سخنرانی داریوش شایگان در شب رونمایی کتاب «در جستجوی فضاهای گمشده»

سخنرانی داریوش شایگان در شب رونمایی کتاب «در جستجوی فضاهای گمشده»

بعد از این همه تعریف واقعاً نمی‎دانم چه بگویم. در تمام مدتی که دوستان تحسین و تمجید می‌کردند، راستی احساس می‎کردم همۀ صحبتها دربارۀ فرد دیگری است. آقای فانی از مونتنی نقل قولی آوردند و مرا به یاد سخن دیگری از او انداختند که می‎گوید: «من در پستوی دکانِ جهان زندگی می‎کنم»، و باید بگویم که من هم همیشه خودم را از پستوی دکان جهان دیده‎ام. این نخستین بار نیست که جایی راجع به من صحبت می‎شود و من مدام فکر می‎کنم سخن از فرد دیگری است و به من دخلی ندارد. ولی به هر حال از همگی خیلی متشکرم.

مطالبی که آقایان فرمودند واقعاً برای من آموزنده بود. وقتی آدم خود را از منشور نگاه دیگران ببیند، خودش را کشف می‎کند. آقای مصطفی ملکیان حرف درستی دربارۀ من زدند که گفتند: من از یک طرف نسبیت‎انگارم و از طرف دیگر در جست‎وجوی یک چیز ثابت. این توصیف، مرا به یاد شعری از تی.اس.الیوت انداخت که: «شاعر، در جست‎وجوی نقطۀ ثابت جهان است». از قرار معلوم، من هم به دنبال چنین نقطه‎ای می‎گشتم، و همین امر مرا به سوی هند کشاند و به عرفان علاقه‎مندم کرد.

آقای خرمشاهی هم طبق معمول شرمنده‌ام کردند و مرا دارندۀ جام جم خواندند. ای کاش به راستی من صاحب جام جم می‌بودم. کسی که شاید جام کیخسرو را داشت، دوست عزیز و از دست رفتۀ من شاهرخ مسکوب بود، که یادش همیشه برایم گرامی است.

و آنچه آقای فانی دربارۀ مونتنی گفتند، کاملاً درست است. من هم به مونتنی علاقه‌مندم، همیشه بسیار به او علاقه‌مند بوده‎ام. نکتۀ دیگری را هم که مایلم اضافه کنم این است که اندیشمند دیگری هم در نگارش مقالات این کتاب منشأ اثر بوده است، و او کسی نیست جز بودلر، که ذکرش را بارها در کتاب آورده‌ام. من شعر خیلی خوانده‎‌ام و برای شاعران هم ارج بسیاری قائلم، چه شاعران ایرانی و چه شاعران دیگر کشورها. در میان شاعران ایرانی، چنانکه بر همگان معلوم است، بزرگانی چون خیام و حافظ و مولوی؛ البته اخیراً سعدی هم توجه مرا سخت معطوف خود کرده، و معتقدم ‎به او که بی‌شک یکی از بزرگان ماست، بی‎انصافی شده و برجستگی و اهمیتش تحت الشعاع دیگر شاعران قرار گرفته است.

در مورد شاعران غربی هم باید بگویم که از بودلر بسیار آموخته‌ام، در حوزه‌های متعدد که یکی از آنها ایدۀ او در ارتباط با شهر است. والتر بنیامین در یکی از کتابهایش دربارۀ بودلر می‎گوید که او «شاعر مدرنیته» است. اصلاً واضع کلمۀ «مدرنیته» بودلر است و او در قرن نوزدهم این اصطلاح را ابداع کرد. بودلر معتقد است که تکلیف هنرمند مدرن، احضار حال حاضر است یا به عبارتی «بازنمایی زمان حال» (représenter le présent). ولی زمان حاضر یا اکنون، چیزی است فرّار و گریزان و ناپایدار، دولت مستعجل است، مانند سرابی گریزان در بیابان. بنابر نظر بودلر، هدف مدرنیته استخراج ابدیت از این زمان گذراست، یعنی همان «بازنمودن زمان حال». اگر مفهوم پست‌مدرنیته که این همه در امریکا سر و صدا کرد و قیل و قال به راه انداخت، طنین چندانی در فرانسه نداشت، از آن روست که بودلر صدوپنجاه سال پیشتر این مفهوم را مطرح کرده بود.

به عقیدۀ من جایگاه بودلر را به بهترین نحو با رجوع به سخنی از رولان بارت می‌توان تشریح کرد، که دربارۀ خودش می‌گوید: «من مایلم در آریرگاردِ (arrière-garde) آوانگارد (avant-garde) قرار بگیرم». آوانگارد بودن یعنی آگاهی نسبت به این واقعیت که همه چیز رو به زوال است، و آریرگارد بودن آن است که همچنان چیزهای در حال زوال را دوست بداری. و آریرگاردِ آوانگارد، چنانکه رولان بارت می‌گوید، یعنی مادام که نگاهی معطوف به آینده داری، جذبۀ گذشته را هم از نظر دور نداری. مثالی که می‌توان برای روشن شدن این موقعیت آورد، آینۀ بغل ماشینی است که به پیش می‌رود در حالیکه نگاهی به عقب دارد و آن را در خود منعکس می‌کند.

«شهر»، مفهوم دیگری است که بودلر به آن توجهی ویژه نشان می‌دهد. شهر پاریس در بسیاری از اشعار بودلر هست. بودلر اولین شاعری است که دغدغۀ شهر بزرگ را در ذهن دارد. پیش از او هیچ شاعر دیگری به موضوع شهر نپرداخته است. البته شهر تنها مضمونی نیست که در عالم شعر نخستین بار در اشعار بودلر پدیدار می‌شود، مثلاً کدام شاعر پیش از بودلر صحن‌های چون لاشۀ در حال پوسیدن و کرمهایی که لابه‌لای آن می‌لولند، را به قالب شعر درآورده است‎. به علت همین ویژگیهای شاخص است که والتر بنیامین اعتقاد دارد شاعران را باید به دو گروه دسته‌بندی کرد: شاعران پیشا-بودلری و شاعران پسا-بودلری.

کتاب در جست‌وجوی فضاهای گمشده، در واقع سیری است بر فرهنگ. مقالۀ اول با نام «سفر من در قرن پانزدهم میلادی»، با الهام از نمایشگاه بزرگی نوشته شد که به مناسبت پانصدمین سالگرد کشف قارۀ آمریکا توسط کریستف کلمب، به همت گالری ملی هنر در واشنگتن برگزار شده بود. شگفت‌آور اینکه در این نمایشگاه بزرگ تمام فرهنگ‎های جهان حضور داشتند، از ژاپن دوران موروماچی تا سلسله مینگ در چین و امپراتوری عثمانی، زمانی که عثمانی‌ها قسطنطنیه را تسخیر کردند، ایران دوران تیموری، و قارۀ افریقا، تا می‌رسیم به اروپا که ایتالیا در آن عمده است، و بعد هم امریکای لاتین و فرهنگهای بومی پیشاکلمبی، یعنی مایاها، آزتکها و اینکاها. آنچه در این سیر و سیاحت نظر مرا برانگیخت این بود که چطور میشود که تمام این فرهنگهای بزرگی که نظاره‌شان می‌کردم، از ژاپن تا آمریکای لاتین، همگی علیرغم اختلافات فاحش و مشهودی که داشتند در یک فضا موسوم به فضای بینش شاعرانه-اساطیری مشترک بودند، ولی به یکباره در یک گوشۀ دنیا همه‌چیز دگرگون می‌شود. آن گوشۀ دنیا ایتالیا بود، ایتالیای قرن پانزدهم میلادی یعنی دوران پرشکوه رنسانس، و مظهر این دگرگونی هم کسی نبود جز لئوناردو داوینچی. بیشک تابلوهایی با این ویژگیهای بدیع نخستین بار در این گوشۀ دنیا پدید آمده بودند، نخستین بار بود که پرسپکتیو مطرح می‌شد، بدن انسان مطرح می‌شد، کالبدشکافی مطرح می‌شد. خصوصیاتی که هیچکدامشان در هیچ جای دیگری از دنیا محلی از اعراب نداشت. این موضوع سخت مرا به فکر واداشت. کمی بعد به شرحی از بورکهارت برخوردم که در کتابش با نام فرهنگ رنسانس در ایتالیا آمده است. این کتاب را آقای لطفی با کیفیتی بسیار مطلوب به فارسی ترجمه کرده‌اند. جملۀ بورکهارت این بود: قبل از رنسانس تمام جهان به‌سان پردۀ زیبایی بود حاوی اساطیر، شعر، خدایان، خرافه و توهم. به‌ناگاه این پرده پاره شد، در ایتالیا و در قرن پانزدهم میلادی. با کنار رفتن این پرده، از یک سو دنیای بیرون، یعنی دنیای ابژکیتو و عینی، حجاب از چهره برگرفت، و از سوی دیگر دنیای درون، یعنی سوبژکتیو، با تمام قوا سربرافراشت. این برش، این گسست، اتفاقی بود که در آن نمایشگاه بزرگ در واشنگتن با آن رودررو شدم.

مقاله دوم کتاب، به «بینش نظری هنر» پرداخته است. جالب اینکه این فرضیه با روشنگری شروع می‎شود. می‎دانید که در اواخر قرن هجدهم در واقع کشور فرانسه بر کل اروپا حاکم است، چه از لحاظ قدرت اقتصادی و چه از لحاظ هنر و فرهنگ. اصحاب دایره‎العمارف متشکل از دیده‌رو و هم‏‎فکرانش، متعلق به همین دوره‌اند. چندی بعد در آلمان علیه این تسلط فکریِ فرانسه واکنشهایی شکل می‌گیرد. در این زمان آلمان کشوری تکه‌تکه است و هنوز یکپارچه نشده، و بزرگ‎ترین فیلسوفی هم که در این کشور به روشنگری شکل منسجمی می‌بخشد، کانت است. ولی کانت عملاً متافیزیک را قفل می‎کند، و راه دست یافتن به آن مطلق را می‌بندد. اینجاست که واکنش بزرگ رومانتیست‎های آلمانی پدیدار می‎شود که می‎گویند حال که از طریق فلسفه نمی‌توان به مطلق راه یافت، پس از طریق هنر به آن میانبر می‌زنیم، در واقع هنر نزد رومانتیکها می‎شود وسیلۀ شناسایی مطلق. این تئوری که یک فرضیۀ آلمانی است، اهمیت بسیاری می‌یابد و فراگیر می‌شود، از طریق کالریج در انگلیس اشاعه پیدا می‎کند و به‌وسیلۀ مادام دوستال و ویکتور کوزن به فرانسه راه می‌یابد و با ماندزونی در ایتالیا مطرح می‌شود. ولی به هر حال بینش نظری هنر، دغدغۀ فکری خاص آلمانی‌هاست که از شلینگ گرفته تا شوپنهاور و نیچه و هایدگر مطرح است، و البته تأثیراتش حتی هنرمندان آوانگارد آغاز قرن بیستم را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد و در آثار هنرمندانی همچون کاندینسکی، مالویچ، کله، و موندریان بازتاب پیدا می‌کند.

در سه مقالۀ بعدی به موضوع فضا و شهر پرداخته‌ام با تأکید بر دو شهر پاریس و تهران. چون مایل بودم از بزرگان فرهنگ و هنر ایران هم یادی کنم، بخش دوم مقالات کتاب را به چند هنرمند ایرانی اختصاص دادم. سهراب سپهری از دوستان خوبم بود که مجموعه‌ای از شعرهایش را به زبان فرانسه ترجمه کرده‌ام. این ترجمه، کار خوبی از آب درآمد چون هنگام برگردان اشعار، خود سپهری حضور داشت، کنار دستم نشسته بود و چون زبان فرانسه می‎دانست و این اواخر به فرانسه هم شعر گفته بود، از همکاری سودمندش در کار ترجمۀ شعرها بسیار بهره بردم. سپهری در بعضی از شعرهای اخیرش آنقدر به زبان فارسی فشار می‌آورد و تارهای زبان را چنان تا سرحدّ توانشان می‌کشد که زبان به ناله می‌افتد و گویی دیگر تاب مقاومت ندارد. ابوالقاسم سعیدی هم که مقاله و مصاحبه‌ای را به او اختصاص داده‌ام، یکی از نقاشان بزرگ ماست و به قول آقای آغداشلو شاید یکی از بزرگ‎ترین نقاشان نسل خودش باشد. دربارۀ مرحوم بهمن جلالی هم چند صفحه‌ای نوشته‌ام. حیف که ایشان دیگر اینجا و در میان ما نیست. من هم خودش را دوست داشتم ، هم کارش را. دربارۀ مجموعۀ چشم‌نوازی از عکسهای عباس کیارستمی با نام «درهای خانه‌های متروک»، هم چند خطی نوشته‌ام. و مقالۀ پایانی هم دربارۀ هنرآفرینی و جهانبینی آیدین آغداشلو در نقاشیهای اوست که در دو گروه غربی و شرقی جای گرفته‌اند. یادی هم کرده‌ام از اسدالله بهروزان، که راه و رسم سیاحت و ایرانگردی را به من آموخت. او در آغاز سالهای چهل، مرا به مدرسۀ هنرهای تزئینی برد که در آن زمان تمام نخبگان ایران آنجا گرد آمده بودند، از فریدون رهنما گرفته تا کریم امامی، بیژن صفاری، پرویز تناولی، سهراب سپهری، همگی آنجا درس می‎دادند و جایی استثنایی بود. اینها خاطرات آن دوران و آن روزهاست، ولی بگذارید بیش از این وقتتان را نگیرم.

.


.

شب رونمایی کتاب «در جستجوی فضاهای گمشده»

داریوش شایگان، نقل از مجله بخارا، شماره ۹۷، آذر ـ دی ۱۳۹۲

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *