» در دوره اول خود به سروش بی‌توجه نبود و در مجموع مجله‌‌ای متعلق به اصلاح‌‌طلبان مسلمان شناخته می‌شد که به علوم اجتماعی بیش از الهیات توجه داشت اما از بهار ۱۳۷۲ دکتر رضا داوری اردکانی سردبیر «نامه فرهنگ» شد که در آن زمان از چهره‌های الگوی اصولگرایان مسلمان شناخته می‌شد. ظاهراً در آغاز قرار بود سیدمرتضی آوینی هم از مدیران نامه فرهنگ باشد و حتی در میزگرد «بحران هویت» در شماره‌ی اول دوره جدید حضور داشت اما با درگذشت آوینی این رضا داوری بود که یک دوره مهم و درخشان از سردبیری را تجربه کرد. دکتر رضا داوری احتمالاً مهمترین استاد فلسفه است که مقام سردبیری یک مجله‌ی عمومی در ایران را پذیرفت و تا یک دهه هم ادامه داد. دکتر رضا داوری با تأثیر از فلسفه قاره‌ای و مکتب هایدگر و نماد ایرانی او فردید منتقد تجدد بود در حالی که دکتر عبدالکریم سروش با آموزه‌های فلسفه تحلیلی و روش‌شناسی پوپر رویکردی مثبت به تجدد داشت. سروش در آن زمان معتقد بود که می‌‌توان در برخورد با تجدد رویکردی گزینش‌گرایانه داشت و خوب و بد آن را جدا کرد اما داوری، تجدد را کلیتی می‌‌دانست که قابل تفکیک نیست. این دو تفکر بعداً در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ در عرصه سیاسی نمایندگان خود را یافت و رقابت فکری آنها به رقابت سیاسی منجر شد. با وجود این «نامه فرهنگ» ژورنالیسمی حرفه‌ای را پیشه ساخت. در میزگردهای این فصل‌نامه افرادی مانند محسن کدیور، ولی‌‌رضا هنر، سیدجواد طباطبایی، سیدمرتضی آوینی و… دور هم نشستند و سرمقاله‌‌های رضا داوری نمونه‌های درخشان از نثر فلسفی در روزگار ما شد. هر شماره به یک موضوع اختصاص داشت و کار چندان درخشان بود که حتی در دوره بازگشت سیدمحمد خاتمی به قدرت، کار رضا داوری در نشر مجله پایان نیافت؛ هرچند که بعداً اصولگرایان او را از سردبیری برکنار کردند و «نامه فرهنگ» تعطیل شد. یار و دوستدار رضا داوری در نگاه انتقادی به مدرنیته سیدمرتضی آوینی بود. آوینی در سال ۱۳۶۸ مدیر مجله «سوره» بود که گرچه رویکردی ادبی و هنری داشت اما به تدریج به مباحث فلسفی گرایش یافت. «سوره» بر بستر یک جُنگ ادبی و هنری در دهه ۶۰ شکل گرفت که توسط جناح ادبی و هنری روشنفکران دینی چاپ می‌شد. نویسندگان این جنگ در دهه ۶۰ (که در ۱۵ جلد چاپ شد) افرادی مانند محسن مخملباف، قیصر امین‌پور، سیدحسن حسینی و… بودند. اما همان تحولاتی که «کیهان فرهنگی» را از دست روشنفکران دینی گرفت «جُنگ سوره» را هم تعطیل کرد و در سال ۱۳۶۸ ماهنامه «سوره» جایگزین آن شد. مهمترین بخش سوره جدید سرمقاله‌‌های سیدمرتضی آوینی بود. آوینی به تأثر از آرای هایدگر و فردید و داوری تجدد را نقد و نفی می‌کرد و مظاهر آن در سینما و ادبیات و فلسفه برمی‌شمرد. از این نظر آوینی منتقد جدی سروش و خاتمی بود. «سوره» اما مجله‌ی علوم انسانی نبود و همان‌گونه که گفتیم آوینی قصد داشت در دوره دوم «نامه فرهنگ» نقش اصلی را بازی کند. اما زمان مجال نداد. در تحریریه «سوره» نویسنده‌‌ای به نام شهریار ژرشناس می‌نوشت که همان خط فکری آوینی و داوری را دنبال می‌‌کرد. زرشناس منتقد جدی تجدد ادبی و فلسفی بود و بر آرای سروش چند ردیه نوشته بود اما تمایز اصلی او با آوینی در این بود که سیدمرتضی آوینی از جناح‌های سیاسی خط نمی‌گرفت و متفکری مستقل و روشنفکر به حساب می‌آمد. آوینی البته به ترکیب روشنفکری و دینداری (از موضع دینداری) انتقاد داشت اما در عمل روشنفکری تمام‌عیار بود. سینما را خوب می‌‌شناخت و بر ادبیات غرب مسلط بود و در نقد روشنفکران با روزنامه کیهان (به سردبیری مهدی نصیری روحانی جوان اصولگرای منتقد روشنفکری دینی) مرزبندی داشت. اگر از این ویژگی‌های آوینی صرف‌نظر کنیم مجله‌‌ی «مشرق» به سردبیری شهریار زرشناس را می‌توان وارث «سوره»‌ی آوینی دانست. اولین شماره ماهنامه «مشرق» در دی‌‌ماه ۱۳۷۳ چاپ شد و نویسندگان آن افرادی مانند احمد فردید، رضا داوری، محمدعلی رجبی (دوانی)، یوسفعلی میرشکاک و شهریار زرشناس بودند. «مشرق» بیش از ۶ شماره دوام نیاورد و در شهریورماه ۱۳۷۴ تعطیل شد اما خط فکری نقد مدرنیته از سوی ژورنالیست‌های اصولگرا در این سال‌ها در چند قالب دنبال شد:

مهدی نصیری در همان سال‌ها از روزنامه کیهان رفت و هفته‌نامه «صبح» را راه انداخت. در «صبحِ» نصیری منتقد لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی بود اما با پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۷۶ مهدی نصیری ترجیح داد «صبح» را به ماهنامه‌ای نسبتاً نظری تبدیل کند که در آن مدرنیسم را نقد می‌‌کرد. چندی بعد مهدی نصیری ناامیدانه آن ماهنامه را هم تعطیل کرد و به نشر کتاب پرداخت. کتابی در رد مدرنیسم و دفاع از دین سنتی مهمترین اثر او بود. در سال‌های اخیر مهدی نصیری بار دیگر به روزنامه‌نگاری برگشته و اکنون فصل‌نامه‌ای به نام «سمات» چاپ می‌کند که محور آن نه‌تنها نقد تجدد و فلسفه مدرن که نقد فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی است. مهدی نصیری همانند مرتضی آوینی ژورنالیسم را از بیماری‌های عصر جدید می‌داند که نمی‌تواند جوهر اندیشه را نشان دهد و به همین جهت در طول زمان از میزان اشتغال خود به ژورنالیسم از روزنامه تا ماهنامه و تا فصلنامه کاسته اما از ژورنالیسم دست نکشیده است.

شهریار زرشناس هم از آذرماه ۱۳۸۹ سعی کرده که زیر نظر شورای «فرهنگ عمومی» مجله‌‌ای به همین نام چاپ کند و در آن تجدد را به باد نقد بگیرد. در این مجله جدید برخلاف مشرق پرداخت سیاسی و حزبی به تجددگرایان اولویت دارد و مقابله با «جنگ نرم» در اولویت قرار گرفته است. «فرهنگ عمومی» نویسندگانی مانند رضا داوری، یوسفعلی میرشکاک، رضا رهگذر، پیام فضلی‌نژاد و شهریار زرشناس دارد و به «مهرنامه» نقدهای صریح و بی‌پروا دارد.

مجله‌ی «سوره» پس از سیدمرتضی آوینی ابتدا به چند ماهنامه تخصصی (شعر، ادبیات داستانی، نقد سینما و…) تجزیه شد و «سوره» به صورت فصلنامه تخصصی مباحث نظری فلسفه هنر (به سردبیری سیدعلی میرفتاح) درآمد. چندی بعد به مجله‌ای عمومی با رویکرد انتقادی به سردبیری سیدعبدالجواد موسوی تبدیل شد. «سوره» چهارم همین روش عمومی را با سردبیری وحید جلیلی حفظ کرد و از ورود به مسائل سیاسی پرهیز نکرد و اخیراً از آذرماه ۱۳۸۹ دوره پنجم سوره با نام «سوره اندیشه» آغاز شده که محور آن تولید «علوم انسانی اسلامی» است و همچون «فرهنگ عمومی» نگاهی انتقادی به تجربه مهرنامه دارد. نکته مهم در همه‌ی این مجلات البته علاقه مشتری آنها به دکتر رضا داوری و نقد تجدد است. همچون اصلاح‌طلبان مسلمان این اصولگرایان مسلمان را می‌توان با تاریخ‌‌نگاری مجلات از سوره تا سوره اندیشه شناخت. راهی که از سنت‌گرایی دینی به اصولگرایی مذهبی و گاه بنیادگرایی شیعی منجر شده است. برخی چون مهدی نصیری در مجله «سمات» نقد تجدد را به نقد فلسفه بسط داده‌‌اند و برخی دیگر چون تحریریه «سوره اندیشه» تلاش می‌‌کنند اصولگرایی را همچون یک ایدئولوژی جدید به ثبت برسانند.

نسل پنجم،‌ ژورنالیسم در خدمت سنت‌گرایی

اصولگرایان اسلامی در واکنش به هژمونی و نفوذ اصلاح‌‌طلبان اسلامی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به تدریج سعی می‌‌کردند اقلیم‌های دیگر فکری را در مجلات خود طرح کنند. اقلیم‌‌هایی که سال‌‌ها بود درباره آنان سکوت می‌‌شد. یکی از این اقلیم‌های مغفول سنت‌گرایی بود. سنت‌گرایی که از آموزه‌‌های سیدحسین نصر در ایران برمی‌آمد می‌توانست در نبرد اصولگرایان با اصلاح‌‌طلبان مذهبی کارآمد جلوه کند اما در نهایت نسبتی با اصولگرایی و بنیادگرایی هم نداشت. اولین اشارات به هنر در مجله سوره دوره‌ی آینی صورت گرفت. نظریه‌‌های نصر درباره هنر اسلامی و نیز کتاب داریوش شایگان درباره هانری کوربن از موضوعات مورد علاقه سیدمرتضی آوینی بود. بعداً همپای فردید و داوری آرای نصر هم در «مشرق» و «سوره» و «نامه فرهنگ» و «صبح» طرح شد. نظریه نصر بر رد تجدد و جایگزینی آن با سنت استوار بود. اصولگرایان در ابتدا با این پروژه همراه بودند و حتی مهدی نصیری از سوی سیدحسین نصر ستایش شد. اما در ادامه راه با توجه به موقعیت اجرایی و حکومت اصولگرایان زاویه‌هایی با سنت‌‌گرایان پیدا شد. سنت‌گرایان از سلطنت اسلامی دفاع می‌‌کردند و به عرفان اسلامی بیش از فقه بها می‌‌دادند. ولایت فقیه از درون سنت‌گرایی به دست نمی‌‌آمد و نهایتاً صورتی از ولایت عرفانی از سنت‌گرایی استخراج می‌شد. از این رو توجه به سنت‌گرایی تنها تا جایی در نشریات اصولگرا وجود داشت که به نقد تجددگرایی بپردازد. نتیجه آنکه سنت‌گرایان به انتشار مجلات خاص خود روی آوردند. یکی از اولین تلاش‌‌ها در این عرصه انتشار فصلنامه‌ی نقد و نظر در حوزه علمیه قم بود. این مجله‌ی تخصصی فلسفه و الهیات البته سنت‌‌گرا نبود اما در طرح سنت‌گرایی نقش مهمی داشت. «نقد و نظر» اولین بار در زمستان ۱۳۷۳ چاپ شد. ناشر این مجله دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم بود و تحریریه آن ریشه در سه تجربه داشتند:

اول – فقیهان نوگرای حوزه علمیه قم دوم روشنفکران دینی و سوم – نسل تازه پژوهندگان الهیات و فلسفه، اثر تجربه اول تنها در همان چند شماره اول بود و روشنفکران دینی نیز نتوانستند فضای مجله را در دست گیرند اما نسل تازه‌ای از متفکران فلسفه و الهیات با نقد و نظر ظهور کردند. سیدجواد طباطبایی، حسین بشیریه و از همه مهمتر مصطفی ملکیان از این گروه بودند. مصطفی ملکیان را نمی‌توان سنت‌گرا خواند اما رویکرد او به فلسفه و عرفان غیردینی در پرتو نظریه «معنویت» مستقل از شریعت در نقد و نظر توجه محافل فلسفی را به خود جلب کرد. چندی بعد «نقد و نظر» ویژه‌‌نامه‌‌ای با موضوع سنت‌گرایان دینی چاپ کرد و آرای رنه گنون،‌ شوان، کوربن و دیگر استادان فلسفه سنت‌گرا را طرح کرد.

«نقد و نظر» پس از چند سال از دست سردبیر خوش‌‌ذوق خود اکبر قنبری خارج شد و او ترجیح داد کار خود را در قالب نشری مستقل دنبال کند. اکنون «نقد و نظر» فصلنامه‌ای تخصصی شده اما نقش آن در عرصه عمومی اندک شده است. از اسفندماه ۱۳۸۴ سنت‌گرایان ارگان فلسفی خود را یافتند. پیش از انقلاب اسلامی سنت‌‌گرایان از سوی انجمن حکمت و فلسفه مجله‌‌ای به نام «جاودان خرد» به سرپرستی سیدحسین نصر چاپ می‌کردند که در سال‌‌های اخیر نیز چند شماره از این مجله چاپ شد اما ارگان عمومی آنها ماهنامه‌ی «اطلاعات حکمت و معرفت» است که ۶ سال پیش در همین روزها اولین شماره آن چاپ شد. داستان از این قرار است که گروهی از شاگردان و علاقه‌مندان دکتر سیدحسین نصر که در دوره اصولگرایان به قدرت رسیده بودند مایل به بازگشت او به ایران بودند. اما با توجه به ریاست نصر بر دفتر فرح پهلوی پیش از انقلاب اسلامی این اقدام ناممکن به نظر می‌رسید مگر اینکه نسبت نصر با انقلاب اسلامی روشن شود. ظاهراً کار به دو چهره معتدل اصولگرا و اصلاح‌طلب می‌رسد. دکتر علی‌اکبر ولایتی در پاسخ یکی از منتقدان یا نزدیکان دکتر نصر می‌گوید چرا او موضعش در برابر انقلاب را ایضاح نمی‌کند. با این استدلال که اگر نصر علاقه‌مند به فلسفه و عرفان است مگر می‌تواند جایگاه امام خمینی در فلسفه و عرفان اسلامی را انکار کند؟ پاسخ نصر ارجاع به رساله‌ای بود که در آن به امام خمینی هم اشاره شده بود. این رساله توسط دکتر ان‌شاءالله رحمتی ترجمه و به صورت ویژه‌‌نامه روزنامه اطلاعات به مدیریت سیدمحمود دعایی چاپ شد و از آن پس سنگ‌بنای ماهنامه‌ای پژوهشی به نام «اطلاعات حکمت و معرفت» گذاشته شد که تاکنون ادامه دارد. گرچه نصر به ایران بازنگشت اما اکنون اکثر آثار او به زبان فارسی ترجمه شده و این ماهنامه ۷۲ شماره منظم چاپ کرده است.

در اسفندماه ۱۳۸۲ مجله‌ی دیگری به نام «ناقد» هم چاپ شد که نام مصطفی ملکیان را به عنوان ناظر بر جبین خود داشت. این مجله البته چهار شماره بیشتر منتشر نکرد اما گرایش‌های دوگانه‌ی سنت‌گرایی را می‌توان با مرور مجلات نقد و نظر (و بعداً‌ ناقد) و «اطلاعات حکمت و معرفت» دنبال کرد: گرایش اول به محوریت مصطفی ملکیان با تفکیک سنت‌گرایی از بنیادگرایی و طرح نظریه «معنویت مستقل از شریعت» نوعی عقل‌گرایی نزدیک به مذاهب بدون شریعت را دنبال کرد و عملاً به متحد فکری اصلاح‌طلبان دینی تبدیل شده است.

و گرایش دوم به محوریت سیدحسین نصر سنت‌‌گرایی را در تصوف و تفلسف اسلامی می‌جوید و گرچه چندان به شریعت تأکید ندارد و گاه به نظریه‌های پلورالیسم دینی نزدیک می‌شود اما در مجموع نزدیک به اصولگرایان مذهبی شناخته می‌شود. در حوزه علمیه قم البته مجلات مهم دیگری در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی چاپ شده‌اند اما همه آنها به تدریج از مجلات عمومی به مجلات تخصصی بدل شده‌اند. در دهه ۶۰ در کنار «کیهان فرهنگی» دفتر مؤسسه کیهان در قم دو ماهنامه‌‌ای به نام «کیهان اندیشه» در عرصه معارف اسلامی و علوم انسانی چاپ می‌‌کرد که مقالات مهمی مانند سیر تحول و تطور اجتهاد به قلم آیت‌الله محمدابراهیم جناتی و نقد تهافت الفلاسفه غزالی به قلم سیدجلال‌‌الدین آشتیانی در آن چاپ شد. این مجله به سنت فلسفه اسلامی و فقه اسلامی حوزه و مکتب قم بسیار نزدیک بود اما در دهه اخیر از انتشار بازماند. مجله‌ی «حکومت اسلامی» نیز که در دهه ۷۰ از سوی دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری در قم چاپ می‌شد از معتبرترین مجلات در حوزه فقه سیاسی و اندیشه سیاسی اسلام تلقی می‌شد. سردبیر این مجله مهدی مهریزی بود که در دوره اول آن مباحثه مهمی میان دو فقیه بزرگ آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و آیت‌‌الله دکتر مهدی حائری یزدی بر سر حکومت اسلامی درگرفت و یکی از مهمترین مباحث اندیشه اسلامی در اسلام در دهه‌های اخیر به شمار می‌رود:

نسل ششم، ژورنالیسم برای علوم انسانی

در دهه ۶۰ از روشنفکران عرفی جامعه‌ی ایران در عرصه روزنامه‌نگاری افراد بسیاری باقی نمانده بودند. تعداد مطبوعات دولتی بیش از مطبوعات خصوصی بود و مجلاتی مانند آدینه و دنیای سخن هم ترجیح می‌دادند به هنر و ادبیات بپردازند تا تاریخ و علوم انسانی. اما در همان سال‌ها مؤسسه انتشارات آگاه در تهران به انتشار مجموعه‌ای از مقالات در قالب دست زد که به نام «کتاب آگاه» و «نقد آگاه» شناخته می‌شد. «نقد آگاه» نقد کتاب‌‌های علوم انسانی بود اما هر نقد در آن خود مقاله‌ای مستقل و ارجمند شناخته می‌شد و «کتاب آگاه» هم مقالاتی ناب در علوم انسانی را دربرمی‌‌گرفت. به جرأت می‌توان گفت کتاب آگاه تنها مجله‌ای بود که در دهه ۶۰ مفهوم و اهمیت علوم انسانی را فهمیده بود. این مجله نه مانند «کتاب جمعه» غرق در هنر و سیاست بود و نه مانند «کیهان فرهنگی» فلسفه و الهیات را محور خود قرار داده بود. اقتصاد، جامعه‌شناسی، سیاست، تاریخ و حقوق در «کتاب آگاه» و «نقد آگاه» جایگاهی ارجمند داشت و در زمان خود شماره‌های ویژه‌ای درباره‌ی شهر و شهرنشینی، برنامه‌ریزی عمرانی، مسائل ارضی و دهقانی چاپ کرد. احمد اشرف، داریوش آشوری، فرهاد دفتری از نویسندگان کتاب آگاه بودند. «کتاب آگاه» مجله‌ی تراز اولی بود که متأسفانه تداوم نیافت.

اما در سال ۱۳۷۰ خشایار دیهیمی مجله‌ی تازه‌ای به نام «نگاه نو» چاپ کرد که فهم تازه‌‌ای از علوم انسانی را در قالب انتشار آرا و ترجمه مقالات نویسندگان و روشنفکران مطرح جهان عرضه می‌کرد. «نگاه نو» در دوره اول انتشار خود به خصوص ۵ شماره اول ترجمه‌‌هایی ناب از متون و موضوعات علوم انسانی منتشر کرد. ویژه‌نامه‌هایی چون ناسیونالیسم و انقلاب آن بی‌سابقه بود و بعداً در دوره سردبیری علی میرزایی تا شماره ۴۴ این روش ادامه یافت و ویژه‌نامه‌هایی مانند سوسیالیسم چاپ شد. «نگاه نو» نویسندگان مطرحی مانند مصطفی رحیمی، داریوش آشوری، محمدرضا نیک‌فر و… داشت و یکی از بهترین رساله‌ها در شناخت هایدگر به قلم نیک‌فر در آن چاپ شد. این ماهنامه که در گذر زمان به فصلنامه تبدیل شد از سال ۱۳۷۹ قطع و شکل خود را تغییر داد اما همچنان یکی از منابع معتبر شناخت روشنفکری عرفی ایران به حساب می‌آید گرچه در دوره جدید رویکرد ادبی و هنری مجله بر رویکرد علوم انسانی آن چیره شده است.

دهه ۷۰ عصر رنسانس مطبوعات ایران بود. در پاییز ۱۳۷۲ مراد ثقفی فصلنامه «گفتگو» را چاپ کرد. گفت‌‌وگو هم به گفتمان روشنفکری عرفی تعلق داشت اما تمایز آن با «نگاه نو» در این نکته بود که به تألیف بیش از ترجمه بها می‌داد گرچه «نگاه نو» هم بعداً ترجمه محوری خود را واگذاشت و به تألیف روی آورد. در آن سال‌‌ها وزارت ارشاد اسلامی فصلنامه‌ای به نام «ارغنون» چاپ می‌کرد که پرچمدار ترجمه متون اساسی در فلسفه و الهیات و علوم انسانی بود. اما «گفتگو» به معنای دقیق کلمه مجله‌ای ایرانی بود. واقعیت این است که «گفتگو» در طرح موضوع جامعه مدنی قبل از آنکه به شعاری سیاسی در سال ۱۳۷۶ تبدیل شود مؤثر بود. همزمان البته مجله «کیان» هم به طرح این موضوع پرداخت اما دغدغه «کیان» همچنان نسبت جامعه مدنی و جامعه دینی بود. گفت‌‌وگو در رویکرد جامعه شناختی خود به مباحث نظری مجله‌ای منحصربه‌فرد بود و با اختصاص شماره‌های متعدد خود به موضوعاتی مانند گفت‌وگوی فرهنگ‌ها، اسلام سیاسی، دولت مدرن، احزاب سیاسی، لیبرالیسم سیاسی، نهاد دولت و نهاد بازار و… از مجلات مؤثر دهه ۷۰ به حساب می‌آمد. نویسندگان «گفتگو» مانند مراد ثقفی، کاوه بیات، رامین جهانبگلو، زریر مرآت و … نیز از پژوهندگان وفادار به اسلوب علوم انسانی به حساب می‌‌آیند. نگاه سکولار «گفتگو» به موضوعات علوم انسانی یاری‌گر آن در راززدایی از علوم انسانی شده و این مجله گرچه در چند سال اخیر بسیار نامنظم و بدون انسجام و هدف‌‌گذاری دهه ۷۰ چاپ می‌شود اما هنوز از وفادارترین مجلات به مضمون علوم انسانی به حساب می‌آید.

اهمیت «گفتگو» در این نکته بود که به جامعه مدنی بیشتر باور داشت تا نهاد دولت و به همین جهت به سنت «کتاب آگاه» نزدیک‌تر بود تا «دنیا». روشنفکران عرفی در دهه ۷۰ همچنین ماهنامه‌‌ای به نام «جامعه سالم» چاپ می‌کردند که در ترویج نگاه عرفی به جامعه مدنی،‌ زندگی اجتماعی و اقتصاد شهری نقش مهممی داشت. «جامعه سالم» یکی از کاربردی‌‌ترین مجلات علوم اجتماعی بود. مقالات محمد قائد در آن خواندنی بود و روایتی عرفی از زندگی اجتماعی به دست می‌‌داد. «جامعه سالم» مقاله‌ها و گزارش‌های خواندنی از مسائل جزئی به دست می‌داد و با توجه به ارث بردن سنت روزنامه‌نگاری آیندگان در زبان و بیان هم پیراسته بود و آراسته. بعداً بخشی از این زبان و بیان در مجله «لوح» به سردبیری محمد قائد تکرار شد که گرچه به نوعی به حوزه‌‌ی تعلیم و تربیت اختصاص داشت اما از جمله مجلات موفق علوم انسانی به حساب می‌آمد. روشنفکران عرفی در خارج از ایران هم تجربه‌های ژورنالیستی مؤثری دارند. فصلنامه‌ها و گاه‌نامه‌های علوم انسانی مانند «ایران نامه» فارغ از موضع سیاسی خود در عرصه علوم انسانی پژوهش‌های مهمی چاپ کرده‌اند که باید در گفتار مستقلی به آنها پرداخت.

ژورنالیسم و شناخت لیبرالیسم

اما «مهرنامه» در کجای این تاریخ‌نگاری ژورنالیستی قرار دارد؟

«مهرنامه» ماهنامه‌ای برآمده از تجربه‌های ژورنالیستی روشنفکران معاصر ایران است:

از نظر حرفه‌ای‌ ما «مهرنامه» را ماه‌نامه‌‌ای خبری – تحلیلی می‌دانیم که معیارش برای پرداختن به موضوعات علوم انسانی عینی بودن آنهاست. هر پرونده‌ای که در «مهرنامه» چاپ می‌شود علتی و دلیلی دارد. به نظر تحریریه «مهرنامه» پرداختن به موضوعات ازلی و ابدی کار ژورنال‌ها نیست. ما براساس اخبار ماه سوژه‌های خود را انتخاب می‌کنیم و همین «مهرنامه» را از مجله‌‌ای آکادمیک جدا می‌‌کند.

ما روزنامه‌نگار و ژورنالیستیم‌،‌ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. تحریریه «مهرنامه» گروهی از خبرنگاران، گزارشگران و مقاله‌نویسان جوان سال‌های اخیر مطبوعات ایران هستند که اکثراً‌ در رشته‌های علوم انسانی تحصیل کرده‌اند یا در این عرصه‌ها دارای تجربه و تعامل با اساتید و کارشناسان و روشنفکران هستند. تحریریه «مهرنامه» خود را نظریه‌پرداز و پژ.وهشگر نمی‌داند اما به هر پرونده «مهرنامه» مانند یک پروژه و شاید نوعی پایان‌نامه‌ی آموزشی و پژوهشی می‌نگرند که از قواعد مشترک روزنامه‌نگاری و پژوهشگری پیروی می‌کنند؛ یعنی طرح موضوع یا مسأله، نظریه‌شناسی، رد و نقد و دفاع از نظریه‌ها، منبع‌شناسی و کتاب‌‌شناسی دارد. در دو سال گذشته سعی بسیار کرده‌ایم که در هر پرونده به این اسلوب علمی و حرفه‌ای با فصل‌بندی پرونده‌ها نزدیک شویم.

تحریریه «مهرنامه» در عین حال پرسشگر، انتقادگر و جست‌‌وجوگر است. ما به روش روزنامه‌‌نگاری انتقادی وفاداریم و در برابر همه‌ی جناح‌‌های سیاسی و فکری از روش تحلیل انتقادی استفاده می‌کنیم. بخش عمده‌ای از این نگرش انتقادی در غالب پرسش‌هایی که از اساتید می‌پرسیم جلوه‌گر شده و برخی به شکل مقدمه‌ها و مقاله‌های اول هر پرونده چاپ می‌شود. «مهرنامه» حق انتقاد حتی خام‌دستانه، دانشجویی و طلبگی را برای تحریریه جوان خود محفوظ می‌دارد. اگرچه برخی استادان آن را خیره‌سری بدانند!

علوم انسانی روش تحلیل موضوعات روز را در «مهرنامه» در اختیار تحریریه قرار می‌دهد نه اینکه خود موضوع «مهرنامه» باشد. ما مجله‌ی تخصصی معرفت‌شناسی نیستیم بلکه می‌کوشیم روش تحلیل عقلی و تاریخی و تجربی را در «مهرنامه» برای پرداختن به موضوعات روز (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) به کار ببریم. ما علوم انسانی را به عرصه عمومی می‌آوریم نه اینکه خود به حوزه تخصصی برویم.

«مهرنامه» مجله‌ای متعلق به عرصه عمومی است. مخاطبان ما شهروندان و دانشجویان و رروشنفکرانی هستند که به بحث‌های علوم انسانی علاقه دارند و سطحی از تحصیلات عمومی را سپری کرده‌اند. ما مجله‌ای تخصصی نیستیم که تنها به کار استادان علوم انسانی بیاییم.

«مهرنامه» در عرصه علوم انسانی به دو دانش فلسفه و تاریخ، نگاه اساسی و روشی دارد. نگاه اساسی دارد چون این دو دانش را مادر علوم انسانی می‌داند و نگاه روشی دارد یعنی از روش فلسفه در استدلال و استنتاج منطقی و از روش تاریخ در مطالعه عینی و تجربی مفاهیم علوم انسانی استفاده می‌کند. ما علوم انسانی را در زمره علوم تجربی می‌‌دانیم و از این نظر خواستار راززدایی از علوم انسانی هستیم.

«مهرنامه» در میان علوم انسانی اولویت را به دانش‌های دقیق‌تر و تجربی‌تر می‌دهد. علم سیاست، علم اقتصاد، علم حقوق، جامعه‌شناسی از علومی هستند که در مجلات روشنفکری عصر ما نسبت به فلسفه (معرفت‌شناسی) و الهیات (دین‌شناسی) مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند. ما این علوم را نیاز ضروری جامعه مدنی ایران برای گذار به دمکراسی می‌دانیم.

«مهرنامه» از روشنفکران دینی و روشنفکران عرفی سنت‌های خوبی را به یاد دارد. اما مانند آنها مسأله اصلی جامعه‌‌ی ایرانی را عرفی شدن دین و راززدایی از دین نمی‌داند. اقتدارزدایی از همه مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و نیز دینی دغدغه اصلی «مهرنامه» است. روشنفکران دینی و عرفی (که هر روز به همه بیشتر نزدیک می‌شوند) در دهه‌های گذشته بیش از اندازه به نقش دین در زندگی ایرانی پرداخته‌اند و گاه با نظریه‌هایی مثل ماتریالیسم دیالکتیک و یا نظریه‌هایی مانند حکومت دمکراتیک دینی و اصولاً هر نوع حکومت دینی و گاه با نظریه‌هایی مانند سکولاریسم سیاسی خواسته‌‌اند به آزادی برسند اما «مهرنامه» شرط اول رسیدن به آزادی را رهایی از دولت‌‌گرایی در اقتصاد، دین، فرهنگ و زندگی می‌داند. با این منطق «مهرنامه» نه به سنت «روشنفکری دینی» نه به سنت «روشنفکری عرفی» نه به سنت «بنیادگرایی مذهبی» و نه به سنت «سنت‌گرایی دینی» تعلق خاطر ندارد و همه آنها را طرح و نقد می‌کند. ما به عنوان «خبرنگار اندیشه» و «تاریخ‌نگار تفکر» معتقدیم که تنها «آزادی‌»خواهی است که می‌‌تواند هر نوع اقتدارگرایی از توتالیتریانیسم دینی تا توتالیتریانیسم سکولاریستی و توتالیتریانیسم سوسیالیستی را دگرگون سازد. توجه «مهرنامه» به متفکران آزادیخواه در اقتصاد، سیاست، حقوق و فلسفه را تنها می‌توان با این تحلیل مورد قضاوت قرار داد.

«مهرنامه» علاقه‌‌مند است روشنفکران تخصصی را بر جای روشنفکران عمومی قرار دهد. دوره روشنفکران بزرگ همه چیزدان سپری شده است. هر روشنفکری می‌تواند یک حوزه تخصصی در علوم انسانی داشته باشد و از اظهارنظر در حوزه تخصصی دیگر پرهیز کند.

«مهرنامه» قصد دارد فعالان اجرایی مانند سیاستمداران، مدیران، دیپلمات‌ها و بازرگانان را با مبانی نظری کارهایشان آشنا کند و روشنفکران و دانشوران علوم انسانی را با تجربه‌های عملی این افراد پیوند دهد. گفت‌وگوهای ما با سیاستمداران و مدیران و دیپلمات‌ها (که نقش مهمی در آزادی‌خواهی می‌توانند داشته باشند) از این جنس است نه از گونه‌‌ای که مجلات حزبی و تجاری و حکومتی به آنها می‌پردازند.

و سرانجام «مهرنامه» پس از دو سال جای خالی اندیشه‌های لیبرالی و پراگماتیستی را در روشنفکری ایرانی خالی می‌‌بینند و خاضعانه ضمن احترام به نقش روشنفکران دینی در فهم ما از لیبرالیسم و نقش روشنفکران سکولار در فهم ما از مدرنیسم و بدون تأیید همه وجوه لیبرالیسم قصد دارد لیبرالیسم را به معنای علمی خود در اندیشه سیاسی و بدون توجه به معنای نادرست آن در مجادلات و جناح‌بندی‌های سیاسی ایران معاصر طرح،‌ نقد و بررسی کند. در عین حال باور داریم که گرچه تجدد جهان ما را دل‌پذیرتر ساخته است اما تنها با رجوع به سنت می‌توان به تجدد رسید و گاه تجدد را نقد کرد و بخصوص از آنچه به نام دولت مطلقه مدرن به ما رسیده تا حد امکان پرهیز کرد. ممکن است این نظریه به ایده محافظه‌کاری نزدیک باشد اما چه باک که آزادی را شاید بتوان در محافظه‌کاری و سنت‌گرایی به کف آورد. بدون آنکه وارد ادبیات مرسوم سیاست امروز ایران شد. توجه مهرنامه به موضوعاتی مانند فلسفه اسلامی و فقه شیعه از این جنس است. ما همچنان در پی «تفسیر جهان» هستیم نه «تغییر جهان» که کار یک ماه‌نامه‌ی علوم انسانی نیست اما برای تفسیر این جهان تازه نیاز به سر زدن به قلمروهای ناشناخته داریم. به نظر می‌رسد آزادی‌خواهی و سرمایه‌‌داری، لیبرالیسم و محافظه‌کاری، جامعه باز و حکومت قانون از جمله این سرزمین‌های ناشناخته باشند.

یکی از استادان مشهور علوم انسانی روزگاری گفته بود «روزنامه‌نگاری تنها پر کردن صفحات است» اما ما معتقدیم که روزنامه‌نگاری تاریخ‌نگاری اندیشه‌‌هاست. بدون روزنامه‌نگاران، نظریه‌های علوم انسانی در دانشکده‌ها تبعید می‌شدند. این را تاریخ معاصر ایران به ما می‌گوید.

.


.

ماهنامه مهرنامه  |  شماره ۲۰ |  فروردین ۱۳۹۱  |  صفحه ی ۳۵

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *