رگ حرف ۱، آهای! کلمه است باد هوا که نیست

رگ حرف ۱، آهای! کلمه است باد هوا که نیست

این، نخستین شماره‌ از مجموعه‌ نوشتارهایی است با عنوان ثابت «رگِ‌ حرف». این عنوان از شعر سهراب سپهری (خورشیدی۱۳۵۹-۱۳۰۷) شاعر، نویسنده و نقاش ایرانی -که خدا رحمتش کند و نور به قبرش ببارد- گرفته شده است: «و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد» (از شعر مشهور «مسافر»). ما نمی‌دانیم آن مرحوم از این شعر چه منظوری داشته -اگر اصولاً منظوری داشته!- اما این بیت ما را خوش آمده است.

«بر همگان واضح و مبرهن است که» در این‌ جهان حرف‌هایی هست که ارزش درنگ و تأمل دارد، همان‌طور که حرف‌هایی هست که چرند و پرت و پلا است و حتی به یک بار شنیدن و یا گفتن هم نمی‌ارزد (در مورد چرندیات نیازی به آوردن مثال نیست، کافی است یک روز به برخی از چیزهایی که می‌گویید یا می‌شنوید و یا هر دو، به نیت چرندیابی فکر کنید، اما برای سخنان درنگ‌برانگیز در ادامه مثال‌هایی می‌آورم). هم‌چنین حرف‌هایی هست که گرچه ممکن است چرند باشد اما سحر و جاذبه دارد و آدمی را افسون می‌کند. در باب این سخنان هم باید درنگ و تأمل کرد. حال، «در رگ یک حرف خیمه زدن» شاید به این معنا باشد که سخن‌هایی هست که ارزش درنگ و تأمل دارد، و اگر «درنگ» و «تأمل» خیلی واژه‌های قلنبه-سلنبه‌ای است، بگذارید به جای آن بگویم: ارزش فکر کردن دارد. اگر به ذهن‌تان رسیده است که چگونه می‌توان در رگ یک حرف خیمه زد، کافی است در ایام تعطیل، به نیت خیمه‌یابی یا غیره، به شمال ایران یا یکی از شهرهای زیارتی سفر کنید تا ببینید ملت چگونه با خلاقیتی وصف‌ناشدنی تقریباً در همه جا خیمه می‌زنند.

بنابراین، مسأله این نیست که چگونه در رگ یک حرف خیمه می‌توان زد، بلکه مسأله این است که چرا ملت که همه جا خیمه می‌زنند (و البته ما اعتراضی نداریم و دم‌شان گرم، چون هتل گران است)، چرا نمی‌آیند در رگ یک حرف هم خیمه بزنند. و این هدفی است که -باز هم «واضح و مبرهن است که»- ما از برپا کردن خیمه‌ی این ستون قصد داریم انجام‌اش دهیم. یعنی قصد داریم به نیت تشویش اذهان عمومی -که خیلی چیز خوبی است، اما از آن پرهیز باید کرد- ملت را به زدن خیمه در رگ حرف‌هایی که ارزش فکر و درنگ دارد، تحریک کنیم (و اگر واژه‌ی «تحریک» را نمی‌پسندی، تو فکر کن که ما گفته‌ایم: ترغیب یا تشویق کنیم). تمام تلاش این ستون -که با آن ستون، یعنی ستون پنجم، هیچ نسبتی ندارد و خدا به دور- آن است که به خواننده‌اش نشان دهد که بر خلاف رأی مشهور، حرف باد هوا نیست و حتی اگر هم باد هوا باشد، همین باد هوا را هم اگر بخواهی طی آدابی به لاستیک ماشین، موتور، یا غیره‌ات فرو کنی، کلی باید پول بدهی، پس حتی باد هوا هم باد هوا نیست، چه رسد به این که حرف باد هوا باشد که نیست.

اما خواننده‌ی زود-قانع-نشو ممکن است ناله‌کنان بگوید: ببین! فقط یک حرف زدن برای‌مان مانده بود، همان‌ را هم این جماعت مرفه، بی درد، خارج‌نشین، روشنفکرمأب، قلم چرخان و برج عاج‌ نشین، این قدر بادش کرده‌اند و مهم‌اش کرده‌اند و با آن منبر اخلاقی رفته‌اند و به آن سخت گرفته‌اند که آدم دیگر کوفت‌اش می‌شود حرفی بزند یا حرفی بشنود. تا می‌آیی حرف بزنی می‌گویند چرند نگو، تا می‌آیی دو کلوم حرف بشنوی می‌گویند چرند نشنو! ول‌مان کن بابا حال داری. درک‌کردنی است که یک وقت‌هایی -اگر نگویم تقریباً همیشه- آدمی دلش می‌خواهد که «هیچ آداب و ترتیبی» نجوید و «هر چه می‌خواهد دل تنگ‌اش» بگوید و حال و حوصله آداب دست و پا گیر را ندارد. اما حرف زدن و حرف شنیدن ممکن است خواسته یا ناخواسته و دانسته یا نادانسته دنیا را از همینی که هست تیره و تارتر کند، و جهان را هم به شیوه‌ای تیره و تارتر کند که دیگر نتوانی بگویی: داداش قربون دستت، از کنار اون در که رد می‌شی، همون لامپ رو هم روشن کن، این‌جا خیلی تاریکه! تاریکی‌ِ بدون چراغ، خیلی تاریکی است (چه جمله‌ی عمیقی شد! فرداست که در کنار جمله‌های جبران خلیل جبران و پائولو کوئیلو پشت گلگیر اتوبوس‌ها نوشته شود).

کنفوسیوس (۴۷۹-۵۵۱ پیش از میلاد) که یک حکیم چینی باستان بوده و از آن‌جا که نام و یادش باقی مانده معلوم می‌شود که نشکن بوده، می‌گوید «اکثر ظلم‌هایی که بر آدمیان می‌رود، از ظلم‌هایی است که بر واژگان می‌رود». باز ممکن است کسی اعتراض‌کنان بگوید: ای آقا! آش با جاش چپ شده، شما به ظلم از طریق کلمات چسبیده‌اید! بله، چرا که نه؟ ظلم ابتدا کلمات را می‌درد و سپس تن‌ها را می‌درد  (این جمله هم برای پشت گلگیر خوب است).

آقا بحث انتزاعی شد، مثال رو کن! چشم. اما از آن‌جا که «ما بهترینیم»، به جای مثال از همین دور و بر، از جابلقا و جابلسا مثال می‌زنم: در جمهوری رواندا، واقع در مرکز افریقا، در سال ۱۹۹۴ میلادی، طی تقریباً صد روز یک نسل‌کشی عظیم اتفاق افتاد و در آن ۵۰۰ هزار تا یک میلیون نفر به شیوه‌ای فجیع (عموماً با قمه و توسط همسایگان و دوستان‌ سابق خود) کشته شدند و به ۲۰۰ تا ۵۰۰ هزار زن تجاوز صورت گرفت. وسعت فاجعه به قدری بود که در این نسل‌کشی بیست در صد از جمعیت کل این کشور کشته شدند و یکی از تاریک‌ترین نسل‌کشی‌های قرن بیستم رقم خورد. این جنگ حاصل یک نزاع قومی میان دو قوم «هوتو» و «توتسی» بود و در اثر سقوط هواپیمای رییس‌جمهور رواندا که از قوم هوتو بود شکل گرفت. این هواپیما بر اثر اصابت موشک زمین به هوا سقوط کرد و قوم هوتو این کار را به قوم توتسی نسبت دادند، اما به جای اثبات این اتهام و محاکمه‌ی مسببان، با بالاگرفتن نزاع‌ قومی، هوتوهای افراطی دست به پاکسازی قومی زدند و به کشتن توتسی‌ها و یا هوتوهای میانه‌رو که حاضر به کشتن توتسی‌ها نبودند، دست زدند. روایتی از این نسل‌کشی را می‌توانید در فیلم فوق‌العاده‌ی «هتل رواندا» (۲۰۰۴) به کارگردانی تری جرج کارگردان ایرلندی ببینید. از این فیلم گاهی به عنوان «فهرست شیندلر» آفریقایی یاد می‌شود.

با عرض معذرت از آوردن چنین مثال خون و خون‌ریزانه‌ای، ممکن است بپرسید: حالا ربط این نسل‌کشی به بحث ما چیست؟ گفته می‌شود یکی از عوامل مهمی که به چنین کشتار عظیمی در مدت زمان محدود سه ماه و اندی سرعت بخشید، راه‌اندازی رادیو و روزنامه‌ای ویژه‌ از سوی افراطی‌های هوتو بود. در این رادیو و روزنامه و خصوصاً رادیو، قوم توتسی‌ به طور مرتب «علف هرز» و «سوسک» خوانده می‌شدند و با دادن آدرس دقیق منزل توتسی‌ها یا هوتوهای میانه‌رو، از مردم خواسته می‌شد که «هلف‌های هرز» را از ریشه در آورند و «سوسک‌ها» را زیر پای خود له کنند. درست همین‌جا است که کلمات ابزار کشتار می‌شود. اگر شما بتوانید کسانی را قانع کنید که آن‌چه می‌کشند انسان نیست بلکه سوسک، موش یا کفتار است، ماشین کشتار سرعت بیشتری می‌گیرد. اما برای قانع کردن این عده باید از کلمات و استدلال استفاده کنید. کلمه در چنین حالتی حکم همان قمه‌ای را دارد که بر سر و صورت قربانی فرود می‌آید، یا حکم همان گلوله‌ای را دارد که به سوی قربانی شلیک می‌شود. افراطی‌های هوتو بدون قانع کردن حجم عظیمی از مردم نمی‌توانستند در این مدت کوتاه چنین نسل‌کشی عظیمی راه بیندازند (گفته می‌شود بعدها در جریان دادگاه‌های مربوط به این نسل‌کشی نزدیک به دو میلیون نفر به دست‌ داشتن در این جنایت متهم شدند) و این کلمات و استدلال‌ها بود که بار قانع کردن را به دوش می‌کشید.

درست به همین دلیل، کلمات بسیار خطرناک اند، حتی بیشتر از چاقوی تیز آشپزخانه یا تیزیِ لات محل. اگر قرار است سرها بریده نشود، شکم‌ها دریده نشود و زندان‌ها از بی گناهان پر نگردد، باید افسون کلمات را جدی گرفت و از آن‌ها افسون‌زدایی کرد. این کارها را صرفاً حاکمان با مردمان نمی‌کنند، بلکه -بیش و پیش از آن- خود مردم با یکدیگر می‌کنند و کلمات سلاح اصلیِ آن‌ها برای این کار است. «رگِ حرف» قصد دارد گوشه‌ای از قدرت تخریبی یا سازنده‌ی کلمات را برملا کند. اگر شما هم فکر می‌کنید حرف باد هوا نیست، پس در این سفر با ما باشید. برای این کار، تا شماره‌ی بعد (و یا تا هر وقت که دلتانخواست)، لطفاً همین فیلم «هتل رواندا» را ببینید و خصوصاً به بخش‌هایی که از رادیو پخش می‌شود، توجه کنید.

یاسر میردامادی

یک نظر برای “رگ حرف ۱، آهای! کلمه است باد هوا که نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *